پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   داستان طنز، ماجراهای طنز، مقالات طنز، داستانهای طنز، مطالب طنز، طنزنوشته (http://p30city.net/showthread.php?t=3055)

ابریشم 07-15-2010 08:25 PM

ماجرای ازدواج سحر و عادل

سحر و عادل پس از 2 سال و نیم دوستی به اصطلاح خیابونی(البته به قول برو بچ کارشناس تلویزیون) تصمیم میگیرند- از اونجایی که طاقت دوری همدیگر رو ندارند- با هم ازدواج کنند.
برای همین عادل وپدر و مادرش و چند تا از بزرگای فامیلشون که حدودا ً30 - 40 نفری میشن ،به سمت خونه سحر اینا لشگر کشی می کنند تا دخترشون رو به کنیزی ببرند.از این طرف هم یک قشون 50-60 نفره متشکل از سحر و خانواده اش و ریش سفیدای قوم و قبیله شون منتظر رسیدن مهمون ها هستن تا عادل رو به غلامی قبول کنند.
وقتی دو خانواده به هم میرسند در میدانی به نام خانواده عروس ، جنگی سخت شروع میشه به نام خواستگاری و هر طرف سعی در پیروز شدن داره و این در حالیه که سحر و عادل تصمیمشون رو گرفته اند و میخواهند همدیگر رو خوشبخت ترین زن وشوهر دنیا بکنند و به هم قول داده ان که چه در خوشی و چه در سختی و چه حتی در جدایی! کنار هم باشند!(جوونن دیگه چرت و پرت زیاد می گن!)
به هر حال بعد از کشمکش های فراوان و به وجود آمدن تلفات سنگین از هر دوطرف ، نتیجه این میشه که :عادل جان تعهد بده سربازی بره و خونه و زندگی راحتی برای سحر جون فراهم کنه و سحر و خانواده اش هم توقعاتشون رو کمتر کنند تا این دو تا جوون بتونن هر چی زودتر برن سر خونه و زندگیشون.
تعداد سکه مهریه هم طبق رابطه S+ Π¾ + ²k=½mv برابر با 17367 عدد میشه که در آن :
m= مجموع مربع تاریخ تولد عروس خانوم و تعداد دفعاتی که ایشون در نوزادی پوشک خودشون رو خراب کرده اند
V= مقدار میلی لیتر شیر هایی که سحر خانوم در دوران کودکی از اونجای مامانشون برداشت کرده اند.
Π=همون عدد پی برابر با 14/3
r= زاویه ای که موقع شیر خوردن ، از امتداد پای سحر خانوم با خط افق بدست میومده .
S=عداد ثابت که مقدار ان 1000 است(به نیت 1000 غیر معصوم!)
خوب به سلامتی همه چی ختم به خیر شد و تاریخ عقد و عروسی هم تعیین شد و همه با هم خداحافظی می کنند و به خونه های خودشون بر می گردند تا به خودشون افتخار کنند که دست دو تا جوون رو گذاشتن توی دستای هم و ایشالله خدا اجرشون بده!
در اینجا ما قصد داریم یک برسی چهره به چهره داشته باشیم تا کمی یشتر در مورد مصائب و شیرینی های یک ادواج ایرانی آشنا بشیم:
سحر و عادل
اتفاق خاصی براشون نمیفته و مثل قبل با هم بیرون میرن تا به خیال خودشون(منظور از خودشون خانواده های سحر و عادل می باشد) با خلقیات و ایده آل های همدیگر آشنا بشند! از فردای روز عقد سحر جان و عادل جان مشغول جمع آوری اطلاعات از نقاط پر تردد گشت های انتظامی می شوند تا بتوانند در جهت برآورده شدن یک آرزوی قدیمی(:وای خدا یعنی میشه یه روز بدون ترس از مأمور با هم بریم خیابون؟) قدم بردارند و بدین منظور در حالیکه در یک دست عقد نامه و در دست دیگر ، دست همدیگر را گرفته اند با اعتماد به نفس کامل از جلوی این ماشین های سفید و زبونم لال سبز رد می شوند!
سعید(برادر سحر)
مشغول آماده سازی درونی و بیرونی می شود و روزانه 50 بار جمله «از غیرت خود بکاهیم» را تکرار می کند تا از این به بعد به سمت مردی که دست خواهرش را می گیرد و او را می بوسد با کله حمله نکند!
سیما جون(مامان سحر)
او در حالیکه همچنان از پیروزی بدست آمده بر سر جنگ مهریه سرمست است ، مشغول تهیه لیستی از بهترین و گرانترین مارک های لوازم خانگی موجود در بازار جهت تهیه جهیزیه می باشد.در این میان فراموش نمی کند که سری به چمدان های خاک خورده و قدیمی اش هم بزند و یادگارهای عروسی خودش را که برای روز عروسی دخترش نگه داشته(از جمله انگشتر زنگ زده ای که چهار نسل است در خانواده شان از مادر به دختر می رسد.)در می آورد و احیاناً دو قطره اشک هم با یادآوری خاطرات خوش شب عروسی اش از چشمان این بزرگوار سرازیر می شود.
فخری خانوم(مادر عادل)
به تمام دوستان و آشنایان و حتی آنهایی که چشم دیدنشان را هم ندارد زنگ می زند و مخصوصاً سعی می کند هر 8 ساعت یکبار قبل از غذا به سیمین دوست صمیمی اش زنگ بزند و این خبر میمون را بدهد و از تصور قیافه ناامید و عصبانی سمین ، دلش آرام گیرد.زنیکه مزخرف چه فکری کرده؟ یعنی فکر کرده عادل دسته گلم که هم خوش تیپه و هم تحصیلکرده ست رو بدم به اون دختر کک مکی دماغ عملیش ؟واه واه واه با اون سینه های پلاستیکی!
نکته:دختری که شرح آن در بالا رفت و طبق گفته فخری خانوم دماغ عملی و سینه پروتز کرده است همان نسترن معروف به پانته آ دختر فیس و افاده ای سیمین جون می باشد.
لیلا (خواهر عادل که 36 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره و در ضمن مجرد )
لیلا جون که کم کم گرد پیری به چشماش نشسته و همچین بفهمی نفهمی یه مقداری چشماش کم سو شده ، در مدت زمان باقی مانده تا مراسم عروسی تمام سعی خودش رو میکنه تا تمهیدات لازم جهت جوان شدن و کاهش سن از جمله :کشیدن پوست صورت ،لیپو ساکشن و ... را انجام دهد و بتواند شتر خوشبختی اش را در عروسی برادرش پیدا کنه.در همین راستا او روزانه 50 بار جمله «من زیبا ، جوان و دلربا هستم » را با خودش تکرار می کند و همچنین در کلاس های «مثبت اندیشی» و نیز کلاس «چه کار کنیم تا جنس مخالف از ما آویزان شود»(با تدریس دکتر آزمندیان)شرکت می کند!
آقا رضا(پدر عادل ) و بهروز خان(پدر سحر)
اتفاق خاصی برای این دو بدبخت نمی افتد و کما فی السابق صبح زود سر کار می رن و شب خسته و کوفته به خانه می آیند و کماکان خدا را به خاطر این زندگی آرام شکر می کنند!!!
و اما شب عروسی
یک باغ در یکی از مناطق شمالی تهران همراه با 433 نفر مهمان و گروه ارکستر شاسی گورکن و جیغ و کف و داد و فریاد و عربده ، همراه با مخلوطی از نیناش ناش و عاشقی دد بردیه علیش گرفتارش شدم و شیوا شوهر کرده وجمالو جمالو جمالو جمالو بلو! و ....در پایان هم اجرای مراسم رقص به اصطلاح تانگو توسط عروس و داماد و سایر زوج های جوگیر در حالیکه اگر در این لحظه دوربین روی چهره خسته لیلا جون (که امشب حسابی مجلس رو گرم می کرد و حتی با پسر های 6-7 ساله هم می گفت و میخندید ) زوم کنه به وضوح حسرت و نا امیدی رو میشه در چهره اش دید! در این هنگام که همه یا در حال چت زدن یا دید زدن یا اماده شدن برای رفتن به خانه هستند ،ناگهان یه نامردی (که الهی زیر تریلی 18 چرخی بره که راننده اش سعید جانه!) از یه جای سالن داد میزنه :داماد عروسو ببوس و به یکباره تمام 433 نفر مهمان به غیر از یک نفر فریاد میزنند:بوسش کن! داماد هم که سعی می کنه خودش رو شرمنده و با حجب و حیا نشون بده یواش یواش به صورت عروس خانوم نزدیک میشه و .....سعید جان به سرعت محل حادثه رو ترک میکنه و از سالن یرون میره تا این صحنه فجیع رو نبینه!
*****
عروسی تمام میشه و هر کس به خانه خودش میره در حالیکه زنها و دختر های فامیل داماد موقع خداحافظی تمام سعیشون رو می کنن تا یه عیب و ایراد کوچیک از آرایش و لباس عروس رو برای هم بازگو کنند و زنها و دختر های فامیل عروس هم موقع خداحافظی با شیطنت خاص و در آوردن شکلک قیافه ناامید خواهر داماد رو برای هم بازگو می کنند و وقتی دیگه موضوع خاصی برای غیبت کردن باقی نموند همه رهسپار خونه هاشون میشن........

ابریشم 07-15-2010 11:00 PM

چند روز در سال كار ميكني

يك مرد پس از ۲ سال خدمت پي برد كه ترفيع نمي گيرد، انتقال نمي يابد، حقوقش افزايش نمي يابد، تشويق نمي شود. بنابراين او تصميم گرفت كه پيش مدير منابع انساني برود. مدير با لبخند او را دعوت به نشستن و شنيدن يك نصيحت كرد: «از تو به خاطر ۱ يا ۲ روز كاري كه تو واقعاً انجام مي دهي، تقدير نمي شود.»
مرد از شنيدن آن جمله شگفت زده شد اما مدير شروع به توضيح نمود.


مدير : يك سال چند روز دارد؟
مرد: ۳۶۵ روز، بعضي مواقع ۳۶۶.
مدير: يك روز چند ساعت است؟
مرد: ۲۴ ساعت
مدير: تو چند ساعت در روز كار مي كني؟
مرد: از ۱۰صبح تا ۶ بعدازظهر؛ ۸ ساعت در روز.
مدير: بنابراين تو چه كسري از روز را كار مي كني؟
مرد: ۳/۱
مدير: خوبت باشه!! ۳/۱ از ۳۶۶ چند روز مي شود؟
مرد: ۱۲۲ روز.
مدير: آيا تو تعطيلات آخر هفته را كار مي كني؟
مرد: نه آقا.
مدير: در يك سال چند روز تعطيلات آخر هفته وجود دارد؟
مرد: ۵۲ روز شنبه و ۵۲ روز يكشنبه، برابر با ۱۰۴ روز.
مدير: متشكرم. اگر تو ۱۰۴ روز را از ۱۲۲ روز كم كني، چند روز باقي مي ماند؟
مرد:۱۸ روز.
مدير: من به تو اجازه مي دهم كه در تا ۲ هفته در سال از مرخصي استعلاجي استفاده كني .حال اگر ۱۴ روز از ۱۸ روز كم كني ، چند روز باقي مي ماند؟
مرد: ۴ روز.
مدير: آيا تو در روز جمهوري (يكي از تعطيلات رسمي مي باشد) كار مي كني؟
مرد: نه آقا.
مدير: آيا تو در روز استقلال (يكي ديگر از تعطيلات رسمي مي باشد) كار مي كني؟
مرد: نه آقا.
مدير: بنابراين چند روز باقي مي ماند؟
مرد: ۲ روز آقا.
مدير: آيا تو در روز اول سال به سر كار مي روي؟
مرد: نه آقا.
مدير :بنابراين چند روز باقي مي ماند؟
مرد: ۱روز آقا.
مدير: آيا تو در روز كريسمس كار مي كني؟
مرد: نه آقا.
مدير: بنابراين چند روز باقي مي ماند؟
مرد: هيچي آقا.
مدير: پس تو چه ادعايي داري؟
مرد: !!!
نتيجه اخلاقي: هرگز از مديريت منابع انساني كمك نخواهيد.


