![]() |
پیش از اینت، بیش از این اندیشه عشاق بود
مهروزی تو با ما شهره آفاق بود از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بر یک عهد و میثاق بود |
وقتی که تنهایم بیشتر خنده ام می گیرد به تلخی دو دست قایق صفتم که گاهی برای لبان تشنه ام دایه و زمانی برای گناهانم ضامن و کنون که می خواهند تنگي شوند برای ماهی قرمز درزهاشان قطره قطره از دست می دهد آب و یقین مدتی بعد لمس خواهند کرد تنی بی جان توباور نکن،خبر نکن تنگي شکست که من خنده ام می گیرد به تلخی دودست! ... |
دلم گرفته و می خواهم آسمان باشم ویا هر آنچه ببارد بگو همان باشم چه سر نوشت بدی دارم،عادتم دادند چهار فصل پیاپی فقط خزان باشم سرم به شانه دیوار آرزو بند است ولی چه فایده وقتی که نردبان باشم به این نتیجه رسیدم که قسمتم این است همیشه جای خودم فکر دیگران باشم دلی شکسته و چشمان خیس و تنهایی چگونه داشته باشم و شادمان باشم؟ کجاست دست تو؟در دست کیست؟بی خبرم نشد که یک شب از این غصه در امان باشم چه عیب دارد اگر دلخوشم به مشتی شعر نخواستم همه ی عمر فکر نان باشم شبی کنار خودم در سکوت می میرم شبی که خسته یک عمر امتحان باشم |
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم هميشه در گريز و در گذارم نمی مانم به يکجا بی قرارم سفر يعنی من و گستاخی من هميشه رفتن و هرگز نماندن هزاران ساحل و ناديده ديدن به پرسش های بی پاسخ رسيدن من از تبار دریا از نسل چشمه سارم رها تر از رهایی حصار بی حصارم ساحل حصار من نیست پایان کار من نیست همدرد و یار من نیست کسی که یار من نیست در انتظار من نیست صدای زنده بودن در خروشم به ساحل چون می یایم خموشم به هنگامی که دنیا فکر ما نیست برای مرگ هم در خانه جا نیست اگر خاموش بشینم روا نیست دل از دریا بریدن کار ما نیست من از تبار دریا از نسل چشمه سارم رها تر از رهایی حصار بی حصارمكجاي اين شب تيره بياويزم بياويزم قباي ژنده خودرا قباي ژنده خودرا |
يک نفر نيست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها مي خواهي؟ صبح تا نيمه شب منتظري همه جا مي نگري گاه با ماه سخن مي گويي گاه با رهگذران،خبر گمشده اي مي جويي ! راستي گمشده ات کيست؟کجاست؟ صدفي در دريا است؟ نوري از روزنه فرداهاست يا خدايي است که از روز ازل پنهان است؟ |
من تمام ِ پاکی ِ باقی مانده روی این زمین ِ سیاهم ... که تمام ِ تلخی ها را می کشد در خویش ... تا تمام ِ تاریکی ها را سپیدی بپاشد ... دلم را ... هیچ ... تنها می گذارم آسوده بخوابد ... |
می گذرم از میان رهگذران مات می نگرم در نگاه رهگذران کور این همه اندوه در وجودم و من لال این همه غوغاست در کنارم و من دور ............... می گذرم از میان رهگذران مات می شمرم میله های پنجره ها را می نگرم در نگاه رهگذران کور می شنوم قیل و قال زنجره ها را |
از ثانیه ها گریزانم چون تو را فریاد می زنند...
|
نه شاد و نه غمگین نه مست و نه هوشیار ..! نه حالی پر از تاب نه قلبی پر از خار ..! |
گفتم قلم گفتی شعر گفتم زبان گفتی دل گفتم تو گفتی آری من ! از بیهودگی کلام گذشتم و به شعر رسیدم ... از شعر به بی پروایی و از بی پروایی به لمس تو در آغوش کشیدنت ممکن شد زبان بند آمد و تو شدم تو راست گفتی فقط تو و بعد ازآن هیچ.. ... .. . |
| اکنون ساعت 05:06 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)