پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   سینمای ایران (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=52)
-   -   متن تمام مصاحبه های بهمن قبادی در مورد 4 فیلم اول او (http://p30city.net/showthread.php?t=21692)

زکریا فتاحی 02-09-2010 09:12 PM

متن تمام مصاحبه های بهمن قبادی در مورد 4 فیلم اول او
 
لازم به ذکر است که متن این مصاجبه ها از وبسایت رسمی بهمن قبادی گرفته شده و عینا در اینجا آمده است

مصاحبه «ايوينينگ‌ كلاس» با بهمن قبادي

چشمان بهمن قبادي از برقي شاد و خرم آكنده است. او مردي ريزاندام است اما جملات ابتداي مصاحبه اين امر را برايم محرز كرد كه من در حضور يك روح بزرگ و عظيم قرار گرفته‌ام.
از روزنامه‌نگاري كه قبل از من با بهمن مصاحبه مي‌كرد و چون فارسي مي‌دانست پيشنهاد كرد كه قبل از رسيدن مترجم بهمن قبادي (كه دير كرده بود) به من كمك كند، نهايت تشكر را دارم. تلاسي لاهيجي كه حدود ده دقيقه پس از شروع مصاحبه رسيد‏، ترجمه بقيه مصاحبه را ادامه داد. ميان اين دو زن مترجم،‌ احساس كردم كه توسط دو فرشته فارسي‌زبان محافظت مي‌شوم. به اين ترتيب، هياهوي ديوانه‌كننده سالن انتظار هتل ساتن (Sattan) را ناديده گرفتيم و من و قبادي ‌در مورد «نيوه‌مانگ» و حضورش در برنامه جشن يادبود «نيوكراندهوپ»، (New Crowned Hope)، به گفت‌وگو نشستيم.


***
«»مايكل گوييلن:‌ بهمن تمام فيلم‌هايت به طرز جذاب و مسحوركننده‌اي زيبا هستند. آن‌ها شاعرانه‌اند و مرا از نظر احساسي تحت تأثير قرار مي‌دهند. شما به عنوان فيلم‌سازي كه مسائل عاطفي را به واسطه سينما به همراه تأثير وسيع و دوررس سياسي خلق مي‌كند،‌ مرا تحت تأثير قرار مي‌دهيد. از كلمه شاعرانه، تنها منظورم مناظر و دورنماي دوست‌داشتني و جذاب كردستان نيست، بلكه چهره‌ها و شخصيت مردمي كه در اين منطقه زندگي مي‌كنند نيز هست. آيا شما آگاهانه سينماي شاعرانه را براي دست‌يابي به پاياني سياسي استفاده مي‌كنيد؟

‌ من اصلاً نمي‌خواستم فيلم سياسي بسازم. تمام آن‌چه كه در فيلم مي‌بينيد،‌ زندگي واقعي مردم است. اگر در كردستان پليس مي‌بينيد، چيزي هست كه به همين شكل وجود دارد. بنابراين من به دنبال ساخت يك فيلم سياسي نبودم. براي مثال هيچ جاي ايران (به غير از كردستان) نمي‌توانيد پست بازرسي ببينيد. زماني كه جوان‌تر بودم شعر مي‌نوشتم. خواهرم يك شاعر است و شعر او روي من تأثير گذاشت؛ خصوصاً هنگامي‌كه جوان‌تر بودم. اگر به كردستان برويد اين اشعار را مي‌توانيد در زندگي روزمره مردم ببينيد. آن‌ها هميشه لبخند مي‌زنند حتي اگر زندگي سختي داشته باشند. موقعيت آن‌ها سخت و مشكل است ولي با وجود آن، مردمي عاطفي هستند، نسبت به يكديگر مهربانند و هميشه لبخند مي‌زنند. شعر يك چيز احساسي ميان آن‌هاست. حقيقت فيلم من، تكان‌دهنده، عظيم و غم‌انگيز است. نمي‌خواستم تمام آن را مستقيماً به نمايش درآورم. احساس كردم كه تماشاي آن براي تماشاگران سخت و غير قابل تحمل مي‌شود. مي‌خواستم اين حقيقت سخت و دشوار را‌ به شكل ملايم‌تري نمايش دهم. مي‌خواستم تمام اين مشكلات را از طريق يك راه ملايم و سليس بيان كنم.


«»مي‌فهمم. شما مي‌خواهيد از طريق خيال و زيبايي، ما را در مقابل اين دشواري‌ها حمايت كنيد.
دقيقاً. من تلاش مي‌كنم اين واقعيت خشن را با لايه‌اي از زيبايي تعديل كنم.


«»تمام فيلم‌هاي شما به سمت سفر‌هاي مرزي سوق پيدا مي‌كنند. در «نيوه‌مانگ»‌ به نظر مي‌رسد كه مرزها ماوراي طبيعي هستند. درست مي‌گويم؟
اين درست است كه فيلم‌هاي من هميشه بر روي موضوع عبور از مرز بحث مي‌كنند اما من هميشه مرزها را چيز مضحكي پنداشته‌ام كه بايد به نقد گذاشته شود. البته اين تنها مسئله و مشكلي مربوط به كردها نيست كه در اين فيلم مي‌بينيد. اين مرزهاي ذهني است كه مشكل‌سازند. من مرزها را يك امر غير طبيعي مي‌دانم و موضوعي است كه عليه آن مبارزه مي‌كنم. به طور مشخص پاسخ سؤال شما را دادم؟


«»من صددرصد با شما موافقم و پاسخ شما كاملاًمرا قانع كرد. من اين‌گونه استنباط كرده‌ام كه «نيمۀ‌ماه» از موسيقي ركوييم (Requiem) موتزارت الهام گرفته شده است و مامو كم‌وبيش روح موتزارت را دربرمي‌گيرد. ممكن است كمي در اين باره صحبت كنيد؟
بسيار جالب توجه است كه متوجه اين مسئله شديد. اين دقيقاً همان چيزي است كه مد نظر من بوده. حتي خود اسم مامو (Mamo) قبل از هر چيز مي‌خواستم يادآور شخصيت موتزارت باشد، اما اين حقيقتاً به نوعي رؤياي من بود. مي‌خواستم با مقايسه و برقراري تناسب ميان موتزارت و مامو، كاري بسيار شورآفرين انجام دهم. زيرا تصاوير زيبايي از موتزارت در اين فيلم هست. مسئله اساسي من، تماشاگران غربي نبودند بلكه بيش‌تر خود كردها هستند. فكر نمي‌كنم اگر اين شخصيت شباهت بيش‌تري به موتزارت غربي داشت، آن را مي‌پذيرفتند. چون نمي‌خواستم احساسات آن‌ها را خدشه‌دار كنم. مي‌بايستي به انتظاراتي كه از يك فيلم كردي وجود دارد ـ كه تبلور مردم كردستان است ـ ‌احترام مي‌گذاشتم. بنابراين بايد به شخصيتي كه براي آن‌ها قابل قبول‌تر بود، مي‌پرداختم، در غير اين صورت من با نسخه غربي موتزارت، اثر شورانگيزتر و عميق‌تري مي‌ساختم. اكنون به سانسورهايي كه توسط خودم در فيلم انجام شد اشاره مي‌كنم. من بايستي اين كار را هم به خاطر خود كرد‌ها و هم به دليل ديدگاه‌هاي دولت انجام مي‌دادم. براي مثال،‌ يك سكانس موزيكال بسيار زيبا در فيلم وجود داشت كه زني آواز مي‌خواند، ‌اما من بايد خودم اين سكانس را سانسور مي‌كردم چون مي‌دانستم كه دولت به‌سختي آن را مي‌پذيرد. بنابراين آن را حذف كردم. خنده‌دار اين‌جاست كه حتي با اين‌كه من خودم آن را كاملاً سانسور كردم، هفته پيش فيلم در همان ابتدا در ايران ممنوع شد. اتهام اين بود كه فيلم تجزيه‌طلب است؛ كه حرف كاملاً‌ پوچ و بي‌معني‌اي است. «نيمه‌ ماه» به هيچ عنوان يك فيلم جدايي‌طلب نيست. به همين دليل، اكنون براي سانسورهايي كه خودم در فيلم انجام دادم تأسف مي‌خورم. احساس مي‌كنم اگر قرار بود ممنوع شود، بهتر بود همان‌گونه كه دوست داشتم بار اول آن را به نمايش درمي‌آوردم.


«» شنيدن اين مسئله ناراحت‌كننده است؛ نه تنها ممنوعيت فيلم‌تان بلكه تأسف و ناراحتي خود شما. يك گفته قديمي است كه مي‌گويد، مرگ در وسط يك زندگي طولاني قرار دارد، و تأملات شما در مورد مرگ در «نيمه ماه» بسيار عميق بودند. به نظر مي‌رسد مرگ را در مفهوم و زمينه گسترده‌تري مورد بررسي قرارداده‌ايد. ممكن است كمي راجع به آگاهي مامو از مرگ و اين‌كه شما چه‌گونه با اين هشياري در سرتاسر فيلم بازي كرديد صحبت كنيد؟‌
رابطه‌اي كه مامو با مرگ در اين فيلم دارد،‌ مانند رابطه خود من با مرگ است. من آدمي هستم كه عميقاً‌ و به‌شدت از مرگ مي‌ترسم. اين بيم در زندگي روزمره من، وقتي در خيابان راه مي‌روم ،‌ وقتي كار مي‌كنم، شب هنگام خواب و هنگامي‌كه به آن‌چه روز بعد مي‌خواهم انجام دهم، به چشم مي‌خورد. من هميشه اين ترس عميق و دروني را با خود دارم. خصوصاً اين روزها،‌ من اين احساس قوي و ترس شديد نسبت به مرگ را دارم. براي مثال،‌ زماني كه به خانه‌ام در تهران بازمي‌گردم،‌ هميشه اين تصور قبلي را دارم كه اتفاق بدي قرار است بيفتد، زلزله، حمله امريكا و بمب‌گذاري. هر روز با اين ترس زندگي مي‌كنم؛ حتي به دفعات اين را در دفتر خاطراتم يادداشت مي‌كنم كه به‌زودي مي‌ميرم. اين يعني شايد ده يا بيست سال ديگر زنده‌ام و زود مي‌ميرم.

«» من از شنيدن حرف‌هاي‌تان بسيار دل‌سرد شدم و اميدوارم حقيقت نداشته باشد. اميدوارم به عنوان استاد ما، سال هاي طولاني اين كار را ادامه دهيد. ممكن است اين گفته شاعر امريكايي‌ها، والاس استيوسن (Wallace Stevens) كه«مرگ ما در تمام زيبايي‌هاست» براي تان كمي تسكين‌بخش باشد؟
آرزو مي‌كنم كه اين‌گونه فكر كنم. ممكن است حقيقت داشته باشد، اما در عين حال، ‌اين يك لرزش عميق است كه در درون خودم حس مي‌كنم. تنها اين واقعيت (در حقيقت نه فقط مرگ) كه تنها يك يا دو دهه براي فيلم‌سازي،‌ براي من باقي‌مانده،‌ اين كه بعد از بيست سال،‌ ديگر تواني براي ساختن فيلم برايم باقي نمي‌ماند،‌ نگراني و اندوه بزرگي براي من است و مانع مي‌شود كه از روزهاي زندگي‌ام لذت ببرم. نمي‌توانم از لحظات حال استفاده كنم و ترس از آينده را از خودم دور كنم.
(مترجم و من با يك حس مشترك نگاهي به يكديگر انداختيم) بهمن شنيدن اين مسئله خيلي مرا ناراحت (اندوهگين) كرد. اميدوارم بتواني از حال لذت ببري و از آينده‌اي كه براي همه ما نامعلوم است،‌ زياد بيم نداشته باشي. فكر مي‌كنم يكي از پيچيده‌ترين مسائل براي غربي‌ها درك عدم تساوي جنسي در ايران و عراق است. محروم‌سازي زنان از زندگي معنوي. بي‌شك،‌ صحنه دهكده كوهستاني 1334 زن خواننده تبعيدي،‌ يكي از ماندگارترين و به‌ياد‌ماندني‌ترين تصاوير «نيوه‌مانگ» است.

«» پيشاپيش مي‌دانم كه شما (در جلسات پرسش‌وپاسخ) خود تصريح كرده‌ايد كه، اين يك دهكده حقيقي نيست بلكه ساخته تصورات خودتان است. اما ممكن است برايم توضيح بدهيد چرا زنان از خواندن بازداشته مي‌شوند؟ چرا جرم محسوب مي‌شود؟ اين مسئله برايم قابل فهم نيست.
اين دقيقاً هدف من در اين فيلم است. حقيقتاً‌ مي‌خواستم نشان دهم كه مانع‌شدن زنان از خواندن تا چه اندازه كم‌لطفي است. زنان ايراني زيادي هستند كه هنرمندند و براي‌شان آوازخواندن بخشي از ابراز خلاقيت‌شان است و به زندگي‌شان معني مي‌بخشد... اما فكر نمي‌كنم به اندازه كافي حق مطلب را در اين فيلم‌ ادا كرده باشم. نياز است كه فيلم ديگري بسازم و درباره موقعيت زنان در ايران صحبت كنم... درست است كه گفته‌ام اين دهكده‌اي واقعي نيست اما كاملاً هم تخيلي نيست. يك دهكده سمبليك است، چون هميشه مي‌گوييم جهان به يك دهكده جهاني تبديل شده است و اين حقيقت دارد.

«» صحنه ديگر «نيوه‌مانگ» كه مرا شگفت‌زده كرد،‌ شنيدن صداي نيوه‌مانگ (Niwemang)، زن خواننده‌اي بود كه بالاي اتوبوس بود. نمي‌توانم فكر نكنم كه در زمينه فرهنگي ما او يك فرشته يا موجود معنوي است كه آمده به آن‌ها كمك كند تا به رؤياي‌شان دست يابند. آيا اين‌كه شخصيت او را يك موجود معنوي و غير مادي مي‌دانم‌ صحيح است؟
درست است. من خواسته‌ام او را يك فرشته جلوه دهم اما او نوعي فرشته تركيبي است. فرشته‌اي است كه از زمين آمده اما در عين حال آسماني (مقدس) است. فرشته‌اي است كه با زندگي مرتبط است، چنان‌چه در پايان به آن‌ها كمك مي‌كند از مرزهاي عراق عبور كنند، اما فرشته مرگ هم هست. همان‌طور كه مامو را به سمت مرگش هدايت مي‌كند. بنابراين او يك فرشته مبهم است. مي‌خواستم اين چهره را به عنوان فرشته جلوه دهم. اما هشو (Hesho) اولين خواننده، نيز يك فرشته است. من مي‌خواستم نشان دهم، زماني‌كه او در كف اتوبوس پنهان مي‌شود دقيقاً‌ همانند وقتي است كه در كفن است و مي‌ميرد. پيغامي كه براي مامو باقي گذاشت،‌ به نحوي بيان‌گر اين نكته بود كه او دختر مامو است. شخصيتش نيز، يك شخصيت مرموز است كه ارتباطي با فرشته‌بودن دارد. من اين دو زن را به صورت فرشته تصور كرده‌ام،‌ زيرا در كل زنان را فرشته مي‌دانم. علاوه بر اين، زنان هنرمند را به دو دليل فرشته مي‌دانم؛ بدين دليل كه هم زن هستند و هم هنرمند. اين فيلم را به عنوان ستايش و تكريم زنان هنرمند ايران ساخته‌ام.

«»براي جمع‌بندي، بهمن فقط مي‌خواهم بداني كه هر روز برايت دعا مي‌كنم كه از شرايط سخت در امان باشي و مرگ تو را رها كند تا بتواني طي سال‌هاي زيادي كه پيش روي داريم باز هم براي ما فيلم‌هاي زيبا‌ بسازي.
لبخند بهمن مي‌درخشد و من حس مي‌كنم كه در ميان برق پر از نشاط چشمانش شست‌وشو مي‌كنم.


مصاحبه از: مايكل گوييلن
منبع: ايوينينگ‌كلاس
پنج‌شنبه 14 سپتامبر 2006

زکریا فتاحی 02-09-2010 09:18 PM

مصاحبه با بهمن قبادی توسط: ياپ ميز در روتردام

اين مصاحبۀ ‌‌25 دقيقه‌اي من با كارگردان كرد ايراني، بهمن قبادي در پايان جشنوارۀ روتردام است.
قبادي فيلم زيبا و اثرگذاري به نام«زماني براي مستي اسب‌ها» (2000) كه راجع‌به تلاش پنج كودك تنهاي كرد است براي زنده ماندن درمنطقۀ كوهستاني کردستان ايران است.

آن‌ها به علت از دست دادن پدر و مارشان مجبور به پول در آوردن از طريق قاچاق مي‌شو ند و بايد از برادر ناقص خود كه شبيه پيرمرد كوچكي است مواظبت كنند. ا‌و براي ادامۀ زندگي‌اش به جراحي احتياج دارد كه آن‌ها توانايي پرداخت هزينۀ آن را ندراند. ايدۀ تيتر فيلم از دادن الكل به اسب‌هاي باركش و مست‌كردن آن‌ها براي تحمل سختي زمستان مي‌آيد.

فيلم «لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند»‌ (2004) كودكان كرد را در كمپ مهاجران بين مرزهاي عراق و تركيه قبل از هجوم آمريكا به عراق در سال (2003) نشان مي‌دهد. ستلايت رهبر گروه اين بچه‌ها كه بيش‌تر تنها و يا دچار قطع عضو هستند با كمك ماهواره موفق به از كار انداختن مين‌هاي زميني براي به دست آوردن درآمد خود مي‌شوند. «نيوه‌مانگ» (2006) راجع به موزيسين سالمند كردي به نام مامو مي‌باشد كه گروه موزيسيني را به همراه خود به کردستان عراق مي‌برد. آن‌ها در يك اتوبوس قديمي از ميان كوه‌ها براي اجراء كنسرت موسيقي به علت سقوط صدام حسين حركت مي‌كنند.

ياپ ميز: من فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» را در سال (2000) هم‌زمان با فيلم خودم در جشنواره‌ايي در نيويورك ديدم. يك مرد كردي در قسمت اطلاعات هتل به من پيشنهاد ديدن این فيلم زيبا را كرد. من براي ديدن این فيلم به فرهنگ سراي كوچكي در گرينچ ويلج در شهر نیویورک رفتم. این فيلم احساس عميقي در من ايجاد كرد. بعد از این من فيلم «لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» و «نيوه‌مانگ» را هم ديدم.
داستان «نيمۀ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ماه» را چطور پيدا كرديد؟

بهمن قبادي:‌ از من درخواست ساختن فيلمي به خاطر دويست‌و‌پنجاهمين سالگرد تولد موتزارت شد كه ايدۀ جشنوارۀ‌ نيوكراند‌هوپ ‌از رهبر اگستر آمريكايي ‌به ‌‌نام پيترسلرز(Peter Sellars) است كه به‌ياد بود روح موتزارت در وين برگزار مي‌شود و تهيه‌كننده‌هاي فيلم، سايمون فيلد(Simone Field) و كيت گريفيت (Kieth Griffith) از ايلومينيشن فيلم (Illumination Film) مي‌‌باشند.

وقت زيادي براي ساختن اين فيلم وجود نداشت. خلاصه‌ايي از این فيلم را در يك هفته نوشتم. در طي روز به دنبال پيدا كردن هنرپيشه‌ها در خيابان مي‌رفتم و بعد‌از‌ظهر به دنبال پيدا كردن مكان براي فيلم‌برداري بودم و در شب سعي مي‌كردم به نوشتن ادامه بدهم. يك هفته بعد ما شروع به فيلم‌برداري كرديم.
در طي روز فيلم‌برداري مي‌كرديم و بعد‌از‌ظهر به تدوين فيلم و آماده كردن موسيقي متن فيلم مي‌پرداختيم.

داستان فيلم «نيوه‌مانگ» در زمان فيلم‌برداري و براساس واقعيت جامعه كرد متولد شده است. من چنين تجربه‌اي را هم در فيلم «لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» داشتم. مثلاً براي گرفتن مجوز فيلم بايد هفت‌ماه مثل داستان اين فيلم منتظر مي‌ماندم. تمام مراحل ساختن فيلم از ابتدا تا به زيرنويسي مدت چهار ماه طول كشيد. وقتي تمام شد فكر نمي‌كردم كه این چهارمين فيلم من خواهد بود اما الان این فكر را مي‌كنم كه چهارمين فيلم را ساخته‌ام.

ي.م:‌ چرا بايد با سرعت كار مي‌كرديد؟

ب .ق:‌ من بايد فيلم را در زمان مشخصي تمام مي‌كردم چون شش هفته قبل از به پايان رسيدن زمستان شروع به فيلم‌برداري كرديم به خاطر كمبود برف لازم براي ادامه فيلم‌برداري بايد به سرعت كار مي‌كرديم.

ي.م: مطلبي را كه در فيلم «نيمۀ ‌ماه» درك نكردم این بود كه چرا خواننده ‌زن اجازه خوانندگي ندارد و بايد در اتوبوس ‌پنهان شود؟

ب.ق: زن بر اساس قوانين دولت امروز ايران اجازۀ خوانندگي در حضور مردها را ندارد. مگر اين‌كه دو صدايي باشند و براي زن‌ها هم بخوانند.