ابریشم 07-15-2010 11:05 PM

روش شكار شوهر توسط دخترها



- روش جوادی:
یه بار یه جایی که توی دید طرف باشه و بتونه با دو تا شلیک خودشو بهت برسونه یهو غش می کنی و ولو می شی کف زمین.پس از چند دقیقه هذیون گفتن راجع به اینکه پسر پسر اصغر قصاب اومده خواستگاریت اما تو نمی خواهی به اون شوهر کنی/ مثلا به ضرب آب قند به هوش می آیی و وقتی چشمت به طرف می افته یهو بغضت می ترکه و د گریه. وقتی خوب گریه هاتو کردی و پاشدی که بری طرف کلی اصرار میکنه که برسونت.اما از اون اصرار و از تو انکار.خلاصه راه می افتی که بری اما یجوری راه می ری که مطمئن بشی طرف می تونه تا خونتون تعقیبت کنه... تا اینجا تو کار خودتو کردی اما از اینجا به بعدش دیگه با اوس کریمه.
2- روش یاهو مسنجری:
این روش اخیرا کاربرد زیادی پیدا کرده و عمدتا هم به خاطر اینه که لازم نیست مستقیم توی چشمای طرف نگاه کنی و این برای آماتورها هم کمک خبلی بزرگیه.از ایکونهای گوگولی مگولی هم می تونی برای رسوندن مفهوم استفاده کنی.اما بدیشم اینه که بعضی وقتها توی چت یه سو تفاهم هایی پیش می آد که خر بیار و باقالی بار کن!!

نکته:این روش فقط وقتی کاربرد داره که مطلب بطور صریح ادا بشه اما به علت اینکه هیچ موجود اناثی اصولا این کاره نیست پس بهتره که اصلا قیدشو زد!

3-روش بچه خر خونی:
همون داستان جزوه و این که خودت واردی.

نکته:متاسفانه از اونجایی که مجموع دو متغیر زیبایی و خر خونی در مورد دختر جماعت همیشه یه مقدار ثابته بنابراین بهتر که روی این روش خیلی حساب نکنی!

4-روش خرکی:

جلوی یکی از این لندکروز سیاهها بوسش می کنی که بدونه بخاطر بد بخت کردنش همه کار می کنی.

5-روش مذهبی خفن:

چهل شب جمعه جلوی در خونتون رو جارو می کنی و آجیل مشکل گشا پخش می کنی . تو ی این مدت به هر چی امامزاده و صاحب کرامات هست متوسل میشی و نذر می کنی که اگه حاجتت روا شد هر شب تو سقا خونه آس مم تقی یه شمع روشن کنی ...ایشالا که حاجتتو میگیری.

نکته:خواهر التماس دعا

6-روش از ما بهتران:

لازم نیست کاری بکنی. فقط انتخاب کن!

7-روش بچه مثبت:

طرف و به یه کافی شاپ دعوت می کنیو اونجا خیلی معقول و منطقی مساله رو بهش می گی.اونم احتمالا یه فرصتی می خواد که فکر کنه و بعدشم ایشالا که بعله رو می گه.

نکته:تا حالا چیزی خنده دار تر از این شنیده بودی؟

8-روش عرفانی:

میری لب چشمه که آب بیاری می بینی از قضا اونم انجاست.یه جوری که انگار حواست نیستپات می خوره به کوزه طرف و کوزه خورد و خاکشیر می شه.بعد لپات گل می اندازه و با عجله کوزتو پر می کنی و میری. اینجاست که طرف با خودش فکر می کنه:

اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

خلالصه خیالت تخت باشه که کارت درسته!

نکته:

این روش در طی تاریخ امتحانشو بخوبی پس داده و بنا براین بسیاری از کارشناسان و صاحبنظران معتقدن که بحران امروز ازدواج در اثر لوله کشی شدن آب بوجود اومده.

9-روش لوس گری:

یه دفعه یه سوسک می بینی و بنا میذاری به جیغ! آ ی جیغ نکش کی بکش.طرف هم که وضع و اینطور می بینه به هر قیمتی شده سوسک و به دیار باقی می فرسته. حالا تو همچین تحویلش می گیری که انگار شیر شکار کرده! و بعدشم مثلال از ترس سوسک یه مدتی خودتو بهش می چسبونی و ازش جدا نمی شی! اگه کارا تا اینجا خوب پیش بره ما بقیش تضمین شدست.



10-روش شهرستانی:

یه بار با چشم گریون و تن لرزون طوری که طرف بشنفه برای دوستت درد دل می کنی که چطوری وقتی داشتی می اومدی یه پسره ی چشم نا پاک تو رو دید زده و بهت متلک پرونده. بعدشم هقی می زنی زیر گریه. اینجاست که دیگه رگ غیرت طرف باد می کنه و حساب یارو با کرام الکاتبینه!


نکته: اگه کار به خون و خونریزی نکشه می تونی روی موفقییت حساب کنی. اما اوصولا زندگی با این آدم توصیه نمی شه.

ابریشم 07-20-2010 04:06 PM


http://sakhtar.persiangig.com/image/OADIC.jpg

آدامس : تنها چيزي كه توي دهان خانم ها بند مي شود
احمق: كسي كه دختر همسايه را در تاريكي نبوسد
ادب : يعني كمك به يك خانم زيبا در عبور از خيابان حتي اگر به كمك احتياج نداشته باشد

ازدواج : قمار زندگي است و در قمار معمولا برد با كسي است كه بيشتر تقلب كند
الكل : مايه گرانبهايي كه همه چيز را محفوظ نگاه مي دارد مگر اسرار را
اوراقچي : تنها موجودي كه زنها را بهترين رانندگان دنيا ميداند
ايده آل : شوهري كه بتواند با زنش بهمان دقت و ملايمتي كه در مورد اتومبيل تازه اش دارد رفتار كند

بزبيار : فلك زده اي كه زنش زشت و كلفتش بيريخت باشد
بوسه : تصادفي كه فقط يك سيلي به آدم ضرر مي زند
بيست سالگي : دوراني كه پسر ها دنبال معشوقه مي گردند دختر ها دنبال شوهر
خسيس : كسي كه وقتي خانه اش آتش مي گيرد براي اينكه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشاني بدود
خوش بين : مردي كه تصور كند وقتي زني پاي تلفن خداحافظي كند گوشي را خواهد گذاشت
دوران تجرد : دوراني كه معمولا براي مردها بعد از ازدواج شروع مي شود
رفيق : كسي كه هميشه به شما مقروض است
زوج ايده آل : شوهر كر و زن لال
سوءظن : سعي در دانستن چيزيكه بعدا" انسان آرزو مي كند اي كاش آنرا نمي دانست
سرخ پوست : مرد خوشبختي كه وقتي زنش اورا مي بوسد صورتش ماتيكي نمي شود
سنجاق قفلي : تنها قفلي كه بدون كليد باز مي شود
مرد مجرد : كسي كه هنوز عيوبي دارد كه خود نمي داند
معجزه : دختر خانمي كه زنگ آخر جيم شود و به سينما نرود
هالو : شوهري كه دستكش ظرفشويي را بجاي اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد!


ازخدانخواه
که تمام دنیاروبهت بده،
فقط بخواه کسی روبهت بده
که توروبه تمام دنیا ندهhttp://www.hammihan.com/forum/images/smilies/new/53.gif



ابریشم 07-20-2010 04:08 PM

صداي پيغام گير تلفن برخي از شاعران ايراني



پيغام گير حافظ :

رفته ام بيرون من از كاشانه ي خود غم مخور
تا مگر بينم رخ جانانه ي خود غم مخور
بشنوي پاسخ زحافظ گر كه بگذاري پيام
زان زمان كو بازگردم خانه ي خود غم مخور



پيغام گير سعدي :

از آواي دل انگيز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پيغام تو خواهم گفت پاسخ
فلك گر فرصتي دادي به دستم



پيغام گير فردوسي :
نمي باشم امروز اندر سراي
كه رسم ادب را بيارم به جاي
به پيغامت اي دوست گويم جواب
چو فردا بر آيد بلند آفتاب



پيغام گير خيام :
اين چرخ فلك ، عمر مرا داد به باد
ممنون توام كه كرده اي از من ياد
رفتم سركوچه ، منزل باده فروش
آيم چو به خانه پاسخت خواهم داد



پيغام گير منوچهري :
از شرم ، به رنگ باده باشد رويم
در خانه نباشم كه سلامي گويم
بگذاري اگر پيام ، پاسخ دهمت
زان پيش كه همچو برف گردد رويم



پيغام گير مولانا :
بهر سماع از خانه ام ، رفتم برون ، رقصان شوم
شوري برانگيزم به پا ، خندان شوم ، شادان شوم
برگو به من پيغام خود ، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم ، جان تو را قربان شوم !



پيغام گير بابا طاهر :
تليفون كرده اي جانم فدايت
الهي مو به قربون صدايت
چو از صحرا بيايم ، نازنينم
فرستم پاسخي از دل برايت

ابریشم 07-20-2010 04:09 PM

حافظ در خواب

نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ، گفتا : عليک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا : نمانده حالي
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بي خيالي
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که مي سرايم شعر سپيد باری
گفتم : رقيب ، گفتا : کله پا شد
گفتم : کجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي؟
گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، ديروز يا پريروز
گفتم : بگو ، ز مويش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز يارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم : کجاست جمشيد ؟ جام جهان نمايش ؟
گفتا : خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم : بگو ، ز ساقي حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم : بگو ، ز محمل يا از کجاوه يادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز يا گلف نوک مدادی
گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقي
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقي
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد يا نياورد ؟
گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگي
گفتا : که ادکلن شد در شيشه های رنگي
گفتم : سراغ داری ميخانه ای حسابي ؟
گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابي
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتي ؟
! گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتی

ابریشم 07-20-2010 04:58 PM

علت قبول نشدن در كنكور؟!!!!!!!!!!!!!!
اگر داوطلبي در كنكور قبول نشد هيچ تقصيري نداردچرا كه سال فقط 365 روز است.
در حالي كه:

1) سال 52 جمعه داريم و ميدانيد كه جمعه ها فقط
براي استراحت است
به اين ترتيب 313 روز باقي ميماند.

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطيلات تابستاني
است كه به دليل گرماي هوا مطالعه ي دقيق
براي يك فرد نرمال مشكل است.
بنابراين 263 روز ديگر باقي ميماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب براي بدن لازم است
كه جمعا" 122 روز ميشود. بنابراين 141 روز باقي ميماند.

4) اما سلامتي جسم و روح روزانه
1 ساعت تفريح را ميطلبد كه جمعا" 15 روز ميشود.
پس 126 در روز باقي ميماند.

5) طبيعتا" 2 ساعت در روز براي خوردن
غذا لازم است كه در كل 30 روز ميشود.
پس 96 روز باقي ميماند.

6) 1 ساعت در روز براي گفتگو و تبادل
افكار به صورت تلفني لازم است.
چرا كه انسان موجودي اجتماعي است.
اين خود 15 روز است.
پس 81 روز باقي ميماند.

7) روزهاي امتحان 35 روز از سال را به خود
اختصاص ميدهند. پس 46 روز باقي ميماند.
8) تعطيلات نوروز و اعياد مختلف دست
كم 30 روز در سال هستند.
پس 16 روز باقي ميماند.

9) در سال شما 10 روز را به بازي ميگذرانيد.
پس 6 روز باقي ميماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بيماري
طي ميشود و 3 روز ديگر باقي است.

11) سينما رفتن و ساير امور شخصي
هم 2 روز را در بر ميگيرند. پس 1 روز باقي ميماند.

12) 1 روز باقي مانده همان روز تولد شماست.
چگونه ميتوان در آن روز درس خواند؟!!

