![]() |
داستانی واقعی و جالب از مرگ و عالم برزخ
جوانی به نام محمد شوشتری که پدر و مادرش در تهران زندگی می کنند ودر یک حادثه اتومبیلرانی از دنیا رفته است جریان عجیب زندگی عالم بعد از مرگ خود را برای یکی از دوستانش در مدت ده شب هر شبی چند دقیقه که اوائل در خواب و بعد در بین خواب و بیداری و سپس در بیداری بوده تعریف می کند که تمام مطالبش از طرفی با اخرین نظرات علمای علم روح و از طرف دیگر با احادیث اسلامی کاملا تطبیق دارد. |
دوستش که از مردان معروف علم و دانش است می گفت :همان روزی که او تصادف کرده بود و من نمی دانستم که او مرده است شبش وی را در خواب دیدم که با عجله به طرف من می اید و با خوشحالی کانل می گوید:من مرده ام و می خواهم جریانات بعد از مرگم را هر شب چند دقیقه برای تو بگویم .تو حاضری به انها گوش دهی ؟برایت خیلی اموزنده است.من گفتم بسیار خوب شروع کن: |
او گفت:این طور که نمی شود .بیا با هم به ویلایی که همین امروز تحویل من دادند برویم و انجا روی مبل بنشینیم و تکیه بدهیم و میوه و اجیل بخوریم و ان وقت من با خیال راحت برای تو جریانات بعد از مرگم را نقل کنم. |
من گفتم: برویم و با این جمله دو نفری راه افتادیم و به در باغ بزرگی رسیدیم در باغ از طلا و نقره و جواهرات ساخته شده بود .او با اشاره و اراده ای بدون انکه دستش دراز کند در باغ را باز کرد و ما دو نفری وارد باغ شدیم و مستقیما به طرف قصری که در وسط باغ بود رفتیم .حالا این باغ چه خصوصیاتی داشت بماند زیرا در ضمن مطالبی که برای من نقل می کند خصوصیات باغ هم تا حدی خواهم گفت. |
این قصر اتاقهای زیادی داشت ولی در وسط این اطاقها تالار بزرگی وجود داشت که صدها مبل مخملی نرم در اطرافش گذاشته بودند .من و او در گوشه ای از این تالار پهلوی یکدیگر نشستیم .او حس کرده بود که من مبهوت این باغ و این قصر شده ام و ممکن است به سخنانش گوش ندهم .لذا به من گفت:اگر می توانی شش دانگ حوایت را به من بدهی قضیه ام را شروع کنم .گفتم:بسیار خوب این کار را می کنم.لذا با دقت مطالب او را گوش دادم و به ذهنم سپردم و وقتی بیدار شدم فورا انها را نوشتم و اینک تحویل شما می دهم. |
لحظه مرگ و ملاقات با ملک الموت
او گفت اولا به شما بگویم که راحت ترین مرگها برای کسی که دلبستگی به دنیا ندارد و نزکیه نفس کرده است مرگ دفعی و ناگهانی است زیرا من وقتی تصادف کردم اصلا متوجه نشدم که مرده امفقط وقتی چشمم به بدنم افتاد که فرمان ماشین به سینه جسدم فشار اورده بود و قلب مرا له کرده بود متوجه شدم که مرده ام .در این بین که نمی دانم همان لحظه ای بودکه تصادف کردم یا بعد از تصادف دیدم جوان خوش قیافه ای دست مرا گرفته و به طرفی می برد .به او سلام کردم او با تبسم جواب خوبی داد و گفت :نترس من به تو از هر کسی مهربان ترم زیرا تو دوست دوستان ارباب من هستی .گفتم:دوستان و ارباب شما چه کسانی هستند ؟گفت:من خدمتگذار خاندان پیامبر اسلامم و دوستان من هم همانها هستند من امده ام شما را به خدمت انها ببرم انها به من گفته اند شما می ایید و من به استقبال شما امده ام .گفتم:اسم شما چیست؟ان جوان گفت اسم من ملک الموت است.من به او گفتم :در دنیا شما طور دیگری معرفی کرده اند اهل منبر می گفتند :شما با مردم خیلی با خشونت و تندی رفتار می کنید ولی من حالا از شما این همه مهربانی و محبت می بینم. |
