پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   شريعتي از چه ميگويد؟ (http://p30city.net/showthread.php?t=12263)

Hiwa 08-04-2009 07:11 AM

شريعتي از چه ميگويد؟
 
اين تاپيك جايگاهي ست كه سخنان، تفكرات و انديشه هاي معلم شهيد "دكتر علي شريعتي" رو براي استفاده همگان فراهم مي آورد.
باشد كه مهجور نماند...


من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روي عشق و علاقه مي رقصند، ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند.

" دكتر شريعتي"

Nur3 08-04-2009 09:04 AM


ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم.

Nur3 08-04-2009 09:06 AM


روزی از روزها و شبی از شبها، خواهم افتاد و خواهم مُرد. اما می خواهم هر چه بیشتر بروم، تا هر چه دورتر بیفتم، تا هر چه دیرتر بیفتم . هر چه دیرتر و دورتر بمیرم. نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه، بیش از آنکه می توانستم بروم و بمانم، افتاده باشم و جان داده باشم ، همین.

Nur3 08-04-2009 09:18 AM


زنده بودن را به بیداری بگذرانیم چون سالها به اجبار خواهیم خفت.

Nur3 08-04-2009 09:19 AM



ای خدای بزرگ

به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم،

کمی با کفش های او راه بروم.


Hiwa 08-04-2009 09:36 AM

زماني كه كلاس 5 ابتدايي بودم همكلاسي داشتم كه از او متنفر بودم. چونكه سيگار ميكشيد، تاس بود و بدتر از همه اينكه زن داشت!!!!

سالها گذشت يك روز توي خيابان بازهم او را ديدم.اما اينبار من سيگار ميكشيدم، تاس هم بودم و جالب اينكه همراه همسرم بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

"دكتر شريعتي"

Hiwa 08-04-2009 09:39 AM

اي كاش ميشد اين متن رو با آب طلا نوشت...
 
تو هرچه می خواهی باش ،
اما ... آدم باش !!!
چقدر نشنیدن ها ، نشناختن ها ، نفهمیدن ها است كه به این مردم ،
آسایش و خوشبختی بخشیده است!!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟
پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .
برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

دانه کولانه 08-04-2009 01:24 PM

مرسی
من شریعتی نخوندم و کم میشناسم...

این جمله که سولینا نوشته :
ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم.

من هم از شندیم که میگن از آقای شریعتی بوده هم از مارلون براندو...
حالا اون نفگته نماز یا مسجد
چیزی شبیه اینکه
ترجیح می دهم روی موتور سیکلتم باشم و به خدا فکر کنم تا اینکه در کلیسا باشم و به موتور سیکلتم

کسی در این مورد نظری داره ؟
در کدوم کتاب اقای شریعتی اون گفته شده ؟


mary.f 08-05-2009 07:08 AM

در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست،
ولی در نماز پایان است.

شاید این بدین معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.

Hiwa 08-05-2009 09:35 AM

برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد
هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد.


كوروش جان در مورد سئوالي كه گفتي، بايد بگم: در صورت امكان هركدام از دوستان مطلبي رو كه از زبان دكتر شريعتي مينويسند، با ذكر منبع باشه.اما در كل به نظرم لحن كلام و حس مطالب شريعتي قابل دركه.

Nur3 08-07-2009 07:22 AM


وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است

تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !

"مجموعه اشعار ص ۴۷ "

Nur3 08-07-2009 08:31 AM


من با عشق آشنا شدم
و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟
هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم.
و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،
که در برابرم دریا بود و دریا و دریا....

"دفتر های سبز ، ص ۴۳ "

Hiwa 08-08-2009 09:04 AM

پدر مومن من ... مادر مقدس من ...!!!
نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی.
تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بسته و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!
تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟
فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضحکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند.
اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا" نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!
اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواسي عجیب و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟
و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟
اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش میاندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!
واگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود.
با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.
کجایی پدر مومن من...؟ مادر مقدس من...؟ وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می بریدو در عمل بت های قرن را.
خداوندان زمین را...
بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده وگنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...

