![]() |
از آن در ابروی خوبــان نظر پیوسته میدارم
که در ابروی هر مَهرو نمی بینم جز ابرویش |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت |
تابود خود سبو کش میخانهی تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر ته سفره خوار ریزش انبانهی تو بود تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب |
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم |
ما همه از خاکیم دوباره برخاکیم |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را |
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست |
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت |
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت به شرط آن که گهگاهی تو هم از من کنی یادی |
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است |
تا به شادی می نشینی، غم رسد از گرد راه
بر لبِ خنـدان هر گـل، اشکِ شبـنم دیـده ام |
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست |
تا كي به تمناي وصال تو يگانه...............اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
|
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم |
مُژده ای دل که دگر بادِ صبا باز آمد
هُدهُدِ خوش خبر از طرفِ سبا باز آمد |
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث |
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بدو چون چشم بیژن |
نـاز کـن نـاز، که دلـها همـه در بندِ توأند
غمزه کن غمزه که دلبر چو تو پیدا نشود |
دلا دائم گدای کوی او باش
به حکم آنکه دولت جاودان به |
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد |
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم چون لالهام ز شعلهی عشق تو یادگار داغ ندامتی است که بر دل نهادیم |
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد |
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود |
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد |
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم |
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد |
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود |
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو میبینم ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم باز کیهان به دل ذره فرو میبینم |
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد |
در تو هست اخلاق ان پیشینیان
چونمی ترسی که تو باشی همان |
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید |
دست هر نااهل بیمارت کند
سوی ما در ا که تیمارت کند |
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی |
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید |
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمهای از نفحات نفس یار بیار |
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم.... |
اکنون ساعت 11:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)