حضرت ملک الموت با چشمهای زیبا و درشت و پلکهای بلند و صورت نورانی و بسیار وجیه نگاه محبت امیزی به من کردد با حیای عجیبی فرمود :راست می گویید بعضی از ما گاهی مجبوریم که با دشمنان شما شیعیان و کسانی که خیلی دنیا پرستند قدری خشونت کنیم انها ان را می گویند و الا خدای تعالی در من و گروهی که من انها در انها هستم به هیچ وجه غضب بیجا و سبعیت که از صفات حیوانی است قرار نداده بلکه هم مثل حضرت جبراییل افتخار خدمت گذاری اهل بیت عصمت و طهارت ع را داریم و مطیع انها هستیم انها هر فرصت خوبی که داشته باشند ما هم صفت متصف باشیم و انها دارای خلق عظیم و مهربانی کاملی هستند. |
سئوال و جواب قبر و تشرف به خدمت اهل بیت
ملاقات دوم:چند شب بعد او را در حالت خلسه یعنی بین خواب و بیداری دیدم که ادامه قضیه اش را اینگونه نقل کرد:بالاخره ان جوان خوش قیافهبا همان مهربانی و محبت فوق العاده مرا به خدمت خاندان عصمت و طهارت ع برد و در بین راه دو نفر جوان خوش قیافه که مثل خودش بودند و من همانجا فهمیدم انها حضرات نکیر و منکر یا بشیر و مبشرند .چند سئوال کوتاه از من کردند و بعد به من اجازه عبور دادند .در اینجا من از حضرت ملک الموت پرسیدم :پس سئوال قبر چه می شود؟ایشان گفتند:چون جسد تو له شده همینجا که روی قبر تو است از روحت سئوال شد و سئوال قبر تو همین است.گفتم:قبر من کجاست ؟گفت همین جا و اشاره به زمین کرد. |
من نگاه کردم دیدم بدن من زیر خاکها کرده اند و من کنار بدن له شده ام در راه عبور به خدمت خاندان عصمت ع قرار گرفته ام. خواستم مقداری متاثر و محزون بشوم حضرت ملک الموت فرمودند :بیا برویم معطل اینها نشو انچه را که امروز خواهی دید سبب می شود که همه چیز را فراموش کنی . و با یک چشم بر هم زدن مرا به محضر مبارک رسول الله ص و فاطمه زهرا و ائمه اطهار رساند و خودش با من وداع کرد و رفت .من به محضر انها مشرف شدم...... |
ملاقات سوم
چند شب بعد در حالتی که نمی دانم خواب بودم یا بیدار روح ایشان را دوباره دیدم که اینگونه ادامه داد:من از وقتی که به خدمت حضرات معصدمین ع مشرف شده ام با انکه هیچ لیاقت محضر انها را ندارم در عین حال مایل نیستم لحظه ای از خدمتشان دور شوم اما در همان لحظات اول متوجه شدم که روح من از نظر بعضی از کمالات ناقص است و هنوز بعضی از صفات رذیله در من هست که نباید به خود اجازه بدهم با داشت ان صفات زیاد در میان انها باشم حال من عینا مثل کسی بود که با لباس چرکین و دست و صورت کثیف و الوده به مجلس بزرگان وارد شود و بخواهد با انها مجالست نماید .اما به مجرد انکه در خود احساس شرمندگی کردم یکی از اولیای خدا که نباید اسمش را نقل کنم نظافت و تزکیه روح مرا به عهده گرفت و از امروز من مثل شاگردی که به مدرسه می رود مشغول تحصیل کمالات روحی شده ام و بنا شد که من اول حودم از بعضی صفات رذیله با راهنمایی ان ولی خدا پاک کنم و سپس معارفم را تکمیل نمایم. |