نتيجه ي اخلاقي: پس يك داوطلب نرمال نميتواند
اميدي براي قبولي در دانشگاه داشته باشد

ابریشم 07-21-2010 04:01 PM

http://www.hammihan.com/images/icons/16.gif درد دل نی نی ها
خدا به ما انگشت داده – مامان میگه،«باچنگال غذابخور»
خدا به ما صدا داده – مامان میگه،«جیغ نزن»
مامان میگه،«کلم بخور،حبوبات و هویج بخور»
ولی خدا به ما هوس بستنی شیره‌ای داده
خدا به ما انگشت داده – مامان میگه،«دستمال بردار»
خدا به ما آب گل آلود داده – مامان میگه،«شالاپ شولوپ نکن»
مامان میگه،«ساکت باش،خوابه بابات»
اما خدا به ما درسطل آشغال داده که میشه باهاش شترق صدا داد
خدا به ما انگشت داده – مامان میگه،«باید دستکش هات رو دست کنی»
خدا به ما بارون داده – مامان میگه،«مبادا خیس بشی»
مامان میخواد که ما مراقب باشیم وزیاد نزدیک نشیم
به اون سگ های قشنگ غریبه ای که خدا بهمون داده نوازششون کنیم
خدا به ما انگشت داده – مامان میگه،«برو دستت رو بشور»
ولی آخه خدا به ما جعبه های پر اززغال. تن های سیاه شده قشنگ
داده،چه جور!
من چندان باهوش نیستم،ولی یه چیز رو مطمئنم بخدا
یا مامان داره اشتباه می کنه،یا اگه نه،خدا.
http://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gifhttp://www.hammihan.com/images/smilies/new/89.gif

ابریشم 07-21-2010 04:07 PM

مفهوم بازاریابی

در دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهموم بازاریابی به دانشجویان خود بود

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و

می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"،

به این میگن بازاریابی مستقیم

شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد،

بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره،به شما اشاره می کنه و می گه: “اون پسر ثروتمندیه،

باهاش ازدواج کن"،

به این می گن تبلیغات

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و

شماره تلفنش رو می گیرین، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با

من ازدواج کن"،

به این میگن بازاریابی تلفنی

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله کراواتتون رو

مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین، وقتی کیفش می افته

براش از روی زمین بلند می کنین، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک

سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین: “در هر حال،من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج می

کنی؟”،

به این میگن روابط عمومی

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه: "شما پسر

ثروتمندی هستی، با من ازدواج می کنی؟”،

به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و

می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما

می کنه،

به این میگن پس زدگی توسط مشتری

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و

می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن”و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی

می کنه،

به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، ولی قبل از این که حرفی

بزنین، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن”

به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، ولی قبل از این که بگین:

"من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن "، همسرتون پیداش میشه،

به این میگن منع ورود به بازار

amir-m 07-21-2010 08:38 PM

عشق از زبان معلمان
 

دبیر انگلیسی:
عشق تنها کلمه ای است که ed نمی گیرد و به گذشته باز نمی گردد

دبیر ادبیات:
عشق آن نیرویی است بین دو انسان. مثل لیلی و مجنون

دبیر تاریخ:
عشق تنها قراردادی است که از کشورهای دیگر وارد نمی شود

دبیر دینی:
عشق نیرویی الهی و خدادادی است

دبیر ریاضی:
عشق رابطه ی دو انسان است و رابطه ی دو انسان مانند رابطه ی سینوس و کسینوس است

دبیر جغرافی:
تیرهای عشق از بلندایی به بلندی قله ی آلپ بر قلب وارد می شود

دبیر زمین شناسی:
عشق تنها فسیلی است که اثرش هیچگاه از بین نمی رود

دبیر ورزش:
عشق تنها توپی است که اوت نمی شود

دبیر فیزیک:
عشق همانند نیروی کشش آهن رباست که قلب انسان ها را به سمت خود می کشد

دبیر شیمی:
عشق تنها بازی است که بر روی قلب اثر می گذارد و آتشی که از این طریق بر قلب وارد می شود از اسید سوزناکتر است

دبیر هندسه:
عشق همانند هاله ای از نور دایره ی قلب انسان را فرا می گیرد

دبیر علوم:
میکروب عشق از راه چشم وارد می شود


SonBol 07-22-2010 10:28 AM

چند روایت ‌معتبر از یک ‌افسانه‌ی‌نوروزی!
 




چند روایت ‌معتبر از یک ‌افسانه‌ی‌نوروزی!



یک عمونوروزی بود که هر سال روز اول بهار از بالای کوه به شهر می‌آمد. یک خاله پیرزنی هم بود که روز اول بهار خانه را آب و جارو می‌کرد، سفره‌ی هفت سین می‌چید، خودش را آماده می‌ساخت، قلیان آتش می‌کرد و به انتظار عمو نوروز می‌نشست، ولی از خستگی خوابش می‌برد و خرناسش هوا می‌رفت. عمو نوروز می‌آمد و پکی به قلیان می‌زد و می‌رفت. وقتی پیرزن بلند می‌شد، می‌دید که عمو نوروز رفته و این حکایت هر سال تکرار می‌شد...

¢برداشت فمینیستی

‏یک خاله پیرزن، خاله پیرزن به دنیا نمی‌آید، بلکه این جامعه است که از او خاله پیرزن می‌سازد. در این روایت می‌بینیم که خاله پیرزن، سال نو را در چنبره‌ی اقتدار مردانه آغاز می‌کند و تصورات قالبی را درباره‌ی زن به مثابه «دیگری» به نمایش می‌گذارد، زنی که در انفعال کامل به قول کیت میلت، بزک و دوزک می‌کند، تا اهمیتی ثانوی را به نمایش بگذارد. همچنین شب عید، در راستای تقسیم کار جنسیتی، خانه را چنان مظلومانه آب و جارو می‌کند که بر احتمال ابتلا به بیماری‌های از قبیل آرتروز و قولنج صحه بگذارد. تا آنجا که نهایتا از فرط خستگی، خوابش می‌برد و خرناسش به هوا می‌رود. به یاد بیاوریم که خرناس، فریاد درهم کوفته‌ای است که هنگام بیداری، در ضمیر ناخوداگاه زن اسیر در چنگ اقتدار مردانه تلنبار شده و هنگام خواب به صورتی غیرارادی سرریز کرده و از حلقوم استثمار شده‌ی خاله پیرزن در گوش زمین و زمان سرازیر می‌شود؟ گوشی که به علت ناشنوایی بی‌شک ماهیتی مردانه دارد. همچنین در مسیر داستان با تثبیت نظام مبتنی بر کلیشه‌هایی از نقش سرکوبگرانه‌ی مرد ـ زن با توسل به حرکت نمادین پک زدن به قلیان مواجهیم. حرکتی که بی شک ارتباطی ارگانیک با مضمون داستان پیدا می‌کند... غافل از آن که حافظه‌ی تاریخ، مملو از مردانی است که در چهارچوب تعیین‌های خودستایانه فرهنگ پدرسالار، راست راست به خانه‌ی آدم می‌آیند، قلیان می‌کشند و می‌روند و هیچ تره‌ای برای خاله پیرزن‌ها خرد نمی‌کنند. و این حدیث، در تمام طول تاریخ تکرار می‌شود...

¢برداشت جامعه شناختی (مارکسیستی)
‏خلق اثر در چهارچوب مناسبات رنجبر - زحمتکش در نظام سرمایه‌داری صورت گرفته است. یک خاله پیرزن زحمتکش خسته از سلطه‌ی طبقاتی زمستان عفن و گندیده (که نمادی از وضعیت رو به اضمحلال سرمایه‌داری و کاپیتالیسم است) گرفتار آمده و می‌خواهد به استقبال وضعیت دینامیک و پویا (عمونوروز) برود. در دیالکتیک شکل و محتوا، جستار شخصیت طبقاتی و جهان‌بینی خاله پیرزن و عمونوروز را مورد بحث قرار می‌دهیم: خاله پیرزن، با درک طبقاتی والا، خانه را آب و جارو می‌کند و قلیان را چاق می‌کند؛ قلیانی که پایگاه مفاهیم مشخص اجتماعی است. در این حیص و بیص خوابش می‌برد و عمونوروز که دارای ماهیتی ارتجاعی در دیالکتیک فرآیند ستیزش طبقاتی نیروهاست به داخل می‌آید و ماهیت طبقاتی خود را با پک زدن چپاولگرانه به قلیان نشان می دهد. اینجا با تز (قلیان) ، آنتی‌تز (پک زدن) و سنتز (انقلاب جهانی پرولتاریا) روبه رو هستیم. جهان بینی خاله پیرزن کمابیش به ستیزش طبقاتی رویکرد ‏نشان می‌دهد. به یاد بیاوریم که او حتی در خواب هم خرناس می‌کشد. ولی عمو نوروز به بورژوازی کمپرادور متمایل است و دوست دارد از نتیجه‌ی دسترنج دیگران بهره گیرد. این، یعنی ستیزشی که بورژوازی جهت حفظ وضع موجود در تقابل با طبقه‌ی زحمتکش به آن متوسل می‌شود و بر اساس آن چه قصه به ما می‌گوید، آن را هر سال مدام تکرار می‌کند...


¢برداشت اسکیزوفرنیک
‏بنده خبردارم چه کسانی علیه زمین و زمان توطئه کردند و نگذاشتند خاله پیرزن بیدار شود وببیند که عمونوروز آمده است و اسنادش الان توی جیب من است که چه کسانی متمرکز طراحی می‌کنند و موذیانه کودتای بهار را ترتیب می‌دهند تا خاله پیرزن و عمونوروز را تحت الشعاع خواب و قلیان قرار دهند و من اگر لازم بدانم، افشا می‌کنم، با اسم و رسم و شماره شناسنامه و کد ملی و شماره کفش...


¢برداشت اصول‌گرایانه‌ی اعتدال گرا
‏دروغ بزرگ را البته عمو نوروز بر سر زبان‌ها انداخت که گفت دارد می‌آید و سطح توقع خاله پیرزن را بالا برد تا سند ننگینی از منقل درست کردن و قلیان چاق کردن را در تاریخ افسانه‌های دنیا وارد کند و کار را به آنجا بکشاند که متاسفانه دیدیم. بنابراین عمو نوروز باید بیاید و بگوید غلط کردم که گفتم می‌آیم و زمستان را به رسمیت بشناسد و البته، بنده به زمستان هم توصیه می‌کنم که حق نفس کشیدن را برای سبزه‌های عمو نوروز در شرایط گلخانه‌ای به رسمیت بشناسد.


¢برداشت اپوزیونیستی سوپردولوکس از آن طرف کهکشان
خب خاله پیرزن نمی‌بایستی می‌خوابید. می‌بایست می‌رفت دراز می‌کشید توی حوض آب تا خوابش نبرد. می‌بایستی می‌رفت توی خیابان و فریاد می‌زد. داد می‌زد که من این زمستان پست منحط عقب مانده را نمی‌خواهم. چوب می‌گرفت توی دستش می‌کوبید توی سر همه‌ی عمونوروزهایی که به خودشان اجازه می‌دهند این طوری خاله پیرزن‌ها را زابرا کنند. من به همه‌ی خاله پیرزن‌های تاریخ، به همه‌ی عمونوروزها می‌گویم که اگر آب توی دستشان است بگذارند و بیایند آن قدر داد بزنند که چشم‌هایشان تاب بردارد. ما هم از این راه دور هوایشان را داریم. قول می‌دهم که این جوری زمستان سریع جل و پلاسش را جمع کند و برود. امروز شد حداکثر تا فردا.



مهدی 07-22-2010 08:31 PM

جا گذاشتن موبایل
 
توي اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتي همه آقايون جمع بودند يهو يه موبايل روي يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن.
مردي كه نزديك موبايل نشسته بود دكمه اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع مي كنه به صحبت.
بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه ميشن ...
مرد: الو؟
صداي زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توي كلوپ هستي؟
مرد: آره !
زن: من توي فروشگاه بزرگ هستم اينجا يه كت چرمي خوشگل ديدم كه فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشكالي نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داري اشكالي نداره!
زن: من يه سري هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهاي جديد ۲۰۰۶ رو ديدم. يكيشون خيلي قشنگ بود قيمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولي با اين قيمت سعي كن ماشين رو با تمام امكانات جانبي بخري !
زن: عاليه. اوه يه چيز ديگه اون خونه اي رو كه قبلا ميخواستيم بخريم دوباره توي بنگاه
گذاشتن براي فروش. ميگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولي سعي كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر ندي !!!
زن: خيلي خوبه. بعدا مي بينمت عزيزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد يه نگاهي به آقايوني كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسي نميدونه
كه اين موبايل مال كيه ؟!


نتيجه اخلاقي: هيچوقت موبايلتونو جايي جا نذارين !!!


مهدی 07-23-2010 04:55 PM

سلام !!!!!!!!
 
