پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ و تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=121)
-   -   گلچینی از بوستان تاریخ (http://p30city.net/showthread.php?t=20300)

behnam5555 01-24-2010 01:54 PM


فريب خوردن آقا محمد خان قاجار

در روز 20 ذيقعده سال 1211 هجرى قمرى آقا محمد خان قاجار داد و فرياد خدمتگزاران ويژه را شنيد كه با هم نزاع مى كردند.
دستور داد كه فورا هر دو نفر را به قتل برسانند، صادق خان شقاقى كه خيال طغيان داشت و مى ترسيد قبل از وقت اسرارش فاش گردد، از راه دلسوزى درخواست نمود كه قتل دو نفر در شب جمعه كه شب عبادت است انجام نشود و به روز بعدموكول گردد.
شاه هم فريب خورد و پذيرفت .
ولى همان افراد شبانه آقا محمد خان قاجارسفاك 63 ساله را كشتند.

مدنى سيد جلاالدين تاريخ سياسى معاصر ايران ج 1 ص 14.


behnam5555 01-24-2010 01:55 PM

شاه دروغگو...
 

شاه دروغگو

در سفر دوم مظفرالدين شاه به فرنگستان ، وقتى كه وى در جمادى الاولى سنه1320قمرى به لندن رسيد و در يك پذيرائى با حضور پادشاه انگليس ‍ كه بعضى رجال مملكت انگليس هم به مظفرالدين شاه معرفى مى شدند.
يكى از آنها (چمبرلن ) ازرجال قديمى و درجه اول انگليسى جلو آمد وقتيكه شاه دست بسوى او دراز كرد دست خود راعقب كشيد و به شاه گفت :
مى خواهم شما را نصيحتى كنم و آن اين است كه شما با خود عهد كنيد كه پس از آنكه به كشور خودتان برگشتيد ديگر دروغ نگوئيد..!

مدنى سيد جلاالدين تاريخ سياسى معاصر ايران ج1 ص 53.

behnam5555 01-24-2010 01:56 PM

گوش عمروعاص
 

گوش عمروعاص

معاويه روزى عمروعاص را به كاخ خود دعوت نمود و گفت :
من رازى دارم كه تاكنون پنهان كرده بودم . اكنون تصميم گرفتم آن را بگويم .
گوشت را نزديك دهان من آر تابگويم .
عمروعاص سر را پيش برد و گوشش را نزديك دهان معاويه قرار داد.
معاويه گوشش را به دندان گرفت و سخت گزيد كه صداى نعره عمروعاص بلند شد و در دم گفت :
اى عمروعاص با همه حكمت و تدبير تو كه بدان شهرت دارى ديدى چگونه فريبت دادم ؟
تو هيچ فكر نكردى كه جز من و تو كسى در اين اطاق نيست پس چرا در اين اطاق كه هيچكس نيست ، رازى بيخ گوش تو بگويم و بلند نگويم خواستم عملا به تو بفهمانم كه در اين امر هم مثل ساير امور من از تو زيرك تر و باهوش تر هستم .

زندگانى امام حسين ج 2 ص 110

behnam5555 01-24-2010 01:59 PM

چرا رضاشاه ترور نشد.
 
چرا رضاشاه ترور نشد.

