![]() |
الهی...........
الهی! هر که را عقل دادی چه ندادی،
و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟ خدايا من کيستم که بر درگاه تو زارم يا قصه درد خود بتو پردازم. در عشق تو من کيم که در منزل من از وصل رخت گلی دمد بر گل من . الهی ای راهنما به کرم ، فروماندم در حيرت يکدم ، آن کدام است ؟ دمی که نه حوا در آن گنجد نه آدم . اگر من دم بيابم چون من کيست ؟ بيچاره زنده ای که بی نفسش بايد زيست . الهی از جودتو هر مفلسی را نصيبی و از کرم تو هر دردمندی را طبيبی و از رحمت تو هر کسی را سهمی . بگذار تا داستان درد خود بتو پردازم ، بر درگاه تو ميزارم و به اميد تو می نازم ، يک نظر در من نگر تا دو گيتی به آب اندازم . مهر تو به مهر خاتم ندهم ... وصلت به دم مسيح مريم ندهم ... عشقت به هزار باغ خرم ندهم ... يک دم غم تو به هر دو عالم ندهم ... الهی هر چند ما گنهکاريم تو غفاری ، هر چند ما زشت کاريم تو ستاری ... الهی گنج فضل تو داری و بی نظير و بی ياری ، ما را سزاست که خطاهای ما را در گذاری. الهی به نشانت بينندگانيم ، به نامت زندگانيم ، به فضلت شادانيم ، به مهرت نازانيم ... از جام مهر تو مست مایيم ، صيد عشق تو در دام مایيم ... زنجير معنبر تو دام دل ماست . عنبر ز نسيم او غلام دل ماست . در عشق تو چون خطی بنام دل ماست . گویی که همه جهان بکام دل ماست . الهی دانی که من به خود و به اين ورزم و نه به کفايت خود شمع هدايت افروزم ... از من چه آيد ؟ و از کردار من چه گشايد ، طاعت من به توفيق تو ، خدمت به هدايت تو ... توبه من به رعايت تو ، شکر من به انعام تو ، ذکر من به الهام تو ... همه تویی ، من کيم ؟ اگر فضل تو نباشد من بر چه ام ؟ الهی ، اگر تو مرا خواستی ، من آن خواستم که تو خواستی و آن خواهم که تو خواهی ... آمین ... |
الهی! هر که را عقل دادی چه ندادی،
و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟ خدایا : عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار. خدایا : به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن . خدایا : رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نساز. خدایا : مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی قضاوت نکنم. خدایا : جهل آمیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد. خدایا : شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند. خدایا : درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. آن چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم. خدایا : مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله در امان دار. خدایا : خودخواهی را چندان درمن بکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز آن در رنج نباشم. خدایا : مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم. خدایا: « تقوای ستیزم» بیاموز تا درانبوه مسوولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم. خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز. ( برگرفته از نیایش نامه دکتر علی شریعتی ) |
http://i10.tinypic.com/4h0v2ft.jpgامام صادق (علیه السلام) فرموده اند: «كسى كه در ماه رمضان آمرزیده نگردد تا رمضان آینده آمرزیده نمىگردد؛ مگر این كه روز عرفه را درك كند»
عرفات، نام منطقه وسیعى است با مساحت حدود 18 كیلومتر مربع در شرق مكه معظمه، اندكى متمایل به جنوب كه در میان راه طائف و مكه قرار گرفته است. زائران بیتالله الحرام در روز عرفه - نهم ذى حجّه - از ظهر تا غروب در این منطقه حضور دارند. در نقلى آمده است كه آدم و حوّا(ع) پس از هبوط از بهشت و آمدن به كره خاكى، در این سرزمین همدیگر را یافتند و به همین دلیل، این منطقه «عرفات» و این روز «عرفه» نام گرفته است. چنین گفته اند كه جبرائیل علیه السلام هنگامی كه مناسك را به ابراهیم می آموخت ، چون به عرفه رسید به او گفت «عرفت» و او پاسخ داد آری ، لذا به این نام خوانده شد و نیز گفته اند سبب آن این است كه مردم از این جایگاه به گناه خوداعتراف میكنند و بعضی آن را جهت تحمل صبر و رنجی میدانند كه برای رسیدن به آن باید متحمل شد . چرا كه یكی از معانی «عرف » صبر و شكیبایی و تحمل است . عرفه، از عیدهاى بزرگ است؛ هر چند عید نامیده نشده است و روزى است كه حق تعالى بندگان خویش را به عبادت و طاعت خود دعوت كرده،سفره جود و احسان خود را براى آنها گسترده است. شیطان دراین روز، از همه اوقات خوارتر وحقیرتر وخشمناكتر است. روایت شده كه حضرت زینالعابدین(ع) در روز عرفه صداى فقیرى را شنید كه از مردم كمك مىخواست. حضرت فرمود: واى بر تو! آیا دست نیاز به سوى غیر خدا دراز مىكنى؛ در حالى كه امید مىرود در این روز بچههایى كه در شكم مادر هستند، مورد فضل و لطف الهى قرار گیرند و سعادتمند گردند؟ در روایتى از حضرت صادق(ع) آمده است: «كسى كه در ماه رمضان آمرزیده نگردد تا رمضان آینده آمرزیده نمىگردد؛ مگر این كه روز عرفه را درك كند». بهترین عمل در روز عرفه دعا است و در میان روزهاى سال، این روز براى دعا امتیاز ویژهاى دارد. روز عرفه داراى دعاهاى فراوانى است؛ ولى در این میان، دعاى عرفه امام حسین(ع) داراى جایگاه ممتاز،أخص و ویژه است و در واقع، نابترین و عمیقترین معارف الهى و توحیدى در این دعا، بر زبان سالار شهیدان(ع) جارى گشته است. عصر روز عرفه امام حسین(ع) با گروهى از خاندان و فرزندان و شیعیان، با نهایت خاكساری و خشوع از خیمه بیرون آمدند و در جانب چپ كوه ایستادند. امام(ع) چهره مبارك خود را به سوى كعبه گردانید مانند مسكین نیازمندى كه غذا مىطلبد، دستها را برابر صورت خود گرفت و دعایش را چنین آغاز كرد: «الحمدلله الذى لیس لقضائه دافع و لا لعطائه مانع و لا كصنعه صانع و هو الجواد الواسع؛ سپاس خداوندى را سزاست كه چیزى قضایش را دور نمىسازد و از عطا و بخشش او جلوگیرى نمىكند و هیچ آفرینندهاى آفرینش او را ندارد و او سخاوتمندى عالم گستر است.» حضرت(ع) سپس به بیان گوشهاى از نعمتهاى بى پایانِ خداوند كه انسان را در تمام مراحل رشد و تكامل در برگرفته، مىپردازد و مهربانى مادران و دایهها و مواظبت و پرستارى و دلسوزى آنان را از الطاف و عنایتهاى خداوند مىشمرد؛ سپس به لزوم شكر نعمتهاى الهى اشاره مىكند و خود را از اداى یك شكر نیز عاجز و ناتوان مىبیند. هر فرازى از این دعا، دریچهاى از نور و توحید و عشق و محبت به خداوند را به سوى دل انسان مىگشاید و عباراتِ دعا و محتواى آن، نشان مىدهد كه امام حسین(ع) در حال این دعا یك سره از خود و عالم غافل گشته، تمام جهان را به یك سو نهاده، با همه وجود حضور خداوند و احاطه و اشراف او به همه ذرات هستى و نفوذ علم و قدرت و حیات او را بر تك تك ذرات و موجودات عالم مشاهده مىنماید و آن چه را كه دیده، بر زبان آورده است. امام حسین(ع) مىخواهد با این نیایش، انسان و خدا را بشناساند و نزدیكى آن را به هم بنماید. او با این نیایش، منطقىترین و واقعىترین رابطه انسان با خداوند را با زیباترین شكل به تصویر می كشد. دعاى عرفه سیدالشهداء(ع) سراسر نور و عرفان پروردگار است و آمیزهاى از شور و عشق و محبت و معرفت به ذات پاك خداوندی است. در فرازهاى این دعا، امام حسین(ع) با خداوند چنین عاشقانه زمزمه مىكند: خداوندا! اجازه فرما تا دمى چند در برابرت به زانو درافتم و قطراتى از اقیانوسِ جان، نثار بارگاهت نمایم. خیال دورى راه تا درگاه جمالت خسته و فرسوده ام كرده است كه: از گِل آدم شنیدم بوى تو راهها پیموده ام تا كوى تو خدایا! موجوداتى كه در هستى خود نیازمند تو هستند، چگونه مىتوانند راهنماى من به سوى تو باشند؟ پروردگارا! آیا حقیقتى غیر از تو آن روشنایى را دارد كه بتواند تو را بر من آشكار سازد؟ كى از نظر غایب و پنهان بودهاى كه نیازمند راهنمایى به سوى خود باشى و چه وقت از من دور بودهاى تا نمودهاى جهان مرا به تو برساند؟ همه عالم به نور توست پیدا كجا گردى تو از عالم هویدا؟ خدایا! روشنایى جمال و جلالت در جهان هستى آشكارتر از هر چیز است و وجودِ تو خِفا و پوشیدگى ندارد تا چراغى سر راه بگیرم و بارگاه ربوبى تو را جست و جو نمایم و یا دلیلى را راهنماى خود به سوى تو قرار دهم؛ چون فروزنده چراغ تو و سازنده دلیل و راهنما، تویى. خداى من! چشمى كه تو را بر خود نگهبان و مراقب نبیند، كور و فرو بسته باد و بندهاى كه از متاع محبت تو بى بهره باشد، سرمایه باخته و ورشكسته باد. دیدهاى كان چهره روشن نبیند كور باد خاطرى كَز توست خالى، تیره و بى نور باد امام حسین(ع) با این دعا روحى تازه به كالبد عرفات دمید و این نغمه خوش آسمانى و آواى دلانگیز ملكوتى را تا ابد در سینه سیناى عرفات به یادگار گذاشت. از صداى سخن عشق ندیدم خوشتر یادگارى كه در این گنبد دوّار بماند صحراى عرفات كالبد و امام حسین(ع) روحِ آن است و به همین دلیل حق تعالى، در روز عرفه پیش از آن كه به اهل موقفِ عرفات نظر لطف كند، به زائران قبر پاك حسین(ع) نظر رحمت مىافكند. سُبحانَكَ اللهُمَ وَ بِحمدِك لا الهَ الاّ اَنْتْ عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسی وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبی اِغْفرلی اِنَّكَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحیمْ ستایشت تو را تسبیح می گویم خداوندا با جز تو خدایی نیست كار بد كردم و بخود ظلم نمودم به گناه خود اعتراف می كنم. تو مرا ببخش كه تو بخشنده و مهربانی http://www.mobin-group.com/image/reg...8822604014.jpg |
الهی ...