و خود را به کمالات روحی برسانم و بعد لیاقت معاشرت با ائمه ع پیدا کنم . و ای کاش من این کارها را در دنیا انجام داده بودم که دیگر اینجا معطل نمی شدم زیرا انسان تا لذت مجالست با خاندان عصمت ع را نچشیده نمی تواند بفهمد که چقدر معاشرت با انها ارزش دارد . وقتی لذت معاشرت با انها را احساس کرد ان وقت به او بگویند باید بروی و مدتها از ما دور باشی تا خودت را تمییز کنی و اصلاح نمایی ان وقت ناراحتی فراق عذابی بس الیم و دردناک است. |
ملاقات چهارم
چهار شب بعد وقتی مشغول نماز شب و تهجد بودم ناگهان او را در بیداری با لباس بسیار تمییز و بسیار زیبا و وجیه در مقابل خود دیدم اول مقداری ترسیدم ولی او با صدای بسیار لطیفش به من گفت :نترس تا بقیه قضایایم را برای تو نقل کنم بعد ادامه دادو گفت:من در این چند روز علاوه بر انکه مشغول یادگرفتن معارف و تزکیه نفس بودم با دوستان و اشناتان هم ملاقات می کردم .همه انجا هستند همه دوستان سابقی که مرده اند و شیعه علی ع بوده اند. |
ادامه دارد
|
همه انجا هستند همه دوستان سابقی که مرده اند و شیعه علی ع بوده اند |
سه روز قبل که به میان اجتماع ارواح شیعیان در وادی السلام رفتم یکی از مردان متقی که با من رفیق بود دیدم او مرا به جمعی از دوستان حضرت مولا معرفی کرد و انها دور مرا گرفتند و هر یک از احوال دوستانش می پرسید .یکی از من پرسید :چند روز است از عالم دنیا امده ای ؟گفتم همین چند روز قبل.او با شنیدن این جمله رو به سایر ارواح کرد وگفت:خیلی او را سئوال پیچ نکنید زیرا او خسته است و از ناراحتی فوق العاده جان کندن خلاص شده است. |
من گفتم :نه اتفاقا بقدری در این سفر راحت بود که هیچ خسته نشده ام .گفتند:مگر تو چگونه از دنیا بیرون امدی؟گفتم:با ماشین تصادف کردم و به کلی درد احساس نکردمو فورا ملک الموت با محبت فوق العاده ای مرا به محضر خاندان عصمت و طهارت ع برد و نگذاشت من زیاد ناراحت بشوم:دیگری پرسید :تو اهل کجایی گفتم:در فلان شهر زندگی می کنم .گفت:فلانی را می شناسی؟گفتم :بله او در دنیا است.باز از شخص دیگری پرسید که اتفاقا مرد گناهکاری بود گفتم :او چند سال است از دنیا بیرون امده است.گفت:پس نزد ما نیامده حتما اعمال زشتش دامنگیر ش شده و او را حبس کرده اند .من سئوال کردم او را کجا حبس کرده اند؟گفت:معلوم نیست زندانهای متعددی است ولی بیشتر احتمال دارد در میان قبرش حبس باشد.گفتم:من می توانم با او ملاقاتی داشته باشم.گفت :چه فایده دارد جز انکه ناراحت بشوی و برای او هم نمی توانی کاری انجام دهی.گفتم :مایلم برای انکه قدر محبت و ولایتم را بدانم کیفیت عذاب قبر را مشاهده کنم.گفت :پس من هم همراه تو می ایم شاید اگر قابل عفو باشد حضرت مولا برای او تقاضا کند. |
بعد از ان ما با هم به قبرستان رفتیم .همان طوری که او گفته بود ان شخص را در قبرش حبس کرده بودند ما از ملائکه ای که موکل او بودند اجازه گرفتیم که با او ملاقات کنیم و با هر زحمتی بود او را دیدیم.از او پرسیدم :بعد از مرگ چه بر سرت امد؟او اهی کشید و گفت :شما حال مرا می بینید الان چند سال است که از همین سلول تنگ و تاریک بیرون نرفته ام ابتدا وقتی حضرت ملک الموت با من روبرو شد خیلی با تند خویی جان مرا گرفت. |
