پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   طنز خواستگاری، طنز ازدواج،دنیای زن و شوهرها از دیدگاه طنز (http://p30city.net/showthread.php?t=1056)

روناک 01-11-2010 12:03 AM

اگه کریستف کلمپ ازدواج کرده بود
 
اگر کریستف کلمب ازدواج کرده بود چه میشد ؟!

اگر کریستوفکلمب قبل از کشف آمریکاازدواج کرده بود صبح روز عزیمت در حالیکه داشت ساکش رو می پیچید با این سوالات محبت آمیز همسرنازنینش مواجه می شد:

-
کجا داری میری؟

-
با کی؟

-
واسه چی؟

-
چطوری دارین می رین؟

-
کشف چی؟

-
این همه آدم بیکار هست مثلا برادرت که از صبح بر دل زنشنشسته ، چرا فقط تو؟

-
تا تو برگردی من چیکار کنم؟!

-
می تونم منم باهات بیام؟!

-
کِی برمی گردی؟
-
شیر آب دستشویی چیکه می کرد درستش کردی؟

-
می دونی هیچی تو خونه نداریم واسه خوردن؟

-
بابام گفت براش از رییستون سوال کن واسه وام چی شد؟

-
این سر دردم چند روزه شروع شده خیلی نگرانم!!!

-
شام نمی خورم تا بیای؟!

-
راستی واسم چی میاری؟
-
تو عمدا این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!
-
جواب منو بده؟ - اصلا من می خوام برم خونه مامانم شببیا دنبالم!

و بدین ترتیب تا الان قاره آمریکا کشف نشده بود و مردم دنیا یه نفس راحتی می کشیدن

میگن ازدواج باعث برکت میشه تو زندگی همینه دیگه


kiana 01-11-2010 12:23 AM

لطفا این پست ویرایش شود .اصلا قابل خواندن نیست.

فرانک 01-11-2010 04:47 PM

خیلی جالب بود پس کاش ازدواج کرده بود که الان سرنوشت دنیا یه چیز دیگه بود!!!!!!!! اون موقع دیگه تحریمم نبودیم!

مجتب 01-11-2010 11:04 PM

مردي به همسرش اين گونه نوشت :

عزيزم اين ماه حقوقم را نمي توانم برايت بفرستم به جايش 100 بوسه برايت فرستادم .
عشق تو

همسرش بعد از چند روز اينجوري جواب داد :
عزيزم از اينکه 100 بوس برام فرستادي نهايت تشکر را مي کنم .
ريز هزينه ها :

1. با شير فروش به 2 بوس به توافق رسيديم .

2. معلم مدرسه بچه ها با 7 بوس به توافق رسيديم .

3. صاحب خانه هر روز مي ايد و 2-3 بوس از من مي گيرد .

4. با سوپر مارکتي فقط با بوس به توافق نرسيديم بنابرين من ايتم هاي ديگري به او دادم .

5. ساير موارد 40 بوس .

نگران من نباش ! هنوز 35 بوس ديگر برايم باقي مانده که اميدوارم بتونم تا اخر اين ماه با اون سر کنم .

fardin_fani 01-12-2010 01:11 PM

سیگار و خواستگاری
 
سر جلسه خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت!
مادر داماد: ببخشین، کبریت دارین؟

خانواده عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟!

مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه...

خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟!

مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار می‌چسبه...

خانواده عروس: پس الکلی هم هست...؟!

مادر داماد: الکلی که نه... والا قمار بازی کرد، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره...

خانواده عروس: پس قمارم بازی می‌کنه...؟!

مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...

خانواده عروس: پس زندانم بوده...؟!

مادر داماد: زندان که نه... والا معتاد بوده، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...
خانواده عروس: پس معتادم بوده...؟!

مادر داماد: آره... معتاد بود، بعد زنش لوش داد...

خانواده عروس: زنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

نتیجه: همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین

فرانک 01-16-2010 08:54 PM

می گویند در دوران قبل که پاسگاه های ژاندارمری در مناطق مرزی و روستایی و دوراز شهرها وجود داشته و اکثرا ماموران مستقر در آنها از نقاط ديگر برای خدمت منتقل می شدند باید مدت زيادی را دور از اقوام و بستگان سپری می کردند کما اینکه سفر و رفت وآمد به سهولت فعلی نبوده شاید بعضی مواقع حتی در طول سال هم امکانی برای مسافرت ماموران به شهر موطن خود پیش نمی آمد و به همين خاطرمعدود خانه سازمانی در اختیار فرمانده پاسگاه و برخی ماموران ديگر قرار می
گرفت.
همسر یکی از فرماندهان پاسگاه که به تازگی هم ازدواج کرده و چندین ماه از
زندگیشان دور از شهر و بستگان در منطقه خدمت همسرش می گذشت بدجوری دلتنگ خانواده پدری اش شده بود چندين بار از شوهرش درخواست می کند که برای دیدن پدرومادرش به شهرشان به اتفاق هم یا به تنهایی مسافرت کند ولی هر بار شوهرش به
بهانه ای از زیر بار موضوع شانه خالی می کند. زن که در این مدت با چگونگی
برخورد ماموران زیر دست شوهرش و بعضا مکاتبات آنها برای گرفتن مرخصی و غیره هم کم و وبیش آشنا شده بود به فکر می افتد حالا که همسرش به خواسته وی اهمیتی
قائل نمی شود او هم به صورت مکتوب و به مانند ماموران درخواست مرخصی برای رفتن و دیدن خانواده اش بکند ، پس دست به کار شده و در کاغذی درخواست کتبی به این
شرح می نویسد:

" جناب .....

