![]() |
از آن افیون که ساقی در من افکند
حریفان را نه سر ماند و نه دستار |
رقصی کنید ای عارفان چرخی زنید ای منصفان
در دولت شاه جهان آن شاه جان افزای ما |
اهل جنت را چنین آمد خبر
کاولین چیزی دهند آنجا جگر اهل جنت چون نباشد اهل راز زان جگر خوردن ز سرگیردند باز |
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز |
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت |
تا خط تو را دیدم دادی رقم خونم
تا مهر تو ورزیدم بستی کمر کینم |
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به جایی و دلم شاد کنید |
دلم چون عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم |
مسکین خر اگر چه بی تمیزست
چون بار همی برد عزیزست گاوان و خران باردار به ز آدمیان مردم آزار سعدی |
زندگی گرکسی بی عشق خواهدمن نخواهم
راستی بی عشق زندان است برمن زندگانی |
یا ترک گل لعل همی باید گفت
یا با الم خار همی باید ساخت |
تا تو رفتی ز کنارم بنظرها خوارم
بشکند قیمت خاتم چو نگین برخیزد |
در بادیهی عشق تو کردم سفری
تا بو که بیایم ز وصالت خبری در هر منزل که مینهادم قدمی افکنده تنی دیدم و افتاده سری |
یک نفس اظهار و يک عالم غبار ما و من
چشم ما زين بيشتر ديگر چه پوشاند عدم |
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول صف تو مانده ایم |
مرديم ز درد شام هجران
ديدار به صبح محشر افتاد |
در معدهت آتش آمد مشغول شد بدو دل
تا دین بدین بهانه از پیش برنوشتی |
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد |
در غمت گر نشکنم خود را، مرنج
آدمی را ننگ و نامست ، ای صنم |
من که به شاخ سرو و گل پا ننهادمی کنون
دست نصیب بین که پر دوخت به خار و خس مرا |
ای که چو شکل خوشت آراستند
فتنهی ارباب نظر خواستند قد تو سرویست بهشتیچمن روی تو شمعیست بهشتانجمن |
نوید نامه ات ای سرو سایه پرور من
بگو بیا که نسیم بهار را مانی |
یکدمی دیگر برین تشنیع راند
باز داودش به پیش خویش خواند گفت چون بختت نبود ای بختکور ظلمت آمد اندک اندک در ظهور |
رونق عهد شبیب است دگر بستان را
می رسد مژده کل بلبل خوش الحان را |
ای تهیدست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار |
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ورنه هزگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی |
یکی را زشتخوئی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوبفرجام بتر زانم که خواهی گفتن آنی که دانم عیب من چون من ندانی |
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی |
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جـبین
در یکـتای کـه و گوهر یک دانه کیسـت |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نا امید از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتاد |
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید |
نقل قول:
بود كه قرعه دولت به نام ما افتد |
اومدیم تقلب کنیم نشد;)
در خیال این همه لعبت به هوس می بازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد |
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ |
من از جان بنده سلطان اویم
اگر چه یادش از چاکر نباشد |
در این بهار تازه که گل ها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت |
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد |
در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم ترا |
اکنون ساعت 08:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)