پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 11-28-2013 07:30 PM

موش و دوستان بی تفاوت

موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.

چند روز بعد ، ماری درتله افتاد و زن خانه را که به سراغش رفته بود گزید؛ بازماندگان ازمرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفندرابرای عیادت کنندگان سربریدند؛ گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار می نگریست ومی گریست.

مولانا: در جهان تنها يك فضيلت وجود دارد و آن آگاهي و تنها يك گناه وجود دارد و آن جهل است.

behnam5555 11-28-2013 07:31 PM


دختر زیبا و خواستگار پیر

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است... .

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.

1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

3ـ زندگی شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.

behnam5555 11-28-2013 07:34 PM


آبدارچی شرکت مایکروسافت

مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکت مایکروسافت تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسندید.سرانجام به او گفت شما پذیرفته شده اید. آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنم.مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم.رئیس گفت امروزه کسی که ایمیل ندارد وجود خارجی ندارد و چنین کسی نیازی هم به شغل ندارد.

مرد در کمال ناامیدی آنجا را ترک کرد. نمی دانست با ده دلاری که در جیب داشت چه کند.تصمیم گرفت یک جعبه گوجه فرنگی خریده دم در منازل مردم ان را بفروشد. او ظرف چند ساعت سرمایه اش را دوبرابر کرد . به زودی یک گاری خرید. اندکی بعد یک کامیون کوچک و چندی بعد هم ناوگان توزیع مواد غذایی خود را به راه انداخت.

او دیگر مرد ثروتمند و معروفی شده بود. تصمیم گرفت بیمه عمر بگیرد. به یک نمایندگی بیمه رفت وسرویسی را انتخاب کرد. نماینده بیمه آدرس ایمیل او را خواست ولی مرد جواب داد ایمیل ندارم. نماینده بیمه با تعجب پرسید شما ایمیل ندارید ولی صاحب یکی از بزرگترین امپراتوریهای توزیع مواد غذایی در آمریکا هستید. تصورش را بکنید اگر ایمیل داشتید چه می شدید؟ مرد گفت احتمالا آبدارچی شرکت مایکروسافت بودم

behnam5555 11-28-2013 07:36 PM


بوی بد دهان به راحتی برطرف می‌شود

دی نا: بوی بد دهان پدیده‌ای آشناست که اغلب اوقات، اول صبح در بسیاری از افراد شایع است. زمانی که در تاکسی کنار فردی می‌نشینیم و یا در برخورد با همکاران در هنگام احوالپرسی ساعات اولیهٔ کار، بوی بد برخی از اشخاص باعث آزردن خاطر می‌شود و چه بسا خود ما از آن دست افرادی باشیم که با بوی بد دهان خود دیگران را می‌آزاریم و باعث دوری آنان از خود می‌شویم.

ناهید کرمی؛ کار‌شناس پرستاری؛ بوی بد دهان را مشکلی متداول در جامعه و بین افراد مختلف دانست و گفت: این امر می‌تواند به دلیل بروز علل مختلف و گوناگونی رخ دهد، اما دلیل اصلی آن وجود یک باکتری غیرهوازی است که روی زبان شکل می‌گیرد، این باکتری پروتئین موجود در غذا‌ها را شکسته و گازهایی مانند اسکاتول تولید می‌کند و از این طریق دهان را بد بو می‌نماید.

وی در ادامهٔ گفت‌و‌گو تصریح کرد: این مشکل را می‌توان با بهداشت و نظافت دهان، از بین برد و یا کنترل کرد. با این حال در خصوص برخی از افراد حتی پس از رعایت مداوم بهداشت دهان و دندان نیز این معضل کماکان برطرف نمی‌شود و از بین نمی‌رود.

کرمی؛ بروز برخی بیماری‌ها را نیز دلیل بدبو شدن دهان افراد خواند و افزود: در این صورت علت اصلی این بیماری باید شناسایی شود تا برای اقدامات درمانی آن تدابیری اتخاذ گردد.

استفاده از تکنیک‌های درست و صحیح مسواک زدن، تمیز کردن زبان، استعمال خلال دندان، غرغره کردن آب ولرم، توجه به عادات غذایی و مصرف میوه جات، نوشیدن آب و استفاده از خنک کننده‌های دهان از دیگر راهکارهایی است که کرمی به عنوان راه‌هایی عملی برای از بین بردن بوی بد دهان به آن‌ها اشاره کرد.


behnam5555 11-28-2013 07:38 PM


مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود..او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.

عصر انروز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:


امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!

behnam5555 12-01-2013 07:27 PM


چهار اصل

از عالمی پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل

1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم.

2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم.

3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم.

4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم.


behnam5555 12-01-2013 07:28 PM


باید و نبایدهای سه گانه در زندگی

سه چیز در زندگی پایدار نیستند
رویاها
موفقیت ها
شانس

سه چیز در زندگی که وقتی از کف رفتند باز نمی گردند
زمان
گفتار
موقعیت

سه چیز ما را نابود می کنند
تکبر
زیاده طلبی
عصبانیت

سه چیز انسانها را می سازند
کار سخت
صمیمیت
تعهد

سه چیز بسیار ارزشمند در زندگی
عشق
اعتماد به نفس
دوستان

سه چیز در زندگی که هرگز نباید آنها را از دست داد
آرامش
امید
صداقت

خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است
تجربه از دیروز
استفاده از امروز
امید به فردا

تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا

همیشه دلیل شادی کسی باش، نه شریک شادی او وهمیشه شریک غم کسی باش، نه دلیل غم او!

behnam5555 12-01-2013 07:30 PM


برندگان اسکار 2010

بن استیلر با گریمی شبیه به شخصیت های فیلم اواتار به روی صحنه آمد و برنده جایزه بهترین گریم را اعلام کرد. جایزه این بخش به فیلم پیشتازان فضا رسید.

فیلم مهلکه (قفسه درد) که داستان آن درباره جنگ عراق است، با به دست آوردن 6 جایزه از جمله بهترین فیلم موفق ترین فیلم هشتاد و دومین مراسم اعطای جوایز اسکار بود و کاترین بیگلو، سازنده این فیلم به عنوان نخستین زنی که اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورد، نام خود را در تاریخ اعطای این جوایز ثبت کرد.

به گزارش «فرارو»، فیلم‌های آواتار و مهلکه هر کدام با نامزد شدن در 9 بخش، بالاترین شانس را برای کسب جوایز اسکار 2010 داشتند که سهم مهلکه تاکنون 6 جایزه و اواتار فقط 3 جایزه بود.

استیو مارتین (برای سومین بار) و آلک بالدوین (برای نخستین بار) بازیگران سینمای آمریکا امسال اجرای مراسم را که در سالن کداک در هالیوود برگزار شد، بر عهده داشتند.

در بخشی از این مراسم پس از معرفی برنده برخی از جوایز، با نمایش عکسهایی از درگذشتگان سال گذشته همچون کارل مالدن، مایکل جکسون و دیوید کارادین و اجرای ترانه‌ای از بیتل‌ها به خوانندگی و نوازندگی جیمز تیلور، از آنها یاد شد.

از سال ۱۹۴۴ این نخستین بار است که در رشته بهترین فیلم، ده نامزد - و نه پنج نامزد- معرفی می‌شوند. تصمیمی که انتقادهایی را هم به همراه داشته است. جورج کلونی بازیگر و کارگردان آمریکایی در این باره پیش از آغاز مراسم گفت که این کار شاید برای جذاب کردن مراسم جالب باشد اما برای صنعت فیلمسازی خوب نخواهد بود.


بهترین بازیگر نقش مکمل مرد
نخستین اسکار این دوره را که بهترین بازیگر نقش مکمل مرد بود، پنه لوپه کروز، برنده دوره پیش بهترین بازیگر نقش مکمل زن به کریستوفر والتس (حرامزاده های بی شرف) داد.


بهترین انیمیشن
جایزه بهترین انیمیشن را پیتر داکتر، کارگردان بالا (up) دریافت کرد. بالا برای بهترین فیلم هم نامزد شده که برای نخستین بار در تاریخ آکادمی است که فیلمی در هر دو بخش نامزد می شود.


جایزه بهترین ترانه
رایان بینگام و تی بون برنت جایزه بهترین ترانه را برای فیلم دل دیوانه گرفتند.



بهترین انیمیشن کوتاه
اسکار بهترین انیمیشن کوتاه را لوگوراما (محصول فرانسه) به کارگردانی نیکلا شامرکین برنده شد.


بهترین فیلم کوتاه
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51774_826.jpg

جایزه بهترین فیلم کوتاه را مستاجران جدید برد.


بهترین گریم
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51775_968.jpg

بن استیلر با گریمی شبیه به شخصیت های فیلم اواتار به روی صحنه آمد و برنده جایزه بهترین گریم را اعلام کرد. جایزه این بخش به فیلم پیشتازان فضا رسید.


بهترین فیلمنامه اقتباسی
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51776_801.jpg

جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی را جیک جیلنهال و ریچل مک آدامز به جفری فلچر فیلمنامه نویس پرشس اعطا کردند. از راجر کورمن (کارگردان) و لورن باکال (بازیگر) که چند ماه پیش به آنها اسکار افتخاری اعطا شده بود، بار دیگر تقدیر شد.

نقش مکمل زن
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51777_468.jpg


رابین ویلیامز جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن را به مو نیک بازیگر فیلم پرشس داد. او هنگام دریافت جایزه اش از اعضای آکادمی تشکر کرد که "اجرا" برای شان مهم بوده و "سیاستی" در انتخاب شان نبوده است.

بهترین طراحی لباس
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51778_334.jpg

سندی پل، که پیشتر دو بار برای فیلمهای شکسپیر عاشق و هوانورد برنده اسکار بهترین طراحی لباس شده بود، بار دیگر و این بار برای طراحی لباس فیلم ویکتوریای جوان جایره این بخش را یه دست آورد.

بهترین صداگذاری و ترکیب صدا
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51779_311.jpg

پل جی ان اتوسون هر دو جایزه بهترین صداگذاری و ترکیب صدا را برای فیلم مهلکه به دست آورد.

بهترین جلوه های ویژه
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51780_177.jpg

جایزه بهترین جلوه های ویژه همانطور که انتظار می رفت به اواتار تعلق گرفت.

بهترین فیلم مستند
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51781_976.jpg

جایزه بهترین فیلم مستند به فیلم پناهگاه ساحلی که درباره کشتن دلفین ها در ژاپن است تعلق گرفت.


بهترین تدوین
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51782_837.jpg

مهلکه چهارمین جایزه اش را در این مراسم برای تدوین فیلم به دست آورد.

بهترین بازیگر نقش اصلی مرد
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51783_577.jpg

میشل فایفر، جولین مور، ورا فارمیگا، تیم رابینز و کالین فرل بر روی صحنه رفتند و هر کدام درباره یکی از نامزدهای بهترین بازیگر نقش اصلی مرد که باهم سابقه همکاری داشتند، جملاتی گفتند. کیت وینسلت، جف بریجز بازیگر فیلم دل دیوانه را به عنوان برنده این بخش اعلام کرد. جورج کلونی، مورگان فریمن، کالین فرث و جرمی رنر رقبای بریجز در این بخش بودند. جف بریجز چهار بار پیش از این نامزد اسکار بود، ولی هیچگاه نتوانسته این جایزه را به دست آورد.


بازیگر نقش اصلی زن
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51784_883.jpg

مایکل شین، پیتر سارسگارد، فارست ویتاکر، استنلی توچی و اپرا وینفری نیز برای تمجید از نامزدهای بهترین بازیگر نقش اصلی زن به روی صحنه رفتند. شان پن برای اعلام نام برنده این بخش به روی صحنه رفت و ساندرا بولاک بازیگر فیلم نقطه کور را به عنوان برنده بهترین بازیگر نقش اصلی زن اعلام کرد. بولاک هنگام دریافت جایزه اش از گابوری سیدیبی، هلن میرن، مریل استریپ و کاری مالگیان، نامزدهای دیگر این بخش تجلیل کرد. این نخستین نامزدی بولاک برای اسکار بود. جالب اینکه شب گذشته ساندرا بولاک برنده جایزه تمشک طلایی (رزی) برای بدترین بازیگری معرفی شده بود.


بهترین کارگردان و بهترین فیلم
http://tabnak.ir/files/fa/news/1388/12/17/51786_648.jpg

باربارا استرایسند برای معرفی بهترین کارگردان سال به روی صحنه رفت و نام کاترین بیگلو، سازنده مهلکه را به عنوان برنده این بخش اعلام کرد. این نخستین بار است که در تاریخ آکادمی یک زن برنده اسکار بهترین کارگردانی می شود.

با اعلام نام مهلکه به عنوان بهترین فیلم توسط تام هنکس، هشتاد و دومین مراسم اعطای جوایز پایان یافت. کاترین بیگلو، کارگردان مهلکه، چهارمین زنی است که نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است.

behnam5555 12-01-2013 08:09 PM

تصاویر حیرت‌انگیز از رأفت در حیات وحش
 

تصاویر حیرت‌انگیز از رأفت در حیات وحش

«میشل دنیس» که این تصاویر شگفت انگیز را در سیاحت اکتشافی در آفریقا در کنیا گرفته است، گفت بود: از آنچه دیدم، حیرت کردم.

او گفته است: «این سه برادر (یوزپلنگ) با هم زندگی می‌کنند. در صبح یک روز، ما آنها را دیدیم، به نظر می‌رسید گرسنه نباشند، با هم بازی می‌کردند. در یک نقطه، آنها گروهی از آهوان را دیدند که فرار می‌کردند؛ اما یک آهو که جوان بود، به اندازه کافی سریع نبود و به راحتی گرفتار آن برادران شد.

و بعد بدون اینکه به او آسیبی برسانند، از آنجا دور شدند.»

‌‌‌این صحنه‌های فوق‌العاده را در زیر ببینید.


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1.../89921_715.jpg

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1.../89922_566.jpg

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1.../89923_790.jpg

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1.../89924_334.jpg


behnam5555 12-01-2013 08:16 PM


راههای آسان جهت کنترل عصبانیت

مهارتهای كنترل عصبانیت را بیاموزید تا استرس را در خود كاهش دهید. یكی از بزرگترین موانع در راه تحقق موفقیت شخصی و شغلی عصبانیت می‌باشد...

وقتی نمی‌توانیم عصبانیت خود را كنترل نماییم از چند جهت دچار آسیب می‌گردیم:

عصبانیت توانایی ما را برای خوشحالی از بین می‌برد زیرا عصبانیت و خوشحالی در تضاد با یكدیگر هستند.

عصبانیت موجب خارج شدن روابط خانوادگی و دیگر روابط از مسیر صحیحشان می‌گردد.

عصبانیت موجب كاهش مهارتهای اجتماعی، سازش و مصالحه شده و دیگر روابط را نیز در معرض خطر قرار می‌دهد.

عصبانیت به معنای از دست دادن كار است، زیرا روابط را نابود می‌كند.

همچنین عصبانیت به معنای شكست در كاری است كه در صورت عدم عصبانیت و داشتن خلقی نرمتر میتوان موفقیتی در پی داشت.

عصبانیت منجر به افزایش فشار و استرس می‌گردد (و این رابطه دو طرفه است، عصبانیت منجر به افزایش استرس و استرس موجب عصبانیت بیشتر است)

در هنگام عصبانی بودن ما دچار اشتباهات بسیاری می‌گردیم، زیرا پردازش اطلاعات در آن هنگام برای ما مشكل می‌باشد.

اكنون افراد از خطرات عصبانیت و نیاز برای مدیریت و كنترل آن با سوختن مهارتها و راهكارهای لازم آگاهی یافته‌اند. برای برخی از افراد مدیریت و كنترل عصبانیت آسان و راحت است.

مهارتهای كنترل عصبانیت را در خود رشد و توسعه دهید

افرادی كه كنترل عصبانیت در آنها سخت و دشوار است نیاز به برنامه‌ای برای كنترل عصبانیت دارند. نكات زیر، مسائل مهمی می‌باشند كه به شما در كنترل عصبانیت كمك می‌كنند. این نكات را به خاطر سپرده و به‌كار بندید.

نكته اول :
این سوال را از خود بپرسید: «آیا این موضوع 10 سال دیگر هم برایم مهم است؟» به این وسیله می‌توانید مسئله را از دیدگاهی آرامتر بنگرید.

نكته دوم :
از خود بپرسید: «بدترین نتیجه مورد عصبانیت من چیست؟» اگر كسی در پای صندوق فروشگاه از شما سبقت گرفت، سپری كردن سه دقیقه بیشتر، مسئله‌ای آنچنان مهم نمی‌باشد.

نكته سوم :
تصور كنید كه خود شما نیز همان كار (كاری كه موجب عصبانیتتان شده است) را انجام می‌دهید. با خود رو راست باشید. قبول كنید كه گاهی اوقات شما نیز جلوی یك راننده دیگر درمی‌آیید... بعضی مواقع این مسئله تصادفی است. آیا نسبت به خود نیز عصبانی می‌شوید؟

نكته چهارم :
از خود بپرسید: «آیا طرف مقابل این كار را به‌طور عمدی نسبت به من انجام داده است؟» در بسیاری از مواقع متوجه خواهید شد كه این مسئله فقط در اثر بی‌دقتی و تعجیل رخ داده و كسی نمی‌خواسته شما را ناراحت كرده و بیازارد.

نكته پنجم :
سعی كنید قبل از گفتن هر كلامی تا عدد 10 بشمارید. انجام این كار رابطه مستقیمی با عصبانیت ندارد ولی می‌تواند صدمات ناشی از عصبانیت را به حداقل برساند.

نكته ششم :
شمارش تا 10 را با روش‌های جدید و بهتر انجام دهید مثلا این كار را با یك تنفس عمیق بین هر شماره عملی سازید. تنفس عمیق - از دیافراگم - به افراد كمك می‌كند تا احساس راحتی كنند.

نكته هفتم :
می‌توانید سرعت شمارش اعداد را كندتر سازید. مثل شمارش شیوه قدیمی، یك كشتی بخار، دو كشتی بخار و... شاید شمارش كشتی بخار زیاد خوشایند نباشد، به‌جای آن می‌توانید بشمارید: یك شكلات، دو شكلات و... یا هر چیز دیگری كه برای شما خوشایند و خنده‌دار باشد.

نكته هشتم :
تجربه‌ای آرامش‌بخش را تجسم نمایید. چشمانتان را ببندید و در ذهن خود سفر كنید. این كار را در مكان‌های امیدبخش و به دور از استرس انجام دهید.

behnam5555 12-25-2013 02:10 PM

مراسم عروسی درخرم آباد
 

مراسم عروسی درخرم آباد

1.نافه بریه (Nafa Boriya) و دسگیرو (Das Giro)


هنگامی که نوزاد دختری در خانواده ای( در لرستان ) بدنیا می آید ، بعضا ناف او را بنام پسر بچه (معمولا از اقوام نزدیک همچون پسر عمو ) و یا جوانی از خانواده یا طایفه دیگر می برند این عمل را نافه برییه (Nafa Boriya) می گویند و از این زمان به بعد است که نوزاد دختر اصطلاحا دسگیرو (Dasgiro) و یا نامزد طرف مقابل می شود و از جانب پسر و خانواده اش هدیه ای بنام نشونه (Neshona) برای دختر می برند و با برگزاری جشن کوچکی از این هنگام به بعد تا عروسی دختر مذکور ، تهیه لباس و برخی از مایحتاج دختر بعهده داماد خواهد بود.


