پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   گلچینی از شاعران ایران... (http://p30city.net/showthread.php?t=20979)

behnam5555 01-30-2010 02:03 PM

گلچینی از شاعران ایران...
 


احمدرضا احمدی

احمد رضا احمدی در سال 1319 در کرمان چشم به جهان گشوددوره آموزشهای دبستانی را در زادگاهش و دوره دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساندسپس در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به کار پرداخت.

دفترهای شعر

1. طرح تهران 1341
2. روزنامه شیشیه ای طرفه 1343
3. وقت خوب مصائب زمان 1347
4. من فقط سفیدی اسب را گریستم دفترهای زمانه 1350
5. ما روی زمین هستیم زمان 1352
6. هزار پله به دریا مانده است نقره 1364
7. قافیه در باد گم میشود پاژنگ 1369
8. یادگاری دارینوش 1377

دونمونه از شعر احمدی

آواز آبی

تو بیاآواز سرده
که زمین تشنه آوازهای آبی است
در زیراین رواق که رنگ آبی و سفید را از خود می کند
آفتاب آوازت را
از مه به روشنایی ترجمه خواهد کرد
آواز مردمان را خواهد شناخت
آنها را تقلید خواهدکرد
و آنها را نخواهد شکست
راهی که در فریاد گم لحظه های لخت جمعه پیمودیم
به نیت دو سه درخت بود
از آن پس ما را آواز دانستند
ما را شنیدند و ما
آبی شدیم

هجده

هر دارو که علاج بود
در خانه داشتم
اما تنم در باد
به تماشای غزلهای آخر می رفت
امروز را بی تو خفتم
فردا که خاک را به باد بسپارند
تو را یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم ؟

منبع: اوای ازاد

behnam5555 01-30-2010 02:11 PM



مهدی اخوان ثالث م.امید

در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشودتحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان برد و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در این شهر و پیرامون آن به تدریس پرداخت اخوان چند باربه زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شددر سال 1329 ازدواج کرد درسال 1333 برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شدپس از آزادی از زندان در 1336به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شددر سال 1353از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو وتلویزیون ملی ایران به کار پرداخت در سال 1356 در دانشگاه های تهران ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصرروی آورد در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد در سال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7آوریل برای نخستین بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر درشهریور ماه جان سپرد وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد از او 4فرزند به یادگار مانده است.

دفترهای شعر

· ارغنون تهران 1330
· زمستان زمان 1335
· آخر شاهنامه زمان 1338
· از این اوستا مروارید 1344
· منظومه شکار مروارید 1345
· پاییز در زندان روزن 1348
· عاشقانه ها و کبود جوانه 1348
· بهترین امید روزن 1348
· لرگزیده اشعار جیبی 1349
· در حیاط کوچک پاییز در زندان توس 1355
· دوزخ اما سرد توکا 1357
· زندگی می گوید اما باز باید زیست ...... توکا 1357
· ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم مروارید 1368
· گزینه اشعار مروارید 1368

چون پرده حریر بلندی

خوابیده مخمل شب تاریک مقل شب
ایینه سیاهش چون اینه عمیق
سقف رفیع گنبد به شکوهش
لبریز از خموشی و ز خویش لب به لب
امشب به یاد مخمل زلف نجیب تو
شب را چو گربه ای که بخوابد به دامنم من ناز میکنم
چون مشتری درخشان چون زهره آشنا
امشب دگر به نام صدا میزنم تو را
نام تو را به هر که رسد می دهم نشان
آنجا نگاه کن
نام تو را به شادی آواز میکنم
امشب به سوی قدس اهورایی پرواز میکنم
منبع: اوای ازاد

behnam5555 01-30-2010 02:21 PM

منوچهر آتشی
 

منوچهر آتشی

در سال 1312 خورشیدی در روستای دهرود بخش بوشکان در ناحیه جنوب کشور در بوشهر چشم به جهان گشودتحصیلات ابتدایی و دوره متوسط را در بوشهر گذراند و برای گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی به شیراز رفت در سال 1333 اموزگار شد و در شهر بوشهر و پیرامون آن به تدریس پرداخت درسال 1336 به دانشسرای عالی تهران وارد شد و در رشته زبان انگلیسی لیسانس گرفت در پایان سالهای خدمت دبیری به عنوان ویراستار در انتشارات سازمان رادیو وتلویزیون به کار پرداخت در پایان سال 1359 بازنشسته شد و به بوشهر بازگشت .


دفترهای شعر

1. آهنگ دیگر نیل 1339
2. آواز خاک نیل 1347
3. دیدار در فلق امیرکبیر 1348
4. بر انتهای آغاز دنیای کتاب
5. گزینه اشعار مروارید 1365
6. وصف گل سوری مروارید 1370

یک روز

در دشت صبحگاهی پندارت
از جاده ای که در نفس مه نهفته است
چون عاشقان عهد کهن
با اسب سرخ خسته
در بامدادهای بخار آلود
در عصرهای خلوت بارانی
پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
تو گوش با طنین سم مرکب منی
من
چون عاشقان عهد کهن
با اسب پای پنجره می مانم
بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
و آنگاه
همراه با تپیدن در دل مه
پنهان می رانم
یک شب
خشمی سیه ز حوصله ها می برد شکیب
خشم برادرانت شاید
و آنگاه در سکوت مه آلود گرد شهر
برقی و .... ناله ای...
یک بامداد سرد و بخارآلود
آن دم که پشت پنجره با چشم پر سرشک
دشت بزرگ خالی را می پایی
با زین و برگ کج شده اسب نجیب من
با شیهه ای که ناله من در طنین اوست
تا آشیان چشم تو می اید
ز اندوه مرگ تلخ من آشفته یال و دم
گردن به میل پنجره می ساید

منبع: اوای ازاد


behnam5555 01-30-2010 06:51 PM

یدالله مفتون امینی
 
یدالله مفتون امینی

مفتون امینی در سال 1 306 در شهرک شاهین دژ چشم به جهان گشود .
دوره آموزش های دبستانی و دبیرستانی را در زادگاهش به پایان رساند .
سپس به تهران وارد شد و وارد دانشگاه شددر رشته حقوق قضایی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران موفق به دریافت درجه لیسانسگردید. پس از فارغ التحصیلی به کار قضاوت پرداخت.

دفتر های شعر

1.دریاچه تبریز 1336
2.کولک 1344 تبریز شمس
3.انارستان ابن سینا 1346
4.نهنگ یا موج گزینه کولاک و انارستانتهران 1357
5.فصل پنهان گزینه اشعار تهران 1370
آبی

شبانگاهان لب دریاچه می رفتم
و می گفتم به خود او یک شب آنجا دیده خواهد شد
من او را پیش از این هرگز ندیده نام او را نیز نشنیده


ولی انگار با هم روزگاری آشنا بودیم
نمی دانم کجا بودیم


که من در نیلی چشمان او

او در کبود رود شعر من
زمانها در شنا بودیم


شبی آمد ولیکن دیر وقت آمد
نه فانوسی نه مهتابی


هوا بس تیره بود و دامن دریاچه پر توفان
سوار قایقی گشتیم و بر خیزابها رفتیم تا دیری
ولی دردا چه تقدیری


من او را باز هم شناختم زیرا
که شب تاریک بود و موج نیرومند
از آن سو قصه تلخی است


ای افسوس ای اندوه
او را موجها بردند
و اینک هر سحر در قلب من نیلوفری نمناک می روید ...

در دو سو

ما هر دو در یک دشت می چریدیم
دشتی بزرگ و سبز و پاک وجاری
جز عکس هم در چشم هم ندیده


همچون دو آهو از جهان فراری

در شرق ما دریاچه ای گوارا
در غرب ما هم باغ و بیشه ای بود
وز موج خیز و سایه بند اطراف


ما را دل پرهیز پیشه ای بود
یک روز صدها مرد تیشه در دست
از سوی مغرب نا گهان رسیدند


یک چند کوشیدند از چپ و راست
تا خندق پهناوری کشیدند
رود بزرگی در میانه دشت


افسوس او یک سو و من به سویی
چندان جدا ماندیم و خالی از هم
کز ما به هم نفشاند باد بویی

تا کی بخشکد رود این جدایی


هر صبح و شب دمساز ناله بودم
افتادم این سو شبنم گا سرخ
ای کاش آن سو داغ لاله بودم


behnam5555 01-30-2010 06:55 PM

یدالله رویایی رویا
 
یدالله رویایی رویا

یدالله رویایی در سال 1310 دردامغان به دنیاآمد آموزش دبستانی ودبیرستانی خود را در زادگاهش به پایان رساند و سپس در دانشکده حقوق دانشگاهتهران شدو در همین رشته موفق به دریافت لیسانس گردید.
آنگاه در وزارت دارایی به کار
پرداخت نیز چندی در ادارات و مرکز دیگر از جمله تلویزیون ملی ایران به عنوان سرپرست امور مالی کار می کرداو از موسسان شرکت انتشاراتی روزن بود

دفترهای شعر


دلتنگی

و شکل راه رفتن تو
معنای مثنوی است در حالت عمیق عزیمت که منظره راه بازوی صحرایی مرا به تکان می آرد
در حالت عمیق عزیمت شتابهای موازی
در گردی مچ تو به هم میرسند و باد صفات باد
شکل عزیز زانو را
که قدرت و اطاعت را با هم دارد
تصویر میکند
تا قیصر از کف پای تو
قوس بلند طاق نصرت را برگیرد
در حالت عمیق عزیمت که سمت نیمرخ تو برابر نگهم ماند
پرواز طوطیان
جغرافیای صورت من را در هم ریخت
و آسمان که برابر از درخشش های آبی می شد ناگاه
نام تو از تمام جهت ها می آمد
وقتی که باز می ایی نام تو را
تمام جهت ها رسم میکنند
و در گذار دامن تو دانه های شن برریشه های پیدا پیراهن عبور شعاع می پوشد
پیشانی تو وسعت شیشه است
وقتی که بازمی ایی
و هر درخت بوسه است
وقتی که مفصل تو ملاقاتی است
بین ثفات باد و تکبیر طوفان
و در هوای دهکده پیشانی تو وسعت اطراف هجر را محدود میکند
تو باز می ایی
با نافی از خلیج احمر
و رانی از عصای موسی
و شکل راه رفتن تو معنای مثنوی است
و روح مولوی است اینک
کز ساق تو حکایت نی را بر میدارد

behnam5555 01-30-2010 07:02 PM

نعمت میرزا زاده م.آزرم
 
نعمت میرزا زاده م.آزرم

نعمت میرزا زاده در سال 1315 در مشهد به دنیا آمد.
آموزشهای
دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند.
سپس از آموزشگاه پست و تلگراف فارغ التحصیل شد و در اداره پست و تلگراف و تلفن مشهد به عنوان کارمند به کار پرداخت.