ي.م: در پايان فيلم دومين خوانندۀ زن پديدار مي‌شود آيا او واقعي بوده با يك فرشته است؟

ب.ق: او شخصيتي است كه به موزيسين سالخورده به نام مامو كمك مي‌كند. مهم نيست كه آيا او از بهشت آمده ‌و يا به زمين تعلق دارد مهم این است كه مي‌خواهد آن‌ها را به هدف‌شان برساند.

ي.م:‌ در مورد استيل شما در تمام فيلم‌هايتان به سختی مي‌توان تشخیص داد كه آیا آن‌ها مستند و یا افسانه‌اي است براي این‌كه فيلم‌هايتان بسيار واقعي مي‌باشند.

ب.ق:‌ بيش‌تر از 70 درصد متن فيلم‌هاي من زمان فيلم‌برداري شكل مي‌گيرند. من به محيط كارم تسلط زيادي دارم و ‌درطي روز اطرافم را براي پيدا كردن نكته‌هاي جديد و استفاده از آن‌ها در روز بعد مرور مي‌كنم و به اين علت فيلم من روند مستندي دارد.
بايد به شخصيتي كه بازي مي‌كند، به هنرپيشه‌ها و داستان‌فيلم اعتقاد داشته باشيد. و به آن‌ها اعتماد به نفس بدهيم. این براي سينمايي كه من مي‌سازم مهم است.
به این علت من به محل‌هاي واقعي مي‌روم و دنبال هنرپيشه‌هاي واقعي درجامعه مي‌گردم و از استفاده تكنولوژي پيشرفتۀ صدا و ديگر جلوه‌هاي‌ويژه دوري مي‌كنم.

ي.م: صحبت ‌راجع‌‌به تكنولوژي شد ديدن تلفن‌هاي همراه و حتي لپ‌تاپ در فيلم «نيمۀ‌ ماه»‌ در این سرزمین كوهستاني دست نخورده بسيار عجيب بود.

ب.ق:‌ من در مورد استفاده تكنولوژي پيشرفته در فيلم‌سازي صحبت مي‌كردم اما سوال شما راجع‌به ارتباط‌هاي پيشرفته در داستان‌ فيلم مي‌باشد . این روز‌ها مردم با تكنيك‌هاي پيشرفته بسيار آشنا هستند كه این يك واقعيت است.

ي.م: در جايي خواندم كه شما براي فيلم‌ساز ايراني به نام عباس كيارستمي در فيلم (باد ما را خواهد برد) به عنوان دستيار او كار كرده‌ايد؟

ب.ق:‌ من به كيارستمي در يكي از فيلم‌هايش كمك كرده‌ام . او به دنبال كسي بود كه بتواند زبان كردي را صحبت كند. در حقيقت من نه به عنوان دستيارش بلكه به عنوان مدير توليد با او كار كردم. اما من در زمان فيلم‌برداري به این نتيجه رسيدم كه این نوع سينما‌، (با وجود این كه بعضي از كارهاي او را بسيار دوست مي‌دارم) سبك فيلم‌سازي من نخواهد بود. كيارستمي به من ياد ‌‌داد كه بايد با احساسات زياد فيلم‌سازي كرد و در زمان فيلم‌برداري بايد تمركز فكري داشت.

ي.م: آيا در آينده دوست داريد فيلم‌هايي در بيرون از کردستان بسازيد؟

ب.ق: فيلم سا ختن ‌من در کردستان به ‌علت آشنايي من با زبان و فرهنگ جامعه كرد ‌‌است. جامعۀ كرد در سال‌هاي اخير رنج بسياري كشيده است و قطعاً بعد از مدتي در جاهاي ديگر دنيا فيلم خواهم ساخت.

ي.م: ( من ‌به فكر حمله‌هاي شيميايي صدام حسين) مي‌افتم.

ب.ق: .من معرفي سينماي‌كرد را به مردم دنيا وظيفۀ شخصي خود مي‌دانم.

ي.م: سؤالي راجع‌به بچه‌هاي هنرپيشه در فيلم‌هاي «زماني براي مستي اسب‌ها» و «لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» دارم به چه روشي با آن‌ها كار مي‌كنيد؟

ب.ق: من از ميان هزاران بچه‌ به جستجو مي‌پردازم . از آن‌ها عكس مي‌گيرم و به صورت‌هايشان كه نشان‌دهنده تاريخ، و رنج‌هاي آن‌ها است با دقت نگاه مي‌كنم. بعد از آن انتخابم را مي‌كنم .
براي فيلم «نيمۀ‌ ماه» موزيسين سالخورده به نام مامو و ده تا شخصيت ديگر را از توي خيابان پيدا كردم. يكي دو تاي آن‌ها در فيلم‌هاي قبلي من (مثل رانندۀ‌ اتوبوس) بازي كرده‌اند.

ي.م:‌ بچه‌هاي فيلم ديگر بچه نيستند؟

ب.ق:‌ راست مي‌گي بچه‌هاي قطع عضو در فيلم «لاك پشت ‌ها هم پرواز مي‌كنند»‌ بيش‌تر از من ‌مي‌خنديدند و سالم‌تر بودند. در زمان فيلم‌برداري من چندين‌ بار به زندگي نااميد شده بودم و حتي به فكر خودكشي بودم. اما این بچه‌ها لذت زندگي را به من برگرداندند. آن‌ها در ناخودآگاه بهترين معلم‌هاي من بودند.

ي.م: شما ازجامعۀ زجر كشيدۀ كرد به خاطر موقعيت‌هاي سخت زندگي فيلم مي سازيد و ايستادن در مقابل ساختمان مجلل (ده‌دولن) براي جشنوارۀ بين‌المللي‌ فيلم، بايد در شما احساس بسيار متفاوتي ايجاد كند.

ب.ق:‌ من عقيده دارم زجر‌كشيدن در غرب تقريباً به بدي کردستان است. اين يك نوع زجركشيدن روحي رواني است. درد نداشتن هم مي‌تواند به نوعي باعث زجركشيدن شود. مردمي كه با من كار كردند درك بيشتري راجع‌به لذت‌بردن از زندگي داشتند.

ي.م:‌ من دارم براي فيلم جديد و سايت ساخت‌گرهاي «T.V» در آمستردام مي‌نويسم خيلي از آن‌ها فيلم ساز‌هاي آماتوري هستند. چه نصيحتي به آن‌ها مي‌كنيد؟

ب.ق:‌ به آنها توصيه مي‌كنم كه پنجره‌هاي جديد و متفاوتي را براي ديد خود باز كنند و فيلمي بسازند كه فقط خودشان توانايي ساختن آن را داشته باشند.




نويسنده: ياپ ميز، (jaap Mees)

مترجم:‌ نازنين گنجوي
سال 2006

زکریا فتاحی 02-09-2010 09:19 PM

مرگ حاضر است

دیوید والش و جوآن لوریه با بهمن قبادی فیلمساز کرد ایرانی در جشنواره فیلم تورنتو درباره فيلم «نيوه‌مانگ» به صحبت نشستند.

***
«» دیوید والش: به نظرم می‌آید مرگ در همه‌جای این فیلم جدیدت حضور دارد.
بهمن قبادی: من هیچ‌وقت در زمان حال زندگی نمی‌کنم. همیشه به 10 یا 20 سال آینده زندگی‌ام فکر می‌کنم و همواره نگرانم. فقط وقتی فیلم می‌سازم ترس به سراغم نمی‌آید. من تا به حال در زندگی، مرگ را به اشکال متفاوتی تجربه کرده‌ام. مرگ شخصی، مرگ در نتیجه وقایع سیاسی، خفقان و مرگ اعضای خانواده‌ام. مرگ در فرهنگ ما مفهومی جادویی دارد و حالا من قدرت فرهنگ خاورمیانه را حس می‌کنم. من هر روز با نگرانی منتظر مرگ هستم.
من فکر می‌‌کنم شاید هنرمندان ترس بیش‌تری از مرگ دارند و هنر برای‌شان وسیله‌ای برای ازکارانداختن زمان و رسیدن به جاودانگی است.
من هم موافقم و به عنوان یک فیلمساز مستقل می‌خواهم از دید دیگری به این موضوع نگاه کنم. من می‌خواهم با دیدی درست به فیلم‌هایم نگاه شود. وقتی به جشنواره‌هاي بزرگی مثل تورنتو، کن و يا جشنواره‌هاي دیگري می‌روم، مرگ سینمای مستقل را در این جشنواره‌ها می‌بینم و از این بابت نگرانم. بیش‌تر اوقات به این مسئله فکر می‌کنم و از خودم می‌پرسم چه باید کرد؟ در ضمن به تماشاگران نکات زیادی را گوشزد می‌کنم و سعی می‌کنم علاقه آن‌ها را جلب کنم. اگر سینمای مستقل بمیرد، تماشاگران این سینما هم به‌نوعی مرگ را تجربه خواهند کرد و من فکر می‌کنم که اگر این فیلم پخش صحیحی نداشته باشد از مرگ برایم بدتر خواهد بود. من با سینما زندگی می‌کنم، سینما را نفس می‌کشم، همه زندگی من سینماست. در حقیقت از زندگی‌ام لذت نبرده‌ام. حتی از فیلم‌ساختن هم لذت نمی‌برم. حالا فکر می‌کنم که من به فیلم‌سازی معتاد هستم. شاید برای همین است که از مرگ می‌ترسم. شاید خودم را آزار می‌دهم...

«» با افزایش سیاست‌های متجاوزانه امریکا، آیا وضعیت داخلی ایران در حال تغییر است؟ آیا با تهدید جنگ از سوی امریکا دولت ایران سانسور بیش‌تری را بر شما تحمیل می‌کند؟
مسلماً تمام مشکلات به هم مرتبط‌اند. همه‌چیز در حال تغییر است. در چنین وضعیتی فیلم من هم سه روز پیش توقیف شد. من اصلاً چنین انتظاری نداشتم. حالا مرا متهم کرده‌اند که یک کُرد جدایی‌طلب هستم.

«» به خاطر صحنه برخورد پلیس ایران با شخصيت‌هاي نوازنده فيلم‌ات؟
هم اين و هم خواندن زنان در فیلم. ولی بیش‌تر از همه به خاطر این‌که اسم کردستان روی يك نقشه در فیلم دیده می‌شود.

«» شخصیت زن فیلم خودش را پنهان می‌کند؛ به خاطر این‌که ظاهراً زنان اجازه خواندن در حضور مردان را ندارند.
نه، این اجازه را ندارند و فیلم من درباره همین موضوع است. من خودسانسوری کردم و صحنه‌های زیادی را که فکر می‌کردم به مذاق وزارت فرهنگ خوش نیاید حذف کردم. اما حالا که فیلم‌ام توقیف شده پشیمان‌ام. من در کشوری زندگی می‌کنم که ما اجازه نشان‌دادن هیچ سازی را در تلویزیون نداریم. من این فیلم را به مناسبت دویست‌و‌پنجاهمین سال تولد موتزارت ساختم. به خاطر ترس از سانسور حتی یک سوم از چیزهایی را که می‌خواستم نتوانستم در فیلم نشان دهم. حالا از خود می‌پرسم چرا این‌کار را کردم؟ باید همه‌چیز را نشان می‌دادم.

صحنه زنان تبعیدی لحظه فوق‌العاده‌ای‌ است. اشاره‌ای به سقوط صدام حسین، به امریکایی‌ها که به هر جنبنده‌ای شلیک می‌کنند، و البته اشاره‌ای هم به ارتش ترکیه وجود دارد. همه آن‌ها بی‌رحم و نیروهایی سرکوب‌گر معرفی شده‌اند و حضور دولت کُردی در شمال عراق هم در فیلم دیده می‌شود که به نظر من عروسکی در دست‌های امریکاست. به خاطر وضعیت فعلی کردها نمی‌خواهم راجع به این موضوع صحبت کنم.

«» چه رابطه‌ای بین هنر، موسیقی و یک وضعیت پیچیده سیاسی وجود دارد؟
همه‌چیز به هم مرتبط است. همه جنبه‌های زندگی‌مان؛ از زندگی روزمره تا سازهایی که به دست هنرمندان می‌رسد تا مسائلی که من در ذهن دارم. من تا به حال به این حد از رفتن به ایران وحشت نداشته‌ام. نمی‌دانم فردا چه اتفاقی خواهد افتاد. که آیا امریکا ایران را بمباران خواهد کرد یا نه؟ به جای فکرکردن به فیلم بعدی‌ام من به فراهم‌کردن غذای کافی برای مادرم فکر می‌کنم. ما همه منتظر یک اتفاق هستیم. جنگ ایران و عراق هشت سال تمام ادامه داشت اما ما را بیش‌تر از 80 سال عقب انداخت. می‌توان به‌راحتی روزهای سخت‌تری را پیش‌بینی کرد. من به این چیزها فکر می‌کنم و این‌که چه‌گونه می‌توانم خانواده‌ و دوستانم را از این وضعیت نجات دهم.

«» می‌دانید که امروز 5 سال از واقعه 11 سپتامبر می‌گذرد؟
آن روز بد‌ترین روز زندگی‌ام بود. وقتی این خبر را شنیدم در سنندج بودم. من منتظر بودم که امریکا ایران و عراق را هم‌زمان بمباران کند. دو هفته تمام نگران بودم.

«» مشخصاً امریکا جنگ با عراق و افغانستان را آغاز کرده است، دو جنگ فاجعه‌بار. اما دقیقاً به خاطر فاجعه‌باربودن این جنگ‌ها، امریکا اکنون در حال برنامه‌ریزی حمله جدیدی به ایران است. شما فکر می‌کنید اگر امریکا ایران را بمباران کند، چه خواهد شد؟
وحشتناک است. نمی‌توانم به آن فکر کنم.

«» دلیل توقیف فیلم شما چیست و آیا راهی برای لغو این توقیف وجود دارد؟
مي‌گويند درباره جدایی‌طلبی کردهاست. اما من اصرار دارم که فیلم جدایی‌‌طلب نیست، من ایرانی هستم و حتی به اندازه سر انگشتی خواهان جدایی از سرزمین مادری‌ام نیستم. اما حق مطرح‌کردن مشکلات موجود در جامعه را دارم. اگر قرار باشد من فقط حرف‌هایی را بزنم که دولت از من می‌خواهد، پس باید کارمند دولت باشم، نه یک فیلم‌ساز. این حق من است که هر جا دلم می‌خواهد فیلم‌هایم را بسازم. دولت یک فیلم‌ساز نیست. کار ما فیلم‌سازها این است که سؤال‌های سخت را بپرسیم؛ سخت‌ترین‌شان را.
... و من فکر می کنم که همین نقطه قوت سینمای شماست که پیوسته سخت‌ترین و دردناک‌ترین سؤا‌ل‌ها را مطرح می‌کنید. جریان اصلی فیلم نه جدایی‌خواهانه و نه ضد آن است. جریان اصلی فیلم احساس انسانیت و دشمنی با کنترل و سرکوب به هر شکلی است.
من نمی‌توانم از کار دست بکشم. باید فیلم بعدی‌ام را در تهران بسازم. حتی اگر آن را به شکل زیر‌زمینی و مخفیانه بسازم. چون از مرگ می‌ترسم. هم‌زمان 6 پروژه در سر دارم. می‌خواهم پیش از مرگم بيست فیلم در کارنامه‌ام داشته باشم. از این به بعد به جای دو سال یک‌بار، هر سال در تورنتو خواهم بود. ما باید برای آزادی هنرمندان زن بجنگیم. این حقیقت زندگی ماست. این واقعیت است. این مسئله آزادی بیان است.

مصاحبه‌كننده: ديويد والش

26سپتامبر 2006

زکریا فتاحی 02-09-2010 09:20 PM

مصاحبه با بهمن قبادي مخصوص PFC

فيلم‌های فارسی بسيار فریبنده هستند و من به آن‌ها بسيار علاقه دارم. اين فيلم‌ها موفق به جلب‌ توجه ما به این داستا‌ن‌ها شده‌اند. من هيچ‌كدام از این فيلم‌سازها را بيش‌تر از بهمن قبادي كارگردان «لاك‌پشت‌هاهم پرواز مي‌كنند» نمي‌پسندم.
وقتي كه بهمن قبادي را اتفاقي در جشنواره فيلم تورنتو در سپتامبر سال پيش ديدم نمي توانستم توقع هديه بهتري از این جشنواره داشته باشم. قبادي ثابت كرده كه‌ ‌او مرد بسيار فروتن با درخشش خاصي در چشمانش و ظاهري جذاب است.
جذابيت روان او تلاشش را براي ساختن فيلم در ناحيه‌هاي سخت جنگ‌زده كامل مي‌كند. ظاهر دوستانه او باعث ارتباط مداوم بين ما شد و وقتي به او پيشنهاد مصاحبه در ماه مارچ دادم او با ميل قبول كرد.


من در اينجا با افتخار زياد يكي از كارگردان‌هاي مورد علاقۀ خود، ‌بهمن قبادي را معرفي مي كنم. آقاي قبادي از موافقت شما با اين مصاحبه بسيار متشكرم.


فكر مي‌كنم ما هم در هند مثل بيش‌تر بيننده‌هاي جهاني سينما طرفدار فيلم‌هاي ايراني هستيم. اين شيفتگي خاصي كه فيلم ساز‌هاي ايراني به زندگي روز‌مره بافته و با مهارت سادگي و رك‌گويي ‌به نمايش مي‌گذارند ما را جذب مي‌كند.

شما با استفاده از تاريخ متلاطم گذشته‌‌تان ‌و سنت سينماي ايران به عنوان الگو، موفق شديد از موقعيت خود به عنوان كارگردان كرد دفاع كنيد. اگر اشتباه نكنم اولين كارگردان كردايراني هستيد.

براي چهارمين فيلم بلندتان «نيوه‌مانگ» تبريك مي‌گويم. اين فيلم به زيبايي فيلم مورد علاقۀ من «لاك پشت‌ها هم مي‌توانند پرواز مي‌كنند» است.

«» تفاوت فيلم‌هاي شما با بقيه فيلم‌هاي ايراني چه مي‌باشد؟ در روند ساختن و فيلم براي شخص غير ايراني، يك ايراني، يك كرد، يك عراقي همه شبيه بوده چطور مي‌توانيد مطمئن باشيد كه شناسايي جامعه كرد دست نخورده مانده و اين اتفاق نيافتد؟

ب.ق: این تفاوت بايد به وسيلۀ انتقاد كننده‌هاي تئاتر توضيح داده شود. اما كلاً‌ ترجيح مي‌دهم كارم بر اساس داستان‌هاي شناخته نشده و نا‌آشنا باشد. تجربه‌هاي زندگي من و دنيايي كه در آن زندگي مي‌كنم محور اصلي موضوع فيلم‌هاي من است. در کردستان روند فيلم‌سازي من تفاوت زيادي با فيلم‌هايي كه فقط بر اساس داستان‌هايي از شهرهاي اطراف ايران ساخته شده دارد. موضوع این‌ است كه من توليد كننده شدم و داستان‌هايم از کردستان هستند و هدفم اين بود كه ‌این داستان‌ها را به صورتي‌‌ به‌ زبان صحنه منتقل كنم‌ و اين باعث شروع كار من در تئاتر گشت‌. اول تئاتر، فيلم و توليد‌كننده، بعد كارگردان.

آياكارگرداني را به علت‌آشنا كردن دنيا با جامعه كرد انتخاب كرديد؟ چطوري با فيلم آشنا شديد؟‌ كي شروع به‌ فيلم نگاه كردن كرديد؟ آيا آسان بود به مدرسه فيلم برويد؟

ب.ق: من از زمان كوچكي فيلم‌ها را به عنوان تفريح نگاه مي‌كردم اما زماني كه شروع به كار كردن در این رشته كردم آن‌ها را از بعد عميق‌تري نگاه كردم.


«» شما به عنوان هنرپيشه ( نقش معلم) را در فيلم ‌محسن مخمل باف «تخته سياه» كار كرده‌ايد و به كيارستمي در فيلم «باد ما را خواهد برد» كه در کردستان فيلم‌برداري شده بود كمك كرديد چقدر این تجربه‌ها را با خود به همراه برديد و عقيده شما راجع به استيل فيلم سازي آن‌ها چيست؟

ب.ق: ‌البته پذيرش به آكادمي فيلم آسان نبود اما با مقدار تجربه‌اي كه داشتم و ساختن چندين فيلم كوتاه موفق به ورود درآكادمي تئاتر شدم.
من با این فيلم‌سازها براي كمك كردن به آن‌ها كار مي‌كردم اما هدفم اين بود كه آن‌ها را تشويق به ساختن فيلم در سرزمین مادري‌ام کردستان ايران بكنم. آشنايي دنيا با این ناحيه بسيار كم مي‌باشد. من مي‌خواستم از این ناحيه فيلم‌‌هايي بسازم ‌كه باعث توجه فيلم سازهاي ديگر شده‌ تا بتوانم ارزش واقعي این سرزمين را نمايان كنم. و از هيچ تلاشي در اين راه‌ دريغ‌ نكردم. دعوتنامه‌هاي این فيلم سازها را قبول كردم و حتي در بعضي از این فيلم‌ها به عنوان هنرپيشه بازي كردم. به نظر من هر هنرپيشه الگو شروع كارش را از تجربه‌هاي واقعي زندگي مي‌گيرد. در مورد فيلم‌هايشان عقيده خاصي ندارم این بيش‌تر به نظر بيننده‌گان اين فيلم‌ها و آن‌چه دوست دارند‌ بستگي دارد.

