پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 06-25-2014 04:39 PM


غوّاص و غریق هر دو، دست و پا می زنند ولی تمایزی بزرگ بین این دو وجود دارد.
غریق، با آب ناآشناست و با آن بیگانگی دارد. او از آب می ترسد و بیمی مبهم در جان او وجود دارد. او در آب احساس تنهایی عجیبی را تجربه می کند. غریق، در آب ناامید است و ناشاد.
غوّاص، با آب اشناست و به آن محبت می ورزد. جان او مشتاق آب است. او به آب اعتماد دارد و با آن آرامش می گیرد. غوّاص، در آب امیدوار است و شادان.
غریق، هر چقدر دست و پا می زند بیشتر فرو می رود در حالیکه غوّاص، با هر دست و پا زدنی پیشتر می رود. غریق، با مرگ دست و پنجه نرم می کند و غوّاص، از حیات و زندگی لذّت می برد.
غریق، از خود اراده ندارد و بدون هیچ چاره ای مجبور به فناست. او در اعماق بدون اینکه بخواهد فرو می رود و ششها را از مرگ پر می کند و بالا آمدنی در کار نیست. غوّاص، تماماً اراده را به خدمت گرفته و مختار است. گاهی فرو می رود و گاهی بالا می آید و شش ها را از زندگی پر و خالی می کند.
غوّاص، مسیحای جان بخش است. در آرامش شنا می کند و فرشتۀ نجات کسانیست که شنا نمی دانند و با آب بیگانه اند. غریق، تنها و بیکس در اضطراب خود شنا می کند؛ او به هر چیزی چنگ زده و آن را با خود به اعماق مرگ می کشاند.

behnam5555 06-25-2014 04:42 PM


ای دل
ای دل، شکایتها مکن، تا نشنود دلدار من
ای دل، نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من
ای دل، مرو در خون من، در اشکِ چون جیحون من
نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من؟
یادت نمی آید که او می کرد روزی گفت و گو؟
می گفت : « بس، دیگر مکن اندیشۀ گلزار من!
اندازۀ خود را بدان، نامی مبر زین گُل سِتان
این بس نباشد خود ترا، کآگه شوی از خارِ من؟.»
گفتم : « امانم ده به جان، خواهم که باشی این زمان
تو سَردۀ و من سرگران، ای ساقی خمّار من.»
خندید و می گفت : « ای پسر، آری، و لیک از حد مَبر.»
و انگه چنین می کرد سر، ک«ای مست و ای هشیار من.»
چون لطف دیدم رای او، اُفتادم اندر پای او
گفتم : « نباشم در جهان، تا تو نباشی یار من.»
گفتا : مباش اندر جهان، تا روی من بینی، عیان
خواهی چنین، گُم شو چنان، در نفی خود دان کار من.»
گفتم : « منم در دام تو؛ چون گُم شوم بی جام تو؟
بفروش یک جامم به جان، وانگه ببین بازار من
»

« مولانا»




behnam5555 06-25-2014 04:43 PM


خداوندا، مرا وسیلۀ صلح خویش قرار بده.

آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطا است، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.

خداوندا، بادا که بیشتر در پی تسلّی دادن باشم تا تسلّی یافتن،
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن،
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن.

چه با دادن است که می گیریم،
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می یابیم،
با بخشودن است که بخشایش را به کف می آوریم،
با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم.

« فرانچسکوی قدّیس »


behnam5555 06-25-2014 04:47 PM


در نگاه‌ سرخ یک شقایق... که‌ اولین لبخند سرخش را بروخ سپیده‌ی سحر میکشید
و عطر بنفشه‌های زیبا که‌ نوید از بهار میداد
و غرش رود عاسی که‌ هر چیزراسر راه‌ به‌ غارت میبرد
و گلهائی که‌ گویا پنهانی سراززیر برف بیرون کشیده‌و....بوسه‌ی سرد خورشیدرا جوابگو بودند
و تک تک گیاهانی که‌ نرگس وار نوید از بهاری دروغین میداد
و آما......
و آما عشق گریان بر مزار معشوق.......مرثیه‌ی جدائی می خواند
بر مزاری که‌ سنگ الاحدش را سنگتراش دوزخ می نگارد
و تاریخ را با استخوان مردگان حک میکند
و شادیها......پابرهنه‌ و هراسان در مرداب زندگی
و خاطره‌....زندانی در قاب کهنه‌ با میخی زنگ زده‌، کج و معوج کوبیده‌ بر قلبهای مرده‌
و عشق سرابی بیش نیست در فاصله‌ میان مرگ و زندگی....
و کویروار جنگلهای محبت....خشک و سوخته‌
و چوبه‌ی دار بر افراشته‌ بر قلب شقایق
و حک میکند موعزه‌خوان پیر هر پگاه‌ نامی تازه‌ بر مزار عشق
دو دست بر گوش نهاده‌اند خموشان......میخوانند بیصدا آواز سکوت
و دیده‌ دریده‌ بر قاب کهنه‌ی خاطره‌.......در سرابی دوردست میجویند شادیهای گمشده‌
آه‌ ای مملکت من.....
ترا کدامین خنیاگر پیر بدین دروغین بهار وعده‌ داد
ترا کدامین آیت عشق به‌ چوبه‌ی دار کشاند
آه‌ ای مملکت من...
کدامین پیچک هرز چسپیده‌ بر گلو...خفه‌ کرد شقایقت را
کدام دروغین بهار مهمان پاییز کرد خجسته‌ نامت را
کدام دروغین بهار تگرگ وار تارومار کرد غنچه‌هایت را
کدام دروغین بهار سپرد به‌ جوخه‌ی نیستی عشقت را
در چنین دروغین بهاری .....
زندگی را دگر کلامی نیست در آستانه‌ی مرگ
و اما ......
آنگاه‌ که‌ عشق خندان و رقصان بر چوبه‌ی دار ....
میطلبد خورشید را به‌ اعماق ظلمت دیوانه‌وار..
و آنگاه‌ دگر مرگ را کلامی نتوان بود در راستای عشق
آنگاه‌ دگر مرگ را کلامی نتوان بود در راستای عشق
چنین است بهار ......
چنین است بهار.......

behnam5555 06-25-2014 04:48 PM


برای آدمی دشمن دانا ، از دوست نادان بهتر است ! «بزرگمهر»

من اشخاصی را دوست می دارم که در زندگی مبارزه می کنند بدون مبارزه زندگی مرگ است . «ویکتور هوگو»

افسردگی ، غم و اندوه در دنیا وجود نداره ، آنچه هست اندیشه ی پریشان ، خشمگین و اندوهناک است . «وین دایر»

کسی سزاوار آزادی است ، که بتواند بر هوسهای خود چیره شود ! «گوته»

انسانی که قادر به آفرینندگی نیست طالب نابود ساختن است . اریش فروم

مرد آزاده پیوسته می کوشد که در گفتار آهسته و در کردار خود کردار خود تند و سریع باشد . کنفوسیوس

یکی از بزرگترین خوشبختی ها ، خدمت بیشتر به مردم است . ارد بزرگ

آزادی تلاش خردمندانۀ آدمی در جستجوی علت حادثه هاست . هربرت مارکوزه

آنچه را که با خوشی و لذت آموخته ایم ، هرگز فراموش نمی کنیم . سیسرون

آنکه کردار به سخاوت بیاراید و گفتار براستی در این جهان نیک بخت است . حکیم بزرگمهر

نامداران ابتدا از نام خویش گذشته اند . حکیم ارد بزرگ

آنچه جهان به ما می دهد و آنچه خوشبختی نام دارد بازیچه تقدیر بیش نیست. لاوات

اعتقاد به بخت و قسمت بدترین نوع بردگی است . اپیکتت

نامداری که خود را به خواری می افکند ، هزاران دل آویخته به دامان خویش را نیز به خاک می کشد . حکیم ارد بزرگ

من احساس می کنم مختارم پس مختارم . لایب نیتس

هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است . نادر شاه افشار

پادشاهی که مردمش از او فروتر بنشینند در فزونی و برتری نیست او در ته چاه کبر و خود بینی فرو افتاده است . حکیم ارد بزرگ

آز مایه نگرانی و تشویش خاطر است . حکیم بزرگمهر

behnam5555 06-25-2014 04:50 PM


شعری زیبا از مرحوم قیصر امین پور
خســــــته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاری
شـــــوق پرواز مجازی ، بالــــهاي استعاری
لحظه هاي کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خــــاطرات بايگــــانی،زندگي هــــــای اداری
آفتاب زرد و غمگين ، پله های رو به پايين
سقفهای سرد و سنگين ، آسمانهـــــاي اجاری
با نگاهی سر شکسته ،چشمهـــايی پينه بسته
خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری
صندلی هـــای خميده،ميزهــــای صف کشيده
خنده های لب پريده ، گريه هــــای اختياری
عصر جدول های خالی، پارک های اين حوالی
پرسه های بی خيالی، نيمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بي قراری
عـــــاقبت پرونده ام را،بـــا غبار آرزوهــــا
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی ميز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسليتهــــــا ، نامي از ما يادگاری

behnam5555 06-25-2014 04:52 PM


شاگرد زيرك و استاد!
استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به يك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460-
F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکي هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکي که در نبود نور می آید.


نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !

behnam5555 06-25-2014 04:53 PM


سخنان بزرگان درباره خدا

در بیکران زندگی دو چیز افسونم می کند :
آبی آسمانی که می بینم و می دانم که نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم که هست(دکتر شریعتی)
درموقع آسایش خدارابشناس تادرموقع سختی تورابشناسد(رسول اکرم ص)
ترجیح میدم روی موتورسیکلتم باشم و به خدا فکر کنم، تا اینکه تو کلیسا باشم و به موتورسیکلتم فکر کنم: مارلون براندو
تولد هر کودک، نشان آن است که :خدا هنوز از انسان ناامید نشده است رابنیندرانات تاگور
هر اتفاقی، بزرگ یا کوچک، وسیله ایست که از طریق آن خداوند با ما سخن می گوید و هنر زندگی دریافتن این پیام هاست(Malcolm Muggeridge)
بخشی از بزرگترین نعمت های خدا برای انسان، بی جواب گذاشتن برخی دعاهای اوست (Garth Brooks)
خداوند اغلب اوقات به دیدن ما می آید ولی اکثر مواقع ما خانه نیستیم Joseph Roux
خداوند هرکدام از ما را آنچنان دوست دارد که انگار فقط یکی از ما وجود دارد ( St.Augustine)
ترجیح میدهم که با خدا در تاریکی قدم بزنم تا اینکه تنها در روشنایی راه بروم( Mary Gardiner Brainard)
پروردگارا من پناه می برم به تو از اینکه چیزی را که نمی دانم از تو تقاضا کنم (هود 41)
اگر خدائی نباشد باید او را اختراع کرد ، اما تمامی طبیعت فریاد بر می آورد که خدا هست(ولتر)
زندگی هدیه خداوند به شماست و شیوه زندگی شما هدیه شما به خداوند (لئو بوسکالیا)
من تنها قلمی هستم در دست پروردگار مهربان که نامه محبت آمیزی به جهانیان می نویسد (مادر تریزا)
هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور قلبش می گذارد نه دور سرش (نورمن وینسنت پیل)
توکل تو همین بس که یاوری از برای خویش جز خدا نبینی (بایزید بسطامی)
تنها موسیقی مرا به شناسائی خداوند راهنمائی کرد) دوموسویه(
قدرت شکست ناپذیر خدا، هر مانعی را از سر راه برمی دارد (اسکاول شین)
خداوند بین انسان و قلبش حایل است (انفال24)
خدا را نشناختند آنچنان که شایسته شناخت اوست(زمر 67)
انسانها در هیچ یک از ویژگی هایشان به اندازه نیکی کردن به همنوعان خود خدای گونه نیستند( سیسرو)
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود، دامان خدا را می جوید .
خداوندا، نمى توانیم از تو چیزى بخواهیم که تو نیازهاى ما را مى دانى، پیش از اینکه در ما پدیدار شود (جبران)
خدا را شکر کنید که نعمات و موهبت هایش به علت بینش محدود ما متوقف نمی شود . کاترین پندر
کسی که خدا را می شناسد ، توصیف نمیکند . کسی که خدا را توصیف می کند ، او را نمی شناسد(پائولوکوئلیو)
هشدار! هشدار! به خدا سوگند ، خداوند چنان پرده پوشی کرده که می پنداری تورا بخشیده است!(امام علی)
آنکه به خداوند پاک و مهربان بیش از دگران امید و بیم بسته است ، بیش از همه در خور ستایش است ) بزرگمهر بختگان(

behnam5555 06-25-2014 05:50 PM

داستان کوتاه
داستان کوتاه گونه‌ای از ادبیات داستانی است که نسبت به رمان یا داستان بلند حجم کمتری دارد و نویسنده در آن برشی از حوادث را مینویسد در حالیکه در داستان بلند یا رمان، نویسنده به جنبه های مختلف زندگی یک یا چند شخصیت می پردازد و دستش برای استفاده از کلمات باز است. به همین دلیل ایجاز در داستان کوتاه مهم است و نویسنده نباید به موارد حاشیه‌ای بپردازد.
مبحث این‌که یک داستان کوتاه، چقدر باید باشد، از دیرباز نویسنده‌ها را دچار مشکل نموده چرا که هیچ منبعی نیست که با اطمینان به ما بگوید محدودهٔ یک داستان کوتاه، به طور ثابت چقدر است. داستان‌های کوتاهی وجود دارد که به سی یا چهل صفحه می‌رسند و هم‌چنین داستان کوتاه‌هایی هست که داستان برق‌آسا نیستند و خصوصیات یک داستان کوتاه را دارند، اما به سختی به
۲۰۰۰ کلمه می‌رسند. داستان‌های کوتاهی هم وجود دارد که بین این دو هستند و چیزی در حدود ۵۰۰۰ کلمه هستند. با این حساب، داستان‌های کوتاه انواع مختلفی دارند و قالب نوشتاری آن‌ها می‌تواند هم بزرگ و هم کوچک باشد.البته شایان ذکر است که طول یک داستان کوتاه، به کشور و رسوم و ادبیات آن نیز بستگی دارد. مثلاً در ایالات متحده یک داستان کوتاه می‌تواند بالای ۱۰۰۰۰ کلمه داشته باشد (که آن‌ها را «داستان کوتاه بلند» یا «long short stories» می‌نامند.) درحالیکه در بریتانیا متوسط تعداد کلمات داستان‌های کوتاه حدود ۵۰۰۰۰ تا است و در استرالیا هم داستان کوتاه بیش از ۳۵۰۰کلمه دارد. گرچه داستان‌های کوتاهی نیز هستند که تنها چندصد کلمه دارند (که آن‌ها را اغلب «روایت کوچک» یا «micro narratives» می‌نامند)، خوانندگان معاصر داستان کوتاه انتظار دارند که داستان کوتاهی که می‌خوانند حداقل ۱۰۰۰ کلمه داشته باشد. در کشور ما نیز امروزه، داستان کوتاه‌هایی که توسط نویسنده‌ها نگارش می‌یابند، چیزی بین ۲۰۰۰ تا ۵۰۰۰ کلمه هستند و بلندتر از آن کمتر پیدا می‌شود و کوتاه‌ترش، دارای سبکِ داستان‌های برق‌آسا (flash fiction) می‌باشد.اما در کل، این‌که داستانی که نوشته‌ایم کوتاه است یا بلند، بیشتر از هرچیز بستگی به خط سیر داستان دارد. به موضوع داستان توجه کنید. اگر در آخر برق‌آسا بود و شما را به هیجان درآورد، داستانک است. اگر تکهٔ جالبی از زندگی یک شخصیت خاص را نشان می‌داد، داستان کوتاهست و و اگر دارای سوژه‌ایست با شاخ و برگ زیاد که می‌تواند گسترش پیدا کند، داستان بلند است.