دفترهای شعر

1.پیامرز 1347
2.سحوری رز 1349
3.بیبه القدر روشناوند 1357
4.گلخون تیرنگ 1358

شکفتن

لبخنده تو راز شکفتن
چشمانت آسمان عمیقی که پرواز را به اوج دهد بال
من نا شکفته بال فروبسته

behnam5555 01-30-2010 07:10 PM

نصرت رحمانی
 

نصرت رحمانی


نصرت رحمانی در سال 1308 در تهران متولد شد دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند و سپس وارد مدرسه پست و تلگراف و تلفن شد.
سپس به کار در رادیو پرداخت سپس به روزنامه نگاری پرداخت سپس مسوول صفحات شعرمجله زن روز شد.
خود او در جایی در زندگی نامه اش می نویسد :

نصرت رحمانی هستم
زاده و پروریده تهران...
حرفه ام قلمزنی است همسن !

دفترهای شعر


فلفل
فلفل از بئسه های تو میروید
شعر از لبان من
قانون عشق چنین است
باید گذر کنم
معصوم و پکتر ز سیاووش
از شعله زار جنگل مژگانت
اما دریغ و درد کس با من این نگفت
کز نی نی سیاه دو چشمت حذر کنم
فلفل از بوسه های تو می روید شعر از ...


کنایه

آنی تو
آن کنایه مرموز
که در نهفت عشق روان است
دانستن ضرور
و گفتنش محال !ـ
تو .... آنی تو
از ما گذشت
باید به ابر بیاموزیم
تا از عطش گیاه نمیرد
باید به قفلها بسپاریم
با بوسه ای گشوده شوند
بی رخصت کلید

behnam5555 01-30-2010 09:25 PM

نادر نادرپور
 
نادر نادرپور

نادرپور در سال 1308 در تهران زاده شد دبستان و دبیرستان درتهران را پایان برد و در 1328 برای آموزش ادبیات فرانسه به پاریس رفت پس از چندسال به تهران بازگشت در 1343 رهسپار ایتالیا شد و پس از آموختن زبان ایتالیایی برای بار دوم به فرانسه عزیمت کرد و پس از 3 سال اقامت در این 2 کشور باز به ایران آمد در 1350باز هم به ایتالیا و فرانسه رفت و برگشت سالها در اداره کل هنرهای زیبا کار میکرد از سال 1351 سرپرستی گروه ادب و هنرامروز را در سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران به عهده داشت.

دفترهای شعر


نگاه


بر شیشیه عنکبوت درشت شکستگی
تاری تنیده بود
الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید
وان شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت چشم تو ماند و ماه
وین هردو دوختند به چشمان من نگاه

باغ

کافی نبود و نیست هزاران سال تا بازگو کند
آن لحظه گریخته جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم

در باغ شهر ما

در نور بامداد زمستان شهر ما
شهری که زادگاه من و تو است
شهری به روی خاک
خاکی که در میان کوکب ستاره ای است


behnam5555 01-30-2010 09:35 PM

میمنت میر صادقی آزاده
 
میمنت میر صادقی آزاده

خانم میمنت میر صادقی (‌ذوالقدر ) در سال 1316 از اصطهبانات فارس چشم به جهان گشود
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در شیراز به پایان
رساند و به دانشگاه ره یافت و در سال 1339 در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بادرجه فوق لیسانس فارغ التحصیل شد آنگاه چندی به کار آموزگاری پرداخت در سال 1358 بازنشسته شد.
دفترهای شعر

1.بیداری جویباران توس 1347
2.با آبها و اینه ها توس 1356
3.جانهای آفتابی نارون 1371

پرده


پرده توری برف
جلو پنجره آویخته است

مرد با خاطره عشقی دور
مانده سرگرم در این روز زمستانی سرد
یاد ها می ریزند
از سر شاخه اندیشه او
برگهایی همه زرد
زن در این سوی اتاق
مانده تنها با خویش

عشق او خاطره دوری نیست
زیر چشم او را افسوس کنان می نگرد
بر لبش می گذرد
وه که چه نزدیک و چه دوری از من
مرد تنها در خویش
بی صدا می گرید
خیره در چشم خیالی که به او می خندد
می کشد آهی و لب می بندد
وه گه دوری و چه نزدیک به من
پرده نازک اشک
جلو پنجره چشم زن آویخته است

صبوحی

کنون شکفته با نفس صبح
گلهای آسمانی نیلوفر
بر نرده های ساده لیوان خانه مان
برخیز تا به چشم تماشا

این جامهای آبی کوچک را

در مقدم سپیده بنوشیم


behnam5555 01-30-2010 09:43 PM

منوچهر نیستانی
 

منوچهر نیستانی

منوچهر نیستانی در سال 1315 در کرمان زاده شددوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در زادگاه خود و تهران به پایان رساند درسال 1334 وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال 1337 در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد
سپس از سال 1337 تا 1342 در شاهرود به تدریس ادبیات
فارسی پرداخت و پس از آن به تهران انتقال یافت و در سال 1357 بازنشسته شد
نیستانی علاوه بر سرودن شعر در زمینه پژوهش ادبی و ترجمه نیز کارهایی به انجامرسانده است .
منوچهر نیستانی در سال 1360 بر اثر سکته قلبی در گذشت .
دفترهای شعر


1.جوانه کرمان خواجو 1343
2.خراب تهران 1337
3.دیروز خط فاصله رز 1350
4.دو با مانع برگزیده اشعار بزرگمهر 1369

اما اگر بهار نیاید ...

با آن که حرفهای مرا باد
با ابرهای سوخته پرواز می دهد
با لحظه های من همه مغموم
در شهرتان غریب رها میکنم هنوز
این حسرت
این ترانه معصوم
ای با شبم نشسته چو مهتاب
با من سخن بگوی نه با ابر
در اشک من نگر نه به مرداب
با خود به دوردست غروبم ببر که باز
قلبم ز هیبت شب گریه کرده ساز
خرداد را به شادی گشتن
در باغ چشمهای تو خواهم من
در باغ چشمهای تو می خواهم
شعر و شکوفه خرمن خرمن
اما اگر بهار نیاید...!
ای با شبم نشسته چو مهتاب
افسوس حرفهای مرا باد
با ابرهای سوخته پرواز می دهد
با لحظه های من همه مغموم

و اینک آن عاشق وار

به شب
شبانه دیگر
ز شهر می رفتیم
ستارگان مشایع بودند
ستارگان قدیم
فراز آمده از شهر پاک آبی خود
و فوج فوج که از اوج شب نظاره گران
کبوتران برفی بودند
سپید پوشان ارواح رفتگان به ما نگران
و اهتزاز پر اندوه دستمال سفید
و اشکهاشان باران نور و مروارید
جواهری که نثار من و تو می کردند
ولی تلا لو لبخند تو جواهر من
و اشک شوق تو از هر ستاره بهتر من
تو حیف گفتی بازار مردم شیراز
چه قصه هایی گفتم
و اشک اشک تو باز
در آن سفینه جادو مسافران من و تو
و روزها و شبان بی تسلسل معهود
و آن سفینه کوچک تمام دنیا بود
دو تن خدا ابدی حکمران در آن من و تو و دور
دور ز دوزخ ز دیگران من و تو
و ما گذشتیم آرام
ز کوههای کریم رفیع رنگارنگ
ز گل ز سنگ گذشتیم و باغها گلسنگ و از دماغه امید نیک نیز گذشتیم
ز خویشتن ز هزاران هزار چیز گذشتیم
وزآن بهشت که در او خدای معجزه گر
که قلب تازه بکارد درون سینه ما
من و توییم و شب دیگر و سفینه ما ...


behnam5555 01-30-2010 10:13 PM

منصور اوجی...
 


منصور اوجی


در سال 1316 در شیراز متولد شد دوره آموزشهای دبستانی ودبیرستانی را در شیراز به پایان رساند و از دانشسرای عالی تهران با درجه لیسانس در رشته فلسفه و علوم تربیتی فارغ التحصیل شدعلاوه بر این موفق به دریافت درجه لیسانس در رشته زبان و ادبیات انگلیسی ازدانشگاه شیراز درجه فوق لیسانس در رشته مشاوره و راهنمایی از دانشگاه تربیت معلم تهران شد
دفترهای شعر
در تو چشمی است

در تو چشمی است چشمه ای است سبز
لطف سر پنجه کدام اعجاز ؟
این چنیم ز بیخ و بن ترکاند
کنده خشک و غرق این همه برگ
بر جهانم دری فراز اید
تکه بی باوران نظاره کنند
من چنانم که باغ در تب گل
قمریانم به طوف آمده اند
فصل پاییز و برگ ریز و بهار ؟
این چنین شور و حال من زکجاستاز گلم گل شکفته می نگری؟من از آن سبز جرعه ای زده ام

لبخنده ات گلی است

لبخنده ات گلی است از الماس و عطر سیب
آن چتر ایمنی که ز هول شبم رهاند
دیگر هراسم هیچ ز ادبار مرگ نیست
در جاده های عصر به کشفش رسیده ام
یک کهکشان ستاره و
یک آسمان سحر
لبخنده ات گلی است


behnam5555 01-30-2010 10:27 PM

محمود کیانوش
 
محمود کیانوش

محمود کیانوش در سال 1313 در مشهد به دنیا آمد دوره آموزش دبستانی را در همین شهر و آموزش دبیرستانی را در تهران به پایان رساندو سپس به کار آموزگاری روی آورد او علاوه بر سرودن شعر و چندین مجموعه داستان وشعر نمایشنامه به فارسی برگردانده و منتشر کرده است ضمنا او یکی از سرایندگان معروف شعر برای کودکان است
دفترهای شعر