روزى كه قرار بود سپه ترور شود، دو نفر از زبر دست ترين تيربندان ماءمورشده بودند نزديك در ورودى مجلس پشت اتومبيل حضرت اشرف مراقب باشند و اسلحه خودرا زير عبا حاضر نگهدارند تا به محض خارج شدن رضاخان از مجلس او را با تيربزنند.
در همان موقع چند نفر ديگر ماءمور بودند در محوطه جلو نگارستان بين مردم پراكنده شده و به محض شنيدن صداى تير از جاهاى مختلف شليك كنند تا به اين وسيله وحشت وآشوبى در ازدحام ايجاد شود و ماءمورين نفهمند كجا به كجاست .
من (منتخب السلطان ) و يكى دونفر ديگر صبح همان روز صلاح نديديم كه يك چنين كارمهمى را ولو به نفع مملكت باشد به اعتقاد آدم غير معتمدى مثل پسر معتمدالسلطنه (قوام السلطنه ) انجام دهيم .
اين بود كه به زحمت هر طورى بودسردار انتصار را پيدا كردم و قضايا را به او گفتم او گفت :
فورا خود را به آن دو نفرتروريست برسانيد و بگوئيد كه فعلا دست نگهداريد تا دستور ثانوى .
ما با شتاب خودمان را به نگارستان رسانيديم ، ازدحام عجيبى بود و به سختى مى شدجلو رفت .
از دور يكى از تروريستها را ديدم كه در پشت اتومبيل با عبا ايستاده و چشمش را به در مجلس دوخته است هنوز ما چند قدمى به زحمت جلونرفته بوديم كه از حركت قراولان معلوممان شد ارباب دارد مى آيد...
اى داد و بيداد چه بكنيم تا ما بخواهيم مردم را عقب برانیم و جلو برويم كار از كار خواهدگذشت ..ماءيوس و وحشت زده در جاى خود خشك شديم تا اقلا توجه مردم را به خود جلب نكنيم .
از قضا و از بخت سردار سپه درست در وسط مجلس سيدى عريضه اى به سردار سپه دادو او را چند دقيقه به حرف كشيد و به اين طريق من خودم را به آن دو نفر عبائى رسانده واز آنجا دورشان كردم .

بازيگران عصر طلائى ص 62.

behnam5555 01-24-2010 02:01 PM

سينه شاكى را شكافتند تا قلب او را ببينند
 
سينه شاكى را شكافتند تا قلب او را ببينند

ظل السلطان فرزند ناصرالدين شاه حاكم مطلق العنان اصفهان بود براىشناسائى او از يادداشتهاى حسين سعادت نورى كه در روزنامه اصفهان آمده و تلاش آزادىنقل كرده مى آوريم .
بقرار معلوم شاهزاده مبلغ هنگفتى به زور از يكى از تجار اصفهان وام مى گيرد وبعدا در تاديه آن معطل مى كند تاجر بيچاره ناچار به تهران مى آيد و به ناصرالدين شاه عرض حال مى دهد شاه ضمن دستخطى به ظل السلطان موكدا امر مى كند كه طلب شاكى را هر چه زودتر بپردازد.
تاجر اصفهانى خوشحال و شادمان و با كمال اميدوارى به اصفهان مراجعت و دست خط شاه را به ظل السلطان تسليم مى كند. شاهزاده پس از ملاحظه دست خط شاه با نظر تيزبين خودلحظه اى به شاكى مى نگرد و مى گويد:
اين آقاى محترم معلوم مى شود مرد پردل و و رشيدى است كه از شاهزاده اى مثل من به شاه شكايت مى كند و من بايد دل او را ببينم ! و سپس جلاد را مى خواند و دستور مى دهد سينه شاكى را بدرند ودل او را براى مشاهده و معاينه در سينى مخصوص قرار دهند!!!

دكتر مدنى تاريخ سياسى معاصر ايران ج 1 ص 26.

behnam5555 01-24-2010 02:02 PM

ظلم معلم
 

ظلم معلم
انوشيروان را معلمى بود.
روزى معلم او را بدون تقصير بيازرد، انوشيروان كينه او را به دل گرفت تا به پادشاهى رسيد.
روزى او را طلبيد و با تندى از او پرسيد:
چرا به من بى سبب ظلم نمودى ؟
معلم گفت : چون اميد آن داشتم كه بعد از پدر به پادشاهى برسى .
خواستم كه تو را طعم ظلم بچشانم تا در ايام سلطنت به كسى ظلم ننمائى .