تا بدين غايت که رفت از من نيامد هيچ کار
راستی بايد به بازی صرف کردم روزگار هيچ دست آويزم آن ساعت که ساعت در رسد نيست الا آنکه بخشايش کند پروردگار بس ملامتها که خواهد برد جان نازنين روز عرض از دست جور نفس ناپرهيزگار گاه میگويم چه بودی گر نبودی روز حشر تا نگشتندی بدان در روی نيکان شرمسار باز میگويم نشايد راه نوميدی گرفت پيش انعامش چه باشد عفو چون من صد هزار سعی تا من می برم هرگز نباشد سودمند توبه تا من میکنم هرگز نباشد برقرار چشم تدبيرم نمی بيند به تاريکی جهل جرم بخشايا به توفيقم چراغی پيش دار من که از شرم گنه سر برنمیآرم ز پيش سر به علّيّين برآرم گر تو گويی سر برآر گر چه نافرمانی از حد رفت و تقصير ازحساب هر چه هستم همچنان هستم به عفو اميدوار يارب از سعدی چه کار آيد پسند حضرتت يا توانايی بده يا ناتوانی در گذار |
ای پروردگار بزرگ . ای بیدار در خوابهای ما . ای آشکار در پنهان ما .
هم اکنون که دست به بالا آورده ايم و از اعماق دل در کران کهکشان ها بر وجود لایتناهیت دعا می کنیم و با تمام کوچکی خود ، خداوندیه بی پایانت را بانگ می زنیم ... بر ما اجابتی کن دعاهایمان را. خداوندا در چنین شبهایی بیدارم و بر زبانم ذکر نامت و ذکر صاحب عدل دارم ... ای مطلق بر وجودم چیز نا وجودی در عالم ناتوانی در وصفت ، تو را صدا می کند، ای آنکه از درون دل عذاب، آسايش و آرامش را متولد می کنی. ای آنکه و ای خدایی که بر من منت بندگی نهادی و اجازه سجده بر بارگاه ملکوتیت را می دهی . ای ناز نیازمندی چو من . ای زیبای ساکت من. ای حقیقت خلوت من. ای تفکر وجود من. ای قدرت مطلق. ای صاحب بر امور من. ای مالک شبهای خسته من . ای مالک روح و جسم من. ای آنکه از هر که بگریزم بر خانه پر امید تو پناه می آورم. ای در شبهای قدر. ای شنونده دعاهای من . ای آنکه بی پاسخ نگذاشته ای هر آنچه خواستم. ای آنکه هنوز هم معجزه می کنی . ای آنکه شرمسارم از آن چيزی که به من دادی و من ندیدم و شکرت نکردم. ای نگاهدارنده مسافران غریب عرفانت. ای موسیقی بی کلام عشق. ای رود زلال روح من. ای خداوند شایسته خداوندی. تو را به این شبهای عزیز ، تو را به زمزمه های عاشقانه من، تو را به نجوای عاشق با دل تنهایش، تو را به نام بزرگ مردی که در اين شبها نامش به خدا می ماند و شفایش به بزرگان دیگرت، تو را به آن لحظه ای که مرا خلق کردی.در من قرارده عشق علی را . ای خدای بزرگ و یکتا تو خود از اسرار شبانه من از گریه های در بغز روییده من و از دل عاشق من آگاهی . بنده خوبی نبوده ام و جز گناه چیزی در چنته ندارم . با دستان خالی و یک دنیا امیدواری به تو پناه آورده ام . می گویند غیر ممکن است ... از دست رفته ای دارم و چشم به راهم و اشک هایم بی اختیار سرازیر . چشم به راهم و منتظر . دیگر راهی را بلد نیستم و دیگر امیدی برایم نمانده است . مریضم و مریضی دارم . نه دوایی و نه درمانی . دست بر سر مانده ام و تنها . حساب قرض مردم را مانده ام و از ترس آبرویم پنهان . مرا فرصتی باقی نیست . اگر عشق من واقعی نبود که همانا من آن را واقعا باور داشته ام ولی دیگر او نیست ... آه خدایا فرصتی نیست و راه چاره ای نمی دانم ... می گویند غیر ممکن است . آه خدایا من فقط