![]() |
روزی همه بچه ها واسه نامزدی دختر عموم رفته بودیم شهرستان (البته زد حال خردیم عموم نذاشت سیستم بذاریم با همون اسپیکر ترکوندیم البته نه جلو فامیلای داماد ها بعد که رفتن )_باوش
|
به به چه حالی می ده! می خوام یه هفته برم مرخصی تابستانی. مردم از بس توی این گرما اومدم سرکار
|
امروز دومین روزی بود که تدریس داشتم البته بصورت مربی کامپیوتر
اون هم با پسر پچه های شیطون دوره ابتدایی {قاط} با اینکه خیلی سختم بود وتازه شروع کردم ولی از کارم راضیم {داش مشتی} خوش به حال مریم جان که داری میری مسافرت منو بگو توی دمای 50 درجه یزد هر روز از ساعت 4 تا 8 شب کلاس دارم بعضی روز ها هم صبحها کلاس اموزشگاه درس میدم فکر کنم اینجوری که این طرح گذاشتن تا اخر مرداد و حتی شهریور با وجود رمضان باید برم ولی هر طور شده مسافرتو میرم که خیلی احتیاج دارم {جشن پتو} دلم واسه مامانم تنگ شده کاش زود می اومد_:2: مریم جان ایشالله بهت خوش بگذره من هم حداقل یه استراحتی یک هفته ای داشته باشم ;):rolleyes: |
مینا جان مسافرت کجا بود؟ البته ما دو هفته پیش از مشهد برگشتیم و فعلا همسرم نمی تونه مرخصی بگیره. منم مرخصی گرفتم یه کم استراحت کنم. آخه نصف مرخصی هایی که توی تابستون بگیریم به عنوان مرخصی تابستونی بهمون پاداش می دن. برای همین حیفه که نگیرم حتی اگه مسافرت هم نرم خونه اینقدر کار عقب افتاده دارم که بیکار نمی مونم
تدریس شغل خیلی خوبیه. امیدوارم همیشه توی زندگیت موفق باشی امیدوارم مامانت هم هرچه زودتر برگرده:) |
امروز بعده 5 روز نفسم رو ديدم خيلي خوش گذشت جاتون خالي
|
جاتون خالی امروز اتفاق خاصی برام نیفتاد ولی بابا بزرگم از دیشب از شهرستان با بابا ومامانم اومدن انقدر مهربونه قوربونش بر م_باوش
|
مهمترين اتفاق امروزم اين بود كه بخاطر پرداخت قبض تلفن خونه، 2 ساعت دير رسيدم سر كارم.
بقيه شو ديگه حدس بزنين... اما شاهنامه آخرش خوشه.مطمئنم كه امرزو شاهكار زندگيم خواهد بود. |
سلام به دوستان :53:
جاتون خالی دیروز با یچه های کلوب یزد رفتیم یکی از رستوران های سنتی واسه افطاری{شیت شدن} البته میتینگ های دیگه هم رفته بودم ولی دیروز خیلی خوش گذشت{جشن پتو} دخمل پسرا تریپ زده بودن حسابی جیگیلی ها اومده بودن جیگیلی من ... :65: حالا اگه شد یکی از عکس ها را اپدی میکنم میزارم واستون:p انرژی گرفتم حسابی :rolleyes: |
سلام من تازه وارد گروه شما شدم وقعا مطالب خیلی عالی بود اماامروز روز بسیار بدی رو پشت سر گذاشتم چون بعد از سه سال مدیرت آموزشگاه هنوز نتونستم وضعیتم رو درست کنم لطفا اگه می تونی یه راهنمایی بکن
|
امروز بدترین و چندش آورترین اتفاق برام افتاد صبح داشتم از تو کوچه رد می شدم اصلا هم حواسم نبود یدفعه حس کردم که پا روی یه چیز نرم گذاشتم نگاه پایین کردم چشمتون روز بد نبینه دیدم پا گذاشتم روی یه سگی که خواب تشریف داشتن وااااای تصویر کنین چه حالی داشتم هنوزم پاهام میلرزه:mad:
|
| اکنون ساعت 10:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)