بزرگان داستان کوتاه نویسی در جهان

نیکلای گوگول
آنتوان چخوف
ارنست همینگوی
خورخه لوئیس بورخس
ساموئل بکت
ویلیام اوهنری
گی دوموپاسان
جروم دیوید سالینجر
ریموند کارور
ادگار آلن پو


بزرگان داستان کوتاه نویسی در ایران

صادق هدایت
هوشنگ گلشیری
صادق چوبک
صمد بهرنگی
محمدعلی جمالزاده
غلامحسین ساعدی
یاسمین آتشی

behnam5555 06-25-2014 05:54 PM


روشهای مختلف جهت یابی

جهت‌یابی با قطب‌نمای دست‌ساز

اگر قطب‌نمایی به همراه نداشتید، ولی اتفاقاً یک سوزن یا میخ کوچک در جیبتان یافتید، این روش کمک‌کار شما در ساخت یک قطب‌نما خواهد بود. البته احتمال استفاده از آن در شرایط واقعی کم است، ولی انجام آن کاری سرگرم‌کننده است.
با مالش دادن یک سوزن فقط در یک جهت به آهن‌ربا -یا حتی احتمالاً چاقوی خودتان-، یا مالیدن آن فقط در یک جهت به پارچهٔ ابریشمی یا پنبه‌ای، سوزنْ مغناطیسی یا قطبی می‌شود؛ مانند سوزن قطب‌نما. (مثلاً با ۳۰ بار مالش دادن سوزن به آهنربا از طرف خودتان به سمت بیرون، سوزن به اندازهٔ کافی خاصیت آهنربایی پیدا می‌کند. همچنین مالش سر سوزن از پایین به بالا بر پارچهٔ ابریشمی باعث می‌شود که سر سوزن نقطه شمال را نشان دهد). حتی می‌توانید آن‌را در یک جهت میان موهای سر خود بکشید. توجه کنید که همیشه فقط در یک جهت مالش دهید.
حال اگر آن‌را روی یک چوب‌پنبه یا پوشال کوچک قرار دهید(سوزن را به چوب‌پنبه چسب بزنید، یا درون آن فرو کنید؛ یا در دو طرف سوزن چوب‌پنبه‌هایی کوچک فرو کنید)، و روی آب (آب راکد یا ظرفی پر از آب) شناور نمایید، مانند یک قطب‌نما عمل می‌کند، و سر سوزن رو به شمال می‌چرخد. برای این‌که سمت شمال و جنوب سوزن را اشتباه نکنید، این نکته را در نظر بگیرید که -در نیمکرهٔ شمالی زمین- آن سمت قطب‌نما که تقریباً رو به خورشید و ماه است، سمت جنوب است، زیرا آن‌ها در قسمت جنوبی آسمان قرار دارند. همچنین می‌توانید سوزن را با یک آهنربا امتحان کنید، و سپس سمت شمال را با علامتی روی آن مشخص نمایید.
* روش دیگر ساخت آهنربا این است که یک میله یا سوزن آهنی یا فولادی را در جهت میدان مغناطیسی زمین تراز کنیم، و سپس آن‌را حرارت داده یا بر آن ضربه وارد کنیم. حال اگر این آهنربا را روی سطحی با اصطکاک کم قرار دهیم (روی یک تکه چوب کوچک در آب شناور سازید، یا مثلاً سوزن را با یک ریسمان غیرفلزی آویزان(معلق) نمایید) قطب‌نمای ما کار می‌کند؛ یعنی میله آن‌قدر می‌چرخد تا در راستای میدان مغناطیسی زمین (شمالی-جنوبی) قرار گیرد.
* مغناطیسی کردن سوزن با باتری: اگر سیمی را دور سوزن بپیچانید و برای چند دقیقه سر سیم را به ته باتری وصل کنید، سوزن مغناطیسی می‌شود.
* به دلیل کشش سطحی آب، می‌توان سوزن را به تنهایی روی سطح آن شناور کرد. مثلاً می‌توان سوزن را روی کاغذی گذاشت، و کاغذ را روی آب گذاشت. اگر کاغذ روی آب بماند که بهتر، و اگر کاغذ در آب فرو برود احتمالاً سوزن روی آب باقی می‌ماند. اگر سوزن را با گریس یا روغنی غیرقابل‌حل در آب چرب کنید (مثلاً با مالش سوزن به موهای خود سوزن را چرب نمایید)، کار آسان‌تر خواهد شد. چرب بودن سوزن سبب می‌شود که سوزن روی سطح آب شناور بماند

behnam5555 06-25-2014 06:10 PM


زن شناسی کلاسیک

آورده اند که مردی بود، و پیوسته تتبّع مکرهای زنان کردی، و از غایت غیرت هیچ زن را محلِّ اعتمادِ خود نساختی، و کتاب حِیَلُ النّساء را پیوسته مطالعه کردی. وقتی در اثنا سفر به قبیله ای رسید، و به خانه ای مهمان فرود آمد. خداوند خانه حاضر نبود، و لکن زنی داشت در غایت ظرافت و نهایت لطافت.
زن چون مهمان فرود آمد با او ملاطفت آغاز نهاد. مردِ مهمان چون پای افزار گشود و عصا بنهاد، به مطالعه‌ی کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت:« خواجه! این چه کتاب است که مطالعه می کنی؟» گفت:«حکایات مکرهای زنان است». زن بخندید و گفت:« آب دریا را به غربیل نتوان پیمود و حساب رمل بیابان به تخته‌ی خاک برون نتوان آورد، و مکرهای زنان در حدُّ و حصر نیاید». پس تیر غمزه در کمان ابرو نهاد، و بر هدفِ دل او راست کرد، و از در ِ مغازلت و معاشقت در آمد_ چنانکه دلبسته‌ی او شد.
در اثنای آن حال شوهر او در رسید، زن گفت:« بلا آمد و همین ساعت هر دو کشته خواهیم شدن.» مهمان گفت:«تدبیر چیست؟» گفت:« برخیز و در آن صندوق رو.» مرد در صندوق رفت، زن سر صندوق قفل کرد.
چون شوهردر آمد، زن پیش دوید و ملاطفت و مجاملت آغاز نهاد، و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی بود گفت: تو را از واقعه‌ی امروز خود خبر هست؟» گفت:« نه، بگوی.» گفت:« مرا امروز مهمانی آمد، جوانمردی لطیف، ظریف و خوش سخن؛ و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه می کرد. من، چون آن را بدیدم، خواستم که او را بازی دهم، به غمزه بدو اشارت کردم. مرد غافل بود؛ چینه(یعنی دانه) دید و دام ندید. به حُسن و اشارت من مغرور (یعنی فریفته) شد. و در دام افتاد، و بساطِ عشقبازی بسط کرد، و کار از معاشقت به معانقه رسید. ساعتی در هم آمیختیم؛ هنوز به مقام آن حکایت(!) نرسیده بودیم که تو برسیدی و عیش ما منغّص کردی.»
زن این را می گفت و شوهر او می جوشید، و آن بیچاره در صندوق می گداخت از خوف، و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایتِ غَضَب گفت: «اکنون آن مرد کجاست؟» گفت:« اینک، او را در صندوق کرده ام و در قفل کرده، کلید بستان و قفل بگشای تا بینی.»
مرد کلید را بستد_ و همانا مرد با زن گرو بسته بودند( یعنی قبلاً شرط بندی کرده بودند)، و مدتی بود تا نگاه می داشت و هیچ یک نمی ماندند(یعنی نمی باختند). مرد چون در خشم بود از جناب(یعنی شرط بندی همان جناغ ) یادش نیامد و کلید را بستد.
زن فریاد برآورد که « داری داری گرو بده.»(یعنی باختی همان «مرا یاد، تو را فراموش») مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت و گفت:« لعنت بر تو باد که این ساعت مرا بر آتش نشانده بودی، و قوی طلسمی ساختی تا جناب را ببردی.» پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوشدل کرد.
چندانکه شوهر بیرون رفت، در ِ صندوق بگشاد و گفت:« ای خواجه، چون دیدی، هرگز بیش (یعنی دیگر) تتبّع احوال زنان نکنی؟» گفت:« توبه کردم و این کتاب بشویم که مکر و حِیَل ِ شما زیادت از آن است که در حدِّ تحریر آید.»

جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدیدالدین محمد عوفی، به کوشش دکتر جعفر شعار

behnam5555 06-25-2014 06:13 PM


تو چه مرغی؟!
ما در مدیریت معتقد به دیدگاهِ مکتب روابط انسانی هستیم. انسانها ماشین نیستند بلکه موجوداتی احساسی، عقلانی هستند. گر چه همه در حرف و سخن لافِ عقلانیت محض! می زنند ولی اکثراً در محیطِ کاری بصورتِ هم عاطفی و هم عقلانی(محاسبه‌ی سود و زیان) واکنش نشان می دهند.
مکتبِ ماشینی تایلوری که می خواهد همه چیز را با پاداش و تنبیه، نظارت و کنترل کند قادر نیست بر موجودِِ ناشناخته ای مانندِ انسان، فائق شود. گر چه قبول داریم تا حدی می تواند نظر انسانها را جلب کرده و از آنها کار بکشد ولی نمی تواند از نظر درونی آنها را اقناع کند و البته بنظر ، انسانها بیشتر دنبال رضایت درونی هستند تا رضایت بیرونی.
اما دیدگاه مدیریت روابط انسانی هم بی عیب و اشکال نیست. بعضی انسانها از موقعیتهای انسانی ایجاد شده بین مدیر و سایرین، سوء استفاده می کنند. آنها آنقدر نزدیک می شوند که پا را از گلیمشان درازتر می کنند و ادعاها و تقاضاهای بی موردی را مطرح می کنند. در عوض بعضی انسانها بیش از حد سرد و زمخت هستند. انگار با اینها باید مثل یک ماشین رفتار کرد. با هر فوت و فن و حیله‌ی صادقانه ای هم نمی توان به دنیای درونی آنها و جلبِ رضایتشان دست پیدا کرد.
مولانا در دفتر پنجم مثنوی داستانی را نقل می کند. گدایی بر درب منزلی آمده و از صاحبخانه قدري نان خواست. صاحبخانه گفت: نان نیست! مگر اینجا نانوایی است؟! گدا گفت: اندکی چربی اگر هست به من کمک کنید. گفت: چربی هم نیست، مگر اینجا قصابی است؟! گدا گفت: مقداری آرد اگر بدهید ممنونم. صاحبخانه گفت: نیست، مگر اینجا آسیاب است که آرد داشته باشم؟! گدا گفت: پس مقداری آب به من بدهید. گفت: نیست، مگر اینجا چشمه هست؟! خلاصه هر چه تقاضا كرد جوابش کرد.


سائلى آمد به سوى خانه‏اى
خشك نانه خواست يا تر نانه‏اى‏
گفت صاحب خانه: نان اينجا كجاست
خيره‏اى كى اين دكان نانباست‏
گفت بارى اندكى پى هم بياب
گفت آخر نيست دكان قصاب
گفت پاره‏ى آرد ده اى كدخدا
گفت پندارى كه هست اين آسيا
گفت بارى آب ده از مكرعه
گفت آخر نيست جويا مشرعه‏
هر چه او درخواست از نان تا سبوس
چربكى مى‏گفت و مى‏كردش فسوس‏

گدا با شنيدن جوابهای صاحبخانه، مايوس شد. شلوارش را در آورد که کنار ِ ِدرب منزل، ادرار کند. صاحبخانه فریاد زد که: هی! چه می کنی؟!
گدا گفت: بس کن! و بگذار حداقل اینجا خودم را خلاص کنم. در این ویرانه ای که تو زندگی می کنی و هیچ چیز در آن برای زندگی نیست باید ادرار کرد.

آن گدا در رفت و دامن بر كشيد
اندر آن خانه به حسبت خواست ريد
گفت: هى‏هى! گفت: تن زن اى دژم
تا در اين ويرانه خود فارغ كنم
چون در اينجا نيست وجه زيستن
بر چنين خانه ببايد ريستن

گدا ادامه داد: اگر تو باز نیستی که شکار کنی و بر دست شاهان بنشینی، اگر طاووس پر نقش و نگاری نیستی که چشمها را به خود مشغول کنی، اگر طوطی نیستی که با شنیدن سخنانت به تو قند دهند، اگر بلبل عاشقی نیستی که در سبزه زار آواز خوش سر دهی، اگر هدهد نیستی که پیغام بر باشی یا لک لک که بر بلندی خانه داشته باشی، پس تو چه پرنده اي هستی و به چه کاری می آیی؟!

چون نه‏اى بازى كه گيرى تو شكار
دست آموز شكار شهريار
نيستى طاوس با صد نقش بند
كه به نقشت چشمها روشن كنند
هم نه‏اى طوطى كه چون قندت دهند
گوش سوى گفت شيرينت نهند
هم نه‏اى بلبل كه عاشق‏وار زار
خوش بنالى در چمن يا لاله‏زار
هم نه‏اى هدهد كه پيكيها كنى
نه چو لكلك كه وطن بالا كنى‏
در چه كارى تو و بهر چت خرند
تو چه مرغى و ترا با چه خورند؟!

behnam5555 06-25-2014 06:15 PM

اين عشق چيست؟!