۲- سرنجه گیرو (Serenje Giro)


هنگامی که دختری در لرستان به سن ازدواج رسید و بمناسبت های مختلف از سوی خانواده ها و اقوام و آشنایان بعنوان دختر دم بخت به دیگران معرفی و پیشنهاد گردید ، زنان و دختران به سن رسیده خانواده داماد به بهانه های مختلف به منزل دختر دم بخت می روند تا ضمن دیدن از نزدیک و ورانداز وی، او را مورد ارزیابی و سنجش نیز قرار دهند . این مرحله در اصطلاح لری سرنجه گیرو (Serenje Giro) نامیده میشود . واژه سرنجه در زبان لری بمعنی سنجد است .


۳- شیرینی حرونی


زمانی که دختر انتخاب شد در روز مقرر خانواده داماد مقداری شیرینی بهمراه کله های قند و قواره ای پارچه و یک یا چند قطعه طلا به خانه عروس میروند تا با اهدا آن نامزدی وی برای پسرشان را رسمیت داده و مورد تایید و تاکید مجدد قرار دهند . پذیرایی این روز را اصطلاحا شیرینی حرونی می نامند و معمولا رفت و آمد داماد بخانه عروس تا روز عقد بندرت صورت می گیرد.


۴- پشت عقد و سیاهه

پس از مراسم شیرینی خوردن ، دو خانواده در مذاکراتی رودر رو به بحث در مورد میزان شیربها و سایر مخارج و احتیاجات زمان عقد و عروسی می پردازند. دو طرف لیستی را که در آن میزان شیربها یا مبلغ مهریه که اصطلاحا آن را پشت عقد یا پشت نکاح نیز می نامند و سایر احتیاجات روز عقد و عروسی قید شده است بین دو خانواده عروس و داماد رد وبدل نموده و با توافق و رضایت به امضا مسئولان یا بزرگان خانواده ها می رسد . این لیست که سیاهه (Siyaha) نامیده می شود حتما به نام کلام الله مجید مزین است .


۵- آو ازیفه (Ow Azifa)


یک روز قبل از مراسم عقد داماد اجناسی از قبیل روغن، چای ، قند ، برنج با چند راس گوسفند (که به دست و پا و پیشانی آنها حنا بسته اند و معمولا گلونی {Golvani - پارچه بلند رنگارنگ} نیز به گردن انها آویخته اند ) به همراه نوازندگانی که با ضرب و کمانچه و سینی حاوی اسفند دود شده است، روانه خانه عروس می کند . این کالاها و اجناس ارسالی داماد را اصطلاحا آو ازیفه می گویند.


۶- آداب دس بوسو(Das Boso)


پس از توافق و امضا قرارداد بین دو خانواده عروس و داماد ، خانواده داماد طبق قرار قبلی معمولا یک شب را جهت ادای احترام و کسب رسمی اجازه عروسی و اذن پدر دختر به منزل عروس می روند . در این شب پس از صرف چای و شیرینی ، برای آخرین بار یکی از بزرگان طایفه داماد ضمن کسب اجازه از بزرگان و پدر طایفه عروس با جملاتی چون: خدمت رسیدیم تا با اجازه شما فلانی را به غلامی خود قبول کنید ، به کسب اجازه نهایی و رسمی از پدر عروس می پردازد و پدر دختر نیز معمولا به نشانه احترام با اظهاراتی چون : اختیار با خود شماست و انشالله مبارک است ، رضایت خود از این وصلت را رسما در حضور دیگران اعلام می دارد . بدنبال اعلام موافقت پدر عروس، داماد یا برادر داماد از بین جمع برخاسته و دست پدر دختر را به نشانه سپاس و احترام می بوسد و حضار با فرستادن صلواتی ضمن تبریک به یکدیگر به شادی و پایکوبی می پردازند.


- حنا ونو(Hana Vano)


در مراسم حنا ونو (Hana Vano) یا حنا بندان که معمولا شب قبل از عقدی است که ممکن است عروسی هم بدنبال آن باشد ، به دست و پای تازه عروس و همچنین تعدادی از دختران جوان و زنان ، در خانه عروس حنا می گذارند و عروس را آرایش کرده و برای روز عقد آماده می کنند.


۸- زو گوشونه (Zo Goshona)


در روز عقد با مواد و اجناسی که داماد بنام آو ازیفه به خانه عروس فرستاده است ، نهار مفصلی آماده می کنند تا به پذیرایی از مدعوین محدودی که از خانواده عروس و داماد به مهمانی مذکور دعوت شده اند ، بپردازند. صبح یا عصر همین روز توسط یکی از روحانیون ، صیغه عقد در خانه عروس جاری می شود . جناب داماد بایستی هنگام جاری شدن صیغه عقد برای گرفتن بله از زبان عروس خانم معمولا یک قطعه طلا همراه خود داشته باشد تا به عروس خانم هدیه کند ، این هدیه به زو گوشونه معروف است .


معمولا جهیزیه عروس را نیز بعد از مراسم عقد به خانه داماد حمل می کنند و رسید آن را نیز دریافت می نمایند. پس از مراسم عقد ممکن است بلافاصله عروسی انجام گیرد . در این صورت با توافق طرفین همان روز عقد خانواده های عروس و داماد تعدادی از دوستان و آشنایان و اقوام خود را به خانه خودشان دعوت می نمایند تا برای پذیرایی از آنها شام مفصلی را تهیه ببینند.


۹- ری گوشونه (Ri Goshona)- پش پرده گیر - مزگانا(Mozgana)


وقتی شام صرف شد ، گروه کوچکی از زن و مرد وابسته به خانواده داماد بخانه پدر عروس می روند تا عروس را بخانه داماد بیاورند. تعدادی زن و مرد نیز از خانواده عروس همراه این گروه می رود . وقتی عروس را بخانه بخت فرستادند همه همراهان باز می گردند بغیر از یک زن که به او پشت پرده گیر گفته می شود . جناب داماد باید هدیه ای از جمله یک قطعه طلا همراه داشته باشد تا جهت دیدن جمال رخصار یار به عروس هدیه نماید ، این هدیه را ریگوشونه (Ri Goshona) می نامند. عروسی که انجام شد ، هر موقع شب که باشد پشت پرده گیر دستمالها و یا خبر عروسی را بخانه پدر عروس می برد تا مزگانا (Mozgana) دریافت نماید .


۱۰ - دوما سلام (Doma Selam)


فردای شب عروسی از طرف پدر و خانواده عروس صبحانه عروس و داماد را به خانه تازه عروس می برند و معمولا تا مدت سه شبانه روز تهیه غذای عروس و داماد بعهده خانواده عروس می باشد . صبح روز اول عروسی داماد موظف است همراه یک نفر دیگر به خانه پدر عروس برود تا دست پدر زن خویش را مجددا ببوسد ، این ادب و آداب را دوما سلام (Doma Selam) می گویند که معمولا به داماد نیز پس از ادای این ادب هدیه ای داده می شود.


۱۱- مجمه - دس - بازنه و سازنه - شوا


صبح روز اول عروسی ، یعنی در اولین روز زندگی مشترک عروس و داماد ، افرادی که شام یا نهار مهمان عروس و داماد بوده اند . اقدام به ارسال سینی ای به نام مجمه (Majma - سینی مسی چرخی بزرگ و کنگره دار ) به خانه داماد می کنند که درون آن هدایایی برای زوج جوان از جمله کله های قند ، شاخه نبات، پارچه ، لباس ، پول و یا وسایل دیگر است . فردی که هدایا را تحویل می دهد انعامی نیز از دست مبارک داماد دریافت خواهد نمود.


اخیرا با تلفیق و ورود سنن دیگر مناطق کشورمان به لرستان نیز عصر سومین روز عروسی را برخی با عنوان پاتختی جشن گرفته و کلیه زنان خانواده هایی که به عروسی دعوت شده بودند در خانه داماد بصرف چای و شیرینی گرد می آیند تا هنگام پذیرایی هدایای خویش را نیز به عروس و داماد تقدیم نمایند.


در طول مراسم عروسی که پیشتر هفت شبانه روز بود (و بعدا به سه شبانه روز رسید و و اخیرا یک شبانه و ... ) جشنی همراه با ساز و آواز و دهل لری و ضرب و کمانچه برگزار می شود و به سنت دیرینه مردان وزنان لر دست در دست به شادی و پایکوبی و رقص های متنوع سنتی لری می پردازند و اصطلاحا دس (Das) می گیرند . مهمانان و بستگان درجه یک عروس و داماد با دادن مبالغی پول به بازنه (Bazena - افرادی که بازیکنان رقص های محلی و گروهی لری اند ) و سازنه (Sazena - نوازندگان ساز و ضرب و و کمانچه ) و چوپی کش (Chopi Kash - یا سرچوپی به سردسته بازیکنان و فردی گفته می شود که جلو صف رقص محلی لری ، دستمال را می چرخاند و ریتم رقص های دو پا و سه پا و شونه شکی لری را هدایت می نماید) و همچنین سایرین شوا (Shava - شاباش ، مقداری پول بنشانه تشویق و ترغیب است که هنگام دادن آن با صدای بلند بنام صاحب پول به فرد مورد نظر داده و اصطلاحا به آن شاباش می گویند) می دهند.


۱۲- پاگشا ( Pa Gosha)


پس از یک هفته از گذشتن مراسم عروسی ، خانواده عروس مهمانی ترتیب داده و با حضور عروس و داماد و اقوام و آشنایان به پذیرایی از مهمانان و عروس و داماد می پردازند ، این پذیرایی را مراسم پاگشا (Pa Gosha) می نامند . در این مراسم نیز مجددا از طرف مادر و پدر عروس هدایای نفیسی به عروس تقدیم می شود .بدنبال این مراسم دیگر افراد خانواده عروس وداماد بنوبت و با رعایت بزرگتری و کوچکتری ، ضمن دعوت از عروس و داماد جوان به خانه خودشان اقدام به گشادن پای زوج جدید فامیل یه منازل اقوام و آشنایان می نمایند یا اصطلاحا عروس و داماد را با الگو گرفتن از مهمانی اخیر خانواده عروس ، پاگشا می کنند


عروسي عشایر و روستاهای لرستان


مراسم نافه بر و دستگیرونی که انجام شد و کلیکونه (Kelekona - حلقه نامزدی) را عروس در انگشت کرد ، مطابق قرار قبلی روزی تعدادی زن و مرد به خانه عروس می روند و گوسفندی با همراه مقداری کالای لازم با خود می برند. از جمله این کالاها علاوه بر لباس عروس معمولا یک قبضه سلاح (عمدتا تفنگ برنو و اخیرا کلاشینکف) یا یک راس قاطر است که انها را با عنوان نوا شیرینی (Noa Shirini) به پدر یا برادر عروس پیش کش و هدیه می کنند. برخی اوقات نیز بسته به میزان بودجه و علاقه ، چندین خلات (Khelat - خلعت و کادو ) نیز برای نزدیکان عروس هدیه می برند.


پس از چند روز عروس و داماد به همراه نزدیکان و اقوامشان جهت عقد رسمی عروس و داماد به محضری در شهر می روند و پس از ثبت عقد به محل سکونت خود در روستا یا سیاه چادر بازمی گردند. بدنیال شرعی شدن و رسمیت یافتن عروسی، تعدادی از خانواده های دو طرف عروس و داماد برای کاردورسی (Karduresiye) به شهر نزدیک محل اقامت خود می روند تا اقدام به تهیه جیازی (Jeyazye - جهیزیه ) برای عروس نمایند. تامین مخارج این خرید ها اغلب بر عهده داماد است . معمولا خرید تعداد زیادی دستمال و مقدارلازم نقل و شیرینی از جمله اقلام ضروری اینگونه خریدها می باشد. در بازگشت از این خرید هاست که داماد حق دارد تا گاهی بدیدن عروس برود و اصطلاحا حق زومارشتی (Zomarushtye) خواهد داشت .


هنگامی بردن عروس به خانه شوهر که اصطلاحا به آن عروس برون(Aroosbaron) می گویند ، چندین سوار زن و مرد با لباسهای زیبا و خوش رنگ محلی مزین به حمایلی از قطار فشنگ و تفنگ ، با همراهی ساز و دهل بخانه پدر عروس می روند تا عروس را سوار بر مادیان سفیدی بنام سوز کیو (Soz Keyo) نمایند . روی مادیان را نیز هنگام عروس برون با پارچه های زیبا و رنگارنگی نوعی زین زیبا بنام تلمیت (Talmit) می بندند . هنگام نزدیک شدن سواران همراه داماد به روستا یا سیه چادر محل اقامت عروس ، اهالی عموما سعی در مراقبت از دام و طیور خود دارند ، چراکه در این روز مطابق رسمی پذیرفته شده ، تفنگ چیان همراه داماد یا (زوماون Zomavan) می توانند به حساب پدر و خانواده عروس بسوی دام و طیور اهالی محل سکونت خانواده عروس شلیک نموده و در صورت هدف قرار دادن آنها ، شکار را نصیب خود نمایند. البته فردای این روز همراهانی از خانواده عروس نیز که جهت سرزدن یا رساندن عروس به خانه داماد به روستا و محل اقامت داماد می روند و متقابلا حق شکار و شلیک به دام ها و طیور متعلق به اهالی محل سکونت داماد را با تقبل هزینه غرامت آن از سوی خانواده داماد دارند.


بدنبال شکار و صرف نهار و چای و شیرینی ، عروس سوار بر سوز کیو اماده رفتن به خانه بخت می شود. معمولا مادر عروس یا یکی دیگر از زنان طایفه عروس قبل از عزیمت دخترشان کمر عروس را با شالی زیبا و رنگین به نیت آوردن هفت پسر کاکل زری می بندند و زنی نیز (معمولا مادر عروس) حامل ظرف حلوای عروس بعنوان راهی نمودن غذای عروس نیز می شود تا مراسم ربودن حلوا توسط سوارکاران نیز اجرا کرد . سینی حامل حلوا با مسابقه و رقابت سوارکاران جهت رساندن زودتر خود به حلوا و ربودن خوردن قاشقی یا انگشتی از آن برای برکت و خوش یمنی تا تمام شدن تمم حلواها و دست بدست ربودن سینی مذکور ادامه خواهد یافت .


در محل اقامت و سکونت داماد ، خانواده داماد تدارک نهار یا شام مفصلی را در محیطی سرسبز و با صفا با برپانمودن کولا (Kola - آلاچیق و سایبانی که عموما از شاخ و برگ درخت بلوط درست می کنند) می بینند . کف کولا و سیاه چادر را با قالی و نمد ها و گلیم های زیبا و نقش دار مفروش می نمایند. با نواختن ساز و دهل زنان و مردان لر دست بدست هم مشغول باخته (Bakhte) یا رقصیدن می شوند . با نزدیک شدن کاروان حامل عروس به آبادی ، نوازندگان مستقر در محل اقامت داماد با ساز و دهل با همراهی سوارکان محلی با شلیک تیر و نواختن ساز به استقبال کاروان حامل عروس می روند. در این هنگام حاضران و نزدیکان دو خانواده عروس و داماد با پرداختن پول به سازنه (Sazena - نوازندگان ساز) و بازنه (Bazena - بازی و رقص کنندگان ) و چوبی کش (Chobi kash - سر دسته رقص های محلی ) آنها را شوا (Shava - شاباش) می نمایند. از مهمانان نیز هنگام صرف غذا با عموما پلو گوشت آماده در سینی های غذاخوری بنام مجمه (Majma) پذیرایی می شود که لذت آن نیز بنا به تجربه ، خوردن غذای عروسی در مجمه با دست و پنجه پاکیزه است .


پس از صرف نهار یا شام و چای و شیرینی و قبل از متفرق شدن مدعوین و حاضران ، مراسم گذاشتن گل (Goll - سینی بزرگ پر از دستمال و نقل و شیرینی ) برگزار می شود . در این مراسم گل (سینی حاوی دستمال ها) را نزد تک تک حاضران در جشن عروسی می برند و حاضران با انتخاب دستمالی ، برحسب توان مالی و نزدیکی و خویشاوندی یا عمل متقابل ، مبلغی پول در سینی می گذارند . مبالغ مذکور در حضور کلیه افراد و خانواده عروس و داماد شمرده و یادداشت (هم برای عمل متقابل و هم ثبت میزان جمع آوری شده ) و به همه اعلام می شود و مراسم خاتمه می یابد .


معمولا یک هفته بعد از عروسی افرادی از سوی خانواده عروس به خانه داماد می روند تا عروس را جهت تاکید بر اکرام و تکریم خانواده خود به نزد پدرش ببرند . داماد نیز پس از مدتی کوتاه با همراهان خود به خانه پدر عروس می روند تا عروس خانم را بازگرداند و عروس خانم هم در بازگشت از خانه پدر (باووه) به خانه شوهر، مقداری هدیه و سوغات بنام باوونی (Bawonye) با خود می آورد .


در برخی مواقع و پاره ای از مناطق عشایری ، خانواده عروس ۱ یا ۲ نفر و گاهی خانواده ای کم جمعیت را بخاطر عدم دلتنگی عروس و همدلی و کمک دخترشان بنام سرجیازی (Sarjeyazye- سرجهازی و سر جهیریه ) همراه عروس روانه خانه شوهر می کنند تا برای همیشه در بین طایفه داماد بماند و با آنها زندگی کنند. طایفه و خانواده داماد نیز معمولا با در اختیار گذاشتن زمین کشاورزی یا دام و امکانات لازم دیگر از حضور انان استقبال می نمایند . ظاهرا با گذشت زمان در مواردی ، گاهی این افراد مورد بی مهری و آزار طایفه داماد نیز قرار گرفته اند، زیرا ضرب المثل لری « مر سر جیازی دآتم» مگر سرجهیزه مادرت هستم را در لرستان زمانی بکار می برند که فردی مورد آزار و اذیت و به مهری دیگران قرار گرفته و در پاسخ کم لطفی های دیگران بکار می رود .
م:
دنیای داستانهای زیبای عاشقانه


behnam5555 12-25-2013 02:12 PM


دوبیتی های عاشقانه


آفتابی شدی ای عشق صفای قدمت
ولی از حادثه ای تلخ خبر می دهمت
خاطرت هست که بر خامی من خندیدی ؟
خامم اما نه چنان باز که باور کنمت
::
::
خوشی ها دردها تقسیم بر دو
چه با هم یا جدا تقسیم بر دو
خدایی زندگی با عشق یعنی
شبیه ما دوتا تقسیم بر دو
::
::
ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﻭﺣﺸﺖ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﻟﮕﻴﺮﻡ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻛﻪ ﺻﻔﺖ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﺸﺪﻡ
ﻣﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ﺩﮔﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻢ ﺗﻠﻪ ﺍﻱ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻲ ﺗﻠﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﻧﺠﻴﺮﻡ
::
::
قلبم تهی ز شوق و رنگ
قلبم را جنگ آب و نهنگ
قلبم تباه ز تاریکی و ننگ
قلبم مرده در آغوش سنگ
::
::
تو زیبایی و همچون موج دریا پر هیاهویی
منم تشنه کویری که ندارد هیچ آهویی
بیا یک شب کنارم تا سحر بنشین ببین جانا
که خوشتر باشد از صد موج این بی ها و بی هویی
::
::
آن دوست که عهد دوست داری بشکست
میرفت و مَنَش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
::
::
گفتمت عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی ز دل مدفون شده
عالم از زیبائیت مجنون شده
::
::
قایق کاغذی رو آب داره میره
من نگاش میکنم و گریم میگیره
قایق کاغذی میره و میدونم که
برای گریه کردن دیگه دیره
::
::
در دیده ی ما نقش رخ دوست اگر نیست
یادش به دلم لحظه ای از سینه جدا نیست
در سینه ی بی کینه ی ما نقش تو جاریست
هرچند که در دیده ی ما جای تو خالیست
::
::
ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻈﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﮐﻨﻢ ؟
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺁﺏ ﮐﻨﻢ ؟
یک ﻗﻄﻌﻪ ﯼ ﻋﮑﺲ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﻔﺮﺳﺖ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺧﻮﺩ ، ﻗﺎﺏ ﮐﻨﻢ
::
::
شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من ، دلبر بارانی من
::
::
مثل عادت نیستی تا ساده انکارت کنم
تو نفس های منی باید که تکرارت کنم
مقتضای بودنی یعنی که بی تو نیستم
زندگی بخشی و باید عمر ایثارت کنم
::
::
کنار من که قدم میزنی هوا خوب است
پر از پریدنم و جای زخم ها خوب است
قدم بزن ، پُرم از حس “در کنار تویی”
قدم بزن پُرم از حس اینکه “ما” خوب است
::
::
برای دل من ، من از تو آن می طلبم
وز گمشده ی خویش نشان می طلبم
سر هر مصرع را بردار و بخوان
هرچه شد من از تو آن می طلبم !
::
::
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی در مرگ را …
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این این رمیده ی سر در کمد را
::
::
دیشب از تلخی این فاصله ها زار زدم
قاب خالی سیاهی روی دیوار زدم
طاقتم طاق شد و حوصله ام هم سر رفت
لحظه و ثانیه را به حکم خود دار زدم
::
::
منم که تا تو نخوابی نمی برد خوابم
تو درد عشق ندانی ، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمی خواهد
به یک اشاره می افتد درخت فرسوده
::
::
گر توانی از محبت حلقه در گوشم کنی
حیف باشد که مرا چون شمع خاموشم کنی
من که از یاد تمام آشنایان رفته ام
وای بر من گر تو هم روزی فراموشم کنی
::
::
پر است خلوتم از یاد عاشقانه او
گرفته باز دل کوچکم بهانه او
نسیم رهگذر این بار هم نیاورده
به دست قاصدکی نامه یا نشانه او
::
::
گفت مجنون گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچکس
مدح من دشنام لیلی باد و بس
::
::
قسمت این است که در فاصله ها پیر شویم
و اسیر شب تنهایی تقدیر شویم
قسمت این است که یک عمر مسافر باشیم
تا از این دور زدن های زمان سیر شویم
::
::
آﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ که ﺑﺰﺭﮔﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ تنهاست ، ﺑﺨﻨﺪ
ﺩﺳﺘﺨﻄﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩ
ﺷﻮﺧﯽ ﮐﺎغذی ﻣﺎﺳﺖ ، ﺑﺨﻨﺪ



behnam5555 12-25-2013 02:16 PM


سخنی از دکتر شریعتی


کاش میفهمیدی

اونی که برای به دست آوردن محبت تو

حاضره تنش رو در اختیارت بذاره
...

