پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   پدرم رفت ولی . . . (http://p30city.net/showthread.php?t=12173)

SonBol 07-30-2009 07:44 AM

پدرم رفت ولی . . .
 
پدرم رفت ولی . . .
از خدا پرسیدم: معنی بابا چیست ؟

با پدر فرقش چیست ؟

اصلا از ریشه و بن صرفش کن !

ای خدا واژه ی بابا تو بگو نقشش چیست ؟

از خدا پرسیدم:

پدرم وقتی رفت

لحظه ای از نظرش دختر نازش نگذشت ؟

فکر دردانه نگارش را کرد ؟

دلهره یا عطشی از ته قلبش نگذشت ؟

از خدا پرسیدم: جای بابا چه کسی می گیرد ؟

ای خدا بعد از او گریه ، غم کار من است ؟

التیام دل من کیست خدا ؟

چه کسی پشت و پناه دل بیتاب من است ؟

چه کسی بار غم او ز دلم بردارد ؟

چه کسی روی دلم مرهمی از جنس بشر بگذارد ؟

پاسخم داد خدا گوش کنید:

پاسخش محکم بود

پاسخش جنس نفس های بهار

پاسخش بی غم و بی ماتم بود

مردی از جنس شقایق ها را

و جدا از همه آدم ها را

شعبده ، معجزه ای زیبا را

برده از عمق دلم او همه ی دلزدگی ها ، همه سختی ها را

او همان یک نفری ست که اندوه مرا دزدیده

او همان یک نفری ست که غم هام ازو خشکیده

او همان یک نفری ست که خوبیش نگنجد به کلام

از همان هاست که عالم به خودش کم دیده

معنی بابا را با همین یک نفر او معنا کرد

فرق بابا و پدر را خوب بر من فهماند

عشق بابا را خوب در دلم نجوا کرد

پدرم رفت ولی بابا هست

پدرم رفت ولی جای محبت هایش

جای هر کوشش بی پروایش

جای دلگرمی غم فرسایش

در جهانی که به ندرت بتوان مردی یافت

یک نفر هست که نامش باباست

مثل بابای شماست

مثل هر بابایی فکر دردانه بهارش هم هست

فکر آینده و هر روز و شب دختر زیبایش هست

فکر احساس ظریف گل نازش هم هست

پدرم رفت ولی بابا هست . . .

بهاره عامل نوغانی


مرد تنهای شب 07-30-2009 09:43 AM

با عرض تسلیت به شما
تا موقعی که هستند قدرشان را نمی دانیم .
اما وقتی که رفتند
ما می مانیم ویه عمر خاطرات و
پشیمانی

soha_yt 08-31-2009 10:32 AM

وای که چقدر این شعر حرف دلم بود

Omid7 11-16-2009 09:39 AM

پدرم ساغر هستی@
 
مادرم شبنم گلبرگ حيات
پدرم عطر گل ياس بقاست

مادرم وسعت دريای گذشت

پدرم ساحل زيبای لقاست

مادرم آئينه حجب و حيا

پدرم جلوه ايمان و رضاست

مادرم سنگ صبور دل ما

پدرم در همه حال کارگشاست

مادرم شهر اميداست و هنر

پدرم حاکم پيمان و وفاست

مادرم باغ خزان ديده دهر

پدرم برسرما مرغ هماست

مادرم موی سپيد کرده زحزن

پدرم نقش همه خاطره هاست

مادرم کوه وقار است و کمال

پدرم چشمه جوشان عطاست

Omid7 11-16-2009 09:43 AM

"پدر"

سایه ای بود و پناهی بود و نیست
شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست
سخت دلتنگم ، کسی چون من مباد
سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد
گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر
" هست " ناگه " نیست " گردد در نظر
باورم شد ، این من ناباورم
روی دوش خویش او را می برم
می برم او را که آورده مرا
پاس ایامی که پرورده مرا
می برم در خاک مدفونش کنم
از حساب خویش بیرونش کنم
.
.
گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر
خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر

Omid7 11-16-2009 09:46 AM

نامه دختر شهيد علمدار به پدر شهيدش
بابا مجتبي سلام
اميدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. يادش بخير! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم مي آمدي.هميشه خبر آمدنت را خانم مربي ام به من مي رساند: سيده زهرا علمدار! بيا بابات آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله
مهد کودک مي نشستي و لحظه اي بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفيدم را به تو مي دادم و با حوصله اي بياد ماندني آن را بر سرم مي گذاشتي و بعد بند
کفشهايم را مي بستي و در آخر، دست در دستان هم بسوي خانه مي آمديم و با مامان سر سفره ناهار مي نشستيم و چه بامزه بود.