1.شبستان تهران 1340
2.ساده و غمناک مروارید 1341
3.شکوفه حیرت شباویز 1343
4.شباویز شباویز 1344
5.ماه و ماهی در چشمه باد نیل 1347
6.آبهای خسته پیام 1349

در چادر شب

شب با صفای شبنم
بر برگهای سبدر
در چشمهای روشن شبگونش ریخت
عطر هزار بوسه نشکفت
از یاد پر حرارت آغوشی
در جویبارهای خرم خونش ریخت

انگشتهای او
بی قرار
با پکی ستایش در جست و جوی طعم گریزان
آن جنگل سیاه پریشان را
گشتند
پاهای او برهنه
با اشتیاق جفت خیالی

در باغهای بستر خیالی

پرچینه های سبز بهاران

گشتند

طعم گریخته
از لب به دل
از دل به تنگنای کشاله

لغزید
آهی کشید
غلتید بی قرار
خود را میان چادر شب پیچید

دو غمناک غم در سینه دریا نهفته است

که می خواهد برافشاند به ساحل
چو می بیند که ساحل ژرف خفته ست

چو می بیند که ساحل ژرف خفته ست
نگه می دارد آن را باز در دل
به جان ساحل آشفته اما
غمی دیگر در دوزخ گشاده ست
شفا می خواهد از آغوش دریا
ولی چون مرده بر جای او افتاده ست
کنار هم دو سرگردان دو غمناک
خبر از درد همدیگر ندارند
یکی را آرزو آب و یکی خاک
دریغا عشق را باور ندارند



behnam5555 01-30-2010 10:33 PM

محمدرضا شفیعی کدکنی
 

محمدرضا شفیعی کدکنی

شفیعی کدکنی در سال 1318 در کدکن روستایی در پیرامون تربت حیدریه چشم به جهان گشودآموزشهای دبستانی و دبیرستانی را درمشهد به پایان رسانددر دانشگاه مشهد در رشته زبان و ادبیات فارسی لیسانس گرفت از دانشگاه تهران بادرجه دکتری فارغ التحصیل شداو ابتدا شعرهایی در وزن قدیم می گفت ولی بعد ها این شیوه را کنار نهاد و به نوگرایی رو آورد.

دفترهای شعر
دو خط

دیروز چون دو واژه به یک معنی از ما دو نگاه
هر یک سرشار دیگری
اوج بیگانگی و امروز چون دو خط موازی
در امتداد یک راه یک شهر یک افق

بی نقطه تلاقی و دیدار حتی در جاودانگی
آبی

لحظه خوب
لحظه ناب
لحظه آبی صبح اسفند
لحظه ابرهای شناور
لحظه روشن و ژرزف جاری
حاصل معنی جمله آب
لحظه ای که در آن خنده هایت
جذبه را تا صنوبر رسانید
لحظه آبی باغ بیدار
لحظه روشن و نغز دیدار
سرود

از آن سوی مرز باور و تردید
می ایم
خسته بشته می ایم
همرنگ درخت در هجوم دی
می پایم تا بهار می پایم

خاموشم و انتظار سر تا پا
تا سبزترین ترانه را فردا در چهچه بوسه تو بسرایم


behnam5555 01-30-2010 10:44 PM

محمد علی سپانلو
 
محمد علی سپانلو

محمد علی سپانلو در سال 1319 در تهران به دنیا آمد پدرش کارمندبود دبستان و دبیرستان را در تهران پایان برد وارد دانشگاه حقوق شد و لیسانس گرفت بعد از سربازی با پرتو نوری علا خواهر دوستش اسماعیل ازدواج کرد و کنون دو فرزند به نامهای سندباد و شهرزاد داردسپانلو تا کنون شغل دولتی نداشته و خصوصی کار میکرده در سالهای پس از انقلاب چندی در دانشکده ها تدریس می کرد
دفترهای شعر


سوگلی

زمان ترانه آرامش من است و بارانها
به گیسوان زرافشان بانوی پاییز نشانده رشته مروارید.
شسته بانو در آستان تابستان

هلال نقره ماه

به پشت لاله او گوشواره ای جاوید

تو مثل آب لطیفی و مثل باد بلند
تو مثل آتش بوری
تو ارتعاش نسیمی و شبهه لبخند
چ. خاطرات زمین خوابنک و گسترده
کشیده ای به سراشیب جلگه ها پرده
...
به بوی پرتو صبح است انتظار هوا
به میهمانی نزدیک میرویم برآ
عروس سوگلی من عروس تاریخی
!

خواب

باز می ایم و می خسبم
زیر سقف خنک پاییز
باز میایم و دیوار قناتم را پاک خواهم کرد
چینه خواهم کرد دیوار حیاطم را
چون به عریانی تابستانه
سنگباران نشود دیوانه
که نشسته ست تن لخت کنار فصل ؟
ای صباح گذران عشق کجاست ؟

behnam5555 01-30-2010 11:14 PM

محمد زهری
 
محمد زهری

محمد زهری در مرداد ماه سال 1305 در روستایی پیرامون شهسوار چشمبه جهان گشود
سالهایی از عمر خود را در شهرهای ملایر و شیراز گذراند و سرانجام
از سال 1321 در تهران سکونت گزید
به سال 1332 در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران لیسانسه شد و بعد هادوره دکتری همین رشته را به پایان رساند
از سال 1334 تا کنون در کارهای دولتی مشاغلی چون دبیری ادبیات فارسی کارمندی مشاورت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ..... را به عهده داشته است
کار نوشتن را از فکاهی نویسی در روزنامه توفیق 1324 آغاز کرد
و سپس به نوشتن داستان و مقاله برای روزنامه ها مجلات پرداخت
زهری از سال 1330 به شعر پرداخت نخستین دفتر شعرش در سال 1334 منتشر شد
تا کنون 6 دفتر شعر انتشار داده و در زمینه کتاب شناسی 13 جلد کتاب به چاپ رسانده است

دفترهای شعر

1.جزیره امیرکبیر 1334
2.گلابه اشرفی 1345
3.شب ناه اشرقی 1347
4.ـ....و تتمه نیل 1348
5.برگزیده شعرها بامداد 1348
6.مشت در جیب اشرفی 1351
7.پیر ما گفت رواق 1356

صدف تهی

یک قطره از آسمان به دریا چکید
در سینه من ستاره ای گشت پدید
یک چند چنان نرمی قویی وحشی
امواج به روی بستر من لغزید
روزی ز پریشانی سر رشته بخت
غواص به دریای دل آرامم دید
بگرفت و شکست و گوهرم را بربود
بگذاشت مرا شکسته و بی امید ...
در ساحل روزگار پوچم کنون
کس دست نیاز بر سر من نکشید
افتاده و داده گوهر دل از دست
من یک صدفم تهی دل از مروارید


حلول

تو شدی قطره باران
رفتی
توی کاسه گل زرد

سهره اومد تو رو نوشید و پرید
بعد ها از اون هر جا خوند
من صدای تو رو می شنیدم از اون
که می گفتی با د
من شدم قطره بارون رفتم
توی کاسه گل زرد
سهره اومد و منو نوشید و پرید


صدای گمشده

من صدایم را گم کرده ام آن گرانمایه پرورده شبنم را
بسی که مجری عزیز آوازم را

که تو میگفتی : وحشی است

اما خوب است

گوشه خانه خاموشی پنهان کردم

من دریغا ! حتی آوازی را
که همیشه مادر می خواند
چون قناری دلش غنج جفتش را می زد
و همیشه من می خواندم
چون قناری دلم غنج جفتم را می زد

برده ام از یاد
یاری حنجره دیگر هیچ است
تار آواها دیگر پزمرده اند
من صدایم را گم کردم
چه کسی سرمه در جامم ریخت ؟



behnam5555 01-30-2010 11:20 PM

کیومرث منشی زاده
 


کیومرث منشی زاده


کیومرث منشی زاده در سال 1317 در کرمان چشم به جهان گشوددوره آموزشهای دبستانی و دیبرستانی را در زادگاهش به پایان رساندو آنگاه به تهران آمد
نخست برای تحصیل رشته پزشکی به آمریکا رفت اما بدون
موفقیت به ایران بازگشت سپس در رشته فلسفه دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت سپس به آمریکا رفت و در زمینه ریاضیات و فیزیک اتمی تحصیل کرد و باز به ایران بازگشت.

بی تو

بی تو از دست رفته ام بی تو
بی تو ساز شکسته ام بی تو
بی تو از پشت این دریچه سبز
افق زرد خسته ام بی تو
بی تو من در خلیج چشمانت

بی تو در گل نشسته ام بی تو

بی تو در فصل زعفرانی عمر
بی تو بی تو شکسته ام بی تو

آغاز یک پایان

در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بی خوابی مرا تعبیر می نمو
باران بود که می بارید
و او بود که سخن می گفت
ومن بود که می شنود
آوای لیمویی لیمویی لیموییش را
او می گفت
باید قلبهای خود را

عشق بیاموزیم
و من می گفت
عشق غولی است

که در شیشه
نمی گنجد
باران بود که بند آمده بود
و در بود که بازمانده بود
و او بود که رفته بود


behnam5555 01-30-2010 11:31 PM

اسماعیل شاهرودی اینده
 

اسماعیل شاهرودی اینده

اسماعیل شاهرودی در سال 1304 در شهر دامغان دیده به جهان گشود
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در دامغان و شاهرود به پایان رساند
سپس
برای ادامه تحصیل و یافتن کار به تهران آمد چندی آموزگار کارمند و دبیردبیرستانها بود و در همان حال سرگرم آموختن رشته نقاشی در دانشکده هنرهای زیباو رشته تاتر و روزنامه نگاری در دانشکده های دیگر
شاهرودی پس از فارغ التحصیل شدن به کار در سازمان به لغت نامه دهخدا روی آورد وواژه های هنری فرهنگ 6 جلدی معین را مدون کردسپس چندی در بخش فارسی دانشگاه عیگره هند معلم ادبیات معاصر ایران بود آنگاه به ایران بازگشت و با سمت کارشناس فرهنگی در کمیسیون ملی یونسکو و نیز رابطه ادبیات و هنرهای تصویری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به کار مشغول شد

اسماعیل شاهرودی به سال 1360 در گذشت پسری به نام اینده از وی به یادگار مانده
است.