فاحشه نیست

و اونی که بخاطر به دنبال خودش کشوندن تو

تنش رو ازت میدزده

باکره نیست...

من به فاحشه بودن ذهن زنان باکره

و باکره بودن ذهن زنان فاحشه ایمان دارم

دكتر شریعتی


behnam5555 12-25-2013 02:18 PM

آینه پرسیدکه چرادیر کرده است؟
نکنددل دیگری اورا اسیرکرده است؟

خندیدموگفتم او فقط اسیرمن است.
تنها دقایقی چندتأخیر کرده است.

گفتم امروز هوا سردبوده است شاید
موعدقرارتغییرکرده است.

خندیدبه سادگیم و آینه گفت:
احساس پاک تورازنجیر کرده است.

گفتم ازعشق من چنین سخن نگو
گفت خوابی سالها دیرکرده است.

در آینه به خودنگاه میکنم آه
عشق توعجیب مراپیر کرده است.

راست گفت آینه که منتظرنباش
او برای همیشه دیرکرده است.


behnam5555 12-25-2013 02:23 PM


يه پدري , یه روبات دروغ سنج میخره که با شنیدن دروغ سیلی میزده تو گوش دروغگو
تصمیم میگیره سر شام امتحانش کنه

پدر: پسرم، امروز صبح کجا بودی؟
پسر: مدرسه بودم
روبات یه سیلی میزنه تو گوش پسره

پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سینما
پدر: کدوم فیلم ؟
پسر: داستان عروسکها
روبات یه سیلی دیگه میزنه تو گوش پسره

پسر: یه فیلم ***ی بود
پدر: چی ؟ من وقتی همسن تو بودم
نمی دونستم *** چیه
روبات یه سیلی میزنه تو گوش پدره

مادر: ببخشش عزیزم،هرچي باشه اون پسرته
روبات یه سیلی میزنه تو گوش مادره



behnam5555 12-25-2013 02:25 PM


عشق تاریخ مصرف دارد ؟؟؟


امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.
ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.
7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريد منصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد. منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد يك آن خشكش زد ژاله داشت وارد دانشگاه مي شد. منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با ديدن منصور با صدا گفت: خداي من منصور خودتي. بعد سكوتي ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي ژاله هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم ميانشون بود بيدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت .
منصور داشت دانشگاه رو تموم مي كرد وبه خاطر اين موضوع خيلي ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمي تونست مثل سابق ژاله رو ببينه به همين خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پيشنهاد ازدواج داد و ژاله بي چون چرا قبول كرد طي پنچ ماه سور سات عروسي آماده شد ومنصور ژاله زندگي جديدشونو اغاز كردند. يه زندگي رويايي زندگي كه همه حسرتشو و مي خوردند. پول، ماشين آخرين مدل، شغل خوب، خانه زيبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقي بزرگ كه خانه اين زوج خوشبخت رو گرم مي كرد.
ولي زمانه طاقت ديدن خوشبختي اين دو عاشق را نداشت.
در يه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد منصور ژاله رو به بيمارستانهاي مختلفي برد ولي همه دكترها از درمانش عاجز بودند بيماري ژاله ناشناخته بود.
اون تب بعد از چند ماه از بين رفت ولي با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم برد وژاله رو كور و لال کرد. منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولي پزشكان انجا هم نتوانستند كاري بكنند.
بعد از اون ماجرا منصور سعي مي كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها براي ژاله حرف مي زد براش كتاب مي خوند از آينده روشن از بچه دار شدن براش مي گفت.
ولي چند ماه بعد رفتار منصور تغير كرد منصور از اين زندگي سوت و كور خسته شده بود و گاهي فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور مي كرد.منصور ابتدا با اين افكار مي جنگيد ولي بلاخره تسليم اين افكار شد و تصميم گرفت ژاله رو طلاق بده. در اين ميان مادر وخواهر منصور آتش بيار معركه بودند ومنصوررا براي طلاق تحریک می کردند. منصور ديگه زياد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار يه راست مي رفت به اتاقش. حتي گاهي مي شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمي زد.
يه شب كه منصور وژاله سر ميز شام بودن منصور بعد از مقدمه چيني ومن ومن كردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت من ديگه نمي خوام به اين زندگي ادامه بدم يعتي بهتر بگم نمي تونم. مي خوام طلاقت بدم و مهريتم....... دراينجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت روي لبش گذاشت و با علامت سر پيشنهاد طلاق رو پذيرفت.
بعد ازچند روز ژاله و منصور جلوي دفتري بودند كه روزي در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتي پائين آمدند در حالي كه رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختي تكيه داد وسيگاري روشن كرد وقتي ديد ژاله داره مياد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش. ولي در عين ناباوري ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم ميرم بعد عصاي نايينها رو دور انداخت ورفت. منصور گیج منگ به تماشاي رفتن ژاله ايستاد .
ژاله هم مي ديد هم حرف مي زد . منصور گيج بود نمي دونست ژاله چرا اين بازي رو سرش آورده . منصور با فرياد گفت من كه عاشقت بودم چرا باهام بازي كردي و با عصبانيت و بغض سوار ماشين شد و رفت سراغ دكتر معالج ژاله. وقتي به مطب رسيد تند رفت به طرف اتاق دكتر و يقه دكترو گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هيزم تري به تو فروخته بودم. دكتر در حالي كه تلاش مي كرد يقشو از دست منصور رها كنه منصور رو به آرامش دعوت می كرد بعد از اينكه منصور کمی آروم شد دكتر ازش قضيه رو جويا شد. وقتي منصور تموم ماجرا رو تعريف كرد دكتر سر شو به علامت تاسف تكون داد وگفت:همسر شما واقعا كور و لال شده بود ولي از یک ماه پيش يواش يواش قدرت بينايي و گفتاريش به كار افتاد و سه روز قبل كاملا سلامتيشو بدست آورد.همونطور كه ما براي بيماريش توضيحي نداشتيم براي بهبوديشم توضيحي نداريم. سلامتي اون يه معجزه بود. منصور ميون حرف دكتر پريد گفت پس چرا به من چيزي نگفت. دكتر گفت: اون مي خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه...
منصور صورتشو ميان دستاش پنهون كرد و به بی صدا اشک ریخت. فردا روز تولدش بود...

behnam5555 12-25-2013 02:26 PM


مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :
- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :
- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :
- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :
- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !

behnam5555 12-25-2013 02:28 PM


يه مرد ۸۰ ساله ميره پيش دكترش براي چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:

هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه. نظرت چيه دكتر؟
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب… بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده. يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل. همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش. شكارچي چتر رو به طرف پلنگ نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!
پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتماً يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقاً منظور منم همين بود

behnam5555 12-25-2013 02:31 PM


اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید...
اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید....
اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید...
اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید...
اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید...
اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید٬
مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید.

(لئو بو سکا لیا)



behnam5555 12-25-2013 02:32 PM


زندگی را بد ساخته اند
کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد
کسی که تو را دوست دارد تو دوست نمیداری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آیین هرگز به هم نمیرسند
و این رنج است
زندگی یعنی این....
دکتر علی شریعتی


behnam5555 12-25-2013 02:33 PM


گویند: وقتی كه برادران یوسف علیه السلام، او را در چاه آویزان كردند تا او را به آن بیفكنند، طبیعی است كه یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در این میان غم و اندوه، دیدند لبخندی زد، خنده ای كه همه برادران را شگفت زده كرد، از هم می پرسیدند، یعنی چه؟ اینجا جای خنده نیست؟ گفتند بهتر است از خودش بپرسیم.
یكی از برادران كه یهودا نام داشت، با شگفتی پرسید: برادرم یوسف! مگر عقل خود را باخته ای، كه در میان غم و اندوه، می خندی؟ خنده ات برای چیست؟
یوسف با جمال، كه به همان اندازه و بیشتر با كمال نیز بود، دهانش چون غنچه بشكفید و گفت:
روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم، با خود گفتم: ده برادر نیرومند دارم، دیگر چه غم دارم! آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند كرد و اگر دشمنی به من سوء قصد داشته باشد، با بودن چنین برادران شجاع و برومندی، چنین قصدی نخواهد كرد، و اگر سوء قصدی كند، آنها مرا حفظ خواهند كرد.
اما چرا خدا را فراموش كردم، و به برادرانم بالیدم، اكنون می بینم همان برادرانم كه به آنها بالیدم، پیراهنم را از بدنم بیرون كشیدند و مرا به چاه می افكنند.
این راز را دریافتم كه باید به غیر خدا تكیه نكنم، خنده ام خنده عبرت بود، نه خنده خوشحالی.



behnam5555 12-25-2013 02:34 PM


یک خانم معلم ریاضی به یک پسر هفت ساله ریاضی یاد می‌داد. یک روز ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: 4 تا! معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (3). او نا امید شده بود. او فکر کرد "شاید بچه خوب گوش نکرده است" تکرار کرد: خوب گوش کن، خیلی ساده است تو می‌تونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسر که در قیافه معلمش نومیدی می‌دید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند. برای همین با تامل پاسخ داد "4"..... نومیدی در صورت معلم باقی ماند. به یادش اومد که پسر توت فرنگی رو دوست دارد. او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد و برای همین نمی‌تونه تمرکز داشته باشه. در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشم‌های برق‌زده پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟ معلم خوشحال بنظر می‌رسید و پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. و پسر با تامل جواب داد "3"؟ حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از پسر پرسید: اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسرک فوری جواب داد "4"!!! خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور ؟ آخه چطور؟ پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد "برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم" نتیجه : اگر کسی جواب غیر قابل انتظاری به سوال ما داد ضرورتا آن اشتباه نیست شاید یه بُعدی از آن را ابدا نفهمیدیم.!!!

behnam5555 12-25-2013 02:39 PM



معروفترین داستانهای عاشقانه تاریخ و ادبیات

۱. رومئو و ژولیت
تا به امروز شاید این داستان مشهورترین دلداده‌ها باشد. این زوج مترادفی برای عشق هستند. رومئو و ژولیت یک داستان حزن انگیز نوشته ویلیام شکسپیر است. داستان عاشقانه آنها بسیار غم انگیز است. داستان این دو جوان که از دو خانواده مخالف هم هستند، به این گونه است که در نگاه اول عاشق شده و عشق آنها به ازدواج انجامیده سپس دو عاشق واقعی گشته و زندگیشان را به خاطر عشقشان به خطر انداختند. بی شک گرفتن زندگی خود به خاطر همسر یکی از نشانه‌های عشق واقعی است. در نهایت مرگ نابهنگام آنها خانواده‌هایشان را به هم پیوند داد.
http://www.seemorgh.com/images/iCont...87/juliet1.jpg
———————————————————–

2. کلوپاترا و مارک آنتونی
داستان عاشقانه آنتونی و کلوپاترا یکی از به یاد ماندنی‌ترین و عاشقانه ترین داستانهاست که در همه زمانها نقل می‌شود. داستان این دو شخصیت تاریخی بعدها توسط ویلیام شکسپیر به نمایش درآمد و هنوز هم در همه جای دنیا نمایش داده می‌شود. رابطه آنتونی و کلوپاترا نمونه واقعی عشق است. آنها در نگاه اول عاشق گشتند. رابطه بین این دو جوان مقتدر، کشور مصر را در یک موقعیت قدرتمندی قرار داد. اما عشق آنها رومی‌هایی که از قدرتمند شدن مصری‌ها نگران بودند را عصبانی می‌کرد. با وجود تهدیدهایی که وجود داشت، آنتونی و کلوپاترا ازدواج کردند. می‌گویند که در زمان جنگ علیه رومی‌ها آنتونی خبر دروغین مرگ کلوپاترا را دریافت کرد و با شمشیر خودش را کشت. زمانی که کلوپاترا از مرگ آنتونی آگاه شد، وحشت زده شد و خودکشی کرد. عشق بزرگ به قربانی بزرگی هم نیازمند است.
http://www.seemorgh.com/images/iCont...a_costume4.jpg
———————————————————— —-

3. پاریس و هلن
به نقل از ایلیاد اثر هومر، داستان هلن و جنگ تروآ یک افسانه حماسی یونانی و ترکیبی از واقعیت و افسانه است. هلن به عنوان زیباترین زن در عرصه ادبیات در نظر گرفته شده است. او با منلوس، شاه اسپارت ازدواج کرد. پاریس پسر پریام شاه تروا عاشق هلن شد و او را ربود. یونانی‌ها ارتش عظیمی ‌به رهبری برادر منلوس، اگاممنون، فراهم کردند تا هلن را بازگردانند. هلن به سلامت به اسپارت بازگشت که ادامه زندگی خود را در شادمانی با منلوس زندگی کند.
http://www.seemorgh.com/images/iCont..._and_helen.jpg
———————————————————— —-

4. ناپلئون و ژوزفین
ازدواج این دو یک ازدواج مصلحتی بود که ناپلئون در سن 26 سالگی به ژوزفین علاقه‌مند شد و با او ازدواج کرد. ژوزفین بانویی برجسته و ثروتمندترین زن به حساب می‌آمد. هرچه زمان می‌گذشت عشق ناپلئون به ژوزفین همچنین ژوزفین به ناپلئون بیشتر می‌شد اما این باعث کم شدن احترام متقابل آنها و همچنین کم شدن علاقه شدید آنها به هم نمی‌شد و به مرور زمان کهنه نمی‌شد. درحقیقت عشق آنها یک عشق حقیقی بود. آنها سرانجام در عشقشان شکست خوردند زیرا ناپلئون یه یک وارثی نیاز داشت درحالیکه ژوزفین از داشتن این نعمت محروم بود. آنها با ناراحتی از هم جدا شدند و هر دوی آنها عشق و علاقه شان را تا ابد در دلهایشان پنهان کردند.
http://www.seemorgh.com/images/iCont...7/napoleon.jpg
———————————————————–
5. اسکارلت اوهارا و رِت باتلر
بربادرفته نشاندهنده یکی از آثار جاویدان ادبی است. اثر معروف مارگارت میچل، عشق و نفرت بین اسکارلت و رت باتلر را شرح می‌دهد. تنظیم وقت چیزی بود که اسکارلت و رت باتلر هیچگاه در آن با همدیگر هماهنگ نبودند. در سراسر این داستان حماسی، این زوج هیچگاه احساسات واقعیشان را به طور دائمی ‌تجربه نکردند و این حاصل بروز جنگ در پیرامونشان بود. اسکارلت که دختر بی قید و آزادی بود نمی‌توانست بین خواستگاران خود یکی را انتخاب کند. تا جایی که سرانجام تصمیم به ادامه زندگی با رت باتلر شد. درحالیکه ذات دمدمی ‌اسکارلت از قبل بینشان فاصله انداخته بود. امید به طور غیرمستقیم و همیشگی در قهرمان داستان ما ظاهر شد. بنابراین رمان با این جمله اسکارلت «فردا روز دیگری است» پایان می‌یابد.
http://www.seemorgh.com/images/iCont...7/escarlet.jpg
——————————————-

6. جین ایر و رچستر
در داستان معروف شارلوت برونته، شخصیتهای تنها و بی دوست، علاجی برای تنهایی خود یافتند. جین، دختر یتیمی ‌که به عنوان مربی وارد خانه ادوارد رچستر، مردی ثروتمند، می‌شود. این زوج غیرقابل تصور به هم نزدیک و نزدیک تر شدند تا زمانی که رچستر قلب لطیف و مهربانی را خارج از قلب خشن خود یافت. رچستر علاقه شدید خود را به خاطر تعدد زوجین آشکار نمی‌کرد اما در سالگرد ازدواجشان جین متوجه ازدواج سابق رچستر شد. جین با قلبی شکسته از آنجا دور شد اما بعد از یک آتش سوزی مهیب به عمارت ویران شده رچستر بازگشت. جین، رچستر را نابینا یافت در حالیکه زن، خود را کشته بود. عشق پیروز شد و دو عاشق دوباره به هم پیوستند و در خوشی و سعادت زندگی کردند.