راستي بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برايت و بعد از آن با صداي بلند، رو به روي عکس تو ايستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک مي شود. مادر مي گويد: بابا خيلي مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من مي خواهم بعد از اين نامه اي
براي خدا بنويسم و به او بگويم که مي خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و
اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا
دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ مي گويد هرچه مي خواهي از خدا بخواه و من از خدا مي خواهم که پدر مردم
ايران حضرت آيت ا.. خامنه اي را تا انقلاب مهدي(عج) محافظت فرمايد و دستان پر مهر پدرانه اش هميشه بر سرِ ما فرزندان شهدا مستدام باشد.

ان شا ا.. ، خدانگهدار– دخترت سيده زهرا
__________________

Omid7 11-16-2009 10:05 AM

سلام بابا
دلگیر مباش از طفلكت اگر مانده است در راه. كجاست عادت خاك؟ كجاست سردیاش كه مرا نمیگیرد. باور دارم كه هستی. هنوز منتظرم
كه چشمان منتظر تو را ببینم، وقتی مسافرِ خانه تو میشوم. سایه مانده روی
دیوار اتاقت غریب است و غریبی میكند. هنوز بغضم میشكند وقتی عقربه ها
میرسند به دم دماي صبح وقتی قلبت ایستاد و قامت بلندت ترك خورد...
سلام بابا
دلگیر مباش از من اگر بد شده ام این روزها. دلگیر مباش از من اگر بد میكنم
با خود.
اینجا نشسته ای، روبروی نگاه من و نگرانی، میدانم.
میروم حرم به پای دل، كه پای رفتنم بسته است. درها به رویم زنجیر است،
میمانم پشت قفلها. و با آب مانده حوض وضو میگیرم!
میدانم بد شده ام تو میدانی و خدا و همین است كه تنها مانده ام بی تو.و
همه چیز من چنان گم شده میان غبار، كه خود را هم نمیبینم.
روی از من مگردان در این لحظات نیاز.
سلام بابا
نمیرنجم اگر سردی کنی هر چند.....

اگر خلوت نگاهت فرصتی داشت سلام مرا به امانتم هم برسان

Omid7 11-16-2009 12:35 PM

سلام اي لاله سرخ واي پدرم که لبيک به نداي رهبر گفتي ودر گلستان انسانيت جا گرفتي وبرمن آموختي که تا جان در بدن دارم بر اسلام ومسلمين فداکار باشم وراه پر افتخار تو را با جديت وتلاش بي امان پي گير باشم

اينک که تو رفتي مصمم هستم تا پاي جان با مدد پروردگارم خون پاک تو ويارانت را پاسداري نمايم ونيات شما عزيزان را جامه عمل بپوشانم

نا گفته نماند که خانواده هاي شهدا استوانه هاي مقاومت وايثار ند وصبورانه در برابر همه نارساييها ايستاده اند وبرهمه مشکلات ومصائب استقامت مي ورزند تا نظاره گر شکفتن غنچه هاي لاله هاي عشق وانسانيت باشند


پدر جان خانواده هاي شهدا،عزيزان خود را با ديدگان اشک آلود به ميدانهاي مبارزه با باطل فرستاد ه اندتا نهال اسلام را با خون پاکشان آبياري نمايند وبه جهانيان نشان دهند که فرزندان پاک اسلام در هيچ لحظه از زندگي خود غافل از نگهباني دين الهي خود نبوده وهمواره براي برافراشتن پرچم اسلام آماده ومصمم هستند ودرس شهامت وشجاعت وفداکاري را بر ما وفرزندان خود آموخته اند

پدر جان دلم مي خواهد برايت از مادر بگويم که صبورانه در برابر همه دردها وغمها مقاومت ميکندواسوه استقامت وپايداري است ومي دانم که اينک وظيفه من وبرادرم در مقابل اين همه زحمت وتحمل مشکلات مادر اين است که براي او فرزندي لايق باشيم چرا که مي دانم وياد گرفته ام که رستگاري وسعادت دنيا وآخرتم رضايت مادر است

مادري که با شيره جان خود عشق به انسانيت ومحبت را در وجودم پروراند ومرا پرورش داد

به خدا قسم که من عاجزم از اينکه بتوانم محبتهاي او را جبران کنم

ولي از خداي خود مي خواهم مرا ياري دهد تا بتوانم بر زخمهاي جدايي از پدر مرحمي باشم شفا بخش

