![]() |
چرا گرفته دلت ؟ مثل آن که تنهایی چه قدر هم تنها !! خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی . دچار یعنی ٬ عاشق ! و فکر کن چه تنهاست ٬ اگر ماهی کوچک٬ دچار آبی دریای بیکران باشد . چه فکر نازک غمناکی ! دچار باید بود ! سهراب سپهری |
ریشه ی روشنی پوسید و فرو ریخت. و صدا در جاده ی بی طرح فضا می رفت. از مرزی گذشته بود ، در پی مرز گمشده می گشت. کوهی سنگین نگاهش را برید. صدا از خود تهی شد و به دامن کوه آویخت: پناهم بده ، تنها مرز آشنا ! پناهم بده. و کوه از خوابی سنگین پر بود. خوابش طرحی رها شده داشت. صدا زمزمه ی بیگانگی را بویید، برگشت، فضا را از خود گذر داد و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد. |
سرود گل
از همین روزن گشوده بدود |
|
حتی اگر نباشی...
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنان که لب تشنه آب را محوتوام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آقتاب را بی تابم آن چنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آن چنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، می آفرینمت چونان که التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر زپاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را دکتر قیصر امین پور |
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت نگاهت تلخ و افسرده ست دلت ر ا خارخار نااامیدی سخت آزده است غم این نابسامانی همه توش و توانت راز تن برده ست تو ،با خون وعرق،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی تو بادست تهی باآن همه توفان بنیان کن درافتادی توراک.وچیدن ازاین خاکدل برکندن ازجاناست تورا بابرگ برگ این چمن پیوند پنهان است. تورا این ابر ظلمت گستر بیرحم بی باران تورااین خشکسالی های پی در پی در تو را از نیمه ره برگشتن یاران توراتزویر غمخواران زپا افکند، تورا هنگامه شوم شغالان بانگ بی تعطیل زاغان در ستوه آورد! تو با پیشانی پاک نجیب خویش که ازان سوی گندم زار طلوع با شکوهش خوش تراز صد تاج خورشیداست، تو بااآن گونه ها ی سوخته از آفتاب دشت تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت که در چشمان غمباری که روزی چشمه جوشان شادی بود و، اینک حسرت وافسوس بر آن سایه افکنده است، خواهی رفت واشک من ترا بدرودخواهدگفت! من اینجا ریشه درخاکم! من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یاپاکم من اینجا تا نفس باقی است می مانم من اینجا چه می خواهم نمی دانم! امید روشنایی گرچه دراین تیرگی ها نیست من اینجا باز در این دشت خشک تشنه ،می رانم من اینجا روزی آخر از دل خاک بادست تهی ،گل بر می افشانم من اینجا روزی اخر از ستیغ کوه، چون خورشید سرود فتح می خوانم و میدانم توروزی باز خواهی گشت شاعر :فریدون مشیری |
خوش به حال باران که روی شانه هایت ارام می گیرد خوش به حال باران که دست هایت را به سویش دراز میکنی {پپوله} |
بگذار و بگذر ببین و دل مبند چشم بینداز و دل مباز که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت |
گرم یاداوری یانه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم.... |
چـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرا چرا چرا چرا همچین کاری با من کردی چرا منو زیر خروارها خاک گذاشتی یو رفتی فکر کردی با این کارات بهم لطف کردی اما نمی گدونی که چطور خوردم کردی چطور نابودم کردی آخه چرا چرا مثل همیشه این تویی که راحت رفتی و باز این منم که مثل همیشه مدفون شدم زیر آوارهایی که تو به خیال خودت خاستی با اونها واسم زندگی بسازی اما نمی دونی که چه بلایی سر من آوردی نمیدونی که نابودم کردی و باز این منم که خسته تر از همیشه دارم فقط نفس میکشم اخه گناه من چی بود فقط تنها گناه من یه حس بود یه احساسی که به من امید زندگی میداد امید واسه نفس کشیدن واسه زنده بودن و زندگی کردن واه اینکه مثل یه مرده متحرک نباشم اما الان حتی مثل یه مرده متحرک هم نیستم و مسبب همه این خورد شدنها همه این داغون شدنها فقط تو کاراتی آخه چرا خواهش میکنم فقط برای یه بار بگو چرااین کارو با من کردی چرا میخواستی ازت متنفر بشم منی که میدونی محاله ازتو و از تمام احساسم متنفر بشم فقط با این کارت باعث شدی من بازم به یاد تمام حرفات فکراتو حتی احساسی که میدونم بهم نداری بیفتم خدای مهربونیها چرا چرا آخه یکی پیدا بشه فقط جوابی واسه چراهای من داشته باشه منی که تو هر لحظه نگران اون بودم که الان داره چیکار میکنه حالش خوبه یا نه اصلا هر از گاهی یاد منم میفته یانه خدا خدای خوب خدای تمام ناامیدا کمکم کن به منی که تنها یه جسم واسم مونده که فقط مجبورم بخاطر اینکه بهم میگن زنده با خودم این طرف او اونطرف بکشم خدای خوب من من مثل همیشه تنهام حتی تنها تر از قبل اونقد تنهام که روی زمین وسیع تو زیر آسمون همیشه ابی تو جایی ندارم و فقط به اجبار دارم نفس میکشم خدای خوبیهای عالم من تو دنیایی که تو واسه آسایش انسانها ساختی هیچ جایی ندارم حتی سر سوزنی هم جایی ندارم اام با همه اینها خدایی دارم چون تو تویی که با اینکه همه آدمها تنهام گذاشتن تو منو تنها نذاشتی تو هر نفسی که میکشیدم با من بودی خدای مهربونیها به منی که فقیر ترین آدم روی زمینم یه نگاه بکن که این فقیر غم فقرو نمیخوره تنها غم جدایی و تنهایی رو میخوره تنهاش نذار خدای زیبایی ها من خستم به اندازه تمام شاپرکها خستم به اندازه تمام دلشکسته ها خستم الان تنها چیزی که فقط باعث میشه بازم نفس بکشم اینه که تو هستی که اگه تویی هم نداشتم معلوم نبود ............................................................ .............. خدای مهربونیها کمک کمک کمک این حرف یه آدم دلشکسته و زیرآوار مونده است بهترین من همین اميدوارم اون آدمي كه همچين بلايي سر من آورده بخونه و بفهمه با من چه كرده |
اکنون ساعت 07:45 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)