![]() |
من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم
شادی ات را با عذاب آلوده می سازم با خیالت می دهم پیوند تصویری که قرارت را کند در رنگ خود نابود درد را با لذت آمیزد در تپش هایت فرو ریزد نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود مرده لب بر بسته بود چشم می لغزید بر یک طرح شوم می تراوید از تن من درد نغمه می آورد بر مغزم هجوم جان گرفته سهراب سپهری |
من آن غول زيبايم که در استوای شب ايستاده است غريق زلالی ِ همهء آبهای جهان و چشمانداز شيطنتاش خاستگاه ستارهايست در انتهای زمينم کومهای هست آنجا که پادرجايی خاک همچون رقص سراب بر فريب عطش تکيه میکند در مفصل انسان و خدا آری در مفصل خاک و پوکم کومهای نااستوار هست و بادی که بر لُجِّهی تاريک میگذرد بر ايوان بیرونق سردم جاروب میکشد بردهگان عالیجاه را ديدهام من در کاخهای بلند که قلادههای زرين به گردن داشتهاند و آزادهمَردُم را در جامههای مرقع که سرودگويان پياده به مقتل میرفتهاند ... عقوبت احمد شاملو |
درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز در چشمان تو گم می کنم تو که با همه ی فقر و سفره بی نان در کنارم نشسته ای لبخند برلب داری در چهر جهت اصلی چهار گل رازقی کاشته ای عطر رازقی ما را درخشان مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد همه چیز را دیده ایم تجربه های سنگین ما ما را پاداش می دهد که آرام گریه کنیم مردم گریز نشانی خانه خویش را گم کرده ایم لطف بنفشه را می دانیم اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم ما نمی دانیم شاید در کنار بنفشه دشنه ای را به خک سپرد باشند باید گریست باید خاموش و تار به پایان هفته خیره شد شاید باران ما من و تو چتر را در یک روز بارانی در یک مغازه که به تماشای گلهای مصنوعی رفته بودیم گم کردیم . احمدرضااحمدي |
من ، مثل عصر روزهای دبستان پر از كسالت و ترديدم و دفترم از مشق های خط خورده سياه است هراس من اين است فردا كه زنگ حساب آمد با اين كمينه چنين خواهد گفت: بايد هزار بار در شعله های آتش دوزخ فرو روی اين است جريمه ، بــــــرو !!! ... جریمه سلمان هراتی |
...
وزشی در میگذشت و من در طرحی جا می گرفتم، در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم. پیدا، برای که؟ او ، دیگر نبود. آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟ عطری در گرمی رگ هایم جابه جا می شد. حس کردم با هستی گم شده اش مرا می نگرد و من چه بیهوده مکان را می کاوم، آنی گم شده بود. لحظه گم شده سهراب |
در انتهای هر سفر
در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای مرا ؟ حسين پناهي |
انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت
و گریان سویم پرید. شیشه پنجره شکست و فرو ریخت: لولوی شیشه ها شیشه ی عمرش شکسته بود. لولوی شیشه ها سهراب |
در سرزمینی که عشق آهنی ست انتظار معجزه را بعید می دانم باغبان مفلوک چه هدیه ای دارد؟ پرندگان از شاخه های خشک پرواز می کنند آن مرد زردپوش که تنها و بی وقفه گام می زند با کوچه های ورود ممنوع با خانه های به اجاره داده می شود چه خواهد کرد سرزمینی را که دوستش می داریم؟ پرندگان همه خیس اند و گفتگویی از پریدن نیست در سرزمین ما پرندگان همه خیس اند در سرزمینی که عشق کاغذی است انتظار معجزه را بعید می دانم ... پرندهء خیس خسرو گل سرخی |
ما نوشتيم و گريستيم
ما خنده كنان به رقص بر خاستيم ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ... كسي را پرواي ما نبود. در دور دست مردي را به دار آويختند : كسي به تماشا سر برنداشت ما نشستيم و گريستيم ما با فريادي از قالب خود بر آمديم از نفرتی لبریز احمد شاملو |
من شکستم در خود من نشستم در خویش لیک هرگز نگذشتم از پل ... که ز رگ های رنگین بسته است کنون بر دو سوی رود آسودن باورم کن نگذشتم از پل غرق یکباره شدم من فرو رفتم در حرکت دستان تو من فرو رفتم در هر قدمت ، در میدان من نگفتم به ذوالاکتاف سلام شانه ات بوسیدم تا تو از این همه ناهمواری به دیار پاکی راه بری که در آن یکسانی پیروزست من شکستم در خود من نشستم در خویش ... من شکستم در خود خسرو گل سرخی |
اکنون ساعت 12:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)