تو را می شناسم و بس . مگذار آنچه را که عمری بر آن گذاشته ام را از دست بدهم . که معنی دوست داشتن را از تو آموخته ام ... چشمانم را بی فروغ بر عشق از دست رفته ام مگذار . قبول دارم . همه را می پذیرم . دلم به عشق تو خوش و پشتم به وجود تو گرم است . مگذار تا فردا صبح آبرویی برایم نمانده باشد که دستم سخت بسته است . خدایا مریضم را تو درمان کن و مریضیم را تو شفا ساز . خداوندا مزد دل شکسته ام را از تو می خواهم و نمیرم مگر آن را از تو بگیرم . ای بخشاینده مهربان ... ای تمام معنی هر چه زیبایی است. ای پدیداربه وجودت قسم. ای خالق بوی خاک پس از باران. تو را دلها برای شنيدن صدايت می تپد . خداوندا ما را به رحمتت مورد قضاوت قرار ده نه به عدالتت چرا که رسوای جهانیم ... الهی آمین ... |
الهی نور تو چراغ معرفت بیفروخت . دل من افزونی است …
الهی از بود خود چه دیدم مگر بلا و عناد از بود تــــو همـــه عطا است … الهی نـــام تو مــا را جواز و مهــــــر تو ما را جهــاز … الهی شنــاخت تو ما را امان و لطف تو مـــا را عیـــان … الهی ضیعفان را پناهی قاصدان را بـــر سراهی مومنـــــان را گواهی چه بود که افزوئی و نکاهی؟ الهــــی چه عزیز است او که تو او را خواهی در بگریزد او را در راه آری طوبی آنکس را را کـــه تو او رایی … کریمــا گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ـ بنده آن ثنا ام که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی . تو آنی که گفتی من آنم آنــی … الهی نمی توانم که این کار بیتو بسر بریم نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم … خـــــداوندا کجا باز یابیم آنروزکه تو ما را بودی و ما نبــودیم تا باز به آن روز رسیم میان آتش و دودیم اگـــر بدو گیتی آنروز یابیم پر سودیم ور بود خود را در یابیم به نبــود ... الهی از آنچه نخواستی چه آیــــد؟ و آنرا که نخواندی کی آیــد؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جوار است؟ و خار را چه از آن کش بوی گل در کنار است ... الهی شاد بدانم که بد درگاه تو میزارم بر آن امیـــد که روزی در میـــدان فضل بتو نازم الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فـــدا کردیم ... بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم ... برقی تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گییتی بگذاشتیم ... یک نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظری و این سوخته را مـــرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده راهم بمی دارد و مرهم بود ... الهی تودوستان را به خصمان می نمایی درویشان را به غم و اندوهان می دهی بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی و با وی احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی نا خوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آنگه او را بزندان کنی و سال ها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوندان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی ... و هرآنچه که هست و خواهد بود و خواهد شد از ذات تو و مهربانی توست ... الهی آمین ... |
الهی آمدم با دو دست تهی ...
