پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   وصف حال خودتان با زبان شعر (http://p30city.net/showthread.php?t=3983)

مهبا 11-29-2011 01:39 AM

زندگی ام را

تنهایی برداشته

و دست هایم

بی دست هایت

هر شب هدر می روند

تی بیاور

تنهایی ام

شرّه کرده چند وقتی ست

از سر کاسه ی صبر...

ROJINAjoON 11-29-2011 07:46 PM

به سراغ من اگر می‌آیید،

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است

که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.

روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

به سر تپه معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

زنگ باران به صدا می‌آید.

آدم این‌جا تنهاست

و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.

به سراغ من اگر می‌آیید،

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من.



مهدی 11-29-2011 09:30 PM

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


فرگل 11-30-2011 08:24 AM

همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت .

فرگل 11-30-2011 08:27 AM

تحمل کردن قشنگه
اگه قرار باشه یه روزی به تو برسم
انتظار آسونه
اگر قرار باشه دوباره تو رو ببینم
زندگی شیرینه
اگه قرار باشه دستاتو تو دستام بگیرم
مشکلات حل میشه
اگه قرار باشه روزی به پات بمیرم
اشکهام به لبخند تبدیل میشه
اگه یه بار ببوسمت
و لبخندهام دوباره به اشک
فقط اگه ببینم خیال رفتن داری
اما بدون دوستت دارم
از پشت این همه فاصله
از پشت این همه حرف
دوستت دارم تا بی نهایت عشقم



kiana 12-02-2011 10:44 AM

من اینجا بس دلم تنگ است !
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟

حسین پار 12-02-2011 11:03 AM

با خشونت هرگز...
 
سخت آشفته وغمگین بودم
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبلو بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خودرا
بایدامروزیکی رابزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسندازمن
وحسابی ببرند
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشقها رابگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود
بر سرش دادزدم...

سومی میلرزید...
خوب، گیر آوردم!!!
صید در دام افتاد
وبه چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را میگشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان میلرزید...
پاک تنبل شدهای بچه بد
"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
ما نوشتیم آقا

بازکن دستترا...
خط کشم بالارفت، خواستم برکف دستش بزنم
اوتقلا میکرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیداکرد ……

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوبستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردادیدم
که حسن باپدرش، و یکی مرد دگر
سوی من میآیند...

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید

سخت دراندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن رابسپارید به ما

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی ازمدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعواکرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتادبه چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمندهمعلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیزنگفت
آنچه من ازسرخشم، به سرش آوردم

عیب کارازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روزمعلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلامن
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گره ی بگشایم

با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...


با خشونت هرگز...

GolBarg 12-02-2011 07:24 PM

_:2:_:2:
حسین جان غمی در دلم تازه شد
یاد دو سالی که به مدرسه میرفتم و تدریس میکردم افتادم
چقدر سخت بود واسم بعضی رفتارهای مسولین دفتری و معلمین_:2:
دلم میخواست کاری انجام بدم...
امیدوارم به زودی زود سیستم اموزش و مدارس کشورمون اموزش دیده بشن و بصورت مناسب تری عمل کنن....

hossein 12-02-2011 08:23 PM

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن میگویم
رخ خود باز بر آنم که همانجا فکنم

shokofe 12-02-2011 08:25 PM

سحرم هاتف میخانه به دولت خواهی
باز آی که دیرینه این درگاهی


اکنون ساعت 12:46 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)