![]() |
ساقی بشکن خمار جان را دریاب حیات جاودان را ... |
شادم که وعده داد به فردای محشرم کان روز هیچ وعده به فردا نمیرسد |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا |
چون فنا گشتي و گشتي باقي در سبوي تو درخشد ساقي |
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است |
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری با خبر باش که سر می شکند دیوارش |
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند |
با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید |
این بیت را خیلی دوست دارم
توانگرا دل درویش خود بدست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
آباداني جان ده بار نوشتيش اين بيتو يکي ديگه بگو ما بی غمان مست دل از دست دادهایم همراز عشق و همنفس جام بادهایم |
فردا که ازین دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم |
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست
ماییم ودست ودامن معصوم کربلا |
نكته اي عظيم از مولانا در راه عشق
تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست{پپوله} |
به دل گویم که چون مردان صبوری کن دلم گوید نه مردم نی زن ار از غم ز زن تا مرد می دانم ... |
من از روئیدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد به این بالا نشینیها |
نقل قول:
من چه کردم آنچه آن آید زمن تو چه کن آنچ از تو آید والسلام |
ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز
کان سوخته را جان شدوآواز نیامد |
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی |
گفتم: رخ تو بینم گفتا: زهی تصور گفتم: به خواب جانا گفتا: به خواب بینی |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش |
يكي ساقي مستست، پس پرده نشستهست قدح پيش فرستاد كه مستانه بگرديد |
خود نیابی چاشنی ذکر دوست تا کنی یاد خود و سود و زیان |
می توان خواند از جبین خاک احوال مرا
بس که پیش یار حرفم بر زمین افتاده است |
غفلت ما از شب است اینگونه ما غافل شدیم علت غافل شدن را با سکوت عامل شدیم |
اشک من نیز روان دل تو خاموش است ریزش آب بر آتش ثمرش خاموشی است |
خواستم وعده گذارم لب آب روان تا رخ چون مه تو نیز دو چندان گردد |
گر که خواهم از لبت بوسه مرنج قند در سیلاب اشک حل می شود |
|
|
لبانت پسته خندان دو چشمت همچو بادام است |
|
|
|
|
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش |
داشتم خوش حالتی امشب میان کفر و دین دیده مشغول بت و، دل گرم استغفار بود |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا در کوی خرابات مقام است ... |
تو از من بی خبر من از تو بی تاب
نمی آیی مرا یک شب تو در خواب |
ساقی ما که به هر جام روان می بخشید
رحم بر تشنگی باده پرستان نکند |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی حافظ |
اکنون ساعت 06:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)