پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   ضرب المثلها و معنای آنها (http://p30city.net/showthread.php?t=20957)

behnam5555 01-30-2010 08:43 AM

ضرب المثلها و معنای آنها
 

ضرب المثلها و معنای آنها

زبان شیرین فارسی,میراث دیرپای است از نیاکان وپیشینیان ساکن فلات بزرگ ایران که در مسیر تحولات تاریخی فرازونشیب های بسیاری راپشت سرنهاده,وتطوراتی درجهت تکامل یافته, تابه شکل
امروزین خود رسیده است.

کاربر محترم سایت رزیتای عزیز دراین موردآستین را بالا زده شروع به این مهم کرده که از نظر ما کار خیلی مثبتی به حساب میاید. از طرف دیگر کوروش خان عزیز در رابط باکاربرد وموارداستفاده ضرب المثلها تاکید داشتند.
دراین مجموعه سعی شده که برهمین روند کار بشه البته زحمت رزیتا را نباید از یاد برد.

حرف آ

آب آب راپیدا می کند, آدم آدم را.
هرکسی در پی یافتن مطلوب خویش است. همانند, آب ,آب رامی جوید, کور عصارا.

آب ازآب تکان نخوردن.
جای نگرانی نبودن ,درهمه جیز وهمه جا ارامش بر قرار است.

آب ازآسیاب افتادن.
کارهادوباره,به مسیر خود افتاد, فتنه هاخوابید,سر وصداها , شور شرها پایان پذیرفت.

آب از دستش نمی چکد.
خسیس وناخن خشکش است ,خیرش به کسی نمی رسد.

آب از دهنش راه افتاده.
چیزی بیش از حد توجهش را جلب کرده به هوس افتاده

آب از سرش گذشته.
آنچه نباید بشود شده است, درنهایت سختی وبدبختیبودن.

آب ازسرچشمه گل آلود است.

کار از بالاتر خراب است ,عیب از ریشه کاراست.



deltang 01-30-2010 09:02 AM

چند تا ضرب المثل بلدی؟

اینجا رو یه نگاه بندازید ممنونم

behnam5555 01-30-2010 09:14 AM



آب به آب شدن ( شده )

ناسازگاری بودن آب و هوا در محل سکونت جدید, منطقه سکونت خودرا تغییردادن.

آب باریکی داشتن
درامد بخور ونمیری داشتن, بااندک اعاشه ای ساختن.

آب پاکی روی دست ریختن
کسی را یکباره ازخودمایوس کردن,ازخود ناامید کردن.

آب خوش از گلوپائین نرفتن
زندگی نا موفق داشتن, روز و روزگار خوش به خود ندیدن.

آب در کوزه و ماتشنه لبان می گردیم....( یار در خانه وماگرد جهان می گردیم )
همانند:انچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.

آب دریا از دهان سگ نجس نمیشود
از بدگویی کردن نسبت به کسی,شخصیت و فضیلت او کاسته نمیشود
همانند:مه فشاند نور وسگ عوعوکند.

آب را گل آلود میکند ماهی بگیرد
دزد بازار آشفته میخواهد.برای منظور خود سایرین را بجان یکدیگر می اندازد.

آب رفته به جوی آمد
فرج بعد شدت, بازیافتن سلامتی پس ازبیماری,رستگاری پس از عذاب.

آبروی کسی رابردن
شرمندگی وشرمساری کسی را فراهم کردن,بی احترامی به کسی کردن.
تشنه ترسم که منقطع گردد ورنه باز آید آب رفته به جوی

behnam5555 01-30-2010 10:47 AM



آب زیر پوست کسی رفتن ( افتاده )
پس از یک بیماری سخت فربه شدن, گشایشی درزندگی خود به دست آورده.

آب زیر کاه بودن (آب زیر کاه)
مکار وفریبکاربودن پنهان کاری وفریبکاری

زچرب و نرمی دشمن فریب عجز مخور
دلیر بر سر این آب زیر کاه مرو

آب از سر گذشت چه یک نی چه صد نی
بالاتر از سیاهی رنگی نیست,چون مصیبتی روی آورشود کم و زیاد آن تفاوت نکند.

آب که آمد تیمم باطل است
همانند: تیمم باطل است آنجا که آبست,وقتی آن چه اصل وواقعی است به دست آید به نوع بدلی آن نیازی نخواهد بود.

آب که سر بالابرود قورباغه آوازابوعطا می خواند
ازسر شکستگی شخص عاقل, جاهل به خنده درمی آید.

آب که یک جا بماند می گند د
مهمان هر چند عزیز است اگردیر بماند عزتش نمی ماند, سفرکردن بر حرمت انسان می افزاید .

آب نطلبیده مراد است
ناخواسته چیزی نصیب انسان شدن, آب تعارفی را به نیت خوش گرفتن.

آب نمی بیند وگرنه شناگر قابلی است
فرصتی ندیده تا خود را آنچنان که هست نشان دهد.

آبی از او گرم نمی شود
سودی از وی حاصل نخواهد شد, امید انجام کاری از سوی اونمی رود.




behnam5555 01-30-2010 12:05 PM



آتش بجان شمع فتد کاین بنا نهاد ( اول بنانبود که عاشق کشد کسی... )
از چه رو چنین آیین ناپسندی مرسوم گشته است.

آتش بیار معرکه بودن
ایجاد فتنه گری بین چند نفر ,افزودن ماده دشمنی و کینه توزی.

آتش پشت دست گذاشتن ( آتش پشت دستم گذاشتم )
پشیمانی و سر خوردن از کاری , از ادامه دادن به امری توبه کردن.

آتش روشن کردن (آتش بر پاکردن )
فتنه بر پا کردن, راه انداختن آشوب, دونفر را به جان هم انداختن.

آتش که گرفت خشک و تر می سوزد
یک واقعه هولناک مانند جاری شدن سیل وآتش سوزی,دربرابر خود
صغیر وکبیر نمی شناسد و دامنگیر همه میشود.

آخر پیری و معرکه گیری
ارتکاب به اعمال و افعالی که مناسب سنین بالای عمر نیست,
هوسبازی در سر پیری.

ادم به امید زنده است
یاس ونومیدی نشانهای ازضعف روحی است, امید نیروی حیات بخش است.

آدم بی اولاد پادشاه بی غم است
زبان حال کسی است که گرفتار فرزندان و عائله سنگین است.

آدم بی سواد کور است
معرفت بینایی ادم است,کسی که معرفت و دانشی نیاموخته باشد
زندگی انسانی را نمی شناسد.

آدم تنبل عقل چهل وزیر را دارد
بیکاره ها و تنبل ها بجز حرف زدن ونصیحت دادن به دیگران وظیفه ای ندارند.

آدم پولدار روی سبیل شاه نقاره می زند
دارائی ومکنت اسباب نفوذ وقدرت را فراهم می سازد,ثروت حلال مشکلات است.

behnam5555 01-30-2010 01:10 PM



آدم پول را پیدا, میکند نه پول ادم را
آبرو و حفظ حیثیت و سلامتی انسان از مال و دارایی برتر است.

آدم پیر شد حریص میشود
آدم در پیری پر توقع و کم حوصله است توان خودداری کردن
ازهوسها و امیال خود را ندارد.

آدم ترسو همیشه سالم است.
چون شهامت دست زدن به کاری راندارد, خودرا به خطرنمی اندازد.

