پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   یک قطعه ادبی به مادر عزیز خودتان تقدیم کنید (http://p30city.net/showthread.php?t=9900)

yad 01-19-2011 11:33 PM


مادر ترا ستایش میکنم

بخاطر آن قلب پر احساست که صفای آسمان بهار دارد.


بخاطر آن روح پاک وآسمانیت که شکوه دریای بیکران را بیاد میاورد.


بخاطر فروغ جاویدان مهرت که آفاق زندگانیم را روشنی دل افروزی می بخشد.


تویی که دفتر زندگی را با نقش محبت پر میکنی،تویی که گرایش عاشقانه ای بفرزندانت داری.


صدای تو معنی کامل عاطفه است وزیباترین تجلیات عشق پاک را میتوان در قلب تو جستجو کرد.


آنچه در دیدگانت دیده میشود جلوه شکوه مبهمی از یک روح مقدس آسمانی


است وآنچه در آفاق زندگانی فرزندانت میدرخشد ستاره های مهرت است.


ترا که قلب داغت،سینه بی کینه است،آغوش گرمت،دستهای نوازشگرت،


دیدگان خواب نادیده ات،قصه های شیرینت و سرود لالا ئیت پاسبان ونگهدارم بود.


امید وتکیه گاهم بود وچراغ سعادتم بود می ستایم.

همیشه قلب پر از مهرت ای مادر بهشت جاوید من است. من این بهشت را


دوست دارم زیرا از همه جای آن بوی مهر میاید،صدای وفا بگوش میرسد


،باران محبت میبارد،لاله عشق میدهد،ژاله حسن می چکد،آنجا معبد پرستش من است.


273 02-03-2011 07:34 PM

جهان بر آب نهادست و زندگي بر باد
غلام همت آنم که دل بر او ننهاد

جهان نماند و خرم روان آدميي
که بازماند ازو در جهان به نيکي ياد

سراي دولت باقي نعيم آخرت است
زمين سخت نگه کن چو مي‌نهي بنياد

کدام عيش درين بوستان که باد اجل
همي برآورد از بيخ قامت شمشاد
وجود عاريتي خانه‌ايست بر ره سيل

چراغ عمر نهادست بر دريچه‌ي باد

بهارگاه و خزان باشد و دي و مرداد
پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
بسي برآيد و بي‌ما فرو رود خورشيد
ورت ز دست نيايد، چو سرو باش آزاد

برين چه مي‌گذرد دل منه که دجله بسي
سپهر مجد و معالي جهان دانش و داد

گرت ز دست برآيد، چو نخل باش کريم
خدات در نفس آخرين بيامرزاد

نگويمت به تکلف فلان دولت و دين
به سالها چو تو فرزند نيکبخت نزاد

يکي دعا کنمت بي‌رعونت از سر صدق
به يمن تو در اقبال بر جهان بگشاد

تو آن برادر صاحبدلي که مادر دهر
بسست خلق جهان را که از تو نيک افتاد

به روزگار تو ايام دست فتنه ببست
کسي که برگ قيامت ز پيش نفرستاد

دليل آنکه تو را از خداي نيک افتد
که دانم از پس مرگم کني به نيکي ياد

بسي به ديده‌ي حسرت ز پس نگاه کند
ببرد گوي سعادت که صرف کرد و بداد

همين نصيحت من پيش گير و نيکي کن


paydar 06-18-2011 04:03 AM

نیست ، که اگر می بود ، همه ی هستیم با وی بود .

yad 06-23-2011 04:37 PM

http://www.parand.se/ax/Iraj-mirza.jpg
«قلب مادر»

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌

که‌
کُند مادرِ تو با من‌ جنگ

هر
کُجا بیندم‌ از دور کُند
چهره‌ پر چین‌ و جبین‌
پُر آژنگ

با نگا
هِ غضب‌ آلود زند
بر د
لِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خدنگ

ماد
رِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست
شهد در کا
مِ من‌ و توست‌ شَرنگ

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را

تا نسازی‌ د
لِ او از خون‌ رنگ

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
باید این‌ ساعت‌
بی‌خوف و درنگ

روی‌ و
سینۀ تنگش‌ بدری‌
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌
سینۀ‌ تنگ

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌

تا
بَرد ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ

عا
شقِ بی‌خرد ناهنجار
نه
،‌ بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌عصمت‌ و ننگ

حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُرد
خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز
بنگ

رفت‌
و مادر را افکند به‌ خاک‌
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ

قصدِ سرمنزلِ معشوق‌ نمود
د
لِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ

از قضا خورد د
مِ در به‌ زمین‌
و اندکی‌
سُوده‌ شد او را آرنگ

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز

اوفتاد از کف‌ آن‌
بی‌فرهنگ

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهن
گ:

«
آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ
»

این قطعه از سروده‌های «ایرح میرزا» را کمتر کسی است که نشنیده یا نخوانده باشد. ولی شاید عده‌ای ندانند پیشینۀ سرودن این قطعه چیست و اصل آن چه بوده و از کجاست؟

زنده‌یاد دکتر محمدجعفر محجوب در کتاب «دیوان کامل ایرج میرزا» در توضیح این شعر می‌نویسد:


این
قطعه را ایرج به‌منظور شرکت در مسابقه‌یی که مجلۀ ایرانشهر (چاپ برلین) در شمارۀ چهارم از سال دوم انتشار خود [سال 1302 شمسی] مطرح کرده بود سروده است.

در این مجله قطعه‌ای از زبان آلمانی ترجمه شده و از شاعران ایران خواسته بود که آن را به شعر فارسی در آورند. این قطعه «دل مادر» نام داشت و این است عین ترجمۀ فارسی آن:

«شب مهتاب بود. عاشق و معشوق در کنار جویی نشسته مشغول راز و نیاز بودند. دختر از غرور حُسن مست و جوان از آتش عشق در سوز و گذاز بود. جوان گفت: ای محبوب من، آیا هنوز در صافی محبت و خلوص عشق من شُبهه‌ای داری؟ من که همه چیزِ خود حتی گران‌بهاترین دارایی خویش یعنی قلبِ خود را نثار راه عشق تو کرده‌ام.

دختر جواب داد: دل در راه عشق باختن نخستین قدم است. تو دارای یک گوهر قیمت‌داری هستی که گران‌بهاتر از قلب توست و تنها آن گوهر نشان صدق تو می‌تواند بشود. من آن گوهر را از تو می‌خواهم و آن دل مادر توست. اگر دلِ مادرت را کنده بر من آوری من به صدقِ عشقِ تو یقین حاصل خواهم کرد و خود را پای‌بند مهرِ تو خواهم ساخت.

این حرف در ته روح و قلب جوان دل‌باخته طوفانی برپا کرد؛ ولی قوتِ عشق بر مهرِ مادر غالب آمده از جا برخاست و در آن حالِ جنون رفته قلبِ مادر خود را کنده راه معشوق پیش گرفت. با آن شتاب که راه می‌پیمود ناگاه پایش لغزیده به زمین افتاد؛ دلِ مادر از دستش رها شده روی خاک غلتید و در آن‌حال صدایی از آن دل برخاست که می‌گفت: پسر جان؛ آیا صدمه‌ای برایت رسیده!؟».

در این مسابقه نیز ایرج میرزا از دیگر شاعران بهتر سرود و قطعۀ «قلبِ مادر» وی چندان شهرت یافت که در صفحات گرامافون ضبط شد و جزء شاهکارهای ادبی در آمد و هنوز هم در غالب جشن‌های فرهنگی و تربیتی که در دبیرستان‌ها و دبستان‌ها منعقد می‌شود، یکی از مهیج‌ترین و جالب توجه‌ترین قسمت‌های آن این قطعه است که معمولا به‌صورت «دکلاماسیون» خوانده می‌شود. [ 1 ]

ROJINAjoON 11-13-2011 03:34 PM

امشب انگار، دگر زندگی ام باور نیست / کس به جز غصه در این خانه مرا یاور نیست

سوختم در طلب دست نوازشگر و لیک / دو صد افسوس که دیگر به برم مادر نیست

بی گل روی تو مادر دو جهان ویران باد / که به جز اشک زلالت به جهان گوهر نیست

ساقی و میکده و جام و قدح جمله تویی / ورنه انگار شرابی به کف ساغر نیست

پیر میخانه چه خوش گفت که در محفل عشق / آنکه مادر نپرستیده کم از کافر نیست

آنچنان داغ فراقت به دلم آتش زد / که ز جسمم اثری از رد خاکستر نیست

آسمان شبم از نور رخت روشن بود / شب تاریک مرا بی تو یکی اختر نیست

رسم و آیین جهان گر همه تقدیر و قضاست / شکوه ای از ستم این فلک اخضر نیست

مادرم رفت و نگاهش به دلم برجا ماند / به غریبی نگاهش نگهی دیگر نیست

"وارث" از دوری مادر شب و روزش به عزاست / مرهمی بر دل غمدیده از این بهتر نیست

SOHRAB_HAZHII 12-22-2011 05:34 PM

حکایت سپیده
مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی.
تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی.
مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت
. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعردر ستایش مدح تو اندک.
مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم،
پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید باد