سلامی به گرمی مهیاگاز به کیفیت سینجر گاز به نوآوری نیک کالا با ضمانت پنج ساله، این نام نیک است که می ماند. امیدوارم سلام مرا پذیرفته باشی و آن را با چسب پنج دقیقه رازی (همه رازی از چسب رازی) بچسبانی. شب با تمام غمها در کنار تلویزیون صنام فراتر از یک نام نشسته ام و با خودکار بیک برای تو می نویسم زیرا فقط بیک است که مثل بیک می نویسد.
هنگامی که از من جدا شدی و آن چیزی که سردی را از من گرفت، فقط ضدیخ بهران بود و این بیمه ایران بود که پولش را فراهم کرد، که امروز پشتوانه فرداست . ای کاش اینجا بودی و می دیدی که باید اعتراف کنم که نگاهت اثر عمیق تری از نوار کاست سونی بر جا گذاشت. بیا سفر عشق را با پژو پرشیا که افتخار ملی ماست آغاز کنیم و با روغن ترمز بهران آسوده تر برانیم. بیا تا پیچهای زندگی را با ابزار مهدی باز کنیم و زندگیمان را با ساختمان پیش ساخته تمام اقساط بانک مسکن بهتر آغاز کنیم.
بیا تا گرد و غبار جدایی و تنهایی خود را با جاروبرقی پارس خزر پاک کنیم و سوار بر موتور سیکلت هندا بشویم. بیا تا لباسهای عشقمان را با چرخ خیاطی گلبافت که محصول کارخانجات کاچیران است بدوزیم.
تک ماکارون را در ظرف تفلون نچسب بریزیم و در پایان هدیه ای بفرستیم که کوچکترین ذره محبت را اندازه گیری می کند و آن چیزی نیست به جز ترازوی آشپزخانه هدیه که به دلچسبی و گوارایی زمزم است. و در آخر آرزو دارم دوباره چهره ات را با میمون چی توز ببینم.

مهدی 07-23-2010 05:09 PM

نامه از دیار باقی!!!
 
روزی مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه می شود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را می نویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون اینکه متوجه شود نامه را می فرستد .
در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش می کند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش می رود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می آید می تونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو روبراهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !!


kiana 07-30-2010 09:02 PM

کاریکاتور طنز



گداهای بارون دیده

















kiana 07-30-2010 09:11 PM


ساقي 08-09-2010 07:04 PM

طنز
 
طنز :d



خداحافظ پدر


يک روز پدر خانواده دعاي پسرش را هنگام خواب شنيد...
پسر : خداوندا مواظب پدر و مادر و مادر بزرگم باش خداحافظ پدر بزرگ
روز بعد پدر بزرگ ميميرد....
سه ماه بعد دوباره پدر دعاي فرزندش را شنيد ...
پسر : خداوندا مواظب پدر و مادرم باش خداحافظ مادر برگ....
روز بعد مادربزرگ میمیرد....
پدر نگران شد که فرزندش داراي قدرت پيشبيني و عجيب شده
و......
نگراني پدر زماني بيشتر شد که دوباره دعاي فرزندش را پيش از خواب شنيد ؛
خداوندا مواظب مادرم باش خداحافظ پدر...
پدر از شنيدن اين دعا چنان نگران شد که نزديک به سکته شد ولي خود را آرام کرد نفس عميقي کشيد و انديشيد
يک روز فرصت دارد تا خيلي از گناهانش را طلب آمرزش کند..
پدر تمامي شب را به دعا پرداخت تا گناهانش بخشوده شود،
صبح زود دوش گرفت صبحانه خورد و با آرامش رانندگي کرد که تصادف نکند مبادا کشته شود،
در محل کار هم تمامي وظايفش را با آرامش انجام داد و بسيار به ديگران کمک کرد....
به دوستانش سري زد و دير وقت به خانه برگشت و ديد هنوز زنده است!....
وقتي به خانه برگشت اول از همسرش عذر خواهي کرد و گفت مرا ببخش عزيزم ، من امروز روز بدي داشتم ....
همسرش گفت ؛ تو چه روز بدي داشتي ؟! ...
روز بد رو ما داشتيم ، چون شير فروش محل دم در خانه ما درگذشت....



:d

libroabiertorudyspillman.blogspot.

{پپوله}
ترجمه ساقي

http://libroabiertorudyspillman.blog...apa-humor.html

bigbang 08-12-2010 04:13 PM

سریال جدید “در جستجوی ‌سیگنال” بزودی در فارسی وان”
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سریالهای جدید فارسی وان ؛
همسر یا دوست پسر -
دوست پسر من بی نظیره -
من ترانه پنجاه ساله به شوهرم خیانت میکنم -
فرار از خانه -
سالوادور چقد قشنگه ایشالا مبارکش باد -
در جستجوی دکل ( سالوادور۲ ) -
خائنین بالفطره – خیانت دوست داشتنی من؟


ابریشم 08-17-2010 03:01 PM

http://www.gtalk.ir/images/icons/%2839%29.gif در باب گرانی مرغ
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gifدر باب گرانی مرغhttp://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
مرغ ،آهنگ جدایی ساز کرد

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
ناگهان از سفره ام پرواز کرد
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
از فراقش قلب بشقابم شکست

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
قاشق و چنگال من در غم نشست
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
دید او فیش حقوقم را مگر؟

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
کاین چنین از پیش من بگرفت پر
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
مرغکم رفتی تو از پیشم چرا

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
کردی از پیش خودت کیشم چرا
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
من به تو خیلی ارادت داشتم

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
حشر و نشری با کبابت داشتم


http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
خاطراتت مانده در کنج اجاق

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
سوخت قلب دیگ تفلون از فراق
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
ران و بال و سینه ات یادش بخیر

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
قلب چون آیینه ات یادش بخیر
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
با سس قرمز چه زیبا می شدی

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
خوب و دلچسب و دلارا می شدی
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
ای فدای ژامبون رنگین تو

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
سوپ های داغ و آن ته چین تو
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
ناز کم کن پیش ماها هم بیا

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
لطف کن ،یک شام، اینجا هم بیا
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
دستمان از گوشت دور است ای نگار

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
پس تو دیگر اشکمان را در نیار
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
زندگی بی تو جهنم می شود

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
سکته ،اسبابش فراهم می شود
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
ای فدای قُد قُدایت باز گرد

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
این دل و جانم فدایت باز گرد
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
بی تو باور کن که مردن بهتر است

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
از جهان تشریف بردن بهتر است
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
از خر شیطان بیا پایین عزیز

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
عشوه کم کن ،زهر در جامم مریز
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
تازگی از دیگران دل می بری

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
هرکه بامش بیش ،با او می پری
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
در نبودِ هیکل زیبای تو

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
دلخوشم با سنگدان و پای تو
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
پس چه شد آن بال های خوشگلت

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
لک زده است این دل برای شنسلت
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
ذهن یخچالم پُر است از یاد تو

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
بازگرد ای خوشگل تو دلبرو
http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
تخم خود را لا اقل از ما نگیر

http://www.gtalk.ir/images/smilies/New%20%289%29.gif
تا که با خاگینه اش گردیم سیر

ELVIS 08-21-2010 09:27 PM

يك روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد.

الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت …

ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد.

ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي ايد !!!

هر كاري كرد الاغ از پله پايين نيآمد.

ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند.

در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد !!!

وقتي كه دوباره به پشت بام رفت ، مي خواست الاغ را ارام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت و بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف چوبي آويزان شده، بالاخره الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد...

بعد ملا نصر الدين گفت : لعنت بر من كه نمي دانستم كه اگر خر به جايگاه رفيع و پست مهمي برسد هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را مي کشد ...!!!

ELVIS 08-21-2010 09:27 PM

داستانک خنده دار دوتا فوت کن! (طنز و خنده دار)

داشتم با ماشینم می رفتم سر كار كه موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ، فقط فوت كرد ! گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد . گفتم اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت كن اگه میتونی بیای دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد . با خوشحالی گوشی رو قطع كردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن

ELVIS 08-21-2010 09:28 PM

رانندگی خــــانــم هـــا ! ... ( طنز و خنده دار )



رسش : اگر یک خانوم مشغول رانندگی باشد و ناگهان متوجه شود که ترمز خودرو اش بریده و نمی گیرد چکار می کند ؟!
الف ) قبل از اینکه هیچ حادثه ای روی دهد او پشت فرمان سکته کرده و راهی دیار باقی می شود
قاف ) سعی می کند یک ایستگاه اتوبوس پیدا کند و با زدن خودرو اش به مردم داخل ایستگاه آن را نگه دارد
ذال ) در همان حال با همسرش تماس می گیرد و از او کمک می خواهد
نون ) سفره ابوالفضل نذر می کند که زنده بماند

متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید



پرسش : هنگامی که یک خانم راهنمای سمت چپ خودرواش را می زند ، این به چه معناست ؟!
الف ) یعنی می خواهد به سمت راست برود
قاف ) یعنی می خواهد شیشه سمت چپ خودرواش را پایین بیاورد
ذال ) یعنی می خواهد پشت فرمان موبایلش را درآورد و با همسرش تماس بگیرد
نون ) یعنی می خواسته برف پاک کن را بزند

پرسش : اگر یک خانوم در حین رانندگی بخواهد از بین دو خودروی در حال حرکت عبور کند چکار می کند ؟!
الف ) بعد از از بیخ کندن آینه بغل جفت خودرو ها از بینشان عبور می کند
قاف ) اول به خودروی سمت راست می کوبد بعد به خودروی سمت چپ سپس با همسرش تماس می گیرد
ذال ) ابتدا جوری به خودروی سمت راست می زند که او منحرف شود و به خودروی سمت چپ برخورد کند سپس از روی دو خودرو عبور می کند
نون ) یک بوق می زند و راننده دو خودرو تا متوجه می شوند او خانوم است سریعا به او راه می دهند که برود

پرسش : زمانیکه یک خانوم در پشت فرمان خودرو نشسته و خودرو اش با سرعتی بیش از 20 کیلومتر در حرکت است این به چه معناست ؟!
الف ) یعنی پاشنه کفشش روی پدال گاز گیر کرده
قاف ) یعنی با همسرش تماس گرفته و فهمیده که او با یک خانوم ناشناس در محل کارش مشغول صحبت است
ذال ) یعنی یادش آمده که بچه اش را داخل ماشین لباسشویی جا گذاشته
نون ) یعنی پشت فرمان خوابش برده

پرسش : معمولا یک خانوم راننده وقتی خودرو اش پنچر می شود چکار می کند ؟!
الف ) ابتدا سعی می کند با پوف آن را باد کند و سپس با چسب زخم محل سوراخ را بپوشاند
قاف ) تا اولین آپاراتی با پنچری راه می رود تا پدر لاستیک و تیوپ و رینگ در بیاید
ذال ) به آتش نشانی زنگ می زند
نون ) ماشین را وسط خیابان رها می کند و با همسرش تماس می گیرد

پرسش : خانوم های راننده به کدام قسمت خودرو بیش از بقیه علاقه مند می باشند ؟!
الف ) آینه ها ؛ چون اگر در هنگام رانندگی کوچکترین خدشه ای در میکاپ آن ها بوجود آید آن ها را آگاه می کند
قاف ) پخش سی دی ؛ چون آهنگ های ملایم آن استرس آن ها را در هنگام رانندگی کاهش می دهد
ذال ) برف پاک کن ؛ چون خودش شیشه را تمیز می کند و نیازی نیست که برای تمیز کردن شیشه هم با همسرشان تماس بگیرند
نون ) داشبور ؛ چون رژ لب ، پنکک ، موچین ، ریمل ، کرم سفید کننده ، مداد چشم ، بیگودی و کلی چیزهای دیگر داخل آن جا می شود

پرسش : هنگامی که یک خانوم راننده از داخل آینه مشاهده کند که یک آمبولانس در پشت سرش در حرکت است چکار می کند ؟!
الف ) هول می شود و پایش را می گذارد روی ترمز و آمبولانس هم از عقب به شدت با خودرو او برخورد می کند
قاف ) جیغ می کشد و کنترل خودرو از دستش خارج شده و بعد از برخورد با خودروهای دیگر به داخل جوی آب می افتد و بعد با همسرش تماس می گیرد
ذال ) خودرو خودش و آمبولانس را وسط خیابان متوقف می کند تا بتواند بیمار داخل آمبولانس را ویزیت کند و یکسری دارو گیاهی و دار و دوای خانگی برایش تجویز کند
نون ) در حال حرکت فرمان را ول می کند و برای بهبودی بیمار داخل آمبولانس دست به دعا بر می دارد

پرسش : اگر یک خانوم راننده بخواهد خودرو اش را بین دو خودروی پارک شده پارک نماید ( پارک دوبل ) چکار می کند ؟!
الف ) پس از شکستن چراغ عقب خودروی جلویی و چراغ جلوی خودروی عقبی بوسیله سپر ماشینش ، با همسرش تماس می گیرد
قاف ) آنقدر منتظر می ماند تا راننده یکی از دو خودرو بیاید و ماشینش را بردارد
ذال ) به مخترع ماشین فحش می دهد که چرا ماشین را طوری اختراع نکرد که از بغل هم راه برود تا بشود با آن بین دو خودرو به راحتی پارک کرد
نون ) از یک عابر مذکر می خواهد که خودرو را برایش پارک کند

پرسش : اولین اقدامی که یک خانوم راننده بعد از تصادف انجام می دهد چیست ؟!
الف ) جیغ کشیده و بیهوش می شود
قاف ) با شوهرش تماس می گیرد
ذال ) می گوید : « آخ ببخشید می خواستم ترمز بگیرم اشتباهی گاز دادم »
نون ) اول به خاطر سالم ماندنش یک دیگ شله زرد نذر می کند بعد هم عهد می کند که دیگر پشت رل ننشیند

پرسش آخر : شما بعنوان یک مرد اگر خانومتان گواهینامه رانندگی اش را بگیرد و بخواهد که با خودروی شما رانندگی کند چکار می کنید ؟!
الف ) وقتی که او سوار خودرو می شود گوشی موبایلتان را خاموش می کنید
قاف ) کلا برای همیشه گوشی موبایلتان را خاموش می کنید
ذال ) اصلا گوشی و سیم کارتتان را با هم می برید می فروشید
نون ) گوشی و سیم کارت و خودرو تان را یکجا می فروشید و بعد هم خانومتان را طلاق می دهید.