«»با اينكه موقعيت ايران و تكنولوژي پيشرفته به نظر نامتجانس مي‌آيد. از وب سايت عالي شما www.mijfilm.com و در فيلم‌هايتان ما شاهد پيشرفت جامعۀ ايراني در مصرف تكنولوژي هستيم. خواهش مي‌كنم در مورد این موضوع توضيح دهيد. در فيلم«نيوه‌مانگ» صحنۀ استفادۀ موزيسين‌ها از لپ‌تاپ خود‌ ‌‌‌براي برنامه‌ريزي سفرشان در اين سرزمین ناهموار خيلي لذت‌آور بود.

ب. ق: آيا فكر مي‌كنيد كه ما در عصر سنگ زندگي مي‌كنيم؟ فكر مي كنم فقط مردمي كه در جنگل‌ها و يا در ناحيه‌‌هاي دور افتاده زندگي مي‌كنند دسترسي به تكنولوژي ندارند. به عنوان مثال اگر به ايران سفر كنيد خواهيد ديد كه ما معماري بسيار زيبايي داريم تنها مشكل ما این است كه از تكنولوژي هم‌زمان با بقيه دنيا استفاده نمي‌كنيم. استفاده از لپ‌تاپ مسئلۀ خيلي بزرگي در اينجا نيست و مي‌خواستم اشاره به این مطلب داشته باشم كه ما از بقيه دنيا عقب نيافتاده‌ايم و تصويري كه مردم در ذهن خود راجع به ايران و كردستان دارند احتياج به تغيير دارد.

«» نكتۀ عجيب ديگري كه در فيلم «نيوه‌مانگ» با آن روبرو مي‌شويم این‌ است كه به راحتي این موزيسين‌ها راجع‌به فيلسوف‌هايي مثل كيركي گارد صحبت مي‌كنند آيا این موضوع هميشه اتفاق مي‌افتد؟

ب.ق: ‌شخصيت‌هايي كه در اين فيلم از لپ‌تاپ استفاده مي‌كنند قادر به شركت در مكالمه‌هاي فلسفي هستند. سوال شما بسيار فلسفي مي‌باشد، شما مي‌خواهيد دانش زيادي از يك نقطه كوچك به دست بياوري كه در زندگي واقعي امكان پذير نيست. فراموش نكنيم كه قضاوت در مورد فيلم آسان نيست و موضوع آن‌ها بر اساس داستان‌هاي همسايۀ‌ بغلي شما ساخته نشده كه بتوانيد بگوييد درست و يا اشتباه هستند.

«» شعر و ايران رابطه سنتي طولاني با همديگر دارند. ما راجع‌به رومي و مولانا بسيار شنيده‌ايم. شعر جامعۀ كرد به سبكي است؟ آيا تاريخي شبيه به شعرهاي سنتي ايران دارد و يا جديدتر است؟ آيا به زبان كردي نوشته شده و يا مخلوطي از فارسي و يا لهجه‌هاي ديگراست؟

«» خواستم راجع‌به حسين عليزاده آهنگ‌ساز ايراني كه پيروانش براي فيلم «نيوه‌مانگ» آواز خواندند صحبت كنم خواهش مي‌كنم مقداري راجع‌به ايشان و هم چنين موسيقي سنتي جامعۀ كرد صحبت كنيد.

ب.ق: حسين عليزاده استاد مشهور موسيقي است كه باعث تغييرات پيشرفته و جديدي در موسيقي ايراني شده است. او حتي فيلمي بر اساس كوشش خود ساخته كه نشان دهندۀ تلاش و سخت كاري او براي بوجود آوردن تغييرات لازم در موسيقي ايراني است. احساسات او براي موسيقي چشم‌گير، امكانات در موسيقي ايراني كه راه را براي كار كردن با او در فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» باز كرد. من به كار كردن با او در دو فيلم ديگر «لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» و «نيمۀ‌ ماه» ادامه دادم.

«» محبوبيت سينماي هند در ايران چه مقدار است ؟ آيا شما دسترسي به فيلم‌هاي هندي داريد؟ به‌خصوص در ناحيه‌هاي کردستان؟ آيا فيلم‌هاي هندي شامل مكالمه‌هاي ديگر هندي به جز هند‌و را نگاه مي‌كنيد؟

ب.ق: تئاتر هندي تاريخ طولاني در كشور ما دارد و علتش دوستي طولاني ما در این مورد است فيلم‌هاي اخير ايراني در استوديوهاي بمبي توليد شده‌اند. فيلم‌هاي هندي محبوبيت خود را بعد از انقلاب جمهوري اسلامي به علت رقص و موسيقي زياد در آن‌ها از دست دادند اما هنوز فيلم‌هاي هندي در تلويزيون و «Video» نشان داده مي‌شوند.


«» فيلم «نيمۀ ‌ماه» راجع‌به حق زنان براي آواز خواندن و اجراي برنامه در اجتماع و شركت كردن در پيشرفت هنري سرزمین است. هشو شخصاً شخصيت بسيار قوي در فيلم « نيمۀ‌‌ ماه» است. ما زن‌هاي ايراني را بسيار شجاع و ارتجاعي مي‌بينيم مثل شيرين عبادي و آذر نفيسي ... آيا این يك حادثۀ جديد بر اساس موقعيت سياسي و يا يك ويژگي‌ ملي است؟

ب.ق: به هر حال وقتي فشار زيادي به روي مردم وارد مي‌شود آن‌ها عكس‌العمل نشان مي‌دهند. این يك حقيقت است كه زنان جامعه ايران اصولاً قوي‌تر هستند.

«» شما چطور در این محيط سخت بر روي كار خود تمركز كرده و با سرعت زيادي موفق به فيلم‌برداري شديد؟ فكر مي‌كنم فيلم«نيوه‌مانگ» را مدت چهار ماه ساخته‌ايد؟

ب.ق: من چندين بار به این مطلب اشاره كردم كه آسودگي و راحتي براي من مهم نيست اگر بخواهم فيلم راحتي بسازم احساس ناراحتي مي‌كنم كار كردن در موقعيت‌هاي سخت به من اعتماد به نفس بيشتري داده و كمك مي‌كند كه با هر مشكلي در زندگيم مقابله كنم. اما فيلم «نيوه‌مانگ» مورد استثنايي بود كه در چهار ماه ساخته شد. این فيلم پروژه خاصي بود كه بايد به سرعت تمام مي‌شد. (این فيلم بر اساس جشن ياد بود موتزارت ساخته شده است).

«» يك مقداري راجع به پرسنل خود صحبت كنيد چند تا از شما موفق به رفتن بالاي كوه شديد؟ خواهش مي‌كنم راجع به نوع دوربين‌هايي كه دوست داريد استفاده كنيد و نورپردازي در فيلم و مكان‌هاي قبل از توليد فيلم صحبت كنيد.

ب.ق: در این فيلم سي تا از پرسنل و دستيارهايم نزديك مكان فيلم‌برداري زندگي مي‌كردند ما براي دسترسي مداوم به آن‌ها این موقعيت را بوجود آورديم.

به نظر من آري فلكس براي ساختن فيلم از بهترين‌ها است و نورپردازي در فيلم به مقدار نور در فيلم‌برداري بستگي دارد. اما اصولاً محيط‌هاي مه گرفته، ابري و تاريك‌تر را براي فيلم برداري ترجيح مي‌دهم.

«» به نظر شما موج‌هاي بعدي فيلم از كجا مي‌آيد؟ كدام كشور اميد بخش است؟ فيلمي اخيراً نگاه كرده‌ايد كه بسيار مورد علاقه شما قرار گرفته در موردش با ما صحبت كنيد؟

ب.ق: ‌البته پيش‌بيني كردن در این مورد بسيار مشكل است چون بستگي به موقعيت‌ها و دسترسي‌هاي موجود سياسي، فرهنگي و اجتماعي براي كاركردن دارد.


«» دلم مي‌خواهد مقداري راجع‌به هنرپيشه‌هايتان صحبت كنم. چطوري آن‌ها را بخصوص بچه‌هاي هنرمند را كارگرداني كرديد آيا این استعدادها در ايران ارثي است؟‌تقريباً همه هنرپيشه‌ها در «لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» بچه هستند. فكر مي‌كنم كه ستلايت با شما همكاري مي‌كرد و يا دارد فيلم‌هاي شخصي خود را مي‌سازد؟

ب.ق: براي هر شخصي راه جدايي براي راهنمايي آن‌ها وجود دارد این بستگي زيادي به شخصيت آن‌ها دارد اما من از يك نوع روش آماده استاندارد براي ارتباط با آن‌ها در زمان فيلم استفاده كردم. سوران شخص با استعدادي است و الان دستيار من نيست اما من به او را براي ساختن فيلم‌هاي شخصي خودش كمك مي‌كنم.

«» «هزاران آه، هزاران دگرگوني» نوشته كريستين برد(Christiane Bird) كتابي در مورد جامعه كرد است و ممكن است باعث درك بيشترخواننده‌ها راجع‌به كارهاي سينمايي شما شود. آيا راه‌هاي ديگري را براي كمك پيشنهاد مي كنيد؟

ب.ق: من كتاب به خصوصي را به ياد ندارم اما مدتي پيش
دوريم كليك(Devrim Klick)، در اوزگور پوليتيكا(Ozgur Politika) بررسي كاملي از فيلم «لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» انجام دادند او به نقطه‌ها و موضوع‌هاي عمومي فيلم من نگاه كرده و آن‌ها را كاملاً توضيح داد.

آقاي قبادي از مصاحبه با شما تشكر مي‌كنم و با اشتياق زياد منتظر اكران چهارمين فيلم بلند شما «نيوه‌مانگ» هستم.



نويسنده:كرسن كاويتا كستوري(Krsn Kavita Katsuri)
مترجم:نازنين گنجوي
منبع:PFC
مارچ 2007


زکریا فتاحی 02-09-2010 09:22 PM

گفتگوي بهمن قبادي با معصومه ناصري - راديو زمانه

با بهمن قبادی در حالی گفت‌وگو کردم که در بزرگراه‌های تهران دنبال لوکیشن برای فیلم آینده‌اش می‌گشت. بله درست شنیدید، فیلم‌ساز ایرانی با نگاه شاعرانه‌اش این‌بار از کوهستان‌های کردستان کنده اما دل نکنده و به بزرگراه‌های تهران آمده تا فیلمی بسازد با اسمی کاملا شهری: «اتوبان».

>> به ما بگویید که این روزها بهمن قبادی چه می‌کند و چه برنامه‌ای دارد؟
من این‌روزها همه‌اش تهران هستم. چندماهی هست که کارهای پیش تولید کار جدیدم را به اسم «اتوبان» شروع کردم. اولین بار است که فیلم شهری می‌سازم در تهران. تمام فیلم توی تهران فیلمبرداری می‌شود. فیلمی‌ست دربارۀ جوان‌های هم ‌نسل خودم. فیلم به هم نسل‌های خودم می‌پردازد و زندگی سه‌- چهار دهۀ این آدم‌ها را مرور می‌کند و یک فیلم تجربی بدون دیالوگ است. تمام آدم‌های توی فیلم ساکت هستند و هیچ کسی حرف نمی‌زند.
پروژه را فرستاده‌ام برای بخش ارزشیابی وزارت ارشاد اسلامی که مجوز بگیرم و مجوز را که بگیرم، امیدوارم اواسط مهرماه یا آبان‌ماه بتوانم کار فیلمبرداری را شروع کنم. این‌روزها دارم لوکشین پیدا می‌کنم. همین الان توی تاکسی هستم. هوا هم تاریک شده و آخرین لوکشین‌های امروز را دیدم و دارم برمی‌گردم دفتر که بازیگر ببینم. تست داریم می‌زنیم و...

>> چی شده که بهمن قبادی از کوهستان‌های کردستان سراغ اتوبان‌های تهران آمده؟ شما هم شهری شده‌اید؟
نه... من که تهران زندگی می‌کنم...
بله، می‌دانم. ولی فیلم‌هایتان بهرحال...
جسمم تهران است، ولی روحم واقعا توی این مناطق پاک و فضای پاک است...


>> الان که روح و فیلم‌تان را هم آوردید توی تهران آقای قبادی؟
نه یک موضوعی‌ هست که مسئله‌‌ام شده. یعنی موضوع است که دارد من را انتخاب می‌کند و دوست دارم کاری متفاوت از فیلم‌های قبلی‌ام کار کنم. یک عده از دوستان هم می‌گویند، آقا بس است دیگر، چقدر فیلم در کردستان می‌سازی. گفتم، به هرحال کردستان بخش بزرگی از ایران را تشکیل می‌دهد. و یک عده هم، یک عده آدم‌های فرصت‌طلب هم انگ‌های احمقانه‌ای می‌زدند که یک نگاه جدایی‌طلبانه دارم نسبت به مسئلۀ کردستان . نه اینکه (بخواهم) آن ثابت بشود، نه واقعا! چون این طرح را چندین سال پیش، وقتی دانشجو بودم در تهران، توی ذهنم بود.
الان کمی طرح پخته‌تر شده و با توجه به تجربیاتی که به دست آورده‌ام، فکر می‌کنم الان می‌توانم این کار را انجام بدهم و تمام سعی‌ام را می‌کنم یک فیلم کاملا متفاوت از فیلم‌هایی که تا امروز از تهران فیلمبرداری شده، فیلمبرداری کنم. ما هیچوقت در فیلم‌هایی که در ایران و در تهران ساخته شده است،‌ نتوانسته‌ایم تصویر درستی از تهران ارائه بدهیم.
به نظر من تهران یک شهر آلوده است،از نظر امنیت اجتماعی، حوادثی که در تهران می‌گذرد،. موضوعاتی هست که ما وقت نگذاشتیم یا اجازه نداشتیم به آنها بپردازیم. چون فوکوس من روی حوادث امروز تهران است، خفاشان شبها و بیجه‌هایی که دست به قتل‌هایی می‌زنند که وقتی توی صفحۀ حوادث روزنامه‌های ایران می‌بینم، دنبال ریشه‌یابی‌اش هستم. به عنوان یک ایرانی، به عنوان یک شهروند تهرانی نگرانم. یعنی آن بخش امنیت من را اذیت می‌کند و مسئله‌ام است و می‌خواهم طرح مسئله کنم و به بخشی از این موضوع بپردازم.

>>این یک تجربه‌ی جدید است آقای قبادی، یا اتفاقی باعث شد که شما بیایید و زندگی شهری، زندگی تهرانی را فیلم کنید؟
من پانزده‌ـ شانزده‌سال است که در تهران زندگی می‌کنم.اینجا درس خوانده‌ام، درسم را ول کردم و الان فعالیت‌ام اینجاست و توی این مدت فیلم‌هایی که دیده‌ام، فکر می‌کنم، تصویر درستی از آن چیزی که من در تهران می‌بینیم ارائه داده نشده است.
تمام تلاشم این است که بتوانم کار متفاوتی بکنم و توی این چندسال این موضوع در من ته‌نشین شده، و توی این چندسال هر روز وقتی روزنامه می‌آید توی خانه‌ام، یا توی دفترم، صفحاتش را که باز می‌کنم، از ۱۲ صفحه ۱ یا ۲ صفحه به حوادث تهران می‌پردازد. از دزدی، از قتل، از مسئلۀ ناموسی و از این چیزهایی که واقعاً مسئلۀ امروز ما است صحبت می‌شود، ولی هیچ وقت نتوانستیم سوژه‌ای را بیاوریم یا ارشاد شاید مجوز نداده است که به این موضوعات بپردازیم.
حتی سراغ شهر هم که می‌روید، یعنی در واقع توی اتوبان هم که رانندگی می‌کنید، توی دست‌اندازهایش می‌خواهید بروید؟
هست، آخر هست. پر از دست‌انداز است تهران. ایران همه‌اش دست‌انداز است، از همه لحاظ! همین موضوع بنزین یک مسئله است. من نمی‌توانم به موضوع پیتزاخوردن و پیتزافروشی و... بپردازم. نمی‌دانم، چیزهای شیک را اصلاً نمی‌بینم.
الان تمام بحث‌هایی که در ایران هست همه نگران‌کننده است. من نگران فردا هستم که جنگی میان ایران و آمریکا شروع نشود. سرزمین‌ام است، نگرانش هستم. و این می‌شود مسئلۀ تو و... وقتی از توی خیابان داری رد می‌شوی، می‌دانم زندگی‌های خوبی توی این خانه‌ها و توی آپارتمان شکل می‌گیرد، ولی مساله من آن آدمی است که دارم می‌بینم و شرایط بدی را دارد می‌گذراند. معلمی که شرایط سختی را می‌گذراند و تصمیم گرفته خودکشی کند با چهارتا فرزند، اینها مسئلۀ من می‌شوند و همه اینها می‌آیند.
این بخش به نظر من خیلی پررنگ شده در درونم. قبلا در مصاحبه‌ها هم گفته بودم، از یک دالان سخت و تاریک آمده‌ام، و این تاریکی باید زدوده بشود از من. همچنان درونم تاریک است و ناخودآگاه کشیده می‌شوم به موضوعاتی که جزو نابهنجاری‌های جامعه‌ی من است که نشان داده نشده و می‌خواهم طرح‌شان کنم توی فیلم.

>>این هم که به نوعی سیاه‌نمایی می‌شود! چقدر امیدوار هستید که فیلم‌تان و فیلمنامه‌تان و طرح‌تان مجوز بگیرد؟
باید مجوز بگیرد. اصلا این چیزی که شما می‌گویید «سیاه‌نمایی»، نمی‌دانم منظورتان چیست. این‌که هیچوقت به مسایل غیرعادی نپردازیم؟ این از آن انگ‌هایی است که دوستان می‌زنند. هیچ‌وقت حق اعتراض نداریم. شما بخش سیاه سرزمین‌تان را خب باید نشان بدهید. [به‌هرحال] بخشی از جامعه سیاه است، بخش عمده‌اش خاکستری‌ست. من سفید مطلق نمی‌بینم. باید این بخش‌ها درست بشود.
اگر به سیستم آموزش و پرورش اعتراض دارم خب باید طرح مسئله کنم و باید به این موضوع بپردازیم. مسئله‌ی پاکدشت و نوجوان‌هایی که می‌آیند به یک بچه تجاوز می‌کنند و دوتا بچه را می‌کشند نمی‌توانی به راحتی ازش بگذری. این مساله دارد این شکلی می‌شود، دارد به شکل زنجیره‌ای درمی‌آید! خب خفاش شب‌هایی که باید ریشه‌کن می‌شدند، ریشه‌کن نشده‌اند. تو نمی‌توانی به راحتی ازش بگذری.
توی ماشین که می‌نشینم، شیشه را می‌کشم بالا که نکند موبایلم را بدزدند. می‌دانی! راه که می‌روی تا صدای موتور می‌شنوی، می‌گویی نکند کیف‌ام را بزنند. توی چنین شهری همه ما باید تلاش بکنیم تا به بهترین شکل ممکن شهرمان را درست بکنیم. هر کسی به نوعی وظیفه‌اش هست، از یک راننده تاکسی گرفته، از شکل برخوردش گرفته تا من فیلمساز که می‌خواهم اینها را نشان بدهم، تا یک مسئول مملکت، تا یک مسئول وزارت این مملکت، همه باید تلاش کنیم. یک عده کوتاهی می‌کنند، یک عده خیانت می‌کنند، و... من هم فکر کردم الان این مسئله یقه‌ام را گرفته و باید یک‌جوری با خودم تسویه ‌حساب شخصی بکنم و بروم دنبال موضوع بعدی.