به کوه گفتم عشق چيست؟ لرزيد. به ابر گفتم عشق چيست؟باريد. به باد گفتم عشق چيست؟ وزيد. به پروانه گفتم عشق چيست؟ ناليد. به گل گفتم عشق چيست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چيست؟ اشک از ديدگانش جاري شد و گفت؟ ديوانگيست!!!


behnam5555 06-25-2014 06:24 PM


نگاهي كوتاه به زندگي احمد شاملو

احمد شاملو در 21 آذر سال 1304 در خيابان صفي عليشاه تهران چشم به جهان گشود.
مادرش كوكب عراقي و پدر او حيدر شاملو بود. او دوره دبستان را در شهرستان‌هاي خاش، زاهدان و مشهد گذراند و از سال سوم به دبستان صنعتي منتقل شد تا زبان آلماني بخواند.
خانواده شاملو در سال 1321 به گرگان و تركمن صحرا كوچ كردند. زندگي در تركمن صحرا بعدها الهام بخش شعر زيباي از زخم قلب آبائي شد.
احمد شاملو بين سال‌هاي 1323 1322 در فعاليت‌هاي سياسي شركت كرد و پس از دستگيري به زندان متفقين در رشت فرستاده شد. سال 1324 از زندان آزاد شد و به رضائيه رفت. سال 1326 براي نخستين بار ازدواج كرد. در سال1327 مجله سخن نو را چاپ كرد. دو سال بعد قصه زن پشت در مفرغي و مجله روزنه را به زيور طبع آراست. شاملو پس از انتشار آهن‌ها و احساس سردبيري مجله خواندنيها را پذيرفت و در سال 1334 رمان‌هاي كشيش، برزخ و زنگار را ترجمه كرد. در سال 1338 قصه نويسي براي كودكان را نيز بر تجربيات خود افزود و حاصل اين تجربه خروس زري پيرهن پري است. شاملو در همين سال فيلم مستندي به نام سيستان و بلوچستان را براي شركت "ايتالكنسولت" ساخت و بين سال‌هاي 2-1340 سردبيري كتاب هفته را عهده دار شد. او در اين سال‌ها گفت و گو نويسي براي برخي از فيلم‌هاي سينمايي را قبول كرد‌. در سال 1343 با آيدا سركيسيان ازدواج كرد. در سال 1345 به انتشار هفته نامه ادبي بارو پرداخت كه به دستور وزير اطلاعات وقت تعطيل شد. كتاب تأليفي حافظ شيراز يكي از كتاب‌هاي مشهور شاملوست كه در سال 1347 هم زمان با ترجمة عروسي خون نوشتة فدريكو گارسيا لوركا به چاپ رسيد. او در اين سال با برنامه كودك و نوجوان به همكاري پرداخت. در سال 1351 دانشگاه صنعتي از شاملو دعوت كرد تا به عنوان استاد زبان فارسي در آنجا تدريس كند.
شاملو در اين سال به هنگام همكاري با اين دانشگاه صفحه‌ها و نوارهايي را به عنوان "صداي شعر” در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان منتشر كرد. سال بعد براي بامداد سالي بسيار پركار بود، چاپ مجموعة ابراهيم در آتش، درها و ديوارهاي بزرگ چين، نوشتن فيلم نامة تخت ابوالنصر و ترجمه و چاپ مرگ كسب و كار من است و همچون كوچه‌اي بي انتها ترجمة نمايشنامه مفت خورها و از كارهاي او در اين سال به شمار مي‌آيد. در سال 1355 از سوي انجمن قلم و دانشگاه پرينستون به آمريكا دعوت شد. او در جلسه سخنراني و شعرخواني همراه با شاعران و نويسندگان آسيايي و آفريقايي چون ياشار كمال، آدونيس، البياتي، وزينشيفسكي و ديگران حضور يافت. وي در اين سال‌ها با هيجان بسيار، كار روي كتاب كوچه را نيز پي گرفت. در سال 1357 قصة دختراي ننه دريا وبارون به صورت كتاب كودكان به چاپ شد. مهتابي به كوچه، شهريار كوچولو، بگذار سخن بگويم، كتاب كوچه آثار منتشر شدة ديگر او در اين سال را تشكيل مي‌دهند. احمد شاملو در سال 1363 كانديداي دريافت جايزه نوبل شد. در سال 1365 كتابي به عنوان عيسا ديگر، يهودا ديگر را بر اساس رمان قدرت و افتخار نوشته گراهام گرين به رشته تحرير درآورد. در سال 1366 به دومين كنگره بين‌المللي ادبيات دعوت شد. در اين مراسم افرادي چون درك والكوت، عزيز نسين، پدرو شموزه، لونا رگوديسون، ژوكوند ابلي و نيز حضور داشتند كه شاهد سخنراني شاملو با عنوان "من درد مشتركم، مرا فرياد كن” بودند. شاملو در سال 1369 از سوي دانشگاه بركلي كاليفرنيا براي حضور در شب شعر دعوت شد. او در اين برنامه دو سخنراني تحت عنوان نگراني‌هاي من و مفاهيم رند و رندي در غزل حافظ ايراد كرد. بامداد در اين سال‌ها در شب شعر دانشگاه‌هاي U.C.L.A. ، شيكاگو، ميشيگان، هاروارد، كلمبيا، راترگز و نيز شركت جست. در سال 1370 شاعر نام آشناي ايراني به نفع آوارگان كرد عراقي سفري را براي شعرخواني به وين تدارك ديد. سال 72 گزينة آثار شاملو توسط انتشارات مرواريد به چاپ رسيد و در سال 1378 جايزه استيگ داگرمن را به خود اختصاص داد. آخرين اثر او در روز 15 تيرماه 1378 در روزنامه نشاط به مردم ايران تقديم شد. احمد شاملو در تاريخ 3مرداد 1379 چشم از جهان فروبست.

در اين بن بست
احمد شاملو

دهانت را مي‌بويند
مبادا كه گفته باشي دوستت مي‌دارم.
دلت را مي‌بويند
روزگار غريبي‌ست، نازنين
و عشق را
كنار تيرك راهبند
تازيانه مي‌زنند.
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
در اين بن بست كج و پيچ سرما
آتش را به سوختبار سرود و شعر
فروزان مي‌دارند.
به انديشيدن خطر مكن.
روزگار غريبي‌ست، نازنين
آنكه بر در مي‌كوبد شباهنگام
به كشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
آنك، قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با كنده و ساطوري خونالود
روزگار غريبي‌ست، نازنين
و تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌كنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
كباب قناري
بر آتش سوسن و ياس
روزگار غريبي‌ست، نازنين
ابليس پيروز مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد
31 تير 58


دل و اطلسي و پروانه و شاعر

براي احمد شاملو

اون دلش خيلي مي‌خواس
بشه اون اطلسي گوشة باغ
خودشو رهاكنه توي يه نور
مٌس بشه از هر نسيم
دل بده
دل ببره
هم ز سرو و هم چمن
هم ز بيد و هم سمن
مرز باد ورد بشه
بره اونجا كه نگاه
وعده داره با دلي
بشينه تا عشق بياد
اونو با خود ببره
حالا هرچي پيش بياد
بادا باد.

اون دلش خيلي مي‌خواس
بشه اين پروانه‌هاي رنگارنگ

بپره تو آسمون
دست بهارو بگيره
بشينه روي يه نور
بره اونجا كه ميرن پروانه‌ها؛
بره اونجا كه خيال
از آدم خسته مي شه
همه درهاي حواس
به روي هرچي غمه بسته مي‌شه
برسه به باغ نور
چند تا خورشيد بكنه
بياره روي زمين
هركجا دلش مي خواد
جاشون بده.
حالا اون رفته و هركس مي دونه
شاعر اما همونه
كه دلش خيلي مي خواد
بشه اون اطلسي گوشة باغ

بشه اين پروانه‌هاي رنگارنگ
همين‌ها كه صُب تا شب
عشقو بردوش شجاعت مي ذارن
غمو از كول حماقت ميندازن
زمينو
- با رنگ سبز دلشون
رنگ مي‌زنن
- زردي رو پس مي‌زنن
حالا اون رفته و هركس مي‌دونه
شاعر اما همونه
كه دلش خيلي مي‌خواد
به آدم نشون بده
راهش اونجاست كه همون اطلسي‌ي
راهش اونجاست كه همين پروانه‌هان.

(شهاب طاهرزاده) ش دلجو
پاريس 25 آگست 2000

behnam5555 06-25-2014 06:26 PM


گل سرخ صحرای استینگ

سایه اش رازی نهان در خود دارد/ این گل صحرا/ شیرینی هیچ عطری این چنین آزارت نمی دهد

زندگینامه استینگ
گوردون ماتیو سامنر روز دوم اکتبر 1951 در نورث آمبرلند انگلستان به دنیا آمد. نام مادرش آودری و نام پدرش ارنست بود. روزی گوردون سولومون به او گفت که با پوشیدنپیراهن راه راهش شبیه به زنبور شده است، از آن روز او نامش را استینگ گذاشت. استینگ، Stingبه معنی نیش زنبور است.
او در آغاز نوازنده بود. تا سال 1984 باگروه پلیس کار می کرد و بعد از آن راهش را به تنهایی ادامه داد. قبل از این که درگروه پلیس خواننده اصلی شود، کارش حفاری، معلم زبان انگلیسی در مدارس و مربی فوتبالبود. او برای نواختن ساز با گروههای جاز نیز همکاری می کرد. او در سال 1992 دکترایافتخاری موسیقی را از دانشگاه نورث آمبریا و در سال 1994 از کالج برکلی دریافت کرد. او گیتار، گیتار باس، ماندولین، پیانو، هارمونیکا، ساکسیفون و فلوت می نواخت و نامگیتارش را برایان گذاشته بود.
او در حال حاضر با خانواده اش، همسرش ترودی و ششفرزندش، در ویلت شایر زندگی می کند و استودیوی خصوصی اش هم همان جاست. او همراه باترودی و گروه برازیلیان ایندیان از سال 1989 بنیاد جنگل های پرباران را تاسیس کردندتا جنگل ها را نجات دهند.


گل سرخ صحرا

رویای باران می بینم
رویای باغ ها را در میان صحرای شن
از خواب برمی خیزم،با رویاهایی پوچ
رویای عشق می بینم، و زمان از دستانم می گریزد
رویای آتش می بینم
در رویایم دو قلب در هم می پیچند و هرگز نمی میرند
و درکنار آتش
سایه ها هوس انسانی را نقاشی می کند
این گل سرخ شیرین صحرا
که سایه اش رازی نهان در خود دارد
این گلصحرا
شیرینی هیچ عطری این چنین آزارت نمی دهد
و حالا او بازگشته است
و چنین است که او منطق رویاهایم را ویران میکند
این آتش می سوزاند
درمی یابم که به هیچ چیز شبیه نیست
رویای باران می بینم
چشم به آسمان بالای سرم می دوزم
چشمانم را میبندم
این عطر کمیاب شیرینی مست کننده عشق است
گل سرخ شیرین صحرا
این خاطره قلب ها و روح های پنهان است
این گلصحرایی
این عطر کمیاب شیرینی مست کننده عشق است
ترجمه انگلیسی

Desert rose
sting
I dream of rain
I dream of gardens in the desert sand
I wake in vain
I dream of love as time runs through my hand
I dream of fire
Those dreams that tie two hearts that will never die
And near the flames
The shadows play in the shape of the man's desire
(This/Sweet) desert rose
Whose shadow bears the secret promise
This desert flower
No sweet perfume that would torture you more than this
And now she turns
This way she moves in the logic of all my dreams
This fire burns
I realize that nothing's as it seems
I dream of rain
I lift my gaze to empty skies above
I close my eyes
The rare perfume is the sweet intoxication of love
Sweet desert rose
This memory of hidden hearts and souls
This desert flower
This rare perfurme is the sweet intoxication of love

behnam5555 06-25-2014 06:28 PM


شعراز حزین لاهیجی
نی ریز نامه

گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی
حیف از تو که ویرانه ای آباد نکردی

صد بار ز گلزار ،خزان آمد و گل رفت
وین مرغ اسیراز قفس آزاد نکردی

ای خسرو شیرین دهنان این نه وفا بود
یک ره گذری جانب فرهاد نکردی

بسیار مبال ای شجر وادی ایمن
یک جلوه چو آن حسن خداداد نکردی

باید زتو آموخت حزین رشک محبت
لبریز فغان بودی و فریاد نکردی

behnam5555 06-25-2014 06:32 PM


سلطان العارفین بایزید بسطامی
ابویزید طیفور پسر عیسی پسر سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین به ظاهر در نیمه اول قرن دوم هجری یعنی در سال آخر دوره حکومت نکبت بار امویان در شهر بسطام از ایالت کومش (قومس) در محله موبدان(زرتشتیان) در خاندانی زاهد و متقی و مسلمان چشم به جهان صورت گشود.
فصیح احمد خوافی تولد او را در سال 131 هجری ثبت کرده و نوشته است که جد او سروشان والی ولایت قومس بوده است.
می گویند جد این بینشور بزرگ ایرانی، سروشان زرتشتی بوده و سپس بدین اسلام درآمده است. چنین میماند که بایزید در تصوف استاد نداشته و خرقه ارادت از دست هیچیک از مشایخ تصوف نپوشیده است. گروهی او را امی دانسته و نقل کرده اند که بسیاری از حقایق بر او کشف می شد و خود نمیدانست؛ گروهی دیگر نقل کرده اند که یکصد و سیزده یا سیصد و سه استاد دیده است.
برخی نوشته اند که وی شاگرد امام جعفر صادق (ع) بوده است؛ به روایت سهلکی دوسال برای امام سقائی کرد و در دستگاه امام او را طیفورالسقاء می خواندند. تا آنکه امام جعفر صادق وی را رخصت داد که به خانه خویش باز گردد و خلق را به خدای دعوت کند.

behnam5555 06-25-2014 06:35 PM


دراین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند

نشسته ام درانتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین ، سپیده سر نمی زند

گذرگهیست پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا ، به رهگذر نمی زند

دل خراب من دگر ،خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین ،خراب تر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا، به گوش کر نمی زند

نه «سایه » دارم ونه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر ، کسی تبر نمی زند

هوشنگ ابتهاج «سایه»

behnam5555 06-25-2014 06:43 PM


۱۰۰ خصوصیت آدمهای موفق

( تمامی موفقان جهان ؛ بنوعی در رفتار با هم مشترک هستند )

« شما گاهی فکر میکنید که ؛ مثلا : اخلاق این شخص چقدر شبیه خودم و یا فلان شخص است »
لطفا سر فرصت کافی و با دقت ؛ نکا ت ذیل را بخوانید و در مقایسه با خودتان ؛ به هر موضوع یک ٪ یا امتیاز دهید :

« یکصد خصوصیات رفتاری در بین افراد موفق »