منبع:
كتاب پدر ، مادر ، ما متهمیم!

Hiwa 08-16-2009 12:16 PM

در باغ « بی برگی » زادم
و در ثروت « فقر » غنی گشتم.
و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.
و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.
و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.
و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.
و از « دانش » ، طعامم دادند.
و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.
و از « مهر » نوازشم کردند.
و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.
و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.
و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم.



منبع : ( دفترهای سبز ص ۱۶2)

Hiwa 08-22-2009 08:14 AM

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد!

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد، بدست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،

بدین سان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را.........

«دکتر علی شریعتی»

NeGin 08-30-2009 03:31 PM

نوشته های دکتر شریعتی
 
نوشته های زیبای دکتر شریعتی

خدایا کفر نمی گویم ...
پریشانم چه میخواهی تو از جانم ؟؟؟
مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی
کردی ؟؟؟خداوندا اگر روزی زعرش
خود به زیر آیی ...لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
وشب آهسته و خسته ...تهی دست و
زبان بسته به سوی خانه باز آیی
زمین و اسمان را کفر می گویی
خداوندا اگر در گرماخیز تابستان
تنت بر سایهء دیوار بگشایی
لبت بر کاسهء قیر اندود بگذاری
وقدری آنطرفتر ...عمارتهای مرمرین
بینی واعصابت برای سکه ای این سو
و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟؟؟...
خداوندا اگر روزی بشر
گردی زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصهء خلقت ازاین
بودن از این بدعت ...خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن
وماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس که انسان
است و از احساس سرشار
<!-- / message --><!-- sig -->
<hr>

NeGin 08-30-2009 03:34 PM

نیاز

وقتی که دیگر نبود ،

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت ،

من در انتظار آمدنش نشستم.



وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،

من او را دوست داشتم.

وقتی که او تمام کرد ،

من شروع کردم .

وقتی او تمام شد ،

من آغاز شدم .

و چه سخت است تنها متولد شدن ،

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مردن ...

NeGin 08-30-2009 03:35 PM

اتوبیوگرافی !

در باغ « بی برگی » زادم

و در ثروت « فقر » غنی گشتم.

و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.

و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.

و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.

و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.

و از « دانش » ، طعامم دادند.

و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.

و از « مهر » نوازشم کردند.

و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.

و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.

و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم.

NeGin 08-30-2009 03:46 PM

سخنان زیبای دکتر علی شریعتی
 
http://www.shafighi.com/forum/imageh...c234ed0b79.jpg

خدایا !
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم

و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم

اما آنچنان که تو دوست داری

چگونه زیستن را تو به من بیاموز

چگونه مردن را من خود خواهم آموخت .

*********************************************

دانه کولانه 08-30-2009 11:59 PM

اشعار و عکسهای بسیار دیدنی از دکتر شريعتی - پی سی سیتی


نوشته های دکتر شریعتی / طرحی از یک زندگی - پی سی سیتی


بخشي از دعاي عرفه، ترجمه دكتر علي شريعتي - پی سی سیتی


سخنرانی های دکتر شریعتی - پی سی سیتی


======================================
عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی ...


آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند ، تو به دنبال نگاه زیبا باش !


« کلاس پنجم( دبیرستان ) که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود ، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم ، که از همه تهوع آور بود ، اینکه در آن سن و سال ، زن داشت !
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم !

Hiwa 08-31-2009 12:54 PM

وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !
فاجعه ای که قربانی خاموش و بی دفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه !

Nur3 08-31-2009 01:35 PM

اگر تنها ترين تنها شوم
باز هم خدا هست..




تاري 08-31-2009 01:57 PM

كوير
ثبتي به ياد ماندني
تو نيز ميداني چيست اين كه ميگويم

deltang 08-31-2009 03:20 PM

اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست
او جانشين همه نداشتنهاست
نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد
تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی
ای پناهگاه ابدی
تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی

deltang 08-31-2009 03:20 PM

هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،
ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده
و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !
ای کسی که می گویی « غنا» حرام است ،
اصلا تو می فهمی « غنا » چیست ؟

deltang 08-31-2009 03:21 PM

فهمیدن و نفهمیدن

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!
چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،
آسایش و خوشبختی بخشیده است!!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟
پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است . برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

تاري 08-31-2009 03:29 PM

احسنت ميبينم شريعتي هم ميخوني تا حالا چه كتابهائي از ايشان رو خوندي

Hiwa 09-01-2009 07:36 AM


هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .

و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .
و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت ...



"دست نوشته هاي معلم شهيد، دكتر شريعتي"

Hiwa 09-06-2009 08:54 AM

مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟
باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟
او با علی آشناتر است.

« دکتر علی شریعتی »
( اسلام شناسی ، ص ۵۸۷ )

Hiwa 09-28-2009 02:41 PM

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !

تاري 09-28-2009 02:50 PM

هيوا جان لازمه بخاطر اين تاپيك و پستات ازت تشكر كنم شايد از نادر تاپيكهائي باشه كه وقتي واردش ميشم احساس ارامش و سكوت شيريني بهم دست ميده
بيشتر از مطالبش بنويس شايد وظيفه همه ما همين باشه زنده كردن بزرگاني كه بعضي وقتها از يادمون ميرن
مرسي

Hiwa 09-28-2009 03:29 PM

تاري عزيز!
ممنون از لطفت.

با نوک انگشت کوچکش پلک های بسته ام را گشود.
نگاهم ، بی تردید ، به سوی او پر گشود. در او آمیخت. سیراب شدم ، جان گرفتم ، با مهربانی دستهایش، بازویم را گرفت.
کمکم کرد. برخاستم. او همچنان در من می نگریست ، من همچنان در او می نگریستم.
گوئی از یک بیماری مرگبار، از زیر یک آوار، رها شده ام. خستگی قرن های سنگین و بسیار را ناگهان یکجا بر دوشهای دلم می کشم. او همچنان با بازوان ترد و شکننده اش که دو محبت مجسم اند مرا گرفته است. گویی بیمار رنجوری را می برد.
گاه می افتم ، گاه می ایستم ، گاه می هراسم ، گاه تردید می کنم ، گاه دلم هوای بازگشت می کند، گاه ...
اما او همچنان ، با گامهائی که نه سست می شود و نه تردید را می شناسد می رود و مرا نیز همچون سایه خویش با خود می کشد. نمی دانم به کجا؟
اما هر چه نزدیک تر می شویم ، وحشت در دلم غوغائی بیشتر دارد. هر چه پیشتر می رویم هوای بازگشت در من بیشتر می شود. اما ، او گوئی مامور است. رسالتی غیبی چنان نیرومندش کرده است که هیچ نبایستی را در پیش پای رفتنش نمی بیند.

دکتر علی شریعتی
(هبوط ، ص ۷۶ )

تاري 09-28-2009 03:40 PM

شايد اين جمله تكراري باشه و همه شنيده باشن ولي دوست دارم بازم بنويسمش تا كمي بيشتر در موردش فكر كنيم

اگر تنهاترين تنها شوم باز هم خدا هست


روحش شاد
بادا روزي كه زيستن و ديدن و شنيدن و فكر كردن را از او بياموزيم كه براستي مردي حقيقت جو و حقيقت نگر بود

Hiwa 09-29-2009 09:22 AM

روستاي مزينان - زادگاه دكتر علي شريعتي
 
بر کرانه کویر ، به تعبیر حدود العام ، « شهرکی » است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که ، در تموز سوزان کویر ، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید ، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کوه سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد ، از دل این دیواره های عبوس و مرموزی که قرن های گمشده ای را که اسلام به اساطیر کشاند در آغوش خویش نگاه داشته اند و ، خود ، علیرغم تاریخ ، همچنان استوار ایستاده اند.
درست گویی عشق آباد کوچکی است ، و چنان که می گویند ، هم بر انگاره ی عشق آبادش ساخته ند ، صد سال پیش که مزینان کهنه را سیل از بنیاد بر می کند و می برد و ، ناچار ، همه چیز از نو ساخته می شود .
حدود العام از « مرد » و « انگور » مزینان نام می برد و از هزار و صد سال پیش ، هنوز بر همان مهر و نشان است که بود . مردانش نیرومند و مغرور که سبزواری ها را دهاتی می دانند و مشهدی ها را گدایان گوش بر ، و مردان تهرانی را زنانی ریش دار ! و در شگفتند که چرا غالبا این تنها برگه ی معتبر را هم از میان می برند !؟
و باغ های انگورش که هنوز – علی رغم مادیتی که بر روستا ها تاخته و باغ ها را همه غارت کرده است – بر جا و آبادند و خوشه های عسکر و لعل و شست عروسش همچون چراغ می درخشند .
و تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می کند ، در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی ، روستایی و شهری باز بود و ...


