پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   جبران خلیل جبران (مجموعه آثار و نوشته ها و داستانها و حکایات جالب جبران خلیل جبران) (http://p30city.net/showthread.php?t=3064)

Nur3 07-11-2009 08:40 AM


دستمال

عده ي من با ليلي محق شدني نيست
و تازيانه در محل عشاق سرگرم كار خويش است
لبانش آغشته به خون است
و قلبم فرياد مي زند
من كُشته ي راه تو هستم
اگر از شب بپرسي
ساعات بر من سجده كردند
در قتلگاه عشق
درباره ي عشاق
نيك سخن گفتند
لبان ارغواني اش
دستمال عشقم را رنگين كرد
و دستمال
مرا اغوا كرد
آثار دندانهايشان بر آن هنوز باقي است
تا كي با ديده ات دل ها راعاشق سازي؟
و آنها را با نخ عشق دوك ريسي كني
دنيا براي ما عاشقان
بيهوده است
در شبي كه سخن گفتن در آن بسيار بود شهرت
به هنگام جزر
بر شن ها سطري نگاشتم
و همه روح و عقلم را بدان سپردم
در هنگام مد بازگشتم
تا بخوانم
و بجويم
ليك در ساحل چيزي نيافتم
جز ناداني خويش

Nur3 07-11-2009 08:41 AM


اي كاش

اي كاش من و ايام هر دو به خواب بوديم
و هيچ شعاعي
و هيچ راهي
ما را رهنمون نمي كرد

Nur3 07-11-2009 08:42 AM

شب مرا مخفي مي كند

اگر شب
مرا درتاريكي خود پناه دهد
ديگر هيچ ستاره اي نخواهد درخشيد
و هيچ صبحي نخواهد شد
اگر شيون كنم
همسايه ام شيون مرا نخواهد شنيد
و چون بميرم
آگاه نخواهد شد
و بر من سوگواري نخواهد كرد
اگر سايه ي خواب
آهسته
آهسته
نزد من بيايد
و به صورتم بنگرد
منصرف ميشود و باز مي گردد
در درونم كسي هست كه مرا سوگواري كند
و با شتاب نزد دوستان رود
به منزلي با ديوارهايي قطور وسر به فلك كشيده
به منازلي
كه چراغ سقفش ستاره ي تاباني است
پنجره هايش خاطره و درهايش
ديدار
نه قفلي
نه چفتي

Nur3 07-11-2009 08:43 AM


هيچ كتابي را از من مخواه
مرا رها كن
و هيچ كتابي را از من مخواه
زيرا كتاب دادن نزد من عار است
كتاب معشوق من است
معشوق نه فروشي و نه دادني است

Nur3 07-11-2009 08:44 AM

دولت ها از ميان رفتند

دولت هاي از ميان رفتند
اما ديدگان من هنوز
به صحرا و ستارگان دورِ دور
چشم دوخته است

Nur3 07-11-2009 08:45 AM


اماني ها را رها كن

اماني را از يادها دور كن
زيرا ذكر
در شأن اهل فهم و گمان است
هيچ حجتي بر مشتاقان نيست
جز حجت پنهان شده از خواهش ها
نه حتي آن كسي كه افلاك از تازيانه اش در هراس باشند
شكوه من نيز
به شكل پريشاني و بلواست

Nur3 07-11-2009 08:46 AM

من

من شكوفه ي بهارم
و ميوه ي تابستان
من زردي خزانم
و مرگ زمستان
من قلب انسانم
اندكي از عقل او
من صداي ناآشناي طبيعت هستم
هستي لبخند مي زند
و شادي مي كند
و انسان
دوباره خوشبخت خواهد شد
هستي در سراي زود رنج دنيا اندوهگين است
و مرا بسان برگي مي بيني
كه شاعران
سروده هايشان را در آن نوشتند

Nur3 07-11-2009 08:48 AM

غم را ديد ه ام

روزگاري را در اندرون دره اي سپري كرده ام
كه اسبهاي رنجور در آن گام بر مي دارند
غم را ديده ايم
بسان گروهي از پرندگان
كه بالاي سرمان در پروازند

Hiwa 08-01-2009 09:06 AM

محبوبم ! ‌اشک‌هایت را پاک کن!
زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته، ‌موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می‌دارد. اشک‌هایت را پاک کن و آرام بگیر، ‌زیرا ما با عشق میثاق بسته‌ایم و برای آن عشق است که رنج نداری و ‌تلخی ِ بی نوایی و درد جدایی را تاب می‌آوریم.

"جبران خليل جبران"

Nur3 08-08-2009 01:04 AM


"هـر جـا كه زميني را بكـاوي گنجي خواهي يـافت، امـا بايـد بـا ايمــان يك دهقـان زميــن را بكـاوي."


اکنون ساعت 12:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)