1- بخداوند ایمان دارند و معتقدند که ایمان مبنای همه اعجازهاست و پادزهر شکست و در همه حال شاکر خداوند هستند
۲- دارای اهداف مشخص هستند .
۳- همیشه در پی فرصت های مناسب هستند .
۴- دارای روحیه مداومت و پشتکار هستند .
۵- در اثر بروز مشکلات متوقف نمیشوند .
۶- با متخصص مشورت مینمایند .
۷- تسلیم مشکلات نمیشوند و سخت کوش هستند .
۸- در مقابل جواب نه ، تسلیم نمی شوند .
۹- از غیر ممکن حرف نمی زنند .
۱۰- می دانند که چه می خواهند.
۱۱- حاکم بر سرنوشت خود هستند .
۱۲- محدودیت های ذهنشان را ؛ معیار سنجش نمیدانند .
۱۳- دارای اشتیاق سوزان جهت رسیدن به هدف هستند .
۱۴- در پی رسیدن به هدف خود ؛ راه بازگشتی را قرار نمیدهند ؛ شاید راه را عوض کنند ولی هدف را هرگز .
۱۵- به رویا های خود جامه عمل میپوشانند ؛ و اجازه بی احترامی را نمیدهند .
۱۶- به گفته های بیجای ؛ این و آن آنچنان توجه نمیکنند .
۱۷- در لحظات بحرانی ؛ بدنبال نقطه عطف موفقیت هستند .
۱۸- ذهنشان در شرایط باور است .
۱۹- خوب گوش میدهند و راهکارهای مناسب را پیدا میکنند.
۲۰- عقیده دارند که « هرگز » زمان طولانی است .
۲۱- معتقد هستند که با ایمان به خود ؛ هرشخصی از ذلت به قدرت میرسد .
۲۲- عوامل ناخوشایند را از ذهن خود دور نگهمیدارند .
۲۳- از نیروی دیگران نیز استفاده میکنند ؛ با شرایط منصفانه .
۲۴- دیگران را تشویق میکنند و مورد احترام و عشق و محبت و تقدیر و یاری ؛ قرار میدهند .
۲۵- از حسادت و خود خواهی به دور هستند .
۲۶- از اظهار نظر خود ؛ ترسی ندارند .
۲۷- عاشق رشد و اوج هستند .
۲۸- پیروز میشوند چون باور دارند .
۲۹- اشخاصی با احساس و هیجانی هستند که خوب خود را کنترل میکنند .
۳۰- معتقد هستند در قبال هیچ ، نصیب هیچ است .
۳۱- در ابتدای کار حساب میکنند که ؛ پاداش کار به تلاشش می ارزد ؟.
۳۲- ریسک میکنند و منتظر برنامه قطعی و ۱۰۰% نیستند و زیاد به استدلال اعتماد نمیکنند و معتقد هستند که ذهن نیمه هشیارشان ؛ نقشه را طراحی میکند .
۳۳- ارباب خویشتن هستند و مسلط بر خود .
۳۴- معتقدند که تمامی موفقان و قهرمانان جهان ؛ روزی شکست خورده بودند .
۳۵- میدانند که جواب سوالات خود را ؛ از کجا تهیه کنند .
۳۶- میتوانند یک گروه متخصص مورد نیاز را دور هم جمع کنند .
۳۷- موفقیت را یک عادت میدانند .
۳۸- با کسانی همکاری میکنند که با سختی ها کنار نمیایند .
۳۹- ذهن خود را ماهیچه میدانند و مانند یک ورزشکار تمرین میکنند تا قوی تر شوند .
۴۰- با اراده راههای محال را پیدا میکنند .
۴۱- خواسته اشان را با تمام و جود به خود و دیگران و خداوند میگویند.
۴۲- در مقابل انتقادها و سرزنش ها صبور هستند و هدفشان برایشان مهم است .
۴۳- در برابر شکستها ی موقتی ؛ میگویند این راه اشتباه بود و راه دیگر را امتحان میکنند .
۴۴- معتقد هستند که رهبر خوب ؛ قبلا پیرو خوبی بوده است .
۴۵- شجاعتشان موقتی نیست و ادامه دار است .
۴۶- خویشتن را براحتی کنترل میکنند .
۴۷- احساس انصاف و عدالت در درون آنهاست .
۴۸- در تصمیم گیری های خود ؛ قاطع هستند .
۴۹- دارای برنامه قبلی و عملی هستند .
۵۰- همیشه از دیگران فعال تر هستند .
۵۱- دارای شخصیت خوشایند و محترم هستند .
۵۲- نسبت به اطرافیان ؛ احساس همدلی و همدردی واقعی هستند .
۵۳- بر تمام جزئیات امور خویش احاطه دارند .
۵۴- حتی مسئولیت اشتباهات و نواقص همکاران و پیروان خود را می پذیرند و به گردن دیگری نمی اندازند و دنبال بهانه آوردن نیستند .
۵۵- براحتی اصول همکاری را رعایت میکنند ؛ و رضایت همکاران و پیروان را بدست می آورند .
۵۶- همیشه در پی آن هستند که به دیگران خدمت کنند .
۵۷- از رقابت نمیترسند و از اینکه دیگری جایشان را بگیرند ؛ واهمه ای ندارند .
۵۸- موفقیت و زحمات پیروان و همکاران را به پای خود نمی نویسند و موفقیت را بین گروه تقسیم میکنند .
۵۹- بسیار وفادار و صمیمی هستند .
۶۰- در دل همکاران و پیروان ؛ ترس و هراس نمی کارند .
۶۱- به سمت و عنوان ؛ جهت ایجاد احترام ؛ معتقد نیستند .
۶۲- به وضع ظاهری خود ؛ اهمیت می دهند .
۶۳- ادب را همچون ؛ خدمات میدانند .
۶۴- بهای پیشرفت و ترقی را می دهند .
۶۵- خواسته های خویش را بدون خدشه وارد کردن به حقوق دیگران ؛ بر آورده میکنند .
۶۶- تنبل نیستند و کار امروز را به فردا موکول نمی کنند .
۶۷- در انتظار رسیدن زمان مناسب نیستند ؛ زمان مناسب را می سازند .
۶۸- مشکلات آنها را خسته نمیکند ؛ آنها مشکلات را خسته میکنند .
۶۹- در تصمیم گیری ها ؛ سرعت عمل دارند و در اجرای آن ؛ تجدید نظر نمیکنند .
۷۰- به احتیاط بیش از حد ؛ اهمیت نمی دهند .
۷۱- چشمانشان را باز نگهداشته و نمی ترسند .
۷۲- برای آینده همیشه پس انداز میکنند .
۷۳- توسط رفتار خوب بادیگران ؛ رابطه خوب میسازند و از این فرصت ؛ بموقع استفاده میکنند .
۷۴- صادق هستند و از دروغ متنفر هستند .
۷۵- همه نقاط ضعف و قدرت خود را میدانند و همیشه در پی اصلاح و تقویت آن هستند .
۷۶- برای اهداف خود زمان تعیین میکنند .
۷۷- فرق خود باوری و خوستائی را میدانند .
۷۸- تعادل رفتاری خود را خوب حفظ میکنند .( ظاهرشان نشان نمیدهد که دارا هستند و یا ندار ) .
۷۹- تفاوت حیا و نجابت را با کمروئی ؛ خوب میدانند .
۸۰- اهل تکبر نیستند و میدانند که مثلا : فروشنده ای که متکبر باشد ؛ مشتری های خود را از دست میدهد ویا…….. .
۸۱- دیگران را بزرگ میکنند .
۸۲- در برخورد اول اثر خوبی بر روی طرف مقابل میگذارد .
۸۳- کسی با انها ؛ احساس ناراحتی نمی کند .
۸۴- بخشنده هستند ؛ هم نسبت به خود و هم دیگران .
۸۵- از افراد منفی دوری میکنند .
۸۶- تا حدودی شوخ طبع هستند .
۸۷- برای جدی بودن ؛ از اخم استفاده نمی کنند .
۸۸- در مقابل ضعیف تر از خود مغرور نیستند و در مقابل بالا دست خود ذلیل نیستند و ادب را رعایت میکنند .
89- اکثرا ؛ افراد سختی کشیده هستند و در ناز و نعمت نبوده اند .
۹۰- خوب بلدند که از خودشان دفاع و مراقبت کنند .
۹۱- از تنهائی حوصله اشان سر نمیرود .
۹۲- خنده رو هستند و قاطع .
۹۳- به انچه میدانند ؛ جدا عمل میکنند .
۹۴- در باره دیگران کمتر حرف میزنند و متقابلا در رابطه با طرحهای بزرگ سخن میگویند .
۹۵- سعی میکنند که دانش و اطلاعات خود را به روز رسانند .
۹۶- وعده و قول بیخود به کسی نمیدهند .
۹۷- علاوه بر برداشت ؛ مدام در حال کاشت هستند .
۹۸- در اموری که به شخص دیگری مربوط است ؛ بیخود تصمیم گیری نمیکنند .
۹۹- در ندانسته هایش ؛ براحتی میگوید که نمیدانم و لازم بداند پس از آن تحقیق میکند .
۱۰۰- بدنبال هدر نمودن وقت و وقت کشتن نیست و قدر زمان را خوب میداند .

اگر شما تمام این موارد را در خود ویا شخصی دیدید ؛ شما یا او؛ لایق رهبری هستید


behnam5555 06-25-2014 06:51 PM


لطیفه
شرلوك هلمز، كارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند . نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست . بعد واتسون را بيدار كرد و گفت : ” نگاهي به بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ ” واتسون گفت :” ميليون ها ستاره مي بينم “. هلمز گفت : ” چه نتيجه اي مي گيري؟ “. واتسون گفت : ” از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم . از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم كه زهره در برج مشتري ست، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيرم كه مريخ در محاذات قطب است، پس بايد ساعت حدود سه نيمه شب باشد “. شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت: ” واتسون ! تو احمقي بيش نيستي ! نتيجه ي اول و مهمي كه بايد بگيري اين است كه چادر ما را دزديده اند”

behnam5555 06-25-2014 06:52 PM


ضرب و المثل های ملل مختلف

۱- ضرب المثل جامایکایی
no call alligator long mouth till you pass him
قبل از آن که از رودخانه عبور کنی، به تمساح نگو “دهن گنده”.
[
تفسیر: تا وقتی به کسی نیاز داری، او را تحمل کن و با او مدارا کن.]

۲ضرب‌المثل هاییتیایی
if you want your eggs hatched , sit them yourself
اگر می‌خواهی که جوجه‌هایت سر از تخم بیرون آورن ، خودت روی تخم‌مرغ ها بخواب.
[
تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهی، آن را به شخص دیگری غیر از
خودت مسپار.]

۳ضرب‌المثل لاتین
a silly rabbit have three opening to its den
یک خرگوش احمق، برای لانه‌ی خود سه ورودی تعبیه می‌کند.
[
تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم می‌کند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آن‌ها ببندی]

۴ضرب‌المثلی از شمال آفریقا
Every beetle is a gazelle in the eyes of its mother
هر سوسکی از دید مادرش به زیبایی غزال است.
معادل فارسی: اگر در دیده‌ی مجنون نشینی، به غیر از خوبی لیلی نبینی.

۵ضرب المثل روسی
An empty barrel makes greatest sound
بشکه‌ی خالی بلندترین صدا را ایجاد می‌کند.
[
تفسیر: هیاهو و ادعای بسیار نشان از میان تهی بودن دارد.]

۶ضرب‌المثل اسپانیایی
after all , to make a beautiful omelet you have to break an egg
برای پختن یک املت خوشمزه، حداقل باید یک تخم‌مرغ شکست.
[
تفسیر: بدون صرف هزینه، به نتیجه‌ی مطلوب دست نخواهی یافت]
معادل فارسی: بی‌مایه فطیر است.

۷ضرب‌المثل روسی
all are not good cooks who carry long knives
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزومآ آشپز ماهری نیست.
[
تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست]
معادل فارسی: به عمل کار برآید.

behnam5555 06-25-2014 06:55 PM


دمی با غم به سر بردن جهان يک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلق ما کز اين بهتر نمی‌ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گيرند

زهی سجاده تقوا که يک ساغر نمی‌ارزد

رقيبم سرزنش‌ها کرد کز اين به آب رخ برتاب

چه افتاد اين سر ما را که خاک در نمی‌ارزد

شکوه تاج سلطانی که بيم جان در او درج است

کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غم دريا به بوی سود

غلط کردم که اين طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی

که شادی جهان گيری غم لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنيی دون بگذر

که يک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

حافظ



behnam5555 06-25-2014 06:57 PM


حرفهای بزرگان:

1)در دنیا تنها دو چیز زیباست: زن و گل(مالرب)
:53:
۲)عروس،زنی است با دورنمای زیبای و خوشبختی در پشت سر.(آمبروز بی یرس)
:53:
۳)چرا مردان، زنان باهوش رادوست دارند؟ به خاطر اینکه دو قطب غیر همنام یکدیگر را میربایند(کتی لت)
:53:
۴)پشت سر تمام زنان مشهور مردی ایستاده که نا امیدش کرده است(نیومی بلیون)
:53:
۵)اگر می خواهی فقط حرف کاری زده شود از مرد بخواه و اگر می خواهی آن کار انجام شود از زن بخواه(مارگارت تاچر)
:53:
۶)اگر در دنیا یک زن بد باشد همه ی مردها تصور می کنند زن آن هاست.(ضرب المثل روسی)
:53:
۷)زن از نخست بود رکن خانه ی هستی(پروین اعتصامی)
:53:
۸)زن اول به تو حرمت گذارد،زن دوم دمار از تو برآرد،زن سوم به قبرت می سپارد(ضرب المثل فارسی)
:53:
۹)تنها یکی از هزار مرد، رهبر مردان دیگر می شود.۹۹۹ نفر دیگر دنباله رو زن ها هستند(گروچومارکس)
:53:
۱۰)ازدواج نهادی است که نظم،قناعت،خویشتن داری،گذشت و بسیاری دیگر از فضیلت های با شکوه را به مرد می آموزد(اوشو)
:53:
۱۱)زنان حرف می زنند،زیرا حرف زدن را دوست دارند در صورتی که مردان فقط وقتی حرف می زنند که یک عامل بیرونی مجبورشان کند،مثلا وقتی که نمی توانند جوراب تمیز پیدا کنند(جین کر)
:53:
۱۲)ارزش یک دختر خوب بیش از هفت پسر است(ضرب المثل ارمنی)
:53:
۱۳)مردها با دیدن یک چهره ی زیبا فورا به زندگی علاقه مند می شوند(ضرب المثل فرانسوی)

behnam5555 06-25-2014 06:59 PM


من خواستم زندگی كنم،راهم را بستند

ستایش كردم ،گفتند خرافات است

عاشق شدم، گفتند دروغ است

گریستم، گفتند بهانه است

خندیدم، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم...

( دكتر علی شریعتی)



behnam5555 06-25-2014 07:01 PM


سروده‌ای بسیار زیبا از مصطفی بادکوبه ای

شبی، دل بود و دلدارِ خردمند / دل از دیدار دلبر، شاد و خرسند
که با بانگ بنان و نام ایران / دو چشمم شد ز شور عشق، گریان

چو دلبر شور اشک شوق را دید / به شیرینی ز من مستانه پرسید
بگو جانا که مفهوم وطن چیست / که به مهرش، دلی گر هست دل نیست

به زیر پرچم ایران نشستیم / و در را جز به روی عشق بستیم
به یمن عشق در ناب سفتم / و در وصف وطن این‌گونه گفتم

وطن خاکی سراسر افتخار است / که از جمشید و از کِی، یادگار است
وطن یعنی نژاد آریایی / نجابت، مهرورزی، با صفایی

وطن خاک اشوزرتشت جاوید / که دل را می‌برد تا اوج خورشید
وطن یعنی اوستا خواندن دل / به آیین اهورا ماندن دل

وطن تیروکمانِ آرش ماست / سیاوش‌های غرقِ آتش ماست
وطن منشور آزادی کورش / شکوه جوشش خون سیاوش

وطن نقش‌ونگار تخت جمشید / شکوه روزگارِ تخت جمشید
وطن فردوسی و شهنامه اوست / که ایران زنده از هنگامه اوست

وطن آوای رخش و بانگِ شبدیز / خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرورِ ماست / صدای تیشه افسونگر ماست

وطن چنگ است بر چنگ نکیسا / سرود باربدها خسرو آسا
وطن یعنی سرود رقص آتش / به استقبال نوروزی فره‌وش

وطن یعنی درختی ریشه در خاک / اصیل و سالم و پر بهره و پاک
وطن یعنی سرود پاک بودن / نگهبان تمام خاک بودن

وطن را لاله‌های سرنگون است / که از خون شهیدان لاله‌گون است
وطن شوش و چغارنبیل و کارون / ارس، زاینده‌رود و موجِ جیحون

وطن خرم ز دین بابک پاک / که رنگین شد ز خونش چهره خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار / و یا نادرشه پیروز افشار

به یک روزش طلوع مازیار است / دگر روزش ابومسلم به کار است
وطن یعنی صفای روستایی / زلال چشمه‌های بی ریایی

وطن یعنی دو دست پینه بسته / به پای دار قالی‌ها نشسته
وطن یعنی هنر یعنی ظرافت / نقوش فرش در اوج لطافت

وطن در هی هی چوپان کرد است / که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن یعنی تفنگ بختیاری / غرور ملی و دشمن شکاری