————————————————————-
7. ملکه ویکتوریا و آلبرت
این داستان عاشقانه درمورد خانواده سلطنتی انگلیسی است که 40 سال در مرگ همسرش به سوگ نشست. ویکتوریا دختری با نشاط، خوش رو و شیفته نقاشی بود. او در سال 1873 بعد از مرگ عموی خود ویلیام ششم بر تخت سلطنت انگلیس جلوس کرد. در سال 1840 او با اولین پسرعموی خود پرنس آلبرت، ازدواج کرد. در ابتدا پرنس آلبرت در بعضی محافل، ناآشنا به نظر می‌رسید چون او آلمانی بود. او می‌خواست که خانواده اش را به خاطر پشتکارش،صداقت و فداکاری بیش از حدش شگفت زده کند. این زوج دارای نه فرزند شدند. ویکتوریا فرزندانش را بسیار دوست داشت. او به توصیه‌های آنها در مملکت داری به ویژه سیاست اعتماد می‌کرد. زمانی که آلبرت در 1816 فوت کرد، ویکتوریا آسیب شدیدی دید. او به مدت 3 سال در محافل عمومی‌ظاهر نشد. گوشه نشینی او باعث انتقاد عموم به او شد. کوششهای بسیار در زندگی ویکتوریا شد. اما تحت نفوذ نخست وزیر بنیامین در اسرائیل، ویکتوریا زندگی عمومی‌ خود را از سر گرفت و مجلسی در 1866 افتتاح شد. اما ویکتوریا هرگز سوگ همسرش را پایان نمی‌داد و تا سال 1901 تا پایان زندگی خود سیاه به تن کرد. در طی سلطنتش که طولانی ترین سلطنت در تاریخ انگلیس بود بریتانیا یک قدرت جهانی شد (خورشید هرگز غروب نمی‌کند).
http://www.seemorgh.com/images/iCont...7/victoria.jpg
————————————————————-
8. لیلی و مجنون
شاعر برجسته ایران، نظامی‌گنجوی، شهرت خود را مدیون شعر عاشقانه اش لیلی و مجنون که از یک افسانه عربی الهام گرفته، می‌باشد. لیلی و مجنون یک تراژدی درمورد عشق نافرجام است. این داستان برای قرنها نقل و بازگو شده است و در نسخ خطی و حتی روی سرامیکها نگاشته شده است. عشق لیلی و قیس به دوران مدرسه شان برمی‌گردد. عشق آنها کاملاً قابل مشاهده بود اما آنها از آشکارشدن عشقشان جلوگیری می‌کردند. قیس به دلیل تهیدستی خود را به بیابانی تبعید کرد تا میان حیوانات زندگی کند. او از خوردن غفلت می‌کرد و بسیار لاغر شده بود. به دلیل همین رفتارهای عجیب و غریب او، به وی لقب دیوانه دادند. او با عربهای بادیه نشین دوستی می‌کرد. آنها به قیس قول داده بودند لیلی را طی ستیز و زد و خوردی نزد او بیاورند. در طی این زد و خورد قبلیه لیلی شکست خورد اما پدر لیلی به دلیل رفتارهای مجنون وار قیس با ازدواج آنها مخالفت کرد و بالاخره لیلی با شخص دیگری ازدواج کرد. پس از مرگ همسر لیلی، بادیه نشین‌ها جلسه ای بین لیلی و مجنون ترتیب دادند اما آنها هیچ وقت کاملاً با هم آشتی نکردند. فقط بعد از مرگشان هر دو کنار هم دفن شدند.
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1387/layla.jpg
————————————————————-

9. شاه جهان و ممتاز محل
در سال 1612 دختری جوان، به نام ارجمند بانو، با فرمانروای امپراتور مغول، شاه جهان ازدواج کرد. ارجمند بانو یا ممتاز محل 14 فرزند به دنیا آورد و همسر مورد علاقه شاه جهان شد. بعد از مرگ ممتاز محل در 1629 امپراتور بسیار غمگین شد و تصمیم گرفت مقبره ای برای او بسازد. او بیست هزار کارگر و ده هزار فیل را استخدام کرد و نزدیک به 20 سال طول کشید تا مقبره تاج محل کامل شد. شاه جهان هرگز قادر نبود تا سنگ سیاه مقبره را که طراحی کرده بود کامل کند. او توسط پسرش عزل شد و در قلعه قرمز آگرا زندانی شد و ساعتهای تنهایی خود را به تماشای رودخانه جاونا در مقبره ممتاز محل می‌گذراند. او سرانجام در کنار معشوقش در تاج محل به خاک سپرده شد.
http://www.seemorgh.com/images/iContent/1387/mahal.jpg



behnam5555 12-26-2013 12:50 PM

محمدعلی فردین
 
محمدعلی فردین
محمدعلی فردین متولد 1313 تهران، دارای مدرك تحصیلی متوسطه است. وی سینمای حرفه ای را با بازی كوتاهی در فیلم «دوقلوها» به كارگردانی شاپور یاسمی آغاز كرد. فردین از چهره های معروف سینمای ایران است كه توانست با محبوبیتش بینندگان را با سینما آشتی دهد. از دیگر فعالیت های وی میتوان به ورزش كشتی اشاره كرد. او فروردین 1379 در 70 سالگی چشم از جهان فروبست.


http://www.sourehcinema.com/webgalle...2-50259D8DB81E

http://www.sourehcinema.com/webgalle...4-FCE664353BB4

http://www.sourehcinema.com/webgalle...0-1CDBA83115EE


http://www.sourehcinema.com/webgalle...1-456609404260

http://www.sourehcinema.com/webgalle...5-3C7389411D22


http://www.sourehcinema.com/webgalle...C-8F2C1D19E6D9

http://www.sourehcinema.com/webgalle...6-F231EBC81E26


http://www.sourehcinema.com/webgalle...7-3C7CA26A3A66

http://www.sourehcinema.com/webgalle...4-91FB7BF5088A


http://www.sourehcinema.com/webgalle...A-10F6534037BF

http://www.sourehcinema.com/webgalle...A-D89F56334DBB


http://www.sourehcinema.com/webgalle...1-E8768579F6B7

http://www.sourehcinema.com/webgalle...4-EFE9685AF324


http://www.sourehcinema.com/webgalle...9-99B97C9190F0
http://www.sourehcinema.com/webgalle...6-4870B71C9221


http://www.sourehcinema.com/webgalle...D-4CD4B9D8D850

http://www.sourehcinema.com/webgalle...7-7CE805D99AC1


http://www.sourehcinema.com/webgalle...D-5BD9DC3BDF3C

http://www.sourehcinema.com/webgalle...B-F72C84990823


http://allphoto1.googlepages.com/fardin1.JPG




م: عارفانه

behnam5555 12-26-2013 01:00 PM


نامهای دخترانه در زبان آذری به همراه معنی فارسی



ئل آبا:مادر،خواهربزرگتر
آباقای:عنوانی برای خطاب به بانوان مسن ومحترم
آپا:بزرگ،خواهربزرگتر
آچا :خوشایند،مادر،بانوی مسن درخوراحترام
آچالیا:نام گلی است
آچقین گول :گل شکفته شده
آچیق گول :غنچه یا گل شکفته شده
آدیگول :آنکه نامش همچو گل است
آدینا :نام کوهی معروف که شهرزنوزازبلاد آذربایجان رادربرگرفته
آرایلی :دختر پاکنام،همچوماه پاک ودرخشان
آرزی :آرزو
آرسیتا :نام منطقه ای ازسرزمین ماننا درغرب همدان فعلی
آسانا: دختر زیبا
آسلیم :مفید،دارای خیروفایده
آسوده :آرام، راحت، دنج ، آرامش یافته،آسوده گشته
آغان :شهاب آسمانی،شراره آتش،شعله ،زبانه آتش
آغ بنیز:سفید چهره،دارای صورت روشن
آغجاقیز:دخترسپید پیکروسپید چهره
آغجاگول :زیباهمچوگل سپیدرنگ،کاملا سفید
آک ایپک :ابریشم سفید،پارچه ابریشمی سفید رنگ
آک چیچک :گل سپید رنگ
آکچین :معصوم ،پاکدامن،آبرومند آک ییلدیز:ستاره درخشان،جسم آسمانی سفید رنگ
آلا گؤز:چشم درشت وآبی رنگ،چشمان شیفته کننده درخشان
آلاله :لاله سرخ
آلانور :نوردر خشان،برّاق
آلتینای :ماه طلایی
آلتینلی :طلایی
آلتینیار :یارطلایی
آل چیچک :گل سرخ رنگ
آچیق :روشن ،آشکار، سعادت،نیکبختی*
آچیق گون :روزصاف وروشن *
آرال :جزایرنزدیک به هم،مابین دوجزیره،رود دریایی که دروسط دو خشکی باشد *
آرین :پاکیزه،خالص،درخشان،اصیل*
آسا :بسیار،فراوان،بی حد ومرز*
آغجا :سفید رخسار،بسیارروشن روی،مایل به سفیدی *
آک بوداک :شاخه درختی که سپید رنگ است، بوته سفید *
آکمان :کاملا سفید بی گناه، پاک ومعصوم،آبرومند *
آک یورت :میهن نیک،ایل وسرزمین آباد*
آلتان :طلا،شفق سرخ رنگ *
آلتین :طلا،فلزقیمتی وزردرنگی که ضد زنگ می باشد*
آلقا :پسندیدن،راضی شدن، دعای خیربدرقه کسی ساختن،تعریف وتمجید کردن *
آلقیش :ستودن،مدح گفتن،تعریف وتمجید،تشویق *
آل کیم :رنگین کمان،قوس قزح *
آل گول :گل سرخ رنگ
آلگون :آفتاب سرخ
آلنار :انارسرخ
آلِو :زبانه آتش،داغ وپرحرارت *
آلیشان : علف آهو
آمراق :عزیز،دوست داشتنی،شیدا،شیفته،پاک وصاف *
آمول :صبو،حلیم،ساکت،آرام،بانزاکت،مٶ دب منظم *
آناشن :مادر شاد ومسرور
آناک :خاطره،هدیه،حافظه *
آناگول :گل مادر،گلی که همچومادرباشد(منظورازگل همان فرزند است)،دخترزیبا،برتر
آنایار :دوست ویارمادر
آنداچ :خاطره،هدیه ،یادگار،ارمغان*
آنسال :مربوط به قوۀ تفکر،عقلی *
آنلیک :فهمیده،عقل،ذهن *
آنناک :یادگار،خاطره *
آنی:خاطره،به یادآوردن *
آی :ماه ،روشن،زیبا،براق،جذاب وگیرا *
آی بن :آفریده شده همانند ماه،جذاب ودرخشان همچون ماه
آی بنیز:ماه چهره،آنکه سیمایش مثل ماه باشد،زیباروی
آی پار :درخشنده وفروزان همانند ماه
آیپارا :ماه نو،هلال ماه *
آی پری :زیبامانندماه
آیتاج :تاجی که همانندماه درخشان وبرّاق باشد،زیبا،ناطق*
آیتار :بشارت دهنده
آیتارشن :قاصدشادی
آی تن :ماه پیکر،همچون ماه،زیبا،خوش قدوقامت،خوشایند
آی جامال :ماه رخسار،آنکه صورتی زیباهمچون ماه داشته باشد
آیجان :پاکدل،دختری که تن وروانش به پاکی ماه باشد
آی چیچک :گل آفتابگردان
آیدا :درماه،گیاهی خوشبوکه درکنارآب بصورت خودرومی رویدویا گیاهی بنام« قایتارما» یا «بئش مارماق »که کاربرد طبّی دارد
آی دار :کاکل،یال
آیداشن :شادی وسروردر ماه
آیداگول :گلی که در سطح کره ماه روئیده باشد یااز ماه آورده شده باشد ،گل ماه .زیبا ،خوب روی
آیدان : آفریده شده ازماه،ایجاد شده ازماه زیبا چهره ای که از ماه آمده باشد ،نیکو چهره همانندماه
آی دینچ :استواروپابرجا چون ماه برّاق،درخشان،انبوه *
آیرال :مستثنی،آنکه استثنا شده باشد *
آی سِئو :دوست داشتنی مثل ماه *
آیسان :شبیه به ماه،مانند ماه *
آی سَل :سیل نورماه،پرتوماه،زیباودرخشان چون ماه
آی سَن :همانند ماه هستی،به ماه می مانی
آیسودا :ماه درآب
آی سون :ارمغان ماه،هدیه ماه
آی سونا :سونای ماه،قویی که پرهای سرش سبزرنگ بوده تعلق به ماه داشته باشد ،زیباچهره ای که اختصاص به ماه دارد
آی سوی :آنکه ازماه باشد،ازنسل ماه،برازنده ونیک خوی*
آی سین :مثل ماه هستی،همانند ماهی،زیبا هستی*
آیشان :شناخته شده چون ماه،مشهور،نامداروشهیر
آیشن :مثل ماه صاف ودوست داشتنی
آی فَر :سفید مثل ماه ،نورودرخشش ماه،زینت ماه
آی قاش :دارای ابروانی همچون هلال ماه (در شعر کاربرد بسیاردارد )
آی قیز:دختری که ازماه آمده باشد دخترزیباوخوشایند
آی گئن :مرتبط با ماه،دوست بسیارنزدیک وهمدل،همراز*
آی گول :گل ماه،زیبا همانند ماه
آیلا :هاله اطراف ماه وسایرسیارات،شفق،درخشش
آیلار :ماه ها
آیلان :همراه ماه،شبیه به ماه
آیلین :دایرۀاطراف ماه،هاله
آیمان :انسانِ ماه،آنکه ازماه باشد،زیبا چون ماه *
آیمان :مثل ماه
آیناز :زیباچهره ای که نازوعشوه داشته باشد،مهناز
آی نور :نورانی مثل ماه ،پرتو ماه،درخشان چون ماه
آی نیسه :بانویا دختری که چون ماه زیباباشد
ائتکین :تأثیرگذارنده،مؤثرواقع شونده،فعّال،اقدام کننده *
ائتناز :نازکن
ائل آی :ماه ایل،زیباروی طایفه
ائلبالی :شیرین وعسل ایل وطایفه
ائل بَزَر :زینت طایفه،زیباچهرۀ قبیله،انسان نیکوی ولایت
ائل بزه ر:زینت دهندۀ ایل وطایفه
ائلتاج :تاج ایل ،شخص مورد احترام خلق،زعیم ورهبرسرزمین*
ائلتاش:هم ایل ،هموطن،هم طایفه
ائلچین:لایق ایل ،برای مردم وایل
آئل سئوَر :عاشق وشیفتۀ سرزمین وایل
ائلکین :میهمان،سیاحت کننده*
ائلگین :غریب ،مهاجر،آنکه ازخانه وکاشانه اش مهجورمانده باشد*
ائل ناز (الناز) :نازنین قوم،زیبا وعشوه گرطایفه
ائوین:هسته یادانه،تخم،مایه واصل هرچیزجوهروعصاره
اَبرَن :دنیا،کائنات،سما وفضا *
ابرو:خطوط موج دارکشیده شده برروی لوحه های آهنی وکاغذ یا پارچه،نقوش طبیعی موجود درسطح سنگ مرمر،خط یا خراش،درزبان فارسی نیزبه معنای ابرو وابرسیاه است
أ دا (عربی )نازوعشوه،رفتار وسلوک،طرز،اسلوب،اجرا وایفا نمودن
أرسن :شبیه به قهرمانان وجوانمردان*
أ رکانا :آزاد،مختارومستقل
أرگم :نازنین من،محبوب من
أرگول :همانند گل،انسانی نظیرگل*
أرمغان :هدیه،تحفه
أرمَن :لایق حرمت واحترام،خوش یمن ومبارک
أسمر:گندمگون
أسیم :وزش باد،شدّت باد،مه
أسین :مه صبحگاهی،نسیم سحری،الهام،احساساتی شدن،هوس*
ألیک :جیران،آهو،غزال کوهی
اوتکو :سر انجام نیک،ظَفَر*
اود آنا :مادرآتش
اود دنیز:دریای آتش
اودشَن :شاد آتشین وپرحرارت
اوروز:بخت وطالع ،خوشبخت،ماه،روزه داری،ماه صیام (رمضان )*
اوزای :فضا،عالم لایتناهی *
اوزوک :انگشتر
اوستون :بهتر، درسطحی برتر*
اوسلو:صاحب کمال،عاقل،آرام *
اوغور :موفقیّت،نیکی،بخت ،طالع
اوغورلو :شخص خوش یمن ومبارک وخجسته،مایۀ برکت *
اوکای :بیانگراحساس رضایت وخوشنودی است،احسنت،آفرین،بسیار نیکو
اولجا :غنیمت،بخشش وعطا *
اولجای :بخت،طالع،اقبال *
اولدوز:ستاره
اولکان:بسیاربزرگ،عظیم*
اولکَر:هفت ستاره خوشه پروین،ثریّا
اولگون :رنگ آبی،به رنگ آب
اولوس:ملّت،خلق،قوم وطایفه*
اوماچ :امید،مقصد وهدف،آرزو
اومای :الهه
اومیده :آرزو،آمال،خواسته
اونای :شریف، نامدار،پرآوازه*
اونسال :بسیارمشهور*
اونلو :شهیروپرآوازه،جذّاب وگیرا*
اویسال :حرف شنو،مطیع *
ایپک :تارهای بسیارظریف ودرخشان ابریشم
ایپک تن :دارای پیکری لطیف وظریف نظیرابریشم
ایپک نور:برّاق
ایزگی :عاقل،باهوش وباذکاوت،عادل ومنصف *
ایزیناز:خوش اثر
ایستَر :خواستن،طلب نمودن *
ایستَک :آرزو،خواسته،مراد
ایشیک :روشنایی،فروغ،تابناکی*
ایشیل:منوّرشدن،درخشیدن ، فروغ ، پرتو
ایشیلار :تابنده ،منوّر ،درخشنده *
ایشیلاک :براق وتابناک،دارای درخشش وپرتو*
ایشین :اشعه ،شعاع نور،پرتو،شفق
ایشین سو :درخشش آب،روشنایی حاصل ازبازتابش نورتوسط آب *
ایلدَش :متولد شدگان در یک مکان *
ایلدیر:روشنایی ،برق زدن ،درخشش
ایلقیم :سراب
ایلک آی :ماه نو ،ماه هلال *
ایلک ایز:اولین نشانه ،نخستین علامت *
ایلکناز:اولین ناز (اولین دختر خانواده )
ایلگی :مناسب،ارتباط ووابستگی،کنجکاوی
ایلمَن :وابسته به ایل وطایفه*
اینجی :دُرّ،مروارید،بسیار تابناک
اٶزآیتان :کاملا شبیه به شفق*
اٶزآیسان :نظیرماه
اٶزبال :عسل اصل وحقیقی
اٶزبَن :خال ویژه ومادرزاد
اٶزبیل :آنکه دارای دانشی خاص است،باسواد وآگاه *
اٶزپینار:منبع آب منحصربه فرد،آب حیات بخش وزلال چشمه
اٶزجان :تَنی،عزیزومحبوب*
اٶزدَش:فاقد تفاوت،کاملا یکسان*
اٶزدَک :ماده،ماتریال،تنۀ درخت*
اٶزگو :منحصربه فرد،خاص وویژه*
اٶزگول :ویژگی،گونه ونوع
اٶزگولَچ :آنکه خنده منحصربه فردی دارد،دارای طرزخنده ای ویژه *
اٶزگونَش:نظیرخورشید*
اٶزَل :چیره دست وماهر،ویژه،مخصوص،جداگانه*
اٶزلَر:حسرت کشنده،دلتنگ *
اٶزلَم :درذوق وشوق دیدار کسی یا چیزی بودن،حسرت،آرزو*
اٶزن :توجه واعتنای جدی *
اٶزیورت :سرزمین مادری،میهن،ایل ووطن وطایفه*
اٶکه :تیزفهم ،باهوش،متفکروعاقل *
اٶگه :متفکر،عاقل،وزیر،مشاور
اٶن ایز:اوّلین اثر،نخستین راه
اٶوگول :لایق تعریف وتمجید
اٶیوک :هیجان حاصله ازحس عشق ومحبّت،جوش وخروش عشق *
باخیش :نگاه
بادام گؤز :چشم بادامی
باریش :صلح،آتش بس،آشتی
بارینج :شبدرکوهی
باغیش :بخشیدن،هدیه نمودن،عطا
بالا :اولاد،فرزند،نوزاد
بال سان :شیرین همانندعسل،متعلق به عسل
باللی: ترکیب شده باعسل،شیرین ولذّت بخش همانندعسل
بایاز :دراصل بیاض است ؛کاملا سفید
بایان :خانم ،بانو
بایراق :تکّه پارچۀ رنگی که بررویش علامت با نشان خاصّ یک دولت ،خلق ،حزب ویا تشکیلات ومؤسسه ای باشد
بَتی :تصویرکردن ،چهره وصورت،فرم،اندام وپیکر،قدوقامت
بَتیک :مکتوب،نامه،نوشته های رسمی،سند،دعای مکتوب
بَدیز:زیبا ،خوش قدوقامت،ظریف
بَگَنچ :خوشایند ،پسندیده ومطلوب
بَزَک :نقش ونگار ،آرایش وزینت
بَلگَن :شایسته ،لایق ،سزاوار
بَلگَین :واضح،بارز وآشکار،روشن
بَنزَر :شبیه ،نظیر،مانند ،شایسته ،مناسب
بَن شَن :من خوشبخت هستم ،بختیار ونیک اقبالم ،من شاد ومسرورم
بنفشه :مَنَکشه
بَن گول :گل ویا شکوفه خالدار
بَنگین :دائمی ،جاویدان وابدی
بَن لی:آنکه در چهره ویا پیکرش خال داشته باشد ،دارای خال یا لکه
بَنیجه :ابدی، جاودان ، بی انتها ،ماندگار وهمیشگی
بولود:ابر ،بخار
بیرجه :واحد ،تک ،یگانه ،یکی
بیرسَن :آنکه یکی باشد،بی بَدیل،یکّه وتنها
بیر گول :گل بی مثل ومانند،گل یگانه وَبدیل
بیلگه :عالم ،انسان مُدرک ،صاحب معلومات ومحفوظات ذهنی عمیق ووسیع
بیلگی :علم ودانش ،سواد ومعلومات ،معرفت وآگاهی
بیلگین :عالم ،صاحب دانش وفضیلت