خدايا از تو مي خواهم که مرا در اين امر مقدس ياري کني

من به عنوان فرزندي از فرزندان اين امت اسلامي واين مملکت آرزو دارم که توفيق خدمت گذاري براي ملتم ودينم را پيدا کنم

وبر خود وظيفه مي دانم که تا خون در رگهايم جريان دارد ورمقي در جانم هست بکوشم وبراي پاسداري از خونهاي پاک شهدا وپدر عزيزم وجبران بخشي از محبتها و ايثارگري هاي مادرم و خانواده مجدانه تلاش نمايم و در وجودم نيروي شهامت و شجاعت که از پدر عزيزم به وديعه مانده و به ما ارث رسيده , تقويت کنم و به حکومت جمهوري اسلامي که ثمره خون پاک شهدا است وفادار بمانم . زيرا آنان رفتند و وظيفه پاسداري و وفاداري را بر گردن ما به امانت گذاشتند.

“ خدايا به ما توفيق شکر گذاري نعمت هاي بي پايانت را عطا فرما”
سحر برجوئي دوست
فرزند شهيد برجوئي دوست

Omid7 11-16-2009 12:39 PM

پدرم، نور چشمانم سلام

صد سبد پر از سيب،صد دشت پر از آهو،صد آسمان پرازستاره،وصد باغ پرازگل تقديم تو باد

کاش در کنارم بودي تاوقتي دلم گرفته وچشمم اشکبار بود به آغوش گرمت پناه مي بردم

هفت سال پيش وقتي به سفر رفتي تا امروز در انتظار بازگشت توام.

تا بار ديگر برروي زانوانت ودر کنار قلبت که پر ضرب مي زد جاي گيرم

پدرم اي فرمانرواي قلبم،

وقتي گل پر پرشده وجودت را به خاک سپردم ،وقتي روي دست مردم پيچيده در پرچم سه رنگ کشورم بودي ضربان قلبم تا آسمانها مي رسيد، آيا آن را شنيدي؟

پدرم،آفتاب زندگانيم،تنها هفت سال از تو بهره بردم وبقيه عمرم را در کنار مادر و در انتظار تو سر کردم تا بيايي اما هفت سال گذشت وتو به انتظار تلخ من پاياني ندادي وديگر گل وجودت را نديدم

اي توسفر کرده عاشق

خدا ,قران,امام,رهبر و مردم شهيد پرورمان تو را دوست دارند . تو به جاي هر قطره خونت به زمين لاله هديه کردي اما زمين تورا از من گرفت .

خوبا

لعنت بر غاصبان ستمگر که تورا در دل زمين پنهان نمودند . زمين گرم تشنه بود و تو از خون خود او ر ا سيراب کردي .

شهيدا

اي که روحت به فراخناي هفت آسمان و درجه ات اسمان هفتم .و عشقت شهادت و مشتت گرد باد و قامتت چون کوه بود .ايران اسلامي با نام افرادي چون تو سربلند است . امروز اگر من به راحتي درس مي خوانم به خاطر خون هاي پاک شما است که بر روي خاک پاک وطن ريخته است .

پدر روحت در بهشت سرافراز و شادان باد. والسلام
زهرا فرهادي
فرزند شهيد رسول فرهادي

SonBol 11-16-2009 01:01 PM

http://p30city.net/showthread.php?t=11619
_:2:_:2:_:2::17:
:33::17::20::20::20:


SonBol 11-16-2009 01:13 PM

پدر اي وجودم از تو

قدرت و توان گرفته

اي که از دم نفسهات

هستي من جان گرفته

پدر اي که از تو جاري

خون زندگي تو رگهام

اي که از نور دو چشمت

نور زندگي به چشمام

پدر امروز به پاهام

ديگه ناي رفتني نيست

جز دريقي رو لبهام

ديگه حرف گفتني نيست

پدر ، پيچ و خم راهم

نميخوام بي راهه باشه

گل سرخ آرزوهام

توي فکر غنچه باشه

پدر دست ياري تو

اگه دستامو نگيره

کوره راه رفتن من

مثل شبهام ميشه تيره


SonBol 11-16-2009 01:17 PM

مرا ببخش پدر...
آخر فهمیدم
روز مبادا یعنی چه!
آنهمه عشق خرج این قلک چینی کردی...
فصل خشکسالی بوسه ،
قلکم را شکستم...
نمی دانستم،
روز مبادا درد دارد!
درد...
مثل واکسن کزاز...
کزاز گرفته قلب من
به اواز یک قناری
مورچه های بازیگوش می رقصند،
زیر پوست قلبم
مرا ببخش پدر!!!