>> آقای قبادی شما سینماگر هستید. از رسانه‌ی سینما تا حالا استفاده کرده‌اید برای نشان‌دادن یک تصویر از کردستان، یعنی آن‌ تصویری که تا به حال در فیلم‌هایتان بوده و الان آمده‌اید تهران و می‌خواهید در واقع یک داستان شهری بسازید. می‌خواهم بدانم آن تصویری که از کردستان نشان دادید، چقدر تغییر ایجاد کرده. من جایی می‌خواندم‌ دنیایی که دیده نشود، تغییر نمی‌کند. می‌خواهم بدانم این دنیایی که شما نشان دادید و دیدند،‌ در آن تغییری ایجاد شده؟
ببینید، اصلا قرار نیست من دنیا را تغییر بدهم، قرار نیست سرزمین‌ام را...
نه،‌ نه! فیلم‌های شما...
همین. قرار نیست سرزمین‌ام را تغییر بدهم. ببینید،‌ یک اتفاقی افتاده است. یعنی اینجوری نگاه کنید. منطقه‌ی محرومی به نام کردستان که هیچوقت نتوانستیم و شرایط برایشان فراهم نکردیم که در آنجا فیلمساز به دنیا بیاید، یک فیلمساز به دنیا آمده و رفته کار کرده. من سه‌ـ چهارتا فیلم بیشتر نساخته‌ام. چهارتا فیلم ۸۰ـ ۷۰ دقیقه‌ای ساخته‌ام. همه‌ی فیلم‌هایم جمعا حتی 3۰۰ دقیقه هم نیستند، یعنی فاجعه است. صد و خرده‌ای از عمر سینما گذشته، ما همین اندازه از کردستان می‌شناسیم.
شمایی که آنجا هستید به‌عنوان فردی که مسئول یک رسانه است، یک لحظه خلوت کنید و ببینید چقدر از اقوام‌تان را می‌شناسید. ایران سرزمین قوم‌های مختلف است! چقدر لرها را می‌شناسید، چقدر ترک‌ها را می‌شناسید، چقدر سیستان و بلوچستانی‌ها را می‌شناسید، چقدر کردها را می‌شناسید و چقدر بی‌توجهی شده است به این مناطق...
اصلا چقدر ایران را می‌شناسیم...
چقدر بی‌توجه شده‌ایم به این مناطق، به قوم‌های مختلف و الان نگرانیم که ایران پاشیده نشود. آره،‌ ایران را اقوام درست کرده‌اند و این تنوع قومی باعث شده است که ایران به‌عنوان سرزمینی پر از فرهنگ‌های مختلف، تنوع قومی و رنگ‌های مختلف باشد. من کاری نکرده‌ام.
به‌هرحال با فیلم‌هایم جریانی شکل گرفته است. نزدیک به هزارتا جوان امروز در کردستان دارند فیلم کوتاه و بلند می‌سازند بدون هیچ حمایتی. این باعث می‌شود که در یکی‌ـ دو دهه‌ی بعد اتفاقاتی توی این سرزمین بیفتد. آن آدم‌ها قرار است تصویر آن منطقه را نشان بدهند و آن منطقه را از محرومیت بیرون بکشند.
قرار نیست با سیصد دقیقه سرزمین من عوض بشود. همین اندازه عوض شده که هزارتا جوان که می‌توانستند به راه اعتیاد کشیده بشوند، به راه‌های خلاف کشیده بشوند در آن سرزمینی که بستر مناسبی فراهم شده برای این اتفاقات، این آدم‌ها شروع کردند و دوربین برداشتند و دارند فیلم می‌سازند، دارند قصه می‌نویسند. درگیر پروژه‌ی فیلمسازی شده‌اند. این اتفاق مهمی‌ست.

>>این خیلی اتفاق خوبی است که شما من تا حالا نشنیده بودم. می‌شود در موردش بیشتر بگویید الان چه اتفاقی افتاده در کردستان؟
الان اکثر فستیوال‌های فیلم که دارد توی ایران برگزار می‌شود، همیشه در آنها یکی از این بچه‌های کرد از مناطق محروم، حضور دارد. موفق‌ترین فیلم کوتاه‌هایی که چندسال گذشته بیرون آمده بخش عمده‌اش از آن منطقه آمده است. تصویرهایی که تا قبل از فیلم‌های من یا «باد ما را خواهد برد» ساخته‌ی آقای کیارستمی که در کردستان ساخته می‌شد، همیشه این مناطق را عقب‌افتاده، با آدم‌های خشن و آدمکش که سر می‌بریدند نشان می‌داد و این فیلم‌ها تصویر کثیفی می‌دادند.
الان دیگر تو شاهد نیستی که از آن منطقه چنین چیزهایی ساخته بشود، می‌دانی! یک پز فرهنگی پیدا کرده، یک منطقه‌ای شده که الان فرمان‌آرا دارد آنجا فیلم می‌سازد و مسئولان کشور هم یک کوچولو دارند توجه می‌کنند.
ولی قرار است که سالن سینما ساخته بشود به فرض اما ساخته نشده! ولی من بخاطر فیلم‌هایی که ساخته‌ام و کمپلکس شده برایم که هیچوقت نتوانستم فیلم‌هایم را اکران کنم، شروع کردم به ساخت سالن سینما.
توی شهر کوچک بانه‌ی دورافتاده لب مرز، اولین سالن سینما را دارم شروع می‌کنم، برای اینکه بتوانم سرمایه جمع کنم و از آنجا شروع کنیم به ساخت سالن سینما. پس این یک کار است،‌ و یک شغلی را داری برای ده‌ـ بیست نفر فراهم می‌کنی.
اینکه می‌گویم بحث فیلمسازی، نه توی سنندج، نه توی مریوان، بلکه بانه، بوکان، مهاباد، قروه و... اینها شروع کرده‌اند به کار فیلمسازی با دوربین‌های کوچک و همین کوچه‌ای که من تویش زندگی می‌کنم، یک کوچه‌ی تقریبا بن‌بست است به نام «نسیم». سیزده‌تا فیلمساز دارد الان. همسایه‌ی ما بودند، همبازی‌ام بودند و گفتند این بهمن فیلمساز شده و آنها هم رفته‌اند دنبال فیلمسازی. سیزده‌تا فیلمساز الان توی کوچه‌ی ما هست.
تغییرات دقیقا همین هست، تغییری که ازش صحبت می‌کنم و می‌پرسم شما چه تغییری ایجاد کرده‌اید، همین است آقای قبادی!
من ایجاد نکرده‌ام. به‌هرحال چیزی دیده شد آنجا...
دقیقا.
شرایطی برای فیلمسازی دیده شد. من همیشه هم گفته‌ام و این شعار هم تکراری‌ست، الان کمتر پدر و مادری را می‌شناسید که دعا کنند بچه‌هاشان دکتر یا مهندس بشوند. الان بیشتر دوست دارند که فیلمساز بشوند. خب بهمن را دیده‌اند، همبازی بچه‌های خودشان بود یک دوره‌ای و الان با وسیله‌ای به نام دوربین آشنا شده، با هنری به نام سینما آشنا شده و از طریق آن دارد تکه‌هایی از فرهنگش را،‌ دردهای سرزمین‌اش، مشکلات آن منطقه را دارد نشان می‌دهد و عده‌ی زیادی هم او می‌شناسند.
یعنی شاید ارزش من از یک دکتر در آن منطقه بیشتر باشد. بیشتر تو را می‌شناسند، بیشتر برای کارت ارزش قائل‌اند. کارهایم که دیده نشده، چون سینما نداریم که ببینند و فقط توی خبرها می‌شنوند، این‌ور و آن‌ور می‌شنوند که این آدم دارد فعالیت می‌کند.
خب برگردیم به همان اتوبانی که شما الان دارید توی آن می‌رانید و در آن هستید. این

>>تهران، تهرانی که شما الان می‌بینید و ایده‌ی ساخت فیلمی را درباره‌اش دارید، داستان فیلم‌تان را چطوری می‌سازد؟
راستش داستان فیلم را نمی‌توانم برایت توضیح بدهم. تنها تا همین اندازه می‌گویم که دارد به زندگی جوان‌ها می‌پردازد و امیدوارم تا آخر دی‌ماه یا آخر پاییز بتوانم آماده‌اش کنم. آن‌وقت در مورد قصه‌اش صحبت می‌کنیم باهم.

>>آدم‌های فیلم‌تان هم مشخص‌اند؟
داستان، داستان دو یا سه‌تا جوان است. گفتم، الان که دارم روی پیش‌نویس کار می‌کنم، دارم روی سناریوش کار می‌کنم. داستان دو‌ـ سه جوان هم نسل خودم است و مثلا «بهمن» به‌عنوان یکی از عضوهای اصلی تیم، به پنچ‌ـ شش دوره گذشته‌اش برمی‌گردد، به پنج‌سالگی‌اش، ده‌سالگی‌اش، هیجده‌سالگی‌اش، بیست‌سالگی‌اش و دوره‌های مختلف زندگی این آدم‌ها را قرار است توی این فیلم مرور بکنیم.

>>مشخص است که چه کسانی با شما همکاری خواهند کرد در این فیلم؟
نه متاسفانه. الان درگیر کارهای پیش‌ تولیدش هستم. ولی بخشی از عوامل که ایران هستند، یکی‌ـ دوتا هم خارج از ایران هستند. تا همین حد می‌توانم برایت بگویم.


زکریا فتاحی 02-09-2010 09:23 PM

نگرش من - مصاحبه با بهمن قبادی

نگرش من
(مصاحبه با بهمن قبادی، 10 ژانویۀ 2008)


قبادی فیلمسازی ایرانی- کرد است. اولین فیلم بلند او با عنوان " زمانی برای مستی اسبها"، محصول سال 2000 میلادی، موفق به کسب جایزۀ دوربین طلایی جشنوارۀ فیلم کن آن سال گشت. آخرین ساختۀ او، " نیوه مانگ" که جوایزفستیوالهای سن سباستیان و استانبول را نیز از آن خود کرده است، در حال حاضر در حال نمایش است.

>>آیا به نظرشما هنر باعث تغییر و تحول می شود؟
قبادی: قطعاً. اگر ما به تاریخ و وقایع دنیا نگاهی بیاندازیم، در می یابیم که هنرهمواره ما را به شیوۀ مثبتی تحت تأثیر قرار داده است. هنر تأثیر بسیار قوی ای بر بیشتر وقایع مانند انقلاب یا تحول یک جامعه دارد.

>> آیا به نظر شما هنر و سیاست باید درهم ادغام شوند؟
قبادی: به نظرم بهتر است که هنررا از سیاست جدا کنیم، برای اینکه هر زمان که ایندو با هم ترکیب می شوند، هنر آسیب می بیند.

>>آیا فیلم شما برای تعداد کثیر یا کمی از مردم ساخته شده است؟
قبادی: من برای همۀ مردم فیلم می سازم. در زمانۀ ما، هیچگونه جدایی ای بین فرد و گروه وجود ندارد.

>> اگر شما رهبر دنیا بودید، اولین قانونی که وضع می کردید چه بود؟
قبادی: اگر من رهبر دنیا بودم، 60 درصد بودجۀ موجود را به تأسیس مؤسسه های فرهنگی و هنری اختصاص می دادم تا بدین وسیله به هنرجایگاهی به مراتب بزرگتر در جامعه داده شود. من به گونه ای انقلاب فرهنگی بوجود آورده و دنیا را از جنگ منزه می کردم.

>> اولین مشاوران شما چه کسانی می بودند؟
قبادی: مادر و خواهر بزرگم.

>> هرگز چیزی را سانسور می کردید؟
قبادی: من هرگز سانسور را در کارهایم اعمال نکرده ام و هرگز نیزاجازۀ سانسور کردن نخواهم داد. اما ممکن است که هنرمندان را نصیحت کنم که به مذهب توهین نکرده و در کارهایشان اثری از نژاد پرستی دیده نشود.

>> اگر قرار بود شخصی را تبعید کنید، آن شخص چه کسی می بود؟
قبادی: کسی که بمبهای اتمی را اختراع کرد.

>>قواعدی که بر اساسشان زندگی می کنید چه قواعدیند؟
قبادی: اخیراً دریافته ام که فلسفۀ زندگی تماماً دربارۀ لذت است. بنابراین من تلاش می کنم که از همه چیز زندگیم مانند فیلمسازی و دوستانم لذت ببرم.

>>آیا شما عاشق کشورتان هستید؟
قبادی: من بسیارعاشق کشورم هستم، اما تمام دنیا را نیزمانند خانۀ خود می بینم. چندی پیش رو به آسمان کرده و صدها ستاره و سیاره دیدم و به این اندیشیدم که تا چه حد من و سیاره ام در برابر این کهکشان کوچکیم.

>> آیا فکر می کنید که همه ما محکوم به فنا هستیم؟
قبادی: من بیشتر اوقات به مرگ می اندیشم، اما چیزی در درونم فریاد می کشد که چیزی به نام فنا وجود ندارد. همۀ ما پس از مرگ به صورت شخصی دیگردر مکان و شاید در دنیایی متفاوت دوباره به دنیا خواهیم آمد. این تفکر،امیدهای مرا بیشتر کرده و باعث می گردد که احساس آرامش کنم.

مأخذ:NewStatesman
مترجم: شیرین برق نورد


زکریا فتاحی 02-09-2010 09:24 PM

زيبايي هاي کردستان را بايد سرود

بهمن قبادي، کارگردان ايراني کرد، در جشنواره سينمايي کن در سال 2000 براي فيلم "زماني براي مستي اسب ها" جايزه دوربين طلايي دريافت کرد و همچنان زيبايي هاي سرزمين خود را به تصوير مي‌کشد.
نيمۀ‌ماه، آخرين فيلم اوست که داستان مامو، نوازنده پير کرد را تعريف مي‌کند. او 35 سال است که نتوانسته در عراق کنسرت اجرا کند و پس از سرنگوني حکومت صدام حسين تصميم مي‌گيرد که به همراه پسرانش و "هشو"، خواننده حنجره طلايي به کردستان عراق سفر کند و کنسرت بزرگي را اجرا نمايد. ولي راه طولاني است و موانع بسيار...

>> معني نام "مامو"، نوازنده پيري که شخصيت اصلي فيلم است، چيست؟
از نظر من، نام "مامو" تجليلي است از موزارت. من قصد داشتم مامو را به عنوان يک موزارت کرد به تصوير بکشم. مي‌خواستم اين پيام را برسانم که دويست و پنجاه سال پيش، يک مرد مي‌توانسته با زنان موسيقي بسازد و امروز ما در کشوري هستيم که زنان حق آواز خواندن ندارند. اين فيلم بايد براي دويست و پنجاهمين سالگرد موزارت آماده مي‌شد و براي اينکه به جشنواره کن هم برسد، من آن را در مدت 3 ماه تمام کردم. من کار را با يک سناريوي 8 صفحه اي آغاز کردم. صبح ها به دنبال مکاني مناسب براي فيلمبرداري مي‌گشتيم، عصرها پلان هاي فيلم را با هنرپيشه هايي که اکثراً مبتدي بودند ضبط مي‌کرديم و شب ها هم مونتاژ مي‌کرديم. اگر اين فيلم را دوباره مي ساختم، 6 دقيقه ديگر به آن اضافه مي‌کردم؛ اين شش دقيقه را به دليل پيش بيني خودم سانسور کرده بودم. در ابتدا قصد نداشتم اين کار را به عنوان فيلمم معرفي کنم، ولي پس از اينکه آن را تماشا کردم، متوجه شدم که انگار فرزند خودم است.
در نيمۀ‌ماه، مامو و پسرانش براي رد شدن از مرز بين ايران و عراق مشکل دارند. به ويژه در يک صحنه، زماني که بر روي خط مرزي ايستاده‌اند و قصد عبور دارند، به سوي آنها شليک مي‌شود.

>> با توجه به اين که کردستان به سرزمين ها و درون مرزهاي مختلف تقسيم مي‌شود (ايران، عراق، ترکيه و سوريه)، شما چه احساسي نسبت به مرزها داريد؟
مرزهايي که از سوي غربي‌ها مشخص شده، خاورميانه را به جنگ مي‌کشاند: بين کويت و عراق، بين هند و پاکستان، بين ايران و عراق. زماني که به اروپا مي‌رويم، مي توانيم سوار بر دوچرخه شويم و همه جا برويم. چرا من اين شانس را در خاورميانه ندارم؟ من در ايران، يکي از ثروتمندترين کشورهاي جهان، زندگي مي‌کنم و دوست من در عراق، يک کشور ثروتمند ديگر، زندگي مي‌کند. خانه‌هاي ما 80 کيلومتر از يکديگر فاصله دارند، ولي من نمي‌توانم بروم و او را ببينم. اين واقعاً سخت است. اکنون اگر تصميم بگيرم به عراق بروم، بايد چند هفته در انتظار دريافت ويزا باشم. من واقعاً با مقوله مرز و مرزکشي مخالفم و رؤياي يک خاورميانه متحد به مانند اتحاديه اروپا را در سر مي‌پرورانم. ولي غرب هيچ‌گاه به ما اجازه نمي‌دهد تا متحد شويم. ايالات متحده هميشه تخم نفاق و چنددستگي را مي‌کارد و بخاطر فروش يا آزمايش تسليحات خود، مناطق ما را به خاک و خون مي‌کشد. آنها پول ما را مي‌گيرند و اکنون افرادي مانند من بايد در سختي و بدون پول زندگي کنند. تا زماني که پول در خاورميانه وجود دارد، وضعيت به همين منوال خواهد بود.

>> آيا فيلم‌هاي شما فيلم‌هايي سمبوليک هستند يا رئاليست؟
فيلم‌هاي من در آن واحد هم بسيار سمبوليک‌اند و هم بسيار رئاليست. به دليل سانسور، مجبورم که اغلب از نماد استفاده کنم و به سوي سمبوليسم بروم. من نمي توانم همه چيز را عنوان کنم، ولي به هرحال بخش‌هاي بسيار رئاليستي نيز در فيلم هايم وجود دارد. گويي پرده‌اي روي واقعيت کشيده‌ام. نيمۀ‌ماه يک فيلم بسيار سمبوليک است. اين نام را به آن داده‌ام، زيرا فقط مي‌توان نيمي از مسايل را در ميان صحنه‌هاي فيلم درک کرد. در پايان فيلم نمي‌توان فهميد که آيا نيوه‌مانگ واقعي است يا يک فرشته است. تمام فيلم روي همين نيمه نامرئي و غيرقابل لمس متمرکز شده. کردستان عراق آن نيمه‌اي است که ديده نمي‌شود. اگر شما به عنوان يک توريست به کردستان برويد، تنها نيمي از آن را ديده‌ايد. براي درک آن چيزي که در نيمه مخفي قرار گرفته بايد زمان بسياري صرف کرد.

>> مرگ روي سر شخصيت اصلي فيلم پرواز مي‌کند. دليل آن چيست؟
مرگ در همه جاي فيلم حضور دارد، ولي اگر به صورت ريشه‌اي بنگريد، اين فيلم قصيده زندگي است. ازطرف ديگر، دليل اينکه مرگ در همه جاي فيلم به چشم مي‌خورد اين است که احساس مي‌کنم به خودم نزديک است. از حدود دو سال پيش تاکنون، هر باري که در ايران هستم، احساس ترس شديدي نسبت به مرگ دارم. من 38 سال سن دارم و 15 سال در جنگ زندگي کرده‌ام و اگر جنگ ايران و عراق را به آن اضافه کنيد، 25 سال خواهد شد. من براي کشورم مي‌ترسم، براي خانواده‌ام مي‌ترسم. به ويژه از اين مي‌ترسم که زمان کافي براي آنچه مي‌خواهم بسازم نداشته باشم. من پروژه‌هاي زيادي در ذهن دارم.

>> براي ساختن اين فيلم با چه مشکلاتي در ايران روبرو بوديد؟
دولت از دادن وسايل و تجهيزات خودداري کرد. من فيلم و دوربين نداشتم و وسايل بسياري بود که به همه آنها نياز بود. مجبور بودم آنها را از بازار سياه لندن که 10 برابر گران‌تر بود خريداري کنم. به علاوه، 6 دقيقه از فيلم را حذف کردم تا از سوي ايران مورد سانسور قرار نگيرم و فيلم دو بار رد شد. از من خواستند که 10 دقيقه ديگر را نيز حذف کنم و به همين دليل اين فيلم در ايران ممنوع شد. ازطرف ديگر، در حدود هشت ماه است که منتظر مجوز فيلمبرداري در تهران هستم ولي هنوز صادر نشده. بايد يک فيلم صامت را در رابطه با جوانان پايتخت بسازم. مسئولين آنقدر مرا به جدايي طلبي کردستان متهم کرده‌اند که ديگر از رمق افتاده‌ام. اگر فيلمي را در تهران شروع کنم، براي اين خواهد بود که دوستانم خوشحال شوند، زيرا از من مي‌خواهند که حداقل يک فيلم را در پايتخت بسازم. ولي مسئولين حتي اجازه ساخت آن را هم نمي‌دهند.

>> چرا شما همه فيلم‌هاي خود را در کردستان مي‌سازيد؟
کردستان يک سرزمين شگفت انگيز و خارق‌العاده است و تنها من نيستم که چنين نظري دارم. کارگردانان بسياري هستند که اينگونه فکر مي‌کنند. کردستان سرزميني زيبا و در عين حال داراي يک طبيعت وحشي است. روز به روز تعداد کارگرداناني که دوربين هاي خود را در کوه‌هاي کردستان کار مي‌گذارند افزايش مي‌يابد. البته من در کردستان فيلم مي‌سازم، زيرا کرد هستم و از نظر ريشه‌اي به اين سرزمين تعلق دارم. ولي درحال حاضر پروژه‌هايي دارم که بايد در جاهاي ديگر انجام دهم: در مکزيک، پرتغال، هندوستان...
دليل اينکه توجهم را به کردستان معطوف داشته‌ام، اين است که از زمان تولد سينما در ايران، اين منطقه هميشه فراموش شده. به عنوان مثال، در کردستان سالن سينما وجود ندارد و اين خود نشان مي‌دهد که اين منطقه از نظرها دور مانده. در اين سرزمين، کمبود زيرساختهاي مختلف، سينما، دانشگاه و بسياري چيزهاي ديگر که دولت ايران فراموش کرده بسازد احساس مي‌شود. تنها فيلم‌هايي که در کردستان ساخته شده، فيلم‌هايي بي‌اهميت هستند که هيچ بار هنري ندارند: فيلم هاي اکشن و جنگي که در آنها کردهاي متخلف يکديگر را مي‌کشند. ولي از زماني که شروع به فيلمسازي کرده‌ام و کارگرداناني، از جمله عباس کيارستمي را به آنجا آورده‌ام، ديگر کسي جرأت ساخت چنين فيلم هايي را ندارد و مردم نيز اين گونه فيلم ها را رد مي‌کنند.
اکنون در کردستان ويروس سينما آمده و اکثر جوانان فيلم‌هاي کوتاه مي‌سازند. آنها حداکثر با 50 تا 500 دلار شاهکارهاي هنري خلق مي‌کنند. من مطمئنم که بزودي موج جديدي در سينماي ايران به وجود خواهد آمد که مبدأ آن کردستان است. براي من افتخار بزرگي است که به ظهور سينما در اين سرزمين کمک کرده‌ام. تمامي فيلم‌ها و جوايزي که دريافت کرده‌ام در برابر اين موفقيت از اهميت کمي برخوردارند.