behnam5555 12-26-2013 01:05 PM


نامهای پسرانه در زبان آذری همراه با معنی فارسی

آباقا : عمو،دوست،نخ ویاریسمان بافته شده از گیاه کتان (از نامه های کهن)
آبانوز : درخت آبنوس
آتا : مرد اولاددار،صاحب فرزند ،پدر ،اجداد ،نیاکان ،عنوانی برای مردان سالخورده در خور حرمت
آتابک : دایه ،مربّی
آتابَی : دایه ،مربّی،لَلِه
آتامان : فرمانده ،رهبر ،سرگروه،سرکرده
آتای : شناخته شده ،بارز ،آشکار ومعلوم شونده
آتایمان : شهیر،معروف
آتلی : شناخته شده،مشهورشده، کسی که اسب داشته باشد
آتون : جسور،دلیروقهرمان
آتیق : جسورودلیر،مشهور،نیرومند؛ چالاک
آتیلا : مشهور،شناخته شده
آجار : مهاجم ،غیور،زبردست وماهر
آجاراٶز : راستگو ،پایبند به عهد وپیمان
آجاسوی : اجداد نیرومند ، نیاکان شهیروشناخته شده
آجارمان : باغیرت
آجای : آنکه قادر به مباحثه باشد ،سخنگو،دستگیر کننده ،راه گشاینده
آجلان : کسی که ازخود غیرت نشان دهد
آجونال : به اندازۀ دنیا،احاطه کننده ودربرگیرندۀ هر چیز
آچیق اَل : جوانمرد ،نیک خواه ،مردانه
آدا : خشکی که هرچهارطرفش راآب فراگرفته باشد،جزیره
آدار : جدا کننده ، تحلیل گر،دلیر ،شجاع
آداش : دارای نام مشترک،دوست ورفیق ،صداقت داشتن ،هم کلام بودن
آداق : مالی که بخشش آن در قبال برآورده گشتن حاجتی وعده داده شود (نذر)
آدال : مشهورشده
آدالان : شناخته شده، صاحب شٲن وشهرت
آدای : به معنی نامزدی برای ازدواج ، کاندیدا برای امور انتخاباتی و با احراز یک وظیفۀ خاص
آدسای : محترم ،دارای نام لایق ودرخورحرمت
آدلان : معروف شو،اسم نیگوکسب کن
آدلی : نامدار،معروف ومشهور
آدی سٶنمه ز : آنکه نامش همیشه ماندگارباشد
آرات : دراصل« اَرَت» است مردان ،جنگجویان ،جسور ،بی باک
آراز : سعادت ،خوشبختی ،لذّت ،خشنودی،آرامش ،اطمینان
آرتام : ارزش،قیمت،برتری،مزیّت،خصوصیّت، ویژگی
آرتوم : تلاشگر
آرتون : جدّی
آرزیق : ابرارواولیا ؛زاهد،تارک دنیا،انسان نیکوخصال
آرسلان : شیرغرّان
آرقان : بسیار ،جمع ،تعداد زیاد
آرقون : صاف ،پاک شده ،برگزیده شده
آرکان : فراوان،بی حدّ وحصر،کمند،کمرکوه ،پشت ،غالب
آرکیش : خبربَرَنده ،پیک،خبرچی،قاصد،رهبرکاروان وگروه
آرمان : بی باک وجسور،توانا،خواسته،آرزو،هوس
آروز : بزرگ،هدف،انسان با تجربه وخوش یُمن،کسی که خسته واز طاقت افتاده باشد
آسال : دارای اصالت،اساس،شالوده،پایه وپی،برتروحائزاهمیّت
آسلان : شیر،دلیر،قوی،جسور
آشار : آذوقه،خوراک،غذا
آشام : رتبه،درجه،مرتبه،مرحله
آشکین : قایق آینده،آنکه موفق به پیشروی شود،فراوان وافزون
آغا : محترم وبزرگوار،سرپرست خانواده یاطایفه،ریش سفیدقوم
آغابالا : اولاد عزیز،فرزند گرامی ودوست داشتنی
آغاجان : دریا دل، دارای عزت و حرمت زیاد،نیرومند،شخص گرامی ودوست داشتنی
آغار : مرد سپید رخ،قهرمان سپیدروی ،جوانمرد جسور،چالاک ،پارۀآتش
آغازال : شخص مسنّ محترم وریش سفید
آغازَر : آقایی همچون طلا
آغاسَف : شخص محترم ،باعزت وگرامی
آغامیر : رهبر محترم ،امیر ویا رئیس بزرگ
آغایار : بزرگ وشایسته حرمت ،رفیق صادق ،دوست ،محبوب
آفشین : لباسی که به هنگام رزم پوشند ،نیزه
آک بولوت : ابرسفید رنگ
آک پای : سهم ویا بخش خالی ازهر گونه حرام ،سهم حلال
آکتان : سپیده ،وقت طلوع خورشید در سحرگاهان ،میدان ،فضای باز
آکتای : مایل به سفیدی ،شبیه رنگ سفید
آک دنیز : دریای مدیترانه واقع در جنوب غرب کشورترکیه
آک شیت : خورشید ،نور آفتاب دارای صورتی نورانی ،آنکه سیمایش نورانی ودوست داشتنی است
آلا : دارای رنگهای گوناگون ومختلط
آلاتان : به سرخی گرائیدن ویاروشن شدن افق درسحرگاهان
آلاز : شعله ،اخگر،برافروختن وسرخ گشتن
آلاو: شعلۀ آتش
آلپ : قهرمان ،دلاور،پهلوان ،ماهر،جسور،شجاع ،جوانمرد
آلپ آیا : دلاور وجنگجوی مقدّس
آلپار : دلیر ،سربازجسور،مرد شجاع
الپ سو : سپاه جسور،قشون بی باک،سرباز شجاع
آلپ سوی : آنکه از سلاله ونسل قهرمانان باشد ،دارای نیاکان واجداد دلیر
آلپ کارا : پهلوان نامدار ،قهرمانی که مایۀ ترس سایرین است ،جسور
آلپمان : شخص جسور ،شجاع ،قهرمان
آل تاچ : تاج درخشان،تاج برّاق ودرخشنده
آلتای : طلا،نگین سنگی،باارزش،اصول ،متد،تدبیر،درختستان ویا بیشه زارمرتفع ،کوه بلند ورفیع
آلتون : طلا
آلتونجو : زرگر،طلافروش
آل سوی : دارای اصل ونسب نیکو،آنکه ریشه واجدادش نجیب اند
آلقان : ستودن وتمجید کردن،به شهرت رساندن،خوشبخت ساختن،فاتح ،ضبط کننده
آلقو : ازاسامی کهن است،کلاً وتماماً،همه ،یکپارچه
آلقین : محکوم کردن ،متّهم نمودن ،تجمّع ،دریک جا اجتماع کردن
آلیشیک : عادت کرده ،خو گرفته ،آنچه که شعله ور گشته وبه سرخی گراید
آنار : نامی است بسیار کهن ،به خاطر آورنده
آند : قسم ،دلیلی برای ابراز واثبات صداقت کلام
آنلار : فهمیده ،درک کننده
آنیت : مجسّمه ،تندیس یاد بود
آوجی : شکارچی ،صیّاد
آیاچی : محافظت کننده ،حامی وپشتیبان ،دلسوزوغمخوار
آیاز : از اسامی کهن ،تمیز ،روشن ،شب زمستانی بسیار سردی که آسمانش صاف ومهتابی باشد
آی بار : براق ،نورانی ودرخشان همانند ماه ،با هیبت ،ترسناک
آی بَرک : درخشان همانند ماه ،استوار وبی نقص ،نیرومند،پایدارو باوقار
آی دَنیز : « آی » و « دنیز »
آیدین : روشن ،واضح ،درخشان ،آشکار
آیقین : آنکه از فرط علاقه مدهوش گردد ،حیران ،شیدا ،عاشق
آی کاچ : ناطق ،سخنگو،خواننده ،شعر،شاعر
آیما : به خود آمدن ،بیدار شدن
آیماز : غافل ،بی خبر ، بی رنج وغصّه
ائرتَن : شفق ،صبح هنگام ،فجر
ائرکین : آزاد ورها ،مستقل
ائریشمَن : آنکه به هدفش رسد ،نائل آینده ،ملحق شونده
ائل : خلق ،جماعت،انسانها،دولت،سرزمین وولایت
ائل آرسلان : شیر ایل وطایفه ،جوانمرد وجنگاورمیهن
ائل آلان : فتح کنندۀ ممالک ،کشور گشا
ائل اوغلو : پسرایل وعشیره ،اولاد وطن ،پسربیگانه ،غریبه ،ناآشنا
ائلبارس : پلنگ ایل
ائل باشی : رئیس ورهبرایل ،مدیر وراهنمای قوم وطایفه، والی
ائل تَن : متناسب وسازگارباایل وقبیله ،تابع عادات ورسوم وآئین های متداول درایل
ائل دار : دارای ایل وسرزمین ومملکت ،ایلی که جا ومکانی دارد ،صاحب وحاکم قوم وخلق
ائل داش : هم ملیّت ،هم نژاد
ائل سئوَن : دوستدار میهن وقوم ،خواهان خلق ومرز وبوم
ائلسس : ندای ایل ،ندای خلق
ائلشاد : حکمران ایل ،شادی وسرورمردم
ائل شَن : مسرور وشاد شونده به همراه طایفه وایل ،مایۀ شادی وسعادت خلق،خوشحال وشاد کننده ائلمان : سمبل ونشانۀ ایل
ائل میر : آقاوسرورایل ،امیروراهبرورئیس طایفه وخلق
ائل یار : دوستدار قوم ،یاور وپشتیبان ملّت
ائلیاز : بهارایل ،مایۀ خرّمی ونشاط سرزمین
ائلیگ : حکمران ،پادشاه
ائوگین : همراه باتعجیل ،بدون تأخیر،عجولانه
اَبروک : دارای ثبات ودیانت،صبورواستوار
اَتابک : دایه، مربّی
اَر : مرد ،قهرمان ،جوانمرد ودلیر،مورد اعتماد ومقیّد به کلام خویش
اَرال : قهرمان ، آنکه جوانمرد وشجاع باشد
اَرتاج : قهرمان تاجدار
اَرتاش : جوانمرد
اَرتان : مرکب است ازدو کلمه «ار»و«دان»یعنی صبحگاه ،سپیده دم،هنگام شفق
اَرتایلان : زیبا ،ظریف وباطراوت ،جوان خوش قدوقامت
اَرتَک : همچون مرد ،همانند قهرمانان
اَرتَم : ادب وتربیت ،ارکان،درک وشعور
اَرتوران : قهرمان توران زمین ،جوانمرد وپهلوان توران ،تورانی
اَرتوز : انسان راستین ،قهرمان حقیقی
اَرچئویک : بسیار جلد وچالاک ،تند وتیز،جوانمردی که سریع بجنبد
اَرچین : دارای ناموس وشرف،پهلوان وقهرمان حقیقی ،جوانمرد واقعی
اردالان : کسی که سریع ضربه می زند
اَردَم : شایستگی ،فضیلت ،راستی
اَرَز : سکوت وآرامش ،خوشبختی ،لذّت
اَرسان : شهیر،معروف وشناخته شده
اَرسَل : دلیرهمچون پهلوان
ارسلان : شیر دلاور
اَرسومَر : قهرمان سومری ،مردی که از تبار سومریان باشد
اَرسوی : آنکه ازتبار ونسلی قدرتمند وجوانمرد باشد
اَرسین : قهرمان وجسور باشد ،مرد باشد
اَرشاد : حکمران دلاور
اَرشان : دلاور نامدار ،جوانمرد شهیر
اَرشَن : خوش بخت واقبال ،شادمان
اَرکال : بیانگر آرزوی جسارت ودلاوری است
اَرکوت : انسان خوش یمن ومبارک
ارگون : دلاور وقهرمان زمانه
اَرگونَش : جوانمرد خورشید ،مرد آفتاب
اَرگیل : جوانمردان ودلاوران ،مردان
اَرَم : خواسته وآرزو ،رضایت داشتن
اَرمان : مرد جسور وبی باک ،قهرمان
اَرونات : انسان با نظم وترتیب،بااخلاق
اَرییلماز : بی امان ،استوار وباصلابت
اَزَگی : نغمه ،آواز،آهنگ یا ملودی ،مقام موسیقی ،اصول وشیوه
اَژدر : اژدها،قوی وقدرتمند ،مهیب وترسناک ،جسور
اَفشار : آنکه کاری راسریع وصریح انجام و مشکلی را حل نماید،نام یکی از بیست وچهار طایفه اوغوزها
اَمراح : دوست داشتن ،شیفته و واله گشتن ،عاشق وشیدا شدن
اَمران : دوست داشتن ،حُبّ،رفاقت کردن
اوبچین : اسلحه
اوجامان : بلند مرتبه ومعظم
اوچار : آنکه قادر به پرواز کردن باشد
اوچکان : پرواز کننده
اوچکون : جرقه یا ریزۀ آتش
اوچمان : خلبان ، پرواز کننده واوج گیرنده
اورآلتای : شبیه به تپه ،نظیر قلعه
اوراز : هدیه ،بخت ،طالع
اوراقان : جنگ جو ،ستیزکننده
اورال : تپّه دار ،مکانی مرتفع نظیر تپّه
اورام : محله ،راه عریض وپهن
اوران : ندا،آوا قول والتزام ،هنر
اورتاچ : قسمت،سهم،بخش
اورخان : خان قلعه و دژ،خان اردو گاه ،خان شهر
اورشان : نبرد ،ستیز ومبارز ،نزاع طلب
اورقا : درخت بسیاربزرگ وتناور
اورکمَز : بی باک ونترس ،جسور
اورکوت : دژ یا قلعۀ مقدّس ،اردوگاه مقدّس ،استحکام شریف
اورکون : ساختن مسکن برای خویش ،ایجاد اقامتگاه
اورمان: بیشه ،جنگل
اوروز : هدف ،بخت ،طالع
اوروش : نبرد ،ستیز،جنگ ،محاربه
اورون : تخت وتاج ،مکان خصوصی وشخصی ،مقام ورتبه ای والا
اوزان : شاعرمردمی ،عاشیق
اوزتورک : ترک توانا ومجرّب،شخص بسیارزیبا،انسان قدرتمندونرم خوی
اوزحان : خان آزاد،خان مستقلّ وغیر وابسته،خان رستگارشده
اوزگون : متأسف گشتن ،معذّب شدن
اوزمان : بالغ شده ،تکامل یافته ،بزرگ شده ،رسیده ،متخصّص ،خِبره واهل فن
اوزه ک : الماس ،جواهر
اوسال : عاقل،مثمرثمر،باتدبیرمحتاط
اوغان : خداوند،قادر،حکمران،خدای صلح وآشتی،قوی ونیرومند،کائنات
اوغلا : جوان ،جسور ،قهرمان ،جوانمرد
اوغوز : نخستین شیری که ازسینه مادرتراوش میشود یا همان آغوز ،پاک آفریده ،انسان ساده عادی
اوفلاز : بسیارزیبا ،نفیس ،نجیب
اوفلاس : مرتفع ،جسور،جوانمرد،بی باک
اوقتای : اوکتای
اوکار : پرنده ای است ماهی خوار با کاکلی به شکل تیر یا پیکان برسرش
اوکتام : مغرور ،باوقار ومتین
اوکتای : نظیرتیر ،قوی وقدرتمند ،خشمگین
اوکسال : منسوب به تیر،همانند تیر
اوکمان : کسی که همچون تیرسریع وتیزتند حرکت کند
اولقون : بالغ ورشید ،رسیده
اولوتورک : ترک بزرگ ،ترک قدرتمند
اولوجا : بزرگ ،تاحدودی قدرتمند ونیرومند
اولوسیار : یارویاورملّت
اولوشان : مشهور، دارای نام وشهرت
اومار : چاره، علاج ،امید
اوموتلو : امیدوار ،آرزومند ،منتظر
اومود : آرزو ،توقع ،امید
اومید : آرزو ،آمال وخواسته
اونال : صاحب نام،دارای شٲن ومنزلت
اونای : مناسب ،کارآمد ،پسندیدن
اون تورک : ترک شهیروسرشناس ،ترک پرآوازه
اونساچ : آنکه آوازه ونامش فراگیر باشد
اونلواَر : مرد سرشناس ،جوانمرد صاحب نام
اونور : باعظمت ،افتخار ،اعتبار وسربلندی ،نیرومند
اویار : متناسب ،مطابق ،نظیر
اویقار : پیشرفته ومتمدّن ،متعالی
اویقان : متناسب باچیزی یا کسی،هماهنگ ومطابق
اویقو : تناسب ،هماهنگی ،تطابق
اویقور : دارای تطابق،متّفق
اویقون : متناسب،مطابق ،هماهنگ
ایل آرسلان : شیرسرزمین وایل ،جسور وقهرمان
ایل آیدین : « ائل » و « آیدین »
ایل بای : والی ،امیرولایت
ایلحان : پادشاه ،حکمران ،امپراتور
ایلدیریم : صاعقه ،آذرخش،تند وتیز
ایلقار : یورش، تهاجم، حمله، حرکت تند و تیز و عهد و پیمان
ایلقاز : سلسله جبالی در شمال آناتولی
ایلکین : اولین،نخستین،پیش ازهمه
ایمگه : خیال ،تصوّر،نشان وعلامت
ایمیر : شفق،مقدّمه ،بسیار نیکو وعالی
اینان : باور کردن ،اطمینان نمودن
اینجه : چیزی که باظرافت وزیبایی بر رویش کار شده باشد ،نفیس
اٶتکم : از خود راضی ،متکبّر ،کلّه شق ومغرور ،مرد پردل وجراَت
اٶتکون : برتر ،مقاوم وپایدار
اٶجال : انتقام گرفتن،تلافی نمودن
اٶدول : انعام ،بخشش وارمغان
اٶرگین : تاج وتخت ،تخت سلطنت
اٶزآک : سیّار ،جاری شونده
اٶزال : خالص ،خاصّ،عصاره ،مایه
اٶزبایار : بزرگترین ؛عالی ترین
اٶزبیر : تک ،یگانه ،واحد
اٶزَت : خلاصه ،چکیده ومختصر
اٶزتک(اُزبَک ) : جسور،دلاوروپردل
اٶزتورک : ترک مادرزاد وخالص ،ترک عزیزودوست داشتنی
اٶزداغ : متین وباوقار همچون کوه
اٶزگور : آزاد،رها ،مستقل ،غیروابسته
اٶزمان : نزدیک به خود ،گرامی ،با شخصیت
اٶکتَم: مغرور ،کله شق،جسور
اٶکتو : مدح وستایش ،تعریف وتمجید
اٶکمَن : بسیار ذکاوتمند ،مرد عاقل
اٶگون : درک کننده ،دقیق،وهله یا نوبت
اٶگونچ : شٲن وشرف ،مدح و ستایش
اٶلچَن : سنجیده
اٶلمز : فناناپذیر ،جاودان
اٶنال : به پیش آمدن ،به عنوان رهبر وجلوه دار بودن ،پیشگویی نمودن
اٶنجَل : پدران ونیاکان که پیش تر می زیسته اند ،گذشتگان ،راه گشا
اٶندَر : رهبر،جلوه دار،راهنما،لیدر
اٶنَری : عقیده وطرزفکر،پیشنهاد

behnam5555 12-26-2013 01:10 PM

وودی آلن (Woody-Allen)
 