آدم چراروزه شک دار بگیرد؟
به کاری که اطمینان کامل از خوبی و درستی ونتیجه ان ندارد
نباید بپردازد.

آدم خوش معامله شریک مال مردم است
در برخوردها ودادو ستد صداقت کسی دانسته شود, مردم از هرجهت
نسبت به او اعتماد خواهند داشت.

آدم دراز عقلش تا ظهر است
عقلش به قدر کفایت قد کفایت قد نمی دهد,برخلاف بلندی قد فکرش کوتاه است.

آدم دوبار به این دنیا نمی اید
این دوروزه عمر را باید غنیمت شمرد و از ثمرات و امکانات نیک ان لذت برد.

آدم دروغگو کم حافظه است
چون حقیقتی در گفته های دروغگو نیست,زیرا حرف بی اساس وساختگی
درحافظه شخص دروغگو نمی ماند.

آدم گدا,اینهمه ادا
درنهایت بی چیزی و نداری,تکبرو منیت نشان دادن نیازمند است و ناز میکند.

آدم عاقت را اشاره ای کافیست
همانند:در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

آدم نمی داند به کدام سازش برقصد
بر یک عقیده و قرار استوار نیست تا آدم بداند چه میکند,
بهانه گیر و هردم خیال است.

آدم و یک آه ودم
اعتباری بر دوام عمر و زندگی هیچ یک از انسانها نیست,به مصداق:
ناگهان بانگی برآید خواجه مرد.






behnam5555 02-04-2010 08:11 AM


آهن سرد را کوبيدن:
کار بيهودة وبي ثمريرا انجام دادن. همانند اب درهاون ساييدن.


اواز دهل شنيدن از دور خوش است:
تا کسي را از نزديک ندیده ونپسندیدهای در باره اش قضاوت نکن.



آنها دونفر بودندند همراه ،ما صد نفر بودیم تنها :
اتحاد واتفاق عامل موفقیت در پیشرفت امور است. یک دستبی صدا است.



آ نقدر مار خورده افعی شده:
با انجام اعمال نیک وبد فراوان تجربه وورزیدگی پیدا کرده است.



آنقدر شور بود که خان هم فهمید:
عیب وخرابی کار چندان است که آدم نا وارد وساده ی هم آنرا تشخیص میدهد.



آنقدر چریدی کو دنبه ات :
ازآن همه تلاش وزحمت چه سودی بردی،از آنچه ادعا میکنی چیزی نمی بینم.



آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت :
آنچه بود گذشت،آن ورق برگشته وزمان دیگر شده.



آن ذره که در حساب ناید ماییم :
اظهار فروتنی وافتادگی نمودن،خود را در برابرشخص بزرگتری کم ارزش تر و بی مقدار جلوه دادن.



آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی (....یک شکم درادمی نگذاشتی:
همانند:
گربه مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از زمین بر داشتی
اگر به دست آدم نا اهل بیفتد رعایت هیچ کس وهیچ چیز را نخواهد کرد



آنچه رشتم پنبه شد:
از زحماتی که کشیده بودم نتیجه ای به دستم نیامد،هرچه زحمت کشیدم هدررفت.



behnam5555 02-04-2010 08:15 AM


آنجا رفت که عرب نی انداخت:
چنان رفت که نشانه ای هم از او باقی نماند، جایی رفت که برگشتی برایش نیست.




آنان که غنی ترند محتاج ترند :

درویش وگدابنده این خاک درند
آنان که غنی ترند محتاج ترند
سعدی


هرچه ثروت اغنیا بیشتر شود حرص وآزشان افزونترمیگردد :
گدا را کند یک درم سیم سیر
سلیمان به ملک عجم نیم سیر


آمد ثواب کند کباب شد :
ندانسته خطا کار شد،آمد بهترش کند بدترش کرد،آمد ابرو رابردارد چشم را کور کرد.


آفتابه لگن هفت دست شام ونهارهیچی :
برخلاف تشریفات مفصل و ظاهری چندان چیز چشمگیروبدرد خوری در کار نبودن.


آفتاب همیشه زیر ابر نمی ماند :
حقیقت همیشه پوشیده نمی ماند ، بزودی بر همه آشکار خواهد شد.


آفتاب آمد دلیل آفتاب :
آشکارا مانند روز ، گفتن مطلبی که احتیاج به دلیلی ندارد.


آفتاب لب بام :
روزگارش به پایان رسیده ،عمری از او باقی نیست ، مرگش نزدیک است.


آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته :
چه بخواهی چه نخواهی باید در هر صورت بپذیری ، این امری است که به گردن تو افتاده.


آشی برای کسی پختن :
سوسه امدن ، مایه گرفتن برای کسی ، زمینه کار کسی را خراب کردن.


آسمان وریسمان بهم بافتن :
دروغ وراست سر هم کردن ، حرفهای بی تناسب و بی ربط گفتن .


آستین بالا زدن :
خود را برای کاری آماده ساختن ، زمینه امری خیری را فراهم نمودن.



behnam5555 02-04-2010 08:16 AM




آرزو بر جوانان عیب نیست :
کنایه ای است بر پیران که ،هوسها وآرزوهای بیجا و نا مناسب برای سن آنها پسندیده نیست.


آردم را بیختم و الکم را آویختم :
دیگر هوسی در دل ومیل انجام کاری در سر ندارم.


آدمی را آدمیت لازم است :
یکی از خصایص انسانی داشتن اخلاق و رفتار نیکو و رعایت جوانب خرد است.


آب از آب تکان نمی خورد :
همه چیز در نهایت آرامی است .



آب از دهان سرازیر شدن :
بینهایت شیفته چیزی شدن .



آب از سر چشمه گل آلود است :
کار از بالا خراب است .


آب از سرش گذشت :بد بختی به منتهی رسیده ، کارش اصلاح شدنی نیست.


آب به غربال پیمودن :
کار بیهوده کردن .


آب بر آتش ریختن :
فتنه را نشاندن ، غمی را تسلی دادن .


آب به سوراخ مورچه ریخته اند :
عده زیادی ، ناگهاناز جای بیرون آمدهاند.


آب پاکی روی دست کسی ریختن :
کسی را به کلی نا امید کردن.



behnam5555 02-04-2010 08:19 AM



آب در دست داری نخور :
بسیار شتاب کن .
آب دهان مرده است :
مرکبی کم رنگ است .


آب زیر پوستش رفته :
چاق و سر حال شده .


آب زیر کاه :
مکار ، بدجنس

آبشان از یک جو نمی رود :به سبب دشمنی و اختلافی که دارند نمی توانند با هم همراه باشند .


آدم از کوچکی بزرگ میشود :
برای ریسدن به مقام عالی وفرماندهی باید از اطاعت وفرمانبرداری آغاز کرد .
.

آدم بد حساب دو دفعه میدهد :
بد حساب غالبا بدهی را باخسارت می پردازد.


آدم به کیسه اش نگاه میکند :
آدم باید به اندازه در آمدش خرج کند .


آدم خوش معامله شریک مال مردم است :
مردم از شراکت وهمکاری ب آدم خوش حساب و با انصاف استقبال میکنند .


آدم دست پاچه کار را دو بارمیکند :
با عجله کار کردن ، غالبا باعث خراب شدن کارها می شود .


آدم دو دفعه نمی میرد :
ترس از مرگ نباید مانع دفاع از حق شود .