SonBol 11-16-2009 01:18 PM

جبر شد
سکوت ِِسرزمین ِخویش را اختیار...
سرد ِ صبر شد
انتظار شد
او که
با قیام هر جوانه ی بی وقت
دوباره بارها
بهار شد
او که...
تقدیم به پدرتان
...
با سکوت
ترک غرور می کردم
و حدس زدنش مشکل نبود که
سکوت شما طولانی است
می دانستم
تنهایتان نمی گذارند
من ِمغرور هم تاب نیاوردم
بغضم را فرو خوردم
که بنویسم که
سکوت
تنها گذاشتن نبود
عزیزی را

SonBol 11-16-2009 01:21 PM

یادش آباد با پدر روزی
مثل هر روز همسفر بودم
عمق غم ها و غصه هایش را
مثل یک قطره بی خبر بودم
قامت پدر زیر ناداری
رفته رفته داشت خم می شد
کاش یک ره چاره می دیدم
عمر بابا که داشت کم می شد

SonBol 11-16-2009 01:31 PM

دستمُ گرفتی با دستای خالی یادته
دلمُ نشوندی تو باغی خیالی یادته
زیر سقفی که پر از ستاره بود و یک به یک
می چکید تو حوض نقاشی یادته
نا یه روز دلت گرفت و دیگه آروم نشدی
امگار آتیش کشیدن به باغ شالی یادته
درُ بستی رو به دنیایی که جای تو نبود
منُ پشت در گذاشتی با چه حالی یادته
مرگُ سر کشیدی و تریک تریک صدا می داد
تن داغت مث کوزه ای سفالی یادته
پر کشیدی با همون ستاره های بی نشون
نه ازت پری بجا موند و نه بالی یادته
حالا من موندم و این عکسا و مشتی خاطره
زیر سایه بون اون باغ خیالی یادته

( عبدالجبار کاکایی)

SonBol 11-16-2009 01:32 PM

چه زیباست واژه پدر
و چه با مسما ست این نام
نمی دانم کمتر کسی را می توان بر شمرد که نام و یاد پدر را در ذهن خود متصور کند و احساسی سرشار از احترام و علاقه فلبی در او نمایان نشود !
ما واقعا تا چیزی رواز دست ندیم قدر و منزلت اونو نمی دونیم و پدر از آن گوهر های گرانبهاست که تا زمانی که در کنارش هستیم قدر بودن در کنارش رو نمی دونیم.
پدر تمام عشق و وجودش رو فدای اهل کاشانه خودش می کنه بدون اینکه انتظار عشق متقابل داشته باشه .
وجودش بسان یک شمع روشنی بخش هر خانه ای !
عشق پدر به فرند یه عشق بی رنگ و ریا ست
عشقی از جنس خاص که وصف اون سخته

SonBol 11-16-2009 01:33 PM

درست آنجا که فکر نمی کنی !
میان خطوط ممتدی که تقدیر است ،
خانه سرد و تاریک می شود
دلمان می لرزد!
پشتمان می لرزد !
و حتی من گم می شوم وقتی که دستان پدر سرد می شود
و نبضش منجمد
سیاه پوشان به راه اند
و بابای من خواب !
شیرین شده حلوا
و من باید نبودنش را مزه مزه کنم
تلخ است ، خیلی تلخ

Omid7 11-16-2009 02:25 PM

پدر جان:
نامت را بر کتیبه ای از جنس عاطفه حک خواهم کرد
تا گواهی بر معصومیت تو باشد
عکست را در گلدانی از جنس عشق خواهم گذارد
تا بر بام باغ ملکوت غنچه دهد
آخرین سخنت را با برگی از لاله در کتابی از عطوفت خواهم نوشت
و شب هنگام یاد تو را به میهمانی خیال خواهم خواند
بی گمان با من سخن خواهد گفت که زندگی کوچکتر از مردمک چشم تو است.
بهاران با تو زیباست...
و فصل پاییز مرگ برگ های سبز را به تماشا می نشیند.
زمستان غم چشمان تو را به خاطر می آورد
آنگاه که پر از فریاد در سکوتی دلگیر
غریبانه بار سفر بستی و به دیار معشوق شتافتی.
پدرجان:
خیلی زود بود که سایه مهربان و دست نوازشگرت را از سرمان برداری
چگونه باور کنم فراقت را وقتی که بوی وجود تو را در خانه حس می کنم
چند روزی است طمع تلخ بی پدری را چشیده ام
و نا باورانه در سوگ فقدان گل سرخی که یار و همسفرم بود نشسته ام .
باز غم نبودنت چه سنگین است ولی یادت که
از هر حضوری پر رنگ تر است در لحظه لحظه زندگی با من است
و فراموشت نخواهم کرد...