وودی آلن (Woody-Allen)

وودی آلن (Woody-Allen) کارگردان، نویسنده، بازیگر، کمدین و موسیقیدان آمریکایی در سال 1935 در بروکلین آمریکا در یک خانواده یهودی به دنیا آمد
وودی آلن با نام اصلی Allen Stewart Konigsberg هشت سال از دوران کودکی‌اش را در مدرسه یهودیان سپری کرد. در آن زمان موهای قرمز رنگ او باعث شده بود تا در بین دوستان و همکلاسی‌هایش به قرمز معروف شود. آلن با هدف کسب درآمد، به نوشتن قطعات طنز و فروش آنها پرداخت و آنها را در ستون‌های طنز روزنامه‌ها به چاپ می‌رساند.
وی در سال 1953 وارد دانشگاه سینمایی نیویورک شد آما زود آنجا را ترک کرد. بعد به مدت 2 سال، به نویسندگی مشغول شد. سپس وارد تلویزیون شد و به نوشتن متون برنامه‌های تلویزیونی پرداخت.
آلن از نوجوانی نواختن کلارینت را آغاز کرد، با ورود به برنامه‌های‌تلویزیونی، او اسم کوچک نوازنده مشهور کلارینت (Woody Herman) را برای خود انتخاب کرد.


آلن 5 سال در تلویزیون به فعالیت پرداخت و در نهایت تصمیم گرفت استعدادش را در زمینه بازیگری امتحان کند. در سال 1960 وی در کلوپی در شهر منهتن اولین اجرای خود را تجربه کرد و به سرعت نگاهها را به سوی خود جلب کرد. در سال 1963 او به عنوان مهمان در اغلب برنامه‌های گفتگوی تلویزیونی ظاهر می‌شد.
در کارنامه هنری وودی آلن جایزه اسکار و دیگر جوایز جشنواره‌های معتبر بین‌المللی به چشم می‌خورد. وی فیلمنامه نویسی و کارگردانی فیلم‌هایش را خودش انجام می‌دهد و در اکثر آنها نیز به ایفای نقش می‌پردازد. او در آثارش به ادبیات، فلسفه، روانشناسی، سینمای اروپا و مهم‌تر از همه زادگاه و اقامتگاه دائمی‌اش، شهر نیویورک پرداخته است.
وودی آلن پیش از آنکه یکی از فیلمسازان مطرح آمریکایی در قرن بیستم باشد، یک کمدین بود. هر چند او مدت کوتاهی در این عرصه به فعالیت پرداخت، اما همین زمان کوتاه تاثیر بسزایی بر شخصیت حرفه‌ای او در عرصه موسیقی و سینما به جا گذاشت. شخصیت حساس و عصبی منحصر بفرد او در مقام بازیگر، کارگردان و نویسنده، جزو شاخصه‌های بارز او است.
در سال 2010 از وودی آلن، 4 اثر در قالب کتاب شنیداری منتشر شد. این فیلمساز و نویسنده مشهور که جوایز متعددی در کارنامه خود دارد، 4 کتاب که شامل داستان‌های کمدی و مقاله‌هایی است که او در مجله معتبر ادبی نیویورکر و جاهای دیگر منتشر کرده، در قالب کتاب شنیداری منتشر کرد.
وی خالق آثار معروفی چون رز بنفش قاهره، منهتن و امتیاز نهایی است و از جمله افتخارات او می‌توان به 2 جایزه‌ بهترین کارگردانی و 6 جایزه‌ بهترین فیلم‌نامه از جوایز بافتا انگلیس، خرس نقره‌‌ای جشنواره‌ برلین، جایزه‌ فیپرشی جشنواره‌ کن، دو جایزه‌ بهترین فیلم خارجی از جوایز سزار فرانسه، جایزه بهترین فیلم اروپایی از جوایز گویا اسپانیا، شیر طلایی افتخاری جشنواره‌ ونیز و جایزه‌ یک عمر دستاورد سینمایی جشنواره‌ سن ‌سباستین اشاره کرد.

برخی از آثار هنری وودی آلن:
  • تازه چه خبر، پیشی؟ - 1965
  • چه خبرها، سوسن ببری؟ - 1966
  • کازینو رویال - 1967
  • آب را نخورید - 1969
  • مردان بحران، موزها - 1971
  • دوباره بزنش - 1972
  • عشق و مرگ- 1975
  • جبهه- 1976
  • گلوله‌ها بر فراز برادوی - 1994
  • پسران آفتاب- 1995
  • همه می‌گویند دوستت دارم - 1996
  • شالوده‌شکنی هری - 1997
  • صد سال بنیاد فیلم آمریکا...صد فیلم، چهره مشهور، نقش‌بازی‌کن‌ها، مورچه‌ها - 1998
  • شیرین و پست - 1999
  • مرد شرکتی، دزدهای خرده‌پا، نور همدم من‌است، جمع‌کردن شکسته‌ها - 2000
  • نفرین عقرب یشمی، صداها از شهری که دوست دارم، استنلی کوبریک: زندگی به روایت تصویر،کنسرت برای نیویورک - 2001
  • وودی آلن: زندگی با فیلم، جادوی فلینی، پایان هالیوودی - 2002
  • ۱۰۰ سال امید و شوخ‌طبعی، چیزی غیر از این، چارلی: زندگی و هنر چارلی چاپلین - 2003
  • فرانسوا تروفو، یک زندگی‌نامه- 2004
  • بالاد گرینیچ ویلج، غیر خودی، امتیاز نهایی - 2005
  • خبر داغ، خانه- 2006
  • رویای کاساندرا - 2007
  • ویکی کریستینا بارسلونا - 2008
  • هر کاری که جواب می‌دهد - 2009
برخی از افتخارات هنری وودی آلن:
  • اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم آنی هال، ۱۹۷۷
  • اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم آنی هال، 1977
  • نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول برای فیلم آنی هال
  • نامزد اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم صحنه‌های داخلی
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم ‌صحنه‌های داخلی
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم منهتن
  • نامزد اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم دنی رز برادوی
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم دنی رز برادوی
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم رز ارغوانی قاهره
  • اسکار بهترین فیلم‌نامه اقتباسی برای فیلم هانا و خواهرهاش، ۱۹۸۶
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم هانا و خواهرانش،
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم روزگار رادیو،
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم جرم‌ها و بزهکاری‌ها،
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم آلیس،
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم شوهران و زنان،
  • نامزد اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم گلوله‌ها بر فراز برادوی، ۱۹۹۴
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم گلوله‌ها بر فراز برادوی، 1994
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم آفرودیت توانمند، ۱۹۹۵
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم شالوده‌شکنی هری، ۱۹۹۷
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم امتیاز نهایی، 2005
  • بهترین کارگردان تاریخ سینما در عرصه فیلم های کمدی از سوی نشریه اسکرین
همشهری آنلاین

behnam5555 12-26-2013 01:13 PM


مرا تا جان بود جانان تو باشی

مرا تا جان بود جانان تو باشی
ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشی

دل دل هم تو بودی تا به امروز
وزین پس نیز جان جان تو باشی

به هر زخمی مرا مرهم تو سازی
به هر دردی مرا درمان تو باشی

بده فرمان به هر موجب که خواهی
که تا باشم، مرا سلطان تو باشی

اگر گیرم شمار کفر و ایمان
نخستین حرف سر دیوان تو باشی

به دین و کفر مفریبم کز این پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی

ز خاقانی مزن دم چون تو آئی
چه خاقانی که خود خاقان تو باشی

خاقانی

behnam5555 12-26-2013 01:16 PM


مرغ سحر ناله سر کن

بخشی از شعر ملک الشعرای بهار که در تصنیف خوانده می‌شود، به این شرح است:

بند اول


مرغ سحر ناله سرکن، داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرربار این قفس را بَرشِکَنُ و زیر و زِبَر کن

بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سُرا

وَز نفسی عرصهٔ این خاک توده را پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد

ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن


نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژاله‌بار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین

دست طبیعت گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نِگَه‌ ای تازه گل از این، بیشتر کن

مرغ بیدل شرح هجران مختصر، مختصر کن
  • بند دوم
عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد

راستی و مهر و محبت فسانه شد

قول و شرافت همگی از میانه شد

از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد

دیده تر کن!

جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب

ساغر اغنیا پر می‌ناب، جام ما پر ز خون جگر شد

ای دل تنگ ناله سر کن، از مساوات صرف نظر کن

ساقی گلچهره بده آب آتشین، پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین

ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین

کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد

بند دوم این تصنیف، بیشتر سیاسی بوده و فقط در اجراهای قدیمی به گوش می‌رسد.



مرغ سحر نام تصنیف مشهوری است که نخستین بار با صدای ملوک ضرابی و بعد با صدای قمرالملوک وزیری اجرا شد. شعر تصنیف مرغ سحر را ملک‌الشعرای بهار سرود و آهنگ آن، در دستگاه ماهور، از مرتضی نی‌داوود است. یکی از محبوب‌ترین اجراهای این تصنیف از محمدرضا شجریان است که اغلب به خواست مردم در کنسرت‌های شجریان به گوش می‌رسد.

نخستین اجرا

از نخستین اجرای این تصنیف کمتر یاد شده. در هفتم تیر ۱۳۰۶، روزنامه ناهید که در زمینه طنز مطالبی را منتشر می‌کرد جشنی به مناسبت آغاز هفتمین سال انتشار خود بر پا کرد و “تصنیف در ماهور” به عنوان “اثر طبع یکی از اساتید سخن” درآن جشن اجرا شد که متن آن را پیوست اولین شماره سال هفتم کردند. محل اجرا هم “باغ آقای سهم الدوله” بود. این تصنیف، بعدها “مرغ سحر” یا “ناله مرغ سحر” نام گرفت و سُراینده آن نیز از پرده ابهام خارج شد و آن را معرفی کردند که ملک‌الشعرای بهار بود. سپس این تصنیف با صدای ملوک ضرابی و بعد با صدای قمرالملوک وزیری اجرا شد که بی‌درنگ پس در دل‌ها نشست. آهنگ این اثر، در دستگاه ماهور، از مرتضی نی‌داوود است.
این تصنیف بارها توسط هنرمندان مختلف اجرا شده است که از جمله می‌توان به اجرای نادر گلچین و اجرای بدیع با صدا و نوازندگی ِ گیتار فرهاد مهراد اشاره کرد. یکی از محبوب‌ترین اجراهای این تصنیف از محمدرضا شجریان است که اغلب به خواست مردم مکرر در کنسرت‌های او به گوش می‌رسد.
تصنیف مرغ سحر توسط محسن نامجو از هنرمندان معترض به وضعیت اجتماعی-سیاسی ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم با همکاری گروه موسیقی کیوسک در اواخر سال ۱۳۸۸ با تنظیمی نو بازخوانی شده است.
ماندگاری مرغ سحر را باید در مضمون اجتماعی-سیاسی آن جستجو کرد که در هر دوره‌ای در ایران به گونه‌ای مصداق پیدا می‌کند.

زمان سرودن تصنیف

این تصنیف در کوران حوادث پس از سقوط سلسله قاجار و روی کار آمدن پهلوی سروده شده است. اسماعیل نواب صفا، ترانه سُرای مشهور، نالهٔ مرغ سحر ملک‌الشعرا را مربوط به “حوادث دوران محمدعلی‌شاه و بستن مجلس شورای ملی و بلاتکلیفی مملکت در لحظاتی بسیار حساس” انگاشته است. وی با اشاره به روایتی از زبان موسی نی داود، می افزاید: “درغیر این‌صورت، رضاشاه پس از شنیدن این شعر و آهنگ، مجریان آن را مورد محبت قرار نمی داد”. هرچند رضاشاه به بازماندگان خودکامگی محمدعلی‌شاهی محبت داشت. وانگهی، از زبان یکی از دو برادر سازنده آهنگ مرغ سحر، می گوید: “…در واقع ترانه‌ایست که استاد بهار برای مخالفت با رضاشاه سروده است” که این سخن با آن سخن متضاد است.
به هر حال درباره زمان سرودن این ترانه باید گفت که بهار در آن ایام به نثر و نظم سخن‌هایی درباره دوره مشروطه‌خواهی گفته و از سروده‌های آزادیخواهانه خود یاد کرده است. البته در آن‌ها هیچ اشاره‌ای به ترانهٔ مرغ سحر دیده نمی‌شود. وانگهی، در سال ۱۳۰۶ که این ترانه نخستین بار اجرا شد، نام سُراینده‌اش را پنهان داشتند. کسانی هم سُرایش آن را به دورهٔ زندان یا پس از زندان و تبعید بهار منسوب کرده‌اند که بکلی نادرست است و در آن هنگام، شاعر ـ اگر چه مغضوب دستگاه بود ـ هنوز نمایندگی مجلس را بر عهده داشت.

منبع : ویکی پدیا

behnam5555 12-26-2013 01:36 PM


بر در عفو تو، ما بی سر و پایان چو عبید
تا تهی دست نباشیم، گناه آوردیم
عبید زاكانی
اگر چه گرایش به شوخ طبعی و انواع آن در ادب فارسی، تقریباً به اندازه تاریخ ادبیات فارسی قدمت دارد، اما تا قرن هشتم و ظهور عبید زاكانی، طنزپرداز حرفه‌ای به معنای امروزی و متعارف آن نداشته‌ایم و با قدری تسامح عبید زاكانی را می‌توان پدر طنز فارسی دانست.در نوشته‌های شوخ‌طبعانه عبید، خواننده با معجونی از طنز و هزل و هجو و فكاهه روبه‌رو است. عبید زاكانی در سروده‌ها و نوشته‌های طنزآمیز خود كوشیده است با برشمردن واقعیت‌های تلخ روزگار خود به زبانی شیرین، آیینه‌ای شفاف در برابر فساد اخلاقی، حماقت‌ها، بی‌تدبیری‌ها و مظالم رجال و مردم عصر خود كه دوره استیلای مغول بر ایران بوده، قرار دهد.در این گزیده نمونه‌هایی طنزآمیز از كلیات عبید زاكانی (به تصحیح و مقدمه استاد زنده یاد عباس اقبال آشتیانی) استخراج شده است:
اخلاق الاشراف
عاقبت ظلم و عدل: در تواریخ مغول آمده است كه هلاكوخان چون بغداد را تسخیر كرد، جمعی را كه از شمشیر بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر كردند. چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت كه باید صاحبان حرفه را حفظ كرد. رخصت داد تا بر سر كار خود رفتند. تجار را مایه فرمود دادند،‌ تا از بهر او بازرگانی كنند. جهودان را بفرمود كه قوی مظلومند، به جزیه از ایشان قانع شد. قضات و مشایخ و صوفیان و جحیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و كشتی‌گیران و شاعران و قصه‌خوانان را جدا كرد و فرمود: اینان در آفرینش زیادی هستند و نعمت خدای را حرام می‌كنند! حكم فرمود تا همه را در شط غرق كردند و روی زمین را از وجود ایشان پاك كرد.لاجرم نزدیك نود سال پادشاهی در خاندان او باقی ماند و هر روز دولت ایشان در افزایش بود.ابوسعید بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید؛ در اندك مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاكوخان و كوشش‌های او در سر نیت ابوسعید رفت. رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد كه خلق را از تاریكی گمراهی عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند.
"بله" نگو
یكی از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه ای پسر، زبان از لفظ "نعم" حفظ كن و پیوسته لفظ "لا" بر زبان ران و یقین بدان كه تا كار نفر با "لا" باشد كار تو بالا باشد و تا لفظ تو "نعم" باشد‌، دل تو به غم باشد.
نهایت خساست
بزرگی كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع كرد. جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در كسب مال، زحمت‌های سفر و حضر كشیده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.اگر كسی با شما سخن گوید كه پدر شما را در خواب دیدم قلیه حلوا می‌خواهد، هرگز به مكر آن فریب نخورید كه آن من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.اگر من خود نیز به خواب شما بیایم و همین التماس كنم، بدان توجه نباید كرد كه آن را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا كه آن را شیطا به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نكنم. این بگفت و جان به خزانه مالك دوزخ سپرد.
چانه‌زنی
بزرگی در معامله‌ای كه با دیگری داشت، برای مبلغی كم، چانه‌زنی از حد درگذرانید. او را منع كردند كه این مقدار ناچیز بدین چانه‌زنی نمی‌ارزد. گفت: چرا من مقداری از مال خود ترك كنم كه مرا یك روز و یك هفته و یك ماه و یك سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند: چگونه؟ گفت: اگر به نمك دهم، یك روز بس باشد، اگر به حمام روم، یك هفته، اگر به حجامت دهم، یك ماه، اگر به جاروب دهم‌، یك سال، اگر به میخی دهم و در دیوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتی كه چندین مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با كوتاهی از دست من برود؟!
گوشت را آزاد كن
از بزرگان عصر، یكی با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. گفت: ای خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارك می‌گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد كن!

