![]() |
ز كوي يار مي آيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي |
یک همدم با وفا ندیدم جز غم
یک مونس نا مزد ندارم جز غم |
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را |
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد |
دوستی قطره اشکی است که در معبد عشق
هر کجایش بچکد مهر و وفا می روید |
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم قصه نکنم دراز کوتاه کنم بازآ بازآ کز انتظارت مردم |
من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست |
تو در اوج فلک چه دانی چیست
که ندانی که در سرایت کیست |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هردم آید غمی از نو به مبارکبادم |
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت من آدمی بچنین شکل و خوی و قد و روش ندیده ام، مگر این شیوه از پری آموخت سعدی |
تنها نه ز راز دل من پرده در افتاد
تا بود فلک شیوه ی او پرده دری بود |
دو چشم در سر هر کس نهاده اند ولی
تو نقش بینی و من نقشبند مینگرم |
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام |
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور میدهی ، آن دل بجدایی بنهی |
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش |
شرط عقلست صبر تیر انداز
که چو رفت از کمان، نیاید باز |
زلف دلدار چو زنار همی فرماید
بر وای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام |
من گرسنه در برابرم سفره نان
همچون عزبم بر در حمام زنان |
نامم از کار خانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم |
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او چه زر،چه خزف |
فاتحه ای چو آمدی بر سر کشته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان |
جان عشاق سپند رخ خود ميدانست
و آتش چهره بدين كار برافروخته بود |
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم |
مراد خسرو از شيرين كناري بود و آغوشي
محبت كار فرهاد است و كوه بيستون كندن |
نالیدن بلبل ز نو آموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی |
یاد باد آنکه به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیزهم |
مرا در دل درخت مهربانی....به چه ماند به سرو بوستانی
ترا در دل درخت مهربانی....به چه ماند به گلزار خزانی |
یار آمد به صلح ای اصحاب ما لکم قاعدین عند الباب |
با همه عطر دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند |
دربیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره خام |
من دیوانه چو زلف تو رها می کردم
هیچ لایقترم از حلقه ی زنجیر نبود |
در بحر خیال غرقهی گردابم
نی بلکه به بحر میکشد سیلابم ای دیده نمیخواب من بندهی آنک در خواب بدانست که من در خوابم |
مشو ایمن که تنگدل گردی
چون ز دستت دلی بتنگ آید |
در آتش خویش چون دمی جوش کنم
خواهم که دمی ترا فراموش کنم گیرم جانی که عقل بیهوش کند در جام درآئی و ترا نوش کنم |
مست می بیدار گردد نیمه شب
مست ساقی روز محشر بامداد |
در عشق توم وفا قرین میباید
وصل تو گمانست، یقین میباید کار من دل خواسته در خدمت تو بد نیست ولیکن به ازین میباید |
دوش چون طاووس مینالیدم اندر باغ وصل
دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار |
□
رفتی و ز رفتن تو من خون گریم وز غصهی افزون تو افزون گریم نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت چون دیده برفت بعد از او چون گریم |
مراد هر که برآری، مطیع امر تو گشت
خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد |
دوش از سر مستی بخراشید رخم
آندم که زروش لاله میچید رخم گفتم مخراشش که از آنروز که زاد از قبلهی روی تو نگردید رخم |
اکنون ساعت 11:54 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)