Omid7 11-16-2009 02:25 PM

سلام پدرم ، پدري که همه وجودت را فداي وجود من کردي ، پدرم ، دوستت دارم بخاطر مهرباني هايي که در حق من کردي ، پدرم من هر چقدر که به تو محبت کنم حتي يک لحظه از زحمتهايي که تو براي من کشيدي جبران نمي کنم . اميدوارم هر جايي که هستي از من راضي باشي .
دوست دارم باز هم مثل هميشه مرا دعا کني و باز هم بگويي « دختر گلم » ان شاء الله هر جايي که هستي از من راضي و خوشحال باشي من هم در خيالم مثل هميشه به آغوش تو مي آيم و از اتفاقاتي که در طول روز براي من افتاده به تو توضيح مي دهم و مي بيني که مادر چقدر به من محبت دارد . دعا کن بتوانم حداقل يک لحظه از بي خوابي هايي که به خاطر من کشيده جبران نمايم دوستت دارم و هميشه به يادت هستم .
خداحافظ
نيلوفر جوادي

فرزند شهيد جوادي

Omid7 11-16-2009 02:26 PM

اتل متل یه بابا که اون قدیم قدیما

حسرتشو می خوردند تمومی بچه ها
اتل متل یه دختر دردونه ی باباش بود
هر جا که باباش می رفت دخترش هم باهاش بود
اون عاشق بابا بود بابا عاشق اون بود

به گفته رفیقاش بابا چه مهربون بود
یه روز آفتابی بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد دخترو جا گذاشتش
چه روزهای سختی بود اون روزها جدایی

چه سالهای بدی بود ایام بی بابایی
چه لحظه ی سختی بود اون لحظه رفتنش

ولی بدتر از اون بود لحظه ی برگشتنش
هنوز یادش نرفته نشون به اون نشونه

اونکه خودش رفته بود آوردنش به خونه
زهرا به اون سلام کرد بابا فقط نگاش کرد

ادای احترام کرد بابا فقط نگاش کرد
خاک کفش بابا رو سرمه ی تو چشاش کرد
هی بابا را بغل کرد بابا فقط نگاش کرد
زهرا براش زبون ریخت دوصد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجّه زد بابا فقط نگاش کرد
اتل متل یه بابا یه مرد بی ادعا

می خوان که زود بمیره تموم خواستگارا
اتل متل یه دختر که برعکس قدیما
براش دل می سوزونن تمومی بچه ها
زهرا به فکر بابا س بابا به فکر زهرا
گاهی به فکر دیروز گاهی تو فکر فردا
یه روز می گفت که خیلی براش آرزو داره

ولی حالا دخترش زیرش لگن می ذاره
یه روز می گفت دوست دارم عروسیتو بببینم
ولی حالا دخترش میگه به پات می شینم
می گفت برات بهترین عروسی رو می گیرم
ولی حالا می شنوه تا خوب نشی نِمیرم
وقت غذا که میشه سرنگو ور می داره
یه زرده ی تخم مرغ توی سرنگ می ذاره
گوشه لپ باباش سرنگومی فشاره

برای اشک چشماش هی بهونه میاره :
« غصه نخور بابا جون اشکم مال پیازه »

بابا با چشماش میگه :« خدا برات بسازه »
هر شب وقتی بابارو می خوابونه توی جاش

با کلی اندوه و غم میره سر کتاباش
حافظو ور می داره راه گلوش میگیره

قسم میده حافظو خواجه بابام نمیره
دو چشمشو می بنده خدا خدا می کنه

با آهی از ته دل حافظو وا می کنه
فال و شاهد فالُ به یک نظرمی بینه
نمی خونه ، چرا که هرشب جواب همینه
دیشب که از خستگی گرسنه خوابیده بود