رساله دلگشا
ادعای چهارم
مهدی خلیفه در شكار لشكر جدا ماند. شب به خانه عربی بیابانی رسید. غذایی كه در خانه موجود بود و كوزه‌ای شراب پیش آورد. چون كاسه‌ای بخوردند، مهدی گفت: من یكی از خواص مهدی‌ام، كاسه دوم بخوردند، گفت: یكی از امرای مهدی‌ام. كاسه سیم بخوردند، گفت: من مهدی‌ام.
اعرابی كوزه را برداشت و گفت: كاسه اول خوردی، دعوی خدمتكار كردی. دوم دعوی امارت كردی. سیم دعوی خلافت كردی، اگر كاسه دیگر بخوری، بی شك دعوی خدایی كنی!
روز دیگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابی از ترس می‌گریخت. مهدی فرمود كه حاضرش كردند، زری چندش بدادند. اعرابی گفت: اشهد انك الصادق و لو دعیت الرابعه (گواهی می‌دهم كه تو راستگویی حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی.)
آرمان دزدی
ابوبكر ربابی اكثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان كه سعی كرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟ گفت: این دستار آورده‌ام. زن گفت: این كه دستار خود توست. گفت: خاموش‌، تو ندانی. از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.
خودكشی شیرین
جحی در كودكی شاگرد خیاطی بود. روزی استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاری رود. جحی را گفت: درین كاسه زهر است، نخوردی كه هلاك شوی. گفت: من با آن چه كار دارم؟ چون استاد برفت، جحی وصله جامه به صراف داد و تكه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبید، جحی گفت: مرا مزن تا راست بگویم. حالی كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم كه بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقی تو دانی.
دیر رسیدم
جمعی به جنگ ملاحده رفته بودند. در بازگشتن هر یك سر ملاحده‌ای بر چوب كرده می‌آوردند. یكی پایی بر چوب می‌آورد. پرسیدند: این را كه كشت؟ گفت: من، گفتند: چرا سرش نیاوردی؟ گفت: تا من برسیدم، سرش را برده بودند.
یاد خدا و پیامبر
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید چطور است كه در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می‌كردند و اكنون نمی‌كنند. گفت: مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی پیش آمده است كه نه از خدایشان به یاد می‌آید و نه از پیغامبر.
حكایت حضرت یونس علیه‌السلام
پدر جحی سه ماهی بریان به خانه برد. جحی در خانه نبود. مادرش گفت: این را بخوریم پیش از آن كه جحی بیاید. سفره بنهادند. جحی بیامد دست به در زد. مادرش دو ماهی بزرگ در زیر تخت پنهان كرد و یكی كوچك در میان آورد. جحی از شكاف در دیده بود. چون بنشستند پدرش از جحی پرسید كه حكایت یونس پیغمبر شنیده‌ای؟ جحی گفت: از این ماهی پرسیدم تا بگوید. سر پیش ماهی برده و گوش بر دهان ماهی نهاد. گفت: این ماهی می‌گوید كه من آن زمان كوچك بودم. اینك دو ماهی دیگر از من بزرگتر در زیر تختند. از ایشان بپرس تا بگویند.
عاقبت كسب علم
معركه‌گیری با پسر خود ماجرا می‌كرد كه تو هیچ كاری نمی‌كنی و عمر در بطالت به سر می‌بری. چند با تو بگویم كه معلق زدن بیاموز، سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‌شنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ (به ارث مانده) ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاكت و ادربار بمانی و یك جو از هیچ جا حاصل نتوانی كرد.
رخوت شراب
كسی را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعی شراب می‌خورد. یكی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است. او را دل نمی‌داد كه ترك مجلس كند. گفت: باكی نیست مردان هرجا افتند. گفت: مرده است. گفت: والله شیر نر هم بمیرد. گفتند: بیا تا بركشیمش‌. گفت: ناكشیده پنجاه من باشد. گفتند: بیا تا برخاكش كنیم. گفت: احتیاج به من نیست. اگز زر طلاست من بر شما اعتماد كلی دارم. بروید و در خاكش كنید.
دلیل شكر
مردی خر گم كرده بود. گرد شهر می‌گشت و شكر می‌گفت: گفتند : چرا شكر می‌كنی. گفت: از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهار روز بودی كه گم شده بودمی.
خانه مصیبت‌زده
درویشی به در خانه‌ای رسید. پاره نانی بخواست. دختركی در خانه بود. گفت: نیست. گفت: مادرت كجاست؟ گفت برای تسلیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین كه من حال خانه شما را می‌بینم، خویشاوندان دیگر می‌باید كه برای تسلیت شما آیند.
گربه تبردزد
مردی تبری داشت و هر شب در مخزن می‌نهاد و در را محكم می‌بست. زنش پرسید چرا تبر در مخزن می‌نهی؟ گفت: تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه می‌كند؟ گفت: ابله زنی بوده ای! تكه‌ای گوشت كه به یك جو نمی‌ارزد می‌برد، تبری كه به ده دینار خریده‌ام، رها خواهد كرد؟
در فكر بودم
یكی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت: در این باغ چه كار داری؟ گفت: بر راه می‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پیاز بركندی؟ گفت: باد مرا می‌ربود، دست در بند پیاز می‌زدم، از زمین برمی‌آمد. گفت: این هم قبول، ولی چه كسی جمع كرد و پشتواره بست؟ گفت: والله من نیز در این فكر بودم كه آمدی.
تازه‌آمده‌ام
شخصی در خانه مردی خواست نماز بخواند. پرسید كه قبله كدام طرف است، گفت: من هنوز دو سال است كه در این خانه ام. كجا دانم كه قبله چون است.
خواندن فكر
شخصی دعوی نبوت می‌كرد. پیش خلیفه بردند. از او پرسید كه معجزه‌ات چیست؟ گفت: معجزه‌ام این است كه هرچه در دل شما می‌گذرد، مرا معلوم است. چنان كه اكنون در دل همه می‌گذرد كه من دروغ می‌گویم.
پلنگ
بازرگانی را زنی خوش صورت بود كه زهره نام داشت. عزم سفر كرد. از بهر او جامه‌ای سفید بساخت و كاسه‌ای نیل به خادم داد كه هرگاه از این زن حركتی ناشایست پدید آید، یك انگشت نیل بر جامه او بزن تا چون بازآیم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتی خواجه به خادم نبشت كه:
چیزی نكند زهره كه ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد.
خادم باز نبشت كه:
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون بازآید، زهره پلنگی باشد
مسلمانی
خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست: گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چكار؟
عرق
كسی تا‌بستان از بغداد می‌آمد، گفتند: آنجا چه می‌كردی؟ گفت: عرق.
اهمیت گیوه
درویشی گیوه در پا نماز خواند. دزدی طمع در گیوه او بست. گفت: با گیوه نماز درست نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه باشد.
عمر بعد از مرگ
ظریفی مرغ بریان در سفره بخیلی دید كه سه روز پی در پی بود و نمی‌خورد. گفت: عمر این مرغ بریان، بعد از مرگ،‌ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.
فرزند بزرگان
زن طلحك فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید كه چه زاده است؟ گفت: از درویشان چه زاید؟ پسری یا دختری. گفت: مگر از بزرگان چه زاید؟ گفت: چیزی زاید بی هنجار گوی و خانه برانداز.
تلقین مغرضانه
میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد، چون به خاكش سپردند، خطیب را گفتند: تلقین او گوی. گفت: از بهر این كار دیگری را بخواهید كه او سخن من به غرض می شنود.
دزد بی تقصیر
استر طلحك بدزدیدند. یكی می‌گفت: گناه توست كه از پاس آن اهمال ورزیدی، دیگری گفت: گناه مهمتر آن است كه در طویله بازگذاشته است... گفت: پس در این صورت، دزد را گناه نباشد.
به همین می‌خندم: شخصی مهمانی را در زیر خانه خوابانیده نیمه شب صدای خنده وی را در بالاخانه شنید. پرسید كه در آنجا چه می‌كنی؟ گفت: در خواب غلتیده‌ام، گفت: مردم از بالا به پایین می‌غلتند تواز پایین به بالا می‌غلتی؟ گفت: من هم به همین می‌خندم.
همه را بپوش
سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحك گفت كه با این جامه یك لا در این سرما چه می‌كنی كه من با این همه جامه می‌لرزم. گفت: ای پادشاه، تو نیز مانند من كن تا نلرزی. گفت: مگر تو چه كرده‌ای؟ گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر كرده‌ام.
با اینكه نمی‌خوانم
شمس‌الدین مظفر روزی با شاگردان خود می‌گفت: تحصیل در كودكی می‌باید كرد. هرچه در كودكی به یاد گیرند، هرگز فراموش نشود. من این زمان‌، پنجاه سال باشد كه سوره فاتحه را یاد گرفته‌ام و با وجود اینكه هرگز نخوانده‌ام هنوز به یاد دارم.
سجده سقف
شخصی خانه به كرایه گرفته بود. چوب‌های سقفش بسیار صدا می‌كرد. به صاحبخانه برای تعمیر آن سخن به میان آورد. پاسخ داد كه چوب‌های سقف ذكر خداوند می‌كنند. گفت: نیك است اما می‌ترسم این ذكر منجر به سجود شود.
دوستی نسیه
هارون به بهلول گفت: دوست‌ترین مردمان نزد تو كیست؟ گفت: آن كه شكمم را سیر سازد. گفت: من سیر می‌سازم، پس مرا دوست خواهی داشت یا نه، گفت: دوستی نسیه نمی‌شود.
شوهر چهارم
زنی كه سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سیمش رو به مرگ بود. برای او گریه می‌كرد و می‌گفت: ای خواجه، به كجا می‌روی و مرا به كی می‌سپاری؟ گفت : به چهارمین.
خواص نام آدم و حوا
واعظی بر منبر می‌گفت: هر كه نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد، شیطان بدان خانه درنیاید. طلحك از پای منبر برخاست و گفت: مولانا شیطان در بهشت در جوار خانه به نزد ایشان رفت و بفریفت، چگونه می‌شود كه در خانه ما از اسم ایشان پرهیز كند؟
قسم دروغ
شیطان را پرسیدند كه كدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند:‌ چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.
اگر می‌توانستم: عسسان (پاسبانان) شب به مردی مست رسیدند، بگرفتند كه برخیز تا به زندانت بریم. گفت: اگر من به راه توانستمی رفت، به خانه خود رفتمی.
بیا پایین: اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته، دیگران در زیرایستاده، گفت: السلام‌علیك یا الله. گفت: من الله نیستم. گفت‌: یا جبرئیل. گفت: من جبرئیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرئیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌ای؟ تو نیز به زیرآی و در میان مردمان بنشین.
تهدید: درویشی به دهی رسید. جمعی كدخدایان را دید آنجا نشسته، گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه با این ده همان كنم كه با آن ده دیگر كردم. ایشان بترسیدند، گفتند مبادا كه ساحری یا ولی‌ای باشد كه از او خرابی به ده ما رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند كه با آن ده چه كردی؟ گفت: آنجا سوالی كردم، چیزی ندادند، به اینجا آمدم، اگر شما نیز چیزی نمی‌دادید به دهی دیگر می رفتم.
سركه هفت ساله
رنجوری را سركه هفت ساله تجویز كردند. از دوستی بخواست. گفت: من دارم اما نمی‌دهم. گفت: چرا؟ گفت: اگر من سركه به كسی دادمی، سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی.
جزای گاز گرفتن
وقتی مزید را سگ گزید (گاز گرفت). گفتند: اگر می‌خواهی درد ساكت شود، آن سگ را ترید بخوران. گفت: آن گاه هیچ سگی در جهان نماند، مگر آن كه بیاید و مرا بگزد.
نیم عمر و كل عمر
نحوی در كشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده‌ای؟ گفت: نه. گفت: نیم عمرت برفناست. روز دیگر تندبادی پدید آمد، كشتی می‌خواست غرق شود. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته‌ای؟ گفت: نه. گفت: كل عمرت برفناست!

behnam5555 12-26-2013 01:47 PM

مناظره خسرو با فرهاد(نظامی گنجوی)

نخستین بار گفتش كز كجائی
بگفت از دار ملك آشنائی
بگفت آنجا به صنعت در چه كوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست
بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب
بگفت آری چو خواب آید كجا خواب
بگفتا دل ز مهرش كی كنی پاك
بگفت آنگه كه باشم خفته در خاك
بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر كند چشم تو را ریش
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر كسیش آرد فرا چنگ
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود
بگفت از گردن این وام افكنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین كار
بگفت آسوده شو كه این كار خامست
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری كن درین درد
بگفت از جان صبوری چون توان كرد
بگفت از صبر كردن كس خجل نیست
بگفت این دل تواند كرد دل نیست
بگفت از عشق كارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چكار است
بگفتا جان مده بس دل كه با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست
بگفتا در غمش می‌ترسی از كس
بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ هم خوابیت باید
بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت آن كس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا كن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین
بگفت او آن من شد زو مكن یاد
بگفت این كی كند بیچاره فرهاد
بگفت ار من كنم در وی نگاهی
بگفت آفاق را سوزم به آهی

چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت كز خاكی و آبی
ندیدم كس بدین حاضر جوابی
به زر دیدم كه با او بر نیایم
چو زرش نیز بر سنگ آزمایم
گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد
فكند الماس را بر سنگ بنیاد
كه ما را هست كوهی بر گذرگاه
كه مشكل می‌توان كردن بدو راه
میان كوه راهی كند باید
چنانك آمد شد ما را بشاید
بدین تدبیر كس را دسترس نیست
كه كار تست و كار هیچ كس نیست
به حق حرمت شیرین دلبند
كز این بهتر ندانم خورد سوگند
كه با من سر بدین حاجت در آری
چو حاجتمندم این حاجت برآری
جوابش داد مرد آهنین چنگ
كه بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آنكه خدمت كرده باشم
چنین شرطی به جای آورده باشم
دل خسرو رضای من بجوید
به ترك شكر شیرین بگوید
چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد
كه حلقش خواست آزردن به پولاد
دگر ره گفت ازین شرطم چه باكست
كه سنگ است آنچه فرمودم نه خاكست
اگر خاكست چون شاید بریدن
و گر برد كجا شاید كشیدن
به گرمی گفت كاری شرط كردم
و گر زین شرط برگردم نه مردم
میان دربند و زور دست بگشای
برون شو دست برد خویش بنمای
چو بشنید این سخن فرهاد بی‌دل
نشان كوه جست از شاه عادل
به كوهی كرد خسرو رهنمونش
كه خواند هر كس اكنون بی ستونش
به حكم آنكه سنگی بود خارا
به سختی روی آن سنگ آشكارا
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد كوهكن چون كوه آتش
بر آن كوه كمركش رفت چون باد
كمر دربست و زخم تیشه بگشاد
نخست آزرم آن كرسی نگهداشت
بر او تمثال‌های نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بر زد كه مانی نقش ارژنگ
پس آنگه از سنان تیشه تیز
گزارش كرد شكل شاه و شبدیز
بر آن صورت شنیدی كز جوانی
جوانمردی چه كرد از مهربانی
وزان دنبه كه آمد پیه پرورد
چه كرد آن پیرزن با آن جوانمرد
اگرچه دنبه بر گرگان تله بست
به دنیه شیر مردی زان تله رست
چو پیه از دنیه زانسان دید بازی
تو بر دنبه چرا پیه می‌گدازی
مكن كین میش دندان پیر دارد
به خوردن دنبه‌ای دلگیر دارد
چو برنج طالعت نمد ذنب دار
ز پس رفتن چرا باید ذنب وار



behnam5555 12-26-2013 01:50 PM


وسواس ( جلال آل احمد)

غلامعلی خان سلانه سلانه از پله های حمام بالا آمد. كمی ایستاد و نفس خود را تازه كرد و باز براه افتاد. هنوز دو قدم برنداشته بود كه دو باره ایستاد. انگشت به پیشانی خود گذارد ، شقیقه ها را اندكی فشرد و بعد ابرو ها را در هم كشید و چند مرتبه شیطان را لعن كرد. درست فكر كرده بود. اكنون بیادش میآمد كه وقتی خواسته بود غسل كند یادش رفته بود (استبراء)كند و حتم داشت الان نه غسلش درست است و نه پاك شده . گذشته از این كه لباسش نیز نجس گردیده و باید هنوز چرك نشده عوضش كند. چند دقیقه مردد ماند . خواست باور نكند : "شاید اشتباه كردمم.." ولی نه ، درست بود . تمام قرائن گواهی می دادند. خواست بر گردد و دو باره به حمام برود ولی هم خجالت كشید و هم از این لحاظ كه ظهر نمازش را سر وقت خوانده بود و تا نماز مغرب وقت زیاد داشت كه تجدید غسل كند ، تنبلی كرد و بر نگشت.چند بار دیگر شیطان را لعن كرد،بخچه حمام خود را به زیر بغل جا بجا كرد و عبای خود را باز به روی آن كشید و باز سلانه سلانه به راه افتاد. آفتاب شیشه های سقف حمام را قرمز كرده بود كه غلامعلی خان توی خزینه ، انگشت به در گوش خود گذارده بود و قربةالی الله غسل می كرد. سعی می كرد هیچ یك از مقدمات و مقارنات را فراموش نكند. سوراخ گوش های خود را دست مالید، توی ناف خود را سركشی كرد. استبراء و بعد هم نیت، و بعد شروع كرد: یك دور به نیت طرف راست ، یك دور به نیت طرف چپ،...كه برشیطان لعنت ! .. از دماغش خون باز شد. دست به دماغ خود گرفت . آب خزینه را به هم زد تا رنگ خون محو شد. و بعد هول هول از خزینه در آمد و در گوشه ای از حال رفت. خانه اش نزدیك بود . استاد حمام عقب پسرش فرستاد . او را با لنگ و قدیفه اش خشك كردند. خون دماغش را هر طور بود ، بند آوردند و از حمام بیرونش بردند. دو ساعت از شب گذشته بود كه به حال آمد . پا شد نشست و از زنش وقایع را پرسید. ولی او هنوز شروع نكرده بود كه خودش همه چیز را به خاطر آورد. زنش را فرستاد تا بخچه حمام را حاضر كند و خودش زود لباس پوشید و راه افتاد. حمام گذرشان حتمآ تا به حال بسته بود. اگر هم نبسته بود او هر گز رویش نمی شد دیگر به آنجا برود . آن روز تمام بساط حمامی بیچاره را به خون كشیده بود. ناچار براه افتاد از دو سه كوچه گذشت و در میان یك بازارچه تاریك سر در آورد. چراغ موشی راهرو حمام بازارچه، از ته پله ها سو سو می كرد و در و دیوار را كدر تر از آنچه بود نمایان می ساخت. غلامعلی خان ، خوشحال از این كه هنوز حمام بسته نشده ، از پله ها سرازیر شد. آخرین دلاك نوبتی حمام داشت بساط را ور می چید. لنگ های خیس را به هم گره می زد و از در و دیوار می آویخت. یا قدیفه های كار كرده را تا می كرد . دمپایی ها را به كناری می زد و می خواست چراغ را هم خاموش كند. غلامعلی خان هنوز از در وارد نشده بود كه صدای او را شنید : - آقا حموم تعطیل شده. - سام علیكم.. من انقدی كار ندارم... یه زیر آب می رم و میام. - آقا جون گفتم حموم تعطیل شده.. آخه مردومم راحتی دارن وقت و بی وقت كه حموم نمیان كه. - چرا اوقاتتو تلخ می كنی داداش؟ تا یه چپق چاق كنی منم اومدمم.. و لباس خود را در آورد. لنگی به خود بست و راه افتاد. داخل حمام تاریك بود. چراغ خواست . دلاك تنبلی كرد و همان از بالای در ، تنها پیه سوز حمام را روشن كرد و به دست او داد. غلامعلی خان در گرمخانه حمام را باز كرد. بسم اللهی گفت و وارد شد سایه بزرگ و لرزان سرخود را كه تا وسط كنبد های سقف حمام كشیده شده بود، با ترس نگاهی كرد و به فكر فرو رفت. بلند تر یك بسم الله دیگر گفت و خود را به پله های خزینه رسانید. پیه سوز را بالای پله ها ، لب سنگ خزینه گذاشت . یك مشت آب مزه مزه كرد. یك مشت هم به صورت خود زد . با یكی دو مشت دیگر پاهای خود را شست و به خزینه فرو رفت. خزینه تا لب سنگ آن پر شده بود . آب داغ خوبی بود. بدن خود را با كیف مخصوصی دست می مالید. آب تكان می خورد و از لب سنگ می ریخت و پیه سوز را كه همان جا گذاشته شده بود تكان می داد. شعله پیه سوز كج و راست می شد و سایه روشن دیوار تغییر می كرد. غلامعلی خان این یكی را در یافت ولی گمان می كرد از ما بهتران می آیند و می روند. و هوا تكان می خورد. و شعله را می جنباند. چند دقیقه صبر كرد. صدایی نیامد. یك بسم الله بلند گفت... و شعله پیه سوز ساكت شد. فكر خود را هر طور بود مشغول كرد . ترس و تاریكی را از یاد برد. دو سه بار دیگر بدن خود را دست مالید و به زیر آب فرو رفت. سر كیف آمده بود . زیر آب ، پا های خود را به كف خزینه فشار داد و سبك و آهسته دو سه ثانیه خود را در میان آب نگهداشت . و بعد سر خود را از آب بدر آورد. یكباره ترسید همه جا تاریك شده بود. چشم های خود را مالید. اهه ! مثل این كه سر و صورت و دستش چرب شده بود. بیشتر ترسید . و دلاك را با فریادی وحشت آور، دو سه بار صدا زد. دلاك سراسیمه وارد شد. هر دو در یك آن با تعجب از هم پرسیدند: - پس چراغ چه شد ؟!...و هر دو در جواب ساكت ماندند. دلاك بر گشت و یك چراغ دیگر آورد. پیه سوز پیدا نبود ولی روی آب خزینه روغن چراغ موج می زد. و سر و سینه غلامعلی خان چرب شده بود. دلاك چند تا فحش نثار استاد حمام كرد و غلامعلی خان از روی خشم و بیچارگی یك لا الاه الا الله گفت و در آمد. روغن چراغ ها را با قدیفه خود پاك كرد. لباس پوشیده و غرغركنان رفت. فردا صبح، قبل از اذان ، باز غلامعلی خان از كنار كوچه ، بخچه خود را به زیر بغل زده بود ، عبا را به سر كشیده بود و سلانه سلانه بسوی حمام می رفت و زیر لب معلوم نبود شیطان را لعن می كرد و یا لاالاه الا الله می گفت .. هنوز نتوانسته بود غسل واجب خود را قربةالی الله بجا بیاورد.