آدم هزار پیشه کم مایه است :
کسی که به کارهای گوناگون بپردازد از نتیجه همه آنها باز میماند .


آدم یک بار پایش به چاله میرود :
از آسیب وضررها باید عبرت گرفت .


آسمان که به زمین نمی آید :
کار بزرگ وخطیری نیست .


behnam5555 02-04-2010 08:20 AM



آش دهن سوزی نیست :
آنقدر که میگویند دوست داشتنی ومطلوب نیست .


آفتاب بگذاری راه میافتد:
خطش خیلی بد است .


آفتاب در ملکش غروب نمی کند :
شرق وغرب زمین در تصرف اوست .


آفتابه خرج لحیم است :
به تعمیر نمی ارزد .


آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند :
خیر خواه مرد باش .


آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری :
همه زیبایی ضاهری و خصلت های نیک در شما جمع است .


آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است :آدم درستکار رااز بازرسی باکی نیست .


آن روی ورق را نخوانده است :فقط یک طرف کار را می بیند وبدین خاطر غلط حکم میکند .


آنقدر بایست تا زیر پایت علف سبز شود :
انتظارت بی نتیجه است .


آنقدر سمن هست که یاسمن گم است :
شخص او در میان دیگران اهمیت چندانی ندارد با وجود این همه خواهنده به او چیزی نمی رسد .


آه از نهاد کسی بر آمدن :
بواسطه آگاهی نا گهانی از ضرروزیان بسیار غمگین یا پشیمان شدن .


آه در بساط ندارد :
مفلس وبینواست .


behnam5555 02-06-2010 08:20 AM

حرف الف...
 

حرف ا

ابلهی گفت واحمقی باور کرد :
مگر نادانم که گفته ابلهی را باور کنم. کنایه به این که ،گوینده و شنونده هر دو خوش باورند.

اتاق را روی سر برداشتن :
شلوغی و سر و صدا کردن بچه ها،زمانی است که اطفال در یک اتاق به صدای بلند بازی وجست و وخیز می کنند.

اجاره نشین خوش نشین است :
هرجا را خوشتر دید همانجا برایش بهتر است ،
همانند:این خر نشد آن خر .

اجاقش کور است:
بی فرزند و بدون پشتیبان است.

اجل برگشته میمیرد نه بیمار سخت:
تصورات ونتیجه گیریهای ما از مسائل زندگی نمی تواند قاطعیت داشته باشد.
همانند:
ای بسا که اسب سفید که بمرد خرک لنگ جان به منزل برد.

اجل که آمد در نمیزند:
هر حادثه ناگهانی رخ میدهد ،هیچ اتفاقی قبلا اعلام خبر نمیکند.

احترام امامزاده با متولی است:
احترام هر کسی بسته به این است که آبرو و حیثیت آن شخص توسط بستگان او
رعایت شود.

اختیار ریش خویش داشتن:
دخالت ندادن کسی به کار خویش،بر روش خود پا فشاری کردن.

ارث خرس به کفتار میرسد:
بدی جانشین بدکاره ای شدن،به جای بدی بدتری آمدن.

از آب خوب در آمده (درآوردن ):
چیزی است در حد کمال خود و بدن عیب ،کار تمیز و جالبی ساخته است.




behnam5555 02-06-2010 08:25 AM


از آب کره گرفتن (می گیرد ):
راه های بدست آوردن انواع استفاده هارا بلد بودن.

از اسب افتادیم ولی از اصل نیفتادیم:
اگر دچار فقر و تنگدستی شده ایم ولی نجابت و انسانیت خودرا حفظ کرده ایم.

از اینجا رانده از اونجا مانده:
سرگردان و ناامید بودن ،درهیچ کجا توفیقی نیافتن.
همانند:چوب دو سر نجس شدن.

از این ستون به آن ستون فرج است :
امید آن است که به مرور ایام وگذ شتن مرحله ای کار درست شود.
تسلای خاطری در نا امیدی.

از این شاخ به آن شاخ پریدن:
هر دم از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن،تغییر دادن مسیر صحبت.

از بی کفنی زنده بودن:
در نهایت بی چیزی و سختی به سر بردن ،آه در بساط نداشتن،
بیچاره و در مانده بودن.

از پا پس می زند با دست پیش میکشد:
خوداری میکند ومیل باطنی خود را بروز نمی دهد.
همانند:
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
زدیده رانده را دزدیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که بر خیز
به دیگر چشم دل دادن که مگریز

از پس هر گریه آخر خنده ایست:
هر پستی یک بلندی هم دارد.
همانند:
بعد نومیدی بسی امید هاست
از پس ظلمت دو صد خورشید ها ست

ازیر بوته در نیامده ام:
خیال نکنی آدم بی کس وکاری هستم ،من هم تااندازه ای از این
امور سر درمیاورم.

ازجان گذشته را به کمک احتیاج نیست:
کسی که از همه چیز خود گذشته و صرف نظر کرده نمی تواند در بند امر خاصی باشد.




behnam5555 02-06-2010 08:29 AM



از جلو کسی در آمدن:
تلافی کردن،خدمتی درحد قدر شناسی نمودن ،جبران کار خوب یا بد کسی را کردن،
بجا وبه موقع جواب کسی را دادن.

از چاله در آمدن ودر چاه افتادن:
از بد بدتر شدن،از سختی رها نشده دچار بدبختی گردیدن.
همانند:
هرچه از دزد ماند رمال برد.

از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشود:
حرف بی ارزش ووعده های تو خالی درد کسی را دوا نمی کند.

از خرس مویی غنیمت است:
از آدم خسیس هر چه گرفتی اگر نا چیز هم بود غنیمت است.

از دبه کسی ضرر ندیده:
چانه زدن پس طی کردن ،بهم زدن معامله برای پرداخت کردن بهای کمتر.

از درد لاعلاجی به گربه میگه آغا باجی:
از روی نا چاری و گرفتاری چاپلوسی میکند تا کارش بگذرد،اصطلاح قدیمی تر:
از درد لاعلاجی به خر میگویند خانم باجی.

از دعای گربه سیاه باران نمی بارد:
گفته هر کسی نمیتواند ملاک عمل واقع شود،حقیقت گویی کار هر کسی نیست،
همانند:
به دعای کسی نیامده ام تا به نفرین کسی بروم.

از دل برودهرآنکه ازدیده برفت:
محبت در چشم است،دوری موجب فراموش شدن خاطره هاست.

از دماغ فیل افتاده:
به خود مغرور و متکبر شدن،خود بینی بسیار داشتن،برتری جویی.

از دور دل میبرد و از نزدیک زهره را:
نمایی زیبا ومنظره ای خوش ولی پوچ و فریبنده داشتن،
همانند:
آواز دهل شنیدن از دور خوش است.



behnam5555 02-06-2010 08:32 AM



از دیوار شکسته وسگ درنده و زن سلیطه باید ترسید:
از محیط بد و آدم بد دهن ومعاشرت زیان آور دوری کن.

از ریش برداشتن و به سبیل چسباندن:
خراب کردن جای ابادی جهت آباد کردن جای دیگر ،همانند:
بن دیواری را کندن وبام را اندودن.

از زمین به آسمان نمی بارد :
وظایف هر کس و ترتیب کارها را نباید بهم زد،بزرگ و کوچکی گفته اند.

بالا تر از سیاهی رنگی نیست:
دل به دریا زدن وگفتن هر چه بادا باد،بدترین حالت ممکنه را قبول کردن.