مرا خیلی اذیت کرد . همه ملائک با خشونت و تندی با منروبرو می شدند وقتی مرا در قبر گذاشتند مثل این بود که مرا در گودالی از اتش گذاشته اند .می سوختم و در عذاب بودم تا انکه حضرت علی ع را دیدم و از انها کمک خواستم .انها فرمودند:تو در دنیا مارا فراموش کردی و دوستان مارا زیاد اذیت کردی حالا باید تا مدتی کفاره گناهانت را بپردازیو به من بی اعتنایی کردن .حالا دستم به دامنتان شما که ازادید به پسرم بگویید تا برای من طلب رضایت کند . |
ملاقات پنجم
در پنجمین شب که مرحوم شوشتری را دیدم که از شرح چگونگی ملاقاتمان معذورم او برای من خصوصیات بهشت عالم برزخ را شرح داد .انشب باز خود را در گوشه همان قصری که در باغ بزرگی بود و شب اول ان را در خواب دیدم مشاهده کردم او به من گفت :این باغ و قصر تنها مال من است و به هریک از ارواح که مومن و شیعه باشند مثل این و یل بهتر از این باغ و قصر را می دهند اگر مایلی بیا با هم در این باغ و قصر گردش کنیم و خانه جدید مرا با جمیع خصوصیاتش ببین .من اظهاغر تمایل کردم و او فورا از جا برخاست و مرا به گردش برد .باغ بسیار بزرگ بود همه چیزش غیر ان چیزهایی بود که ما در دنیا دیده ایم .لطافت و ظرافت بر تمام اشیا ان باغ حکومت می کرد .چند نهر در این باغ جاری بود.یکی از این نهرها شیر خالصی بود که شفافیت فوق العاده و مزه بسیار خوبی داشت و من مقداری از ان نهرها نوشیدم.نهر دیگری از عسل مصفا در گوشه دیگر باغ جاری بود که بسیار زلال و روان و بدون چسبندگی و بسیار خوشمزه بود .و همچنین نهر سوم که در وسط باغ جاری بود و از هر دوتای انها شیرین تر و شفاف تر بود و اسمش نهر کوثر بود زینت فوق العاده ای به باغ می بخشید.در این باغ انواع بلبلها به رنگهای مختلفی که حیرت اور بودند درختهایی که پر از میوه بودند دوشیزگانی که همه اماده خدمت بودندو جوانهای بسیاری به نام غلام همه مهیای انجام اوامر صاحب باغ بودندبسیار به چشم می خورند. |
خاک این باغ به قدری معطر بود که انسان فکر می کرد ان را از مشک و رعفران ایجاد کرده اند .ولی انچه مرا به حیرتانداخته بود این بود که این باغ با همه عظمتش برای من که هنوز در دنیا بودم در بعد و حالت دوم واقع شده بود یعنی عینا مثل عکشهای دو بعدی بود درختان میوه ای که در این باغ بود همه گونه میوه داشت.من مبهوت در میان باغ ایستاده بودم که ناگهان به خود امدم و از ان حالت خارج شدم و خود را تنها در اطاق خواب مشاهده کردم. |
ملاقات ششم
در شب ششم او با من ارتباط روحی پیدا کرد به من گفت:بیا با هم در عالم برزخ گردش کنیم .من موافقت کردم و هر دوی ما مثل کبوتری به طرف عالم برزخ پرواز کردیم .اول به دریای بزرگی رسیدیم در میان ان کشتیهایی از نقره خالصدر حرکت بودند .من و او سوار یکی از ان کشتیها شدیم تا بهجزیره و محلی که بسیار بزرگ و با عظمت بود و خیمه های زیادی که انها را از نقره بافته بودند رسیدیم .او به من گفت :می دانی این خیمه ها مال کیست؟اینها متعلق به اهل بیت عصمت و طهارت ع است انها در اینجا هر کدام خیمه مستقلی دارند سپس از انجا به وادی السلام در نجف اشرف در عراق رفتیم .در انجا ارواح مردم با ایمان و تزکیه شده و مخلص جمع بودند ولی مثل انکه اینها لباسهای مخصوصی به تن داشتندکه به قدری منور و براق بود که چشم را خیره می کردو من مدتی به لباسهایی تمیز و فاخر انها بهت زده نگاه می کردم. |
