![]() |
ماجرای ازدواج سحر و عادل
سحر و عادل پس از 2 سال و نیم دوستی به اصطلاح خیابونی(البته به قول برو بچ کارشناس تلویزیون) تصمیم میگیرند- از اونجایی که طاقت دوری همدیگر رو ندارند- با هم ازدواج کنند. برای همین عادل وپدر و مادرش و چند تا از بزرگای فامیلشون که حدودا ً30 - 40 نفری میشن ،به سمت خونه سحر اینا لشگر کشی می کنند تا دخترشون رو به کنیزی ببرند.از این طرف هم یک قشون 50-60 نفره متشکل از سحر و خانواده اش و ریش سفیدای قوم و قبیله شون منتظر رسیدن مهمون ها هستن تا عادل رو به غلامی قبول کنند. وقتی دو خانواده به هم میرسند در میدانی به نام خانواده عروس ، جنگی سخت شروع میشه به نام خواستگاری و هر طرف سعی در پیروز شدن داره و این در حالیه که سحر و عادل تصمیمشون رو گرفته اند و میخواهند همدیگر رو خوشبخت ترین زن وشوهر دنیا بکنند و به هم قول داده ان که چه در خوشی و چه در سختی و چه حتی در جدایی! کنار هم باشند!(جوونن دیگه چرت و پرت زیاد می گن!) به هر حال بعد از کشمکش های فراوان و به وجود آمدن تلفات سنگین از هر دوطرف ، نتیجه این میشه که :عادل جان تعهد بده سربازی بره و خونه و زندگی راحتی برای سحر جون فراهم کنه و سحر و خانواده اش هم توقعاتشون رو کمتر کنند تا این دو تا جوون بتونن هر چی زودتر برن سر خونه و زندگیشون. تعداد سکه مهریه هم طبق رابطه S+ r³Π¾ + ²k=½mv برابر با 17367 عدد میشه که در آن : m= مجموع مربع تاریخ تولد عروس خانوم و تعداد دفعاتی که ایشون در نوزادی پوشک خودشون رو خراب کرده اند V= مقدار میلی لیتر شیر هایی که سحر خانوم در دوران کودکی از اونجای مامانشون برداشت کرده اند. Π=همون عدد پی برابر با 14/3 r= زاویه ای که موقع شیر خوردن ، از امتداد پای سحر خانوم با خط افق بدست میومده . S=عداد ثابت که مقدار ان 1000 است(به نیت 1000 غیر معصوم!) خوب به سلامتی همه چی ختم به خیر شد و تاریخ عقد و عروسی هم تعیین شد و همه با هم خداحافظی می کنند و به خونه های خودشون بر می گردند تا به خودشون افتخار کنند که دست دو تا جوون رو گذاشتن توی دستای هم و ایشالله خدا اجرشون بده! در اینجا ما قصد داریم یک برسی چهره به چهره داشته باشیم تا کمی یشتر در مورد مصائب و شیرینی های یک ادواج ایرانی آشنا بشیم: سحر و عادل اتفاق خاصی براشون نمیفته و مثل قبل با هم بیرون میرن تا به خیال خودشون(منظور از خودشون خانواده های سحر و عادل می باشد) با خلقیات و ایده آل های همدیگر آشنا بشند! از فردای روز عقد سحر جان و عادل جان مشغول جمع آوری اطلاعات از نقاط پر تردد گشت های انتظامی می شوند تا بتوانند در جهت برآورده شدن یک آرزوی قدیمی(:وای خدا یعنی میشه یه روز بدون ترس از مأمور با هم بریم خیابون؟) قدم بردارند و بدین منظور در حالیکه در یک دست عقد نامه و در دست دیگر ، دست همدیگر را گرفته اند با اعتماد به نفس کامل از جلوی این ماشین های سفید و زبونم لال سبز رد می شوند! سعید(برادر سحر) مشغول آماده سازی درونی و بیرونی می شود و روزانه 50 بار جمله «از غیرت خود بکاهیم» را تکرار می کند تا از این به بعد به سمت مردی که دست خواهرش را می گیرد و او را می بوسد با کله حمله نکند! سیما جون(مامان سحر) او در حالیکه همچنان از پیروزی بدست آمده بر سر جنگ مهریه سرمست است ، مشغول تهیه لیستی از بهترین و گرانترین مارک های لوازم خانگی موجود در بازار جهت تهیه جهیزیه می باشد.در این میان فراموش نمی کند که سری به چمدان های خاک خورده و قدیمی اش هم بزند و یادگارهای عروسی خودش را که برای روز عروسی دخترش نگه داشته(از جمله انگشتر زنگ زده ای که چهار نسل است در خانواده شان از مادر به دختر می رسد.)در می آورد و احیاناً دو قطره اشک هم با یادآوری خاطرات خوش شب عروسی اش از چشمان این بزرگوار سرازیر می شود. فخری خانوم(مادر عادل) به تمام دوستان و آشنایان و حتی آنهایی که چشم دیدنشان را هم ندارد زنگ می زند و مخصوصاً سعی می کند هر 8 ساعت یکبار قبل از غذا به سیمین دوست صمیمی اش زنگ بزند و این خبر میمون را بدهد و از تصور قیافه ناامید و عصبانی سمین ، دلش آرام گیرد.زنیکه مزخرف چه فکری کرده؟ یعنی فکر کرده عادل دسته گلم که هم خوش تیپه و هم تحصیلکرده ست رو بدم به اون دختر کک مکی دماغ عملیش ؟واه واه واه با اون سینه های پلاستیکی! نکته:دختری که شرح آن در بالا رفت و طبق گفته فخری خانوم دماغ عملی و سینه پروتز کرده است همان نسترن معروف به پانته آ دختر فیس و افاده ای سیمین جون می باشد. لیلا (خواهر عادل که 36 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره و در ضمن مجرد ) لیلا جون که کم کم گرد پیری به چشماش نشسته و همچین بفهمی نفهمی یه مقداری چشماش کم سو شده ، در مدت زمان باقی مانده تا مراسم عروسی تمام سعی خودش رو میکنه تا تمهیدات لازم جهت جوان شدن و کاهش سن از جمله :کشیدن پوست صورت ،لیپو ساکشن و ... را انجام دهد و بتواند شتر خوشبختی اش را در عروسی برادرش پیدا کنه.