فرمانده محترم ...

اینجانب .... همسر حضرتعالی که مدت چندين ماه است پس از ازدواج با شما دور از
خانواده و بستگان خود هستم حال که شما بدلیل مشغله بیش از حد کاری فرصت سفر و دیدار بستگان را ندارید بدینوسیله درخواست دارم که با مرخصی اینجانب به مدت ..
برای مسافرت و دیدن پدر ومادر واقوام موافقت فرمائيد."
" با احترام ..... همسر شما "

و نامه را در پوشه مکاتبات همسرش می گذارد.

چند وقت بعد جواب نامه به این مضمون بدستش میرسد:

*"*سرکار خانم...عطف به درخواست مرخصی سرکار عالی جهت سفر برای دیدار اقوام *با درخواست شما بهشرط تامین جانشین موافقت میشود."*فرمانده ...



مهسا69 01-17-2010 02:58 PM

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه ،زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌ های شسته است و گفت : لباس‌ها چندان تمیز نیست.
انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید.احتمالابایدپودر لباس‌شویی بهتری بخرد.همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد،
زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بندرخت تعجب کردوبه همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده مرد پاسخ داد:
من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!

مهسا69 01-20-2010 08:49 PM

تکراری بود سنبل جان


http://www.p30city.net/showthread.php?t=3055&page=5

behnam5555 01-27-2010 12:13 PM

عکاس باشی و.......
 

عکاس باشی و.......

زن و شوهر جواني که بچه دار نمي شدند براي يافتن چاره به يکي از بهترين پزشکان متخصص مراجعه کردند.
پس از معاينات و آزمايش هاي مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد ميباشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداري از خدمات «پدر جايگزين» است.

زن: منظورتان از پدر جايگزين چيست؟
پزشک: مردي که با دقت انتخاب مي شود تا نقش شوهر را اجرا و به بارداري خانم کمک کند.

زن ترديد نشان داد لکن شوهرش بچه مي خواست و او را راضي کرد تا راه حل را بعنوان تجويز پزشک بپذيرد.
چند روز بعد جواني را يافتند تا زمانيکه شوهر در خانه نباشد براي انجام وظيفه مراجعه کند. روز موعود فرا رسيد، لکن همسايه نيز عکاسي را براي گرفتن عکس از نوزاد خود خبر کرده و منتظر او بودند.
از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهي رفته و به خانه زوج جوان رسيد و در زد. زن در را باز کرد.
- سلام، براي موضوع بچه آمدم.
- سلام، بفرمائيد. مشروب ميل داريد؟
- نه، متشکرم. الکل با کار من سازگاري نداره. علاوه بر اون ميخوام هرچه زودتر شروع کنم.
- باشه! بريم اتاق خواب؟
- حرفي نيست، هرچند که سالن مناسب تر است؛ دو تا روي فرش، دوتا رو مبل و يکي هم تو حياط.
- چند تا؟
- حداقل پنج تا. البته اگر بيشتر خواستيد حرفي نيست.
عکاس در حاليکه آلبومي را از کيف خود بيرون مي آورد، ادامه داد:
- مايلم نمونه کارم را نشونتون بدم. روشي را بکار مي برم که مشتريام خيلي دوست دارن.. مثلاً ببينيد اين بچه چقدر زيباست. اينکار رو تو يک پارک کردم.. وسط روز بود و مردم جمع شدن تماشا کنن. اون خانم خيلي پر توقع بود و مرتباً بهانه مي گرفت. در نهايت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگيرم. علاوه بر اون يه بچه گربه هم اونجا بود و دم و دستگاه رو گاز مي گرفت.

زن بيچاره حيرت زده به سخنان گوش مي کرد.

- حالا اين دوقلوها را نگاه کنين. اينبار خودي نشان دادم. مامانه همکاري تاپي کرد وظرف پنچ دقيقه کارمون رو تموم کرديم. رسيدم و با دو تا تق تق همه چيز روبراه شد و اين دوقلوهائي که مي بينيد.

حيرت زن به نوعي سرگيجه تبديل شده بود و عکاس اينگونه ادامه مي داد:

- در مورد اين بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبي شده بود. بهش گفتم شما آروم باشيد تا من کار خودمو بکنم. روشو برگردوند و همه چي بخوبي و خوشي پايان يافت.

چيزي نمونده بود که زن بيچاره از حال برود. طرف آلبوم را جمع کرده و گفت:
- شروع کنيم؟
- هر وقت شما بگين!
- عاليه! ميرم سه پايه رو بيارم.
- سه پايه؟ براي چي؟
- آخه وسيله کار خيلي بزرگه. نمي تونم تو دست بگيرمش و بايستي بذارمش رو سه پايه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا ميري؟ چرا فرار ميکني؟ پس بچه چي شد؟



deltang 01-27-2010 12:28 PM

سمعک


مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...

« ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.



سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:

« عزيزم ، شام چي داريم؟ »

جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزيزم شام چي داريم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کري؟! » براي چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!


اکنون ساعت 03:48 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)