شب هفتم
امشب می خواهم تو را به جایی ببرم که ممکن است بترسی و ناراحت شوی ولی برای اطلاعت از عالم برزخ لازم است .من و او با هم پرواز کردیم و به چند قبرستان متروک در ممالک کفر رفتیم .این قبرستانها در بعد برزخی مثل حفره هایی بودند که در انها سالها اتش افروخته باشند و اطرافشان را خاکستر گرفته و جز حرارت و سوزندگی چیز دیگری نداشته باشند .وقتی ما دقیقا به داخل انها نگاه کردیم در پایین ان گودالها یک نفر از کفار افتاده بود و بدنش می سوخت و او فریاد می کشید که ما از بس ناراحت شدیم در انجا نتوانستیم حتی لحظه ای توقف کنیم .شپش از انجا به طرف کوههایی که بین مکه و مدینه واقع شده بود و بسیار سیاه و وحشتناک است دفتیم در انجا وقتی با بعد برزخی به ان کوهها نگاه کردیم جهنم هولناکی بود که جمعی در انجا به انواع عذابها مبتلا بودند اقای شوشتری به من گفت :اینها قاتلین امام حسین ع هستند که به انواع عذاب مبتلا هستند.من در اینجا خوشحال شدم چون پرونده انها می دانستم ولی در عین حال حالم به هم خورد و از کثرت وحشت از ان حالت برزخی بیرون امدو خود را در اطاق منزلم دیدم. |
ملاقات هشتم:اسمان برهوت را دود غلیظی که تعفن گوشت و چربی سوخته از ان می امد .فرا گرفته بود.صدای ضربات شلاقهای اتشین و جیغ و دادو فریاد جمعی در ان تاریکی مطلق بلند بود .ما برای انکه بدانیم چگونه عذاب می شوند درخواست کردیم که یکی از ان کفار و دشمنان خدا را نزد ما اوردندتا چند سئوال از او بکنیم .یکی از ملائکه سر زنجیری را کشید و یک نفر را در حالی که روی زمین کشیده می شد و داد می زد از میان دود و اتش بیرون اورد و به او گفت هرچه از تو می پرسند جواب بده .اقای شوشتری از او پرسید :تو که هستی و در دنیا چه می کردی که مبتلا به این گونه عذاب گشتی ؟او گفت:من سلطان یکی از ممالک اسلامی بوده ام و در دنیا به خاطرریست طلبی ظلم زیادی به مردم کرده ام و صدها نفر را در زندانها و سیاهچالها دور از خانواده هایشان شکنجه داده و انها رابه بدترین عذاب مبتلا کردم .من با اولیای خدا و اهل بیت پیامبر هم دشمنی می کردم.در اینجا او را دوباره به طرف اتشها کشیدند. |
ملاقات نهم
شب بعد که نهمین شب ملاقاتمان با اقای شوشتری بود پس از نماز مغرب و عشا حالت ضعف و کم کم حال بیهوشی عجیبی به من دست داد .در ان حال ضعف و بیهوشی دیدم اقای شوشتری به من می گوید :حلا با این همه مطالب که از عالم برزخ بدست اورده ای نمی خواهی به ما ملحق شوی و انچه را که من می بینم تو هم ببینی؟گفتم:مگر انچه را که شما می بیمید من نمی بینم ؟گفت:نه فقط انچه را که محسوس است می بینی زیرا تو بعد معنوی و روحی را از زاویه بسیار ضعیفی مشاهده می کنی و خیال می کنی من هم مثل تو انها را می بینم ولی بدان فرق من وتو مثل فرق کسی است که همه چیز را تشخیص می دهد با کسی که فقط از راه لمس و دست کشیدن بعضی از چیزها را احساس می کند. |