دفترهای شعر

1.آخرین نبرد تهران 1330
2.اینده امیرکبیر 1336
3.برگزیده شعر ها بانداد 1348
4.مو می درسا پیام 1349
5.هرسو ی راه راه راه بوف 1350
6.ای میقات نشین ! زمان 1341

گر خوانده بود ..
.

ایا تمامت از شبها و روزها ی روشن ما برخاست ؟
ایا ز جان تیره این دستها
آن برگ یاس رویش نخواست دیگر ؟
رویش نخواست ؟
ایا مرا دگر به جلوه نمی خواهد ؟
ایا مرا دگر به سینه نمی خواند ؟
گر خوانده بود لینک
پرتو گشا به سینه من چلچراغ بود
گر خوانده بود اینک رویای این کویر به چشمانم دیدار باغ بود

رنگ

ای عشق ای شکوه تمامت
ای باتزگشت چلچله
رنگین کمان
!
رنگین کمان وصل مهیا کن !
تا من فواره هلهله رنگ ... رنگ رنگارنگ
این بی دریغ رنگ رنگ رنگ ... رنگ را

با بازگشت چلچله

در پیش آفتاب تو بنشانم
ای عشق ای شکوه تمامت
ای بازگشت چلچله
رنگین کمان !
رنگین کمان وصل تو : اینک خواب !
و اینک با خواب من فواره بلند هلهله رنگ رنگ... رنگ رنگ
این بی دریغ رنگ رنگ رنگ ... رنگ
!

behnam5555 01-30-2010 11:40 PM

طاهره صفارزاده
 

طاهره صفارزاده


طاهره صفارزاده در سال 1315 در شهر سیرجان به دنیا آمد
پس از
گذراندن دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی وارد دانشگاه تهران شد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی فارغ التحصیل شد
پس از چندی به کار در یک شرکت بیمه و
ضمنا تدریس پرداخت سپس به عنوان کارمند دفتری در شرکت نفت به کار مشغول شد و پس از مدتی در همان شرکت به اداره نگارش و ترجمه و ویراستاری انتقال یافت
برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفت در آمریکا در رشته نقد تئوری و عملی در
ادبیات جهان به تحصیل پرداخت.
دفترهای شعر

1.رهگذر مهتاب تهران 1341
2.چتر سرخ دانشگاه آووا 1347
3.طنین در دلتا و دفتر دوم امیر کبیر 1349
4.سد و بازوان زمان 1350
5.سفر پنجم رواق 1356
6.حرکت و دیروز رواق 1357
7.بیعت با بیداری همدمی 1358
8.دیدار با صبح نویدشیراز 1366
9.مردان منحنی نوید شیراز 1366

پرستش

ای آفتاب
ای قامتن بلند بودن

با من بگو

با من بگو

چگونه با طناب مومین اعتماد
در هرم بیکران تو آویزم وقتی که دلهره فرود
و حفره های کور زمینی

چون اضطراب بحظه تسلیم
شکوه آخرین تلاش را مخدوش می کند
گفتی من آسمان تو هستم
گفتم زمین ز مهر تو سرشار
اما باران دریغ شد
و باروری هسته تردید در معابر تکرار

جدایی

من و تو کنون در پگاه سیری
در پگاه سردی
بذرها را چه کنیم
بذرها تشنه فرداها
طعمه طوفانها
بذرها میوه تابستانها
بذرها بندی انبان نوید
بذرهایی که به دامن کردیم
با دو دست امید
به که بسپاریم هنگام گذر


behnam5555 01-30-2010 11:50 PM

حمید مصدق
 

حمید مصدق

حمید مصدق در سال 1318 در شهرضا از شهرهای پیرامون اصفهان به دنیا آمد
آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در شهرضا و اصفهان به پایان برد
در
سال 1338 به تهران آمد و رشته بازرگانی موسسه علوم اداری و بازرگانی رابه پایان رسانید از دانشکده حقوق تهران لیسانس خود را گرفت تا سال 1348 در موسسه تحقیقات اقتصادی به عنوان محقق کار میکرد
از سال 1350 به عضویت هیات علمی دانشگاه درآمد و از سال 1357 به کار وکالت روی آورددر سال 1354 سفری به انگلستان داشت در 1351 ازدواج کرد و دو فرزند به نامهای ترانه و غزل دارد.
دفترهای شعر

در رهگذار باد

بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه

آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد
که بعد از تو نیستم

بعد از تو آفتاب سیاه است

دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست

بعد از تو
درآسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی


behnam5555 01-31-2010 08:22 AM


فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در سال 1313 در تهران چشم به جهان گشود پس از گذراندن دوره های آموزشی دبستانی و دبیرستانی برای آموزش نقاشی به هنرستان نقاشی رفت.
در 16 سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد و به اهواز رفت و در آنجا اقامت کرد.
اما پس از یکی دو سال از هم جدا شدنددر سال 1337 در سن 22 سالگی به کارهای سینمایی روی آورد و در شرکت گلستان فیلم به کار پرداخت در سال 1338 برای بررسی و مطالعه ساخت فیلم به انگلستان رفت در طی فعالیت سینمایی خود چندین فیلم ساخت و در یک فیلم و نمایش بازی کرد در این زمینه فیلم خانه سیاه است که در باره جذامیان جذامخانه ای اطراف تبریز می پرداخت برنده بهترین فیلم مستند در سال 1342 شد.
در سال 1345 برای شرکت در دومین فستیوال پژارو به ایتالیا سفر کردفروغ سرانجام در سال 1345 در سن 33 سالگی در اوج شکفتگی استعداد شاعرانه اش به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد وی را در گورستان ظهیرالدوله تهران به خاک سپردنداز او پسری به نام کامیار شاپور به یادگار مانده است


دفترهای شعر
  1. اسیر امیرکبیر 1331
  2. دیوار جاویدان 1336
  3. عصیان امیر کبیر 1337
  4. تولدی دیگر مروارید 1342
  5. برگزیده اشعار جیبی 1343
  6. ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مروارید 1352
  7. گزینه اشعار مروارید 1364
فتح باغ
آن کلاغی که پرید
از فراز سرما
و فرو رفت دراندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبرما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تواز آن روزنه سرد و عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و اینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آعوشی دراوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایقهای سوخته بوسه تو
و صمیمیت تن ها مان در طراری و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی هادر آب
نهذن
سخن از زندگیی نقره ای آولزی است
که سحرگاهان فواره کوچک میخواند
مت در آن جنگل سبز سیال است
شبی از خرگوشان وحشی و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدفهای پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقالان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد
همه می دانند
همه می دانند
ما به خواب سرد و سکت سیمرغان ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه نا محدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظامت نیست
سخن از روز است و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهوده می سوزند
و زمینی که زه کشی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ما است
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بعضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم از بلندیهای برج سپید خود
به زمین می نگرند


گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سر انجام برگ گل سرخی بامن خوابید
ای کبوترهای مغلوج
ای درختان بی تجربه یائسه ای پنجره های کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم کنون
گل سرخی دارد می روید
گل سرخ
سرخ
مثل یک پرچم در رستاخیز
آه من آبستن هستم آبستن آبستن


behnam5555 01-31-2010 08:32 AM





ژاله اصفهانی سلطانی

ژاله اصفهانی در سال 1300 در اصفهان پا به جهان گذاشت پس از به پایان رساندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
به تحصیل پرداخت.
در سال 1326 در سن 25 سالگی به همراه همسرش ناگزیر به مهاجرت ازایران شد و به اتحاد جماهیر شوروی رفت در نخستین بخش زندگی خود در مهاجرت دوره 5ساله ادبیات را در باکو به پایان رساند و با آموختن زبان آذربایجانی بیش از هزار بیت از سروده های سخنوران کلاسیک و معاصر آذربایجان را به شعر فارسی برگرداند.
سپس درسال 1333 همراه همسر و دو پسر خود برای ادامه تحصیل به مسکو رفت و در سال 1339 با درجه دکترا در رشته ادبیات از دانشکده دولتی لامانوسف مسکو فارغ لاتحصیل شد.
با آغاز کارعلمی در انستیتوی ادبیات جهان مکسیم گورکی رساله ای به نام نیما یوشیج پدر شعرنوپارسی به زبان روسی در مسکو منتشر ساخت این کتاب نخستین اثری است که در روسیه درباره نیما به چاپ رسید ژاله در سال 1359 به ایران بازگشت و پس از چند سال به لندن رفت.


دفتر های شعر



1. گلهای خود رو 1323


2. مجموعه شعر ژاله زنده رود مسکو 1344


3. اگر هزار قلم داشتم (برگزیده اشعار ) حیدر بابا 1360


4. البرز بی شکست لندن 1362


5. ای باد شرطه لندن1365



انتظار



امسال هم بهار پر از انتظار رفت

هر برک گل پرنده شد و از چمن گریخت
باز آن بنفشه ها که به یاد تو کاشتم
اشک کبود سبزه شد و روی خاک ریخت
از بس که عمر تلخ جدایی دراز شد
ترسم مرا ببینی و نشناسی این منم
گر سر نهم به کوه و بیابان شگفت نیست
دیوانه غم تو و دوری میهنم







گیاه وحشی کوهم



گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان

مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است
ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون
به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون
سرشت سنگی من آشیان اندوه است
جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد
مرا گریه میار ...