چه بود اگر از فضل خود براین خسته دلم مرهم نهی؟ الهی تو دوستان خود را به لطف پیدا گشتی تا قومـــی را به شراب انس متان کردی قومی را بدریای دهشت غرق کردی ... الهی تو آنی که نور تجلی بر دل های دوستان تابان کردی چشمه های مهـــر در سر ایشان روان کردی و آن دلها را آیینــه خود محل صفا کردی تو در آن پیدا و به پیدایـی خـــود در آن دو گیتی نا پیدا کردی ... الهی هر چه نشان شمردم پرده بود و هــر چه می مایه دانستم بیهوده بود ... الهی این پرده ی من از من بدار و عیب هستی من از من وا دار و مرا در دست کوشش بمن گذار الهی کرد ما در میار و زیان ما از ما وا دار ای کردگار نیکو کار آنچه بی ما ساختی بی ما راست دار و آنچـــه تو برتادی بما مسپار ... الهی همه دوستان میان دو تن باشد ـ سه دیگر نگنجد درین دوستی همه تویی من در نگنجم گر این کار سراز منست مرا بدین کار نا کاردر سزار تو است همه توئی من فضول را بدعوی چه کار؟ الهی از کجا باز یابم من آنروز که تو مرا بودی و من نبودم تا باز بدان روز رسم میان آتش و دودم اگر بدو گیتی آن روز من یابم پر سودم در بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم ... الهی ای داننــــده هر چیز و سازنده هر کار و دارنه هر کس نه کس را با تو بنازی و نه کس را از تو بی نیازی کار به حکمت می اندازی و به لطف می سازی نه بیداد است و نه بازی ... الهی نه به چرائی کار تو بنده را علم و نه بر تو کس را حکم سزا ها تو ساختی و نوا ها تو ساختی و نه از کسی به تو نه از تو به کس همه از تو بتو همه توئی و بس ... الهی ترا آنکس ببیند که ترا در ازل دید که دو گیتی او را ناپدید و ترا او دید که نادیده پسندید ... الهی بر هزاران عقبه بگذارنیدی و یکی ماند دل من خجل ماند از بس که ترا خواند ... الهی به هزاران آب شبستی تا آشنا کردی با دوستی و یک ماند آن که مرا از من بشوی تا از پس خود بر خیزم و تو مانی ... الهی نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است ... این داستان عشق است ... بیچاره آنکس که ازین درد فرد است حقا که هر که بدین درد ننازد نا جوانمرد است ... الهی از ضعیف چه آید جز خطا و از جاهل چه آید جز جفا و تو خداوندی کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و بخشیدن عطا ... بر من ببخشای گناهانم که همگی از نادانی و جهل من و بخشش از آن توست ... |
خدایا ...
من هیچم و تو همه چیز من هستی خدایا ... در من شعله تسلیم را بیفروز و تو زندگی مرا تدوین کن که من بنده توأم و از بنده جز فرمانبرداری سرور خود چه کاری بر می آید؟ پروردگارا ... دست نياز به سوي درگاهت دراز مي كنم و تو را مي ستايم كه يگانه معبود و ياور من هستي در دنيايي كه نشاني از محبت ندارد، من فقط به يك مهربان مي انديشم پس دستم را بگير كه به دستگيريت محتاجم، براي فردا توشه اي ندارم، اگر چراغ اميد را فرا راهم روشن نكني چنان فرو مي مانم كه برخاستنم محال است . دستم را بگير ... لبم پـــر شکایت شبم بـی نهایت در این تیره شبها نثارت خــــــــدایا دل سر به راهی الهـــی الهـــــی در این جاده های سرد و ناحد منم آن مســافری که خواهد رسم تا به شهر روشنـــــایی اگر تــــو مـــرا چنین بخواهی الـــهی الـــــهی ببین ناتــــــــوانم برافکن به جـــانم کمند بلند نگاهی الـــهی الـــــهی شــب بی نصیبی در اوج غریبـــــی ... مگر در تو گیرم پناهی الـــهی الـــــهی بسویت نگـاهد دل من دل شب پنــــاه دل من ستاره گواه دل من که این اشک و آه دل من بود پیش رویت به عذر گناهی الـــهی الـــــهی سحر میزند سر دلـــم میزند پــر بســـویت الهی الـــهی الـــــهی در این سایه روشن به تو می رسم من به پــــرواز آهی آه ... الهی الهی الهی آمین ... |
خدایا ...
