![]() |
مرا اميد وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک |
کیست که از دو چشم من در تو نگاه می کند
آینه دل مرا همدم آه می کند |
در ره عشق که از سيل بلا نيست گذار
کردهام خاطر خود را به تمنای تو خوش |
شب فراق که داند که تا سحر چندست
مگر کسی که به زندان عشق در بندست |
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی |
یا رها کن تا نیایم در کلام/یا بده دستور تا گویم تمام
|
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمی کنی |
يا رب از ابر هدايت برسان بارانی
پيشتر زان که چو گردی ز ميان برخيزم |
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ستاره پروایی |
يا رب امان ده تا بازبيند
چشم محبان روی حبيبان |
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی |
يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين
در يکتای که و گوهر يک دانه کيست |
تا شوی از سجود من مونس اين وجود من
خود بشد اين وجود من چون که تو را بخواستم |
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حاليست |
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
ترس تنهاییست ورنه بیم رسواییم نیست |
تا درخت دوستی برگی دهد
حاليا رفتيم و تخمی کاشتيم |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم |
من رميده ز غيرت ز پا فتادم دوش
نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه |
همه عمر بر ندارم سر این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی |
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کار ساز من |
نه توانگران ببخشند فقیر ناتوان را
بروید ای رفیقان به سفر که من اسیرم |
مهار عقده ی آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانی است |
تو از خواری همی نالی نمی بينی عنايت ها
مخواه از حق عنايت ها و يا کم کن شکايت ها |
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم |
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم |
مرغ ایوان ز هول او بپرید
مغز ما ببرد و حلق خود بدرید |
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفته ی عشق از پی هوس نرود به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود |
درچشم پر خمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن |
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست |
ترک دنیا به مردم آموزند
خوشتن سیم و غله اندوزند عالم آنکس بود که بد نکند نه بگوید بخلق و خود نکند |
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند |
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آورد چرخ نیلوفری را |
آب و هوای خاکیان نیست به عشق سازگار
آتش آه گو بسوز آن چه به دل هوس مرا |
آن چنان در هوای خاک درش
می رود آب دیده ام که مپرس |
سرو چمان من چرا میل چمن نمی مند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند |
دست خسته ی مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر خسته ام از این کویر ! |
روز و شب خوابم نمی آید ز چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع |
عمر گرانمايه در اين صرف شد
تا چه خورم سيف و چه پوشم شتا |
اکنون ساعت 11:07 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)