>> آيا در نظر داريد فيلمي بسازيد که صرفاً به موقعيت و جايگاه زنان در ايران و کردستان بپردازد؟
از نظر من، پرداختن به وضعيت و شرايط زنان بسيار مهم است. من آن را به طور روزانه در مورد مادرم، همسايگان و اقوام مي‌بينم. موقعيت زن در ايران بسيار مشکل است و در کردستان به مراتب مشکل‌تر. نقش آنها به عنوان مادر يا زن خانه‌دار محدود شده. به آنها امکان تحصيل و پذيرفتن مسئوليت نمي‌دهند و به آنها اطمينان ندارند.
من شخصاً متقاعد شده‌ام که زنان کرد از مردان کرد باهوش‌ترند. اين موضوع را در مورد مادرم ديده‌ام. در واقع مادرم مرا به اين موقعيت رسانده و او بود که بيش از پدرم به من کمک کرده. پدرم به هيچ وجه استعدادهاي مرا درک نمي‌کرد؛ او مأمور پليس بود و بسيار سخت‌گير. گاهي مادرم مرا نيمه‌هاي شب بيدار مي‌کرد و براي ديدن فيلم به خانه دوستان مي‌رفتم. او واقعاً هر دو نقش را براي من پر کرده بود. خواهر بزرگم در نظر من نمونه‌اي است از اينکه يک زن کرد به چه جايگاهي مي‌تواند برسد: او مدارک تحصيلي خود را از بهترين دانشگاهها دريافت کرده و اکنون در ايالات متحده زندگي مي کند. ولي در ايران 99 درصد از حقوق زنان پايمال يا به سخره گرفته مي‌شود و در کردستان اين ميزان بيشتر است.

>> در فيلم هاي شما، فرهنگ کرد به طور کلي و موسيقي کرد به طور خاص از اهميت بسياري برخوردارند. آيا هدف شما اين است که فرهنگ کرد را به جهانيان نشان دهيد؟
من با موسيقي زندگي مي‌کنم و واقعاً عاشق موسيقي هستم. زماني که راه مي‌روم، غذا مي‌خورم، در هواپيما هستم و قبل از اينکه به خواب بروم به موسيقي گوش مي دهم. فکر مي‌کنم که کردها هميشه زندگي سختي داشته‌اند و براي تحمل آن، دو راه حل پيدا کرده‌اند. ابتدا عشق به موسيقي؛ يک موسيقي احساساتي و پرشور که با ريتم آن زندگي مي‌کنند. دوم، زبان اصيل. فکر مي‌کنم آنچه را که آنها يافته‌اند، دو راه حل بسيار خوب و دو مسکن بسيار کارآمد هستند. موسيقي در زندگي همه کردها از اهميت خاصي برخوردار است. در کردستان، زني که درحال ورز دادن خمير نان يا در حال بافتن است، هميشه آواز مي‌خواند. در واقع به هر گوشه از کردستان بنگريد آن را در تماس با ريتم موسيقي خواهيد يافت.


منبع: کوريه انترناسيونال، ترجمه از فرانسه (13 اوت)
نويسنده:‌ همدام مستوفي، (Hamdam Mostafavi)
مترجم: جواهري

زکریا فتاحی 02-09-2010 09:24 PM

در کردستان، شعر جزئي از زندگي روزمره است

فيلم "نيمۀماه" ساخته کارگردان کرد، بهمن قبادي، از آن دسته فيلم هايي بود که علاقه مندان به سينما در اين تابستان انتظارش را مي کشيدند؛ فيلمي که در جشنواره سينمايي سن سباستين جايزه بزرگ صدف طلايي را از آن خود کرد و در سينماهاي اسپانيا از آن استقبال زيادي شد.
بهمن قبادي 38 ساله، اهل شهر بانه در استان کردستان در مصاحبه اي به بحث پيرامون اين فيلم و ايده هاي خود مي پردازد.

>> فيلم جديد شما، مرگ يک حضور دائمي دارد... دليل آن چيست؟
به اين دليل است که من شخصاً بي نهايت از مرگ مي ترسم و اين ترس در زندگي روزمره ام وجود دارد: زماني که در خيابان قدم مي زنم و کار مي کنم يا حتي زماني که سر بر بالين مي گذارم، فکر مي کنم روز بعد چه کاري بايد انجام دهم. آيا آخرين روز زندگي ام خواهد بود؟ هر بار که به منزلم در تهران بازمي گردم، هميشه احساس مي کنم که اتفاقات بدي روي خواهد داد؛ زلزله، حمله امريکا، بمباران...

>> اين فيلم، مرگ با مسأله ديگري يعني مرز و سرحدات عجين شده و اين موضوع در تمامي ساخته هاي شما نيز وجود دارد. آيا به اين دليل است که شما کرد هستيد؟
مرز مسأله اي است که هميشه مرا به فکر فرو مي برد و وجود آن به نظرم مسخره مي آيد، زيرا در واقع معتقدم که وجود آن کاملاً ناپايدار و سؤال برانگيز است. من صرفاً از مرزهاي فيزيکي صحبت نمي کنم. شخصيت هاي فيلم من به ويژه از مرزهاي ذهني و عاطفي رنج مي برند. بله، شايد به اين دليل باشد که من کرد هستم.

>> ممكن است مردم فکر کنند که کارگردان اين فيلم يک ايراني است و نه يک کرد...
براي من فرقي نمي کند، زيرا من يك ايراني‌ام و يک کرد ايراني هستم. از يک طرف، در ايران فيلمسازان درجه يک بسياري هستند و من نمي خواهم به طور سنجيده خود را جدا از موج سينماي ايراني بدانم، ولي از طرف ديگر، من يک کارگردان کرد هستم که براي کردها فيلم مي سازم.

>> يا اين مسأله، ادامه فيلمسازي شما را زير سؤال مي برد؟
خير، من بايد فيلم هايم را مطابق با شيوه زندگي مردم کرد بسازم و مشکلات و نگراني هايي را که آنها پيش رو دارند مطرح کنم.

>> شما در بخشي از شيوه فيلمسازي خود به دنبال زيبايي هايي هستيد که در موقعيت هاي غم انگيز و تراژيک وجود دارد. آيا همين طور است؟
خواهر من شاعر بود و اشعار او هميشه تأثير زيادي بر من مي گذاشت، به ويژه زماني که جوان بودم. اين يک مسأله فرهنگي است: اگر شما به کردستان برويد، متوجه خواهيد شد که شعر و فضاي شاعرانه در زندگي روزمره مردم ديده مي شود. آنها هميشه عليرغم سختي هاي زندگي لبخند بر لب دارند و هميشه در جستجوي جنبه زيباي مسايل هستند. در واقع با توصيف يکچنين واقعيت تلخي، آن هم به زيبايي، مي توان از آنها تقدير کرد.

>> درست به مانند فيلمسازان ديگري همچون عباس کيارستمي و جعفر پناهي. آيا به نظر شما بخشي از اين واقعيت به وضعيت زنان در ايران مربوط نمي شود؟
ببينيد، هنر و موسيقي در جامعه ايران حضور پررنگي دارند و زنان هنرمند بسياري هستند که آواز بخشي از خلاقيت بياني آنها محسوب مي شود و در واقع آواز به زندگي آنها معنا مي بخشد، ولي خواندن در ملاء عام براي آنها ممنوع شده، يعني مردها نبايد صداي آنها را بشنوند. اين موضوعي است که در اين فيلم مطرح و محکوم شده.

>> فکر مي کنم در کشور شما، ساخت فيلم هايي که به نوعي واقعيات جامعه را محکوم مي کنند کار ساده اي نباشد...
من يک صحنه بسيار زيبا را که در آن گروهي زن آواز مي خواندند فيلمبرداري کردم، ولي در نهايت خودم آن را حذف کردم، زيرا مطمئناً دولت من اين صحنه را نمي پذيرفت. و جالب اينکه در نهايت با وجود بريدن بسياري از صحنه ها، اين فيلم در کشورم ممنوع اعلام شد. مرا به اين مسأله متهم کرده اند که قصد تحريک جدايي طلبي کردها را داشته ام که واقعاً حرف نامعقول و غيرمنطقي است.

>> آيا از اينکه احتياط کرده ايد پشيمان هستيد؟
درحال حاضر از اين پشيمانم که چرا تا اين حد محتاط بودم. ولي حداقل اکنون مي دانم که نبايد از حرکت بايستم. فکر مي کنم فيلم بعدي ام را در تهران درست کنم، حتي اگر به صورت مخفي باشد. من شش پروژه در ذهن دارم و مي خواهم قبل از مرگم همه آنها را تحقق بخشم. زماني که آن روز فرا رسد، مي خواهم حداقل 20 فيلم ساخته باشم. من در سن 17 سالگي دو جنگ، يک انقلاب و مرگ بسياري از دوستان و خويشاوندان را تجربه کردم. مي خواهم در مورد اين مسايل صحبت کنم.





منبع: ال پريوديکو


نويسنده: ناندو سلوا مادرديد، (NANDO SALVÁ MADRID)

6 ژوئيه 2007

زکریا فتاحی 02-09-2010 10:02 PM

متن تمام مصاحبه های بهمن قبادی درمورد «زمانی برای مستی اسب ها»
 
نماينده ايران در اسكار: مصاحبه‌اي با بهمن قبادي



از من ‌خواسته شده بود كه پس از ديدن فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» كه برندة جايزة دوربين طلايي (camera d'Or) از جشنوارة فيلم بين‌المللي كن شده بود، مصاحبه‌اي با مردي كه نويسنده وكارگردان، تهيه كننده و طراح هنري فيلم است آماده كنم. «زماني براي مستي اسب‌ها» اسم فيلم است و بهمن قبادي هم همان مرد هزاردستان. اگر چه ده سال اخير را در تهران زندگي كرده، ولي در شهر كوچكي در منطقة كردستان ايران به نام «بانه» در نزديكي مرز عراق به دنيا آمده و بزرگ شده است.
او خود مي‌گويد: «كردهايي كه شما در اين فيلم مي‌بينيد، برگرفته از تصورات خيالي من نيستند بلكه مردم واقعي‌اي هستند كه شجاعانه براي زنده‌ماندن تلاش مي‌كنند و من خود از نزديك شاهد اين تلاش بوده‌ام».
عنوان اين فيلم حتماً حس كنجكاوي تماشاگران را برمي‌انگيزد. به همين دليل شما را به حال خودتان مي گذارم تا اين فيلم را ببينيد. اما در اين‌جا مايلم بهمن قبادي 30 ساله را، كه سازندة اين فيلم است، معرفي كنم.
او تا به حال 6 فيلم كوتاه ساخته ‌و «زماني براي مستي اسب‌ها» اولين فيلم سينمايي او محسوب مي‌شود. وي با ديگر كارگردان‌هاي سرشناس از جمله عباس كيارستمي همكاري داشته، اما قبول دارد كه سبك‌شان با هم متفاوت است. او مي‌گويد در مقايسه با فيلم‌هاي عالي كيارستمي اين فيلم تحرك بيش‌تري دارد. در زماني كه كيارستمي باور دارد هر تماشاگري بايد به زعم خود از فيلم برداشتي داشته باشد، قبادي مي‌كوشد آن‌گونه كه خود مايل است از ارزش فيلمش برداشت شود.
اگرچه اين فيلم، مصائب و سختي‌هاي زندگي را به نمايش مي‌گذارد، قبادي توضيح مي‌دهد كه شرايط همة كساني كه مقيم مرز كردستان هستند، مانند جو حاكم بر اين فيلم نيست. حتي زماني‌كه به او پيشنهاد شد نماهايي از ساختمان‌هاي شهري و بلوك‌هاي آپارتماني در كردستان را هم نشان دهد، بر ديدگاه خود پا برجا ماند كه نمي‌خواهد از چنين فرم‌هاي بي‌مفهومي در فيلم استفاده كند. او مي‌خواهد ترجيحاً رنج‌ها و سختي‌‌هاي زندگي كودكان و نوجوانان كرد را به نمايش بگذارد و اميدوار است كه روزي اين‌گونه بيان‌ها و تجلي‌ها، مردم را برانگيزد تا از زندگي و شرايط خود ناشكري نكنند.
قبادي توضيح مي‌دهد كه فقط مي‌خواسته زندگي بعضي از جوانان آن منطقه را به‌عنوان نمونه نشان دهد و اين‌كه چگونه جنگ، زندگي معمولي و روزمرة آن‌ها و خانواده‌هاي‌شان را تحت‌الشعاع قرار داده و دگرگون كرده است. مردم كرد مجبور به فروش لوازم زندگي خود شده، مزارع‌شان را ترك كرده‌اند و به‌اجبار دست از زراعت كشيده‌اند. «قاطرها و اسب‌ها تنها چيزهايي هستند كه هنوز مي‌توان گفت ارزش دارند تا جايي كه در بعضي مواقع ارزش‌شان از زندگي يك انسان هم بالاتر مي‌شود».
درمورد واقعي يا تخيلي بودن فيلم، قبادي توضيح مي‌دهد كه اين فيلم چيزي جز حقيقت محض نيست: «من خودم را به جاي ايوب مي‌گذارم چرا كه من نيز در زمان نوجواني‌ام زندگي سختي را در كردستان تجربه كردم. سپس مادرم را در چهرة آمنه مي‌بينم كه زماني او هم به همان جواني بوده است. در شهر بانه،‌ به‌خاطر جنگ‌هاي فراوان، كردها همه‌چيزشان را از دست داده‌اند و بي‌خانمان شده‌اند. در حين بمباران بانه،‌ ما هم شهر را ترك كرديم و همه‌چيزمان را همان‌جا گذاشتيم تا به بيرون از شهر پناه ببريم. ايوب و روستايي كه در فيلم مي‌بينيد، هر دو قسمتي از زندگي خودم بودند. در سن پانزده يا شانزده‌سالگي، من سرپرستي خانواده‌ام را به عهده داشتم؛ البته نه از راه قاچاق. من لوله‌كشي مي‌كردم و بسياري كارهاي ديگر. من خودم را در اين فيلم مي‌بينم».
متعجب مي‌شويد وقتي او اسم قاچاق را مي‌آورد؟ حتماً اين فيلم را ببينيد. قاچاق‌كردن در اين فيلم جرياني جالب است كه نشان مي‌دهد آن‌چه ما در باورهاي‌مان درست مي‌دانيم همواره به‌عنوان بهترين راه زنده‌ماندن به كار نمي‌آيد. مشابه همين موضوعات، شخصيت روژين و ازدواج اجباري او و همين‌طور مست‌كردن اسب‌ها و قاطرها را در اين فيلم مي‌بينيد.
قبادي قرار است تمامي فيلم‌هايش را در كردستان بسازد. او مي‌خواهد آن منطقه از كردستان را برجسته كند و ديگران را نيز آگاه سازد كه «كردها همگي هفت‌تير به كمر نيستند». مردم بايد بدانند كه «كردها مردماني عاشق‌پيشه و دوست‌داشتني هستند». او احساس مي‌كند كه چون خود يك كرد است و زبان كردي را هم خوب مي‌داند، حق ‌دارد كه رسومات و طبيعت كردستان را در فيلم‌هايش به روايت درآورد.
قبادي مي‌خواست پسري را كه در نقش ايوب بازي كرده بود براي اين مصاحبه همراه خود بياورد. دختري كه نقش آمنه را بازي كرده بود نتوانست بيايد: «چون او يك دختر است و اجازة ترك روستا را به تنهايي ندارد». هم‌چنين در مورد پسر جوان نقش ايوب، متأسفانه خود قبادي هم نمي‌تواند او را پيدا كند. خانوادة پسر، حدود شانزده‌سال پيش از عراق آمده بودند، و حالا به نظر مي‌آيد كه به عراق بازگشته‌اند. قبادي مي‌گويد او به‌دنبال پسرك خواهد رفت و روزي پيدايش خواهد كرد. يقيناً پس از ديدن اين فيلم شما هم به آن كودكان دل مي‌بنديد و درك مي‌كنيدكه چرا من دربارة آن‌ها نوشته‌ام.
قبادي مي‌گويد دو زمستان طول كشيد تا «زماني براي مستي اسب‌ها» ساخته شود، زيرا به اندازة كافي برف نبود تا در زمستان اول فيلم تكميل شود. بعد از زمستان دوم، فيلم ‌به جشنوارة كن فرستاده شد. بعد از كن، در كردستان به نمايش درآمد، سپس شهرهاي اطراف كردستان و حالا در تهران اكران شد. جدا از جايزة كن، فيلم برندة جايزة مخصوص داوران در جشنوارة فيلم بين‌المللي ادينبورگ سال 2000 ميلادي هم شد. تا به حال در جشنواره‌هاي تلورايد، تورنتو، شيكاگو و فورت‌لادرديل هم به نمايش در آمده است. «من عاشق كارم هستم» قبادي، اين را سرافرازانه مي‌گويد. «فيلم‌سازي بسيار سخت و مشكل است، اما من تا نتيجه كارم را نبينم رهايش نخواهم كرد. به هرحال اميدوارم كه اين فيلم براي اسكار انتخاب شود. اين موضوع به من انرژي زيادي خواهد داد».
تري هاينز و همكارانش در سن‌فرانسيسكو خلاصه فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» را منتشر كرده: «اين داستان در جايي بسيار دور واقع شده، مناطق كوهستاني در نزديكي مرز ايران و عراق در نواحي كردنشين ايران. ايوب، نوجوان سخت‌كوش و زحمت‌كش، همراه با خواهران و برادرانش زندگي سخت و فقيرانه‌اي را تحمل مي‌كنند. مادرشان فوت كرده و زندگي را با پدر قاچاقچي‌شان كه آن‌ها را مدتي است ترك كرده، مي‌گذرانند. هر روز، ايوب و عدة ديگري از پسرهاي روستا، براي سفري كوتاه به شهر كوچك هم‌جوار روستا، با هم رقابت مي‌كنند؛‌ جايي كه براي انواع و اقسام كارهاي جورواجور، از جمله قاچاق اجناس پنهان‌شده در زير لباس‌هاي‌شان از آن‌ها سوء‌استفاده مي شود تا اين‌كه ايوب و خانواده فقيرش با مشكلي بسيار سخت‌تر روبه‌رو مي‌شوند و آن زماني است كه پزشك دهكده‌ به آن‌ها مي‌گويد برادر فلج و معيوب‌الجثه‌شان به‌نام مادي كه ‌به ‌شدت مريض است، چنان‌چه براي عمل جراحي به يك بيمارستان خوب در شهر برده نشود، خواهد مرد. اگر چه به آن‌ها گفته شده كه حتي بعد از جراحي هم زندگي او چند ماهي بيش‌تر نخواهد پاييد، با اين حال كل خانواده مصمم هستند به مادي كمك كنند. ايوب نااميدانه سعي‌اش را مي‌كند اما نمي‌تواند پول كافي به‌دست بياورد. خواهر بزرگ‌تر او به نام ‌روژين، قبول مي‌كند با يك كرد عراقي در آن سوي مرز ازدواج كند به شرطي كه خانواده شوهرش مخارج عمل جراحي برادرش را در عراق پرداخت كنند. درست در زمان ورود عروس، مادرشوهر از قبول مسؤوليت برادرش سر بازمي‌زند. سرانجام پس از جروبحثي طولاني، مادر داماد حاضر مي‌شود يك قاطر در جبران بدقولي‌شان به خانواده روژين هديه كند. ايوب به گروهي از قاچاقچيان ملحق مي‌شود تا از طريق مرز به عراق برود و قاطر را براي پول عمل جراحي بفروشد.
هم‌چنان كه پيش‌تر هم گفته بودم «از من خواسته شده بود كه آيا حاضرم اين فيلم را ببينم يا نه ...» و وقتي كه فيلم گذاشته شد و به انتها رسيد،‌ هيچ برنامه تلويزيوني ديگري نتوانست ذهن مرا اين‌گونه به خود جلب كند. به‌خصوص اين فيلم كه تازه به انتهاي آن رسيده بودم باعث شده بود، برنامه مسابقه‌اي «ميلياردرها» احمقانه و بي‌معني به نظر بيايد.




زکریا فتاحی 02-09-2010 10:03 PM

« مصاحبه اوزگوپوليتيكا با بهمن قبادي »

«اوزگو پوليتيكا» طي نشستي با بهمن قبادي در مركز پخش فيلم MK2 واقع در جشنوارة كن با او به صحبت پرداخته است.

>> چنانچه كسي بخواهد با خود بهمن قبادي آشنا شود، چگونه خودت را توصيف مي‌كني؟!