از غورگی مویز شدن:
با داشتن سن وسال کم خود راپخته دیدن،
همانند:
سر از تخم در نیاورده قدقد کردن.

از کفر ابلیس مشهورتر است:
در بدنامی همه جا مشهور است،رسوای خاص و عام است.

از کوزه همان تراود که در اوست:
انچه درباطن کسی وجود داشته باشد همان را بروز می دهد.

از کیسه خلیفه می بخشد:
از مال دیگران بذل وبخشش کردن،به حساب کسی خرج کردن.

از ماست که بر ماست:
همانند: کرم درخت از خود درخت است ،هرکسی گرفتار نیک وبد خویش است،
همانند:
من از بیگانگان هرگز ننالم
که بامن هرچه کرد آن آشنا کرد

از ما گفتن از شما نشنیدن:
با شخص شنونده است که نصیحت را بپذیرد یا نپذیرد.



behnam5555 02-06-2010 08:37 AM



از مردی تا نامردی یک قدم است:
به مجرد غفلت از راه و روش انسانی وجوانمردی کوره راه
بد نامی ونامردی آغاز میشود.

از من بدر به جوال کاه:
من درد سروگرفتاری نداشته باشم هر که گرفتار میشود بشود.

از نخورده بگیر بده به خورده :
چشم ودل کسانی که به ثروت و جمع آوری مال حریصند سیر شدنی نیست،همانند:
گفت چشم تنگ دنیا دار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور

از هر طرف که باد بیاد بادش میده:
برای پیشرفت کار وسود جویی خودش به هر طرفی متمایل میشود،تابع جریان روز است.

از هول حلیم درون دیگ افتادن:
بی نهایت حریص وشتابزده بودن،فدای طمع کاری شدن.

اسب پیشکشی دندانش را نمی شمارند:
به هدیه و بخشش کسی هر چند نا چیز باشد ایراد نمی گیرند.

اسب را گم کردن و پی نعلش گشتن:
اصل مطلبی راگذاشتن و دنبال نشانه های آن رفتن.

استخوان لای زخم گذاشتن:
مانع از گردش کار کسی شدن،کاری را عمدا معطل کردن،در امور کسی کار شکنی کردن.

اگر به دریا برود دریا خشک میشود:
از دستش کاری بر نمی آید،شوم بد یمن است ،کارش منفی بافی است.

اگر پدرش را ندیده بودی ادعای پادشاهی میکرد:
با اینکه از خانواده متشخصی نیست دست از تکبر خود بر نمی دارد.


behnam5555 02-06-2010 08:43 AM



اگر پشت گوش خود را دیدی مرا نیز خواهی دید:
دیگر به من دسترسی نخواهی دااشت،هر گز مایل نیستم دو باره همدیگر را ببینیم.

اگر دیر آمدم شیر آمدم:
هرچند تاخیر دارم ولی در انجام دادن کار موفق بوده ام ،بادست پر وفاتح بر گشته ام.

اگر علی ساربونه میدونه شتر و کجا بخوابونه :
آدم با تجربه وکار آزموده صلاح کار خودرا بهتر میداند.

اگر کاردش میزدی خونش در نمی آمد:
چنان خشمگین شده بود که چیزی نمی فهمید،از شدت عصبانیت به چیزی توجه نداشت.

اگر کاه از تو نیست کاهدان که از توست:
به شوخی ،اگر خوردنی مفت هم هست آنقدر نخور که به تندرستی تو ضرر براساند.

اگر لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد:
اگر راهنمای خوبی هستی چرا به بیراه میروی،چرا گفتارت با کردارت برابر نیست.

اگر مردی برو دسته هاون را بشکن:
اگر زورمندی با قویتر از خودت در بیفت نه با کسی که از تونا توانتر است.

اگر مهمان یکی باشد میزبان گاو میکشد:
اگرتوقع در حد مقدورات انسان باشد پذیرفتنی است.

اگر نخورده ایم نان گندم دیده ایم دست مردم:
آنقدر فهم و شعور داریم که بد و خوب را از هم تشخیص دهیم.

اگر هوس است همین یک بار بس است:
از کاری که کردم پشیمانم ،
همانند: پشت دستم را داغ کردم.


behnam5555 02-06-2010 08:49 AM



اگر یار شاطر نیستی بار خاطر نباش:
چنانچه در گرفتاری هایم فریادرس و غمخوار نیستی سبب رنجش هم نشو.
همانند:
اگر باری زدوشم برنداری چرا باری به سربارم گذاری.

امامزاده است وهمین یک قندیل:
در نهایت سادگی و بی پیرایگی،بدون زینت و آراستگی ظاهر،
همانند:
رستم و یک دست اسلحه.

انگشت به در کس مزن تا در ترا به مشت نکوبند:
همانند:
از مکافات عمل غافل مشو،مکوب در کسی را تا نکوبند درت را.

انگشت نمک، خروار نمک:
همانند:
مشت نمونه خروار است.

انگور خوب نصیب شغال میشود:
معمولا چیزهای خوب و پسندیده به دست افراد نا باب و ناسزاوارمی افتد.

اهل بخیه است:
در این کار سر رشته دارد،از جزئیات امر آگاه است.

ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس به هر دستی نباید داد دست

این پا وآن پا کردن:
مرددوبی تصمیم بودن،کار را معطل کردن.

اینجا خر را با نمد داغ میکنند:
هر کس هرکاری خواست نمی تواند ،حساب و کتابی درکار است.

این حرفها برای فاطی تنبان نمیشود:
امور زندگی با حرفهای بدون عمل و وعده های پوچ درست نمیشود.

این در به این پا شنه نمی ماند:
اوضاع زمانه بر یک حال نمی ماند،اینطور نخواهد ماند، این نیز بگذرد.



behnam5555 02-06-2010 08:52 AM



این را که زاییده ای بزرگ کن:
اگر راست میگویی همین کاری را که در دست داری انجام بده و ببین از عهده اش بر می آیی یا نه.

این را ننه خانم شله پز هم بلد است:
به قدری کار ساده و آسانی است که هر کسی از عهده اش بر می آید.

این قافله تا به حشر لنگ است:
مشکلات وگرفتاریهای پی در پی تمام شدنی نیست.

اینقدر لی لی به لالاش نگذار:
قابل این همه توجه و اعتنا نیست،این قدر بزرگش نکن.

این کار دل است نه خشت و گل:
مطلبی نیست که کسی از آن سر در بیاورد،مذهب عاشق ز مذهبها جداست.

این کلاه برای سرش گشاد است:
توانایی چنین کاری را ندارد،لقمه به اندازه دهنش نیست.

این یک دهن را بد خواندی:
اگر این حرف را نمی زدی بهتر بود،این بار حرف درستی نزدی،
این توقعی را که کرده ای درست نبود.

ارزان خری ،انبان خری:
چیز خوب را ارزان نمی دهند.

از آب و گل درآمدن:
به حد مردان رسیدن.

از آنجامانده از اینجا رانده:
ازهر دو طرف زیان دیده.



behnam5555 02-06-2010 08:55 AM



از(( الف)) تا(( یا)) دانستن:
از سر تا ته کاری آگاه بودن.

از پارو بالا رفتن:
وافر و بسیار بودن.

ازخر شیطان پیاده شو:
جنگ و فتنه درست نکن.

از دوست یک اشاره از ما به سر دویدن:
آماده اجرای اوامرشما هستیم.