فراموش کرده ام



پیراهن کبود پر از عطر خوش را
برداشتم که باز بپوشم پی بهار
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام
آن شعله های سرکش سوزان عشق را
در سینه گداخته خاموش کرده ام


منبع: اوای ازاد


behnam5555 01-31-2010 08:44 AM


هوشنگ ابتهاج ه.ا.سایه

هوشنگ ابتهاج در سال 1306 در شهر رشت زاده شد دوره آموزش دبستانی را در همین شهر و آموزش دبیرستانی را در تهران پایان رساند وی مدتی را به عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران به کار اشتغال داشت .
از سال 1350تا 1356 نیز برنامه گلهای تازه و گلچین هفته رادیو ایران را سرپرستی می کرد.
اودر دوران دبیرستان اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمه ها منتشر کرد.
وی با سرودن شعر های عاشقانه آغاز کرد اما با کتاب شبگیر خود که حاصل سالهای پر تب وتاب پیش از 1332 است به شعر اجتماعی روی آورد.

دفترهای شعر

1. نخستین نغمه ها رشت 1325
2. سراب صفی علیشاه 1320
3. سیاه مشق امیر کبیر 1332
4. شبگیر زوار 1332
5. زمین برگزیده شعر نیل 1334
6. چند برگ از یلدا تهران 1334
7. یادگار خون سرو توس 1360
8. اینه در اینه برگزیده شعر نشر چشمه 1368

نیلوفر

ای کدامین شب
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را
تابلغزد بر بلور برکه چشم کبود تو
پیکر مهتاب گون دختری کز دور
با نگاه خویش می جوید
بوسه شیرین روزی آفتابی را
از نوازشهای گرم دستهای من
دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی
می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش
پای تا سریک هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهشبار می جوید
چون مه پیچان به روی درههای خواب آلود سپیده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روی گندمزار
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من
شبنم یک عشق وحشی را
ای کدامین شب یک نفس بگشای مژگان سیاهت را

احساس

بسترم
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری ...

دیوار

پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پر شور
و مرا دوست بدارد شیرین ...
و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش
که چه خوشدل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید ...
وینک ای دخترکان غماز
گر نه لالید و نه گنگ
بگشایید زبان
و بگویید که از این بهتان چون شد این چشمه غبار آلوده
و میان من و او اینک این درشت بزرگ اینک این راه دراز
اینک این کوه باند ...

منبع:اوای ازاد


behnam5555 01-31-2010 08:53 AM

رضا براهنی
 


رضا براهنی

رضا براهنی در سال 1314 در تبریز به دنیا آمد خانواده اش زندگی فقیرانه ای داشتند و وی در ضمن آموزشهای دبستانی و دبیرستانی به ناگزیرکار می کرد .
در 22 سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت.
سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و دردانشگاه به تدریس مشغول شد.
در سال 1351 به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد یکسال بعد که به ایران آمد دستگیر و زندانی شد در سال 1353 بار دیگر به آمریکا رفت درسال 1356 جایزه بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را گرفت.

دفترهای شعر

1. آهوان باغ تهران 1341
2. جنگلی و شهر اشرفی 1343
3. شبی از نیمروز تهران 1344
4. مصیبتی زیر آفتاب امیر کبیر 1349
5. گل بر گستره ماه تهران 1349
6. ظل الله امیر کبیر 1358
7. نقابها و بندها نیویورک 1356
8. غمهای بزرگ ما نشر اول 1363
9. بیا کنار پنجره مرغ آمین 1367

مدح

زیبایی شکفته اورا باید
در شهرهای شرق کهن
دارالخلافه های زیبایی تدریس کرد
زیرا درس حکومتی است طلایی
زیباییش
و گیسوان سلسله سانش خلافتی است که در طولش جمعیت عظیمی از بلبلها می آرامند
دور وحشت شبانه تاریخ در حاشیه مثل گلی سپید نشسته است
و دستهایش
که اعتبار سادگی است
پیراهن شبانه لیلی است
و گوشهایش
چون پرده بکارت آهوهاست
و چشمهایش جمهور آفتاب دمیده است
تغییر داده است الفبای عشق را
انگشتهای شعله ورش
زیرا
سبابه اش شهادت آهو هاست
حکمی صریح یافته ام من از او
که گیسوان شعله ورش را
بر صفحه های مرده بیافشانم
و شاهد قیامت آهوها باشم




behnam5555 01-31-2010 09:02 AM

سیمین بهبهانی
 


سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی در سال 1306 خورشیدی درتهران چشم به جهان گشود.
آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند و پس از گذراندن دوره دانشسرای عالی شغل آموزگاری را برگزید و دبیردبیرستانهای تهران شد .
در سال 1325 ازدواج کرد که به جدایی انجامید .
چند گاهی بعد برای بار دوم ازدواج کرد اما همسرش درگذشت او 3 فرزند دارد

دفترهای شعر

1. جای پا معرفت 1335
2. چلچراغ امیر کبیر 1336
3. مرمر تهران 1341
4. رستاخیز زوار 1352
5. خطی ز سرعت و از آتش زوار 1360
6. دشت ارژن زوار 1362
7. گزینه اشعار مروارید 1367

این صدای شکفتن را

شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم
که در میانه خارا کنی ز دست رها ...
این صدای شکفتن را از بهار تنم بشنو
هر جوانه به آوازی گویدت که منم بشنو
هر جوانه به ایینی شد شکوفه پروینی
مست جلوه اگر گفتم شاخ نسترنم بشنو
بیش از این چه درنگ آرم ؟ چنگ زهره به چنگ آرم
بر رگش به هزار ایین زخمه گربزنم بشنو
هر رگم رگ ساز اینک با فرود و فراز اینک
رای خود زدنم بنگر بانگ تن تننم بشنو
اوج شادی و سرشاری این منم ؟ نه منم ! آری
غلغلی به سبو از نودر می کهنم بشنو
گلشنی همه هوشیاری رسته در نگهم بنگر
عالمی همه بیداری خفته در سخنم بشنو
از تو جان و تنم پر شد
چون صدف که پر از در شد
آنچه گفتی و می گویی جمله از دهنم بشنو
نه که لولی مستت من جامه طرفه دستت من
وای حیف حریفان را بارها شدنم بشنو
این صدای شکستن را افتادن و رستن را
ای دلت همه خارایی از بلور تنم بشنو




behnam5555 01-31-2010 09:11 AM

علی باباچاهی
 


علی باباچاهی

در سال 1321 در بوشهر چشم به جهان گشود.
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر پایان برد و وارد دانشگاه شیراز شد و با لیسانس زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد.
باباچاهی چندی تدریس میکرد سپس به ویراستاری روی آورد.

دفترهای شعر

1. در بی تکیه گاهی زمان 1346
2. جهان و روشناییهای غمناک زمان 1348
3. از نسل آفتاب مهرداد بوشهر و رز 1353
4. صدای شن ابن سینا تبریز 1356
5. آوای دریا مردان عصر جدید 1368
6. گزینه اشعار تهران 1369
7. رفته بودم به صید نهنگ پاندا 1383

خوشدلی

که در میانه می گذرد ؟
رودی از طلا ؟
و یا بهار
درون پیرهنی از عشق ؟
به آبشار نقره به دیدار دوست
دلم خوش است

مگر از راه دررسی

به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو
چنان در اینه ات مشغولم
که جهان از کنارم میگذرد
بی آنکه سر برگردانم
در فصلهای خونین هم
می توان عاشق بود
به قمریان عاشق حسد می ورزم
دانه بر میچینند
و به ستاره و باران که برنیمرخ مهتابی ات بوسه میزنند
و به گلی که با اشاره تو میشکفد
در فصلهای خونین هم
می توان عاشق بود
مگر از راه دررسی
مگر از شکوفه سربزنی
مگر از آفتاب درایی
و گرنه روز تابوتی است بر شانه های ابر
که مارا به افقهای نا پیدا می سپارد
و عشق آهوی محتضری است
که سر بر شانه های باران می گذارد
بیا!
با اندامی از آتش بیا !
و جلوه ای از آذرخش
هیهات
من کجا باز بینمت ای ستاره روشن
که بی تو
تا شبگیر پیر می شوم
چندان که بازایی
ستاره ها همه عاشق میشوند
و جوانی در باران از راه میرسد



behnam5555 01-31-2010 09:21 AM

محمود مشرف آزاد تهرانی م.آزاد
 
محمود مشرف آزاد تهرانی م.آزاد

م.آزاد در سال 1312 در تهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند.
سپس وارددانشگاه شد و در سال 1336 از دانشکده ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران موفق به دریافت درجه لیسانس گردید.
بعد دوره دانشسرای عالی تهران را نیز به پایان رساند و به مدت 10 سال به کار آموزگاری روی آورد.
چندی در دبیرستانهای این شهر به تدریس ادبیات فارسی پرداخت.
در سال 1346 به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انتقال یافت.
آزاد زبان انگلیسی می داند و علاوه بر ترجمه اشعار پراکنده شاعران سرزمینهای دیگر در زمینه زندگی نامه و نقد و نظر آثاری به چاپ رسانده و نیز چند قصه به شعر و نثر برای کودکان نوشته است.

دفترهای شعر

1. دیار شب تهران 1334
2. قصیده بلند باد مروارید 1345
3. ایینه ها تهی است جوانه 1346
4. بهارزایی آهو امیر کبیر 1348
5. با من طلوع کن اشرفی 1352

باد ها در گذرند

باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنین پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
باید عاشق شد و رفت چه بیابانهایی در پیش است
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید
چه بیابانهایی ! باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر به حکایتها دل می سپرند
پشت دیوار کسی دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
و برای تو برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذر است
باید این اندیشه کنان می گویم
رفت و از ساعت دیواری پرسید و شنید
و شب و ساعت دیواری و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
میخواند باید عاشق شد و رفت بادها در گذرند


بی تو خاکسترم

بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو تنها و خاموش
مهری افسرده را بسترم
بی تو در آسمان اخترانند
دیدگان شررخیز دیوان
بی تو نیلوفران آذرانند
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو این چشمه سار شب آرام
چشم گرینده آهوان است
بی تو این دشت سرشار
دوزخ جاودان
بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو بی نام و بی سرگذشتم
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو این خانه تاریک و تنهاست
بی تو ای دوست
خفته بر لب سخنها است
بی تو خاکسترم
بی تو
ای دوست

آن لحظه های روشن

وقتی که دوست داشتنت زیباست
مثل خیال آبی نیلوفر
در باغ باژگونه تالاب
و مثل جشن سرخ شقایقها
در بامداد روشن
وقتی که میخوانند
مرغان لابزی
آواز رودها را
آنگاه می بینم
بیدار خواب شادی دیدار
گیسوی باد را که پریشان است
و مرگ عاشقانه ماهی ها را
در چشمه های بارانی ...
هر روز عصر ها
وقت طلوع ساعت دیواری
و ازدحام مردم مبهوت
گم میشوم در آن سوی تاریکی
در سایه بلند خیابانها گم میشوم
که باز ببینم
بیدار خواب شادی دیار
آن لحظه های روشن زیبا را
وقتی که دوست داشتنت زیباست
مثل خیال آبی نیلوفر ...