نیمه ی شب چه خوابِ قشنگی را دیده بود
تو یک باغ پر از گل پر از گل شقایق

میون رودی بزرگ نشسته بود تو قایق
یه خورده اونطرف تر میون دشت لاله

بابا سوار اسبه مگه می شه ؟ محاله
بابا به آسمون رفت به پشت یک در رسید

با دستای مردونش حلقه ی در رو کوبید
ندایی اومد از غیب دروازه را وا کنید
مهمون رسیده از راه قصری مهیا کنید
وقتی بلند شد از خواب دید که وقت اذونه

عطر گل نرگسی پیچیده بود تو خونه
هی بابارو صداش کرد بابا چشاش بسته بود
دیگه نگاش نمی کرد بابا چقدر خسته بود
آی قصه قصه قصه یه دختر شِکسّه

که دستای ظریفش چند ساله پینه بسته
چند سالیه که دختر زرنگ و ساعی شده
از اون وقتی که بابا قطع نخاعی شده
نشونه ِ بیعته ، پینه دست زهرا
بهترین شفاعته ، نگاه گرم بابا ...

__________________

Omid7 11-16-2009 02:27 PM

شاعر دنيا، من اگه بودم
آغاز شعرم، با کلام پدرم بود
تشنه تو صحرا، من اگه بودم
آب حياتم توي دست پدرم بود
واي اگه گندم،پوست تنم بود
اون که با دستاش، منو مي کاشت پدرم بود
ريشمو تو خاک اگه مي ذاشت پدرم بود
پدر جونه، پدر روحه، پدر دينه و ايمونه
پدر خسته، پدر بيزار،از اين دنياي ديوونه
از اين دنياي ديوونه
از اين دنياي ديوونه
پدر نوره، پدر امّيد، پدر عشقه که مي مونه
پدر خندون، ولي گريون، از اين دنياي ديوونه
از اين دنياي ديوونه
از اين دنياي ديوونه

SonBol 11-16-2009 02:36 PM

آقارسول دلم خون شد...._:2:_:2:

Omid7 11-16-2009 07:38 PM

پدرم!
ای الگوی کردار نیک
وای زردشت من به پاکی اتش میستایمت
پدرم!
ای خاطره ساز خاطرم
وای اتشکده من، به صفایی نور میجویمت
پدرم !
ای روح القدس من
وای رمز وجودی وجود من
بسان عیسی با نخست سخنم میگویمت
که مولای منـــــی
تو اول و انتهای منی
پدرم
ای محور ثبات من
وای خورشید ذات من ، هردم چون قمر میپویمت

Omid7 11-16-2009 07:45 PM

همه جمع بودن...


همه...غریبه و آشنا اون روز و اون لحظه جمع بودن چون کسی که داشت به خاک سرد سپرده میشد برای تک تکشون بزرگی و پدری کرده بود...

داغ رفتنش فقط داغ رفتن یه پدر از خانواده ی ما نبود... همه یک صدا ناله میکردن که چه ساده یتیم شدیم!!!

هنوز باورم نمیشد...

هنوز به صورتی فکر میکردم که چند دقیقه ی پیش روش پوشیده شد...به اینکه این بار من پیشونیشو بوسیدم و زمزمه کردم که همیشه دوستش خواهم داشت...

آوردنش...

نفسام به شماره افتاده بود...داشت چی به سرمون می اومد؟

مامان اومد کنارم...اشکامو پاک کردم...ازم خواسته بود محکم باشم...

مردا آماده شدن...دستم روی شونه ی مامان بود....

وقتش شده بود... مامان از حال رفت...

طاقت نیاوردم...


منی که هیچ وقت صدام در نمی اومد فریاد زدم و دایی رو صدا کردم...


نمیدونم چرا فکر کردم باید کاری کنه...منتظر بودم تا به این کابوس پایان بده...


اونقدر داد زدم و با چشمام دنبالش کردم تا بلاخره دیدمش... نشسته بود روی خاکها.... تمام صورتش خیس از اشک بود...دستش رو روی چشماش گذاشت چون نمیتونست کاری کنه... انگار نمیتونست نگاهم کنه... و اشک ریخت و اشک ریخت... شونه هاش تکون میخورد...و دنیای منو لرزوند...انگار باید باور میکردم...

دیگه نمیفهمیدم...

جمعیت رو رها کردم...یادمه راه افتادم...فریاد میزدم و به خدا شکایت میکردم...

چرا امتحانات اینقدر سخته؟

چرا حالا؟

اسمم رو میشنیدم...صدام میکردن... و هر بار نزدیک تر میشدن... اما نمیخواستم...هیچ کسی رو نمیخواستم...

