پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   مطالب آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=11)
-   -   كوچه پس كوچه هاي قلبم (http://p30city.net/showthread.php?t=13996)

تاري 09-23-2009 05:19 PM

كوچه پس كوچه هاي قلبم
 
چرا کسی در برابر جاذبه نگاه تو قدرت ایستادگی ندارد ؟
چرا هر کس پای در قلمرو تو زد سلاح خویش را به تو تسلیم کرد ؟

منهم در نخستین دیدار تاب و توان از کف دادم ؛

دلم شیفته تو شد و عقل از سرم گریخت و خود را َبرده تو یافتم...

لکن از این بندگی پشیمان نیستم

جمال بی مثال تو و دیدگان پر فروغت را دیدم ،

آهنگ دلپذیرت را که همچون نوای موسیقی طنین انداخت را شنیدم و دل از دست دادم ،
چون

جز زیبایی و لطف چیزی ندیدم .

سر بر آستانت نهادم. دست از همه کار کشیدم و شاگرد مکتب عشق تو شدم.

نگاه تو چنان آتشی در دلم بر افروخت که خرمن هستیم سوخت

و عشق تو در خانه دلم جایگزین شد ؛

اکنون از آن می ترسم که هرگاه این مهمان ناخوانده خانهء جان را ترک کند

جانِ منهم در پی اش از تن بیرون رود...

تاري 09-24-2009 01:10 PM

در كوچه هاي قلبم
روي ديوار ان مينويسم اگر تو نيستي من نباشم
و در روي ديوارهاي پس كوچه هايم نيز مينويسم
در ديوار كوچه هاي دلت براي من بنويس

آريانا 09-24-2009 01:35 PM

بر در و ديوار و كوچه و پس كوچه قلبم حصار كشم و بنويسم ورود ممنوع

تاري 09-28-2009 03:07 PM

باز دوباره تنهایی و شب و سکوت


باز دوباره یاد تو و غم نبودت


باز دوباره بهت میگم تنهام گذاشتی


رفتی و این بغض و توی صدام گذاشتی


می خوام بهت بگم پیشم بمون ، اما نمیشه


می خوام بهت بگم نرو ، نرو ، مگه چی میشه....