ELVIS 08-21-2010 09:31 PM

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز.. وای خدای من، خیلی درست کردی.. حالا برش گردون.. زود باش. باید بیشتر کره بریزی..
وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی.. هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک......
زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه احساسی دارم!

deltang 08-21-2010 11:24 PM

حکایت " ترم اولی ها" !




http://pezeshkade.com/wp-content/uploads/Student1.jpg

بچه‌های ترم اولی چند رشته:

- پزشكی: دائم درحال پيدا كردن علائم بيماری‌ها تو اطرافيانشون هستن. حتی می‌تونن از يه عطسه ساده، پی ببرن كه يارو سرطان مغز داره!

- عمران: دوربين‌های نقشه برداری رو با پايه و مير و شاقول و همه‌چی ميذارن رو دوششون و دور دانشگاه رژه ميرن!

- معماری: خط‌كش تی و آرشيو لوله‌ای‌شون رو ميندازن سر شونه‌شون!

- هنر: آرشيوهای طرح‌هاشون دائم دستشونه، حتی خالی!

- زبان: كلفت‌ترين ديكشنری‌هاشون رو ميزنن زير بغل‌شون و تو محوطه جولان ميدن!

ELVIS 08-22-2010 06:00 PM

يک مر کز خريد بود که زن ها مي توانستند به آنجا بروند ومردي را انتخاب کنند که شوهر آن ها باشد. اين مرکز پنج طبقه داشت و هرچه که به طبقات بالاتر
مي رفتند به خصوصيات مثبت مردان اضافه مي شد.اما اگر در طبقه اي در را باز کنند بايد حتما همان مرد را انتخاب کنند و اگر به طبقه بالاتر رفتند ديگر
اجازه باز گشت ندارند وهر شخص فقط يک بار اجازه استفاده از اين مرکز را دارد
روزي دو دختر که با هم دوست بودند به اين مرکز خريد رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پيدا کنند
در اولين طبقه بر روي در نوشته شده بود اين مردان شغل و بچه هاي دوست داشتني دارند.دختري که تابلو را خوانده بود گفت خوب ،بهتر از کار نداشتن
يا بچه نداشتن است ولي دوست دارم ببينم بالاتري ها چگونه اند؟ پس رفتند
در طبقه دوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زياد ،بچه هاي دوست داشتني و جهره اي زيبا دارند. دختر گفت :هوم م م ،طبقه بالاتر چه جوريه؟
طبقه سوم: اين مردان شغلي با حقوق زياد ،بچه هاي دوست داشتني و چهره اي زيبا دارند و در کارهاي خانه هم کمک مي کنند. دختر: واي چه وسوسه
انگيز. ولي بريم بالاتر . و دوباره رفتند
طبقه چهارم : اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني دارند . داراي چهره اي زيبا هستند و هم چنين در کارهاي خانه کمک مي کنند و
در زندگي هدف هاي عالي دارند. آن دو واقعا به وجد آمدند. دختر: واي چه قدر خوب . پس چه چيزي ممکنه طبقه آخر باشه؟ آن ها به طبقه پنجم رفتند ، آنجا نوشته بود : اين طبقه فقط براي اين است که ثابت کند زنان راضي شدني نيستند.

ابریشم 08-23-2010 10:25 PM

http://www.gtalk.ir/images/icons/%2830%29.gif قضاوت مردم راجع به پول دارها و بی پول ها
اگر لباس تنگ و چروک و بیریخت بپوشن :
در مورد پولداره : ایول عجب لباسی معلوم نیست از کجا خریده .... اصل مارک داره .... فکر کنم خودش از خارج خریده

در مورد بی پوله : عجب لباس جیغی .... احتمالا" بهش صدقه دادن شایدم دست دوم خریده



اگر مد خفن مدل هچل هفتی بزنن
در مورد پولداره : اوه ببین چه تیپی زده ... از سیخای سرش معلومه ژلش ایستوریای اصل ایتالیاست ... فکر کنم تیریپی که زده همین دیروز انریکو زده ... اونجا هر چی شلوارت پاره تر باشه محبوبیت بیشتره ..
در مورد بی پوله : اه چه شپل ... فکر کنم با صابون دست و صورت سرش میشوره که انقدر سیخ واستاده ... تو خونشونم که سوزن نخ پیدا نمیشه یک کوک به این پاره پوره ایاش بزنه ...


اگر تند تند غذا بخوره :
در مورد پولداره : ببین چقدر گرفتاره که مجبوره انقدر تند غذا بخوره یا هواپیماش داره میپره یا جلسه مهمی داره!
بی پوله : اوووووو انگار از قحطی فرار کرده


اگر آروم و کم غذا بخوره :
پولداره : احتمالا" این غذا تو رژیم غذاییش نیست و باید آهسته بخوره که معدش نفهمه !!!!!!
بی پوله : اینو ببین فکر کنم تا حالا همچین غذایی ندیده بلد نیست بخوره ...


اگر با جنس مخالف صحبت کنه :
پولداره : عجب روابط عمومی بالایی ... مرسی فرهنگ .... دختر و پسر براش یکیه .... آی اینطوری حال میکنم ......
بی پوله : این سیرابی رو ببین .. چه ذوقی میکنه طرف بهش پا داده ... ندیده دیگه .. بپا نخوریش


اگر درس بخونه :
پولداره : احسنت به این تدبیر و اندیشه .... این تو ایران نمیمونه ..... مطمئنم تو لیست فرار مغزهاست
بی پوله : خر خونیم اندازه داره دیگه .... انقدر میخونی آخرش چی ؟!! بپا عینکت نیفته ...


اگر درس نخونه :
پولداره : پول داره درس میخواد چیکار .... درس برا بچه بی پولا و بیکاراست
بی پوله :بد بخت نون نخورده نمیتونه درس بخونه


{در موردخانوما } از نوع محجبه و چه بسا چادری
پولداره : آفرین به این تربیت صحیح ... معلومه خالصانه مسلمونه ... این دختر نیست فرشتست که تو این جامعه خراب خودشو اینطوری میپوشونه
بی پوله : اوهوک .... چقد امل ... کی به تو نگاه میکنه حالا ؟!؟!؟


{درمورد پسرهای جوون} مدل ابرو قشنگ و زیر ابرو گوگول
پولداره : بابا مایکل جکسون ... لئوناردو .... گاتوسو ... برم زیر ابروهای شیطونیتو
بی پوله : مرتیکه خجالت نمیکشه .... آرایش میکنی ؟! این روزا دیگه دختر پسرا از هم تشخیص داده نمیشوند ... وانگهی چی شده داداشمون .....


ازدواج
پولداره : یکی دو تا کمه ..... من جای این بودم اصلا" ازدواج نمیکردم ... این همه حور و پری دور و برش – بیخیال ازدواج ..... تیر تپرش
بی پوله : آخی حیوونی تا دیروز عنکبوت تو جیبش یکی بود حالا دو تا شد ( ضرب المثلی شد برا خودش !! )


پیاده روی :
پولداره : زنده باد سلامتی و تناسب اندام .... هیچ چیزی از ورزش و مخصوصا" پیاده روی برای تندرستی انسان بهتر نیست حتی میگن اشتها رو هم زیاد میکنه .
بی پوله : کفشاشم مالی نیست که حالا بگیم پیاده بره ... قربونش برم که همیشه بلیت خط 11 رو داره .


تعویض ماشین :
پولداره : بابا تنوع .... آخرین مدل ... سنت اگزوپری ... پارکینگ دیگه جا نداره
بی پوله : دبیا ... تا دیروز دنبال الاغ پدر بزرگش میدوید حالا واسه ما ماشین خریده


تعویض کار :
پول داره : شکمه پره ... چه این بشقاب چه اون بشقاب ....... پول تولید میکنه دیگه چه این کار چه اون کار ... میباره براش
بی پوله : فقط مونده بود این به یه جایی برسه ... از فردا جواب سلام ما رو هم نمیده


رانندگی :
پولداره : فکر کنم عادت به رانندگی نداره آخه همیشه راننده داشتن اما استیل فرمون گرفتنشو داشته باش ... انصافا" شوماخرم اینطوری فرمون نمیگیره
بی پوله : عمو جون ترمز اون وسطیس


deltang 08-23-2010 10:36 PM

شب امتحان/خوابگاه دختران/خوابگاه پسران










http://www.sohna.net/media/k2/items/...cc97f532_L.jpg


(دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)
شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!
لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)
شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟
لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)
شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟
لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!
شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.
لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!
(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد!دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)
شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!
فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!
شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.
فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.
(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس دوم:
(در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)
میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.
مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.
میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.
مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!
میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!
آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...
مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!
(در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)
میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!
رضــا: استقلال همین الان دومیشم خورد!!!
مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه استقلالی ابکشه!!!
و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند

Setare 08-24-2010 03:31 PM

یکی از رفقا که مدت زیادی نیست که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران
خودمون نائل اومده نقل میکرد که ... :
سر یکی از کلاس هام توی دانشگاه x ، یه دختری بود که دو - سه جلسه اول ،
ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت :
استاد ! خسته نباشید !!!
البته منم به شیوه همه سگ های دیگه !!! به درس دادن ادامه میدادم و عین
خیالم نبود !
یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش !
به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم :
خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!!
به جز منفجر شدن کلاس از خنده ،
نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!
هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!!
نتیجه اخلاقی : حواستون جمع استادای جوون دانشگاه باشه

deltang 08-24-2010 04:47 PM

علت دروغ گفتن مردها

روزي، وقتي هيزم شكني مشغول قطع كردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه
وقتي در حال گريه كردن بود يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي كني؟
هيزم شكن گفت كه تبرم توي رودخونه افتاده. فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت. " آيا اين تبر توست؟" هيزم شكن جواب داد: " نه
فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد كه آيا اين تبر توست؟ دوباره، هيزم شكن جواب داد : نه
فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت و پرسيد آيا اين تبر توست؟
جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هيزم شكن خوشحال روانه خونه شد
يه روز وقتي داشت با زنش كنار رودخونه راه مي رفت زنش افتاد توي آب. (هههههههه
هيزم شكن داشت گريه مي كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسيد كه چرا گريه مي كني؟
اوه فرشته، زنم افتاده توي آب فرشته رفت زير آب و با جنيفر لوپز برگشت و پرسيد : زنت اينه؟
هيزم شكن فرياد زد " آره "
فرشته عصباني شد. " تو تقلب كردي، اين نامرديه
هيزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. ميدووني، اگه به جنيفر لوپز " نه" ميگفتم تو ميرفتي و با كاترين زتاجونز مي اومدي. و باز هم اگه به كاترين زتاجونز "نه" ميگفتم تو ميرفتي و با زن خودم مي اومدي و من هم ميگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من مي دادي اما فرشته، من يه آدم فقيرم و توانايي نگهداري سه تا زن رو ندارم، و به همين دليل بود كه دروغ گفتم!!

