![]() |
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک |
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد |
دلی که عاشق وصبابر بود مگر سنگ است
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است |
ترکی که دلم شاد کند خندهی او
دارد به غمم زلف پراکندهی او بستد ز من او خطی به آزادی خویش آورد خطی که من شدم بندهی او |
وفا خواهی جفا کش باش حافظ
فان الربح والخسران والتجر |
رقص آن نبود که هر زمان برخیزی
بیدرد چو گرد از میان برخیزی رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی دل پاره کنی ور سر جان برخیزی |
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد |
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد |
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصایل |
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت |
می بایست با ل شروع میکردی اکشال نداره:p
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد *** کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
|
یاد تو کنم میان یادم باشی
لب بگشایم در این گشادم باشی گر شاد شوم ضمیر شادم باشی حیله طلبم تو اوستادم باشی |
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود |
در تیره شب هجر تو جانم بلب آمد *** وقتست که همچون مه تابان بدر آئی
|
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود |
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند *** دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
|
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم |
مشو از این دل خونین جگر ای رهگذر غافل
که ما هم در بساط خود دلی داریم ای بی دل |
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن |
نکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد
که عمر در سر تحصیل مال کرد و نخورد |
دامن کشان همی شد در شرب زرکشیده
صدماه روز رشکش حبیب قصب دریده |
هر که تامل نکند در جواب
بیشتر آید سخنش ناصواب |
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند
به غیر خال سیاهش که دیده به دانه |
هر که را جاه و دولتست و بدان
خاطری خسته در نخواهد یافت خبرش ده که هیچ دولت و جاه بسرای دگر نخواهد یافت |
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی |
یکی را که عادت بود راستی
خطائی رود ، در گذارند ازو وگر نامور شد بقول دروغ دگر راست باور ندارند ازو |
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند /که خفته ای تو در اغوش بخت خواب زده
|
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی |
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم/افکند و کشت وعزت صید حرم نداشت
|
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تو بر بندگان مه روئی
با غلامان یاسمن بوئی من فتاده بدست شاگردان بسفر پایبند و سرگردان |
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم |
مردیکه بهست و نیست قانع گردد
هست و عدم او را همه تابع گردد موقوف صفات و فعل کی باشد او کز صنع برون آید و صانع گردد |
ده انگشت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش سعدی |
شراب لعل کش وروی مه جبینان بین
خلاف مذهب انان جمال اینان بین |
نکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی |
یک لحظه اگر نفس تو محکوم شود
علم همه انبیات معلوم شود آن صورت غیبی که جهان طالب اوست در آینهی فهم تو مفهوم شود |
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم *** لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمانی
|
اکنون ساعت 11:52 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)