![]() |
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار مباد |
در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را
شکر کام محنت بی حد و شمار آخر شد |
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت |
تا نباشد این جدایی ها کس نداندقدر یاران را
کویــر خشک میــدانـــد بــهای قـطــره باران را |
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند |
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز |
ز آشفتگی حال من آگاه کی شود
آن را که دل نگشت گرفتار این کمند |
درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی بد نام عشق جان شو، اینست نیکنامی ... |
یا رب تو ان جوان دلاور نگاه دار
کز تیر اه گوشه نشینان حذر نکرد |
در دم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند |
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت |
تو دم فقر ندانی زدن ، از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی |
یاری که به حسن از صفت افزونست
در خانه درآمد که دل تو چونست او دامن خود کشان و دل میگفتش دامن برکش که خانهی پرخونست |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
یاد باد انکه خرابات نشین بودم و مست
و انچه در مسجد امروز کم است انجا بود |
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند |
در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش ان جامم هنوز |
زر نداری نتوان رفت بزور از دریا
زور ده مرده چه باشد؟زر یک مرده بیار |
راهی ز زبان ما بدل پیوسته است
کاسرار جهان و جان در او پیوسته است تا هست زبان بسته گشاده است آن راه چون گشت زبان گشاده آنره بسته است |
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده |
هر آن کافگند تخم بر روی سنگ
جوی وقت دخلش نیاید به چنگ منه آبروی ریا را محل که این آب در زیر دارد وحل |
هان مشو نومید چون غافل نیی از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور |
روا باشد که از چون تو کریمی
نصیب من بود افسوس خوردن |
نخورد تشنه آب از آن کوزه
که رسیده است بر دهان سه لنج |
جز لطف و جز حلاوت خود از شکر چه آید
جز نور بخش کردن خود از قمر چه آید |
دگر ره چون نداری طاقت نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدم |
من که بودم مرغ باغ وصل حالم چون بود
با دل پرآرزو در دام صیاد فراق |
قاضی ار با ما نشنید ، بر ما فشاند دست را
محتسب گرمی خورد، معذور دارد مست را |
ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را
در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد |
درازی شب از مژگان من پرس
که یکدم خواب در چشمم نگشته است |
تا ابد یکرنگ بودن با فنا
نی همی هردم دگرگون آمدن |
نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست
به کشته زار جگر تشنگان نداد نمی |
یوسف عهدی برون آی از حجاب
تا برون آیم ازین زندان ز تو |
وز برای صید دل در گردنم زنجیز زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی |
یار دیرینه مرا گو بزبان توبه مده
که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن |
نصرت الدین شاه یحیی آنکه تاج آفتاب
از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی |
یکدم که چشم فتنه به خوابست، زینهار
بیدار باش تا نرود عمر بر افسوس |
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی |
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنانچه خنده گرفت از حدیث ایشانم |
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی |
اکنون ساعت 02:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)