از دیوار راست بالا میرود:
بسیار شیطان است.

از ما اصرار،از او انکار:
هرچه پا فشاری کردیم،نپذیرفت.

اشتها زیردندان است:
به کسی میگویند که اظهار بی میلی به خوردن کند،یعنی اگر کمی بخورید،میل زیاد میشود.

اگر دیر گفتی،گل گفتی:
هرچند پس از دیگران عقیده خودرا اظهار کردی لیکن بسیار پسندیده گفتی.

ایراد بنی اسرائیل گرفتن:
خرده گیری های بسیار و نا بجا کردن.

این ره که تو میروی به ترکستان است:
راه وروشی که تودر پیش داری ،عاقبت خوبی ندارد.


behnam5555 02-07-2010 02:11 PM

حرف ( ب )
 

حرف ( ب )


به آهومی گوید بدو،به تازی میگه بگیر:
دو طرف را تحریک کرده و به جان هم می اندازد،نفاق افکنی میکند.

با این ریش میخواهی بروی تجریش:
مگر آدم عاجزی مثل تو میتواند کار صورت دهد.

با پنبه سر بریدن:
رام کردن و به راه آوردن کسی به زبان خوش ،باچرب زبانی و نرمی کار خود را پیش بردن.

باج به شغال نمی دهد:
به زور و قلدری کسی تسلیم نشدن،زیر بار زور نرفتن.

با خرس به جوال رفتن :
با شخص بی ادب و خشنی در افتادن،سر و کله زدن با آدم نا باب.

باد در بینی انداختن:
به خود مغرور بودنآرفتار متکبرانه داشتن.

با دمش گردو میشکند:
به علت موفقیت در کار خود شادمان است،از شدت خوشینمی فهمد چه کند،
از زور خوشی روی پا بند نیست.

بادمجان دور قاب چین:
آدم متملق وزبان باز.

بار به بارخانه گرانتر است:
تاجنس و کالای به بازار برده نشدهقیمتش معلوم نیست و به همین جهت در محل خود گرانتر میفروشند.

بار خود را بستن:
از کار صواب و یاراه نا صواب اموال وثروتی بهم زدن.

behnam5555 02-07-2010 02:13 PM


بار گردن کسی شدن:
وبال کسی شدن،خود را به اجبار به کسی تحمیل کردن.

بازار گرمی کردن:
در داد و ستد و انجام معامله چرب زبانی کردن.

بازی بازی با ریش بابا هم بازی:
از روی شوخی کسی را دست انداختن،احترام کسی را پایین آوردن.

به اسب شاه یابو گفتن:
حرف برخورندهای به کسی زدن،آدم مغروری را رنجاندن.

باشیراندرون شد و با جان بدر شود:
خویی که در کسی نشست هرگز ترک نمیشود.

با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن:
با حرف این و آن و یا آدم دروغگویی خودرا به خطر انداختن،اعتماد بیجا به کسی کردن.

بالاتو دیدیم و پایینتم دیدیم:
هیچوقت خیر وخاصیتی از جانب تو نخواهیم دید.

بالا بالا ها جا نیست پیین هم نمی نشیند:
گرفتار خود پسندی و تکبر است و به حدود خود آشنا نیست.

بامبول سوار کردن:
دوز و کلک جور کردن حقه برای کسی سوار کردن،پشت و هم اندازی.

با مردم زمانه سلامی و والسلام:
برای پرهیز از زحمات و دردسرهای مردم تا جایی که ممکن است
از معاشرت با آنها خوداری نمایید.
همانند: تاگفته ای غلام توهم میفروشند.


behnam5555 02-07-2010 02:14 PM



بامی از بام ما کوتاهتر ندیده:
از ما ضعیف تر ندیده که هر چه دلش میخواهد می کند وچنین رفتاری را دارد.

باید زجان گذشت وپناباد خرده کرد :
( پناباد = نیم ریال ) پول آنچنان به جانش بسته شده که حاضر نیست کمترین وجهی بپردازد.

باید گذاشت در کوزه آبش را خورد:
وعده سر خرمن است، حواله ایست بدون اعتبار و بی محل.

با یک کشمش گرمیش می شود و با یک غوره سردیش:
از کوچکترین حرف کسی می رنجد،با جزئی مطلبی ویا پیش آمدی بی طاقت می شود.

به بوی کباب آمدیم ، دیدیم خر داغ میکنند:
همانند: خیال کرده است علی آباد هم شهری است،در طلب سود، زیان کردن.

به بدهکار که رو بدهی طلبکار می شود:
از نجابت و گذشت آدم سوء استفاده می کند،رویش را زیاد می کند ،به طمع می افتد.

به پای خود به سلاخ خانه رفتن:
پذیرفتن خطر جانی،پذیرای خطری برای خود شدن،
همانند:با پای خود به طرف گور رفتن.

به پیسی افتادن:
به فلاکت و بد بختی افتادن،گرفتار مشکلات سخت شدن.

به تریج قبای کسی بر خوردن :
آزرده خاطر شدن از گفته کسی،از حرف کسی رنجیدن.

به جلز و ولز افتادن:
در حال اضطراب و جوش و جلا بودن ،به جزع و فزع افتادن.




behnam5555 02-07-2010 02:17 PM


به چاک جاده زدن:
از ترس جان راه گریز از میانه را جستن،از سویی در رفتن.

بچه سر پیری،زنگوله پای تابوت است:
شایسته نیست طفلی را بی سرپرست گذاشت وگذشت،عمل شرم آوری را مرتکب شدن.

به خاک سیاه نشاندن:
اسباب تیره روزی و بدبختی کسی را فراهم ساختن.

بخشش از بزرگتر است و گناه از کوچکتر:
همیشه اگر گناه از کوچکتر سر زده بزرگتر بخشیده.

به خون کسی تشنه بودن :
کینه و عداوت سختی نسبت به کسی داشتن.

بخیه به آبدوغ زدن:
دست به عملی بیهوده زدن، اقدام به کاری که نتیجه ای از آن حاصل نمی شود.

بهدر میگم دیوار تو گوش کن:
به منظور خاصی مطلبی را بیان کردن ،غیر مستقیم به کسی کنایه زدن.

به دشت آهوی نا گرفته نبخش:
همانند: پوست خرس شکار نشده را نفروش.

به دهنش مزه کرده:
از سودی که برده سیر نشده.

برادران جنگ کنند،ابلهان باور کنند:
کدورت بین برادران کمتر به خصومت میکشد،مخصوصااگر در برابر دشمنی باشد.

behnam5555 02-07-2010 02:19 PM



برادر را بحای برادر نمی کشند:
گناه کسی را به پای دیگری نمی گذارند،حساب حساب ،کاکا برادر.

برای آدم بدبخت از در و دیوار می بارد:
همانند:بخت چون برگردد پالوده دندان می شکند.

برای خالی نبودن عریضه:
اضافه بر آنچه انتظار می رفته کار انجام دادن،افزودن تعارفات.

برای شیطان هم پاپوش می دوزد:
آدم حیله گرو خطر ناکی است که برای هر کسی می تواند کلکی سوار کند.

برای کسی بمیر که برایت تب کند:
به کسی محبت و نیکی کن که ارزش آن را بداند.

برای لای جرز خوبه:
آدمی است که از دستش هیچ کاری بر نمی آید و به درد زنده بودن هم نمی خورد.