در همین راستا او روزانه 50 بار جمله «من زیبا ، جوان و دلربا هستم » را با خودش تکرار می کند و همچنین در کلاس های «مثبت اندیشی» و نیز کلاس «چه کار کنیم تا جنس مخالف از ما آویزان شود»(با تدریس دکتر آزمندیان)شرکت می کند! آقا رضا(پدر عادل ) و بهروز خان(پدر سحر) اتفاق خاصی برای این دو بدبخت نمی افتد و کما فی السابق صبح زود سر کار می رن و شب خسته و کوفته به خانه می آیند و کماکان خدا را به خاطر این زندگی آرام شکر می کنند!!! و اما شب عروسی یک باغ در یکی از مناطق شمالی تهران همراه با 433 نفر مهمان و گروه ارکستر شاسی گورکن و جیغ و کف و داد و فریاد و عربده ، همراه با مخلوطی از نیناش ناش و عاشقی دد بردیه علیش گرفتارش شدم و شیوا شوهر کرده وجمالو جمالو جمالو جمالو بلو! و ....در پایان هم اجرای مراسم رقص به اصطلاح تانگو توسط عروس و داماد و سایر زوج های جوگیر در حالیکه اگر در این لحظه دوربین روی چهره خسته لیلا جون (که امشب حسابی مجلس رو گرم می کرد و حتی با پسر های 6-7 ساله هم می گفت و میخندید ) زوم کنه به وضوح حسرت و نا امیدی رو میشه در چهره اش دید! در این هنگام که همه یا در حال چت زدن یا دید زدن یا اماده شدن برای رفتن به خانه هستند ،ناگهان یه نامردی (که الهی زیر تریلی 18 چرخی بره که راننده اش سعید جانه!) از یه جای سالن داد میزنه :داماد عروسو ببوس و به یکباره تمام 433 نفر مهمان به غیر از یک نفر فریاد میزنند:بوسش کن! داماد هم که سعی می کنه خودش رو شرمنده و با حجب و حیا نشون بده یواش یواش به صورت عروس خانوم نزدیک میشه و .....سعید جان به سرعت محل حادثه رو ترک میکنه و از سالن یرون میره تا این صحنه فجیع رو نبینه! ***** عروسی تمام میشه و هر کس به خانه خودش میره در حالیکه زنها و دختر های فامیل داماد موقع خداحافظی تمام سعیشون رو می کنن تا یه عیب و ایراد کوچیک از آرایش و لباس عروس رو برای هم بازگو کنند و زنها و دختر های فامیل عروس هم موقع خداحافظی با شیطنت خاص و در آوردن شکلک قیافه ناامید خواهر داماد رو برای هم بازگو می کنند و وقتی دیگه موضوع خاصی برای غیبت کردن باقی نموند همه رهسپار خونه هاشون میشن........ |
چند روز در سال كار ميكني |
2- روش یاهو مسنجری:روش شكار شوهر توسط دخترهایه بار یه جایی که توی دید طرف باشه و بتونه با دو تا شلیک خودشو بهت برسونه یهو غش می کنی و ولو می شی کف زمین.پس از چند دقیقه هذیون گفتن راجع به اینکه پسر پسر اصغر قصاب اومده خواستگاریت اما تو نمی خواهی به اون شوهر کنی/ مثلا به ضرب آب قند به هوش می آیی و وقتی چشمت به طرف می افته یهو بغضت می ترکه و د گریه. وقتی خوب گریه هاتو کردی و پاشدی که بری طرف کلی اصرار میکنه که برسونت.اما از اون اصرار و از تو انکار.خلاصه راه می افتی که بری اما یجوری راه می ری که مطمئن بشی طرف می تونه تا خونتون تعقیبت کنه... تا اینجا تو کار خودتو کردی اما از اینجا به بعدش دیگه با اوس کریمه. این روش اخیرا کاربرد زیادی پیدا کرده و عمدتا هم به خاطر اینه که لازم نیست مستقیم توی چشمای طرف نگاه کنی و این برای آماتورها هم کمک خبلی بزرگیه.از ایکونهای گوگولی مگولی هم می تونی برای رسوندن مفهوم استفاده کنی.اما بدیشم اینه که بعضی وقتها توی چت یه سو تفاهم هایی پیش می آد که خر بیار و باقالی بار کن!! نکته:این روش فقط وقتی کاربرد داره که مطلب بطور صریح ادا بشه اما به علت اینکه هیچ موجود اناثی اصولا این کاره نیست پس بهتره که اصلا قیدشو زد! 3-روش بچه خر خونی: همون داستان جزوه و این که خودت واردی. نکته:متاسفانه از اونجایی که مجموع دو متغیر زیبایی و خر خونی در مورد دختر جماعت همیشه یه مقدار ثابته بنابراین بهتر که روی این روش خیلی حساب نکنی! 4-روش خرکی: جلوی یکی از این لندکروز سیاهها بوسش می کنی که بدونه بخاطر بد بخت کردنش همه کار می کنی. 5-روش مذهبی خفن: چهل شب جمعه جلوی در خونتون رو جارو می کنی و آجیل مشکل گشا پخش می کنی . تو ی این مدت به هر چی امامزاده و صاحب کرامات هست متوسل میشی و نذر می کنی که اگه حاجتت روا شد هر شب تو سقا خونه آس مم تقی یه شمع روشن کنی ...ایشالا که حاجتتو میگیری. نکته:خواهر التماس دعا 6-روش از ما بهتران: لازم نیست کاری بکنی. فقط انتخاب کن! 7-روش بچه مثبت: طرف و به یه کافی شاپ دعوت می کنیو اونجا خیلی معقول و منطقی مساله رو بهش می گی.اونم احتمالا یه فرصتی می خواد که فکر کنه و بعدشم ایشالا که بعله رو می گه. نکته:تا حالا چیزی خنده دار تر از این شنیده بودی؟ 8-روش عرفانی: میری لب چشمه که آب بیاری می بینی از قضا اونم انجاست.یه جوری که انگار حواست نیستپات می خوره به کوزه طرف و کوزه خورد و خاکشیر می شه.بعد لپات گل می اندازه و با عجله کوزتو پر می کنی و میری. اینجاست که طرف با خودش فکر می کنه: اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی خلالصه خیالت تخت باشه که کارت درسته! نکته: این روش در طی تاریخ امتحانشو بخوبی پس داده و بنا براین بسیاری از کارشناسان و صاحبنظران معتقدن که بحران امروز ازدواج در اثر لوله کشی شدن آب بوجود اومده. 