قبادي: من در شهر بانه در ناحيه كردستان ايران به دنيا آمده‌ام. حدود 10 سال است كه با فيلمسازي سروكار دارم . علاقه من به عكاسي مرا به طرف سينما كشاند، و در حقيقت پستي و بلندي‌هاي طبيعت بكر كردستان بود كه مرا به خود جذب كرد. تحصيلات سينمايي‌ام را در دانشكدة صداوسيما در تهران شروع كردم و در ابتدا چيزي بيش از 10 فيلم كوتاه ساختم.

>> چطور شد كه فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» به واقعيت گرايش پيدا كرد؟!

قبادي: ‌يكي از آرزوهاي من اين بود كه روزي يك فيلم بلند در كردستان به زبان كردي بسازم. سه سال پيش در يكي از سفرهايم كه به همين دليل انجام شد با ايوب احمدي ملاقات كردم. چيزي كه ايوب به من گفت به نوعي با افكار و ايده‌هاي خودم مطابقت داشت! او در اين فيلم، هم بازي ‌كرد و هم از لحاظ فكري بسياري از مواقع به كمك من آمد.

>> به‌عنوان اولين فيلمساز كرد ايراني، آيا در مسير پروژه‌هاي‌تان با مشكلي هم برخورد كرده‌ايد؟!

قبادي: اتفاقاً‌ برعكس، همه هواي مرا داشتند. ما با يك تهيه‌كنندة ايراني شروع كرديم و مي‌بايستي تا زمستان صبر مي‌كرديم تا فيلم را به اتمام برسانيم. او در طول پروژه كمك‌هاي زيادي به من كرد. توجه و كمكي كه ما از مردم كردستان دريافت مي‌كرديم واقعاً به كلام نمي‌آيد.

>> چطور شد كه شما با دو تا از معروف‌ترين كارگردانان ايراني توانستيد همكاري كنيد؟! چگونه با آن‌ها ارتباط برقرار كرديد؟!

قبادي: هما‌ن‌طور كه قبلاً‌ گفته‌ام،‌ يكي ازدوست داشتني ترين روياهاي من اين بوده كه فيلمي دربارة كردها و كردستان بسازم چرا كه تا به‌حال هيچ فيلم مهم و خوبي دربارة كردها ساخته نشده بود. همة آن‌ فيلم‌هايي هم كه ساخته شده بودند يا معمولي بوده‌اند و يا مبتذل. من به مملكتم و فرهنگم به شدت وابسته هستم. هدف من اين بوده كه تهيه‌كننده‌هاي بزرگ را به طرف كردستان جذب كنم و فيلم‌هايي بزرگ دربارة كردها و كردستان بسازم. چراكه واقعاً‌ نياز مبرمي به اين كار مي‌بينم. به همين دليل بود كه من به‌عنوان دستيار اول با عباس كيارستمي شروع به كار كردم و پس از اين‌كه فيلم ساخته شد مردم در سطحي بين‌المللي با كردستان آشنا شدند. ديگر اين‌كه
خانواده مخملباف كه در كردستان مشغول فيلمسازي دربارة كردها بودند، ‌از مشوق‌هاي خوب من به شمار مي‌آيند. من نسبت به آن‌ها كه در سرزمينم فيلم مي‌ساختند احساس مسؤوليت زيادي مي‌كردم؛ درنتيجه با پيشنهاد محسن مخملباف براي بازي در نقش معلم فيلم دخترش موافقت كردم.

>> آيا قبلاً تجربة بازيگري داشتيد؟!

قبادي: نه، اصلاً. من بازيگر نيستم! زماني كه داشتم فيلم «‌زماني براي مستي اسب‌ها» را مي ساختم، ‌آن‌ها به دنبال بازيگري براي فيلم «تخته سياه» مي‌گشتند و از من خواستند تا كمك‌شان كنم. من هم مدتي فيلم‌برداري را تعطيل كردم و خودم در آن نقش بازي كردم. تنها دليل اصلي براي اين‌كار احساس خوبي بود كه به سرزمينم داشتم. من حاضرم به هر كسي كه مي‌خواهد اثري خلق كند هر كمكي كه مي‌توانم بكنم. «‌تخته سياه» براي كردستان نمايانگر ملت و مملكت من است. من خيلي افتخار مي‌كنم كه اين فيلم در مورد كردستان سخن مي‌گويد و حالا هر دوي اين فيلم‌ها كن را با كردستان آشنا كرده‌اند. اين خود مسئله‌اي اصلي و مهم است.

>> آيا موقعيت براي هر تهيه‌كننده‌اي كه بخواهد فيلمي در شرق كردستان بسازد، مساعد است؟

قبادي:‌ چنان‌چه كسي بخواهد فيلمي در شرق كردستان دربارة كردها بسازد، چه ايراني باشد وچه خارجي، همة كردها مخصوصاً‌ خانوادة من و خودم، در خدمت خواهيم بود، به شرطي كه تم و موضوع اصلي، كردستان باشد.

>> پروژة بعدي‌ات چه خواهد بود؟

قبادي: بگذاريد دوباره بگويم‌ من عاشق فرهنگ كردي هستم. من با هر دوي كردستان ايران و عراق در اين مسير كار كرده‌ام. زماني كه برگردم، دوباره به سراغ همان موضوع‌هاي پيشين، يعني كردها و كردستان خواهم رفت.

>> در پايان اگر پيام يا نكته‌اي داريد، اشاره كنيد.

قبادي: سلامي گرم به تمامي مردم سرزمينم مي‌رسانم و به آن‌ها احترام مي‌گذارم. به‌عنوان يك هنرمند كرد، از صميم قلب آرزو مي‌كنم كه همة هنرمندان كرد از استعدادها و قابليت‌هاي هنرمندانة خود براي كردها و كردستان استفاده كنند. فرق نمي‌كند كه فيلمساز هستند يا نويسنده. وراي اين‌ها، ‌هنر آينة‌ اجتماع است. من شخصاً در حد توانم از تمامي آن‌ها پشتيباني و حمايت خواهم كرد.


زکریا فتاحی 02-09-2010 10:27 PM

متن تمام مصاحبه های بهمن قبادی در مورد« لاك‌پشت‌ها هم پرواز می‌كنند »
 
بچه‌های توفان



«لاك‌پشت‌ها هم پرواز می‌كنند» فیلم تازه‌ای است در مورد تأثیر جنگ بر كردهای عراق؛ فیلمی‌غم‌انگیز و در عین حال طنزآلود.
مارس 2003 ــ چند روز مانده به حمله نیروهای امریكایی به عراق، ساكنین یك اردوگاه آوارگان در كردستان عراق نگرانند كه نیروهای امریكایی كی از راه می‌رسند. آن‌ها همه رادیوهای‌شان را داده‌اند تا یك گیرنده ماهواره بخرند. از نوجوانی خبره به نام «ستلایت» می‌خواهند كه ماهواره را وصل كند تا بزرگ‌ترها بتوانند اخبار را ببینند. ستلایت، شبكه «فاكس نیوز» را می‌آورد. «رئيس جمهور بوش» روی صفحه تلویزیون است كه آغاز جنگ را اعلام می‌كند. اما واقعیت‌هایی وجود دارند كه حتی مدرن‌ترین تكنولوژی هم نمی‌تواند بر آن‌ها غلبه كند. یكی از شیوخ ده می‌پرسد: «چی داره می‌گه؟» و ستلایت كه دانش انگلیسی‌اش از «Hello» فراتر نمی‌رود، مصمم به صفحه تلویزیون خیره می‌شود. مثل این‌كه می‌خواهد كلمات صحیح را پیدا كند. پسر پاسخ می‌دهد: «می‌گه، می‌خواد بارون بیاد». چنین صحنه‌های كنایه‌آمیزی در نیمه اول فیلم زیاد تكرار می‌شوند.
«لاك‌پشت‌ها هم پرواز می‌كنند» سومین فیلم بلند كارگردان كُرد، بهمن قبادی است كه اكران اروپایی فیلم او هفته گذشته در انگلیس آغاز شد. این فیلم به نسبت كارهای قبلی او طنز بیش‌تری دارد چرا كه پر شده است از بچه‌هایی كه اعضای بدن خود را در میادین مین ــ كه كل منطقه را پوشانده ــ ازدست داده‌اند.
قبادی سی‌وشش‌ساله می‌گوید: «یك ضرب‌المثل ایرانی هست كه می‌گوید، شما می‌توانید سر كسی را با پنبه ببرید. بنابراین این صحنه‌های طنز پنبه ماست كه من تلاش كردم به كمك آن‌ها رنج و اندوه برگرفته از واقعیت را ملایم كنم. چرا كه اگر می‌خواستم همه آن چیزی را كه تلخ بود بیان كنم، هیچ‌كس تاب تماشای آن را نمی‌آورد». ابتدا، ستلایت (سوران ابراهیم كه به‌خوبی این نقش را ایفا كرده است) یك دوست نسبتا شاد، حامی ‌و رئیس گروهی از بچه‌های یتیم است كه مین‌ها را جمع می‌كنند تا به نیروهای امریكایی بفروشند. اما بعد، بچه دیگری نیز به آن‌ها می‌پیوندد. آن‌ها از دست نیروهای عراقی كه خانواده‌شان را كشته و خانه‌شان را به آتش كشیده‌اند، گریخته‌اند: هنگاو (هیرش فیصل)، پسری بدون دست كه قدرت پیش‌گویی آینده را دارد و خواهرش آگرین (آواز لطیف) كه می‌خواهد خودكشی كند و یك پسر كور كه یا برادر آن‌هاست و یا پسر آگرین. ستلایت عاشق آگرین می‌شود اما آگرین نمی‌تواند پاسخ عشق او را بدهد. سرد، ناامید و دل‌شكسته، او دختری است كه یادآور همیشگی بی‌رحمی‌های جنگ است. قبل از این‌كه نیروهای امریكایی به روستا حمله كنند، ‌خوش‌بینی لجام‌گسیخته ستلایت از بین می‌رود. قبادی می‌گوید: «‌ما ناگزیریم به آن‌هایی كه رنج می‌برند فكر كنیم و آن‌ها را جلوی صحنه بیاوریم. در این فیلم، مرگ بهتر از زندگی است، چرا كه ما ناگزیر به زندگی با تباهی دائمی ‌آن هستیم». قبادی در بانه كردستان ایران متولد شده و در حال حاضر در تهران زندگی می‌كند. او همیشه فیلم‌هایی ساخته است كه به عمق می‌پردازد. نخستین فیلمش در سال 2000 «زمانی برای مستی اسب‌ها» داستان پسری كرد است كه برای سیركردن خانواده خود در مرز ایران و عراق به قاچاق كالا می‌پردازد. او دو سال بعد با فیلم «آوازهای سرزمین مادری‌ام» به عراق بازمی‌گردد و داستان دو برادر را بیان می‌‌كند كه پدرشان را در سفری از ایران به عراق برای یافتن زنی كه در طول بیست‌وسه‌سال ندیده است، هم‌راهی می‌كنند. برای بسیاری از اروپایی‌ها، این فیلم‌ها مقدمه‌ای اندوهناك برای سینمای كُرد بوده است كه با حمایتی انتقادی جوایز بی‌شماری از جشنواره‌های مختلف دنیا از كن فرانسه تا شیكاگو را به خود اختصاص دادند. حالا، قبادی «لاك‌پشت‌ها هم پرواز می‌كنند» را ساخته است، نامی ‌كه به آزادی اسرارآمیزی اشاره دارد كه با مرگ هم‌راه است و پیش از این نیز در تاریخ سینما جای داشته است.
قبادی می‌گوید: «ما سی محافظ، كارشناس میدان مین و گروه‌های مخالف كُرد با عراق داشتیم كه از ما محافظت می‌كردند. این فیلم كه به‌عنوان محصول مشترك ایران و عراق ثبت شده، نماینده ایران در بخش فیلم‌های خارجی‌زبان جایزه اسكار است. با وجود تمركز فراوان او بر زندگی كُردها، ‌قبادی تأكید دارد كه یك فیلم‌ساز سیاسی نیست. او می‌گوید: «من نخواستم كه سیاسی باشم، اما سرزمین من سیاست‌زده است و جنگ بخشی از گفت‌وگوهای روزانه ماست. من فقط برای لذت‌بردن شما فیلم نمی‌سازم. من دوست دارم شرایط و رنگ‌های سرزمین‌ام را عوض كنم تا بتوانم فیلم‌های شاد بسازم».
این تغییر خیلی حتمی ‌به‌ نظر نمی‌رسد. قبادی كه آكنده از تعهد برای خلق اثر هنری‌ست، امیدوار است كه سرانجام بتواند سالی دو فیلم بسازد. این‌گونه بود كه او كارش را روی یك طنز اجتماعی به كارگردانی ایوب احمدی، بازیگر اصلی «زمانی برای مستی اسب‌ها» آغاز كرد. قبادی كه گام‌های استوارش حاصل اعتقاد وی به این است كه فیلم می‌تواند جهان را تغییر دهد، در آینده نیز فیلم می‌سازد؛ حتی اگر باعث مرگش شود.
قبادی می‌گوید: «در طول پنج‌سال گذشته، سختی‌هایی را تجربه كردم كه چند‌بار مرا به سمت خودكشی كشاند. اما از طرف دیگر من هیچ راهی جز ادامه این مسیر نداشتم. شاید یك روز نتیجه‌ای حاصل شود. ما مجبوریم امیدوار باشیم.»