تاري 09-28-2009 03:07 PM

تو را یکبار دیدم در شبی غمگین و بارانی

تو را یکبار دیدم در شبی سرد و زمستانی به سویم آمدی

آهسته ، با تردید ، و از تنهائیت با من سخن گفتی

خیابان های باران خورده هم آن شب

گواه صادق احساس ما بودند

ولی اکنون از آن شبها چه باقی مانده آیا

جز غم و تنهایی و حسرت

تو را یکبار دیدم در شبی سرد و زمستانی

ولی گویی برای من

برای دختر غمگین شهر تو

تمام فصل ها فصل زمستان است

و میترسم همیشه این چنین باشد

تاري 09-28-2009 03:07 PM

باید آهسته نوشت

با دل ِ خسته نوشت

گرم و پر رنگ نوشت

روي هر سنگ نوشت

تا بدانند همه

كه اگر عشق نباشد ، دل نيست

تاري 09-28-2009 03:08 PM

سیاهی سرد شب چونان پرده سنگینی بر خانه دلم سایه افکنده و من در قعر گرداب ارزوهای بی فرجام دلم اسیر افتاده ام......
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد.... اما من سودی نیافتن از خفتن و باز برخواستن من امشب باز بیدارم و دوباره غم ساربان قافله روزگار سیاه من است....
میان خواب و بیداری خاطرات خوش دوران دور کودکی ام دوران شور شادمانیها در چشمم نقش می بندد...
رویای شیرین کودکی لبخند تلخی بر لبهای همیشه بسته ام هدیه میکند.... کاش میشد دوباره از نو اغاز کرد ایکاش میشد تمام فرصتهای سوخته را دوباره احیا کرد....
اما دریغ....
سرگردانتر از همیشه ام ....بی هدف- بی امید-خسته و تنها چونان تک درختی در بیابانی داغ و مرده لحظه شماری میکنم که فرشته مرگ در اغوشم گیرد.... دیگر مجالی نمانده روزهای دلهره رو پایان است من همان عاشق دیروزی ام دلشکسته امروز و گویا فراموش شده فردا میشناسی مرا؟ گمان نمیکنم..
نشسته ام و باز به سرابی می اندیشم... هنوز هم می نویسم چه کنم؟ سفره پردرد دلم را برای که باز کنم؟ گوش شنوایی نیست تا پذیرای غمزده های من باشم لاجرم مینویسم .......برای تو که اوج ارزوهایم هستي . خاطرات غبار زده ذهن خسته ام چونان شهاب جوانمرگی! سوسو میزندمن نمیدانم چرا غصه نميکشد مرا..... شاید منتطر امیدی ارزویی.....نه میدانم خیالی بیش نیست....

تاري 09-28-2009 03:08 PM

مثل خورشید میمونی میون این همه تاریکی –وقتی طلوع میکنی ظلمت دلم فراری میشه سیاهی

غم وغصه کنار میرن و عشق تو سلطان قلبم میشه.وقتی حرف میزنی صدای ناز تو تا اعماق

دلم نفوذ میکنه جز صدای قشنگ تو دیگه هیچ چیزی نمیشنوم...عشق پاک تو همه وجودم و همه

زندگیمو لبریز کرده –داشتن تو بودن با تو زیباترین و بزرگترین ارزوی منه. ارزویی که

سالهاست با منه ...صورت مهربون و چشمهای معصوم توهیچوقت از ذهنم پاک نمیشه همون

چشمهایی که برق نگاهشون تاب ایستادن رو ازم میگیره.وقتی با هات حرف میزنم قدرت نگاه

کردن به چشمهای گیرای تورو ندارم وقتی نگاهت میکنم وقتی میبینم شادی و میخندی وقتی

صورت کوچیکت گل میندازه و مثل یه غزال گریز پا همه جا سرک میشی اگه یکم دقت کنی

چشمهای نگرون منو میبنی که همه جا همراهت میاد پشت هر دیواری گوشه هر پنجره ای به

انتظار میشینه تا تو بیایی و یه لحظه هم مهمون عزیز کرده دل عاشقم بشی.. میخوام از ارزوهام

بگم برات : دوست دارم یه روز ابری زیره نم نم بارون دستهای کوچیک تورو تو دستام بگیرم و

پا به پات قدم بردارم اونقدر باهات راه برم که دیگه نای ایستادن نداشته باشم دلم میخواد یه

روزی وقتی نگاهت میکنم وقتی چشم تو چشمات دارم بدونی که عاشقتم بدونی وبدونم که ماله

همیم .... اگه اون روز بیاد من خوشبخت ترینم .. هدیه من به تو یه اسمون ستاره است توی دل

کوچیک من پره ستاره است میخوام تو ماه دلم باشی بیایی و با نور دوتا چشمهای قشنگت شب

دلم رو نورانی کنی.. ماه پیشونی من میاد روزی که عشق تو بهم جرات بده تا ارزوهامو فریاد