منبع:اوای ازاد

behnam5555 01-31-2010 10:31 AM

محمد حقوقی
 
محمد حقوقی

محمد حقوقی در سال 1316 در اصفهان زاده شد دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در زادگاهش به پایان رساند سپس وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشته زبان و ادبیات فارسی موفق به دریافت درجه لیسانس گردید پس از فارغ التحصیلی به اصفهان بازگشت وچندی دردبیرستانهای این شهر به تدریس مشغول شد آنگاه بار دیگر به تهران آمد و چندی در دبیرستانهای شمیران به تدریس پرداخت به کمک چند تن دگر نشریه ادبی جنگ اصفهان را تا شماره 11 منتشر کرد.

دفترهای شعر


تصویر عصر ...

تصویر عصر بافه ای از گیسوان او
پایان شعر صبح
پایان رقص اوست
که با واژه غروب که پایان واژه هاست
مانا نهفته است
در لاجورد باد و هوا خواب واژه ها
تصویر یبح خرمنی از گیسوان او آغاز شعر عصر
آغاز رقص اوست
که با واژه طلوع که آغاز واژه هاست
مانا شکفته است
در لاجورد باد و هوا
تاب واژه ها


زیباست ...

زیباست با کلام قدیمی
باز از تو عاشقانه سخن گفتن
بردار شانه را
انبوه گیسوان
از شانه ها به عشوه بیاویز و باز کن
بردار شانه را بشکن کشنج طره هوا ایستاده ست
بپرکنش بیا کنش از نافه ناز کن
ابه نوازش دل گیسوان رها
رودابه نوازش دل
با دل و کمند
با موج تازیانه و گیسو
سمند و باد
رودابه نوازش دل
گیسوان رها
ژرق است ژرق دره دل ؟
تو توسنی مکن
از پای شب به خیره مران
چشم آهویی
زال سپید موی تو این جاست : پای شب
آشفته دررکاب شبان باد و بادبان
در موج تازیانه و گیسو سمند و یال
رودابه نوازش دل !
گیسوان رها !

behnam5555 01-31-2010 10:41 AM

مجدالدین میر فخرایی گلچین گیلانی
 


مجدالدین میر فخرایی گلچین گیلانی

مجدالدین میر فخرایی در سال 1287 در شهر رشت چشم به جهان گشود.
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در زادگاهش و تهران به پایان رساند.
دردبیرستان دارالفنون تهران وحید دستگردی مدیر مجله ارمغان معلم وی بود و ضمن چاپ شعر های وی در این مجله او را به سرودن شعر تشویق کرد.
میر فخرایی در سال 1312 برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و در رشته پزشکی فارغ التحصیل شد ضمنا همزمان با تحصیل در رادیو بی بی سی نیز کار می کرد.
پس از پایان تحصیلاتش در انگلستان اقامت کرد و به کار پزشکی پرداخت.
او بقیه عمرش در را درلندن به سر برد و به حرفه پزشکی اشتغال داشت و سر انجام در سال 1353 در همین شهر در گذشت.
دفترهای شعر

1. مهر و کین لندن 1948
2. نهفته لندن 1948
3. گلی برای تو خوارزمی 1348

پرده پندار

پشت شیشیه باد شبرو جار می زد
برف سیمین شاخه ها را بار میزد
پیش آتش
یار مهوش
نرم نرمک تار میزد
جنبش انگشتهای نازنینش
به چه دلکش
به چه موزون
نقشهای تار و گلگون
بر رخ دیوار میزد
موجهای سرخ می رفتند بالا روی پرده
بچه گربه جست می زد سوی پرده
جامهای می تهی بودند از بزم شبانه
لیک لبریز از ترانه
توله ام با چشمهای تابنکش
من نمی دانم چها می دید در رخسار آتش
لبرهای سرخ و آبی
روزهای آفتابی
چون دل من
پنجه نرم نگار خوشگل من
بسته میشد باز میشد
جان من لرزنده از ماهور و شهناز می شد
چشمهایم می شدند از گرمی پندار سنگین
پلکها از خواب خوش می امدند آهسته پایین
با پر موزیک جان می رفت بیرون
در بهشتی پاک و موزون
ای زمین ! بدرود تو
ای زمین ! بدرود تو
سوی یک زیبایی نو
سی پرتو
دور از تاریکی شب
دور از نیرنگ هستی
رنج پستی
تیره روزی
کشمکش دیوانگی بی خانمانی خانه سوزی
دارد این جا آشیانه
آرزوی پاک و مغز کودکانه
آرزوی خون و نیروی جوانی
دارد اینجا زندگانی
دور از هم چشمی شیطان و یزدان
دور از آزادی و دیوار زندان
دور دور از درد پنهان
دور ؟ گفتم دور ؟ گفتم سوی خوشبختی پریدم ؟
پس چرا نا گه صدای توله خود را شنیدم
چشمها را باز کردم آه دیدم
یار رفته
تار رفته
آن همه آهنگ خوش از پرده پندار رفته
بر درخت آرزوی کهنه من خورده تیشه
نو نهال آرزوی تازه ام شل شد ز ریشه
پشت شیشه
باز برف سیم پیکر شاخه ها را بار می زد
باز باد مست خود را بر در و دیوار می زد
در رگ من نبض حسرت تار می زد



behnam5555 01-31-2010 10:51 AM

فریدون مشیری
 
فریدون مشیری

فریدون مشیری در سال 1305 در تهران چشم به جهان گشود دوره

آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارددانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامه نگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی شد کار وی خبرنگاری و نویسندگی بود 30سال در این زمینه کار کرد و سالها عضویت هیات تحریریه سخن روشنفکر سپید و سیاه وچند نشریه دیگر را داشت در سال 1324 به عنوان کارمند در وزارت پست و تلگراف و تلفن کار می کرد در سال 1350 به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال 1357 بازنشسته شد.
در سال 1333 ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهارک از او به یادگار مانده است.

دفترهای شعر



نایافته

گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی می کشم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی
تنگ غروب

افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

کوچه
بی تو مهتاب شدم باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم
بازگفتم که توصیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم ...ـ
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...


behnam5555 01-31-2010 11:00 AM

فریدون مشیری
 


فریدون مشیری

فریدون مشیری در سال 1305 در تهران چشم به جهان گشود.
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارددانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامه نگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی شد کار وی خبرنگاری و نویسندگی بود 30سال در این زمینه کار کرد و سالها عضویت هیات تحریریه سخن روشنفکر سپید و سیاه چند نشریه دیگر را داشت .
در سال 1324 به عنوان کارمند در وزارت پست و تلگراف و تلفن کار می کرد در سال 1350 به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال 1357 بازنشسته شد.
در سال 1333 ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهارک از او بهیادگار مانده است
دفترهای شعر


نایافته
گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی می کشم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی
تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

کوچه
بی تو مهتاب شدم باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم
بازگفتم که نتو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم ...ـ
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...

behnam5555 01-31-2010 11:17 AM

فریدون توللی
 

فریدون توللی

فریدون توللی در سال 1298 در شیراز به دنیا آمد پس از پایان دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی در این شهر وارد دانشگاه تهران شد و در سال 1320 در رشته باستان شناسی دانشکده ادبیات این دانشگاه فارغ التحصیل شد.
سپس به کار باستان شناسی روی آورد چندی رییس اداره باستان شناسی استان فارس بود.
پس از شهریور 1320 وارد فعالیتهای سیاسی شد و در راستای اینفعالیت ها به نوشتن مقالاتی تحت عنوان التفاصیل پرداخت.
پس از مرداد 1332 که تب و تابهای سیاسی جامعه فرو نشست از فعالیت سیاسی دست شست و در کتابخانه دانشگاه پهلوی شیراز به کار مشغول شد.
توللی بر اثر آشنایی با نیما در شعر به شیوه جدید گرایش یافت و به یکی ازپیشروان آن تبدیل شد.
دفترهای شعر رها و نافه او محصول همین دوران است وی بعد هادر مرز میان شیوه نو و کهنه متوقف ماند و به مخالفت با فرم آزادی نیمایی پرداخت و سر انجام با انتشار پویه که مجموعه ای از غزل و قصیده به شیوه قدیم است پا درراه بازگشت نهاد.
وی درسال 1364 در گذشت.
دفتر های شعر


مریم

در نیمه های شامگاهان آن زمان که ماه
زرد و شکسته می دمد از طرف خاوران
استاد در سیاهی شب مریم سپید
آرام و سرگردان
او مانده تا که از پس دندانه ای کوه
مهتاب سر زند کشد لز چهر شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشوید تن لطیف
در نور ماهتاب
بستان به خواب رفته و می دزدد آشکار
دست نسیم عطر هر آن گل که خرم است
شب خفته در خموشی و شب زنده دار شب
چشمان مریم است
مهتاب کم کمک ز پس شاخه های بید
دزدانه می کشد سرو می افکند نگاه
جویای مریم است و همی جویدش به چشم در آن شب سیاه
دامن کشان ز پرتو مهتاب تیرگی
رو می نهد به سایه اشجار دور دست
شب دلکش است و پرتو نمناک ماهتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گویای بوستان
مه موج می زند چو پرندی به جویبار
می خواند آن دقیقه که مریم به شستشو است
مرغی ز شاخسار