از پشت گرفتنم...خودم رو رها کردم...عموم بغلم کرد ... و من میون فریاد هام گریه میکردم...




دیگه نگاه مهربونش رو ندارم...


دیگه دستای پر مهرش روی سرم نیس...


دیگه صدای قشنگش آرومم نمیکنه...


پدرم...پدرم دیگه بینمون نیست...


و من...چقدر احساس یتیمی میکنم...



درد بی کسی چه سخته


هیچ کی بی پدر نمونه!!!

Omid7 11-17-2009 06:26 PM

این بار با - ستاره و شب - جمله ای بساز!


دختر اشاره کرد به آن دور دست ها :


چند سال میشود پدرم رفته آسمان


خانوم اجازه ولی بر نگشته است


خانوم خنده ای زد و پرسید :دخترم !


در جمله های ناقص ات اصلا ستاره هست؟


ترسیده بود ،نمره اش این بار کم شود


خانوم... شب... دوباره بالا گرفته است


خانوم اجازه!صبح و شب ما یکی شده


خانوم اجازه !خانه ما بی ستاره است

Omid7 11-24-2009 08:04 PM

شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال------ خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود
در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت------- رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود
درعالم خیال به چشم آمدم پدر-------- کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
موی سیاه او شده بود اندکی سپید ------------گویی سپیده از افق شب دمیده بود
یاد آمدم که در دل شبها هزار بار--------- دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
از خود برون شدم به تماشای روی او-------- کی لذت وصال بدین حد رسیده بود
چون محو شد خیال پدر از نظر مرا ----------اشکی به روی گونه زردم چکیده بود

Omid7 11-24-2009 08:16 PM

پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات، کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏هایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخن‏های ضرب‏دیده‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی‏ات بزنم. سایه‏ات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایه‏ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ایستادی، همه چیز را فرا می‏گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکت‏های غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی می‏ریزد.
دلم می‏خواهد به یک‏باره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی‏ات را که نگاه می‏کنی، یادم می‏آید که وقت غنچه‏ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو.
این، تصادف قشنگی است که امروز در تقویم، کلمات هم‏معنی، کنار هم چیده شده‏اند. یعنی در دائرة المعارف عشق، پدر، ترجمه علی علیه‏السلام است.


Omid7 11-24-2009 08:51 PM

نامه دختری برای پدر

نازنين كوچولو دفترش را باز كرد و از وسط دفتر كاغذي جدا كرد و مدادش را درون دستش گرفت و شروع كرد به نوشتن نامه يه نامه براي پدرش نازنين تازه رفته بود مدرسه و تازه ميتونست بنويسد و ميخواست براي پدرش نامه بنويسد او شوع كرد به نوشتن
سلام با بايي منم نازنين اره بابا منم ياد گرفتم بنويسم بابا راستي چرا رفتي من خيلي دلم برات تنگ شده ماماني ميگه رفتي پيش خدا بابا خدا نميزاره بياي پيش ما اخه من دلم برات خيلي تنگ شده بابا دلم براي بغل كردنات تنگ شده بيا ديگه بابا به خدا بگو كه بزاره بياي مگه خدا بچه ها را دوست نداره خوب برو بهش بگو ميخواهم برم پيش نازنينم بابا مامان هم دلش برات تنگ ميشه من ميفهمم اون فكر ميكنه من هنوز بچه هستم و نميدونم گريه يعني چي بابا من ديگه ميدونم گريه چيه ادم وقتي دلش براي كسي تنگ ميشه اب از چشماش مياد بابا درست گفتم مگه نه مامان هم يواشكي گريه ميكنه و دل اونم براي تو تنگ شده بابايي من ديگه بزرگ شدم و شيطوني نميكنم قول ميدم اذيتت نكنم و وقتي گفتي نازنين بابا خسته ام بزار استراحت كنم ميزارم راحت استراحت كني بيا ديگه بابايي
راستي بابايي تخليه يعني چي بابا تخليه كن بده اخه اون اقاهه صاحبخونه ديروز به مامان ميگفت زينت خانوم ديگه بايد تخليه كنيد مامان هم كلي ناراحت شد وقتي بهش گفتم مامان چي شده هيچي نگفت بابا بگو ديگه تخليه كن بده
بابايي عروسكم هم دلش برات تنگ شده بيا ديگه بابا تو مدرسه مسخرم ميكنند همه باباشون مياد دمه مدرسه و ميبرشون خونه ولي من بايد تنها بايد بيام خونه بابا انقدر بده ادم تنها بياد خونه باباشم باهاش نباشه تو مگه نمي گفتي نميخواهم دخترم ناراحت باشه پس بيا تا من به دوستام تو رو نشون بدم و بگم اين بابايي مهربون خودمه اخه به اونا گفتم بابام يه روز مياد مگه نه بابايي تو يه روز بر ميگردي من ميدونم خدا ميزاه تو بياي خونه
نازنين نامه را تمام كرد و با دستاي كوچولوش اونو گذاشت تو پاكت و دو يد تو اشپزخانه داد زد مامان نامم تموم شد مادر نگهي كرد به نازنين و گفت افرين دخترم حالا برا كي نامه نوشتي مادر تعجب كرد گفت بده ببينم دخترم و نازنين نامه را دست مادرش داد روي ان با دستخط كودكانه ايي نوشته بود ادرس اسمان ,خونه خدا,نامه براي بابايي
مادر نازنين چشمانش پر از اشك شد و نازنين را بغل كرد و شروع كرد به گريه نازنين هم مدام يگفت گريه نكن ماماني بابا مياد اين نامه كه بهش برسه بر ميگرده و مادر نازنين گريه كنان ميگفت اره دخترم بابايي بر ميگرده.......................