بزم ايران ص 74.


behnam5555 01-24-2010 02:04 PM

يك راى مدرس
 

يك راى مدرس

در انتخابات دوره هفتم مجلس شوراى ملى به علت دخالت رضاخان (شاه ) درانتخابات ، مدرس به مجلس راه يافت و معروف است كه بعد از خاتمه انتخابات دوره هفتم مدرس از رئيس شهربانى مجلس پرسيد كه دوره ششم من قريب 14 هزار راى داشتم دراين دوره اگر از ترس شما كسى به من راى نداد! پس آن يك راى كه من خودم دادم كجارفت ؟

سياست موازنه منفى ج 1 ص 33

behnam5555 01-24-2010 02:05 PM

حقوق زنهاى ناصرالدين شاه
 

حقوق زنهاى ناصرالدين شاه

معيرالملك در يادداشتهاى خصوصى خود مى نويسد:
ناصرالدين شاه روزى كه كشته شد 85 زن داشت ،
زنهاى درجه اول ماهى هفتصد و پنجاه تومان ،
درجه دوم از پانصد الى دويست تومان ،
صيغه هاى درجه سوم سالى يكصد و پنجاه تومان و دخترهاى بزرگترشاه سالى چهار هزار تومان حقوق داشتند.

تاريخ سياسى معاصر ايران ج 1 ص 20.

behnam5555 01-24-2010 02:07 PM

ابوريحان بيرونى و سلطان محمود غزنوى
 

ابوريحان بيرونى و سلطان محمود غزنوى

روزى سلطان محمود غزنوى در باغ هزار درخت شهر غزنين بر بالاى كوشكى كه چهار در بود نشسته بود و جمعى از جمله ابوريحان در حضور او بودند،
ناگاه رو به ابوريحان نمود و گفت :
من از كدام يك از اين چهار در بيرون خواهيم رفت ؟ نظر خود را بركاغذى بنويس و در زير تشك من بگذار،
ابوريحان كه از منجمان بزرگ بود و خوىسلطان محمود را مى دانست نگاهى به چهار در نمود و نظر خود را بر پاره اى كاغذ نوشت و زير تشك سلطان نهاد.
محمود گفت : نظرت را اعلام كردى ؟
ابوريحان گفت : آرى ،
آنگاه سلطان محمود دستور داد،بنا و بيل و كلنگ آوردند و بر ديوارى كه جانب شرق كاخ بود درى بگشودند و سلطان ازآن در بيرون رفت و گفت آن كاغذ پاره بياورند، چون نيك نظر كرد ديد ابوريحان برروى آن نوشته است ، كه :
سلطان از اين چهار در بيرون نمى رود بلكه بر ديوار شرق درى بكند و از آن در بيرون شود!!!
محمود از ابوريحان سخت دلگير شد و دستور داد او را در قلعه غزنين شش ‍ ماه زندانى نمودند و بعدها از ابوريحان پرسيدند چگونه اين كار پيش بينى نمودى گفت :
از غرورسلطان محمود دانستم كه از هيچكدام از درها بيرون نخواهد رفت .


behnam5555 01-24-2010 02:12 PM

خليفه اموى و قرآن
 

خليفه اموى و قرآن

روزى وليد بن يزيد بن عبدالملك مروان خلیفه اموى قرآن كريم را گشود و اين آيه آمد و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد طلب فتح كردند و نوميد شدند هر گردن كش ستيزه جو (سوره ابراهيم آيه 15) قرآن را انداخت و آن را نشانه قرار داد و تير بر آن زد و گفت :
مرا به گردنكشى و ستيزه گرى تهديد مى كنى ؟
آرى من گردنكش ستيزه گرم ! چون روز رستاخيز پروردگار خود را ملاقات كردى بگو وليد مرا پاره پاره كرد.

نويرى شهاب الدين احمد، نهايه الارب فى فنون ادب ، ترجمه ،محمود مهدوى دامغانى ، انتشارات امير كبير، تهران 1365 ج 6 ص 378.



اکنون ساعت 05:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)