بزنم به امید اون روز. دوستت دارم

تاري 09-28-2009 03:09 PM

دوستت دارم


دلت تنگ است ميدانم ، قلبت شكسته است مي دانم ، زندگي
برايت عذاب است ميدانم ، دوري برايت سخت است ميدانم … اما
براي چند لحظه آرام بگير عزيزم …
گريه نكن كه اشكهايت حال و هواي مرا نيز باراني مي كند ، گريه
نكن كه چشمهاي من نيز به گريه خواهند افتاد … آرام باش عزيزم ،
دواي درد تو گريه نيست!
بيا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگيري ، با گريه خودت را آرام نكن...!
با تنهايي باش اما اشك نريز ، درد دلت را به تنهايي بگو زماني كه
تنهايي!
گريه نكن كه اشكهايت مرا نا آرام ميكند .! گريه نكن چون گريه تو را
به فراسوي دلتنگي ها ميكشاند ! گريه نكن كه چشمهايم طاقت اين
را ندارند كه آن اشكهاي پر از مهرت را بر روي گونه هاي نازنينت
ببينند ، و دستهايم طاقت اين را ندارند كه اشكهاي چشمهايت را از
گونه هايت پاك كنند .! گريه نكن كه من نيز مانند تو آشفته مي شوم!
گريه نكن ، چون دوست ندارم آن چشمهاي زيبايت را خيس ببينم!
حيف آن چشمهاي زيبا و پر از عشقت نيست كه از اشك ريختن
خيس و خسته شود؟
اي عزيزم ، اي زندگي ام ، اي عشقم ، اگر من تمام وجودت مي
باشم ،اگر مرا دوست ميداري و عاشق مني ، تنها يك چيز از تو
ميخواهم كه دوست دارم به آن عمل كني و آن اين است كه ديگر
نبينم چشمهايت خيس و گريان باشند! زندگي ارزش اين همه اشك
ريختن را ندارد ، آن اشكهاي پر از مهرت را درون چشمهاي زيبايت
نگه دار ، بگذار اين اشكها در چشمانت آرام بگيرند … عزيزم گريه نكن
چون من از گريه هايت به گريه خواهم افتاد ! وقتي اشكهايت را
ميبينم غم و غصه به سراغم مي آيد!
وقتي اشكهايت را ميبينم حال و هواي غريبي به سراغم مي آيد !
وقتي اشكهايت را ميبينم ، از زندگي ام خسته مي شوم! وقتي
اشك ميريزي دنيا نيز ماتم ميگيرد ، پرندگان آوازي نميخوانند ، بغض
آسمان گرفته مي شود ، هوا ابري مي شود و پرستوهاي عاشق
خسته از پرواز !
گريه نكن عزيزم… آرام باش عزيزم، بگذار اين اشكهاي گذشته را از
گونه هاي نازنينت پاك كنم ، دستهايت رادر دستان من بگذار عزيزم،
سرت را بر روي شانه هايم بگذار عزيزم و درد و دلهايت را در گوشم
زمزمه كن عزيزم … من مي شنوم بگو درد دلت را عزيزم!
با گريه خودت را خالي نكن عزيزم چون بغض گلويم را مي گيرد ، با
گفتن درددلت به من خودت را خالي كن تا دل من نيز خالي شود!
ميدانم وقتي اين متن مرا ميخواني اشك از چشمانت سرازير مي
شود آري پس براي آخرين بار نيز گريه كن چون اين درد دلي بود كه
من نيز با چشمان خيس نوشتم ....

تاري 09-28-2009 03:09 PM

انگار كه نفرين شده ام به چه گناهي نميدانم

سرنوشت بازيها دارد با دل خسته من اسير نفس او شدم وچه اسان تحقيرم ميكند

سردرد امانم نميدهد چشمانم به سياهي ميرود همه جا تاريك است خاك مرده

برسرايم ريخته اند

خنديدن را از ياد برده ام شادي با من غريبه است وچه دور ميبينمش دست

نيافتني ميماند

سكوت مطلق

اما دلم عجيب سنگين است حال ميتوان گريست نه ؟

صداي سكوت است كه مي ايد و من تنها نشسته ام با بغضي در سينه ام توان

شكستنش را ندارم شايد هم

نميخواهم بشكنمش مدتهاست كه بامن است دامني ميجستم كه پناهم باشد و پرده

اشكم ميخواستم انجا سردر

شانه هاي او هاي هاي گريه سردهم اما افسوس .....