ابریشم 08-25-2010 02:32 PM

خانم زیبا و فرشته
داستانک طنز

خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید.

از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟

فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی داشت.

بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد.

خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد!

بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!

وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟




فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.......!

Omid7 08-27-2010 06:15 PM

هفت خوان دهه شصتی ها!
 
برخی از مورخان و کارشناسان که اکثرا دهه ی هفتاد به بالا بودند اخیرا کشف کردند دهه ی شصتی ها خوشبخت ترین انسان هایی بودند که بعد از آدم و حوا پا به این کره ی خاکی گذاشتند.

بر اساس این یافته ها دهه ی شصتی ها از تولد تا بعد از وفات 7 خوان را می گذرانند. (البته برخی را گذرانده اند.) خوان هایی که همواره با ناداوری ها از آن سربلند بیرون آمده اند!


خوان اول: بحران پوشک و شیرخشک

در دهه ی شصت اصطلاحی بین زوج های جوان وجود داشت، آنها می گفتند: «بچه که عمر و نفسه ده تاش کمه، هزارتاش هم بس نیست!»

در همین راستا و همچنین در راستای نبود سینما، پارک و … برای گذراندن وقت در انتهای شب در بیرون از منزل، کانون های خانواده گرم و گرم تر شدند، آنقدر گرم که برخی محققین بر این عقیده هستند که گرم شدن زمین و آب شدن یخ های قطب شمال و جنوب نتیجه ی اقدامات انجام گرفته شده در دهه ی شصت می باشد.

دهه ی شصتی ها بسیار خوش شانس بودند، زیراکه به دلیل افزایش کمّی شان با بحران پوشک مواجه شدند، آن زمان هم مثل الان چینی ها مهربان نبودند که هر چیزی که کم داریم برایمان صادر کنند، در نتیجه به طور متوسط هر دهه ی شصتی هفته ای فقط یکی دو روز پوشک می بست و در باقی ایام هفته در آزادی کامل به سر می برد؛ البته این دهه ی شصتی ها از همان ابتدا نیز جنبه ی آزادی را نداشتند و با اعمالی که بر روی گل های قالی انجام دادند باعث بدنامی فرش های دستبافت ایرانی در سطح بین الملل شدند و کاهش صادرات فرش دستباف در این روزها نتیجه ی اقدامات نادرست دهه ی شصتی ها در آن زمان می باشد!
در کنار این بحران ، بحران شیر خشک هم مزید بر علت بود تا آنها با دست و پنجه نرم کردن با این بحران ها در کودکی امروز آماده ترین نسل حاضر برای اجرایی شدن طرح هدفمند کردن یارانه ها می باشند!


خوان دوم: مدرسه

دهه ی شصتی ها کلا خوش به حالشان بود، در کلاس های شونصد نفره درس می خواندند، آخرین یافته های علم آمار و احتمال نیز ثابت کرده هر چه تعداد دانش آموزان یک کلاس بیشتر باشد احتمال اینکه معلم از دانش آموزی درس بپرسد کمتر است؛ البته این اصل در مورد دهه ی شصتی ها صدق نمی کرد زیرا تا معلم اسامی بچه ها را می خواند تا حضور و غیاب کند وقت یک ساعت و نیمه ی کلاس تمام می شد.


خوان سوم: دانشگاه

کلاً مسئولان هوای دهه ی شصتی ها را خیلی داشتند، مدام برایشان سدسازی می کردند، یکی از این سدهای سخته شده در آن سال ها «سد کنکور» نام داشت که البته به جای آب پشت آن «داوطلب» جمع می شد؛ مزیت سد کنکور به سدهای دیگر این بود که اصلا سوراخ نمی شد و لازم نبود کسی پتروس بازی دربیاورد و تا یک ماه انگشتش آبسه کند!

دهه ی شصتی ها در پشت این درب روزهای بسیار خوشی را گذراندند و روزها و شب های بسیاری را با «تست های 4 گزینه ای» هم آغوش شدند، و در انتها نیز به جنگ غول کنکور رفتند.
مسئولان در یک اقدام ژرف نگرانه و آینده بینانه از غول کنکور دعوت کردند تا بیاد و با دهه ی شصتی ها به عنوان یک بازی تدارکاتی دست و پنجه نرم کند تا دهه ی شصتی ها آمادگی پیدا کنند در سال ها بعد با غول های بزرگتری همچون غول تورم و بیکاری و مسکن و … مبارزه کنند!


خوان چهام: کار

دهه ی شصتی ها کم کم از دانشگاه بیرون آمدند، البته خودشان چندان تمایلی به بیرون آمدن از دانشگاه نداشتند اما دهه ی هفتادی ها آنقدر وارد دانشگاه شدند که دیگر در دانشگاه جایی نمانده بود و دهه ی شصتی ها از آنطرف دانشگاه بیرون افتادند!
فرصت های کاری بسیار بالایی برای آنها وجود داشت، از آبیاری گیاهان دریایی و گردگیری میز رایانه گرفته تا آسفالت سابی و متر کردن عرض خیابان ها.


خوان پنجم: ازدواج

همان طور که دهه ی شصتی ها سنشان بالا می رفت ازدواج هم سنش بالا می رفت، در همین راستا اکثر کارشناسان معتقد هستند دلیل بالا رفتن سن ازدواج نه بیکاری است و نه گران بودن مسکن، بلکه تنها دلیل بالا رفتن سن ازدواج، بالا رفتن سن دهه ی شصتی ها می باشد!


خوان ششم: عزرائیل

در همین راستا پیش بینی می شود دهه ی شصتی ها بسیار بسیار زیاد عمر کنند، زیرا همه ی آنها با هم به دنیا آمده اند و در نتیجه همه با هم بزرگ شده اند پس همه تقریبا در یک بازه زمانی فوت خواهند کرد؛ عزرائیل یحتمل در آن زمان که دهه ی شصتی ها به زمان مرگشان برسند آنقدر سرش شلوغ خواهد شد که دیگر بدون وقت قبلی جان کسی را نمی گیرد و در نتیجه دهه شصتی ها چند سالی را در وقت اضافه سپری خواهند کرد.


خوان هفتم: آن دنیا!

بالاخره نمی شود همه چیز به کام دهه ی شصتی ها باشد، یحتمل آنها در آن دنیا با مفهوم کمبود امکانات مواجه خواهند شد، پیش بینی می شود در آن دنیا به همه ی روح های دهه ی شصتی بال نرسد و برخی از روح های دهه ی شصتی نتوانند در آسمان پرواز کنند!


منبع:عصرايران

مهلا خانم 08-28-2010 05:09 PM

این هم یه مدل طنز
 
ساعت ۲ نصف شب(یک اتاق) http://www.pic4ever.com/images/cancan.gif
ساعت ۳ نصف شب(کل خوابگاه منهای سرپرست ) http://www.pic4ever.com/images/za2.gif
ساعت ۴ صبح هنگام خواب http://www.pic4ever.com/images/pillowfight.gif






وضعیت تحصیل در خوابگاهhttp://www.pic4ever.com/images/bliss.gifhttp://www.pic4ever.com/images/reading.gifhttp://www.pic4ever.com/images/bliss.gif
اولین روزهای خوابگاهhttp://www.pic4ever.com/images/grouphugg.gif
گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز http://www.pic4ever.com/images/3ztzsjm.gif
پایان گفت و گو http://www.pic4ever.com/images/stretcher.gif



امکانات غذایی در خوابگاه http://www.pic4ever.com/images/desertsmile.gif

طریقه ظرف شستن در خوابگاه http://www.getsmile.com/emoticons/fu...8129/angry.gif

اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویانhttp://www.pic4ever.com/images/4hba7gi.gif
و این هم آخر عاقبتش!!http://mojdeh.persiangig.com/sheklak...id/2LJ6NNA.GIF
زندگی خوابگاهی

مهلا خانم 08-28-2010 05:14 PM

پر بازدید ترین صفحات اینترنت در کشور های مختلف
 
آمریکا
http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/01.jpg
چین
http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/02.jpg
روسیه
http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/03.jpg
ژاپن


http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/04.jpg
لبنان
http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/05.jpg
کره جنوبی
http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/06.jpg
ایران
http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/07.jpg






deltang 08-28-2010 10:03 PM

سیر تاریخی مـهریه!
عصر شكار: 20 كيلو گوشت دايناسور، 40 كيلو گوشت اژدها.

نتيجه: دايناسورها منقرض شدند

عصر كشاورزي: 24 دست تبر سنگي، 24 دست تيغه و داس جنگي.

نتيجه: افزايش قتل به دليل دم دست بودن داس برای خانوم ها

عصر فلز: 70 ورقه مسي، 50 تا خنجر مفرغي و سرگرز آهني.

نتيجه: افزايش شکستگی سر مردان به دليل تماس با گرز آهنی

عصر بخار: 30 هزارتومان و بخار کردن آب حوض خانه عروس خانوم

نتيجه: کمبود آب و جيره بندی شدن آب

عصر صنعت: 1 ميليون پول، 14 سكه طلا، يك اتومبيل و هرچی که با ص شروع ميشد

نتيجه: بنا به درخواست آقايان توليد ژيان آغاز شد

عصر كامپيوتر: هم وزن عروس خانم سكه طلا!!!

نتيجه: هرچی عروس خانوم مانکن تر باشد بهتر است

نتيجه گيری کلی: بابا بگو نميخوايم زن بهت بديم ديگه... اين کارها يعنی چی؟؟

عامل اصلی انقراض دايناسور ها==> عروس ها

عامل اصلی کشته شدن مردها==> عروس ها

عامل اصلی ناقص شدن مردها==> عروس ها

عامل اصلی کمبود آب در تابستان ها==> عروس ها

عامل اصلی افزايش ماشين های فرسوده در سطح شهر==> عروس ها

عامل اصلی افزايش چاقی و افزايش بيماری ها==> عروس ها

ELVIS 08-29-2010 01:19 AM

مگسی را کشتم / نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ، بد است. / و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است. / طفل معصوم به دور سر من می چرخید. -به خیال ش قندم / یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد گندم. / ای دو صد نور به قبرش بارد، مگس خوبی بود. / من به این جرم که از یاد تو بیرون م کرد، مگسی را کشتم:o

behnam5555 08-29-2010 08:22 AM


خواستگاری جالب

بعد از اين كه مدت ها دنبال دختري باوقار و باشخصيت گشتيم كه هم خانواده ي اصيل و مؤمني داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختري را به ما معرفي كرد.

وقتي پرسيدم از كجا مي داند اين دختر همان كسي است كه من مي خواهم، گفت:راستش توي تاكسي ديدمش.از قيافه اش خوشم آمد.ديدم هماني است كه تو مي خواهي.وقتي پياده شد، من هم پياده شدم و تعقيبش كردم.دم در خانه اش به طور اتفاقي بابايش را ديدم كه داشت با يكي از همسايه ها حرف مي زد.به ظاهرش مي خورد كه آدم خوبي باشد.خلاصه قيافه ي دختره كه حسابي به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده اين وصلت را جور مي كنم.
ما وقتي حرف هاي محكم و مستدل عمه مان را شنيديم.گفتيم: يا نصيب و يا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگرديم؟از پا افتاديم، همين را دنبال مي كنيم.ان شاء الله خوب است.اين طوري شد كه رفتيم به خواستگاري آن دختر.

پدر دختر پرسيد: آقازاده چه كاره اند؟
-دانشجو هستند.
-مي دانم دانشجو هستند.شغلشان چيست؟
-ما هم شغلشان را عرض كرديم.

-يعني ايشان بابت درس خواندن پول هم مي گيرند.
-نخير، اتفاقاً ايشان در دانشگاه آزاد درس مي خوانند:
به اندازه ي هيكلشان پول مي دهند.
-پس بيكار هستند.
-اختيار داريد قربان! رشته ايشان مهندسي است.قرار است مهندش شوند
پدر دختر بدون اين كه بگذارد ما حرف ديگري بزنيم گفت: ما دختر به شغل نسيه نمي دهيم.بفرماييد؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمايي كرد.