من هیچم و تو همه چیز من هستی خدایا ... در من شعله تسلیم را بیفروز و تو زندگی مرا تدوین کن که من بنده توأم و از بنده جز فرمانبرداری سرور خود چه کاری بر می آید؟ پروردگارا ... دست نياز به سوي درگاهت دراز مي كنم و تو را مي ستايم كه يگانه معبود و ياور من هستي در دنيايي كه نشاني از محبت ندارد، من فقط به يك مهربان مي انديشم پس دستم را بگير كه به دستگيريت محتاجم، براي فردا توشه اي ندارم، اگر چراغ اميد را فرا راهم روشن نكني چنان فرو مي مانم كه برخاستنم محال است . دستم را بگير ... لبم پـــر شکایت شبم بـی نهایت در این تیره شبها نثارت خــــــــدایا دل سر به راهی الهـــی الهـــــی در این جاده های سرد و ناحد منم آن مســافری که خواهد رسم تا به شهر روشنـــــایی اگر تــــو مـــرا چنین بخواهی الـــهی الـــــهی ببین ناتــــــــوانم برافکن به جـــانم کمند بلند نگاهی الـــهی الـــــهی شــب بی نصیبی در اوج غریبـــــی ... مگر در تو گیرم پناهی الـــهی الـــــهی بسویت نگـاهد دل من دل شب پنــــاه دل من ستاره گواه دل من که این اشک و آه دل من بود پیش رویت به عذر گناهی الـــهی الـــــهی سحر میزند سر دلـــم میزند پــر بســـویت الهی الـــهی الـــــهی در این سایه روشن به تو می رسم من به پــــرواز آهی آه ... الهی الهی الهی آمین ... |
ای خدای دانا
تو كه همواره آیین راستی و منش نیك را استوار داشته ای، مرا چنان بیاموز كه اندیشههای خردمندانه و گفتههای زبانِ تو را بازگو كنم. خواسته ام آموزشهایی است كه از آنها بهترین زندگانی پدید آمده است. ای خداوند جان و خرد كسانی را كه نیكوكار و نیكاندیش و بر راهِ راستی و درستی میبینی، كامروا ساز، بسی كامروا نیك میدانم كه هیچ نیایشی نیست كه از جان و دل برآید و بیپاسخ بماند. ای خدای دانا با بودن این بخششها، از ما كاری سر نزند كه تو و راستی و بهترین اندیشه را بیازاریم. ما همه با هم تو را میستاییم زیرا كه تنها تو را سزاوار ستایش میدانیم . ای كه بهترین هستی و با بهترین راستی هماهنگ هستی، با مهر و دلبستگی، بخششهای نیكمنشی و درستاندیشی را برای خود و همه برای همیشه میخواهم . ای راستی، آن نیكی و بهره را ارزانی دار. ای آرامش درونی، آرزوی مرا برآر . آری آن نیرو و توانایی را بخش كه پیام اندیشهانگیز تو را با كامیابی به همه برسانیم . مزدا، از منشِ نیك برس و از آیینِ راستی زندگانی درازی را ارزانی دار. خدیا، با سخنان راستینِ خود مرا یاری كن و نیرو بخش تا آزارِ بدخواهان را از میان بردارم . من منش نیك را دریافتهام. پس چه هنگام راستی تو را خواهم دید؟ كی راه خدای بس توانا را خواهم یافت؟ ما را تنها به راه خودت راهنمایی کن و بس ... الهی آمین ... |
الهی ...
الهی مرا از خویش بیگانه ساز ای مهربان ترین یار دیرینم تا جز برای تو نباشم. الهی! در همه ی فصل ها با من باش. نمی دانم آشفتگی ام را با کدامین دستاویز به سامان بیاورم چرا که در پیشگاه تو به استغاثه نشسته ام. یک عمر نشان تو را جستجو کردم تا دانستم تنها برای یافتن تو باید به خودت متوسل شد. وگرنه صدف عمر چون منی، حاصلی جز حسرت و خستگی نخواهد داشت. پس، پروردگارم! اینک در آستانه ی درک حقیقت مرا دریاب. از فراق اگر میمیرم، آه سرد سینه ی بی حاصلم بی نام تو راه به جایی ندارد جز پیاده روی در خیابان رویت. معبودم! خدای من! خیابان خاکی عشق مرا به معبد عشق های معصوم برسان. |
خداوندا! مرا شایسته آن كن تا به همنوعانم كه در سراسر دنیا در فقر و گرسنگی به دنیا می آیند و میمیرند ؛ خدمت كنم
خدایا! امروز با دستهای ما روزی عشق ،آرامش و سرور به آنها ببخش خدایا! مرا معبر آرامش كن ؛ تا آنجا كه نفرت هست ، عشق جاری سازم آنجا كه خطا هست ، بخشایش بگسترم آنجا كه جدایی هست ، وصل بیافرینم آنجا كه لغزش و دروغ هست ، حقیقت بیاورم آنجا كه تردید هست ، ایمان بیاورم آنجا كه ظلمت هست ، نور بتابانم و آنجا كه اندوه است ، شادی منتشر كنم خدایا! مرا موهبت آن عطا كنم تا به جای آسودن به دیگران آسایش بخشم. و بجای آنكه دیگران دركم كنند ، دركشان كنم و بجای آنكه عشق دریافت كنم ، عشق بورزم زیرا با فراموش كردن خویش است كه می توان به هرچیز رسید با بخشایش است كه بخشوده می شویم و با مردن است كه زندگی ابدی میابیم |
از تنگنای محبس تاریکی وز منجلاب تیره این دنیا …
بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه ای خدای قادر بی همتا. خداوندا فقط تو آگاهی و تو می دانی که دست از غیر تو شسته ام. به ملکوت آسمانت نظر دوخته ام. برای بیان رازهای درونم گوشی شنواتر از تو نیافتم. و دوستی مهربانتر از تو پیدا نکردم. دوست دارم شانه به شانه هم راه برویم. بر تپه های تنهایی بنشینیم و من بگویم و تو بشنوی. آرام برایت نجوا کنم و تو با دست بادت موهایم را نوازش کنی و با قطرات بارانت برایم گریه کنی و با رنگین کمان هفت رنگت دلم را شاد سازی. خدایا در پهنه دنیایی که برایمان ساختی از انسانیت رنگی و اثری نمانده است چه انسانها که اکنون از گرسنگی و فقر کودکان خویش را به خواب وا می دارند. چه بسیار انسانهایی که در دام عفریت فقر گرفتار آمده اند و صبر از کف داده اند و عفت و عزت خویش را در هر بازاری به فروش گذاشته اند. چه بسیار انسانهایی که همچون زالو از شیشه عمر دیگران سیراب می شوند و پا بر گرده بندگانی می گذارند که خود قانون بردگی شان را پاره کرده اند. خدایا، خدایا.... بارها شده است که دلم برایت تنگ شده، بارها دلم برای نگاهت، صدایت و نوازشهایت تنگ شده. دلم برای این همه ظلمی که در لحظه لحظه زمان ها شاهد و ناظر آن هستی می سوزد. دوست داشتی بندگانت در نهایت مهربانی و صلح با هم زندگی کنند و دم به دم شیطان درون خویش ندهند. اما انگار خدایا این آرزو برایت هر روز دست نیافتنی تر می شود. خدایا مباد امیدت به متحول شدن ما به احسن حالات ناامید گردد و برای خوب شدن مان دعا نکنی. من نیز با تو ای خدای مهربانم دعا می کنم برای عاقبت به خیر شدن نسل انسانها. نسلی که همچون ققنوس از خاکستر ظلم ها و عداوت ها سر بر می آورد تا فقط و فقط صلح را دریابد و دوستی و شادی و مهر را. دعایم را بپذیر و آن را به اجابت برسان ... همانا تو قادر و توانایی ... الهی آمین ... |
Oh Great God" Oh great god Whose voice I hear in the winds … And whose breath gives life to all the world … Hear me ! I am small and weak … I need your strength and wisdom … Let me walk in beauty, and make my eyes Ever behold the red and purple sunset … Make my hands respect the things you have made … And my ears sharp to hear your voice … Make me wise so that I may understand the Things you have taught my people … Let me learn the lessons you have hidden in every leaf and rock … Make me always ready to come to you with Clean hands and straight eyes … So when life fads , as the fading sunset my spirit may come to you … without shame |
خدايا شکرت براي داشتن عشق و معبود و دوست حقيقي همچون اميد
خدايا شکرت که هنوز قادر به کار کردنم و شغل خوبي دارم خدايا شکرت که دوستان خوبي در دنياي حقيقي و مجازي دارم خدايا شکرت براي همکارهاي خوبم که شرايطم رو درک مي کنن و در آخر خدايا شکرت اگه سلامت جسم رو ازم دريغ کردي سلامت روح بهم بخشيدي |
خدای من , بر سجاده ای نشسته ام که در هر گوشه آن , از بهاران رفته , یادگارهایی به جای مانده و اینک در انتظار یادگاری دیگر از نو بهاری دیگرند .
خدای من ,هر بهار را سبزتر از دیگری بر من می گشودی و من تا انتهای سپیدی آخرین فصلش, شادمانه می رفتم و آن را به نو رسیده ای می سپردم . ای عزیزترین , در گوشه ای از سجاده ,نشانی از بهاری نه چندان دور می بینم "سفر" , تو مرا به سفری یگانه فراخواندی , سفری به درون , به خویشتنم و در بهاری دیگر در"سحری"عاشقانه بیدارم کردی تا اندیشه های شبانه ام را به آن بسپارم و رهایشان سازم. در بهاری نزدیکتر , ای نازنین , در "سایه ی خیالی " از نور و معرفت رهایم ساختی تا بدانم بی شناخت تو , بهاران,فصل تنهایی هاست ... خدای من , و باز در بهاری پیش تر ,"سودایی عارفانه"در سرم انداختی که درد , کوه , است و غربت وتنهایی , کویری بی انتها . خدایا مطمئن باش اگر تو نباشی , آنها همه هیچ اند و هیچ اند و هیچ . در گوشه ای دیگر از سجاده ام ,ای مهربان ترین ,"سلامی سپید"به یادگار مانده است در بهار پیشین , مرا به سلامی میهمان کردی, گرم و دلنشین تا با هر آن چه بوی زندگی,عشق ,معرفت,می دهد,آشتی کنم . اینک, ای خدای من ,"سجاده "معطر نشسته ام و به تمامی نشانه های دیدارهای بهاری ام با تو می نگرم : با"سفری" آغازکردم که آغازش تو بودی , به "سحری"عاشقانه رسیدم که بامدادش تو بودی , در "سایه خیال" تو به"سودای عارفانه"ای رسیدم که تنها بهانه اش تو بودی , به"سلامی"دوباره جانم دادی که صحتش تو بودی واینک در انتظار ندایی دیگر از تو هستم و یادگاری دیگر از تو , تا مرا به تقدیری برساند که قادرش تو باشی ,به حالی بگردانی که محولش تو باشی . خدایا باور کن این بنده تو تنهاست و هیچ کس را جز تو ندارد ... خدایا باورم گن که باور با تو بودن تنها آرزوی من است ... آنقدر در خانه ات می نشینم و می گریم و می کویم تا بدانی که به یک ندای چه کسی پشت در است گفتن تو قناعت کرده ام ... خدایا به خودت قسم ... تنهایم مگذار ... همین ... آمین ... |