اشكهايم انگار خريداري ندارند

و ظلمت شب است كه بر خانه ام حكم ميراند كورسوي اميدي ميبينم يا كه شايد

توهمي بيش نيست دنيا با من غريبه است وشب سهم من است از تمام روشنايها./

تاري 09-28-2009 03:10 PM

دو تا جمله عاشقانه واقعا قشنگ

1- مي دوني قشنگي راه رفتن زير بارون چيه ؟
اينه که هيچ کس نمي تونه اشکاتو ببينه


2- هيچ کس لياقت ديدن اشک آدم را ندارد
اوني هم که لياقت داشته باشد هيچ وقت اشکهاي تو رو در نمي آورد

تاري 09-28-2009 03:11 PM

http://i31.tinypic.com/2hfp6km.jpg

تاري 09-28-2009 03:12 PM

شبي از شبهاي زمستاني، مسافري به اميد گرماي


نگاهت به تو پناه آورد تنهايش نگذار. شايد در گرمترين


روزهاي تابستان به خنکي لبخندش محتاج شوي

deltang 09-28-2009 04:30 PM

بر روی دریچه ی قلبم نوشتم ورود عشق ممنوع عشق سراسیمه وارد شد و گفت من

بی سوادم.

تاري 10-03-2009 11:44 AM

ساعت به خواب رفته ، قرارت نمی رسد
پاییز می دود به بهارت نمی رسد

هر چه گل است ، من ، به تو تقدیم می کنم

یک شاخه هم به خواستگارت نمی رسد

حتی برای خاطر چشمان کور من
تصویر های تیره و تارت نمی رسد

هر هشت شنبه را تو به من فکر می کنی
پاهای من به روزشمارت نمی رسد

" لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد "
آقا دلت خوش است ، نگارت نمی رسد !

حتی اگر اصالت کاشانی ات دهند
قدری گلاب هم به مزارت نمی رسد

تا ارتفاع موی تو قدم بلند نیست
لبهای من به سرخ انارت نمی رسد

زاینده رود با پل خواجو برای تو
این میهمان به میز ناهارت نمی رسد

چون بچه ها به شوق تو پر درمی آورم
پرواز من ولی به قطارت نمی رسد

حالا که دیر آمده ای زود می روی
آهوی من به فصل شکارت نمی رسد

این بیت آخر است سلامت رسیده ام
یعنی سرم به حلقه دارت ... نه ، می رسد!

تاري 10-03-2009 11:45 AM

در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم

در دیده‌ی هر عاشق او بود همه لایق
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم

دلدار دل افگاران غم‌خوار جگرخواران
یاری ده بی‌یاران، هرجا همه او دیدم

مطلوب دل در هم او یافتم از عالم
مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم

دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس
او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم

آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین
فی‌الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم

دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها
او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم

هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه
کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم

در میکده و گلشن، می‌نوش می روشن
میبوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم

در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو
جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم

فرگل 10-03-2009 01:30 PM

اينكه در هر لحظه و با هرموقعيتي دلت پيش اون كسي باشه كه دوستش داري و دوستت داره البته اگه دو طرفه باشه ....

فرگل 10-03-2009 01:35 PM

تو اين مدتي كه نبودم به ياد همتون بودم و واقعا هم دلم براتون تنگ شده بود هر چند هيچكي به فكر من نبود ديگه .... اين دوست داشتن تو كوچه پس كوچه قلبمه

deltang 10-03-2009 01:54 PM

به چشمانت بیاموز که هرکس ارزش دیدن نداره

تاري 10-03-2009 02:35 PM

فرگل جان هر كدوم از بچه هاي فروم كه نباشن جاشون خاليه ما همه با هم دوستيم و به ياد هم اين رو بدون اگه غير از يان باشه هيچ انجمني شكل نميگيره
فقط بعضيها اتيشين و بعضيها يه خورده ملايم تر
موفق باشي

تاري 10-04-2009 10:09 AM

هیچ

آسمان هم مثل دل من گرفته بود امروز
ابری بود و مه آلود، اما بارانی نبارید
من هم نباریدم
گریستن را هم حتی از خاطر برده ام من
خالی از بودن
خسته از خواستن
شاید این غمگین ترین روز تولدم بود
اگر غم را مفهومی باشد بعد از این!
اصلا چه اهمیتی دارد؟!