عمه خانم كه مي خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توي دست هم، آن قدر با خانواده ي دختر صحبت كرد تا بالاخره راضي شدند.فعلاً به شغل دانشجويي ما اكتفا كنند، به شرط آن كه تعهد كتبي بدهيم بعد از دانشگاه حتماً برويم سركار، اين طوري شد كه ما دوباره رفتيم خواستگاري.
پدر دختر گفت:و اما . . . مهريه، به نظر من هزار تا سكه طلا. . .
تا اسم«هزار تا سكه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقيه ي حرفش را بزند بلند شد كه برود؛اما فك و فاميل جلويش را گرفتند كه: بابا هزار تا سكه كه چيزي نيست؛ مهريه را كي داده كي گرفته . . . بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود.پدر دختر گفت:ميل خودتان است.اگر نمي خواهيد، مي توانيد برويد سراغ يك خانواده ي ديگر.
بابام گفت:نخير، بفرماييد. در خدمتتان هستيم.
-اگر در خدمت ما هستيد، پس چرا بلند شديد؟

بابام كه ديگر حسابي كفري شده بود، گفت:بابا جان! بلند شدم كمربندم را سفت كنم، شما امرتان را بفرماييد.
پدر دختر گفت:بله، هزار تا سكه ي طلا، دو دانگ خانه...
بابا دوباره بلند شد كه از خانه بزند بيرون؛ ولي باز هم بستگان راضي اش كردند كه اي بابا خانه به اسم زن باشد، يا مرد كه فرقي نمي كند.هر دو مي خواهند با هم زندگي كنند ديگر.
و باز بابام با اوقات تلخي نشست.پدر دختر پرسيد: باز هم بلند شديد كمربندتان را سفت كنيد؟بابام گفت: نخير! دفعه ي قبل شلوارم را خيلي بالا كشيده بودم داشتم ميزانش مي كردم!

پدر دختر گفت:بله، داشتم مي گفتم دو دانگ خانه و يك حج.مبارك است ان شاء الله
بابام اين دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چي چي را مبارك است؟مگر در دنيا فقط همين يك دختر است.و ما تا بياييم به خودمان بجنبيم،كفش هايمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط كوچه پرواز كردند و ما هم وسط كوچه كفش هايمان را جفت كرديم و پوشيديم و با خيال راحت رفتيم خانه مان.
مگر عمه خانم دست بردار بود.آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضي كرد كه فعلاً اسمي از حج نياورد تا معامله جوش بخورد.بعداً يك فكري بكنند.
پدر دختر گفت:و اما شيربها، شيربها بهتر است دو ميليون تومان باشد...
بعد زير چشمي نگاه كرد تا ببيند بابام باز هم بلند مي شود يا نه.وقتي آرامش بابام را ديد ادامه داد:به اضافه وسايل چوبي منزل.

بابام حرف او را قطع كرد.منظورتان از وسايل چوبي همان در و پنجره و اين جور چيزهاست؟
پدر دختر با اوقات تلخي گفت:نخير، كمد و ميز توالت و تخت و ميز ناهارخوري و ميز تلويزيون و مبلمان است.
بابام گفت:ولي آقاجان، پسر ما عادت ندارد روي تخت بخوابد.ناهارش را هم روي زمين مي خورد.اهل مبل و اين جور چيزها هم نيست.

پدر دختر گفت:ولي اين ها بايد باشد،اگر نباشد، كلاس ما زير سؤال مي رود.
و بعد از كمي گفتمان و فحشمان، كفش هاي ما رفت وسط كوچه.
دوباره عمه خانم دست به كار شد.انگار نذر كرده بود هر طور شده اين دختره را ببندد به ناف ما! قرار شد دور وسايل چوبي را خط بكشند؛و ما دوباره به خانه ي آن دختر رفتيم.
بابام تصميم گرفته بود مسأله ي جهيزيه را پيش بكشد و سنگ تمام بگذارد تا بلكه گوشه اي از كلاس گذاشتن هاي باباي آن دختر را جواب گفته باشد.اين بود كه تا صحبت ها شروع شد،بابام گفت: در رابطه با جهيزيه... !

پدر دختر حرف او را قطع كرد و گفت:البته بايد عرض كنم در طايفه ما جهيزيه رسم نيست.
بابام گفت:اتفاقاً در طايفه ي ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما كه نمي خواهيد جهيزيه بدهيد، پس براي چي از ما شيربها مي خواهيد؟
- شيربها كه ربطي به جهيزيه ندارد.شيربها پول شيري است كه خانمم به دخترش داده.او دو سال تمام شيره ي جانش را به كام دختري ريخته كه مي خواهد تا آخر عمر در خانه ي پسر شما بماند.بابام گفت:خب مي خواست شير ندهد. مگر ما گفتيم به دخترتان شير بدهيد؟اگر با ما بود مي گفتيم چايي بدهد تا ارزان تر در بيايد.مگر خانمتان شير نارگيل و شيركاكائو به دخترتان داده كه پولش دو ميليون تومان شده است؟!
پدر دختر گفت: دختر ما كلفت هم مي خواهد.

بابام گفت:چه بهتر.يك كلفت هم با او بفرستيد بيايد خانه ي پسرم.
- نه خير كلفت را بايد داماد بگيرد.دختر من كه نمي تواند آن جا حمالي كند.
- حالا كي گفته دخترتان مي خواهد حمالي كند؟
مگر مي خواهيد دخترتان را بفرستيد كارخانه ي گچ و سيمان؟كفش هاي ما طبق معمول وسط كوچه!!!
در مجلس بعد پدر دختر گفت:محل عروسي بايد آبرومند باشد.اولاً، رسم ما اين است كه سه شب عروسي بگيريم. ثانياً بايد هر شب سه نوع غذا سفارش بدهيد، در يك باشگاه مجهز و عالي.
بابا گفت:مگر داريد به پسر خشايار شاه زن مي دهيد؟اصلاً مگر بايد طبق رسم شما عمل كنيم؟
كفش ها طبق معمول وسط كوچه!!!

ديگر از بس كفش هايمان را پرت كرده بودند وسط كوچه، اگر يك روز هم اين كار را نمي كردند، خودمان كفش هايمان را مي برديم وسط كوچه مي پوشيديم.
باباي دختر گفت:ان شاء الله آقا داماد براي دختر ما يك خانه ي دربست چهارصد متري در بالاي شهر مي گيرد.

بابام گفت:خانه براي چي؟زير زمين خانه ي خودم هست.تعميرش مي كنم.يك اتاق و يك آشپزخانه هم در آن مي سازم، مي شود يك واحد كامل.پدر دختر گفت:نه ما آبرو داريم، نمي شود يك دفعه عمه خانم جوش كرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟بس كنيد ديگر، اين كارها چيست؟مگر توي دنيا همين يك دختر است كه اين قدر حلوا حلوايش مي كنيد؟از پا افتاديم از بس رفتيم و آمديم.اصلاً ما زن نخواستيم مگر يك دانشجو مي تواند معجزه كند كه اين همه خرج برايش مي تراشيد؟

اين دفعه قبل از اين كه كفش هايمان برود وسط كوچه، خودمان مثل بچه ي آدم بلند شديم و زديم بيرون.
و اين طوري شد كه ما ديگر عطاي آن دختر را به لقايش بخشيديم و از آن جا رفتيم كه رفتيم.
يك سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاك آن را فراموش كرده بودم و اصلاً به فكرش نبودم.يك روز صبح، وقتي در را باز كردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردي خورد كه پشت در ايستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همين كه مرا ديد جا خورد و فوري دستش را انداخت.با ديدن من هر دو با خجالت سلام دادند.كمي كه دقت كردم، ديدم پدر و مادر آن دختر هستند.لبخندي زدم و گفتم:بفرماييد تو.
پدر دختر گفت:نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتيم.فقط مي خواستم بگويم كه چيز، چرا ديگر تشريف نياورديد؟ما منتظرتان بوديم.

من كه خيلي تعجب كرده بودم، گفتم:ولي ما كه همان پارسال حرف هايمان را زديم.خودتان هم كه ديديد وضعيت ما طوري بود كه نمي خواستيم آن همه بريز و بپاش كنيم.
پدر دختر لبخندي زد و گفت: اي آقا. . .كدام بريز و بپاش؟. . . يك حرفي بود زده شد، رفت پي كارش.توي تمام خواستگاري ها از اين چيزها هست.حالا ان شاء الله كي خدمت برسيم،داماد گُلم؟
من كه از اين رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت مي كشيد،گفتم:آخه. . . چيز. . . راستش شغل من. . .
-اي بابا. . . شغل به چه درد مي خورد.دانشجويي خودش بهترين شغل است.من همه جا گفته ام دامادم يك مهندس تمام عيار است.
-آخه هزار تا سكه هم. . .
-اي بابا. . . شما چرا شوخي هاي آدم را جدي مي گيريد.من منظورم هزار تا سكه ي بيست و پنج توماني بود.
ولي دو دانگ خانه. . .
پدر عروس:بابا جان من منظورم اين بود كه دو دانگ خانه به اسمتان كنم.
-سفر حج هم. . .
-راستي خوب شد يادم انداختيد.اگر مي خواهيد سفر حج برويد همين الان بگوييد من خودم اسمتان را بنويسم.

-دو ميليون تومان شيربها هم كه. . .
-چي؟من گفتم دو ميليون تومان؟من غلط كردم.من گفتم دو ميليون تومان به شما كمك كنم.
-خودتان گفتيد خانمتان به دخترتان شير داده، بايد پول شيرش را بدهيم. . .
-اي بابا. . . خانم من كلاً به دخترم چهار، پنج قوطي شير خشك داده كه آن هم پولش چيزي نمي شود.مهمان ما باشيد
-در مورد جهيزيه گفتيد. . .
-گفتم كه. . . اتاق دخترم را پر از جهيزيه كرده ام.بياييد ببينيد.اگر كم بود، بگوييد باز هم بخرم.
-اما قضيه ي آن كلفت. . .

-آي قربون دهنت. . . دختر من كلفت شماست.خودم هم كه نوكر شما هستم، داماد عزيزم!. . . خوش تيپ من!. . . جيگر!. . . باحال!. . .
وقتي ديدم پدر دختر حسابي گير داده و نمي خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقيقت را بگويم.با خجالت گفتم: راستش شرايط شما خيلي خوب است.من هم خيلي دوست دارم با خانواده ي شما وصلت كنم.اما. . .

پدر دختر با خوشحالي دست هايش را به هم ماليد و گفت:ديگر اما ندارد. . . مبارك است ان شاء الله.
گفتم:اما حقيقت را بخواهيد فكر نكنم خانمم اجازه بدهد.
تا اين حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب يك متر واماند.پدر دختر گفت: يعني تو. . . در همين موقع خانمم از پله هاي زيرزمين بالا آمد.مرا كه ديد لبخندي زد و گفت: وقتي كه از دانشگاه برگشتي، سر راهت نيم كيلو گوجه بگير براي ناهار املت بگذارم.

با لبخند گفتم:چشم، حتماً چيز ديگري نمي خواهي؟
-نه، فقط مواظب باش.
-تو هم همين طور.
خانمم رفت پايين، رو كردم به پدر و مادر دختر كه هنوز دهانشان باز بود و خشكشان زده بود و گفتم: ببخشيد من كلاس دارم؛ ديرم مي شود خداحافظ.
و راه افتادم به طرف دانشگاه.

ELVIS 08-29-2010 11:10 PM

آخر هفته :

در غروب یک روز جمعه٬ پیرمردی مو سفید٬ در حالی که دختر جوان و زیباییبازو به بازویش او را همراهیمی کرد٬ واردیکجواهر فروشی شد و به جواهرفروش گفت: "برای دوست دخترم یکانگشتر مخصوص می خواهم."

مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت وانگشتر فوق العاده ایی که ارزش آن چهل هزار دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد. چشمان دختر جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.

پیرمرد پس از دیدن انگشتر به مردجواهرفروش گفت: خب٬ ما این رو برمی داریم. جواهرفروش با احترام پرسید کهپول اون رو چطورپرداخت می کنید؟ پیرمرد گفت با چک٬ ولی خب من می دونم کهشما باید مطمئن بشید که حساب من خوب هست٬ بنابر این من این چک رو الان مینویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه٬به بانک من تلفن بزنید و تأییداون رو بگیرید و بعد از آن٬ من دربعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم.

