![]() |
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر |
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست |
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم |
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا |
تو بزن یا ربنا اب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور |
ره رو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود
ره رو آن است كه آهسته و پيوسته رود |
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر |
رقصیدن سرو حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد |
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود |
در عشق زنده باید ، کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده ؟ آن کو ز عشق زاید |
در مـجـلـس ما عـطر میامیز کـه ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام اسـت |
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت |
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش |
شکل هلال هر سرمه دهد نشان
از افسر سامک و ترک کلاه زو |
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش |
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم |
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف |
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست... |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست |
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید |
دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی دی بحر تلخ بودی امروز گوهرستی |
یا رب آن شاه وش ِ ماه رُخ ِ زُهره جَبین
دُر یکتــای که و گوهـر یکـدانـۀ کیست |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار |
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است |
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش |
شادم که وعده داد به فردای محشرم
کان روز هیچ وعده به فردا نمیرسد |
داور دین شاه شجاع آن که کرد
روح قدس حلقه امرش به گوش |
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد |
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهدهم مفروش |
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد! |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند |
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی |
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لالهای که از دل این خاکدان دمید نو کرد داغ ماتم یاران رفته را جز در صفای اشک دلم وا نمیشود |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس |
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست |
تو مرا سوزی و من سوزم از این غم که مباد
بــاد بیرون بَرد از کـوی تــو خـاکستر مـن |
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را |
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود |
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما |
اکنون ساعت 10:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)