9-روش لوس گری: یه دفعه یه سوسک می بینی و بنا میذاری به جیغ! آ ی جیغ نکش کی بکش.طرف هم که وضع و اینطور می بینه به هر قیمتی شده سوسک و به دیار باقی می فرسته. حالا تو همچین تحویلش می گیری که انگار شیر شکار کرده! و بعدشم مثلال از ترس سوسک یه مدتی خودتو بهش می چسبونی و ازش جدا نمی شی! اگه کارا تا اینجا خوب پیش بره ما بقیش تضمین شدست. 10-روش شهرستانی: یه بار با چشم گریون و تن لرزون طوری که طرف بشنفه برای دوستت درد دل می کنی که چطوری وقتی داشتی می اومدی یه پسره ی چشم نا پاک تو رو دید زده و بهت متلک پرونده. بعدشم هقی می زنی زیر گریه. اینجاست که دیگه رگ غیرت طرف باد می کنه و حساب یارو با کرام الکاتبینه! نکته: اگه کار به خون و خونریزی نکشه می تونی روی موفقییت حساب کنی. اما اوصولا زندگی با این آدم توصیه نمی شه. |
http://sakhtar.persiangig.com/image/OADIC.jpg |
صداي پيغام گير تلفن برخي از شاعران ايراني
پيغام گير حافظ : رفته ام بيرون من از كاشانه ي خود غم مخور تا مگر بينم رخ جانانه ي خود غم مخور بشنوي پاسخ زحافظ گر كه بگذاري پيام زان زمان كو بازگردم خانه ي خود غم مخور پيغام گير سعدي : از آواي دل انگيز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پيغام تو خواهم گفت پاسخ فلك گر فرصتي دادي به دستم پيغام گير فردوسي : نمي باشم امروز اندر سراي كه رسم ادب را بيارم به جاي به پيغامت اي دوست گويم جواب چو فردا بر آيد بلند آفتاب پيغام گير خيام : اين چرخ فلك ، عمر مرا داد به باد ممنون توام كه كرده اي از من ياد رفتم سركوچه ، منزل باده فروش آيم چو به خانه پاسخت خواهم داد پيغام گير منوچهري : از شرم ، به رنگ باده باشد رويم در خانه نباشم كه سلامي گويم بگذاري اگر پيام ، پاسخ دهمت زان پيش كه همچو برف گردد رويم پيغام گير مولانا : بهر سماع از خانه ام ، رفتم برون ، رقصان شوم شوري برانگيزم به پا ، خندان شوم ، شادان شوم برگو به من پيغام خود ، هم نمره و هم نام خود فردا تو را پاسخ دهم ، جان تو را قربان شوم ! پيغام گير بابا طاهر : تليفون كرده اي جانم فدايت الهي مو به قربون صدايت چو از صحرا بيايم ، نازنينم فرستم پاسخي از دل برايت |
حافظ در خواب |
علت قبول نشدن در كنكور؟!!!!!!!!!!!!!! اگر داوطلبي در كنكور قبول نشد هيچ تقصيري نداردچرا كه سال فقط 365 روز است. در حالي كه: 1) سال 52 جمعه داريم و ميدانيد كه جمعه ها فقط براي استراحت است به اين ترتيب 313 روز باقي ميماند. 2) حداقل 50 روز مربوط به تعطيلات تابستاني است كه به دليل گرماي هوا مطالعه ي دقيق براي يك فرد نرمال مشكل است. بنابراين 263 روز ديگر باقي ميماند. 3) در هر روز 8 ساعت خواب براي بدن لازم است كه جمعا" 122 روز ميشود. بنابراين 141 روز باقي ميماند. 4) اما سلامتي جسم و روح روزانه 1 ساعت تفريح را ميطلبد كه جمعا" 15 روز ميشود. پس 126 در روز باقي ميماند. 5) طبيعتا" 2 ساعت در روز براي خوردن غذا لازم است كه در كل 30 روز ميشود. پس 96 روز باقي ميماند. 6) 1 ساعت در روز براي گفتگو و تبادل افكار به صورت تلفني لازم است. چرا كه انسان موجودي اجتماعي است. اين خود 15 روز است. پس 81 روز باقي ميماند. 7) روزهاي امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص ميدهند. پس 46 روز باقي ميماند. 8) تعطيلات نوروز و اعياد مختلف دست كم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقي ميماند. 9) در سال شما 10 روز را به بازي ميگذرانيد. پس 6 روز باقي ميماند. 10) در سال حداقل 3 روز به بيماري طي ميشود و 3 روز ديگر باقي است. 11) سينما رفتن و ساير امور شخصي هم 2 روز را در بر ميگيرند. پس 1 روز باقي ميماند. 12) 1 روز باقي مانده همان روز تولد شماست. چگونه ميتوان در آن روز درس خواند؟!! نتيجه ي اخلاقي: پس يك داوطلب نرمال نميتواند اميدي براي قبولي در دانشگاه داشته باشد |
http://www.hammihan.com/images/icons/16.gif درد دل نی نی ها |
|
عشق از زبان معلمان
دبیر انگلیسی: عشق تنها کلمه ای است که ed نمی گیرد و به گذشته باز نمی گردد دبیر ادبیات: عشق آن نیرویی است بین دو انسان. مثل لیلی و مجنون دبیر تاریخ: عشق تنها قراردادی است که از کشورهای دیگر وارد نمی شود دبیر دینی: عشق نیرویی الهی و خدادادی است دبیر ریاضی: عشق رابطه ی دو انسان است و رابطه ی دو انسان مانند رابطه ی سینوس و کسینوس است دبیر جغرافی: تیرهای عشق از بلندایی به بلندی قله ی آلپ بر قلب وارد می شود دبیر زمین شناسی: عشق تنها فسیلی است که اثرش هیچگاه از بین نمی رود دبیر ورزش: عشق تنها توپی است که اوت نمی شود دبیر فیزیک: عشق همانند نیروی کشش آهن رباست که قلب انسان ها را به سمت خود می کشد دبیر شیمی: عشق تنها بازی است که بر روی قلب اثر می گذارد و آتشی که از این طریق بر قلب وارد می شود از اسید سوزناکتر است دبیر هندسه: عشق همانند هاله ای از نور دایره ی قلب انسان را فرا می گیرد دبیر علوم: میکروب عشق از راه چشم وارد می شود |
چند روایت معتبر از یک افسانهینوروزی!
