![]() |
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوشنوا آورد |
دوستت دارم و دانم که توی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم |
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست |
تــــو نـــیم دیـــــگر مــــن بــــودی و نــدانــســـــتی
چـــه داغ هــــا که بــــه ایــــن نیــــم دیگرت دادند! |
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست |
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می در خنده دلگشای تو |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار |
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست |
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی |
يارب چه چشمه ايست محبت که من ز آن
یــک قــطـــره خــوردم و دريــــا گريـســتــم |
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود |
دل به دستم بود و میگشتم بگرد کوی دوست
بـیـــخبـر بـودم نمیــدانـم کـجـــا افـتــاده است |
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
ارکه نالی و فریاد چرا می داری |
یاد باد آن كه ز ما وقت سفر یاد نكرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نكرد |
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود |
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم |
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم |
مرد را دردی اگر باشد خوش است.
درد بی دردی علاجش آتش است |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی |
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم |
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست |
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش |
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما |
اگر آن ترک شیرازی بـه دسـت آرد دل ما را
بـه خال هـندویش بخشم سمرقند و بـخارا را |
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی |
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره ای کاش جای این همه دیوارو سنگ آیینه بود و آب و کمی پنجره |
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را |
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را |
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
و آنـگـه بـرو کـه رسـتی از نیستی و هستی |
یارب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد |
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور مي گردي
سليمان گر شوي آخر اسير گور مي گردي |
یاد باد آنکه ز ما و قت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
در این ظلمت سرا تا کی به بوی دوست بنشینم
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو |
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد |
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت |
تویی که خوب تری ز افتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی افتاب خجل |
اکنون ساعت 11:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)