![]() |
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی |
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی زمیان بر خیزم |
من و همصحبتی اهل ريا دورم باد |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا |
ای دل من چه دیدنست منظره ی شکسته ات
تار خزان تنیده بر پنجره های بسته ات |
تو که در بند خویشتن باشی
عشق بازی دروغزن باشی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
|
روانت داد و طبع و عقل و ادراک
جمال و نطق و رای و فکرت و هوش |
شهباز دست پادشهم این چه حالت است
کز یاد برده اند هوای نشیمنم |
میراث پدر خواهی،علم پدر آموز
کاین مال پدر خرج توان کرد به یکروز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد |
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری؟
تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری؟ |
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین بسر آرد دماغ |
غمت در نهانخانه دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند |
دلا مباش چنين هرزه گرد و هرجايی |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع |
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند |
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند |
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقـه سالوس
کـجاسـت دیر مغان و شراب ناب کجا |
ای عروس هزار بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد |
دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود
تا دل شب سخن از سلسه موي تو بود |
دست از طلب ندارم تا کام من بر اید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر اید |
دل سوخت تمام از غم و آهی نکشیدیم
آتش که برافروخته شد دود ندارد |
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور |
رندان تشنه لب را ابی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مباركبادم |
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک ابخور کند این طبع خو گرم |
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد |
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را |
آسمان بار امانت نتواست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند |
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم |
میگریزم میگریزم از عزیزان میگریزم
آه بر لب داغ بر دل اشک ریزان میگریزم |
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت |
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
جان به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است |
اکنون ساعت 11:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)