چند روایت معتبر از یک افسانهینوروزی! ¢برداشت فمینیستی یک خاله پیرزن، خاله پیرزن به دنیا نمیآید، بلکه این جامعه است که از او خاله پیرزن میسازد. در این روایت میبینیم که خاله پیرزن، سال نو را در چنبرهی اقتدار مردانه آغاز میکند و تصورات قالبی را دربارهی زن به مثابه «دیگری» به نمایش میگذارد، زنی که در انفعال کامل به قول کیت میلت، بزک و دوزک میکند، تا اهمیتی ثانوی را به نمایش بگذارد. همچنین شب عید، در راستای تقسیم کار جنسیتی، خانه را چنان مظلومانه آب و جارو میکند که بر احتمال ابتلا به بیماریهای از قبیل آرتروز و قولنج صحه بگذارد. تا آنجا که نهایتا از فرط خستگی، خوابش میبرد و خرناسش به هوا میرود. به یاد بیاوریم که خرناس، فریاد درهم کوفتهای است که هنگام بیداری، در ضمیر ناخوداگاه زن اسیر در چنگ اقتدار مردانه تلنبار شده و هنگام خواب به صورتی غیرارادی سرریز کرده و از حلقوم استثمار شدهی خاله پیرزن در گوش زمین و زمان سرازیر میشود؟ گوشی که به علت ناشنوایی بیشک ماهیتی مردانه دارد. همچنین در مسیر داستان با تثبیت نظام مبتنی بر کلیشههایی از نقش سرکوبگرانهی مرد ـ زن با توسل به حرکت نمادین پک زدن به قلیان مواجهیم. حرکتی که بی شک ارتباطی ارگانیک با مضمون داستان پیدا میکند... غافل از آن که حافظهی تاریخ، مملو از مردانی است که در چهارچوب تعیینهای خودستایانه فرهنگ پدرسالار، راست راست به خانهی آدم میآیند، قلیان میکشند و میروند و هیچ ترهای برای خاله پیرزنها خرد نمیکنند. و این حدیث، در تمام طول تاریخ تکرار میشود... ¢برداشت جامعه شناختی (مارکسیستی) خلق اثر در چهارچوب مناسبات رنجبر - زحمتکش در نظام سرمایهداری صورت گرفته است. یک خاله پیرزن زحمتکش خسته از سلطهی طبقاتی زمستان عفن و گندیده (که نمادی از وضعیت رو به اضمحلال سرمایهداری و کاپیتالیسم است) گرفتار آمده و میخواهد به استقبال وضعیت دینامیک و پویا (عمونوروز) برود. در دیالکتیک شکل و محتوا، جستار شخصیت طبقاتی و جهانبینی خاله پیرزن و عمونوروز را مورد بحث قرار میدهیم: خاله پیرزن، با درک طبقاتی والا، خانه را آب و جارو میکند و قلیان را چاق میکند؛ قلیانی که پایگاه مفاهیم مشخص اجتماعی است. در این حیص و بیص خوابش میبرد و عمونوروز که دارای ماهیتی ارتجاعی در دیالکتیک فرآیند ستیزش طبقاتی نیروهاست به داخل میآید و ماهیت طبقاتی خود را با پک زدن چپاولگرانه به قلیان نشان می دهد. اینجا با تز (قلیان) ، آنتیتز (پک زدن) و سنتز (انقلاب جهانی پرولتاریا) روبه رو هستیم. جهان بینی خاله پیرزن کمابیش به ستیزش طبقاتی رویکرد نشان میدهد. به یاد بیاوریم که او حتی در خواب هم خرناس میکشد. ولی عمو نوروز به بورژوازی کمپرادور متمایل است و دوست دارد از نتیجهی دسترنج دیگران بهره گیرد. این، یعنی ستیزشی که بورژوازی جهت حفظ وضع موجود در تقابل با طبقهی زحمتکش به آن متوسل میشود و بر اساس آن چه قصه به ما میگوید، آن را هر سال مدام تکرار میکند... ¢برداشت اسکیزوفرنیک بنده خبردارم چه کسانی علیه زمین و زمان توطئه کردند و نگذاشتند خاله پیرزن بیدار شود وببیند که عمونوروز آمده است و اسنادش الان توی جیب من است که چه کسانی متمرکز طراحی میکنند و موذیانه کودتای بهار را ترتیب میدهند تا خاله پیرزن و عمونوروز را تحت الشعاع خواب و قلیان قرار دهند و من اگر لازم بدانم، افشا میکنم، با اسم و رسم و شماره شناسنامه و کد ملی و شماره کفش... ¢برداشت اصولگرایانهی اعتدال گرا دروغ بزرگ را البته عمو نوروز بر سر زبانها انداخت که گفت دارد میآید و سطح توقع خاله پیرزن را بالا برد تا سند ننگینی از منقل درست کردن و قلیان چاق کردن را در تاریخ افسانههای دنیا وارد کند و کار را به آنجا بکشاند که متاسفانه دیدیم. بنابراین عمو نوروز باید بیاید و بگوید غلط کردم که گفتم میآیم و زمستان را به رسمیت بشناسد و البته، بنده به زمستان هم توصیه میکنم که حق نفس کشیدن را برای سبزههای عمو نوروز در شرایط گلخانهای به رسمیت بشناسد. ¢برداشت اپوزیونیستی سوپردولوکس از آن طرف کهکشان خب خاله پیرزن نمیبایستی میخوابید. میبایست میرفت دراز میکشید توی حوض آب تا خوابش نبرد. میبایستی میرفت توی خیابان و فریاد میزد. داد میزد که من این زمستان پست منحط عقب مانده را نمیخواهم. چوب میگرفت توی دستش میکوبید توی سر همهی عمونوروزهایی که به خودشان اجازه میدهند این طوری خاله پیرزنها را زابرا کنند. من به همهی خاله پیرزنهای تاریخ، به همهی عمونوروزها میگویم که اگر آب توی دستشان است بگذارند و بیایند آن قدر داد بزنند که چشمهایشان تاب بردارد. ما هم از این راه دور هوایشان را داریم. قول میدهم که این جوری زمستان سریع جل و پلاسش را جمع کند و برود. امروز شد حداکثر تا فردا. |
جا گذاشتن موبایل
توي اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتي همه آقايون جمع بودند يهو يه موبايل روي يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن.