فرگل 10-04-2009 10:25 AM

در كوچه پس كوچه هاي قلبم ندايي ضعيف فرياد ميزند اميد رهايي هست طاقت داشته باش ...

تاري 10-04-2009 01:10 PM

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنج‌ست که چون نقطه بکنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
ایدوست، برآور دری از خلق برویم
تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد
می‏خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کو باشد و من باشم و اغیار نباشد
پندم مده ای‌دوست که دیوانهء سرمست
هرگز بسخن عاقل و هشیار نباشد
با صاحب شمشیر مبادت سر و کاری
الا بسر خویشتنت کار نباشد
سهلست، بخون من اگر دست برآری
جان دادن در پای تو دشوار نباشد
ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مه را لب و دندان شکر بار نباشد
وان سرو که گویند ببالای تو باشد
هرگز بچنین قامت و رفتار نباشد
ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق
صوفی نپسندند که خمار نباشد
هر پای که در خانه فرو رفت بگنجی
دیگر همه عمرش سر بازار نباشد
عطار که در عین گلابست، عجب نیست
گر وقت بهارش سرگلزار نباشد
مردم همه دانند که در نامهء سعدی
مشکیست که در کلبه عطار نباشد
جان در سر کار تو کند سعدی و غم نیست
کان یار نباشد که وفا دار نباشد

Nur3 10-04-2009 08:12 PM


گرچه نمی بینم گل روی تو را ،
خاطراتت را در این غمخانه
پنهان می کنم.
گوهر یکدانه ، نیلوفر ، تو را ،
تا ابد در سینه مهمان
می کنم.




تاري 10-05-2009 03:05 PM

آرزوهایم را به تو خواهم بخشید،
به تو که آینه دار قبیله تاریک قلبم شدی
به تو که خزان قامتم را به بهار وجودت طراوت بخشیدی
به تو که ناشکیبایی وجودم را به صبوری نگاهت سبز کردی
به تو ای یکه تاز عرصه قلبم .
آبی ترین نگاهم را
آبی ترین حرفم را
تا بی نهایت این دیار
در این شب فانوس و غزل
به تو خواهم سپرد
تا نگهبان حریم دستهای تنهایم باشی..

فرگل 10-05-2009 03:09 PM

گر چه من نمي بينم گل روي تو را
تا ابد مهر تو را / عشق تو را / ياد تو را در سينه پنهان مي كنم :53::53::53:

فريما 10-05-2009 03:10 PM

آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی!
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند!...

فرگل 10-05-2009 07:10 PM

كاش ميشد عشق را تقدير كرد
فرصت لبخند را تمديد كرد
كاش ميشد از ميان لحظه ها
لحظه ديدار را نزديك كرد

تاري 10-06-2009 08:58 AM

من با تو نگویم که تو پروانه ی من باش
چون شمع بیا روشنی خانه ی من باش


در کلبه ی من رونق اگر نیست، صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه ی من باش

فرگل 10-06-2009 09:10 AM

در مرام ما رفيقان نيست ، رسم ترك دوست
عهد با هر كس ببنديم ، جانمان در دست اوست

:53::53::53:

تاري 10-06-2009 01:33 PM

عشق يعني سالهای عمر سخت

عشق يعني زهر شيرين بخت تلخ

عشق يعني خواستن له له زدن

عشق يعني سوختن پر پر زدن

عشق يعني جام لبریز از شراب

عشق يعني تشنگی يعني سراب

عشق يعني لایق مریم شدن

عشق يعني با خدا همدم شدن

عشق يعني لحظه های بي قرار

عشق يعني صبر يعني انتظار

عشق يعني از سپیده تا سحر

عشق يعني پا نهادن در خطر

عشق يعني لحظه ي ديدار يار

عشق يعني دست در دست نگار

عشق يعني آرزو يعني امید

عشق يعني روشني يعني سپيد

عشق يعني غوطه خوردن بین موج

عشق يعني رد شدن از مرز اوج

تاري 10-06-2009 01:33 PM

ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس ازین
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا
http://daryache.persiangig.com/image/if8vb6.jpg

__________________

فرگل 10-06-2009 01:52 PM

من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم...