وطن یعنی بلوچ با صلابت / دلی عاشق نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش شروه خوانی / ز خاک پاک میهن دیده بانی

ز عطر خاک میهن گر شوی مست / کویر لوت ایران هم عزیز است
وطن یعنی بلندای دماوند / ز قهر ملتش، ضحاک در بند

وطن یعنی سهند سرفرازی / چنان ستارخانش پاکبازی
مرا نقش وطن در جان جان است / همان نقشی که در نقش جهان است

وطن یعنی سخن یعنی خراسان / سرای جاودان عشق و عرفان
وطن گل‌واژه‌های شعر خیام / پیام پر فروغ پیر بسطام

وطن یعنی کمال الملک و عطار / یکی نقاش و آن یک محو دیدار
در این میهن دو سیمرغ است در سیر / یکی شهنامه دیگر منطق الطیر

یکی من را ز دشمن می‌رهاند / یکی دل را به دلبر می‌رساند
خراسان است و نسل سربداران / زجان بگذشتگان در راه ایران

وطن خون دل عین القضاتست / نیایش‌نامه پیرهرات است
وطن یعنی شفا، قانون، اشارات / خرد، بنشسته در قلب عبارات

نظامی خوش سرود آن پیر کامل / «زمین باشد تن و ایران ما دل»
وطن آوای جان شاعر ماست / صدای تار باباطاهر ماست

اگر چه قلب طاهر را شکستند / و دستش را به مکروحیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار / دو بیت طاهر و هیهات بسیار

وطن یعنی تو و گنجینه راز / تفال از لسان الغیب شیراز
وطن آوای جان مِی پرستان / سخن از بوستان و از گلستان

وطن دارد سرود مثنوی را / زُلال عشق پاک معنوی را
تو دانی مولوی از عشق لبریز / نشد جز با نگاه شمس تبریز

وطن یعنی سرود مهربانی / وطن یعنی شکوه هم‌زبانی
وطن یعنی درفش کاویانی / سپید و سرخ و سبزی جاودانی

به پشت شیر خورشیدی درخشان / نشان قدرت و فرهنگ ایران
وطن شور و نشاط هستی ما / وطن میخانه ما، مستی ما

وطن دارالفونِ میرزاتقی‌خان / شهید سرفراز فینِ کاشان
وطن یعنی بهارستان، مصدق / حضوری بی‌ریا چون صبح صادق

ز خاک پاک‌ها پروین بخیزد / بهار پیر مهرآیین بخیزد
که از جان، ناله با مرغ سحر کرد / دل شوریده را زیر و زبر کرد

وطن یعنی صدای شعر نیما / طنین جان فزای موج دریا
وطن یعنی خزر، صیاد، جنگل / خلیج فارس، رقص نور، مشعل

وطن یعنی تجلی‌گاه ملت / حضور زنده آگاه ملت
وطن یعنی دیار عشق و امید / دیار ماندگار نسل خورشید

کنون ای هم‌وطن، ای جانِ جانان / بیا با ما بگو پاینده ایران

behnam5555 06-25-2014 07:06 PM



داستان پوریای ولی ( 1 )

پوریای ولی ، لقب پهلوان محمود خوارزمی متخلص به قتالی ، پهلوان و عارف و شاعر قرن هفتم و هشتم . وی در ورزش باستانی و زورخانه ای ایران از جایگاه مهمی برخوردار است در ضبط لقبش اختلاف وجود دارد ...

برخی آن را پوربای ولی ضبط کرده اند و ازینرو احتمال می رود «بای » که در ترکی به معنای بزرگ است ، لقب او و «ولی » نام پدرش یا اشاره به مقام پیشوایی و قطبیت خود او باشد. احتمال دیگر این است که «ولی » نام و «بای » (بیک ) لقب پدر پهلوان محمود باشد و به همین سبب او را پورِ بای ولی خوانده باشند لقب وی را «بوکیار» و «پکیار» نیز ضبط کرده اند که معنایی برای آن ذکر نشده است. مؤلف مجالس العشاق ، که نزدیکترین تذکره به زمان اوست ، لقبش را «پریار» دانسته است که احتمالاً حرف «ر» در پریار بر اثر کثرت استعمال حذف شده است . بعید به نظر نمی رسد که این نام از مصطلحات زمان بوده و شاید مرکب از «پری » و «یار» باشد، و به کسانی اطلاق می شده است که کاری خارق العاده انجام داده باشند.
تاریخ ولادت و شرح حال او روشن نیست . برخی او را اهل اورگنج از شهرهای خوارزم یا از مردم گنجه ، یا بر اساس طوماری قدیمی متعلق به دورة صفوی ، از اهالی سلماس و خوی ذکر کرده اند . گفته شده است که در جوانی کشتی می گرفت و به کار پوستین دوزی و کلاه دوزی اشتغال داشت . در همان ایام به شهرهای مختلف آسیای میانه ، ایران و هندوستان سفر کرد و در همة آن شهرها به پهلوانی نامبردار شد . دربارة تغییر احوال و توجه و التفات پوریای ولی به عرفان روایتهای گوناگونی وجود دارد. به روایتی ، پهلوانی هندی برای کشتی گرفتن با وی به خوارزم آمد و به روایتی دیگر، یکی از پادشاهان هندوستان او را برای کشتی با پهلوانی هندی دعوت کرد . پوریا مادر آن پهلوان را در حال استغاثه و زاری دید که از خدا پیروزی فرزندش را طلب می کرد. پوریا برای شاد کردن دل او تصمیم گرفت تا در آن کشتی پشت خود را به دست پهلوان هندی به زمین رساند. گویند که در پایان این کشتی حال کشفی به او دست داد و لقب «پریار» نیز در همین ماجرا به او داده شد .
بر حسب برخی منابع ، وی دارای گرایشهای ملامتی بود و حتی گاه به خرابات می رفت و با خراباتیان سخنان تایبانه می گفت . جامی نیز وی را از معاشران و یاران محمد خلوتی بر شمرده است .
وفات وی را همة منابع 722 و در خیوَق (خیوه ) ذکر کرده اند. مزارش در ترکمنستان بر جای است و مردم آن ناحیه به علت اعتقاد به شخصیت معنوی وی پس از مراسم ازدواج جهت تبرک به آرامگاهش می روند.
افسانه های بسیاری دربارة او نقل شده است . در همة این افسانه ها و داستانهای عامیانه ، دربارة شجاعت ، تسلط او به فنون کشتی و تواناییهای روحی و جسمی وی سخن رفته است . پوریای ولی در میان ورزشکاران ایران اسوة جوانمردی و از خودگذشتگی است و در زورخانه ها هنگام انجام دادن کارهای دشوار، مانند سنگ گرفتن ، نام او را بر زبان می آورند. در ابتدای هر کشتی نیز اشعاری خوانده می شود که منسوب به اوست . همچنین بوسیدن خاک گود کشتی اشاره ای به قدم بوسی پوریای ولی است .
در یک طومار قدیمی دوازده اصل ، به عنوان اصلهای اساسی پهلوانی و جوانمردی ، آمده که از آنها به عنوان اصول پوریای ولی یاد شده است . از جملة این اصول احترام به پیش کسوت (کهنه سوار)، دروغ نگفتن ، دشنام ندادن ، ترک نماز نکردن و محبت به مردم است . در زمینة فنون کشتی نیز 360 فن را به او نسبت داده اند .
این آثار را به پوریای ولی نسبت داده اند: مثنوی کنزالحقایق در بحر هَزَج که در فهرست برخی کتابخانه ها به اشتباه آن را از عطارِ نیشابوری یا شیخ محمود شبستری دانسته اند . این کتاب مشتمل بر پنج مقاله و 1300 بیت است که در آخر کتاب آن را به عطار نسبت داده اند، اما به نام «محمود» در اشعار تصریح شده است . در ابتدای کتاب پس از حمد و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ، خلفای چهارگانه مدح شده اند. کتاب دارای مطالبی عرفانی و اخلاقی دربارة ایمان ، شهادت ، طهارت ، نماز، روزه ، زکات ، حج ، جهاد با نفس ، عشق ، مراد از مهدی موعود و صفات آن حضرت ، میزان و قیامت است که در ضمن حکایاتی آمده است . کنزالحقایق در 1352 در تهران به چاپ رسیده است .
مجموعة رباعیات پوریای ولی که نسخة خطی آن در مؤسسة خاورشناسی فرهنگستان علوم ازبکستان موجود است ، در 1341 ش / 1962 در تاشکند به چاپ رسیده است . تعداد واقعی رباعیات او روشن نیست . وی در این رباعیات مردم را به پاک نهادی ، عدل و انصاف ، وفاداری ، شادی ، طلب دانش و سربلندی فرا می خواند و گاه اوضاع زمانه و مردم ریاکار و جاهل و اسیر خرافات را مذمت می کند .


منابع : محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعة الی تصانیف الشیعة ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت 1403/1983؛ محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران 1363ـ1367 ش ؛ نورالدین جعفر بدخشی ، خلاصة المناقب : در مناقب میرسیّدعلی همدانی ، چاپ سیّده اشرف ظفر، اسلام آباد 1374 ش ؛ عطاءالله بهمنش ، «پوریای ولی : مظهر جوانمردی و صفا»، کاوه ، سال 12، ش 5 و 6 (بهمن 1353)؛ حسین پرتو بیضایی ، تاریخ ورزش باستانی ایران ، زورخانه ، ] تهران [ 1337 ش ؛ پهلوان محمود پوریای ولی ، کنزالحقایق ، چاپ سنگی تهران 1352؛
عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس ، چاپ محمود عابدی ، تهران 1370 ش ؛ علی ابراهیم خلیل ، تذکرة صحف ابراهیم ، نسخة عکسی موجود در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران ، ش 2976؛ عبدالحسین زرین کوب ، جستجو در تصوف ایران ، تهران 1357 ش ؛ مهدی عباسی ، تاریخ کشتی ایران ، تهران 1374 ش ؛ «قتالی : پهلوان محمودبن پوریای ولی قدس سره »، ارمغان ، سال 10، ش 1 (فروردین 1308)؛ محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران 1363 ش ؛ محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکرة نتائج الافکار ، بمبئی 1336 ش ؛ محمدجعفر محجوب ، خاکستر هستی : «پوریای ولی :
پیرپهلوانان ، شاعر، عارف »، تهران 1378 ش ؛ محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانة الادب ، تهران 1369 ش ؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران 1350ـ 1355 ش ؛ احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران 1348ـ1353 ش ؛ سعید نفیسی ، تاریخ نظم ونثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران 1363 ش ؛ رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکرة ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ] 1344 ش [ ؛
Ensiklopediya ¦ yi adabiya ¦ t va san`ati Ta ¦ jik , vol. II, Dushanbe 1989; Ensiklopediya ¦ yi Sa ¦ vetii Ta ¦ jik , vol. V, Dushanbe 1984.

گویند در شبی که وفات یافت، این رباعی را گفت و علی الصباح مرده بر سجاده اش یافتند
امشب ز سر صدق و صفای دل من
در میکده آن هوش ربای دل من

جامی بکفم داد که بستان و بنوش
گفتم نخورم گفت: برای دل مـن

پوریای ولی پهلوان نامداری بوده که درماندگان را همواره یاری میکرده است. بهمین جهت ورزشکاران ایران نام او را همیشه بر زبان می رانند و اشعارش را در زورخانها می خوانند و کشتی گیران وی را هنوز از پیشروان خود میدانند. اشعار زیر از مثنوی کنزالحقایق او نقل میشود:

بهشت و دوزخت با تست در پوست
چرا بیرون ز خود میجوئی ای دوست

اگر تو خوی خوش داری بهر کــــــار
از آن خـویـت بهشت آید پـــدیــــــدار

وگــر خــوی بــدت انــدر ربـــایــــــد
از آن جــز دوزخـــت چــیــزی نـیـایـد

دهـان تـو کـلیـدانی است هــموار
زبــان تــو کــلــیــد آنـــرا نـــگــه دار

بهشت و دوزخت را یک کلید است
کلیدی این چنین هرگز که دیده است

کزو گه گل دمد در باغ و گـه خار
گـهی جـنـت گشاید زو گهی نــار

زبانت را کلیدی هـمـچــنــان دار
بدان کت آرزو باشـد بــــگـــــردان

در این عالم نزن از نیک و بد دم
که هم ابلیس میباید هم آدم

پوریای ولی راد مردی که بعد از عمری بر خاک نشاندن پهلوانان و قهرمان در کشورهای مختلف سرانجام با بر زمین زدن نفس خویش به عرفان رسید و جاودانه شد. طبق محاسبه مورخان روس، در 23 ژوئیه سال 1322 میلادی مطابق با 722 هجری قمری اول مرداد ماه روی در نقاب خاک کشید و به سرای باقی شتافت. با توجه به اینکه این پهلوان نامی و عارف بزرگ و شاعر مردمی نسبت از خوی می برد و در همین خاک به لقای الهی رسید. باید مراسمی درخور شخصیتش برگزار کرد. به همین سبب از هم اکنون تاریخ فوت وی را یادآور می شویم تا دست اندرکاران بخصوص متولیان فرهنگی و ورزشی شهرمان از هم اینک به فکر برگزاری مراسم پرشکوه باشند.
اما پوریای ولی که بود؟ چرا ادعا می کنیم که او از خوی بود و در این شهر نیز به خاک رفت. نمی خواهیم در این رابطه هم جریان شمس تبریزی تکرار شود. یعنی اینکه از انتشار همان اولین شماره هفته نامه خوی در سال 76 ما بنویسم. مورخان بزرگ و نامی مان مثل زنده یاد ریاحی و موحد و نصیری که عمرشان دراز باد و دیگران بنویسند و در نشریه بیاید و حتی در کتب تاریخی هم درج گردد و صدها دلیل و مدرک رو شود و حضرات باور ننمایند و یا باورشان بشود و از در انکار بیاید و تا اینکه مسوولان کشوری همراهمان گردد و حضرات مجبور شوند که بر این واقعه غیرقابل انکار تاریخی صحه بگذارند.
در مورد پوریای ولی هم ما سالهاست که می نویسیم دلیل و مدرک رو می کنیم. ما را حواله به آزمایشات پزشکی و استخوان شناسی و غیره می کنند، انگار که در مورد اثبات مزار سعدی و حافظ در شیراز هم چنین آزمایشاتی انجام داده اند و صد البته که حضرات بر این باورند که از سال 722 تا کنون استخوان ها سالم در زیر خاک باقی مانده اند و قابل آزمایش هم هستند و از نوع ژن و DNA و گروه خونی مرحوم پوریای ولی هم اطلاعات کافی دارند و می خواهند یافته های جدید خود را با یافته های پزشکی و ثبت شده زمان پوریا تطبیق دهند و سرانجام بر ادعای ما صحه بگذارند و بهتر بگویم که پس ادله و اسناد تاریخی همه کشک است و قابل اعتنا نمی باشد!!!

behnam5555 06-25-2014 07:10 PM


داستان پوریای ولی (2)

پوریای ولی که بود؟

استاد علی صدرایی مورخ و کارشناس نامدار کتب خطی در مصاحبه ای که حدود 7 سال قبل با اینجانب داشت و در هفته نامه خوی چاپ گردید، گفت: در مقطعي از تاريخ دو پهلوان و عارف زندگي مي كردند كه در برخي از منابع تاريخي اين دو نفر را به اشتباه یك نفر ذكر كرده اند.