مردي كه نزديك موبايل نشسته بود دكمه اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع مي كنه به صحبت. بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه ميشن ... مرد: الو؟ صداي زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توي كلوپ هستي؟ مرد: آره ! زن: من توي فروشگاه بزرگ هستم اينجا يه كت چرمي خوشگل ديدم كه فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشكالي نداره اگه بخرمش؟ مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داري اشكالي نداره! زن: من يه سري هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهاي جديد ۲۰۰۶ رو ديدم. يكيشون خيلي قشنگ بود قيمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود ! مرد: باشه. ولي با اين قيمت سعي كن ماشين رو با تمام امكانات جانبي بخري ! زن: عاليه. اوه يه چيز ديگه اون خونه اي رو كه قبلا ميخواستيم بخريم دوباره توي بنگاه گذاشتن براي فروش. ميگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولي سعي كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر ندي !!! زن: خيلي خوبه. بعدا مي بينمت عزيزم. خداحافظ مرد: خداحافظ بعدش مرد يه نگاهي به آقايوني كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسي نميدونه كه اين موبايل مال كيه ؟! نتيجه اخلاقي: هيچوقت موبايلتونو جايي جا نذارين !!! |
سلام !!!!!!!!
سلامی به گرمی مهیاگاز به کیفیت سینجر گاز به نوآوری نیک کالا با ضمانت پنج ساله، این نام نیک است که می ماند. امیدوارم سلام مرا پذیرفته باشی و آن را با چسب پنج دقیقه رازی (همه رازی از چسب رازی) بچسبانی. شب با تمام غمها در کنار تلویزیون صنام فراتر از یک نام نشسته ام و با خودکار بیک برای تو می نویسم زیرا فقط بیک است که مثل بیک می نویسد.
هنگامی که از من جدا شدی و آن چیزی که سردی را از من گرفت، فقط ضدیخ بهران بود و این بیمه ایران بود که پولش را فراهم کرد، که امروز پشتوانه فرداست . ای کاش اینجا بودی و می دیدی که باید اعتراف کنم که نگاهت اثر عمیق تری از نوار کاست سونی بر جا گذاشت. بیا سفر عشق را با پژو پرشیا که افتخار ملی ماست آغاز کنیم و با روغن ترمز بهران آسوده تر برانیم. بیا تا پیچهای زندگی را با ابزار مهدی باز کنیم و زندگیمان را با ساختمان پیش ساخته تمام اقساط بانک مسکن بهتر آغاز کنیم. بیا تا گرد و غبار جدایی و تنهایی خود را با جاروبرقی پارس خزر پاک کنیم و سوار بر موتور سیکلت هندا بشویم. بیا تا لباسهای عشقمان را با چرخ خیاطی گلبافت که محصول کارخانجات کاچیران است بدوزیم. تک ماکارون را در ظرف تفلون نچسب بریزیم و در پایان هدیه ای بفرستیم که کوچکترین ذره محبت را اندازه گیری می کند و آن چیزی نیست به جز ترازوی آشپزخانه هدیه که به دلچسبی و گوارایی زمزم است. و در آخر آرزو دارم دوباره چهره ات را با میمون چی توز ببینم. |
نامه از دیار باقی!!!
روزی مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه می شود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را می نویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون اینکه متوجه شود نامه را می فرستد .
در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش می کند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش می رود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد: گیرنده : همسر عزیزم موضوع : من رسیدم می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می آید می تونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو روبراهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !! |
کاریکاتور طنز
گداهای بارون دیده |
طنز
طنز :d خداحافظ پدر يک روز پدر خانواده دعاي پسرش را هنگام خواب شنيد... پسر : خداوندا مواظب پدر و مادر و مادر بزرگم باش خداحافظ پدر بزرگ روز بعد پدر بزرگ ميميرد.... سه ماه بعد دوباره پدر دعاي فرزندش را شنيد ... پسر : خداوندا مواظب پدر و مادرم باش خداحافظ مادر برگ.... روز بعد مادربزرگ میمیرد.... پدر نگران شد که فرزندش داراي قدرت پيشبيني و عجيب شده و...... نگراني پدر زماني بيشتر شد که دوباره دعاي فرزندش را پيش از خواب شنيد ؛ خداوندا مواظب مادرم باش خداحافظ پدر... پدر از شنيدن اين دعا چنان نگران شد که نزديک به سکته شد ولي خود را آرام کرد نفس عميقي کشيد و انديشيد يک روز فرصت دارد تا خيلي از گناهانش را طلب آمرزش کند.. پدر تمامي شب را به دعا پرداخت تا گناهانش بخشوده شود، صبح زود دوش گرفت صبحانه خورد و با آرامش رانندگي کرد که تصادف نکند مبادا کشته شود، در محل کار هم تمامي وظايفش را با آرامش انجام داد و بسيار به ديگران کمک کرد.... به دوستانش سري زد و دير وقت به خانه برگشت و ديد هنوز زنده است!.... وقتي به خانه برگشت اول از همسرش عذر خواهي کرد و گفت مرا ببخش عزيزم ، من امروز روز بدي داشتم .... همسرش گفت ؛ تو چه روز بدي داشتي ؟! ... روز بد رو ما داشتيم ، چون شير فروش محل دم در خانه ما درگذشت.... :d libroabiertorudyspillman.blogspot. {پپوله} ترجمه ساقي http://libroabiertorudyspillman.blog...apa-humor.html |
سریال جدید “در جستجوی سیگنال” بزودی در فارسی وان” * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * سریالهای جدید فارسی وان ؛ همسر یا دوست پسر - دوست پسر من بی نظیره - من ترانه پنجاه ساله به شوهرم خیانت میکنم - فرار از خانه - سالوادور چقد قشنگه ایشالا مبارکش باد - در جستجوی دکل ( سالوادور۲ ) - خائنین بالفطره – خیانت دوست داشتنی من؟ |
http://www.gtalk.ir/images/icons/%2839%29.gif در باب گرانی مرغ |
يك روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت … ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد. ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي ايد !!! هر كاري كرد الاغ از پله پايين نيآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد !!! وقتي كه دوباره به پشت بام رفت ، مي خواست الاغ را ارام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت و بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف چوبي آويزان شده، بالاخره الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد... بعد ملا نصر الدين گفت : لعنت بر من كه نمي دانستم كه اگر خر به جايگاه رفيع و پست مهمي برسد هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را مي کشد ...!!! |