برای یک بی نماز در مسجد رانمی بندند:
اگر کسی کار زشتی کرده است چرا دیگران به آتش او بسوزند.

بر عکس نهند نام زنگی کافور:
گذاشتن نام نا متناسبی بر روی کسی یا چیزی.

برف پیری بر سر کسی نشستن:
کنایه از پیری و سپیدشدن موی سر می باشد.

به زلف یار برخوردن:
زود از حرف کسی رنجیدن،از کمترین شوخی کسی ناراحت شدن.


behnam5555 02-07-2010 02:21 PM



به ساز کسی رقصیدن:
به تحریک کسی دست به کاری زدن.

به سفارش حج قبول نمیشود:
پارهای از کار هارا خود شخص باید انجام دهد.

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ( صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی ):
تحمل سختیها وکسب تجربه درسفرها سبب کمال وپختگی است.

به سیم آخر زدن:
به هر عمل ممکنی دست زدن،دست بالا را گرفتن.

به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم،گفتند پرواز کن گفت شترم:
مانند کسی که سعی می کند به هر بهانه ای شده شانه از زیر کار در ببرد.

به صورت یک پول سیاه در آوردن:
کسی را بی ارزش وخوار و خفیف کردن،از سکه انداختن.

بعد از چهل سال گدایی شب جمعه را گم کرده:
سر زدن کار نا صواب از یک مرد پخته بعید است.

به کوچه علی چپ زدن:
اظهار بی اطلاعی نمودن.

به گربه گفتند فضله ات درمان است خاک رویش ریخت:
مضایقه کردن چیز نا قابلی،کسی که جنبه کاری و خاصیتی نداشته باشد.

بلبلان خاموش وخر در عرعر است:
صدای نا هنجار و غیر قابل تحمل آواز کسی،آواز خر در چمن.



behnam5555 02-07-2010 11:24 PM



بلکه را کاشتند سبز نشد:

تنها با حرف پوچ وبی معنی به هیچ حاصل و نتیجه ای نمی رسند.

به مالت نناز به یک شب بند است به حسنت نناز به یک تب بند است

به ظاهر احوالت نگاه نکن زیرا درگرو آه و دمی است.

به ماه میگوید در نیا تا من در آیم:

آن قدر وجیه وزیباست که همتا ندارد ،به زیبایی خو می نازد.

بند تنبان کسی شل بودن:

مرد وزنی که برای آمیزش اختیاری از خود نداشته باشند.

بندش به حرام وحلال باز نشده:

کنایه از آدم عفیف و پاک دامن است.
بند مارا آب برده:
آنچه زحمت کشیده بودیم به هدر رفت.

به نعل کفش کسی نگاه کردن:

جسارت وجرئت خودرا به کسی نشان دادن.

به نعل و به میخ زدن:

در لفاف و کنایه صحبت کردن،رک وراست صحبت نکردن.

بوقلمون صفت بودن:

کسی که هر لحظه به رنگی و حالتی در میاید.

بوی حلواش بلنده:

آفتاب لب بام است،چیزی به مرگش نمانده.



behnam5555 02-07-2010 11:36 PM

بهشت آنجاست که آزاری نباشه:
کسی را باکسی کار نباشد ،
همانند: کجا خوش است آنجا که دل خوش است.

به هول و ولا افتادن:
دستپاچه شدن،سراسیمه شدن، به تلاش و تکاپو افتادن.

بی گدار به آب زدن:
نسنجیده و بدن داشتن آشنایی در کاری وارد شدن.

بی مایه فطیر است:
هیچ کاری بدون پول وسرمایه پیشرفتی نخواهد داشت.

به باد هم نگو :
این راز را سخت پوشیده نگهدار.

با پنبه سر بریدن:
با نرمی ولطف به کسی آسیب و ضرر رساندن.

باد به پشت کسی خوردن:
پس از مدتی کاهلی وبیکاری ،شروع کا برکسی دشوار بودن.

باد در آستین کسی کردن:
کسی را با تعریف وتمجید فریفتن.

بازی اشکنک داردسر شکستنک دارد:
مثلی است متداول بین اطفال،برای تسلا به کودکی میگویند که در بازی به او آسیب رسیده است.

با شاخ گاو سر را به جنگ انداختن:
خود را به مهلکه انداختن.


برای همه مادر است ،برای من زن بابا:
با همگان مهربان است وبامن بی مهری می کند.

بر یخ نوشتن:
قطع امید کردن.

به نام ما ،به کام تو:
به ظاهر از آن ماست اما نفعش به دیگری میرسد.

بی رگ است:
غیور نیست


behnam5555 02-09-2010 08:17 AM

حرف ( پ )
 
حرف پ

پا از حد و حدود خود بیرون گذاشتن:
حدود حق خود ندانستن، موقعیت خود را نشناختن.

پا از کفش کسی بیرون کشیدن:
دست از آزار وتعقیب کسی کشیدن ، کم کردن مزاحمت.

پا از گلیم خود دراز نکردن:
به و ظایف خود آشنا بودن، به حق کسی تجاوز نکردن.

پا به پا شدن:
این دست و آن دست کردن،در اجرای امری سسنی کردن.

پاپوش دوختن برای کسی:
بر ضد کسی زمینه چینی کردن، بد گویی و سعایت کردن.

پا پیچ کسی شدن:
به اصرار ازکسی چیزی طلب کردن، دردسر وگرفتاری کسی را فراهم کردن.

پاچه ور مالیده :
بی نزاکت و حقه باز، پابند هیچ آداب و تربیتی نیست.

پا در کفش کسی کردن:
در امور خصوصی کسی دخالت کردن،بد گویی در باره کسی کردن.

پا در میانی کردن:
میانجیگری و واسطه شدن، بین دو نفر را جوش و آشتی دادن.

پا در هوا سخن گفتن:
حرفهای بی اساس و بی پایه به زبان آوردن.


behnam5555 02-09-2010 08:21 AM


پادر یک کفش کردن:
سرحرف خود ایستادن،در کار اصرار ولجاجت کردن.


پا دم ساییده:
کسی که تجربه فراوانی در حیله گری و بدجنسی به دست آورده است و
زشت کاری پیشه قدیمی اوست.
همانا گرگ باران دیده باشی تو خیلی پا ردم ساییده باشی


پاروی دم سگ گذاشتن:
آدم بد دهنی را تحریک کردن و به خشم آوردن.


پاشنه دهانش را کشیده اند:
آنچه نا سزا وبد زبانی است از دهانش در می آید.


پاشنه ساییده:
کسی که در کار و یا امری دارای سابقه و تجربه فراوان است.


پاورچین پاورچین رفتن:
برای جلو گیری از در آمدن صدا با نوک پا راه رفتن.


پای خود را محکم کردن:
کار و زندگی خود را استحکام بخشیدن یا به جای بند شدن.


پایش به سنگ خوردن:
در جریان کاری به مانع بر خوردن، نومیدی در کار.


پایش روی پوست خربزه بودن:
وضع محکم واستواری نداشتن، در حال بی ثباتی است.


پای کسی نشستن:
در انتظار به سر بردن،در هوای ازدواج باکسی بودن.



behnam5555 02-09-2010 08:25 AM


پای ما لنگ است و منزل بس دراز:
تا رسیدن به هدف راه سختی در پیش روست در حالیکه ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.

پای ملخ نزد سلیمان بردن:
هدیه نا چیزیست و قابل شما را ندارد.

