![]() |
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن |
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد |
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار
گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس |
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بیمعنی مرا در سر نمیگیرد |
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سرا چه بازیچه غیر عشق مباز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دبده بیند دل کند یاد |
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند |
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر |
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی |
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ |
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی رو و ریا کرد |
در هر طرف ز خیل حوادث کمین گهیست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر |
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست |
تویی که خوب تری ز افتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی افتاب خجل |
لب خود بر لبش بستم ز بس تشنه ٔ وصلم
که شفتالو چو پیوندی بود آبی دگر دارد. |
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
تــــو نـــیم دیـــــگر مــــن بــــودی و نــدانــســـــتی
چـــه داغ هــــا که بــــه ایــــن نیــــم دیگرت دادند! |
|
تا اشــارات نظــر نامه رسان من و توســت
نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند |
ای خوش آن شبها که با افسانه میلی داشتی
دردل می گفتم و افسانه می پنداشتی |
|
تا ز یادم برده ای از یاد عالم رفته ام
هیچ کس جز غم نمیپرسد فراموش ترا |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
آلام تو لب تاب به سرو چمن آموخت
تمکین دو شوخی به غزال ختن آموخت |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش |
امیدوار بود آدمی بخیر کسان
مرا بخیر تو امید نیست،شر مرسان |
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی |
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم |
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه ای جامت جهان را ساز نوروزی |
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان |
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم |
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف |
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به به مداوای حکیم |
من نمییابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل شب بخیر.... |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
و رنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست |
تویی که خوب تری ز افتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی افتاب خجل |
لطافت آنقدر دارد که هنگام خراميدن
توان از پشت پايش ديد نقش روي قالي را |
اکنون ساعت 08:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)