داستانک خنده دار دوتا فوت کن! (طنز و خنده دار)
داشتم با ماشینم می رفتم سر كار كه موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ، فقط فوت كرد ! گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد . گفتم اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت كن اگه میتونی بیای دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد . با خوشحالی گوشی رو قطع كردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن |
رانندگی خــــانــم هـــا ! ... ( طنز و خنده دار )
رسش : اگر یک خانوم مشغول رانندگی باشد و ناگهان متوجه شود که ترمز خودرو اش بریده و نمی گیرد چکار می کند ؟! الف ) قبل از اینکه هیچ حادثه ای روی دهد او پشت فرمان سکته کرده و راهی دیار باقی می شود قاف ) سعی می کند یک ایستگاه اتوبوس پیدا کند و با زدن خودرو اش به مردم داخل ایستگاه آن را نگه دارد ذال ) در همان حال با همسرش تماس می گیرد و از او کمک می خواهد نون ) سفره ابوالفضل نذر می کند که زنده بماند متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید پرسش : هنگامی که یک خانم راهنمای سمت چپ خودرواش را می زند ، این به چه معناست ؟! الف ) یعنی می خواهد به سمت راست برود قاف ) یعنی می خواهد شیشه سمت چپ خودرواش را پایین بیاورد ذال ) یعنی می خواهد پشت فرمان موبایلش را درآورد و با همسرش تماس بگیرد نون ) یعنی می خواسته برف پاک کن را بزند پرسش : اگر یک خانوم در حین رانندگی بخواهد از بین دو خودروی در حال حرکت عبور کند چکار می کند ؟! الف ) بعد از از بیخ کندن آینه بغل جفت خودرو ها از بینشان عبور می کند قاف ) اول به خودروی سمت راست می کوبد بعد به خودروی سمت چپ سپس با همسرش تماس می گیرد ذال ) ابتدا جوری به خودروی سمت راست می زند که او منحرف شود و به خودروی سمت چپ برخورد کند سپس از روی دو خودرو عبور می کند نون ) یک بوق می زند و راننده دو خودرو تا متوجه می شوند او خانوم است سریعا به او راه می دهند که برود پرسش : زمانیکه یک خانوم در پشت فرمان خودرو نشسته و خودرو اش با سرعتی بیش از 20 کیلومتر در حرکت است این به چه معناست ؟! الف ) یعنی پاشنه کفشش روی پدال گاز گیر کرده قاف ) یعنی با همسرش تماس گرفته و فهمیده که او با یک خانوم ناشناس در محل کارش مشغول صحبت است ذال ) یعنی یادش آمده که بچه اش را داخل ماشین لباسشویی جا گذاشته نون ) یعنی پشت فرمان خوابش برده پرسش : معمولا یک خانوم راننده وقتی خودرو اش پنچر می شود چکار می کند ؟! الف ) ابتدا سعی می کند با پوف آن را باد کند و سپس با چسب زخم محل سوراخ را بپوشاند قاف ) تا اولین آپاراتی با پنچری راه می رود تا پدر لاستیک و تیوپ و رینگ در بیاید ذال ) به آتش نشانی زنگ می زند نون ) ماشین را وسط خیابان رها می کند و با همسرش تماس می گیرد پرسش : خانوم های راننده به کدام قسمت خودرو بیش از بقیه علاقه مند می باشند ؟! الف ) آینه ها ؛ چون اگر در هنگام رانندگی کوچکترین خدشه ای در میکاپ آن ها بوجود آید آن ها را آگاه می کند قاف ) پخش سی دی ؛ چون آهنگ های ملایم آن استرس آن ها را در هنگام رانندگی کاهش می دهد ذال ) برف پاک کن ؛ چون خودش شیشه را تمیز می کند و نیازی نیست که برای تمیز کردن شیشه هم با همسرشان تماس بگیرند نون ) داشبور ؛ چون رژ لب ، پنکک ، موچین ، ریمل ، کرم سفید کننده ، مداد چشم ، بیگودی و کلی چیزهای دیگر داخل آن جا می شود پرسش : هنگامی که یک خانوم راننده از داخل آینه مشاهده کند که یک آمبولانس در پشت سرش در حرکت است چکار می کند ؟! الف ) هول می شود و پایش را می گذارد روی ترمز و آمبولانس هم از عقب به شدت با خودرو او برخورد می کند قاف ) جیغ می کشد و کنترل خودرو از دستش خارج شده و بعد از برخورد با خودروهای دیگر به داخل جوی آب می افتد و بعد با همسرش تماس می گیرد ذال ) خودرو خودش و آمبولانس را وسط خیابان متوقف می کند تا بتواند بیمار داخل آمبولانس را ویزیت کند و یکسری دارو گیاهی و دار و دوای خانگی برایش تجویز کند نون ) در حال حرکت فرمان را ول می کند و برای بهبودی بیمار داخل آمبولانس دست به دعا بر می دارد پرسش : اگر یک خانوم راننده بخواهد خودرو اش را بین دو خودروی پارک شده پارک نماید ( پارک دوبل ) چکار می کند ؟! الف ) پس از شکستن چراغ عقب خودروی جلویی و چراغ جلوی خودروی عقبی بوسیله سپر ماشینش ، با همسرش تماس می گیرد قاف ) آنقدر منتظر می ماند تا راننده یکی از دو خودرو بیاید و ماشینش را بردارد ذال ) به مخترع ماشین فحش می دهد که چرا ماشین را طوری اختراع نکرد که از بغل هم راه برود تا بشود با آن بین دو خودرو به راحتی پارک کرد نون ) از یک عابر مذکر می خواهد که خودرو را برایش پارک کند پرسش : اولین اقدامی که یک خانوم راننده بعد از تصادف انجام می دهد چیست ؟! الف ) جیغ کشیده و بیهوش می شود قاف ) با شوهرش تماس می گیرد ذال ) می گوید : « آخ ببخشید می خواستم ترمز بگیرم اشتباهی گاز دادم » نون ) اول به خاطر سالم ماندنش یک دیگ شله زرد نذر می کند بعد هم عهد می کند که دیگر پشت رل ننشیند پرسش آخر : شما بعنوان یک مرد اگر خانومتان گواهینامه رانندگی اش را بگیرد و بخواهد که با خودروی شما رانندگی کند چکار می کنید ؟! الف ) وقتی که او سوار خودرو می شود گوشی موبایلتان را خاموش می کنید قاف ) کلا برای همیشه گوشی موبایلتان را خاموش می کنید ذال ) اصلا گوشی و سیم کارتتان را با هم می برید می فروشید نون ) گوشی و سیم کارت و خودرو تان را یکجا می فروشید و بعد هم خانومتان را طلاق می دهید. |
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز.. وای خدای من، خیلی درست کردی.. حالا برش گردون.. زود باش. باید بیشتر کره بریزی.. وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن میسوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی.. هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک...... زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟ شوهر به آرامی گفت: فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه احساسی دارم! |
حکایت " ترم اولی ها" !