مهتاب

در زیر سایه روشن ماه پریده رنگ
در پرتوی چو دود غم انگیز و دلربا
افتاده بود و زاف سیاهش به دست باد
مواج و دلفریب
می زد به روشنایی شب نقش تیرگی
می رفت جویبار و صدای حزین آب
گویی حکایت غم یاران رفته داشت
وز عشقهای خفته و اندوه مردگان
رنجی نهفته داشت
در نور سرد و خسته مهتاب کوهسار
چون آرزوی دور
چون هاله امید
یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر
می خفت در نگاه
وز دشتهای خرم و خاموش می گذشت
آهسته شامگاه
او آن امید جان من آن سایه خیال
می سوخت در شراره گرم خیال خویش
می خواند در جبین درخشان ماهتاب
افسانه غم من و شرح ملال خویش



behnam5555 01-31-2010 11:24 AM

فرخ تمیمی
 


فرخ تمیمی

در سال 1312 در نیشابور به دنیا آمد.
در تهران بزرگ شد پدرش اهل طالقان بود .
در سالهای جنگ دوم جهانی تمیمی سالهای اول تحصیل در دبستان را می گذراند سالهای نوجوانی و جوانی وی با تب و تاب سیاسی در جامعه در سالهای پس از جنگ همراه بودو او به نهضت ملی ایران گرایش یافت.
دفترهای شعر



عاشقانه

وقتی پوستت ابریشم سپید تراوش
انیلوفرینه می شود از نیش بوسه ها
احساس می کنم
بازارگان عطر و پرند و نورم
در جاده های خرم ابریشم

عاشقانه

سلام ای مه سپید
چه زود میگذری
من از کویری می ایم که به هنگام مهرگان
خواب باران می بیند
و گیاهی در آن می روید
که در وهم
از تیره گیاهان آبزی است
سلام ای مه سپید آوند این نبات تشنه تو را می خواند



behnam5555 01-31-2010 11:40 AM

علی اسفندیاری نیما یوشیج
 


علی اسفندیاری نیما یوشیج

نیما یوشیج بنیانگذار شعر نو فارسی در پاییز سال 1274 خورشیدی دریوش روستایی در ناحیه نور مازندران زاده شد.
در همین روستا به گفته خودش خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده به ضرب ترکه و بوته های گزنه آموخت .
بعد ها که به شهر آمد به مدرسه سن لویی فرستاده شد و به تشویق نظام وفا به سرودن شعر پرداخت.
آشنایی با زبان فرانسه و بهره مندی از ذهنی خلاق و جستجوگر در شعر راه تازه ای پیش پای وی گشود و نو گرایی و نو زایی در شعرپارسی سرانجام با کوششهای وی به برگ و بار نشست.
در سال 1300 منظومه ای به نام قصه رنگ پریده انتشار داد در همین سال نخستین سروده هایش را در روزنامه قرن بیستم به سر دبیری میرزاده عشقی و در پاییز سال 1301 شعر ای شب را در روزنامه هفتگی نو بهار منتشر کرد.
نیما از سال 1317 تا 1320 در شمار هیات تحریریه مجله موسیقی بود و اشعار خود رادر آن انتشار می داد
در همین سالها موج مخالفتهای هواداران شیوه دیرینه در شعربا وی بالا گرفت اما هر چه زمان می گذشت شیوه کار وی که بر پایه نیازهای زمانه رو به بلندگی و رویایی داشت اندک اندک راه خود را می گشود و پیش می رفت تا به امروز که هر برگزیده ای از سروده های شاعران معاصر به شایستگی با یاد و نام وسرود های وی آغاز می شود.
نیما در سال 1338 دیده از جهان فرو بست.

دفترهای شعر

1. قصه رنگ پریده تهران 1301
2. منظومه های نیما تهران 1301
3. خانواده سرباز خیام 1305
4. ای شب روزنامه بهار 1310
5. افسانه روزنامه قرن بیستم 1301
6. مانلی صفی علیشاه 1336
7. افسانه و رباعیات کیهان 1339
8. نمونه هایی از شعر نیما یوشیج جیبی 1342
9. ماخ اولا شمس 1344
10. شعر من جوانه 1345
11. شهر شب شهر صبح مروارید 1346
12. ناقوس مروارید 1346
13. قلم انداز دنیا 1349
14. فریاد های دیگر و عنکبوت رنگ جوانه 1350
15. آب در خوابگاه مورچگان امیر کبیر 1351
16. مانلی و خانه سریولی امیر کبیر 1352
17. گزینه اشعار مروارید 1370
18. مجموعه اشعار نگاه 1370

تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه سیاه رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جاده دره ها چون مرده مان خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم

تلخ

پای آبله ز راه بیابان رسیده ام
بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او
برده به سر بیخ گیاهان و آب تلخ
در بر رخم مبند که غم بسته بر درم
دلخسته ام به زحمت شب زنده داریم
ویرانه ام ز هیبت آباد خواب تلخ
عیبم مبین که زشت و نیکو دیده ام بسی
دیده گناه کردن شیرین دیگران
وز بی گناه دلشدگانی ثواب تلخ است
در موسمی که خستگی ام می برد ز جای
با من بدار حوصله بگشای در زحرف
اما در آن نه ذره عتاب و خطاب تلخ
چون این شنید بر سر بالین من گریست
گفتا کنون چه چاره ؟ بگفتم اگر رسد با روزگار هجر و صبوری شراب تلخ

هنگام که گریه می دهد ساز

هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
لز خشم به روی میزند مشت
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او بر گشاده
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموشی شبی است هر جه تنهاست
مردی در راه میزند نی
و آواش فسرده بر می اید
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هتگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت



داستانی نه تازه

شامگاهان که رویت دریا
نقش در مقش می نهفت کبود
داستانی نه تازه کرد به کار
رشته ای بست و رشته ای بگشود
رشته های دگر بر آب ببرد
اندر آن جایگاه که فندق پیر
سایه در سایه بر زمین گسترد
چون بماند آب جوی از رفتار
شاخه ای خشک کرد و برگی زرد
آمدش باد و با شتاب ببرد
همچنین در گشاد و شمع افروخت
آن نگارین چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هر چه از ما به یک عتاب ببرد
داستانی نه تازه کرد ‌آری
آن ز یغمای ما به ره شادان
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش آباداندلی از ما ولی خراب ببرد



behnam5555 01-31-2010 01:50 PM

سیاوش کسرایی
 


سیاوش کسرایی

سیاوش کسرایی در سال 1306 در اصفهان زاده شد.
پس از به پایان رساندن دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی وارد دانشگاه شدو در رشته حقوق سیاسی موفق به دریافت درجه لیسانس گردید پس از فارغ التحصیلی در سال 1331 به عنوان کارمند در وزارت بهداری به کارمشغول شد.
کسرایی در سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332 ممنوع القلم شده بود اشعار خود رابا نام مستتعار کولی شبان بزرگ امید رشید خلقی و فرهاد ره آورد به چاپ می رساند.
دفتر های شعر

غزل برای درخت

تو قامت بلند تمنای ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از لهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها در برگهای در هم تو لانه می کنند
وقتی که بادها گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تواینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت
هراز رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما با مایی این یگانه و تنهایی ای درخت

گرمسیر

عشق پرستوی پرگشا به همه سو است
عشق پیام آور بهار دلاراست
حیف که از سرزمین سر گریزا است
روزی همراه بادهای بیابان
بال سیاه سپید سینه پرستو
می رسد از راه
ولوله می افکند به خلوت هر کو
سرزده بر بامهای کاگلی ما
بال فرو میکشد به جستن لانه
می ریزد پایه ای به قالب یک جان
می سازد لانه با هزار ترانه
می اید می رود تلاش و تکاپوست
مرغ هیاهوگر بهار پرستوست
روزی هم در غروب سرد که روید
لاله پر گستر کرانه مغرب
چلچله ها می پرند از لب این بم
بال کشان دور می شوند از این شهر
داغ سیهه می نهند بر ورق شام



behnam5555 01-31-2010 02:05 PM

سهراب سپهری
 


سهراب سپهری

در 15 مهر ماه 1307 در کاشان چشم به جهان گشودتحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رساند و وارد دانشکده هنرهای زیبا تهران شدو در سال 1332 در رشته نقاشی با احراز رتبه اول و دریافت نشان درجه علمی لیسانس گرفت .
در سال 1336 از راه زمینی به پاریس و لندن سفر کرد در سال 1337 در اولین فینال تهران و کمی بعد در فیینال ونیز و در سال 1339 در فیینال دوم تهران شرکت جست و جایزه اول هنرهای زیبا را دریافت داشت در دی ماه سال 1358 برای درمان بیماری سرطان خون به انگلستان رفت و در اسفندماه همین سال در ایران بازگشت و در تاریخ اول اردیبهشت 1359 در بیمارستان پارس تهران چشم از جهان فرو بست .
وی را در روستای مشهد اردهال کاشان به خاک سپردند.
دفترهای شعر


نشانی

خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به اگشت نشان داد سپیداری وگفت
نرسید به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست.


