![]() |
ما نصیحت بجای خود کردیم
روزگاری درین بسر بردیم گر نیاید بگوش رغبت کس بر رسولان پیام باشد و بس |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی |
یکی را عادت بود راستی
خطائی رود، در گذارند ازو وگر نامور شد به ناراستی دگر راست باور ندارند ازو |
وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا / شهریار |
این دین هدی را به مثل دایره ای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار |
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا |
الهی هر کی بد خواه تو باشه
به درد بی دوایی مبتلا شه بشه کور و نبینه پیش پایش به چاه افتد سرش از تن جدا شه |
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران |
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار |
روشن از پرتوی رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست |
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند |
دیده اگر با تو برابر شود
چشم من ایینه محشر بود دم بزن ی غنچه ی باغ ازل تا نفس خاک معطر شود |
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن
سر خوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود |
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید |
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی
به اول بنگر و آخر که جمع آيند غايت ها |
اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست
من آن نی ام که از این عشقبازی آیم باز |
زهی گوهر که دريا را به نور خويش پر دارد
مسلمانان مسلمانان در آن انوار جوييدش |
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |
شب گه خواب از اين خرقه برون می آيم
صبح بيدار شوم باز در او محشورم |
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچه ای ز هر طرف می زندم به چنگ و دف |
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
گر بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن |
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست |
تو نيز بيا يارا تا يار شوی ما را
زيرا که ز جان ما جان تو نشان دارد |
در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان چه در،چه صدف |
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان |
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک |
کس نیابد بر دل ایشان ظفر/بر صدف امد ضرر نی بر گهر
|
رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود
کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم |
من حاصل عمر خود ندارم جز غم/در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
|
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم |
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آنست که این قصه فراموش کنید عاشقان را بگذارید بنالند همه مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید |
دیده اهل طمع به نعمت دنیا پر نشود، همچنانکه چاه به شبنم |
مگر ساقي از غم رهاند مرا غم آر نه به جان رساند مرا بگو مطرب آواي ني سر کند بساط پريشاني ام ، بشکند ... |
درخت کرم هر کجا بیخ کرد گذشت از فلک شاخ و بالای او گر امیدواری کز او بر خوری بمنت منه اره بر پای او |
وای از آن روزی که پیری مشق برنایی کند
با چنین پایان بد آغاز رسوایی کند این بدان ماند که غوکی در میان برکه ای همچو قو یی دلربا احساس زیبایی کند (مهدی سهیلی) |
دوستی با پیلبانان یا مکن یا طلب کن خانه ای در خورد پیل |
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب که را داور کنم |
موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش امید و حراسش نباشد ز کس بر اینست بنیاد توحید و بس |
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی |
اکنون ساعت 10:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)