پته اش را کسی نمیخواند:
کسی برایش تره خورد نمی کند،کسی برایش اعتبارو ارزشی قائل نیست.

پته اش روی آب افتاده:
اسرارش فاش شده،مچش گیر افتاده،همه اورا شناخته اند.

پدر کسی را در آوردن:
کسی را به شدت اذیت و آزار دادن ،( پادشاهان صفوی در مقام انتقام گیری از دشمنان خود دستور نبش قبور و سوزاندن اجساد آنها را می دادند).

پرده از روی چیزی بر داشتن:
موضوعی نهفته ویا سری را فاش کردن.

پرده پوشی کردن:
چشم پوشی از خطای کسی کردن.


پرده دری کردن:
راز کسی را جهت آبروریزی فاش کردن.

پرسان پرسان به کعبه بتوان رفتن:
در رسیدن به مقصد جستجو و پیگیری موجب توفیق است .
همانند:جوینده یابنده است.

پز عالی جیب خالی:
همانند:با دنبه سبیلش را چرب کرده است.



behnam5555 02-09-2010 08:27 AM



پس از قرنی شنبه به نوروز میافتد:
همیشه این اتفاق روی نمیدهد،به ندرت این طور است.

پسخوان را به پیشخوان زد و رفت:
هست و نیست خودرا بهم زد و دست از همه چیز کشید و در رفت.

پسر خاله دسته دیزی:
خویشاوندی بسیار دوری داشتن،ارتباطی با هم نداشتن.

پشت پا به بخت خود زدن:
از روی بی عقلی زندگی خود را خراب کردن.

پشت بشقاب کشیدن:
از ابراز محبت به کسی خوداری کردن.

پشت چشم نازک کردن:
با تکبر و خود خواهی بر خورد کردن ،حرکتی خود خواهانه کردن.

پشت دست داغ کردن:
عهد کردن با خود که بار دیگر کار ویا عملی را تکرار ننماید.

پشت سر کسی نماز خوئاندن:
اعتماد داشتن به درستکاری کسی، اطمینان به بر تری و انسانیت شخصی نسبت به دیگران.

پشت قابله مادرش انداخته:
حقی بر آنچه مدعی شده ندارد زیرامال او نیست،ادعای بیجایی می کند.

پشت گوش انداختن:
نشنیده گرفتن سخن کسی،سهل انگاری کردن.


behnam5555 02-09-2010 08:30 AM



پشت و رویش یکی نبودن:
آدم دورو و منافق بودن،سر از رفتار و گفتار کسی در نیاوردن.

پشم اندازش بد نیست:
ظاهری برازنده و هیکلی درشت ویا ابهت دارد،
همانند: غلط اندازش بد نیست.

پشم چی ،کشک چی:
منکر چیزی یا امری شدن،معامله یا طلبی را رد کردن.

پشم در کلاه نداشتن:
کار از دست کسی بر نیامدن.

پشم و پیله اش ریخته:
عرضه و لیاقت گذشته را ندارد،کاری از او ساخته نیست.

پشه چون پر شد بزند پیل را:
همانند:آری به اتفاق میتوان ، جهان را گرفت.

پشه لگدش زده است:
کنایه از نازک نارنجی بودن،از کوچکترین درد وعارضه آه وناله سر دادن.

پلو معاویه چربتر است:
صاحب پول وقدرت است ، حق با زورمند است.

پنج انگشت برادرند برابر نیستند:
اشخاص گر چه در کلیات زندگی نظیر همدیگرند ولی از نظر خصایص و خلقیات برابر نیستند.

پوست از سر کسی کندن:
اذیت و آزار کردن کسی ،تلافی جویی وانتقام گیری.


behnam5555 02-09-2010 08:33 AM



پول بی زبان رادست آدم زباندار نمیدهند:
پول خودرا به کسی که نتوانی از او پس بگیری نسپار.

پول خون پدر خواستن:
بهای چیزی را گرانتر گفتن و قیمت بیشتری را طلب کردن.

پول داران را کباب،بی پولان را دود کباب:
بنا بر استحقاق خود هر کسی سهمی دارد،همانند:
هر چقدر پول بدهی آش میخوری.

پولش از پارو بالا میرود:
به قدر یک خرمن پول و ثروت دارد،حساب دارای خود را نمیداند.

پول عاشقی به کیسه بر نمی گردد:
آنچه در راه عشق و هوس هزینه شود به دست انسان بر نمیگردد.

پول علف خرس نیست:
چیز مفت و بی ارزش نیست که روی زمین ریخته باشند.

پهلوان زنده را عشق است:
قدر نعمت حاضر و آماده دانستن ودنبال خیال واهی نرفتن،
همانند:سرکه نقد به از حلوای نسیه.

پهلو به پهلوی کسی زدن:
ادعای برابری و هم ترازی نمودن با کسی.

پیاده شو باهم برویم:
کوته بیا وتند نشو تا زبان هم را بفهمیم،دست از خود رای بردار،بگذار حرفهایمان را بزنیم.

پیزو به پالان کسی گذاشتن:
کسی را به زبان بزرگ کردن، تملق گویی کردن.

پی خر مرده میگردد تا نعلش را بکشد:
از روی احتیاج حاضر است دست به هر کاری بزند،دنبال مال مفت بی صاحبی است.

پیراهن بعد از عروسی برای گل منار خوب است:
نو شداروی پس از مرگ سهراب ، هر چیز در موقع لزوم ارزش دارد.


behnam5555 02-09-2010 08:35 AM


پیراهنشان در یک آفتاب خشک میشود:
همه باهم برابر هستند ولی نسبت فامیلی با هم ندارند.

پیسی به سر کسی آوردن:
اقدام به عملی که آبروی کسی را ببرد،وسیله آبروریزی کسی را فراهم کردن.

پیش قاضی و معلق بازی:
در برابر دانا تر و واردتراز خود ابراز وجود کردن،
همانند: پیش لوطی و معلق زدن.

پیش کسی لنگ انداختن:
پذیرفتن ضعف خود در برابر استدلال و یا زور کسی.

به پیشواز گرگ رفتن:
دانسته و فهمیده خودرا به خطر انداختن، دست به کاری زدن که ایجاد دردسر کند.

پیغمبران را تکبری نیست:
اشخاص فرزانه و دانا بسیار افتاده وبا گذشت می باشند.

پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ:
همانند: اجلش رسیده،پیمانه اش پر شده، لحظه مرگ فرا رسیده.

پی نخود سیاه فرستادن:
کسی را به بهانه ای از سر واکردن،دست به سر کردن.

پیه چیزی را به تن مالیدن:
خودرا برای تحمل هر سختی و مشقتی آماده کردن،حاضر شدن برای پذیرش هر پیش آمدی و مسئولیتی.

پارسال دوست ، امسال آشنا:
به شوخی به دوست یا آشنایی می گویند که مدتی دراز از او بی خبر بوده اند.

پل خر بگیری:
محل امتحان و آزمایش.


behnam5555 02-10-2010 07:46 AM

حرف (ت )
 

تا ابله درجهان است مفلس در نمی ماند:
افراد زیرک از خوش باوری و سادگی اشخاص برای مقاصد خود
استفاده میکنند.

تابستان پدر یتمان است:
مردم بی برگ ونوا و بی جا وبی مکان در تابستان آسوده خاطرند و به اندک
دست آوردی از محصول طبیعت میگذرانند.