1-پهلوان پوريايي ولي يا خواجه پري يار
2-پهلوان محمود خوارزمي قتالي كه مزارش در خوارزم است.

طبق منابع موثق، پهلوان محمود قتالي فرزند پهلوان پورياي ولي بوده و با عنوان محمود قتالي بن پورياي ولي از وي نام برده شده متاسفانه در برخي از منابع متاخر كلمه«ابن» كه به معني«فرزند» است، حذف نموده و منابع معاصر نيز هر دو شخصيت را يكي فرض نموده و پهلوان محمود قتالي را مشهور به پورياي ولي ذكر كرده اند. اين اشتباه در دايره المعارف بزرگ اسلامي هم تكرار شده است. اما بايد توجه داشت كه پهلوان محمود قتالي هر چند كه عارف و پهلوان نامداري بوده و آثاري هم با يادگار گذاشته، ولي هرگز در شهرت و نام آوري به اي پدرش پهلوان پورياي ولي نمي رسيد.
آرامگاه پهلوان محمود قتالی فرزند پوریای ولی در شهر خیوه در 25 کیلومتری جنوب شهر اورنگ مرکز خوارزم ازبکستان می باشد. این آرامگاه در فاصله قرن های هشتم تا چهاردهم هجری بنا شده است.

و اما اسناد

1- در كتاب خطي«مرآت الشرق» نوشته امين الشرع خويي كه شرح حال 680 دانشمند شيعه قرن هاي 13و14 هجري قمري ذكر شده، زندگينامه پهلوان پورياي ولي و وجود مزارش در گورستان «پيرولي» خوي قيد شده. در اين كتاب به سنگ قبر پورياي ولي هم اشاره شده و عين سنگ نوشته، قيد شده است . در سنگ قبر اسامي 7 تن از اجداد پورياي ولي ذكر شده بود. نام پدر پورياي ولي، محمود بود و پسر وي نيز محمود نام داشته. اين رسم در بين مردم خوي و منطقه وجود داشته و هنوز هم وجود دارد. كسانيكه به پدر خود علاقه بسيار دارند، براي زنده نگه داشتن نامش، فرزند خود را به آن نام مي خوانند.
در آن سنگ فبر تاريخ فوت پورياي ولي سال 420 هجري قمري ذكر شده است.
اين كتاب با تصحيح و بازنگری استاد صدرایی در سال 1387 چاپ و منتشر شده است.
2-در کتاب های ورزش باستانی ایران (زورخانه) نوشته دکتر پرویز ورجاوند(1345) و همچنین کتاب ورزش باستانی به قلم حسین بیضایی(1350-تجدید چاپ 1387) تصویر طوماری بر پوست آهو درج گردیده که این طومار به طومار افسانه پوریای ولی مشهور است و ده فرمان مشهور جوانمردی پوریا هم از آن طومار استخراج شده و سالیان سال است که سرلوحه پهلوانان و ورزشکاران زورخانه ای کشورمان است، آمده که: پوریای ولی از خوی و سرماس بود.
3- همچنین عطاءالله بهمنش ، گزارشگر و کارشناس ورزش سالهای دهه 40 و 50 در مقاله «پوریای ولی : مظهر جوانمردی و صفا»، در مجله کاوه ، سال 12، ش 5 و 6 (بهمن 1353) پوریای ولی را از شهرستان خوی واقع در آذربایجان غربی ذکر کرده است.
4-گورستان قدیمی پیرولی در محله قاضی شهرستان خوی واقع شده که در قرن های گذشته تقریبا مرکز این شهرستان بود و در این گورستان به سنگ قبرهایی برمی خوریم و قدمت آنها به قرن های گذشته برمی گردد و یادمان باشد که اکثر گورستانهای قدیمی خوی در کنار امامزاده ها و محل هایی که اشخاص مورد احترام مردم دفن شده اند احداث گردیده اند. و بقعه پیرولی از قدیم الایام محل زیارت مردم بوده است و همیشه از پیرولی به عنوان یک کشتی گیر جوانمرد یاد می کنند.
5-تصویر طومار معروف به افسانه پوریای ولی در دفتر هفته نامه خوی موجود است که در سالگرد وفات وی (اول مرداد) به عنوان هدیه به مردم در این نشریه چاپ خواهد شد.
با این اوصاف و اینکه در هیچ شهری اثری از پوریای ولی و یا مزارش نیست و با وجود تلاش نویسندگان و مورخان و روزنامه نگاران مختلف خویی و غیر خویی مثل حسین پرتو بیضایی که اهل کاشان بود و پرویز ورجاوند که به عمرش خوی را ندیده بود و عطا بهمنش که هرگز پایش به خوی نرسیده است، آیا باز هم تعلل در شناسایی رسمی مزار پوریای ولی در این شهرستان جایز است؟
چگونه است که ده فرمان مشهور پوریای ولی مندرج در طومار افسانه پوریای ولی به عنوان منشور پهلوانان پذیرفته می شود ولی خویی بودن او که باز در همان طومار درج گردیده مورد قبول برخی از حضرات میراثی و غیر میراثی واقع نمی شود؟
تا کی باید بنشینیم و داشته هایمان را باور نکنیم و آنها را به ثبت جهانی نرسانیم تا کشوری دیگر به لطایف الحیل آنها را به نام خود به ثبت برسانند و ما داد و هوار راه بیندازیم و ثمری نبخشد؟مثل مساله ای که در مورد مولانا پیش آمد.
اکنون که دکتر موید حسینی صدر، نماینده مردم خوی در مجلس شورای اسلامی به جد بر روی این مساله کار می کند و بودجه ای هم برای برگزاری همایش بین المللی جوانمردی در خوی و در جوار آرامگاه پوریای ولی به تصویب رسانده است، آیا برما نیست که از هم اکنون به فکر برگزاری یک مراسم با شکوه و بین المللی در اول مرداد باشیم؟ آیا شایسته نیست که برای حضور در این همایش از قهرمانانی مثل الکساندر مدوید اف روسی برنده ده مدال طلای جهانی و همچنین عبداله موحد قهرمان نامدار کشتی کشورمان و صاحب 6 مدال طلای جهانی و دیگر قهرمانان و پهلوانان کشورمان دعوت نماییم؟
فردا نگویید که دیر شد و نتوانستیم برنامه ریزی کنیم. از همین امروز عرض می نماییم که اول مرداد روز وفات پهلوان پوریای ولی است.همان پهلوانی که علی(ع) را و راه و رسم و جوانمردی و فتوت علی (ع) را سرمشق و سرلوحه خود قرار داده بود.

بي علم و عمل بهشت و رضوان مطلب
بي روزه و نماز ايمان مطلب
خواهي ز پل صراط آسان گذري
آزار دل هيچ مسلمان مطلب

تا بر سر كبر و كينه هستي پستي
تا پيرو نفس و بت پرستي مستي
از فكر جهان و قيد انديشه او
چون شيشه آرزو شكستي رستي

گر بر سر نفس خود اميري مردي
گر بردگري تكيه نگيري مردي
مردي نبود فتاده را پاي زدن
گردست فتاده اي بگيري مردي

يارب زقناعتم توانگر گردان
و از نور يقين دلم منور گردان
اسباب من سوخته سرگردان
بي منت مخلوق ميسر گردان

يا رب زتو دل به هر كه بستم توبه
بي ياد تو هر كجا نشستم توبه
صد بار شكستم و ببستم توبه
زين توبه كه صد بار شكستم توبه

اي دل تو دمي مطيع سبحان نشدي
از خوي بدت هيچ پشيمان نشدي
درويش شدي و زاهد و دانشمند
اين جمله شدي هيچ مسلمان نشدي

اي خواجه در اين جهان چرا بي خبري
روزان و شبان در طلب سيم و زري
سرمايه تو از اين جهان يك كفن است
آن هم به گمان است بري يا نبري


behnam5555 06-25-2014 07:12 PM


داستانهای حکیمانه و عارفانه

اعتقاد

مرد جواني مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ،
به خدا اعتقادي نداشت. او چيزهايي را كه درباره خدا و مذهب
مي شنيد مسخره ميكرد. شبي مرد جوان به استخر سرپوشيده
آموزشگاهش رفت.

چراغ خاموش بود ولي ماه روشن بود و همين براي شنا كافي بود
مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد
تا درون استخر شيرجه برود. ناگهان، سايه بدنش را همچون
صليبي روي ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبي تمام وجودش
را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و چراغ را
روشن كرد.آب استخر براي تعمير خالي شده بود.
............................................................ .....................................................

شرط عشق


عروس جوانی قبل از اینکه پا به خانه شوهربگذارد،آبله سختی گرفت ومدتها بیمار شد .
مرد به عیادت نامزدجوان رفت ودرمیان صحبتهایش گفت که چشم هایم بسیار درد می کند .
بیماری زن شدت می گرفت وآبله تمام صورت اورا پوشانده بود. مرد جوان عصا زنان به
عیادت نامزد خود میرفت وازدرد چشم می نالید.عروسی نزدیک بود وزن نگران صورت
خود که آبله آن را از شکل انداخته بود . شوهر هم کور شده بود و مردم همه می گفتند :
"
چه خوب، عروس نازیبا همان بهتر که همسری نابینا داشته باشد!"
۲۰سال بعد زن از دنیا رفت .
مرد عصایش را کنار گذاشت و چشم هایش را گشود . همه تعجب کردند.
مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم!..."
-------------------------------------------------------------------------------------------------------

غرور عابد
روزی حضرت عیسی از صحرایی می‌گذشت.
در راه، به عبادت‌گاه عابدی رسید و با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام، جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آن جا می‌گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت:
«خدایا! من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام، اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر
چشم عابد که بر جوان افتاد، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‌کار محشور مکن
در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که: «به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با آن جوان محشور نمی‌کنیم. چه، او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو، به علِّت غرور و خودبینی، اهل دوزخ

behnam5555 06-25-2014 07:16 PM


خورشید؛ دختر یلدا (داستان کهن پارسی)
یلدا نام فرشته ای است، بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره
یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود
با اولین شب پاییز آمده بود
و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید
تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند
یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت
و لا به لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد
گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد
یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت
آتش که می دانی، همان عشق است
یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد
آتش در وجود یلدا بارور شد
فرشته ها به هم گفتند:
یلدا آبستن است. آبستن خورشید
و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد
و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند
فرشته ها گفتند:
فردا که خورشید به دنیا بیاید یلدا خواهد مرد
یلدا آفرینش را تکرار می کند
راستی فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست
و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت...


behnam5555 06-25-2014 07:18 PM



فواید روزه برای سلامت بدن


روزه فواید جسمی و روحی فراوانی برای انسان در بردارد و روزه داری، شفا بخش جسم و همچنین توان بخش، جان انسان است. تحقیقات ثابت می‌کند روزه داری درست که با کاهش 20 تا 30 درصد مصرف غذا همراه است، نتایجی چون کم شدن چربی‌های ذخیره، کم شدن میزان چربی خون و کلسترول و نیز فعال شدن سیستم ایمنی بدن را به دنبال دارد.
سفره افطار در رمضان
به گفته پزشکان، در مدت روزه داری، دستگاه گوارش برای چندین ساعت خالی می‌ماند و در واقع این دستگاه و سایر دستگاه‌هایی که به گونه‌ای در هضم و جذب مواد غذایی دخالت دارند، استراحت کرده و پس از روزه داری به شیوه بهتری اعمال خود را انجام خواهند داد.
روزه در حقیقت باعث استراحت معده می‌شود. در حالت روزه، اسید معده به جای غذا به وسیله صفرا، خنثی می‌شود و زخم معده ایجاد نمی‌شود. به همین دلیل افراد روزه دار باید بدانند که پرخوری، خود موجب زیان‌های چشم گیری برای دستگاه هاضمه می‌شود.
پیروی از یک برنامه غذایی صحیح در ایام ماه مبارک رمضان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است تا هم بتوان عادات غذایی غلط را اصلاح کرد و هم از برکات معنوی این ماه بهره برد.
روزه داری و چربی خون بالا
طی مطالعات صورت گرفته روزه گرفتن برای افراد مبتلا به چربی خون بالا مفید است و میزان چربی‌های نامطلوب موجود در خون را تنظیم کرده و موجب افزایش میزان چربی مفید خون در بدن می‌شود.
برخی از بیماران مبتلا به دیابت نوع دوم تحت نظر پزشک معالج و یک متخصص تغدیه می‌توانند روزه بگیرند و از اثرات مفید روزه بهره‌مند شوند.
روزه داری در اغلب بیماری‌هایی که عادات غلط غذایی، چاقی و افزایش وزن در بروز آن‌ها دخالت دارد نقش موثری در بهبودی این نوع بیماری‌ها دارد.
سالمندان هنگام روزه گرفتن باید مراقب کاهش میزان آب بدن و کاهش قند خون باشند چرا که این عوامل منجر به ایجاد سرگیجه در این افراد می‌شوند.
زنان باردار که در ماه‌های اول بارداری هستند نیز باید مراقب مشکل کمبود غذایی در ماه مبارک رمضان باشند.
افراد دارای مشکل زخم معده و بیماری‌های گوارشی حتما باید با نظر پزشک معالج خود روزه بگیرند.
بیماران دیابتی نوع یک (وابسته به انسولین) قادر به روزه داری نیستند. دیابتی‌های نوع یک به دلیل داشتن برنامه و وعده‌های غذایی با فاصله معین و منظم قادر به گرفتن روزه نیستند. برخی افراد میانسال که دیابت نوع دو خفیف و کنترل شده دارند، می‌توانند زیر نظر پزشک در روزهای کوتاه سال روزه بگیرند.
روزه داری نباید موجب پرخوری به هنگام سحر و افطار و بی نظمی در خواب شب شود و در صورت رعایت این مسایل، روزه داری صحیح به کاهش استرس‌ها منجر می‌شود
مصرف نشاسته و پروتئین در ماه مبارک رمضان، انرژی بدن را تامین می‌کند. غذاهای گوشتی می‌تواند پروتئین مورد نیاز بدن را در ماه رمضان تامین کند. روزه داران از خوردن غذاهای شور در این ماه پرهیز کنند و حتی الامکان در این ماه، نمک را با احتیاط مصرف کنند. مصرف نمک و غذاهای شور فقط عطش روزه دار را بیشتر خواهد کرد. هموطنان روزه دار باید بدانند که استفاده از انواع میوه و سبزیجات، می‌تواند جایگزین مناسبی برای مواد غذایی پرنمک باشد. همچنین مصرف شیر فراوان نیز سبب رفع تشنگی می‌شود. استفاده از غذاهایی که آسان هضم می‌شود و باعث جذب انرژی لازم در بدن می‌شود، به روزه داران توصیه می‌گردد. روزه داران در این ماه از افراط در مصرف مواد غذایی پرهیز کنند.
استفاده از آب کافی در ماه رمضان برای سلامت پوست و بدن ضرورت غیر قابل انکاری دارد. استفاده از کرم‌های مرطوب کننده همزمان با نوشیدن آب کافی در فواصل افطار و سحر، روش مکملی برای حفط سلامت پوست است. در صورت عدم رعایت این موضوع، کم آبی در پوست و بدن تنها با جذب آب فراوان رفع می‌شود.
استفاده از کرم‌های مرطوب کننده استاندارد، باعث ایجاد طراوت و نشاط در پوست‌های خشک می‌شود.
روزه داران مصرف میوه و سبزیجات تازه را در برنامه غذایی خود قرار دهند تا بتوانند شادابی و تازگی پوست خود را حف0کنند
روزه داری اسلامی وکاهش استرس
«براساس آخرین یافته‌ها و تحقیقات علمی، روزه داری اسلامی موجب کاهش استرس و اضطراب در بین افراد می‌شود.
روزه داری اسلامی همان روزه داری صحیح و اصولی است و با روزه داری برای ترس از عسر و حرج و روزه داری برای رژیم لاغری متفاوت است.
روزه داری نباید موجب پرخوری به هنگام سحر و تغییرات بی نظمی در خواب شود و در صورت رعایت این مسایل، روزه داری صحیح به کاهش استرس‌ها منجر می‌شود.
پژوهش‌های علمی نشان می‌دهد در طول ماه مبارک رمضان کاهش کامل و صد درصدی خودکشی‌ها و کاهش نسبی جرایم عمومی مانند جرایم راهنمایی و رانندگی و جرایم خاص می‌شود.
غذاهای سحر روزه داران باید کم حجم و خواب آن‌ها نیز متناسب باشد و روزه داران از خوابیدن پس از خوردن سحری اجتناب کنند.
روزه داری موجب امتناع افراد حتی از خوردن مواد حلال مانند آب می‌شود و این امتناع از حلال‌ها نیز اراده انسان را قوی می‌کند.
عصبانیت‌های برخی از افراد به هنگام روزه داری به علت پرخوری آن‌ها به هنگام سحر است که بدن را در طول روز برای جذب آب فعال می‌کند
منبع: تیبیان