Omid7 11-25-2009 06:10 PM

بابا غم مرگ تو زد آتش جگرم را
بشكست پدر بار فراقت كمرم را

تنها نه قدم از غم مرگ تو شكسته
داغ تو شكسته كمر و بال و پرم را

غصب فدك و حق علي والد سبطين
آوخ كه شب تيره نموده سحرم را

پهلوي من از ضرب در اي باب شكسته
كشتند ز بيداد و عداوت پسرم را

ديدم بسر جاي تو چون دشمن دين را
بگداخت ز غم آتش حسرت جگرم را

غمهاي دلم قاتل جانم بود آخر
آماده اجل ساخته بار سفرم را

از جور عدو رفت زكف عز و جلالم
چون برد فلك سايه لطف پدرم را

از مهر مرا نزد خود اي باب طلب كن
تا شرح دهم درد و غم بيشترم را

(سيفي) ز وفا شرح غمم ساخته تحرير
من شافعه ام نزد خدا نوحه گرم را


شاعر: سيفي شيرازي (سيفي)

Omid7 11-29-2009 04:40 PM

پدرم دیده به سویت نگران است هنوز

غم نا دیدن تو بار گران است هنوز

آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو

نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز

Omid7 11-29-2009 04:41 PM

حیف شد از گلستانمان جدا گشتی

چه شد پر كشیدی بی وفا بی وفا گشتی

باورمان نمی شود بی پدر گشتیم

ای سر و بلند چگونه خمیده شدی در مزار گشتی

ما را به آه بی پدری آشنا نمودی ای رهیده

بگو چگونه توان از غم دوریت رها گشتی

Omid7 06-24-2010 08:06 PM

مادرم شبنم گلبرگ حيات
پدرم عطر گل ياس بقاست

مادرم وسعت دريای گذشت
پدرم ساحل زيبای لقاست

مادرم آئينه حجب و حيا
پدرم جلوه ايمان و رضاست

مادرم سنگ صبور دل ما
پدرم در همه حال کارگشاست

مادرم شهر اميداست و هنر
پدرم حاکم پيمان و وفاست

مادرم باغ خزان ديده دهر
پدرم برسرما مرغ هماست

مادرم موی سپيد کرده زحزن
پدرم نقش همه خاطره هاست

مادرم کوه وقار است و کمال
پدرم چشمه جوشان عطاست

m_speed 01-26-2012 10:09 AM

پدر ....
 
سوزم از بغض گلویم که نباید گویم !
چکنم با همه سنگی که رهاست بر سویم !
سر به دیوار ، چشم بر در دوختم
روز و شب از این جدایی سوختم
مرو ای یار....
ز یادم که خلوت زخودم میشکنم!
میشوم آغازی بر پایان ...
که دمادم در خود میشکنم!
و اکنون...
چکنم بی یادت راهی نیست !
جز همین ناله که گه هست وگاهی نیست !
وهمین جمله ی توست در خاطر من ...
ما خدایی به بلندای توسل داریم .
برای شادی روحش بفرست صلواتی بر محمد وآل محمد


اکنون ساعت 02:59 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)