تا پا روی دم سگ نگذارید پارس نمی کند:
آدم ضعیفی هم اگر آزار وستم ببیند بر آشفته وخشمگین میشود.

تا پریشان نشودکار به سامان نرسد:
با گرفتن تجربه از سختی های روزگار بهتر میتوان زندگی را روبراه کرد.

تا تریاق از عراق آرند مار گزیده مرده باشد:
تلاش بی مورد واقدام بی وقت زحمتی بی حاصل است.

تا تنور گرم است نان را بچسبان:
تا وسایل کار مهیا است باید دست بکار شد،تا فرصت باقیست غفلت نباید کرد.

تا تو بگویی (ف) من میفهمم فرح زاد است:
آنقدر شعور دارم که بفهمم چه می گویی،منظور ترا خوب میفهمم.

تاجان هست امید هم هست:
تا دم باقیست امید باقیست.

تا چه قبول افتدو چه در نظر آید:
تا شما از کاری که انجام داده ام چقدر راضی شده باشید.

تا روباه شده بود در چنین سوراخی گیر نکرده بود:
با همه زرنگیش به چنین تنگنایی در نمانده بود.


behnam5555 02-10-2010 07:49 AM



تازه به دوران رسیده:
کسی است که پس از بی چیزی به مال ومنالی دست یافته است.

تازه میپرسدلیلی نر بود یا ماده:
دیرتر از سایرین متوجه حرف ونکته ای میشود.

تاگوساله گاو شود دل مادرش آب شود:
همانند:مهلتی بایست تا خون شیر شد،چه زحمتها باید کشید تا بچه ای
بزرگ شود،جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد.

تا نهال تر است باید راست کرد:
کودکان را باید درسنین اولیه تربیت و پرورش دهند،تربیت پذیری کودک بیشتر است.

تاهستم به ریش تو بستم:
تکیه کلام زنها،من از تو جداشدنی نیستم وتا آخر با هم هستیم.

تب تند عرقش زود در میاید:
عشق و علاقه شدید ولی از روی هوس سر انجامی ندارد.

تخم لق در دهان کسی شکستن:
حرفی در دهان کسی گذاشتن،کسی را به طمع خام انداختن،زبان را نگه نداشتن و دهن لق بودن.

ترا به خیر و مارا به سلا مت:
هر کس به کار خودش باشد و به امور یکدیگر دخالت نکنیم.

ترک عادت موجب مرض است:
عادت،خصلت ثانوی هر فردی است و ترک آن آسان نیست.

تره به تخمش میره حسنی به باباش:
هرچیزی به اصل خودش برمیگردد،همانند:
از کوزه همان برون تراود که در اوست.




behnam5555 02-10-2010 07:51 AM



تره خریدم قاتق نانم بشه قاتل جانم شد:
در هوای اینکه فایده ای ببرم دچار ضرر هم شدم.

تره هم بار کسی نکردن:
به علت اینکه آدم نا لایقی است اعتنایی به او نمی کنند.

تسمه از گرده کسی کشیدن:
به سختی تنبیه کردن،سرکوبی و بجای خود نشاندن

تعارف آمد و نیامد دارد:
فقط از روی ظاهر و تعارف زبانی،پذیرفتن تعارف ممکن است
صورت جدی به خود بگیرد.

تعارف شاه عبدالعظیمی:
دعوت و محبت خشک و خالی،به کسی که سر پا ایستاده و
عازم رفتن است به اصرار تعارف کردن.

تعارف کم کن و بر مبلغ افزای:
با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشود،به جای زبان
و چاپلوسی حق و حقوقم را درست بده.

تغاری بشکند ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان :
اشخاص بیکاره منتظرند حادثه ای رخ دهد و آنها لفت و لیس بکنند.

تف سر بالا بر میگرده به ریش صاحبش:
عمل نادرست و زشتی که زیان آن به خود شخص نصیب میشود ،
توهین به خودی نتیجه اش بی احترامی به خود است.

تکه بزرگش گوشش است:
تهدید وسفت و سخت کردن، اگر گیرش بیاورم قیمه قیمه و ریز ریزش می کنم.

تنبان مرد که دوتا شد فکر زن نو میافتد:
پول که زیاد شد خانه تنگ میشود ،هر کسی با داشتن امکانات بهتر دست به کار تازه ای میزند.


behnam5555 02-10-2010 07:59 AM



تنبل مرو به سایه ،سایه خودش میایه
ازسستی و بی حالی کمتر کاری را حاضر است انجام دهد:

تنگ بودن قافیه :
به بن بست بر خوردن ،در جریان امری به تنگنا افتادن.

تنگه اش را نمی توان خورد کرد:
کسی حریف او نیست،از عهده اش نمی توانیم بر آییم.

تنها به قاضی رفته خوشحال بر میگردد:
در دعوا فقطحاکم شدن خود را می خواهد،
داوری یک طرفه را میخواهد.

تنها کسی که نمی داند خواجه حافظ شیرازی است:
از هر کسی که بپرسی این مطلب را شنیده است ومیداند.

تو آنور جوی من این ور جوی:
بهتر است هر کسی به راه خود برود،تورا به خیر و مارا به سلامت.

توبه قمار بازبی پولی است:
همانند:ترک عادت موجب مرض است.

توپ به مالی بستن :
زیان کاری و تلف کردن دارایی و مال کسی.

تو راضی من راضی ،گور پدر قاضی:
معامله ای بین خودمان سرگرفته چه نیازی به واسطه و غیر میباشد.

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی :
هرکسی باید به ارزش وجودی خود ودنیای خود آگاه باشد.

تو که لا لای بلدی چرا خوابت نمی برد:
اگر چاره جو و مصلحی چرا اول خودت راپاک و بی عیب نمی سازی.

تو مومیبنی و من پیچش مو تو ابرو من اشارتهای ابرو:
یکی به ظاهر توجه دارد دیگری به باطن،تو به ظاهر امر توجه داری ولی من به حقایق قضایا آگاهی دارم.


behnam5555 02-10-2010 08:01 AM


توی آفتاب بگذاری راه می افتد:
به شوخی،اشاره به خط بد وناخواناست،مثل خرچنگ قورباغه، خط هایی که در هم وبرهم نوشته شده.

توی این هیر وویر،بیا زیر ابرویم رابگیر:
در میان ازدحاموشلوغی از کسی درخواستی غیر ضروری و بیجایی شود.

توی خمیازه گذاشتن:
کسی را درتردید و انتظار باقی گذاشتن.

توی دهان شیر میرودوبیرون می آید:
آدمی است نترس و شجاع واز عهده سخت ترین کارها بر می آید.

ته چیزی را بالا آوردن:
کفگیر به ته دیگ رسیدن، به اتمام رسانیدن و به مصرف رسانیدن.

تیر از شست در رفتن:
فرصت انجام امری را از دست دادن،اختیار کاری از دست رفتن.

تیری به تاریکی انداختن:
بدون مطالعه دست به اقدامی زدن ، کاری بدون هدف کردن.

تیشه به ریشه خود زدن:
به دست خود موجبات خرابی وزیان و ضرر را فراهم کردن.

تیشه رو به خود بودن:
تنها به فکر خود بودن و به دیگران توجهی نداشتن.

تورا به گور من نمی گذارند:
به خاطر گناه من،تورا عذاب نمی دهند.

تیر از کمان رفت:
وقت تدارک کار کذشت.



اکنون ساعت 07:46 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)