behnam5555 12-26-2013 01:55 PM

دانستنی های جالب در مورد مردم ژاپن

آیا میدانستید که در ژاپن خانم ها عمدتاً تحصیلات عالی و بیشتر از نوع اقتصاد خانواده اند؟
آیا میدانستید که مردان حقوق خود را یکجا به همسران خود می دهند و از آن‌ها پول تو جیبی می‌گیرند ؟


آیا میدانستید که کارمندان ژاپنی اضافه کار نمی‌گیرند و متعهد هستند تا هر ساعتی لازم باشد در شرکت بمانند تا کار روزانه‌ی خود را تمام کنند ؟


آیا میدانستید که آقایان هر ساعتی از شب بخانه برگردند اولین پرسشی که از همسر خود می شنوند اینست: آیا شام خورده‌ای ؟


آیا میدانستید که در ژاپن برای انجام هر کاری دستورالعمل و برنامه‌ی از پیش تعیین شده وجود دارد، حتی تعمیر جدول یک باغچه‌ی کوچک کنار پیاده رو با نقشه و برنامه انجام می شود ؟


آیا میدانستید که دانش آموزان ژاپنی به همراه معلمان خود هر روز مدرسه خود را به مدت 15 دقیقه تمیز میکنند که منجر به ظهور نسلی می شود که فروتن و مشتاق پاکیزگی است ؟


آیا میدانستید که هر شهروند ژاپنی که سگ دارد یک کیسه مخصوص مدفوع سگ با خود حمل میکند؟ بهداشت و اشتیاق به آن بخشی از اخلاق ژاپنی ها است ؟


آیا میدانستید که کارگر بهداشت در ژاپن "مهندس بهداشتی" نامیده می شود و میتواند حقوقی بین 5000 تا 8000 دلار در ماه طلب کند ؟


آیا میدانستید که ژاپن هیچ منابع طبیعی ندارد و سالانه با صدها زلزله مواجه میشوند اما این جلوی آنها را برای تبدیل شدن به بزرگترین های اقتصاد جهان نگرفته است ؟


آیا میدانستید که هیروشیما بعد از انفجار بمب اتم در آن شهر فقط 10 سال طول کشید تا به آنچه جنب و جوش اقتصادی قبل از افتادن بمب اتم در آن شهر بود باز گردد ؟


آیا میدانستید که در ژاپن از استفاده از تلفن همراه در قطارها، رستوران ها و اماکن سرپوشیده جلوگیری می شود ؟


آیا میدانستید که دانش آموزان ژاپنی از سال اول تا ششم ابتدایی باید اصول اخلاقی در برخورد با مردم را بیاموزند ؟


آیا میدانستید که از سال اول تا سوم مقدماتی دانش آموزان ژاپنی هیچ نوع امتحانی وجود ندارد ؟ چون هدف از آموزش و پروش القای مفاهیم و ساختن شخصیت است و نه امتحان و اجبار ؟


آیا میدانستید که ژاپنی ها حتی اگر یکی از ثروتمندترین افراد جهان باشند باز هم هیچ خدمتکاری در خانه ندارند و پدر و مادر مسئول خانه و کودکان خود هستند ؟


آیا میدانستید که اگر به یک رستوران در ژاپن بروید، متوجه خواهید شد که مردم به اندازه ای که نیاز دارند غذا میخورند، بدون تولید هیچ زباله و اصرافی ؟


آیا میدانستید که میزان تاخیر قطارها در ژاپن حدود 7 ثانیه در سال است ؟ آنها ارزش زمان را درک میکنند و در دقیقه و ثانیه وقت شناس هستند ؟


آیا میدانستید که کودکان در مدرسه بعد از یک وعده غذایی دندانهای خود را مسواک میزنند و تمیز میکنند ؟ آنها از سنین پایین به حفظ سلامتی خود اهمیت میدهند ؟


آیا میدانستید که دانش آموزان در ژاپن نیم ساعت طول میکشد تا وعده غذایی خود را تمام کنند به این دلیل که مطمئن شوند غذا به درستی هضم شده ؟ وقتی که درباره این نگرانی ها پرسیده میشود، آنها میگویند که این دانش آموزان آینده ژاپن هستند ؟


آیا میدانستید که در مدارس ژاپن به دانش‌آموزان نمره داده نمی شود و ارزیابی بصورت گروهی انجام می‌شود و گروه باید تلاش کند که همه در سطح خوبی قرار بگیرند ؟


آیا میدانستید که کودکان هنگام نشستن روی صندلی اتوبوس یا قطار ابتدا کفش خود را در می آورند و بدون کمک مادر روی صندلی می نشینند ؟


behnam5555 12-26-2013 02:01 PM


طنز


خوابــگاه دختران (شـب امتحان)


سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)
شبنم:ِ وا!… خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!
لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم.
شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟
لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( گریه)
شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم… گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟
لالـه: آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم!
می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور… (دوبـاره صـدای گریـه ) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!


خوابــگاه پســران (شـب امتحان)


سکــانـس دوم: (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان،
«میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)
میثـــاق: مهـدی… شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.
مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.
میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.
مهـدی: آره… منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!
میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!
آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟
مـهدی: آرمــان جـون… اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

behnam5555 12-26-2013 02:04 PM


چهره انسان تا ۱۰۰۰۰۰ سال آینده

ما مسیر طولانی طی کرده ایم تا به اینجا رسیده ایم. و می دانیم که همه موجودات با گذشت زمان تکامل یافته و تغییرات ظاهری زیادی داشته اند.

انسان هم از این موضوع مستثنی نبوده و شاهد تغییرات زیادی در خودمان بوده ایم که مهمترین آن در جمجمه بوده است. آنجا که مغز ما رشد فزاینده ای پیدا کرده و ما را در وضعیت امروزی قرار داده است.

اما قرار نیست که چهره ما به همین شکل باقی بماند و در طول زمان دستخوش تغییرات خواهیم شد. به همین خاطر یک طراح دیجیتال با کمک چند متخصص ژنتیک دست به کار شده اند تا چهره آینده بشر را رسم کنند.

آنها سعی کرده اند که تغییرات ظاهر انسان را طی ۲۰۰۰۰ سال آینده، ۶۰۰۰۰ سال و ۱۰۰۰۰۰ سال آینده پیش بینی کنند.

در حال حاظر :

http://upload7.ir/images/22102473109893530276.jpg

آنها معتقدند که یکی از بیشترین تغییرات در بخش پیشانی خواهد بود. همانطور که طی قرن های ۱۴ تا ۱۶ شاهد رشد در اندازه پیشانی انسان بوده ایم. اما پیش بینی می شود که ۶۰۰۰۰ سال آینده بشر به توانایی کامل جهت کنترل ژنتیک خود رسیده باشد و دیگر روند تکامل را توسط خودش تعیین کند. بنابراین شکل ظاهری انسان توسط خودش مهندسی و اجرا خواهد شد.

آنها متعقد اند که انسان چشم های بزرگ تری برای خودش به وجود می آورد چرا که به سیارات دیگری مهاجرت می کند که از خورشید دورتر هستند و نور کمتری دریافت می کنند.
http://upload7.ir/images/72198866735973556044.jpg


۲۰۰۰۰ سال دیگر سر انسان بزرگ تر شده و بیشترین رشد باز هم در پیشانی خواهد بود. یک لنز ارتباطی با رنگ زرد درون چشم ها قرار گرفته. چیزی که احتمالا گوگل گلس آینده خواهد بود.

پوست انسان هم تیره تر خواهد شد تا در مقابل اشعه های دریافتی مقاومت بیشتری داشته باشد. اما شما فکر می کنید این پیش بینی ها چقدر درست از کار در می آیند؟
http://upload7.ir/images/70308237043754883856.jpg


تا ۶۰۰۰۰ سال دیگر باز هم سر انسان رشد می کند و پوست تیره تر می شود.
http://upload7.ir/images/25722291304020638260.jpg

تا ۱۰۰۰۰۰ سال دیگر نسبت های صورت انسان بر مبنای «نسبت طلایی» تنظیم شده و چشم ها بسیار بزرگ تر شده اند. امکان پلک زدن از کناره ها هم به چشم ها اضافه شده. آیا این آینده ما است؟

م: ریاضی


behnam5555 12-26-2013 02:08 PM



30ثانیه به مرکز تصویر خیره بشید بعد به دستتونکه روی موسه نگاه کنید
حتما این کارو کنید.


http://s3.picofile.com/file/73927919...9%88%D8%B1.gif




behnam5555 12-26-2013 02:12 PM



انسانها زمانی نا امید میشوند که چیزی به موفقیت آنها باقی نمانده


http://static.cloob.com//public/user...7a5c9c629f-425



behnam5555 12-26-2013 02:32 PM

جملات زیبا...
 

جملات زیبا...

تا وقتیکه مرد عروسی نکرده او را غیر کامل می خوانند ، بنابراین معلوم می شود پس از ازدواج کار مرد تمام است .
باب هاپ
آدمیانی مانند گل های لاله ، زندگی کوتاه در هستی و نقشی ماندگار در اندیشه ما دارند .
اُرد بزرگ
کسی که به آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند .
فردوسی خردمند
یک زندگی را وقتی می شود با خوشبختی قرین دانست که شروعش با عشق باشد و ختمش با جاه طلبی .
بوسکالیا
رویش باغ سکوت ، در هنگامه خروش و همهمه ارزشش را نشان می دهد .
اُرد بزرگ
اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد .
گابریل گارسیا مارکز
اگر شما دشمن دارید ، بدی او را با خوبی پاداش ندهید ، زیرا این امر موجب شرمساری او می گردد . ولی به او وانمود کنید که او با این عمل خود برای شما خدمتی انجام داده است .
نیچه
نادانی و پستی یک نفر در گذشته ، نمی تواند میدان انتقام از خاندان او باشد .
اُرد بزرگ
آنانکه از رسیدن به ریشه ها هراس دارند ، در روزمرگی دست و پا می زنند .
اُرد بزرگ
آدمی باید از گناه بپرهیزد ، هر چه را به خویش نمی پسندد به دوست و دشمن خود روا ندارد .
بزرگمهر
اراده محکم و متین که بخواهد به هر کس آنچه سزاوار است بدهد عدالت نام دارد .
اولپن
اگر کمی چیزهای غیر لازم را بدانی بهتر از این است که هیچ ندانی .
سندکا
آسوده حال کسی است که بردبار است .
بزرگمهر
شناور بودن خرد آدم در جهان احساس به او میدان بروز و رشد هنر را داده است .
اُرد بزرگ
اول صحت ، دوم جمال ، سوم مال و چهارم رفیق . این ها پله های نردبان سعادت است .
ساموئید
تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند.
گراهام بل
روی زمین خانه موقتی است و زیر زمین جایگاه ابدی .
ساموئل آدامز
آن که در آموختن جهد نمی کند هرگز نباید در انجمن دانایان لب به گفتار بگشاید .
بزرگمهر
اراده از آن مرد کور نیرومندی است که بر دوش خود مرد شل بینایی را می برد تا او را رهبری کند.
شوپنهاور
در کارهای دشوار نشاط بسیار وجود دارد .
لویی پاستور
پیشداوری درباره اخلاق به این معناست که نیت اعمال را منشاء آنها می دانیم .
فردریش نیچه
خودخواهی ، کاشی سادگی روانت را ، خواهد شکست .
اُرد بزرگ
پسرها ، لنگرهای زندگی مادرانند .
سوفوکل
آنکس که نتواند در حلقۀ شادی و نشاط دیگران به صورت یکی از افراد در آید ، یا مغرور است یا ریاکار و یا در قید تشریفات .
لاواتر
حقیقت گفت مرا برهنه بگذارید و پیرایه بر من مبندید زیرا من هیچگاه از برهنگی خود شرمسار نیستم.
اعتصام الملک
آن که خشم بر او چیره نشود و بر گنهکار سخت نگیرد از گزند در امان است .
بزرگمهر
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند .
گابریل گارسیا مارکز
زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه ، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد .
آلفونس دوده
خسروی بزرگتر ، بندگی بیشتر می خواهد .
فردوسی خردمند
نگارنده و سخنگویی که دیگران را کوچک و خوار می نامد ، خود چیزی برای نمایش و بروز ندارد .
اُرد بزرگ
زندگی مانند نقش و نگارهای قالی ایرانی است که زیبا هست ولی درک معنای آن مشکل است .
آلدوس هاکلی
برای کسب خرد ، سختی را بر خود هموار کن .
اُرد بزرگ
آنگاه که همه نیک سخن می گویند، پلید اندیشی عین خرد است .
آلفرد مارشال
کژی و ناراستی ، شکاف و رخنه گاه اندیشه اهریمن خواهد شد .
اُرد بزرگ
از مردم دور باش و تنها زندگی کن ، نه به کسی ظلم کن و نه بگذار کسی به تو ظلم کند .
ابوالعلامعری
تمنای واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدهای گیتی است .
اُرد بزرگ
بسامدها : امواج پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند .
امیل فاگو
کسی که درد روشنگری و بازگویی تجربه را ندارد خود نیز زمانی برای بهره از آن را نخواهد یافت .
اُرد بزرگ
کسی که بر جایگاه خویش منم زد بخت از وی روی بر خواهد تافت .
فردوسی خردمند
تبار بی ریش سفید ، همچون خانه بی سقف است .
اُرد بزرگ
دانش پزشکی در عرض چند سال گذشته چنان پیشرفت حیرت انگیزی کرده است که امروز برای یک پزشک غیر ممکن است در بیمار خود عضو سالم پیدا کند .
اریل وینسون
آدمی با کینه ، زندگی را بر دوستان نیز تنگ می کند .
اُرد بزرگ
جفتت اگر پرید برای پریدن عجله نکن .
اُرد بزرگ
سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست .
ارنست رنان
خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد .
ارد بزرگ
جرم این است که ندانیم زندگی خیلی ساده تر از اینهاست که ما فکر می کنیم .
فردریش نیچه
شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید.
کیم وو چونگ
انسان اگر ناخوش باشد و کار کند بهتر از این است که سلامت باشد و بیکار بنشیند .
کازوبون
انسان با استقامت قدرت و نفوذ تعقل واستدلال میتواند حتی بر وبا و طا عون غلبه کند .
ناپلئون بناپارت
بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و ...
اُرد بزرگ
به گرسنگی مردن بهتر که نان فرو مایگان خوردن .
سعدی
دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند سلسلۀ دوستی بجنباند . پس آنگه به دوستی کارها کند که هیچ دشمنی نتواند .
سعدی
یک آموزگار خام می تواند مدتها شاگردان خویش را سرگردان کند .
اُرد بزرگ
بی خردی اسارت بدنبال دارد .و خرد موجب آزادی و رهایی است .
فردوسی خردمند
موفقیت تنها یک چیز است این که : زندگی را به دلخواه خود بگذرانید.
کریستوفرمورلی
هنگامه رهایی اهریمن ، هنگام دربند شدن توست .
اُرد بزرگ
جامعه وجود ندارد جوامع وجود دارد .
کوروش
از آه و نفرین بزرگان و ریش سفیدان هر ایلی باید ترسید .
اُرد بزرگ
بعضی صلیب را روی گور خود می گذارند و برخی آنرا لنگر کشتی می سازند .
کولستون
ناتوان ترین آدمیان، آنانی هستند که نیروی بدنی خویش را به رخ دیگران می کشند .
اُرد بزرگ
مبارزه است که قدرت می آورد نه استراحت.
استائل.


behnam5555 12-26-2013 02:36 PM



داستان وحکایات عبرت آموز

بچه قورباغه و یه کرم همدیگه را دیدند
اونا تو چشم های ریز هم نگاه کردند….
و عاشق هم شدند…..
کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
و بچه قورباغه ، مروارید سیاه و درخشان کرم..
بچه قورباغه گفت:
من عاشق سرتا پای تو هستم
کرم گفت:
من هم عاشق سرتا پای تو هستم
قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..
بچه قورباغه گفت :
قول می دهم
ولی بچه قورباغه نتونست سر قولش بمونه
او تغییر کرد
درست مثل هوا که تغییر می کنه
دفعه ی بعد که اونا همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت:
تو زیر قولت زدی
بچه قورباغه التماس کرد:
منو ببخش دست خودم نبود…من این پا ها را نمی خوام
…من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خوام
کرم گفت:
من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خوام
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی
بچه قورباغه گفت قول می دم.
ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که اونا همدیگه را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود . دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد :
این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی
بچه قورباغه التماس کرد و گفت :
منو ببخش ، دست خودم نبود ، من این دست ها را نمی خوام …
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خوام
کرم گفت:
و منم مروارید سیاه و درخشان خودم را…
این دفعه ی آخر ه که می بخشمت
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بمونه او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که اونا همدیگر را دیدند،
او دم نداشت.
کرم گفت:
تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگه دل منو شکستی !
بچه قورباغه گفت:
ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی
آره ، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی.
خداحافظ !
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.
یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد..
آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند
همه چیز عوض شده بود…
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
بال هاش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
اونجا که درخت بید به آب می رسد،
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
پروانه گفت:
بخشید شما مرواریدٍ…» ولی قبل از اینکه بتواند بگوید :«…سیاه و درخشانم را ندیدید؟»
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است…
با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند….
نمی داند که کجا رفته

behnam5555 12-26-2013 02:41 PM



اکنون ساعت 04:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)