Leila Aminzadeh 12-22-2011 07:44 PM

تقدیم به دو عشق پاک زندگی ام:پدر و مادرم
 
تقدیم به دو عشق پاک زندگی ام:پدر و مادرم


سوگند به شبنم هایی که پیش از بیدار شدن خورشید به دنیا می آیند و به گلهایی که خوشبوتر از همه خاطره های زمین هستند.

از عشق گفتن و نوشتن آسان نیست.عشق کوچه ای است که آهنگ اشتیاق قلبها را می توان در آن شنید.عشق افقی است آبی که نگاه بارانی عاشقانه به آن دوخته شده است.عشق نفسهای کودکی شادمان است که از غصه های ریز و درشت عالم چیزی نمی داند.تو از عشق چه می دانی؟اولین بار عشق را کجا دیده ای؟چه وقت با او حرف زده ای؟چه کسی به تو گفت عشق چه رنگی است؟عشق گاهی به رنگ آسمان است و گاهی به رنگ پرهای پرستویی که به دنبال آشیان می گردد و گاهی دیگر به رنگ آرزوهایی که در قلبهایمان پنهان کرده ایم.

من از عشق وضو می سازم.من با عشق نماز می خوانم.من در عشق غرق می شوم.من پی عشق در کنج قفسی که میله هایش از حسرت است،می پوسم.من پی عشق می میرم.

عشق را همه جا می توان دید،در دامان سبز مادر،در دستهای خسته پدر.در چشمهای زنی که در باران خیس شده است.در سوت ممتد قطاری که پس فردا از راه می رسد،در هوای ابری امروز.

با عشق می توان حرف زد،راه رفت،با عشق می توان گریه کرد،با غشق می توان همه دیوارها را برداشت و به جای آن پنجره کاشت.

سوگند به چشمهای تو که همیشه بیدارند.
بزرگترین درس هستی جز این دو حرف نیست،

بی عشق نمی توان زیست.



Leila Aminzadeh 12-22-2011 07:52 PM

« باران عشق »
 
« باران عشق »
باران شدی و باز هوا ابری ات شده

این باد سرد باعث بی صبری ات شده

چتر محبت تو شده سر پناه من

باران شدی ببار به دشت نگاه من

موسیقی ترنم باران ، صدای عشق

شاعر شدم که پیش روم پابه پای عشق

مادر ببین به عشق تو تصنیف خوان شدم

تو آن الهه ای که برایت بنان شدم

با اشک خود به زندگی ام شور داده ای

بر مثنوی تو جلوه ماهور داده ای

عشق شما خدای نکرده اگر نبود

اصلاً غزل نبود ، سرودن هنر نبود

هر شب سیاه مشق نوشتم برای تو

مانده میان هر غزلم ردّ پای تو

در عکس های کودکی ام پرسه می زنم

تا بشنوم به گوش دلم ، لای لای تو

" خیر از جوانی ات " غزل هر شب تو بود

یادش به خیر، خیر جوانی ، دعای تو

در آخر غزل به خدا می سپارمت

مثل همیشه از ته دل دوست دارمت





منبع : وبلاگ مشق شاعرانه


mohammad.90 03-04-2012 08:20 PM

تو راز آفرینش ، تو پرتو خدائی


تو قحطی محبت تو یار باوفائی


تو از دیار عشقی تو مالک بهشتی


تو این همه دوروئی تو پاک ترین سرشتی


تو آیه نجابت تو سوره امیدی


تو روح سبز عشق و به جان من دمیدی


تو پادشاه خوبان ، تو مهر بی زوالی


تو روزای شکستن شکوفه بهاری


گرمی قلب پاکم ، نثار عشق نابت


روشنی و می بینم تو چشمون سیاهت


وقتی واسم می خندی دنیا با من می خنده


شور و نشاط و شادی راه غم و می بنده

رزیتا 03-04-2012 10:12 PM

دو چیز حیرانم میکند:

یکی رنگ آبی دریا که میبینم و میدانم که نیست

دیگری صفای باطن پاکت که نمی بینم و میدانم که هست


اکنون ساعت 05:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)