مصاحبه‌كننده: جومانا فاروكي
منبع: مجله تايمز
ژانويه 2005


زکریا فتاحی 02-09-2010 10:28 PM

گفت‌وگوي روزنامه آشتي با بهمن قبادي


نامش را وقتي شنيدم كه مي‌گفتند با فيلم‌هاي كوتاهش در جشنواره‌هاي جهاني جايزه درو مي‌كند، نامش را وقتي شنيدم كه مي‌گفتند جوايز مادي فيلم‌هايش را براي كودكان فقير و بي‌سرپرست كردستان اختصاص مي‌دهد. اما هيچ‌كدام از اين‌ها برايم جذاب نبود. متداول شده بود كه جواني با يك دوربين فيلم بسازد و در جشنواره‌هاي خارجي جايزه بگيرد. اين‌كه جوايزش را هم به كودكان فقير و بي‌سرپرست تقديم كرده بود باز هم برايم يك پز انسان‌دوستانه بود. نامش را وقتي شنيدم كه از او بد مي‌گفتند. اما اين يكي را هم باور نكردم تا اين‌كه در دوران دانشكده، درجشنواره فيلم رشد دو فيلمش به نمايش گذاشته شد و نه تنها من، بلكه همه آن‌هايي را نيز كه رگ آنتي‌كردي داشتند به تحسين و گريه واداشت.
اگرچه عنوان فيلمش «نغمه‌هاي دختران دشت» را وام گرفته بود، اما زيبا بود. «زندگي در مه» راكه ساخت، در ايران و جهان غوغا به پا كرد. اكنون او پر جايزه‌ترين كارگردان ايراني در جهان است. براي «نغمه‌هاي دختران دشت» و «زندگي درمه»‌ آن‌قدر برايم عزيز شد كه اگر تا آخر دنيا فيلم نسازد و يا فيلم بد بسازد او را دوست بدارم. هميشه دوست داشتم در يك موقعيت نامتعارف، ‌يعني نه در يك جشنواره، نه در يك جمع هنري ادبي و نه حتي براي مصاحبه، بلكه براي گفت‌وگو او را ببينم؛ اما اين‌گونه اتفاق نيفتاد...
... و ما همديگر را چندين‌بار در همان موقعيت‌هاي متعارف كه «تعارف» ‌بدون «‌تعارف» اتفاق مي‌افتد، با هم آشنا شده بوديم، اما فرصت نبود. تا سه‌ماه تمام نام فيلم اولش را برزبان زمزمه مي‌كردم «زماني براي مستي اسب‌ها». اگرچه بدمستانه به فيلمش تاختند، اگرچه او كارگردان جشنواره‌اي ناميده شد، اگرچه جايزه «دوربين طلايي» جشنواره كن او را در دو خط به‌عنوان خبر فرهنگي منتشر كردند و اگرچه زبان اعتراف كه هيچ نگشودند، بلكه دايه‌هاي مهربان‌تر ازمادر براي كردها شدند و به «بهمن قبادي» تاختند كه زندگي كردها را غيرواقعي جلوه داد. راستي نامش را گفتم. او نامش بهمن قبادي است، هم او كه كم‌تر روزنامه و مجله‌اي حاضر بود نامش را به‌عنوان يكي از مطرح‌ترين كارگردان‌هاي ايراني به زبان بياورد. شايد هم سخت بود بردن نامش، آخر چگونه قابل تحمل بود كه يك جوان آواره‌ بانه‌اي كه زندگي آواره‌گي‌اش را درسنندج به‌سر‌برده و در آن‌جا دركنار همه بدبختي‌هاي زندگي‌اش به انجمن‌هاي سينماي جوان مي‌رفت و فيلم و عكس مي‌آموخت و فيلم مي‌ساخت، پيدايش شود و به خودش جرات بدهد و ازهمه عزيزكرده‌هاي كلاس‌ها و دانشگاه‌هاي سينما و تئاتر پايتخت، گوي سبقت بربايد؛ بدون هيچ سفارش و.... راه به معتبرترين جشنواره‌هاي جهان ببرد. از او ننوشتند مگر به نامرادي، ازاو ننوشتند مگر به انتقاد تيز و شكننده. اما آن‌چه براي من جالب بود اين بود كه هرگز درمقام پاسخ برنخواست. تا اين‌كه «لاك‌پشت‌ها...» را به پرواز در آورد. و ديگر راهي نبود، جاي بهانه نبود اين‌بار فيلم بهمن معيار شده بود؛ نه آن‌ها معيار فيلم. يعني اين‌بار اگر منتقدي، داوري، روزنامه‌اي از بهمن تقدير نمي‌كرد از قافله جامانده بود. او كه معروف به فيلمسازي براي خارجي‌ها بود، در«جشن خانه سينما» كارگردان اول شناخته شد. درجشنواره فيلم كودك اصفهان جايزه درو كرد. و فيلمش بر فراز همه فيلم‌ها ايستاد و هنوز از راه نرسيده براي جشنواره‌هاي خارجي اعتبار شده و هر جشنواره اعتبارش را با حضور فيلم بهمن به رخ مخاطبانش مي‌كشد. و ايرانيان نيز پس از سه سال كه فيلم‌هاي اورا پشت فيلم‌هاي ديگر نگه مي‌داشتند، اكنون به اتفاق آرا او را نماينده سينماي ايران براي اسكار معرفي مي‌كنند. و همه روزنامه‌ها گوي مصاحبه را ازهم‌ديگرمي‌ربايند، تا جايي كه فرهيخته‌ترين روزنامه كشور دو شماره ازصفحه سينمايش را به گفت‌وگو با قبادي اختصاص مي‌دهد.
درهمين فاصله كوتاه كه از اكران فيلم مي‌گذرد، فيلم سوم بهمن موفقيت‌هاي جهاني‌اش را شروع كرد. برترين جايزه فستيوال سن‌سباستين اسپانيا، يعني صدف طلايي جشنواره اي كه رئيس هيئت‌داوريش ماريو بارگاس‌يوسا درمورد فيلم بهمن گفت‌: «اين فيلم همه ما را به‌شدت تكان داد. نه فقط به‌خاطر شرايط وحشتناكي كه فيلم در آن ساخته شده، بلكه به‌خاطر داستاني كه همه ما را متاثر كرد و باوجود تراژدي‌اي كه روايت مي كند اين فيلم سرشار از انسانيت، شعر و نكته سنجي است»‌ و تا بيش از يك هفته فيلم بهمن قبادي تيتر معروف‌ترين روزنامه‌هاي اسپانيولي‌زبان بود، روزنامه‌هايي نظير «‌ال‌موندو....» «‌ دياريودنوتيسياس» و... هم‌چنين جايزه ويژه هيئت‌داوران جشنواره فيلم شيكاگو، و اكنون چند روزي است كه براي جشنواره فيلم‌هاي كردي و نيز جشنواره بين‌المللي فيلم لندن در انگلستان به سر مي‌برد.
اما آن‌چه مهم‌تر از همه اين‌هاست، اين نكته است كه حضور و ظهور پديده‌اي چون بهمن قبادي در سينما، براي كردها باعث به‌وجود‌آمدن موجي از گرايش جوانان هنرجو و هنرمند كرد به‌سوي سينما شد. اكنون در همه شهرها و محله‌هاي كردستان ايران مي‌تواني گروهي را پيدا كني كه مشغول فيلم ساختن‌اند و اين وضعيت اگرچه اكنون به صورت كميت جلب‌توجه مي‌كند اما در آينده‌اي نزديك، نسلي نوين از فيلمسازان جوان كرد را نويد مي‌دهد.
اكنون من به خانه بهمن قبادي آمده‌ام، يك كرد هميشه انكار‌شده، اكنون نماينده يك ملت و يك كشور براي اسكار است، ‌دعاي اهالي هنر ايران و دعاي ملت كرد پشت سر اوست همين براي من كافي است كه اكنون نامش را بيش‌تر از هر زمان ديگري مي‌شنوم.
روژباش كاك بهمن
- آقاي قبادي شما براي كردها تصويرگر رنج و رويا‌هاي ملتي انكارشده هستيد. در «زماني براي مستي اسب‌ها» رنج‌هاي كودكي اين ملت را نه تنها ازمرزهاي بي‌معني ايران وعراق بلكه از همه مرزهاي بي‌معني ديگر جهان عبور داديد. در «آوازهاي سرزمين مادري‌ام»، آوازه‌خوان‌هاي عاشق و آواره را در راه سفري بي‌هدف مثل تمام آوارگي‌هاي ملت‌مان تصوير كرديد و در «لاك‌پشت‌ها...»ي پروازگرتان همه دلهره‌هاي كودكانه اين ملت را در بازي كودكان فيلم‌تان به تصوير كشيديد. آيا شما به جايگاه تصويرگر رنج رويا‌هاي يك ملت قائليد و يا چقدر آن را قبول داريد؟
- وقتي به گذشته خودم نگاه مي‌كنم از اولين روزي كه به‌دنيا آمدم، تصاويري كه از بانه دارم، تصاويري كه از پيرامونم داشتم، از فاميل مادري‌ام يا دايي‌هايم كه پتو يا قالي به دوش يا بچه به دوش از اين شهر به آن شهر يا از اين روستا به آن روستا مي‌رفتند، آوارگي بزرگ‌ترين تصويري است كه در ذهنم مانده است. بخشي از تصاوير به ارتباط من و پدرم بر‌مي‌گردد كه شامل يك پليس بود كه تمام روز از صبح تا شب مرا تعقيب مي‌كرد. اين تعقيب‌وگريز از اين شهر به آن شهر ادامه پيدا مي‌كرد. دو سه سال آوارگي در روستاهايي مثل همين روستاي سرداب و سوراب بانه، از آن‌جا آواره‌شده به سنندج وسپس آوارگي به تهران. آوارگي رنجي بود كه با دنياي ذهني من رشد كرده است. احساس مي كنم از دالاني گذر كرده‌ام به عنوان دالان رنج‌ها و اين شده پيش زمينه ذهن من، و نگاهي را در من به‌وجود‌آورده است كه با اين نگاه به مصائب پيرامونم مي‌نگرم و مجموعه فيلم‌هايي هم كه مي‌سازم، جوري تخليه عقده‌هاي دوراني است كه هيچ‌وقت نتوانستم فرياد بكشم.
- به نكته بسيار خوبي اشاره كرديد. ياد جمله‌اي از رامين جهان‌بگلو مي‌افتم كه از قول يكي از فيلسوف‌هاي هندي مي‌گويد: «ما جهان را توصيف نمي‌كنيم بلكه با توصيف آن جهان را تخليه مي‌كنيم»، من فكر مي‌كنم شاخصه فيلم‌هاي شما مخصوصا‌ در «لاك‌پشت‌ها...» كه به‌نظر من بين سه فيلم شما به نقطه اوج خود رسيده، توصيف‌كردن از اين نوع است؛ يعني توصيف به قصد تخليه جهان. نظر خودتان چيست؟‌
موافقم. چون همان‌طور كه گفتم من با فيلم‌هايم دارم آن عقده‌هايي را، كه گفتم با گذر از دالان رنج در من شكل گرفته، با فرياد پس مي‌دهم. حقيقتا‌ بخشي از فيلمسازي تخليه عقده‌هاست يا شايد با ساختن فيلم به تخليه جهان از اين عقده‌ها بپردازيم.
درمورد «لاك‌پشت‌ها...» به عنوان اولين سؤال به اين نكته اشاره مي‌كنم كه معمولا در هر فيلمي يك يا دو شخصت اصلي وجود دارد و بقيه شخصيت‌ها فرعي هستند. اما در «لاك‌پشت‌ها...» شخصيت فرعي وجود ندارد. يعني حداقل چهار يا پنج كاركتر كامل خلق شده است. و اين كاراكترها در طول فيلم افت شخصيت‌پردازي پيدا نمي‌كنند. اين ويژگي در فيلم‌هاي شما چگونه متحقق مي‌شود؟‌
- به عنوان يك كرد كه در سينماي ايران كار مي كنم،‌ اين ادعا را دارم كه فرهنگ ما كردها متفاوت‌تر از فرهنگ‌هاي ديگر است. حالا بحثم خوب يا بد‌بودن نيست، چرا كه كردها به‌هرحال فرهنگ ويژه‌اي دارند.‌ همين ويژگي را من مي‌خواستم در فيلم‌هايم نشان دهم. مي‌‌خواستم بگويم كه در سينما هم به‌نوعي از لحاظ بصري يعني از نظر سينمايي نيز اين فرهنگ ويژه باعث آفرينش يك نوع نگاه متفاوت مي‌شود و چون به‌هرحال من متعلق به همان سرزمينم و با همان نگاه وارد سينما مي‌شوم و كار مي‌كنم، و از روزي كه تصميم گرفتم به فيلمسازي دست بزنم به‌خصوص از فيلم دومم به بعد، تصميم گرفتم به‌سوي ويژه‌شدن بروم و هر آن‌چه را كه ويژه است تصوير كنم؛ يعني هر آن‌چه كه من را از سينماي ايران دور مي‌كند، پي بگيرم. از تصويرهاي تكراري و چهره‌هاي تكراري كه در فيلم‌هاي ايراني هست فاصله بگيرم و شروع كردم به انتخاب قصه‌هاي ويژه كه از «آوازها... » شروع شد و به «لاك‌پشت‌ها...» رسيد. درساختار فيلم‌نامه‌اي و چيدمان فيلم‌نامه، مبنا را براساس ويژه‌شدن گذاشتم، ويژه‌بودن، انتخاب يك قصه ويژه، ‌انتخاب كاراكترهاي ويژه، لوكيشن‌هاي ويژه، موسيقي ويژه، ريتم و تمپوي ويژه، و هر آن‌چه كه مي‌تواند كمك كند به ويژه‌شدن فيلم، خصوصا تايتل ويژه فيلم‌هايم، و با اين اعتقاد در اين فيلم شروع كردم به شخصيت‌پردازي متعدد كه خودم هم اعتقاد دارم پرسوناژ شخصيت اول وجود ندارد. به‌خاطر اين‌كه هر كدام بزرگي خودشان را در فيلم بايد به رخ تماشاگر مي‌كشيدند. براي من تك‌تك آن بچه‌ها مسئله است. اما آن عده‌اي كه معمولا در لانگ‌شات ديده مي‌شوند، مثل كاك‌اسماعيل كه شخصيت بامزه‌اي بود، محكوم به فنا هستند. همانند عنصر طنز فيلم من، از جنس آن نگاه‌هايي كه همه‌چيز را در حلال و حرام مي‌بينند، به همين دليل اگر دقت كرده باشيد دوربين به آن آدم‌ها نزديك نمي‌شود، هميشه دارد يك تصوير لانگ‌شات از آن‌ها نشان مي‌دهد، آدم‌هايي كه مسئله من نيستند، آدم‌هايي كه اين جنس تفكر را دارند و ماهواره و... را اين‌جور تعبير مي‌كنند، اين است كه فاصله مي‌گيرند. آدم‌هايي كه براي من برجسته هستند همان بچه‌هايي هستند كه احساس مي‌كنم از بچه‌هاي ديگر كشورهاي دنيا زودتر بزرگ شده‌اند، يا آدم‌بزرگ‌هاي فيلم من مي‌شوند مثلا شيركوه كه دست كمي از ستلايت ندارد، ستلايت دست كمي از هنگاو ندارد، هنگاو هم همين‌طور، اين پنج يا شش‌تا قهرمان‌هاي اصلي فيلم بودند. وقتي شروع كرديم به فيلم‌برداري و دكوپاژ، به تنها مسئله‌اي كه اتفاقا خوب هم به آن اشاره كرديد، فكر مي‌كردم هيچ‌كدام از اين‌ها نسبت به ديگري دچار افت نشوند، افت شخصيت‌پردازي بود. اين هم باز مي‌گويم در راستاي ساختار و ساختمان ويژه فيلم بود كه متفاوت از فيلم‌هاي امروز ايران باشد.
- به نكته‌اي اشاره كرديد درمورد تايتل‌هاي ويژه فيلم‌تان. از ديد من، انتخاب اسم كاراكترها هم نمادين است، اسم‌هايي هم چون ريگا به معناي راه يا هنگاو به معناي قدم يا گام و آگرين به معناي آتشين... دليل اين تاكيد ويژه شما روي عنوان‌ها و اسم‌هاي خاص در چيست؟
- گاهي وقت‌ها دوماه سه‌ماه، بعضي وقت‌ها پنج‌ماه روي عنوان، خوب فكر مي‌كنم. حتي بعضي‌وقت‌ها عنوان را بعد از تدوين انتخاب مي‌كنم. اين‌قدر درباره‌اش فكر مي‌كنم تا به نتيجه مطلوب برسم. براي شخصيت‌ها هم از وقتي شروع مي‌كنم به نوشتن، شايد بيش از چندين‌بار اسم پرسوناژها را عوض مي‌كنم.‌ اصلا هنگاو قرار شد پيامبر باشد، صفات پيامبرگونه داشته باشد، هم پيش‌گويي مي‌كند هم مثل يك پيامبر مي‌خواهد مهربان باشد. خوب اسم اين آدم را گذاشتيم زرتشت و هي عوض شد تا رسيديم به هنگاو. درمورد تك‌تك اين‌ها و در مورد تايتل فيلم هم گاهي اوقات تا پنج يا شش‌ماه فكر مي‌كنم؛‌ چون اعتقاد دارم تايتل فيلم، بزرگ‌ترين عنصري است كه مي‌تواند با تماشاگر ارتباط برقرار كند. «زماني براي مستي اسب‌ها»‌ يا «لاك‌پشت‌ها... » عنوان‌هايي نيستند كه بتوانيم به‌راحتي فراموش كنيم. در دنياي امروز، در عصر شتابي كه سالي بيش از شش‌هزار فيلم دارد در دنيا ساخته مي‌شود، تمام تايتل‌ها شبيه هم و همه موضوع‌ها به يك نوعي شبيه هم هستند، چطور مي‌توان يك فيلم متفاوت ساخت با يك تايتل متفاوت كه الان در ميان انبوه فيلم‌هايي كه دارد ساخته مي‌شود بتواند قد علم كند. عنوان فيلم بايد طوري انتخاب شود كه در ذهن بماند، كه آن هم باز برمي‌گردد به فرهنگ كردستان. چون از فرهنگ ويژه‌اي مي‌آيد دوست دارم تمام عناصر و تمام چيدمان در فيلم‌هايم به سوي ويژه‌شدن بروند، چون اعتقاد دارم ما كردها صاحب يك فرهنگ متفاوت و غني هستيم.
- شما با مطرح‌كردن عناصر متفاوت مي‌خواهيد نقاط افتراق و متفاوت فرهنگي كردها را نسبت به ديگر فرهنگ‌ها برجسته كنيد. يعني مي‌خواهيد بگوييد كه فرهنگ ما با فرهنگ‌هاي ديگرمتمايز است و ويژگي‌هاي خاص خود را دارد؟‌
- نه، چيزهاي متفاوت بسيار داريم. اما در حال حاضر، مسئله من يافتن آن نگاه ويژه خودم براي فيلم‌سازي و آن موضوعاتي براي طرح در فيلم‌هايم هستم كه وضعيتي اورژانسي‌تر براي مطرح‌شدن دارند. نه، من نمي‌خواهم كه دنبال نقاط افتراق باشم، مي‌خواهم نشان دهم كه يك فرهنگ متفاوت، جهان‌بيني و نگاه متفاوتي را نيز به سينماگرش مي‌بخشد. طبيعي است كه نگاه يك سينماگر كرد با نگاه ديگر هنرمندان و سينماگران متفاوت باشد، حتي زاويه دوربين من، عنوان فيلم‌هاي من و...
- رسانه‌هاي جهان به‌ويژه غرب در اين سال‌ها در مورد كردها حساسيت ويژه‌تري را نسبت به ديگر قوميت‌ها قائل شده‌اند، و با توجه به نقش رسانه‌ها در مورد آگاهي مردم، و قائل‌شدن به اين موضوع كه آگاهي مردم جهان از راه رسانه‌هاي خودشان است، و اين رسانه‌ها هم، همان قسمت‌هايي از واقعيت را كه دوست دارند و مي‌پسندند به مخاطبا‌ن‌شان منتقل مي‌كنند، دغدغه شما در ساختن فيلم‌هايتان و طرح موضوع‌هاي فيلم‌هاي‌تان را به‌عنوان كسي كه به عنوان نماينده خود كردها از طريق رسانه سينما در اين آگاهي‌بخشي شركت مي‌كند، چيست؟ آيا شما فكر مي‌كنيد بتوانيد با فيلم‌هاي‌تان به بيدار‌كردن اين «وجدان سياره‌اي»‌ كمك كنيد؟‌
- مگر ما درظرف دو سال چند بار فرصت داريم، چند دقيقه فرصت داريم تا در جهان ديده شويم و خودمان را مطرح كنيم؟‌آيا فكر مي‌كنيد سالانه 80 يا 95 دقيقه فيلم در جشنواره‌هاي جهاني مي‌تواند به تنهايي رنج‌هاي مردم كرد را به تصوير بكشد؟‌ آيا فكر مي كنيد مسئله كردها واقعا مسئله طرح موسيقي يا رقص كردي است؟ ‌آيا فكر مي‌كنيد چند درصد از مردم كرد زير خط فقر زندگي مي‌كنند؟ اين وضعيت اسفناكي كه در چهار كشور داراي مناطق كردنشين وجود دارد و به‌خاطر شرايط خاص جغرافيايي، ما محكوم به اين نوع زندگي‌كردن هستيم، اين‌ها مسئله من است يا آن مسائلي كه در شهرهاست؟ حالا قطعا در سنندج يا در شهرهاي ديگر مي‌توانيد دختر يا پسري را پيدا كنيد كه بروند كافي‌شاپ،‌ عشق هم داشته باشند، دانشگاه هم بروند. اما اين‌ها مسئله و دغدغه من نيستند. من آن قشر عظيمي را مي‌بينم كه الان به يك نحوي زير خط فقر دارند زندگي مي‌كنند. فشارهاي متعددي كه روي اين آدم‌هاست، اين‌ها مسئله من است. زاويه ديد من اين است كه بايد در نخستين فيلم‌هاي سينماي كرد، اين مسائل مطرح شوند. چون اگر قرار باشد از شادي‌هاي ظاهري حرف بزنيم، كسي از وضعيت كردهاي امروز عراق يا تركيه آگاه نخواهد شد و فشاري را كه ترك‌ها روي كردهاي تركيه اعمال مي‌كنند هرگز درك نخواهد كرد. شما فكر مي‌كنيد نماينده سينماي كرد اگر قرار باشد در جشنواره‌هاي مهم يا محافل هنري مطرح شود و فيلمش ديده شود، واقعا بايد به اين مسائل بپردازد؟ كي مي‌توانيم رنج‌ها و مصائب كردهاي تركيه وعراق را فراموش كنيم؟ كي بايد اين نشان داده شود؟ به گمانم الان بهترين فرصت موجود براي پرداختن به اين مسائل است. ولي قطعا در دهه آينده من اعتقاد دارم كه بيش از ده‌ها بهمن قبادي از كردستان ظهور مي‌كنند. مطمئن باش فيلم‌هايي ساخته مي‌شود با ديدگاه‌هاي متفاوت كه مي‌تواند تمام خلاء‌هايي را كه من الان از آن‌ها اسم مي‌برم،‌ پر بكند.
- اعتراض شما به اين وضعيت رسانه‌اي است يا...؟
- معترضم به وضعيت موجود كردها،‌ معترضم به شكل و ساختار زندگي كردها، معترضم به همه وعده وعيدهايي كه قدرت‌هاي بزرگ به كردهاي منطقه مي‌دهند و هميشه به اين وعده‌ها پشت پا مي‌زنند.
- تا چه حد به تاثير فيلم‌هاي‌تان بر اين وجدان سياره‌اي ايمان داريد يا تا چه حد به اين تاثير اميدواريد؟‌
- خيلي‌ها را متاثر مي‌كند. همين كه «مستي اسب‌ها» در 38 كشور و چهل يا پنجاه كانال تلويزيوني پخش شده است امكان ندارد بي‌تاثير باشد. حداقل مسئله كردها را مي‌تواند مطرح كند؛‌ مسئله اين كردها چيست، براي چه در تركيه اين‌ها از صبح تا شب درگير هستند، چرا بايد...
- براي بهمن قبادي مسئله كردها چگونه مسئله‌اي است؟
- من دارم مبارزه مي‌كنم ولي اسلحه‌ام دوربين است. مي‌خواهم به شكل گفت‌وگوي تمدني برخورد كنم. با وضعيت موجود، هميشه بي‌مهري شامل حال كردها شده است. وقتي به اخبار شبانه گوش مي‌دهيم،‌ خبر كشته‌شدن شش هفت نفر كرد را در درگيري‌هاي جنوب تركيه وقتي مي‌شنويم، به هر حال براي ما‌ آزاردهنده است. در واقع اوضاع نابه‌سامان كردهاي تركيه را نمي‌توان ناديده انگاشت. همه كردستان سنندج نيست. همه كردستان چند خيابان شيك كرمانشاه يا سنندج نيست. من بخش عظيمي ازكردستان را،‌ كردهاي تركيه و كردهاي عراق مي‌انم،‌ در حال حاضر مسئله‌م اين است و اصولا نگاهم هرگز خالي از اين دغدغه نيست. وقتي «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» را درمورد سه نوازنده دوره‌گرد مي‌سازم، مي‌بينم آن‌جا هم تلخي‌هايي هست، اصلا نگاه من،‌ نگاه تلخي است. به ريتمي كه كردها در زندگي عادي‌شان دارند دقت كنيد. صبح تا شب شادند،‌ مهمان‌نوازند، خوبند،‌ خوشند ولي در باطن و در عمق ديالوگ‌هاي‌شان،‌ يك تلخي گزنده هست كه به شيوه‌اي ناخود‌آگاه در فيلم تزريق مي‌شود .
- آقاي قبادي به فيلم «لاك‌پشت‌ها...» برگرديم. در فيلم شما اتفاق عجيب كشتن كودك حرام‌زاده توسط مادرش و سپس خودكشي او رخ مي‌دهد،‌ كه شايد كم‌تر سينماگري جسارت پرداختن به آن را داشته باشد. با وجود آن‌كه اين جسارت فيلمسازي حاوي جنبه‌هاي نمادين قدرت‌مندي است، در نظر خيلي‌ها ممكن است صرفا از تلخ‌كاري‌هاي فيلم‌هاي شما جلوه كند. مي‌خواهم بدانم آيا امكان داشت آگرين فرزند حرام‌زاده‌اش را نكشد؟‌
- ببينيد من دوست ندارم فيلم را سطحي ببينيم. چرا كه مسئله،‌ مسئله فرديت نيست. يعني بحث آگرين و بچه‌اش نيست. بحث،‌ همان‌گونه كه اشاره كردي كاملا‌ نمادين است. اگر آگرين به‌عنوان يك مادر كرد،‌ نمادي از كردستان امروز باشد،‌ بچه هم بايد به‌عنوان نمادي ازتجاوزگري جلوه كند. من مي‌خواهم كودك حرام‌زاده حاصل تجاوز را از نطفه خفه كنم، نمي‌خواهم نطفه تجاوز در سرزمينم باقي بماند. حتي انتخاب اسامي در فيلم و معاني آن‌ها در همين راستاست. به هرحال من معتقدم ما از نظر فرهنگ بصري و نگاه سينمايي از دنيا خيلي فاصله داريم. آن‌ها اين كدها را دريافت مي‌كنند،‌ اين نشانه‌هاي سينمايي و بصري را مي‌فهمند. اما من درموقعيت بدي قرار گرفته‌ام،‌ هم زمان مي‌خواهم در سال 2005 نماينده سينماي يك ملت در اسكار باشم و در همان سال كه صد‌سال از عمر سينما مي‌گذرد __ و ما صاحب سينما نبوده‌ايم __ مي‌خواهم تماشاگر سرزمينم را هم راضي كنم. ‌به‌نظر من اين نگرش سطحي است كه بپرسيم چرا مادري بچه‌اش را كشت. نه، اصلا‌ مسئله اين نيست. مسئله اين است كه نگاه مرا نسبت به متجاوز و آثار تجاوز ببينيد. من مي‌توانم خيلي تلخ ببينم، مي‌توانم آدم تلخي باشم، هنرمند آزادانه مي‌تواند تلخي پديده‌هاي كثيف را مطرح كند و هيچ‌كس نمي‌تواند جلوي نگاه او را بگيرد. اين طبيعي است كه هر كس مي‌تواند نگاه خودش را داشته باشد. به هرحال به نظرم بيش‌تر بايد به اين موضوع، نمادين نگاه كرد. در اين فيلم سه سطح زماني قابل تفكيك است. زمان گذشته را در فلاش‌بك آگرين مي‌بينيم كه چهار پنج سال پيش در يكي از روستاهاي دور افتاده كردستان به يك دختر حلبچه‌اي تجاوز مي‌شود. بعضي‌ها مي‌گويند كه فاجعه حلبچه مال خيلي وقت پيش است. اما اين تجاوز بعد از آوارگي دختر كه از حلبچه فراركرده و در يك روستا زندگي مي‌كند اتفاق افتاده است. زمان گذشته، وضعيت كثيف، چرك و دهشتناكي را به تو نشان مي‌دهد. زمان حال زماني است كه من با دوربين و گروهم، دو هفته قبل از حمله امريكا به عراق را نشان مي‌دهم. زمان حال باز هم چركين و كثيف است و زمان آينده همان پيش‌گويي‌هاي «‌هنگاو»‌ بود كه پيامبرگونه پيش‌گويي مي‌كند كه در 275 روز ديگر، بلاهاي بدتري بر سر ما مي‌آيد. سه زمان تحمل‌ناپذير داريم. به تماشاگر مي‌خواهم بگويم كه در اين سه زمان كه تو مي‌بيني، آيا زنده‌نبودن،‌ آيا مرگ بهتر از زيستن نيست؟‌ در اين سرزمين كه من به همه چيز آن معترضم،‌ فكر مي‌كردم وقتي ازدواج كنم بچه‌ام را بايد به چه كسي بسپارم؟‌ كدام آينده تضمين‌ شده‌اي براي من، مردم كرد، و بچه‌هاي ما وجود دارد؟‌ باور كن خودم بعضي وقت‌ها به خودكشي فكر كرده‌ام. فشارهاي پس از آن‌همه آوارگي در كودكي، در اين سيزده‌سال در تهران باعث‌شده بارها به خودكشي فكر كنم. حالا در آن شرايط، مادر طفل معصومي كه آن‌جاست بي‌كس وكار، بي‌پول، بي‌امكانات، هر روز بايد از اين چادر به آن چادر از اين منطقه به آن منطقه در كوچ و آوارگي باشد. آيا براي او مردن بهتر از زيستن نيست؟ يعني معتقدم اگر قرار است هميشه اوضاع كردها اين‌جور بماند، مردن كه بهتر است. من هميشه به اين وضع معترض بوده‌ام. حداقل آسايش كردها، شعار امروز من است. من به استقلال يا جداشدن يا خودمختاري و... فكر نمي‌كنم. ديگران مي‌توانند به شيوه‌اي ديگر به اين مسائل بينديشند. مسئله من آسايش براي همه كردها و حداقل امكانات برابر،‌ مثل همه آدم‌هاي دنياست.