خدایا من به دنبال چه هستم ؟
خدایا من چه می خواهم که خود نمی دانم ؟ پرم از حرف هیچ ... نمی توانم بگویم ... پر از فریاد ... این چه عشقی است ؟ چرا بدین گونه بی قرارم کرده است ... چرا ... چرا ... مگر عشق بی قراری است ... مگر عشق به تو آرامش نیست ... نمی دانم چه کنم ... مانده ام سر گردان و حیران ... احساس می کنم مرا به حال خود رها کرده ای ... هرچه جستجو می کنم دستت را نمی یابم ... مرا به حال خود مگذار که سخت مهتاجتم ... می دانم هستی ، می دانم صدایم را می شنوی ... می دانم عشقت لیاقت نمی خواهد ... پس چه می خواهد که من ندارم؟ هرچه داشتم و نداشتم ، همه را از خودت خواستم ... از خودت خواستم مرا با این رو سیاهی ببخشایی ... و بیامرزی ... می دانم کمکم کرده ای ... شاید چشمان من بسته شده است ... خدایا من با تو بودن را می خواهم و بس ... این ها همه بهانست... دلم هوای تو را می کند ... دلم تو را فریاد می زند ... یادت آرام جان من است ... می دانم که جز تو کسی نیست که مرا آرام کند ... می دانم که زندگی من بیهوده نیست . چون تو ... چون تو آن را زیبا آفریده ای ... خدایا تو را سپاس ... تو را شکر ... خدایا ... در برابرت کلمه کم می آورم ... خدایا خود می دانی چه می گویم . پس چه نیازی است که لب بگشایم ... دلم از آن توست ... آن را نزد خودت نگه دار و و خود آن را آرام گردان ... آمین ... |
خدايا از آن مي ترسم که مبادا به غير تو بنگرم …
از آن مي ترسم که باز فراموشت کنم، با اینکه تو فراموش نخواهي کرد ... خدايا مي خواهم مثل خودت باشم و فراموش نکنم حقيقت را ... خدايا حيران و سرگردان توام، تو نيزکمکم کن که واله و مجنون گردم ... خدايا مي خواهم تو خدايم باشي نه دنيا، که دنيا نيز خداي بسيار است ... خدايا آزاد و رها هستم و در اين رهايي تو را ديدم، که فرد محبوس در دنيا تو را نخواهد ديد ... ای خدای بزرگ ... هر روز به یادمان بیاور ... که از میان همه ی نعمت هایی که به ما ارزانی داشته ای بالاترین آن محبت است ... خدایا ... دل هایمان را بگشا نه فقط به روی نزدیکان مان بلکه به روی همه انسان ها ... ای خدای مهربان... یاری مان کن تا دیر قضاوت کنیم و زود ببخشیم ... یاری مان کن تا شکیبایی ، همدلی و مهربانی کنیم ... خدایا از این همه بی کسی به درد آمده ام و در این شبی که ستاره ها یش را نمیشه شمرد به تو پناه میاورم ... چرا که شاید ستاره ها مرا در خود جای دهند ... نمیدونم تنهایی من با شمردن ستاره ها تموم میشه یا نه ... نمیدونم ستاره ها یه غریبه رو تو خودشون جای میدن یا نه ... گریه هایم چه غریبانه و اشکهایم چه سوزناک بود ... ولی حیف ابرهای آسمونت با بارشی سیل آسا اونو محو کرد ... و چه اشکهایی که در دلتنگی کسی به زمین ریخت که میتونست بارون آسمونی باشه ... خدایا ... دیگر دلم اگه بگیره بارونی نمیشم تا قطرات بارونت و به من نیز برسونی ... دیگر کمبود عاطفه و محبت رو از کسی نمیخوام ... دیگه اینبار می خوام خودت منو ببینی نه فرشته هات ... کاش دیگه بدونی من نیاز به کمک خودت دارم نه هیچ کس دیگه... دیگه دلتنگ کسی نیستم و ... و می دونی من با بارون تو سیر میشم ... حال دستهای گل آلودم را به سوی تو دراز میکنم تا ... و هر گاه تو را میبینم چشمانم اشک آلود می شود .... خدایا تو را به دل شکسته ام قسم ... مرا بازهم ببین ... مرا ترک نکن ... قول بده ... هیچ وقت ترکم نکنی ... باور کن دست هایم تنها از گرمای دستان تو گرم است ... |
اکنون ساعت 10:44 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)