" دکتر علی شریعتی "
( هبوط در کویر ، ص ۲۶۱ و ۲۶۲ )

Hiwa 10-12-2009 10:43 AM

خدایا!
کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟
مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟
من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما‌ «فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است، و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جُرداق - طبیب مسیحی - توصیف میکند و «اهل بیت» را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و «ابوذر غفاری» را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی «قرآن» را آنچنان که بلاشر - کشیش رسمی کلیسا - ترجمه نموده است و «پیغمبر» را آنچنان که ردنسن - محقق یهودی - میبیند، بفهمد.
و ملت شیعه و محبان اهل بیت و متولیان رسمی ولایت و مدعیان مذهب حقه جعفری روزی بتوانند به ترجمه آثار این کفار رسمی!!! توفیق یابند.
خدایا! این مردم شیعه اند ، شیعه علی ، تنها پیروان اهل بیت ، تنها ملتی که حق را تشخیص داده اند و چهره پرشکوه علی را و عظمت های خاندان علی را یافته اند؟؟
و دکتر بنت الشاطی ، استاد دانشگاه و نویسنده توانایی ، که قلمش و عمرش همه در خدمت زنان اهل بیت ، که میگفت : من در این خانه زندگی میکنم )، سنی است؟
و بلاشر که روحانی رسمی مسیحیت بود و چهل سال در تحقیق و ترجمه قرآن رنج برد و بر روی آیات کور شد کافر است؟
و ماسینیون که دریایی از دانش بود و ۲۷ سال تمام در زندگی سلمان، نخستین بنیانگذار تاریخ شیعه در ایران، غرق شد و هرگاه از فاطمه ، از عرفان اسلامی و از سلمان سخن میگفت ، سراپا مشتعل میشد کافر است؟

خدایا!
به من بگو ، تو خود چگونه می بینی؟ چگونه قضاوت میکنی؟
آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟ یا شناخت مسمی ها ؟؟

"دکتر علی شریعتی"
(نیایش )

Hiwa 10-13-2009 12:54 PM

مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟
باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟ او با علی آشناتر است.

" دکتر علی شریعتی "
( اسلام شناسی ، ص ۵۸۷ )


علی کسی است که نه تنها با اندیشه و سخنش ، بلکه با تمام وجود و زندگی اش به همه ی دردها و نیازها و همه ی احتیاج های چند گونه بشری در همه دوره ها پاسخ می دهد .

" دکتر علی شریعتی "
( ما و اقبال ، ص ۳۸ )

hamed95 10-18-2009 02:18 PM

دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

Hiwa 10-20-2009 12:50 PM

پروردگارم!
مهربان من!
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است.
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود...


"دکتر علی شریعتی"

Hiwa 10-26-2009 09:23 AM

اکنون تو با مرگ رفته ای
و من، اينجا،
تنها به اين اميد دم می زنم
که با هر نفس، گامی به تو نزديکتر مي شوم ...
آری اين زندگی من است!

Hiwa 11-04-2009 09:38 AM

عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگي محو شدن در دوست ...
عشق با دوري و نزديکي در نوسان است. اگر دوري به طول انجامد ضعيف مي شود اگر تماس دوام يابد به ابتذال مي کشد .
و تنها با بيم ،اميد تزلزل و اظطراب زنده و نيرومند مي ماند،اما دوست داشتن با اين حالات نا آشناست دنيايش دنياي ديگري است.
" دکتر علي شريعتي"


اکنون ساعت 05:43 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)