تاري 10-07-2009 12:23 PM

http://behroozm2000.persiangig.com/i...mkatekohne.JPG
نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است...
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی...

تاري 10-07-2009 12:23 PM

جهان تنگي كوچك است
از دريا كه سخن مي‌گويي و كلمه‌هاي من
شناكنان
به دهان تو مي‌شتابند
نيوتن
به عكس‌العملي مناسب مي‌انديشد
ماهي‌ها جا عوض مي‌كنند
نيوتن
با گچ مي‌كوبد به پيشاني‌ام
همه‌ي سيب‌هاي جهان را
برسرم تكانده‌اي
دارم نم‌نمك مي‌فهمم
جاذبه يعني چه؟
گوشي را مي‌گذاري
سيب را برمي‌دارم
ماهي‌ها
همچنان در سيم‌ها شنا مي‌كنند.

تاري 10-07-2009 12:23 PM

http://behroozm2000.persiangig.ir/image/gfgd.JPG
اين روزها معناي زندگي
نهفته در لبخند تلخ پرندگان
به انسان هايي كه
از آخرين تكه نانشان هم نميگذرند...

__________________

تاري 10-07-2009 12:24 PM

به تو تقديم ميكنم تمام احساسات دورنم را كه مشتاقانه تو را طلب ميكنند.
به تو تقديم ميكنم لحظه لحظه هاي دلتنگي ام را كه به وسعت تمام روزهايي
است كه بي تو سركردم.
وبه تو تقديم ميكنم عشق را كه در تپشهاي قلبم و دراشتياق چشمان هميشه
منتظرم يافتم.
اين ارزشمندترين هديه من به توست گوشه اي از قلبت پناهش ده وبا
خورشيد مهرباني ات نگهبانش باش. هميشه در خاطرم خواهي ماند...........

http://forum.niksalehi.com/picture.p...ictureid=15184

فرگل 10-07-2009 12:27 PM

در اين خاک سياه و سرد
در اين شبها در اين ظلمت
در اين تنهايي و وحشت
صدايت مرهم دلهاست
دلت آيينه فرداست
دل من در پي نور است
اگر چه از رخت دور است
به ياد تو به نام تو
دلم سر شار از شور است
صدايم کن صدايم کن
ز خود خواهي رهايم کن


:53::53::53:

تاري 10-08-2009 09:04 AM

حالمان بد نیست غم کم میخوریم
کم که نه هر روز کم کم میخوریم
آب میخواهم سرابم میدهند
عشق میورزم عذابم میدهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد میشوم
خوب اگر اینست من بد میشوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو میکنم
هرچه در دل داشتم رو میکنم
نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه بازار ماست
درد میبارد چو لب تر میکنم
طالعم شوم است باور میکنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوشباورم گولم مزن
من نمیگویم که خاموشم مکن
من نمیگویم فراموشم مکن
من نمیگویم که بامن یار باش
من نمیگویم مرا غم خوار باش
من نمیگویم دگر گفتن بس است
گفتم اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود
وای رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از در و دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون میچکد
خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد؟نه
فکر دست تنگ مارا کرد؟نه
هیچ کس از حال ما پرسید؟نه
هیچ کس اندوه مارا دید؟نه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما میگریخت
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفأل میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تاري 10-08-2009 09:08 AM

پسري يه دختري رو خيلي دوست داشت که توي يه سي دی فروشي کار ميکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هيچي نگفت. هر روز به اون فروشگاه ميرفت و يک سي دي ميخريد فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از يک ماه پسرک مرد... وقتي دخترک به خونهاون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک ديد که تمامي سي دي ها باز نشده... دخترک گريه کرد و گريه کرد تا مرد... ميدوني چرا گريه ميکرد؟ چون تمام نامه هاي عاشقانه اش رو توي جعبه سي دي ميگذاشت وبه پسرک ميداد!


اکنون ساعت 12:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)