http://pezeshkade.com/wp-content/uploads/Student1.jpg بچههای ترم اولی چند رشته: - پزشكی: دائم درحال پيدا كردن علائم بيماریها تو اطرافيانشون هستن. حتی میتونن از يه عطسه ساده، پی ببرن كه يارو سرطان مغز داره! - عمران: دوربينهای نقشه برداری رو با پايه و مير و شاقول و همهچی ميذارن رو دوششون و دور دانشگاه رژه ميرن! - معماری: خطكش تی و آرشيو لولهایشون رو ميندازن سر شونهشون! - هنر: آرشيوهای طرحهاشون دائم دستشونه، حتی خالی! - زبان: كلفتترين ديكشنریهاشون رو ميزنن زير بغلشون و تو محوطه جولان ميدن! |
يک مر کز خريد بود که زن ها مي توانستند به آنجا بروند ومردي را انتخاب کنند که شوهر آن ها باشد. اين مرکز پنج طبقه داشت و هرچه که به طبقات بالاتر
مي رفتند به خصوصيات مثبت مردان اضافه مي شد.اما اگر در طبقه اي در را باز کنند بايد حتما همان مرد را انتخاب کنند و اگر به طبقه بالاتر رفتند ديگر اجازه باز گشت ندارند وهر شخص فقط يک بار اجازه استفاده از اين مرکز را دارد روزي دو دختر که با هم دوست بودند به اين مرکز خريد رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پيدا کنند در اولين طبقه بر روي در نوشته شده بود اين مردان شغل و بچه هاي دوست داشتني دارند.دختري که تابلو را خوانده بود گفت خوب ،بهتر از کار نداشتن يا بچه نداشتن است ولي دوست دارم ببينم بالاتري ها چگونه اند؟ پس رفتند در طبقه دوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زياد ،بچه هاي دوست داشتني و جهره اي زيبا دارند. دختر گفت :هوم م م ،طبقه بالاتر چه جوريه؟ طبقه سوم: اين مردان شغلي با حقوق زياد ،بچه هاي دوست داشتني و چهره اي زيبا دارند و در کارهاي خانه هم کمک مي کنند. دختر: واي چه وسوسه انگيز. ولي بريم بالاتر . و دوباره رفتند طبقه چهارم : اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني دارند . داراي چهره اي زيبا هستند و هم چنين در کارهاي خانه کمک مي کنند و در زندگي هدف هاي عالي دارند. آن دو واقعا به وجد آمدند. دختر: واي چه قدر خوب . پس چه چيزي ممکنه طبقه آخر باشه؟ آن ها به طبقه پنجم رفتند ، آنجا نوشته بود : اين طبقه فقط براي اين است که ثابت کند زنان راضي شدني نيستند. |
http://www.gtalk.ir/images/icons/%2830%29.gif قضاوت مردم راجع به پول دارها و بی پول ها |
شب امتحان/خوابگاه دختران/خوابگاه پسران
http://www.sohna.net/media/k2/items/...cc97f532_L.jpg (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.) شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟! لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.) شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟ لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود) شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟ لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!! شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه. لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟! (در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد!دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.) شبنم: چی شـده فرشــتـه؟! فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت! شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته. فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر. (و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.) شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس دوم: (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود) میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم. مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه. میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد. مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟! میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!! آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری... مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست! (در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد) میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی! رضــا: استقلال همین الان دومیشم خورد!!! مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه استقلالی ابکشه!!! و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند |
یکی از رفقا که مدت زیادی نیست که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران |
علت دروغ گفتن مردها
روزي، وقتي هيزم شكني مشغول قطع كردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه وقتي در حال گريه كردن بود يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي كني؟ هيزم شكن گفت كه تبرم توي رودخونه افتاده. فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت. " آيا اين تبر توست؟" هيزم شكن جواب داد: " نه فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد كه آيا اين تبر توست؟ دوباره، هيزم شكن جواب داد : نه فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت و پرسيد آيا اين تبر توست؟ جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هيزم شكن خوشحال روانه خونه شد يه روز وقتي داشت با زنش كنار رودخونه راه مي رفت زنش افتاد توي آب. (هههههههه هيزم شكن داشت گريه مي كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسيد كه چرا گريه مي كني؟ اوه فرشته، زنم افتاده توي آب فرشته رفت زير آب و با جنيفر لوپز برگشت و پرسيد : زنت اينه؟ هيزم شكن فرياد زد " آره " فرشته عصباني شد. " تو تقلب كردي، اين نامرديه هيزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. ميدووني، اگه به جنيفر لوپز " نه" ميگفتم تو ميرفتي و با كاترين زتاجونز مي اومدي. و باز هم اگه به كاترين زتاجونز "نه" ميگفتم تو ميرفتي و با زن خودم مي اومدي و من هم ميگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من مي دادي اما فرشته، من يه آدم فقيرم و توانايي نگهداري سه تا زن رو ندارم، و به همين دليل بود كه دروغ گفتم!! |
خانم زیبا و فرشته داستانک طنز خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی داشت. بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد. خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد! وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟ … … … … فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.......! |
هفت خوان دهه شصتی ها!