دوشنبه صبح مردجواهرفروشدرحالیکه به شدت ناراحت بود بهپیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت: منالانحسابتون روچک کردم٬اصلاً نمی تونم تصور کنم که تویحسابتون هیچ پولی وجود نداره!
پیرمرد جواب داد: متوجه هستم٬ ولی درعوضش می تونی تصور کنی که من چه آخر هفته معرکه و هیجان انگیزی رو گذروندم؟!!
http://www.proscriptpm.com/images/ph...YoungWoman.jpg

behnam5555 09-04-2010 01:40 PM


انواع املتهای دست ساز

دخترها:

توي ماهيتابه روغن ميريزن
اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشنميكنن
تخم مرغها رو ميشكنن و همراه نمك توي ماهيتابه ميريزن
چند دقيقه بعدنيمروي آماده رو، نوش‌جان ميكنن

پسرها:

توي كابينت‌هاي بالايي آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن
تويكابينتهاي پاييني دنبال ماهيتابه ميگردن و بالاخره پيداش ميكنن
ماهيتابه رو روياجاق گاز ميذارن
توي ماهيتابه روغن ميريزن
توي يخچال دنبال تخم‌مرغميگردن
يه دونه تخم مرغ پيدا ميكنن
چند تا فحش ميدن
دنبال كبريت ميگردن
با فندك اجاق گاز رو روشن ميكنن و بوي سركه همراه دود آشپزخونه رو برميداره
ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوي ترشي ميداد!)
ماهيتابه رو روياجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعي ميريزن
تخم‌مرغي كه از روي كابينت سر خورده وكف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك ميكنن
چند تا فحش ميدن و لباسميپوشن
ميرن سراغ بقالي سر كوچه و 20 تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن
تلويزيونرو روشن ميكنن و صداش رو بلند ميكنن
روغن سوخته رو ميريزن توي سطل و دوباره روغنتوي ماهيتابه ميريزن
تخم مرغها رو ميشكنن و توي ماهيتابه ميريزن
دنبال نمكدونميگردن
نمكدون خالي رو پيدا ميكنن و چند تا فحش ميدن
دنبال كيسه نمك ميگردن وبلاخره پيداش ميكنن
نمكدون رو پر از نمك ميكنن
صداي گزارشگر فوتبال رو ميشنونو ميدون جلوي تلويزيون
نمكدون رو روي ميز ميذارن و محو تماشاي فوتبالميشن
بوي سوختگي رو استشمام ميكنن و ميدون توي آشپزخونه
چند تا فحش ميدن وتخم مرغهاي سوخته رو توي سطل ميريزن
توي ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن
باچنگال فلزي تخم‌مرغها رو هم ميزنن
صداي «گل» رو از گزارشگر فوتبال ميشنون وميدون جلوي تلويزيون
سريع برميگردن توي آشپزخونه
تخم‌مرغهايي كه با ذراتتفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توي سطل ميريزن
ماهيتابه رو ميندازن تويسينك
دنبال ظرفهاي مسي ميگردن
قابلمه مسي رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغنو تخم‌مرغ ميريزن
چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن
ياد نمك ميفتن و ميرننمكدون رو از كنار تلويزيون برميدارن
چند ثانيه فوتبال تماشا ميكنن
ياد غذاميفتن و ميدون توي آشپزخونه
روي باقيمانده تخم‌مرغي كه كف آشپزخونه پهن شده بودليز ميخورن
چند تا فحش ميدن و بلند ميشن
نمكدون شكسته رو توي سطلميندازن
قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميكنن
چند تا فحش ميدن وانگشتهاشون كه سوخته رو زير آب ميگيرن
با يه پارچه تنظيف، قابلمه روبرميدارن
پارچه رو كه توسط شعله، آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميكنن
نيمرويآماده رو جلوي تلويزيون ميخورن و چند تا فحش ميدن


behnam5555 09-04-2010 01:47 PM

انواع خواستگاري

در راستاي اينكه ازدواج يكي از مواردي است كه امروزه خواب و خيال جوانان پاك ومتين شده است، موارد زير جهت اولين گام براي ازدواج توصيه مي شود:

انواع خواستگاري
چندين روش براي خواستگاري وجود داره.

۱- مثل زمان ناصر الدين شاه ننه جون و بي‌بي صغراي معروف و آبجي‌جون و خاله اقدسو عمه كلثوم رو مثل گروه بازرسين سازمان ملل راهي خونه‌هاي مردم كنيم تا دختربيچاره اونارو با ذره بين كنكاش كنن و هزار و يك عيب روش بذارن و چاي و ميوه‌ايخورده عزم را براي يافتن دختر شاه پريان جزم نمايند. و همينطور هي برن و هي بيان تايكي رو اونا بپسندن و شما رو ببرن ببينيدش و تموم. خلاص.

۲- مثل زمان محمدرضاشاه خودتون راه بيفتين توي خيابوناي خلوت و تا از يكي خوشتوناومد بپريد جلو و خيلي مودبانه باهش آشنا بشيد و بعد دستش رو بگيريد ببريد توي يككاباره و بعد از شنيدن ترانه‌اي از مرضيه ازش درخواست ازدواج كنيد و اونم يه لبخندشرم گينانه بزنه و بله رو بگه و بعدا اگه دلتون خواست به ماما و پاپا بگين.

۳- مثل همين زمان رفتار كنين و برين دانشجو بشين و توي دانشگاه با يكي سر حرف روباز كنيد و بعد كم‌كم ازش خوشتون بياد و بعد براش نامه بنويسيد و يواشكي بهش بديد ودلتون تاپ تاپ كنه و بعد هم بي‌سروصدا عقد بشين و سر كلاس همش به هم نگاه كنيد.

۴- مثل زمان آينده رفتار كنيد و به دوست دخترتون بگين يك نفر براتون پيدا كنه وبعد همراه همون دوست دخترتون يه شاخه گل بخريد و بريد خونه طرف و اگه ازش خوشتوناومد چه بهتر و گرنه واسه اينكه دلش نشكنه حداقل باهاش دوست بشيد.

۵- روش خشن‌تري هم هست كه بايد يك شيشه اسيد بخريد و بريد سر راه طرف و تهديدشكنيد كه يا زنتون بشه يا شيشه اسيدو روي خودتون مي‌ريزيد.
ويا اصلا ميشه هيچكدوم ازين دردسرا رو متحمل نشد و مثل آدم، مسير عادي زندگي روطي كرد.

پيشنهاداتي براي عدم ترشيدگي دوشيزگان محترم:

۱- يقه اولين خواستگار روبچسبيد كه شايد تنها شتر بخت شما باشه.

۲- ناز و لفت و ليس رو بذاريدكنار.

۳- در معرض ديد باشيد، گذشت اون زمان كه مي‌گفتن:
من اون دختر نارنج وترنجم كه از آفتاب و از سايه مي رنجم.

۴- سن ازدواج رو بيارين پايين، همون ۱۷ يا۱۸خوبه. بالاتر كه برين همچين بگي نگي از دهن مي‌افتين.

۵- تموم دوست پسراتونوتهديد به ازدواج كنيد، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بكشيد.

۶- دعايباز شدن بخت رو دور گردنتون آويزون كنيد، يه وقت كتابشو دور گردنتون آويزون نكنيدكه گردن لطيفتون كج مي‌شه.

۷- پسر‌هاي فاميل بهترين و در دسترس‌ترين طعمه‌هاهستند، رو هوا بقاپيدشون.

۸- رو شكل و شمايل ظاهري پسرها زياد حساسيت به خرجنديد، پسرهاي خوشگل، هستن دچار مشكل…!

۹- توي اجتماع بر بخوريد، با مردم قاطيشيد، با ننه صغرا و بي‌بي عذرا نشست و برخاست كنيد، همينا هستن كه شادوماد مي‌سازنواستون.

۱۰- يه كم به خودتون برسيد، منظورم آرايش و برداشتن زير ابرو و ريمل وپودر و سايه و كرم شب و روز و ماسك خيار و فر مژه و خط لب و خط چشم و… نيست. حداقلقيافه يه آدم رو داشته باشيد.

۱۱- در پوشش دقت كنيد، لباس چسب و كوتاه فقط آدمايبوالهوس رو دورتون جمع مي كنه، يه پوشش سنگين و اندكي رنگين با حفظ معيارهاي دومادپسند بهترينه.

۱۲- مهمون كه مياد قايم نشيد، چاي ببريد، پذيرايي كنيد، خلاصه يهچشمه بياين كه بعله ما هم هستيم.

۱۳- سعي كنين از هر انگشتتون هفت نوع هنر ببارهكه مامانه بتونه جلوي در و همسايه قر و قميش بياد كه دخترم قربونش برم اينجوريه واونجوريه

۱۴- تا مامانه و باباهه مي‌گن دخترمون ديگه وقته عروسيشه مثل لبوينپخته سرخ نشين و در بريد، در حركات و سكناتتون اين نظر رو تاييد كنيد و دنبالشوبگيريد.

۱۵- بلاخره اگه خداي نكرده مي‌خواين جزو اون يك ميليون و هفت صد هزاردختر بي شوهر نباشيد (تازه اگه همه پسراي اين مملكت دوماد شن، كه نمي شن) هر چيداريد، رو كنيد، منظورم اعضا و جوارحتون نيست منظورم كمالات و هنرمندياتونه.

۱۶- و اينو بگم كه از هيچ دوره زندگيتون به اندازه وقتي كه با نامزدمحبوبتون زير سايه درخت توي يه پارك خلوت داريد معاشقه مي كنيد لذت نخواهيد برد،حالا به بعدنش كار ندارم.

۱۷- …و آخرين توصيه اينكه عوض اينكه توي جريانات عشقيخيابوني و زودگذر غرق بشيد و مثل كبك سرتونو زير برف كنيد يه خورده به فكر زندگيآينده‌تون باشيد و اينقدر از اين دست به اون دست نريد ..


behnam5555 09-04-2010 01:50 PM

کلام مردان بزرگ در مورد زن

۱- يك زن چيزي جز شوهرش نمي خواهد ولي وقتي كه به او رسيد همه چيزمي‌خواهد.«؟

۲- زنان به خوبي مردان ميتوانند اسرار را حفظ كنند ولي به يكديگر مي‌گويند تا درحفظ آن شريك باشند.«فئودور داستايوفسكي»

۳- زنها مثل ماهي هستند. بدست آوردن آنها آسان و نگهداشتن آنها مشكلاست.«ولتر»

۴- زن اگر موافق باشد رحمت الهي است والا بلاي آسماني.«روشني»

۵- حرف زدن زياد خانمها اعجاز و گوش كردن مردان كرامت است.«؟

۶- اختلاف زن و مرد در اين است كه مردان هميشه آينده را مي‌نگرنند و زنان گذشتهرا بخاطر مي‌آورند.«؟

۷- زن مخلوقي است كه عميق‌تر مي‌بيند و مرد مخلوقي است كه دورتر را مي‌بيند. عالم براي مرد يك قلب است و قلب براي زن عالمي است.«گرابه»

۸- زنهايي كه سر پيري مقدس و مؤمن مي‌شوند چيزي را به خدا تقديم مي كنند كه ازبخشيدن آن به شيطان شرم دارند.«؟

۹- زبان زن به منزله شمشير اوست. هميشه آن را بكار مي‌برند تا زنگ نزند.«؟

۱۰- چنين است طبيعت زن: دوستت ندارد تا دوستش داري و چو دوستش نداري دوستتدارد.«ميگوئل بوفلر»

۱۱- شاهراه موفقيت پر است از زنهايي كه شوهران خويش را به پيش مي‌برند.«توماسدوار»

۱۲- زنها پنجاه برابر بيشتر به ازدواج اهميت مي‌دهند تا به منصب وزارت.«؟

۱۳- زن گردنبند است. دقت كن چه چيزي را به گردن مي‌آويزي.«امام جعفر صاذق»

۱۴- مردان آفريننده كارهاي بزرگند و زنان بوجود آورنده مردان«رومن رولان».

۱۵-به قول قديمي‌ها : زن بلاست ولي هيچ خونه‌اي بي بلا نباشه.«قديمي‌ها»

۱۶- زنها هرگز نمي‌گويند ترا دوست دارم ولي وقتي از تو پرسيدند مرا دوست داريبدان كه درون آنها جاي گرفته‌اي.«لارو شفوكو»

۱۷- من زني را كه از خانه براي شكايت از شوهرش بيرون مي‌آيد دشمن دانم.«حضرتمحمد (ص

۱۸- آسياب و ساعت و زن هميشه نيازمند تعمير هستند.«پروربس»

۱۹- نه گفتن زن به معني پاسخ منفي نيست.«اس – پي – سيدني»

۲۰- زنان اميال خود را بهتر از مردان پنهان مي‌كنند. اما مردان بهتر از زناناميال خود را كنترل مي‌كنند.«ريچارد استل»



اکنون ساعت 03:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)