![]() |
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را اندوه مادر زاد |
در ده به یاد حاتم طی جام یک منی
تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی |
یا دلبر من باید و یا دل بر من
نی دل بر من باشد و نی دلبر من ای دل بر من مباش بیدلبر من یک دل بر من به از دو صد دل بر من |
نه رازش می توانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید باوی |
یارب چه دلست این و چه خو دارد این
در جستن او چه جستجو دارد این بر خاک درش هر نفسی سر بنهد خاکش گوید هزار رو دارد این |
نالیدن بلبل ز نو اموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی |
یا بسما بحاکی درجا من اللالی
یارب چه در خور آمد گردش خط هلالی |
یکی چو باد پرستان صراحی اندردست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ |
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یارب
بقای جاو دانش که حسن جاودان دارد |
درخت بیدی بودم کنج بیشه
تراشیدن مرا با ضرب تیشه تراشیدن مرا قلیون بسازن که آتش بر سرم باشد همیشه |
همـه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نـهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها (حضرت لسان الغيب) |
این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد سفره دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد |
دلا در عاشقی ثابت قدم باش |
راز ایــن داغ نـه در سـجـده ی طـولانـی مــاسـت
بوسه ی اوست كه چون مهر به پیشانی ماست |
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی (مولانا) |
يوسف عزيزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بينم حال پير کنعانی |
يار در پرده و ما پرده بر انداخته ايم
از ازل او به چنان ما به چنين ساخته ايم گر كمان ميكشد اينك به كمين امده ايم ور كه شمشير زند ما سپر انداخته ايم |
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست (مولانا) |
تو مپندار که مجنون، سرِ خود مجنون گشت
از سمک تا به سمایش کشش لیلا برد... |
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شدهام بي سر و سامان كه مپرس |
سر آن ندارم امشب كه برآيد آفتابي
چه خيالها گذر كرد و گذر نكرد خوابي |
يار بي رحم و من از درد به جانم چه كنم
من چنين يار چنان، آه ندانم چه كنم! |
مرا در دل درخت مهربانی
به چه ماند به سرو بوستانی ترا در دل درخت مهربانی به چه ماند به گلزار خزانی |
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش/که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
|
دلم رميده شد و غافلم من درويش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پيش |
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست/گر رهزن تو باشی صد کاروان توان زد
|
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
دل سوخت تمام از غم و آهی نکشیدیم
آتش که برافروخته شد دود ندارد |
دیدی ای دل که غم یار دگر بار چه کرد
چون بشد دلبروبا یار وفادار چه کرد |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس |
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس |
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی |
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریهء سحرگاهم ده در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود که شدم ز خود بخود راهم ده |
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی |
یا رب ان شاهوش ماهرخ زهره جبین/در یکتا ی که و گوهر یکدانه کیست
|
اکنون ساعت 08:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)