![]() |
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار این کار تست من همه جور تو میکشم |
من مانده ام محجور از او
بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او بر استخوانم می رود (شيخ اجل) |
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را |
انچه تو در ایینه بینی عیان
پیر اندر خشت بیند بیش از ان |
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست |
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت |
تا تو را قدر خویشتن باشد
پیش چشمت چه قدر من باشد؟ |
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام |
تنهائی
دلا خو کن به تنهائی که از تن ها بلا خیزد
|
در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دوکاج روییدن سالیان دراز زهگذران آن دوراچون دو دوست میدیدن
|
نامردمان! سکوت شما هم بهانه بود
از در که می روید ز دیوار بشنوید |
دیگه آخرخطه باید به فکر چاره شم
تو میدونی نمی خوام دربه در و آواره شم |
من و سکوت و ثانیه , تو و طلوع و قتفیه
برای گریه کردنم مرا بهانه گل کند |
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با ما هرچه کرد آن آشنا کرد |
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد :53::53::53: |
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود |
ممنون مجتب :53:
دوش همیاری چشم تو ببرد از دستم لیکن از لطف لبت صورت جان می بستم |
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد |
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سرآمد رستم |
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز |
مگر ای شاهد گمراه به راه آمدهای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه گر بپرسیدن این بخت سیاه آمدهای کشتهی چاه غمت را نفسی هست هنوز |
افشین جان ز میومدی!!!!!!!!!!!!!
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد |
دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز |
زهد گران که شاهد و ساقی نمی خرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش |
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش |
شرمندهی جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق |
قصه العشق لا انفصام لها
فصمتها هنا لسان القال |
مرسی...
لابهها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب روز پیری به لباس شب تار آمده بود |
دور فلکی یک سره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل |
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
اشک چون لالهی سیراب به دامن کردم در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم |
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل |
لیـلی و مجنـون اگر می بود در دوران تو
این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو |
ور باورت نمیکند از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم |
ماهِ رُخسار فروزنده ات ای مایۀ عیش
بی نیـازم بخدا از خور و از مـاه نمود |
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم |
من داشـتم به گلشن خود آشیــانه ای
آواره کرد عشق توأم ز آشیان خویش |
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت كه من عاشقم گر بسوزم رواست ترا زاري و سوز باري چراست؟ |
اکنون ساعت 08:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)