برخی از مورخان و کارشناسان که اکثرا دهه ی هفتاد به بالا بودند اخیرا کشف کردند دهه ی شصتی ها خوشبخت ترین انسان هایی بودند که بعد از آدم و حوا پا به این کره ی خاکی گذاشتند. |
این هم یه مدل طنز
ساعت ۲ نصف شب(یک اتاق) http://www.pic4ever.com/images/cancan.gif ساعت ۳ نصف شب(کل خوابگاه منهای سرپرست ) http://www.pic4ever.com/images/za2.gif ساعت ۴ صبح هنگام خواب http://www.pic4ever.com/images/pillowfight.gif وضعیت تحصیل در خوابگاهhttp://www.pic4ever.com/images/bliss.gifhttp://www.pic4ever.com/images/reading.gifhttp://www.pic4ever.com/images/bliss.gif اولین روزهای خوابگاهhttp://www.pic4ever.com/images/grouphugg.gif گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز http://www.pic4ever.com/images/3ztzsjm.gif پایان گفت و گو http://www.pic4ever.com/images/stretcher.gif امکانات غذایی در خوابگاه http://www.pic4ever.com/images/desertsmile.gif طریقه ظرف شستن در خوابگاه http://www.getsmile.com/emoticons/fu...8129/angry.gif اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویانhttp://www.pic4ever.com/images/4hba7gi.gif و این هم آخر عاقبتش!!http://mojdeh.persiangig.com/sheklak...id/2LJ6NNA.GIF زندگی خوابگاهی |
پر بازدید ترین صفحات اینترنت در کشور های مختلف
آمریکا
http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/01.jpg چین http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/02.jpg روسیه http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/03.jpg ژاپن http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/04.jpg لبنان http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/05.jpg کره جنوبی http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/06.jpg ایران http://tehroon-online.com/Hamed/2009/05-08/07.jpg |
سیر تاریخی مـهریه!
عصر شكار: 20 كيلو گوشت دايناسور، 40 كيلو گوشت اژدها. نتيجه: دايناسورها منقرض شدند عصر كشاورزي: 24 دست تبر سنگي، 24 دست تيغه و داس جنگي. نتيجه: افزايش قتل به دليل دم دست بودن داس برای خانوم ها عصر فلز: 70 ورقه مسي، 50 تا خنجر مفرغي و سرگرز آهني. نتيجه: افزايش شکستگی سر مردان به دليل تماس با گرز آهنی عصر بخار: 30 هزارتومان و بخار کردن آب حوض خانه عروس خانوم نتيجه: کمبود آب و جيره بندی شدن آب عصر صنعت: 1 ميليون پول، 14 سكه طلا، يك اتومبيل و هرچی که با ص شروع ميشد نتيجه: بنا به درخواست آقايان توليد ژيان آغاز شد عصر كامپيوتر: هم وزن عروس خانم سكه طلا!!! نتيجه: هرچی عروس خانوم مانکن تر باشد بهتر است نتيجه گيری کلی: بابا بگو نميخوايم زن بهت بديم ديگه... اين کارها يعنی چی؟؟ عامل اصلی انقراض دايناسور ها==> عروس ها عامل اصلی کشته شدن مردها==> عروس ها عامل اصلی ناقص شدن مردها==> عروس ها عامل اصلی کمبود آب در تابستان ها==> عروس ها عامل اصلی افزايش ماشين های فرسوده در سطح شهر==> عروس ها عامل اصلی افزايش چاقی و افزايش بيماری ها==> عروس ها |
مگسی را کشتم / نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ، بد است. / و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است. / طفل معصوم به دور سر من می چرخید. -به خیال ش قندم / یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد گندم. / ای دو صد نور به قبرش بارد، مگس خوبی بود. / من به این جرم که از یاد تو بیرون م کرد، مگسی را کشتم:o
|
|
آخر هفته : در غروب یک روز جمعه٬ پیرمردی مو سفید٬ در حالی که دختر جوان و زیباییبازو به بازویش او را همراهیمی کرد٬ واردیکجواهر فروشی شد و به جواهرفروش گفت: "برای دوست دخترم یکانگشتر مخصوص می خواهم." مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت وانگشتر فوق العاده ایی که ارزش آن چهل هزار دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد. چشمان دختر جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد. پیرمرد پس از دیدن انگشتر به مردجواهرفروش گفت: خب٬ ما این رو برمی داریم. جواهرفروش با احترام پرسید کهپول اون رو چطورپرداخت می کنید؟ پیرمرد گفت با چک٬ ولی خب من می دونم کهشما باید مطمئن بشید که حساب من خوب هست٬ بنابر این من این چک رو الان مینویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه٬به بانک من تلفن بزنید و تأییداون رو بگیرید و بعد از آن٬ من دربعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم. دوشنبه صبح مردجواهرفروشدرحالیکه به شدت ناراحت بود بهپیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت: منالانحسابتون روچک کردم٬اصلاً نمی تونم تصور کنم که تویحسابتون هیچ پولی وجود نداره! پیرمرد جواب داد: متوجه هستم٬ ولی درعوضش می تونی تصور کنی که من چه آخر هفته معرکه و هیجان انگیزی رو گذروندم؟!! |
|
|
کلام مردان بزرگ در مورد زن |
اکنون ساعت 03:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)