شب تنهایی خوب

گوش کن دورترین مرغ جهان می خوان
دشب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن وبیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :
ـبهترین چیز رسیدنم به نگاهی است که از حادثه عشق تر است



behnam5555 01-31-2010 02:28 PM


حسن هنرمندی

حسن هنرمندی در سال 1307 در طالقان متولد شد .
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در ساری به پایان رساند.
سپس به تهران آمد وارد دانشگاه شد و از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فرانسه موفق به دریافت درجه لیسانس شد دبیر دبیرستانهای تهران واداره کننده چند برنامه رادیویی بود.
در سال 1343 برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در رشته ادبیات فرانسه ازدانشگاه سوربون درجه دکتری گرفت سپس به ایران بازگشت.
دفترهای شعر

1. هراس تهران 1336
2. برگزیده شعر ها بامداد 1350

گمشده

ای دختران ! میان شما دیده ام شبی
او را که چون شما دلی از من ربود و برد
در آسمان نبود که گویم فرشته بود
همچون شما به روی زمین راه می سپرد
زلفش ؟
نه دود بود و نه زنجیر زلف بو
دچشمش ؟
نه سبز بود و نه آبی سیاه بود
رویش ؟
نه سبزه بود و نه گلگون سپید بود
میلش ؟
نه عشق بود و نه تقوا گناه بود !
ـیادم نمانده دخترکی بود یا زنی
اما نمی گریخت از من تند و پر شتاب
اندام او نبود به نرمی چو ماهتاب
لبخند او نبود به گرمی چو آفتاب
هر چند چون زنان دگر جلوه ها فروخت
رخساره ام به دیدن او رنگ خود نباخت
برمن چو خیره گشت نگاهش مرا نسوخت
تنها گذشت در دلم این آرزو که کاش ...
ای دختران میان شما گم شد او شبی

گفتگو

گفتم آن چشم سیاهش ...... گفت من
گفتم آن رقص نگاهش ..... گفت من
گفتم آن شرمی که رقصد گاهگاه
در نگاه دل سیاهش .... گفت من
گفتم این من این دل بی تاب من
گفت این او این نگاه سرد او
گفتم اما درد درمان سوز من...
گفت آگه نیستی از درد او
گفتم ایا جز فریبی بیش نیست ؟
گفت ما هم جز فریبی نیستیم
گفتم اما حاصل این سوختن
گفت برقی جست و یک دم زیستیم
گفتم آن اشکی که از چشمم چکید
گفت گم شد قطره آبی در کویر
گفتم از دیده نتوانم گرفت
گفت آسان است
رفتم و موجم به هر سویی کشید
رفتم و بادم به هر کویی کشاند
رفتم اما هر کجا او بود و او
بوسه بر روی لبانم می نشاند
گفتم آن شعری که در من بشکفد
بر لبم چون غنچه خندد .... کفت من
گفتم آن رویا که هر شب پیش چشم
درنگاهم نقش بندد ... گفت من
گفتم از چنگ تو کی خواهم گریخت؟
گفت تا از خویشتن بگریختی
گفتم آتها زدی بر جان من
گفت در من شعله ها انگیختی
گفتم آن آتش که درد من سرد شد ...
گفت برقی از شرار خرمنم
چون به خود بازآمدم زین گفتگو
دیدم او باکی است در من وین منم !ـ


رقص 2

ای ستاره سه شنبه های انزوای من
با دو دست مهربان خود چه می کین ؟
ده سوار دستهای خویش را
تا کدام شهر می بری؟
گاه تند و پایکوب
پای بر سر چه می زنی ؟
و آن کبوتران سر خوش سپید را
در درون پیرهن
با چه چیز دانه میدهی ؟
زلف سرکش تو آبشار نور و زندگی است
ساق دلکش تو آهوی دلیر من
رقص ساده تو در فضای شب رها ...
ای ستلره شب درار انزوای من


behnam5555 01-31-2010 09:56 PM

پرویر ناتل خانلری
 


پرویر ناتل خانلری


خانلری در سال 1292 در تهران زاده شد.
دوره آموزشهای دبستانی و
دبیرستانی را در تهران به پایان رساند سپس به دانشگاه تهران وارد شد و تحصیلات خود را تا درجه دکتری زبان ادبیات پارسی در همین دانشگاه دنبال کرد.
خانلری در
طول زندگی زمانی وزیر آمورش و پرورش وزیر کشور استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان زبان ایران بود در سال 1334 چندی سناتور شد و یک چند نیز مدیر عامل بنیاد فرهنگ ایران شد.
خانلری در سال 1369 در گذشت
از او دفتر شعری به نام : ماه در مرداب انتشاریافته است . امیر کبیر 1338

مه بر آمد


مه بر آمد
خرم و خوش
شب بخندید
نرم و دلکش
دلبری مست و خندان
عرضش جلوه گله بهاران
سر ز روزن بر آورد
سوی دریا نگه کرد
زیر لب موج خواند ترانه
بوسه ها بر زند بر کرانه
ماه خاموش است
گل همه گوش است

ماه در مرداب

آب آرام و آسمان آرام
دل ز غم فارغ و روان پدرام
سایه بید بن فتاده در آب
زاف ساقی در آبگینه جام
ای خوشا عاشقی بدین هنگام
سایه بید بن فتاده در آب
بر سر موج سیمگون مهتاب
مرغ شبخوان ز دور در آواز
ماه چون دلبری فکنده حجاب
تن سیمین بشوید اندر آب
مرغ شبخوان ز دور در آواز

در دل از بانگش اندهی دلساز
خاطر از یاد یار مالامال
دل پر از آرزوی دور و دراز
مرغ اندیشه مانده از پرواز
خاطر از یاد یار مالامال
مست بیم فراق و شوق وصال
آسمان چون پرنده مینا رنگ
مه بر آن با هزار غنج و دلال
کرده تنهاییش اسیر ملال
آسمان چون پرنده مینا رنگ
آب چون آبگینه ای بی رنگ
کرجی بان مکن شتاب به راه
نکند دل به بازگشت آهنگ
اندگی نرمتر درنگ درنگ
کرجی بان مکن شتاب به راه
سیمت ار باید آنچه خواهی خواه
دل بی تاب تازه رفته به خواب
مکن آرام او به خیره تباه
در دل آبدان ملرزان ماه

دل بی تاب تازه رفته به خواب

گرد کافور بیخته مهتاب

آب آرام و آسمان آرام
ماه خوش خفته در بن مرداب
روی دلدار بیند اندر خواب
آب آرام و آسمان آرام
دل ز غم فارغ و روان پدرام

سایه بید بین فتاده در آب
زاف ساقی در آبگینه جام
ای خوشا عاشقی بدین هنگام



behnam5555 01-31-2010 10:40 PM

احمد شاملو ا . بامداد
 


احمد شاملو ا . بامداد

احمد شاملو در سال 1304 درتهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی او بسیار نا مرتب و در شهرهای گوناگون بوده زیرا پدرش افسرارتش بود و به همین جهت خانواده اش همواره در شهرهای مختلف بودند سرانجام دوره دبیرستان را در تهران به پایان رساند.
در سال 1323 برای همیشه دست از تحصیل شست و ضمن ادامه مبارزه سیاسی تمام مدت به نوشتن و سرودن پرداخت.
زندگی احمد شاملو در کار روزنامه نویسی و اداره مجلات
ادبی گذشته و شغل دولتی نداشت اداره مجله هفتگی آشنا کتاب هفته و هفته نامه خوشه با او بود.
دفترهای شعر


سرود برای سپاس و پرستش

بوسه های تو گنجشککان پر گوی باغند
و پستانهایت کندوی کوهستانهاست
و تنت رازی است جاودانه
که در خلوتی عظیم با منش در میان می گذارند
تن تو آهنگی است و تن من کلمه ای است
که در آن مینشینند
تا نغمه ای در وجود اید
سرودی که تداوم را می تپد
در نگاهت همه مهربانیهاست
قاصدی که زندگی را خبر می دهد
و در سکوتت همه صداها فریادی که بودن را تجربه می کند.

بر سرمای درون

همه
ارزش دست و دلم
از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
ای عشق ای عشق

چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی بر حضور وهن
و دنج رهایی بر گزیر حضور
ساهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست

behnam5555 01-31-2010 10:40 PM

اسماعیل خوئی سروش
 

اسماعیل خوئی سروش

اسماعیل خوئی در سال 1317 در مشهد چشم به جهان گشود.
دوره آموزش دبستانی و
دبیرستانی خود را در زادگاهش به پایان رساند و سپس وارد دانشسرای عالی تهران شدو در رشته فلسفه و علوم تربیتی موفق به دریافت درجه لیسانس گردید.
از دانشگاه
لندن درجه معادل دکتری در رشته فلسفه را گرفت.
در سال 1344 به ایران بازگشت و در
دانشسرای عالی تهران کار میکرد.
وی پس از انقلاب ایران به لندن رفت.
دفترهای شعر

1.بی تاب نادری مشهد 1355
2.بر خنگ راهوار زمین توس 1346
3.بر بام گردباد رز 1349
4.زان رهروان دریا رز 1349
5.از صدای سخن عشق رز 1349
6.فراتر از شب کنونیان رز 1351
7.گزینه شعرها سپهر جیبی 1352
8.ما بودگان جیبی 1357

در من امشب ترنم غرلی است

دلم امشب ستاره باران است
واژه ها را خبر کنید
واژه ها را خبر کنید
تا که با کوزه های خالی خویش
بشتابند سوی من
کامشب
در من است آن چه در دف باران
و آن چه در نای چشمه ساران است
عشق پیدا شده ست
پرنیان وزیدنش در باد
گونه ام را نواخت
عطر او بود در طراوت صبح
عشق پیدا شده ست
می دانم
عشق پیدا شده ست بار دگر
ای دل !ـ
ای خاکستر غریب
وزش شعله را بنوش
بنوش
مژده پاییز جان
کان پرستوی رفته برگشته ست

باز دردشتهای خاکستر
جام آلاله شعله ور گشته ست
مژده شب جان !ـ

بال بگشوده نور
همه آفاق پرشور گشته ست
مژده خاموشی لطیف

شعر سرشار
در من امشب ترنم غزلی است
دل من شده ست دیگر لاز
ازلی دیگر است این پیوند
پرتو حسن تو است
و تجلی و نردبام سرور
دیگر آن به که هیچ دم نزنم

اشکم دمید

گفتم نه پای رفتن نه تاب ماندگاری
درد خزه ی کف جوی این است
گفت آری اما دگانه تا کی ؟
یا موج وش روان شو
یا در کنار من باش
گفتم دلم گرفته ست

مثل سکون ملولم
گیسو فشانده در باد
آشفت
کای پریشان

منشین فسرده چون یخ
در تاب شو چو آتش
هان ! بی قرار من باش
پرواز گفت
گفتم

آری خوش است پرواز
اما سب است و طوفان وین بالهای خونین
چتر نوازش افشانده

کای سایه سار پربرگ

ز آرامش یقینت سرشار کرد خواهد
تا بامداد پرواز
ای خوب خسته من
بر شاخسار من باش
گفتم شب ارچه تاریک
زنگار جانم اما
تاریکی درون است
خورشید رخ برافروخت
کایینه دار من باش


اکنون ساعت 04:52 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)