behnam5555 06-25-2014 07:22 PM

لطفی و راهزن
لطفي قاضي دادگستري ( که در دوره مصدق وزير دادگستري شد ) در زندگي و كار اداري بسيار خشك ، جدي و سختگير بود و بخصوص كمترين ارفاقي درباره مجرمين قائل نمي شد .
يك روز راهزني را دستگير كردند و براي محاكمه به شعبه اي كه لطفي قاضي آن بود ،‌آوردند . از اتفاق اسم آن راهزن و دزد « ماجراجو » بود .
مرحوم لطفي ضمن محاكمه به او گفت : « اصلا تو ماجراجو و ناراحت خلق شده اي و نامت حكايت از احوالت مي كند !»
مرد راهزن در جواب گفت : معمولا اسم اشخاص بر خلاف باطنشان تعيين مي كردد ! مثلا اسم شما لطفي است در حاليكه كوچكترين اثري از لطف و محبت و گذشت در وجود شما نيست !
گويا براي اولين مرتبه به علت اين لطيفه ، تبسمي بر چهره لطفي نشست و تخفيف كوچكي براي مرد خلاف كار قائل شد .

behnam5555 06-25-2014 07:52 PM



اشعار گزيده


هر كتاب كهنه گويدت، كز تطاول ستمگران
تل كله ها و چشم ها، كم نبود در مقام ما
سيمين بهبهاني
:53:
اين هنرها گرفتـه بر كف دست
عيبها بر گرفتـــــه زير بغل
تا چه خواهي خريدن اي مغرور
روز درماندگي به سيم دغل
:53:
آينه گر نقش تو بنمود راست
خود شكن آئينه شكستن خطاست
:53:
نكوهش مكن چرخ نيلوفري را
برون كن زسر باد خيره سري را
:53:
بري دان ز افعال، چرخ برين را
نكوهش نشايد ز دانش، بري را
:53:
چو تو خود كني اختر خويش را بد
مدار از فلك، چشم نيك اختري را
(ناصر خسرو)
:53:
داني كه چه بي حجاب مي خندد صبح
افكنده ز رخ نقاب مي خندد صبح
:53:
اين غمكده چون مقام خنديدن نيست
بر خنده آفتاب مي خندد صبح
:53:
ما ملامت گر عيب دگرانيم همه
در هم افتاده و از هم نگرانيم همه
(اديب الملك فراهاني)
:53:
در اين بازار اگر سودي است
با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان
به درويشي و خرسندي
(فردوسي)
:53:
خود حسد نقصان و عيب ديگر است
بلكه از جمله كمي ها بدتر است
آنكه او باشد حسود آفتاب
كور ميگردد زنور آفتا
(مولوي)
:53:
اندكي با تو بگفتم غم دل ترسيدم
كه دل آزرده شوي ورنه سخن بسيار است
:53:
حافظ، ار خصم خطا گفت، نگيريم بر او
ور بحق گفت، جدل با سخن حق نكنيم

behnam5555 06-25-2014 07:54 PM

زبان پهلوی
خیلی ها میخواهند بدونند منظور از زبان پهلوی، فارسی دری، زبان پارسی که اغلب استعمال میشود و این واژه ها بر گوش ما آشناست حکایت از چه زبانهایی دارد
اجمالا توضیح داده میشود:
زبان پهلوی : زبان پهلوی یا زبان پارسی میانه شکلی از زبان فارسی تحول نیافته است که به زبانهای رایج دوره های اشکانی و ساسانی (تا صدر اسلام) اطلاق می شود.از این رو آن را زبان پهلوی اشکانی نیز مینامند. در زمان ساسانیان زبان پارسیگ یا پارسی میانه مقابل زبان پهلوانیگ یا همان زبان پارتی مطرح بود که با رواج یافتن زبان پارسی نو،واژه " پارسی دری" به آن اطلاق گردید. لذا برای متمایز کردن پارسی میانه از پارسی ، نام "پهلوی" را بر زبان پارسی میانه اطلاق نمودنداین زبان شباهتهای زیادی از نظر دستوری و گویش با زبان فارسی نو دارد و در زمان ساسانیان زبان رایج و رسمی در دربار سلاطین بوده است (زبان شاهنشاهی). ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی ، در کتاب «مفاتیح العلوم» در مورد زبان پهلوی چنین می نویسد: «فهلوی (پهلوی) یکی از زبان‌های ایرانی است که پادشاهان در مجالس خود با آن سخن می‌گفته‌اند. این لغت به پهلو منسوب است و پهله نامی است که بر پنج شهر [سرزمین] اطلاق شده: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان»

behnam5555 06-25-2014 07:56 PM


نقطه هایی برجسته از انسانهای وارسته
  • درباره هدف هاي خود و راه هاي رسيدن به آن فكر كنيد.
  • از اولين نشانه هاي رشد شخصيت ، مديريت زمان است.
  • هر قدر انسان برتري شويد، با صرف وقت كمتري مي توانيد به اهداف خود برسيد.
  • سعي كنيد در تنظيم وقت ماهرانه عمل كنيد
  • براي كارهاي روزانه خود جدول زمانبندي شده داشته باشد.
  • وقت خود را ارزان نفروشيد
  • مديريت زمان بيش از هر چيز، به انضباط فردي و تسلط بر نفس استوار است.
  • پرهزينه ترين كاركنان، غيرمتخصص ترين آنها هستند.
  • اشتباه است كه فكر كنيد ، اخلاق گرايي از ابهت سازماني شما مي كاهد
  • آيا دوستان براي مشورت به شما مراجعه مي كنند؟
  • افراد فداكار، قلب تپنده اجتماع محسوب مي شوند.
  • گوش كنيد ، گوش كنيد ، شنونده خوبي باشيد.
  • موفقيت در زندگي امروز مرهون روابط عمومي موثر است.
  • آيا تصميماتي كه ميگيريد براساس اطلاعات صحيح است؟
  • آنچه رهبران برجسته را از سايرين متمايز مي كند ، انتخاب اهداف مناسب است.
  • بازدهي مطلوب در گرو صميمت و مهرورزي سازماني است.
  • اگر مي خواهي اطرافيان را تغيير بدهي ، اول از زندگي خودت شروع كن
  • در اهداف خود دغدغه مند ، درد انديش و آرمانگرا باشيد، اما در تحقق آن واقع گرا
  • با توجه بيش از حد به افراد خاص حسادت ديگران را برانگيخته نكنيد.
  • آرام و شمرده صحبت كنيد.
  • آفت هوشمندي ، حيله گري است
  • آفت نعمت ها ، ناسپاسي است
  • آفت زيركي ، خودستايي است.
  • آفت موفقيت ، تنبلي است
  • از دعا و توسل به درگاه الهي غافل نشويد.
  • لبخند زدن از ابهت شما نمي كاهد ،
  • مديريت زمان ، يعني هدفگذاري تعيين اولويت و رعايت اولويت
  • برنامه ريزي يعني ذخيره سازي زمان
  • كسي كه خود را درگير كارهاي جزئي مي كند ديد كلان را از دست مي دهد.
  • كساني كه در انتظار زمان نشسته اند آن را از دست خواهند دارد.
  • كسي كه به اميد شانس نشسته باشد سالها پيش مرده است.
  • براي شب پيري در روز جواني بايد چراغي تهيه كرد.
  • وقت ، عزيز است آن را جز به عزيزترين موضوع مشغول نكنيد.
  • هميشه فهرستي از مهمترين كارهاي خود تهيه كنيد.
  • يك روز را سيصد و شصت و پنج بار تكرار نكنيد.
  • كسي كه فكر نمي كند به ندرت دم فرو مي بندد
  • براي آگاهي انسان ، همين بس كه زمان خود را بشناسد
  • آگه ترين فرد، كسي است كه از حوادث زمانه تعجب نكند
  • كسي كه زمان خود را بشناسد ، آماج شبهه ها قرار نگيرد.
  • هر كه با روزگار بستيزد، هلاك شود.
  • با برخوردهاي نادرست عزت افراد را لگدمال نكنيد.
  • مهمترين ابزار تحول، آموزش است
  • زندگي مانند دوچرخه سواري است . براي حفظ تعادل بايدحركت كرد.
  • روي شيوه اي خاص تاكيد نكنيد، شاياد كسي بتواند از مسير كوتاهتر شما را به مقصد برساند.
  • توجه داشته باشيد دانش و تجربه هيچكدام به تنهايي رهگشا نيستند.
  • از مشورت با نيروهاي جوان ابايي نداشته باشيد.
  • كار كوچك را به آدمهاي بزرگ و كار بزرگ را به افراد كوچك نسپاريد.
  • با رفتارهاي ضد ونقيض اعتماد زير دستان را از خود سلب نكنيد.
  • درصورت لزوم با قاطعيت نه بگوييد.
  • سعي كنيد با اصول ساده روانشناسي آشنا شويد.
  • سحرخيز باشيد،تا کامروا شوید.
  • شخصيت افراد را زير سوال نبريد.
  • هميشه چند عبارت كليدي از بزرگان و افراد برجسته در ذهن داشته باشيد.
  • انتقادپذير باشيد.
  • با بي توجهي، تلاش و زحمات زيردستان را بي ارزش نكنيد.
  • با وسواس بيهوده، زمان را هدر ندهيد.
  • براي حل مشكلات احتمالي ، دورانديش باشيد.
  • زكات زيبايي ، پاكدامني است.
  • زكات توانگري ، صله ارحام است.
  • زكات مقام و موقعيت وساطت كردن است.
  • زكات پيروزي ، گذشت است.
  • از هر كس مطابق دانش و تجزبه اش توقع داشته باشيد و به او به همان ميزان مسئوليت بدهيد.
  • وظايف كارمندان را متناسب با توانايي هاي حرفه اي آنان تعيين كنيد.
  • اگر از موضوعي علمي اطلاعي نداريد و نيازمند اين اطلاع هستید بدون هيچ ترديدي سوال كنيد.
  • در موارد بحراني، خونسردي خود را حفظ كنيد.
  • از رفتارهايي كه شما را در پیش دیگران عصبي معرفي مي كند، پرهيز كنيد.
  • انتقامجو و كينه توز نباشيد.
  • زمان پياده سازي تصميم گيري ها، به اندازه اخذ تصميمات ، مهم است
  • با محول كردن مسئوليت به كارمندان مستعد، زمينه رشد خلاقيت آنان و در نتيجه سازمان را فراهم كنيد.
  • هميشه به خاطر داشته باشيد كه تواضع و متانت برشكوه شما مي افزايد.
  • اگر قاطعيت مدير با مهرباني توام باشد تاثير شگفت انگيزي خواهد داشت.
  • با درايت و زيركي ، هميشه در كمين شكار فرصت هاي طلايي باشيد.
  • چند تكه كلام اختصاصي و جالب براي خود انتخاب كنيد.
  • با در نظر گرفتن پاداش هاي مساوي، حركت افراد شايسته گروه را كند نكنيد.
  • اجازه ندهيد بار مسئوليت كارمندان بي كفايت بر دوش كارمندان ساعي تحميل شود.
  • هنگام دست دادن، دست افراد را محكم و صميمانه بفشاريد.
  • وقتي عصباني هستيد، درباره ديگران تصميم گيري نكنيد.
  • هميشه وقت شناس باشيد.
  • هرگز اميد ارتقاء را از زيردستان خود نگيريد.
  • شانس حرف زدن را به همه بدهيد، شايد با ايده هاي درخشاني روبه رو شويد.
  • تا وقتي خودخواهي هاي انسان بر او حاكم است هر چه قدرت اجرايي اش بالاتر باشد خطرناك تر است.
  • خوش بيان باشيد در جمع با انرژي و اشتياق حاضر شويد.
  • موقع حرف زدن با اعتماد به نفس به چشمان افراد نگاه كنيد.
  • هرگز براي پيشبرد اهداف، ديگران را با وعده هاي بي اساس فريب ندهيد.
  • هيچ كس نمي تواند اعمال حق خويش را وسيله اضرار به غير با تجاوز به منافع عمومي قرار دهد.
  • مطمئن باشد كه به كاربردن الفاظ مودبانه از اقتدار شما نمي كاهد.
  • هر كس (در هر لباس و مقامی) براي ايجاد رعب و هراس در مردم و سلب آزادي از مردم دست به فشار و کتک و اسلحه ببرد محارب و مفسد في الارض مي باشد.
  • اشتباهات زيردستان را بيش از حد لازم به آنها گوشزد نكيند.
  • با عبارات كنايه آميز و نيشدار به ديگران درس عبرت ندهيد.
  • با آرامش و خونسردي به حرف هاي ديگران گوش كنيد.
  • به نحوه پوشش و ظاهر خود نیز توجه كنيد.
  • معاشرين چاپلوس خود را جدي نگيريد.
  • مدعيان دروغين: مردم ( وي) را دانشمند نامند ، اما از دانش بي بهره است يكدسته از ناداني ها را از جمعي نادان فرا گرفته و مطالب گمراه كننده را از گمراهان آموخته وبه هم بافته، دام هايي از طناب هاي غرور و گفته هاي دورغين بر سر راه مردم افكنده، قرآن را بر اميال و خواسته هاي خود تطبيق مي دهد وحق را بر هوس هاي خود تفسير مي كند.
  • بدون توهين به عقايد غلط ديگران با آنها مخالفت كنيد.
  • از سرزنش كردن ديگران در جمع خودداري كنيد.
  • مسئوليت پذير باشيد.
  • خواسته هاي خود را واضح وروشن بيان كنيد.
  • در به وجود آوردن فضاي رقابتي سالم، كوشا باشيد.
  • آيا مي توانيد بگوييد: من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام؟
  • با توجه بيش از حد به افراد خاص، حسادت ديگران را برانگيخته نكنيد.
  • انديشه هاي مثبت خود را غني تر كنيد.
  • به اندازه كافي استراحت كنيد واجازه ندهيد خستگي و استرس به سراغ شما بيايد.
  • مراقب سلامتي خود باشيد و هرگز از ياد مبريد كه :عقل سالم در بدن سالم است
  • هيچگاه اجازه ندهيد كسي حالت افسردگي و نااميدي شما را ببنيد.
  • در انجام كارها به يك نكته بيش از بقيه نكات توجه كنيد: اعتماد به نفس

behnam5555 06-28-2014 06:13 PM


داستان پند آموز

داستان متفاوت بودن
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،
برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !
یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید...
_____________________________
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها
آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !
یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود...
_______________________________
مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند
تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !
یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند ...
________________________________
مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .
به فکر فرو رفت ...
باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد !
ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد :
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می
داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!
او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!
وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با
اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!
سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد.
تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک
سپرده بود و ده ها بار خودش يا فرزندش مريض شده بود...
_______________________________
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد
کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!
اما او دیگر با خودش «صادق » نیست.
او الان یک بازیگر است. همانند بقيه مردم!


behnam5555 06-28-2014 06:15 PM


اون مناره کجه مادر جان

میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده
کاری ها را انجام میدادند.

پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم
یکی از مناره ها کمی کجه!

کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید !
کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید.
فششششششااااررر...!!!

و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!

معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت
میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم
اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...

این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم

behnam5555 06-28-2014 06:16 PM


راه شناسایی بیمارنی که نیاز به بستری شدن در تیمارستان را دارند
به هنگام بازديد از يک بيمارستان روانى ، از روان‌ پزشک پرسيدم شما چطور می فهميد که يک بيمار روانى به بسترى شدن در بيمارستان نياز دارد يا نه ؟
روان‌پزشک گفت :
ما وان حمام را پر از آب مي‌کنيم و يک قاشق چايخورى ، يک فنجان و يک سطل جلوى بيمار می گذاريم و از او می خواهيم که وان را خالى کند .
من گفتم :
آهان ! فهميدم . آدم عادى بايد سطل را بردارد چون بزرگ‌ تر است .
روان‌پزشک گفت :
نه ! آدم عادى درپوش زير آب وان را بر مي‌دارد شما می خواهيد تختتان کنار پنجره باشد ؟
نتیجه گیری :
اول راه حل هميشه در گزينه های پيشنهادی نيست .
دوم در حل مشکل و در هنگام تصميم گيری ، هدفمان يادمان نرود .
در حکايت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پيشنهادی .
سوم همه راه حل ها هميشه در تير رس نگاه نيست .

behnam5555 06-28-2014 06:17 PM

طنز
اعترافات با نمک

اعترافات

بهنام:

اعتراف می کنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش می کردم تا کارتون تموم نشه و بعد می آمدم گریه می کردم به مادرم می گفتم کار تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

شمیم:

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت: املاها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده... از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام: امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!

نگار:

کلاس اول دبستان بودم سر درس "ص" وقتی داشتم مشقاشو می نوشتم به ذهنم رسید ما تو زبان عامیانه می گیم "بارون" اما کتابیش می شه "باران"، پس صابون هم لابد صابان هست اصلش! از این نبوغ خودم کیف کردم، همه مشقامو نوشتم صابان! فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زیر سوال!

علی:

اعتراف می کنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم، از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم.

شیوا:

اعتراف می کنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام، تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه! تازه هی چند بار پشت سر هم این کار رو کردم، چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!


بهزاد:

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونه تون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیامد تازه شاهکارم برای خانواده معلوم شد!

مونا:

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار می کشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگار رو روی گوشیم خاموش کردم و بدتر از اون این که بلافاصله گوشی رو پرت کردم توی باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم!

بتی:

اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشک هاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم! کلی تلاش می کردم موقع گریه کردن مثل اونا باشم. مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم! ولی باز هم جواب نمی داد


behnam5555 06-28-2014 06:19 PM

مسخـرگـی به سبـک ایـرانی ...

آهنگ غمگین گوش میکنم مامانم میگه چته؟ چی شده؟ کی گذاشته رفته؟ چرا تو خودتی؟
آخ بمیری که بچمو اینطوری کردی!
آهنگ شاد گوش میکنم میگه خبرمرگش برگشت؟ الان باهاته؟ کیه طرف؟ چه شکلیه؟ دوسش داری؟ چند بار دیدیش؟
دیگه زدم تو فاز اذان !!
هر چی فک میکنم این مورچه بالدار چیزی نمیتونه باشه جز حاصل رابطه نامشروع بین پشه و مورچه.
واقعا خجالت آوره
اين امتحان زندگي
بزرگترين عيبش اينه که : اگر چيزي ام بلد نباشي
تا آخرجلسه بايد بشيني ....
دوستم میگه: هر شب که اخبار شبانگاهی قیمت سکه رو اعلام میکنه زنم میپره بالا و با خوشحالی دست میزنه
بعد لم میده رو مبل و با لبخند نیگام میکنه ؟!؟!
کسی میدونه چرا؟
رفتم جيگركي يارو برگشته ميگه نونم ميخاي؟
ميگم قبلنا سوال نميكردي، ميذاشتي، ميگه نه الان وضع فرق كرده نون جدا، دونه ای ۵۰۰ تومن!
خوب شد بازم کرایه سیخ و ازم نگرفت
یکی از دوستام تو شمال امشب منو برد استخر، با یه صحنه عجیب روبرو شدم
دیدم دمپاییها لنگه های راست آبی رنگن، لنگه های چپ سفید!
پرسیدم چرا اینطوریه؟! گفت: واسه اینه که کسی نتونه دمپایی بدزده !!!!
البته ظاهرا دلیل اصلیش اینه که بتونی راحت چپ و راست پیدا کنی،
لازم نباشه همه دمپایی ها رو بگردی که یه جفت چپ/راست پیدا کنی
حالا این که چیزی نی. من استخری دیدم که کلا همه ی لنگه هاش مالِ یه پا بود
و مثلاً مجبور بودی هر دو تا پاتو توی لنگه ی راست بکنی
بعد ۳۰ سال هنوز نتونستن آب پاش ماشین رو یه جوری درست کنن
که ۵ تا ماشین بغلی و عقبی و جلویی رو آب پاشی نکنه!
شیشه پاک کن ماشین رو که میزنی باس از همه اتوبان معذرت خواهی کنی
فراموش نشه که تکنولوژی ما در پراید نهفته است
من یه بار آب پاش رو زدم دیدم صدای داد و هوار میاد.
یه موتوری اومد کنارم سه تا پسر بودن بیچاره ها دوش گرفته بودن!
گفت آقا حداقل یه حوله بده صورتمونو خشک کنیم!
تو پیام بازرگانی نشون میده پیره زنه تنها و خسته نشسته،
بعد نوه‌ش بهش اس‌ام‌اس میده، از تنهایی در میاد و خوشحال و خندون میشه.
بعد میگه: هیچ کس تنها نیست. "همراه اول"
اين آپارتمان نشينيم خيلي عذابه ها !!
رفتم زیر دوش دارم آهنگ مي خونم، بعد از پنج ديقه مادرم اومده دمه حموم
مي گه : دختر همسايه اومد گفت: ما از آهنگاي داریوش خوشمون نمياد ، محسن یگانه بخون !!!
ما همون نسلی هستیم که وقتی بمیریم هم، باید از اون دنیا به مامانمون زنگ بزنیم بگیم "رسیدیم"!!
میگن تو روز قیامت گوگل به حرف میاد؛
همه جست و جوها و عکسایی که سرچ کردی رو لو میده ... در جـــــــــریان باشید
پسر داییم تو کنکور ۱۰۰تا مونده به آخر شده
بعد داییم شیرینی پخش کرده
به داییم میگم چرا خوشحالی حالا؟
گف آخه فک نمیکردم ۱۰۰نفر از این خنگ تر باشن !

یه قانونی هست که میگه :

شما هیچوقت به چیز غیر ضروری احتیاج پیدا نمیکنید
مگر اینکه اونو داده باشین به یه نفر دیگه .. :|
خدایا یعنی میشه یه روز یه کیبوردی اختراع بشه
که خودش بفهمه کی باید فارسی تایپ کنه کی انگلیسی؟
حروم شد نسلمون از بس به جاه گوگل زدیم لخخلمث !

یکی از آشناها تلوزیون ال سی دی خریده بود

بهش گفتم مبارک باشه ال سی دیه یا ال ای دی ؟
گفت برو بابا ال جیه الجـــــــــــــــــیه !
امروز فهمیدم چرا دیوار چین جز عجایب هفتگانه ست
آخه تنها محصول چین هست که بیشتر از ۳ روز دووم آورده !
مامانم صبح اومده میگه پاشو یه گله مهمون داره میاد
میگم کیا هستن؟ میگه عمه هات!
از این بوگیرهای توالت که اسانس کاپوچینو و یا قهوه داره اصلا نخرید
چون وقتی که میرید کافی شاپ تا براتون قهوه و یا نسکافه میارن، خاطرات زنده می شه!
مامانم سیم کارتشو در آورده میگه فک کنم داره میسوزه
نیگا رنگشم داره عوض میشه!!!! :|
خــــــــدایا ! ! !
یا خیــلی برگردون عقبــــ یا بــزن بره جــلو!
اینــجای فیلم زنــدگیم خیــــــلی خش داره …

مامانم اومده میگه : به نظرت ناهار چی بخوریم ؟

میگم : سبزی پلو ماهی
میگه : گمشو بابا میخوام استانبولی درست کنم!! :|
خب مادر من اینکه میگی “به نظرت†دقیقاً منظورت چیه ؟؟ :|
المپیک تموم شد ، دانلود افتتاحیه اش هنوز برا من تموم نشده!

behnam5555 06-28-2014 06:22 PM


غلـط نامـه نوشتـاری کـدخـدا !!

فروتن : آمپول

Injury : اینجوری

سرباز : بی حجاب

پیشاهنگ : سکوت

Black light: سیانور

Easy Love: لواسان

مملکت : گربه مملی

سیمین : نیم ساعت

Free fall: فال مجانی

کوسه : این که دوتاس

چیذر : چه ضری زدی؟

Superman : مرد بقال

واهمه : همه را باز کن

سیرت : موش دریایی

کامران : راننده کامیون

ایستک : سکتهٔ خفیف

Refer: فرکردن مجدد مو

Too narrow : وارد نشو

سیفی جات : جات امنه!

Dashboard : داداشم برد

radsms : راد اس ام اس

عطسه : راس ساعت سه

Tequila shot: پیک شادی

برونشیت : بیرون از صفحه

Accessible: عکس سیبیل

Bahamas: با همه هستش

نوازش : بازش نکن، ببندش

ازون برون : خارج از جو زمین

Subsystem: صاحب دستگاه

Burberry : نون بربری فانتزی

Burkina Faso: برو کنار وایسا

درون گرا : کچلهای داخل خانه

Comfortable: بفرمایید سر میز

After noon : دنبال یه لقمه نون

Moses: در اصفهان به موز گویند

پورتال : آدم قد بلند فقیر را گویند

مکار : کسی که تخصص اپل دارد

Bahamas Air: هوای همه رو داره

آنکارا : منظور آن کارهای بد است

مسواک : پیاده روی دسته جمعی

Good Luck: چه لاکِ قشنگی‌ زدی

عرض اندام : پهنای شکم را گویند !

جنگل : جن بیا! (از زبان جنگیر ترک)

موت زارت : سکته! یهویی تلف شدن

Topless : !به اصفهانیِ غلیظ، توپوله

تجدید فراش : دوباره فر‌ کردنِ موهاش

کوآرتز : هنرهایی که می گفتی، کو ؟

اسلواکی : نرم و خرامان گام برداشتن

پورشه : فقیر بشه الهی به حق ۵ تن

Macromedia: رسانه های عوام فریب

Al Pacino : همه پاهاتووون رو ورچینین

نیکوتین : نوجوان خوش سیرت را گویند

زالزالک : پدر رستم و داداش کوچولوش

کهنسال : سالروز تولد Leonard Cohen

San Jose: به ترکی‌ ، شما خوزه هستید

خواهر زن : کسی که خواهرش را میزند !

Safe Mode : آنچه در تابستان مد میشود

مهتاب کرامتی : مهتاب چقد شبیه عمتی

کنتس : به اصفهانی یعنی این سیگار کنته

Good after noon : دنبال یه لقمه نون حلال

Eminem : به لهجه اصفهانی، امین هستم

مزدور : نوعی موز که در مناطق دور می روید

کدخدا : کسی که به برنامهٔ اتوکد تسلط دارد

واویلا : ویلایی که درش به روی همه باز است

Hello Honey : جهنم و عزیزم! کوفت و عزیزم!

San Antonio: به ترکی‌ ، شما آنتونیو هستید

Histogram : شما (دوست) گرامی، خفه شو!

We Are : به ویار زنان در دوران بارداری گویند !

Bertolucci: چپ چشمی که بربر نگاهت می‌کند

فیله گوساله : فیل نفهم،فحش رایج بین فیل ها

Longtime: در حمام ، زمان پیچیدن لُنگ را گویند

سیتوپلاسم : (بندری) به خاطر تو پلاس و علافم

برون گرا : کچلهای خارج از خانه، کچلهای خارجی

Long time no see: !دارم لونگ می‌‌پیچم ، نگاه نکن

مالاریا : کلمه ای که اهالی لار اول هر جمله میگویند

مهران : شخصی که در هوای مه آلود رانندگی می کند

فرزاد : کسی که به طور مادر زاد موهایش فرفری باشد

زباله دان : آشغال شناس ،آنکه در تفکیک زباله تبحر دارد

Jesus: در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند

کولر:زمانی که یک لر به مکانی رفته باشد و بین ما نباشد

کالسکه : هنگامی که یک اصفهانی یک میوۀ کال میخورد.

کاریزماتیک : قناتى که خانمها براى ذخیره ى ماتیک میکنند

کرباسچی : رانندهٔ اتوبوسی که هرچه داد می‌زنی نمیشنود

اتومبیلرانی : نوشیدنی گوارا، حاوی تکه های طبیعی اتومبیل

صفا سیتی : شهری که مردم آن همیشه در صف ایستاده اند

هالوژن : ژنی که عامل اصلی ساده لوحی در انسان می باشد

آنتی هیستامین : آنکه مخالف هیس کردن تا ۱ دقیقه می‌باشد

پارکینگ : شخصی که به صورت پاره وقت به پادشاهی می پردازد

فیلهارمونیک : فیلی که از تناسب اندام برخوردار است،فیل موزون

Sin City : فروشگاهی بزرگ، عرضه کننده مایحتاج سفره هفت سین

سیرابی : وضعیتی که در آن فرد نمیتواند حتی یک قطره دیگر آب بخورد

Parkinson: پسر سرایدار را گویند که در اتاقکی در پارکینگ زندگی‌ می‌کند

Good setting: آن سه چیزِ نیک را گویند : گفتار نیک – کردار نیک -پندار نیک

Sweetzerland: سرزمینی که مردمانش زیاد زر می‌‌زنند اما به دل‌ می‌‌نشیند

Very well: رها و آزاد و افسار سرخود و بی تکلیف و سرگشته و بی جا و مکان



اکنون ساعت 07:45 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)