حالا مایلی یک نمونه از لذتهایی را که تو نمی توانی احساس کنی و من همیشه با ان در ارتباطم بدانی؟پس بیا با هم به جایی برویم که شاید در انجا مقداریاز انچه را که من می گویم درک کنی باسرعت عجیبی مرا به اسمانها و ما فوق کهکشانها برد.سپس مرا به باغی که از نظر وسعت فوق العاده عجیب بود وارد کرد .من از همان لحظه ورود به این باغ به یک حال نشاط مست کننده ای که نمی دانم چگونه توصیف کنم افتادم که اگر سلطنت جمیع کره زمین را بدون هیچ معارضی تا ابد به تو بدهند و تو فقط از لذتهای ان استفاده کنی حاضری با یک ساعت این نشاط عوض کنی؟ |
به هر حال وقتی اقای شوشتری دید که من نزدیک است منفجر شوم و نمی توانم ان لذت و نشاط را تحمل کنم فورا مرا از ان باغ بیرون اورد. |
اخرین ملاقات
شب دهم که مست دیدار قبل بودم ناگاه دیدم اقای شوشتری از در وارد شد.او گفت:حالا حاضری از این دنیا بروی و همه لذتهای دنیایی را ترک کنی و همه جا با من باشی ؟گفتم:علاوه بر انکه حاضرم از تو تقاضا دارم که از خدای تعالی بخواهی مرگ مرا برساند.اوگفت:من دیشب تا به حال این دعا را برای تو کرده اما مثل اینکه هنوز امتحان نهایی تو انجام نشدهو باید باز مدتی در این دنیا باشی و لذا دیگر من به سراغ تو نخواهم امد هر چه می خواهی امشب از من سئوال کن تا جوابت بدهم. |
س:شما در عالم برزخ تا قیامت چه خواهید کرد و وقتتان را چگونه می گذرانید؟ج:برای ما مسئله زمان مطرح نیستزیرا تو می فهمی که اگر ملیارها سال انسان در ان باغ با ان نشاط و لذت باشد مثل یک لحظه است. |
س:اگر کسی به کمالات روحی نرسیده باشدباز هم از لذت وصال استفاده می کند؟ج:اگر در دنیا دارای اعتقادات صحیح باشدو خدا و اولیای خدا را به عنوان محبوب خود انتخاب کرده باشدنفس او را مدت کوتاهی تزکیه می کنند و سپس او را به مقام قرب راه می دهند.
|
س:از نظر شما چه عملی در دنیا برای بدست اوردن وصال محبوب موثرتر است؟ج:از همه مهمتر دوست داشتن دوستان خدا البته مودتی که سبب اطاعت از انها بشودبهتر است.
در اینجا ناگهان اقای شوشتری از نظر ناپدید شد و دیگر تا به حال او را ندیده ام. |
وقتی اقای شوشتری دید من می خواهم منفجر شوم و نمی توانم دیگر این همه نشاط را تحمل کنم فورا مرا از باغ بیرون برد. |
این قصر اتاقهای زیادی داشت ولی در وسط این اطاقها تالار بزرگی وجود داشت که صدها مبل مخملی نرم در اطرافش گذاشته بودند .من و او در گوشه ای از این تالار پهلوی یکدیگر نشستیم .او حس کرده بود که من مبهوت این باغ و این قصر شده ام و ممکن است به سخنانش گوش ندهم .لذا به من گفت:اگر می توانی شش دانگ حوایت را به من بدهی قضیه ام را شروع کنم .گفتم:بسیار خوب این کار را می کنم.لذا با دقت مطالب او را گوش دادم و به ذهنم سپردم و وقتی بیدار شدم فورا انها را نوشتم و اینک تحویل شما می دهم.
|
خاک این باغ به قدری معطر بود که انسان فکر می کرد ان را از مشک و رعفران ایجاد کرده اند |
اکنون ساعت 01:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)