در بحث تجاوزگري نمي‌خواستم نگاه خودم را به تماشاگر تحميل كنم؛‌ ولي واقعا بچه‌اي مثل ريگا در فيلم به‌عنوان نماينده تجاوزگري، به‌عنوان نماينده تجاوز ظاهر مي‌شود و من حاضر نيستم متجاوز را در سرزمينم نگه‌دارم و به همين دليل به كشتنش راضي‌ام. به شكل فرديت به فيلم نگاه نكنيم، يعني به آگرين و ريگا به عنوان انسان‌هاي صاحب يك شناسنامه نگاه نكنيم. چراكه فيلم را از بعضي زوايا مي‌توان كاملا درگير نماد وسمبل دانست و با آن به‌عنوان يك فيلم نمادين برخورد كرد. خيلي جاها به‌عنوان يك فرد،‌ خودم را به جاي آگرين در آن شرايط گذاشتم. بسياري از مواقع سر فيلم‌برداري، من و فيلم‌بردار دچار احساسات مي‌شديم، پلان مي‌گرفتيم و گريه مي‌كرديم، باوركن گريه مي‌كرديم. در آن شرايط تو چگونه مي‌تواني به مادري كه شش بعثي به او تجاوز كرده‌اند حق ندهي. هزار،‌ صدهزار از اين دختران كه به آن‌ها تجاوز شده است‌، وجود دارند. آگرين دختري است كه برادرش را بي‌دست كرده‌اند، به خودش تجاوز كرده اند و پدرومادر وخواهرش را كشته‌اند. درديالوگ‌ها هست كه او حالا صاحب بچه‌اي است كه پدرش جلاد،‌ تجاوزگر و قاتل است. آگرين مهر خودش را خيلي جاها به بچه نشان مي‌دهد. درواقع نمي‌خواهد او را بكشد، مي‌خواهد او را جابگذارد. اصلا قصد كشتن او را نداشت ولي اين تصميم را ميگيرد؛‌ مرگ هديه بهتري براي مردم منطقه است.
- فيلم شما داراي يك حالت دوگانه با عناصر متفاوت‌ كميك و تراژيك است. در اين فيلم چند روايتي يا چند قصه‌اي، ما عموما‌ با روايت‌هاي رئال و حتي گاهي مستند برخورد مي‌كنيم اما تنها موقعيتي كه به‌ عنوان موقعيت غيررئال وجود دارد و وارد يك فضاي رمزآلود و فراواقعي مي‌شود، پيش‌گويي پسر بدون دست است. لطفا‌ درمورد قراردادن اين موقعيت فراواقعي در كنار موقعيت‌هاي كاملا‌ رئال توضيح بدهيد.
- ببينيد من فضاي فراواقعي نمي‌بينم، ولي اعتقاد دارم در اين فيلم حداقل به حيطه رئاليسم جادويي پا گذاشته‌ام و شما به‌عنوان يك كرد داريد همه‌چيز فيلم را واقعي مي‌بينيد، همان‌گونه كه نويسندگان امريكاي لاتين در رمان‌ها و داستان‌هاي خود اين كار را مي‌كنند و اين نويسنده هر آن‌چه در سرزمينش مي‌ بيند واقعي است ولي چرا ديگران اين را رئاليسم جادويي مي‌بينند؟ ‌وقتي يك غير كرد دارد تصويرها را مي‌بيند، بازار اسلحه‌فروشي،‌ ميدان پوكه و تانك،‌ بازار ماهواره‌فروشي،‌ بچه‌هاي بي‌دست‌وپا كه مين قاچاق مي‌كنند، همه اين چيزها غير واقعي است و واقعا‌ هم بايد غيرواقعي باشد، به‌خاطر اين‌كه اصلا‌ اين‌طور زيستن حق ما نيست، ولي وقتي اين تصويرها به بيرون برده مي‌شود و ديده مي‌شوند، تعبير از رئاليسم جادويي مي‌كند. و من اعتقاد دارم تمام تصاويري كه الان غير كردها دارند مي‌بينند، پا درحيطه رئاليسم جادويي گذاشته است؛ تصاويري كه دارد تو را طلسم مي‌كند. بازي بين دو حيطه رئاليسم و رئاليسم جادويي را خيلي دوست داشتم مطرح بشود. آدمي مثل پيش‌گو خيلي جاها دارد طعنه مي‌زند به واقعيت‌گرايي،‌ يعني اين‌قدر خوب بازي مي‌كند كه تو باور كني اين بچه مي‌تواند پيش‌گويي كند. اتفاقاتي را كه تو داري مي‌بيني، اكشن آن را دارد نشان مي‌دهد، عكس‌العمل مردم اين‌قدر واقعي هستند كه تو فكر مي‌كني واقعا پيغمبر است و دارد پيش‌گويي مي‌كند و الان به‌نوعي هم او واقعا‌ كار شاقي نكرده است. چون همه مي‌توانيم اوضاع آينده را به‌راحتي پيش‌گويي كنيم. يعني من از همين الان مي‌توانم به تو بگويم اوضاع منطقه ظرف چند ماه آينده چگونه است، يعني پيش‌گويي كه خود فيلم مي‌سازد. درواقع هيچ‌وقت آرامش در منطقه ما نخواهد بود. معتقدم هيچ‌وقت آسايش در سرزمين كردها نخواهد بود. اين اتفاق خواهد افتاد و بايد يك فكر كلان كرد. فكر اساسي براي اين منطقه كرد و در مورد بحث پيش‌گويي معتقدم به‌خاطر نشان‌دادن آن سه زمان (زمان گذشته،‌ حال،‌ آينده) نياز به يك عنصر داشتيم كه پا را فراتر از زمان بگذارد و از طرفي هم دورانديش باشد. از طرفي پيش‌گويي يك بچه بادست خيلي براي من باورپذير نبود. براي پيش‌گويي، يك بخشي از اعضاي بدن گرفته‌شده و بخشي از آن انرژي در ذهنش نهفته مي‌شود، به اين‌ترتيب آدم باورش مي‌شود كه مي‌تواند پيش‌گويي كند. چون بي‌دست است. من بچه ثمره تجاوز را نابينا نشان ميدهم. لوكيشن‌ها اين‌گونه است كه ريگا بابايش را درميدان پوكه، توپ وتانك صدا مي‌زند، جست‌وجو مي‌كند. چيدمان عناصر در فيلم، ويژه است، قتل در زير آب است، هرآن‌چه را كه در فيلم مي‌بينيم در راستاي اهداف من و دوستانم بوده كه خواسته‌ايم فيلم را ويژه كنيم. اتفاقاتي كه در فيلم مي‌بينيم، ويژه است و ويژگي آن را هم از خود منطقه وام مي‌‌گيرم. از بيرون خيلي تحميل نمي كنم. يعني بچه بي‌دست را ديدم و از او به‌عنوان پيش‌گو در فيلم بهره بردم. بچه نابينا را ديدم، بازار اسلحه‌فروشي بدوي را ديدم، اين‌ها به من ايده داده است. هر آن‌چه كه درفيلم موجود است از مردم سرزمينم و فرهنگ و موقعيت آن وام گرفته‌ام. اين سرزمين به من كمك مي‌كند. خيلي‌ها مي‌گويند اين ديالوگ‌ها را نگو، پس تو چه‌كاره‌اي؟ مي‌گويم من به‌عنوان آدمي كه مديريت مي‌كنم، روايت‌گر اين وضعيت‌ها هستم. من كارگردان مطلقش نيستم، اعتقاد دارم خود بچه‌هاي جلوي دوربينم به‌نوعي كمك‌كارگردان‌هايي بودند كه هميشه من را ياري دادند.
- براي من هميشه سؤال بوده كه كارگردان يا كارگردانان مورد علاقه يا به‌طور كلي سينماي مورد علاقه بهمن قبادي،‌ كه در ميان منتقدان به نگاه ويژه در فيلم‌هايش معروف است، كدامند؟‌
- سينماي مورد علاقه‌ام وجود ندارد. ولي مي‌توانم بگويم فيلم‌هاي خيلي از فيلم‌سازها را دوست دارم؛ مثلا «گام معلق لك‌لك» را دوست دارم. يك فيلم‌ساز ژاپني به نام تاكاشي كيتانو از فيلم‌سازهاي مورد علاقه‌ام است. از چين فيلم‌هاي چن كايگه را تعقيب مي‌كنم، فيلم «وداع با محبوبم», اين‌ها فيلم‌هايي است كه بارها ديده‌ام و امير كاستاريكا به‌خاطر تشابه فرهنگي آدم‌هاي فيلم‌هايش به كردها را من خيلي مي‌پسندم. ريتم و تمپويي كه در فيلم‌هايش است، خيلي شبيه ضرب‌آهنگ ريتم و تمپوي زندگي كردها است. به اين دليل احساس نزديكي خوبي با كاستاريكا دارم و علاوه بر اين‌ها خيلي از فيلم‌سازهاي ايراني را دوست دارم. «دونده» امير نادري، «خانه دوست كجاست؟» عباس كيارستمي و «باشو» بهرام بيضايي را دوست دارم. اين‌ها از فيلم‌هاي شاخص من در سينماي ايران است. در مورد هيچ‌كدام از فيلم‌سازان مورد علاقه‌ام تمام و كمال مجموعه آثارشان را قبول ندارم.
- ياد مفهوم آوارگي در «گام معلق لك‌لك» تئوآنجلوپولوس افتادم. من فكر مي‌كنم مي‌توانيم سه فيلم شما را اگر چه قصه‌هاي‌شان متفاوت بود، تريلوژي (سه‌گانه) آوارگي بناميم. شما چرا به نمايش اين وضعيت آوارگي اصرار داريد؟‌
- اگر به سه فيلم من دقت كنيد هميشه حركت محور است. جست‌وجو،‌ تعقيب و گريز هميشه در فيلم‌هايم وجود داشته است. اين حركت از آوارگي مي‌آيد،‌ يعني تصاوير اين سه فيلم دارد مشكل را در مخاطب به وجود مي آورد. از ايران به عراق مي‌رويم، از فيلم دوم مي‌روي عراق، دوباره از عراق به ايران مي‌آييم و در فيلم سوم خودت مي‌روي عراق، يعني قضيه آوارگي شكل واقعي هم دارد. خود گروه فيلمسازي هم ميان كردستان‌ها آواره است. هميشه مي‌گويم كردها مهمان‌نوازند، دوست‌داشتني‌اند، من در فيلم‌هايم مي‌گويم آواره هم هستند, رنج هم دارند، اين‌ها درفرهنگ ما دروني شده‌اند؛ يعني جنگ،‌ آوارگي، دوست‌داشتن، عشق،‌ تلخي،‌ ترس از وضعيت‌هاي جنون‌آميز در فرهنگ كردها درهم‌آميخته است، يعني در اوج شادي با آن موسيقي پرشورمان بعد از چند دقيقه تو مي‌تواني آدم وحشتناك دردمندي شوي. چون اين بازي هست و معتقدم كردها از سر هوشمندي به اين شوخ‌طبعي و به اين موسيقي شاد پناه آورده‌اند يا در واقع آن را انتخاب كرده‌اند. يعني دارند عكس ريتم موجود زندگي‌شان مبارزه مي‌كنند. اگر موسيقي پرشور و رقص و پاي‌كوبي را از كردها بگيري و بخواهي به شكل واقعي موسيقي را هماهنگ با زندگي واقعي‌اشان ارائه بدهي، يعني يك موسيقيداني را خارج از كردها و بدون آشنايي با كردها دعوت كنيم و بگوييم براي اين زندگي موسيقي بساز،‌ باور كن موسيقي دردناك و دردمندي را خواهد ساخت، و كردها از سر هوشمندي عكس اين جريان را انتخاب كردند و باز هم مي‌گويم انتخاب زبان آميخته به طنز و موسيقي پرشور، انتخاب هوشمندانه‌اي است براي از پا نيفتادن، براي انرژي‌گرفتن و توان هميشه ايستادن و هميشه مبارزه‌كردن،‌ و ما اكنون با همين دوتا (موسيقي شاد و زبان طنز) زنده ايم. فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» با رگه‌هايي از اين زبان طنز شروع شده. البته در «زماني براي مستي اسب‌ها» عنصر طنز بود و در فيلم «لاك‌پشت‌ها...» شكل تكامل‌يافته‌تري از آن را مي‌بينيم‌. خود من هم چنين آدم‌هايي هستم، و اين مسئله را بارها گفته‌ام كه بسياري از شخصيت‌هاي فيلم، بازتاب نيات دروني خودمان هستند. بعضي از ويژگي‌هاي ‌ «ستلايت» را در خودم مي‌بينم و خيلي از ويژگي‌هاي هنگاو يا آن پسربچه، شيركوه كه با سيلي گونه‌هاي خودش را مي‌زند، همه اين وضعيت‌ها مجموعه بچگي‌هاي من هستند. و آوارگي هم كه شما اشاره كرديد كاملا درست است. اصلا به دليل حضور آوارگي است كه بارزترين عنصر فيلم من حركت است. زيرا عنصر بزرگ آوارگي هم حركت است و خصوصا در اين فيلم كه از ديد من خود گروه هم آواره هستند.
- آقاي قبادي شما وضعيت كردها را همان‌گونه كه در سؤال قبل پاسخ داديد در مصاحبه‌ها و فيلم‌هاي‌تان نشان داده‌ايد. اگر خودتان از كردها بخواهيد انتقاد كنيد كدام عوامل دروني را در ايجاد اين وضعيت مهم مي‌دانيد. من در يكي از كانال‌هاي آلمان، گردهمايي‌اي از كردها را ديدم كه شما براي‌شان صحبت مي‌كرديد، البته به كردي و بعد به آلماني ترجمه مي‌شد. در آن گفت‌وگوي كوتاه از شما شنيدم كه طبيعت كردستان، دشمن كردهاست، يعني با وجود آن‌كه طبيعت عموما بايد دوست باشد اما چون فرصت جنگيدن را در اختيار كردها قرار داده است، دشمن ماست. اين نكته‌اي جالب و متفاوت در صحبت شما بود. شما بايد قبول كنيد نماينده ملت كرد در عرصه سينما هستيد و البته بار سنگيني است. به قول خودتان انشاالله در ده سال آينده آن‌قدر فيلم‌ساز در اين عرصه زياد باشد كه كسي به شما نگويد چرا درباره رقص كردي فيلم نمي‌سازيد. تا آن زمان شما تنها نماينده مطرح كردها در دنيا هستيد و به اين دليل براي همه مردم كرد سؤال است كه نگاه شما به وضعيت فعلي كردها چگونه است؟
- درمورد وضعيت كردها نمي‌خواهم نگاه سياسي را در كارهايم مطرح كنم. اگر در مورد طبيعت كردستان صحبت كرده‌ام اعتقاد دارم آن‌قدر شرايط را به ما سخت كرده‌اند كه حتي طبيعت زيباي ما را تبديل به لوكيشن بد كرده‌اند. منظورم اين است كه سرزمين‌هاي امروز كردستان به‌خصوص مرزنشينان حتما ديده‌ايد، مرز ايران و عراق، مرز ايران و تركيه روزي يك فرزند از كردها را طبيعت در خود مي‌بلعد، دست و پايش را مي‌گيرد و نابودش مي‌كند. مي‌خواهم بگويم من آزادانه نمي‌توانم به طبيعتم بروم. باور كنيد در تپه‌هاي سنندج هم از مين مي‌ترسم، آرامش ندارم و مي‌خواهم بگويم طبيعت‌مان را هم با ما دشمن كرده‌اند. سرزمين ما را با خودمان دشمن كرده‌اند. در زمين‌هاي ما به جاي آن‌كه گندم و محصولات كشاورزي كاشته شود، كه پايه‌اي براي اقتصاد كردستان باشد، مين كاشته‌اند. سرمايه‌مان را مي‌برند و به ما مين تحويل مي‌دهند و غير از اين دست‌وپاي بچه‌هاي‌مان را هم مي‌گيرند. يكي از وجوه اعتراض من در فيلم به همين موضوع است. من به هر حال هر دو سال يك فيلم مي‌توانم بسازم؛ يعني 90 تا 100 دقيقه. وقتي به عراق مي‌روم، مي‌خواهم درباره عراق فيلم بسازم، نمي‌دانم ديگر دوربين من كجاها مي‌توانست جز اين برود؟ امروز وقتي مي‌خواهم به مادرم به عراق زنگ بزنم نمي‌توانم، وقتي مي‌خواهم بسته‌اي را به عراق بفرستم، نمي‌توانم با پست بفرستم، چون نه خياباني به اسم است نه كوچه‌اي و نه پلاكي. حال در اين وضعيت در مورد رقص و آواز فيلم بسازم واقعا خيانت بزرگي به كردها خواهد بود. يعني اگر بسازم هم عده‌اي پيدا مي‌شوند كه بگويند آقا صدوهشتاد هزار زنده‌به‌گور كردن كردها يادت رفته است؟ حلبچه را فراموش كرده‌اي؟‌ مبارزات اين قوم را از ياد برده اي؟ دوربين حق ندارد اين‌ها را فراموش كند. من در هرحال حاضر اعتراض مي‌كنم، به هر كسي كه به دنبال رقص و آواز باشد و اين‌ها را فراموش كند. من به بچه‌هايي كه فيلم كوتاه و مستند مي‌سازند سفارش مي‌كنم كه بروند در لاين ستايش طبيعت و فرهنگ كردها. قرار نيست فيلم‌هايي كه در مورد كردهاست صرفا ستايش‌گر باشد. سينما كارش نقدكردن هم هست. ما آدم‌هاي بي‌عيبي نيستيم، ما عيب داريم، ما در بعضي از مناطق‌مان دچار فقر فرهنگي هم هستيم، بايد اين ها را غني كنيم. اگر بخواهيم بر همه عيوب‌مان پوشش بگذاريم، درواقع به خودمان خيانت كرده‌ايم. تلويزيون‌ها و ماهواره‌هاي كردي درواقع به مردم خيانت مي‌كنند. بايد آموزش بدهيم. فرهنگ را بايد آموزش بدهيم. فرهنگ روز را ياد بدهيم. از صبح تا شب موسيقي‌هاي سطحي بي‌كلاس را براي مردم بدبخت به نمايش مي گذارند تا كي؟ اگر بخواهم به خواسته‌هاي اين افراد توجه كنم بايد فيلم‌هايي بسازم در ستايش موسيقي و رقص كردي و بزنند و برقصند و بگويم همه‌چيز عالي است، ولي نه، اتفاقا هيچ‌چيز عالي نيست. اگر كسي خلاف اين را مي‌خواهد ببيند، خودش بيايد فيلم بسازد. خيلي ساده است، شش ماه آموزش ببين و فيلم بساز. اتفاقا خوب هم هست. اين‌طوري عده‌اي وادار مي‌شوند دروبين دست بگيرند و ضد فيلم‌هاي من فيلم بسازند و اين يعني سينما. يعني تولد سينما. الان در كوچه ما در سنندج، پنج شش نفر فيلم مي‌سازند و اين يعني اتفاق. در هرحال توسط اين سه فيلم اتفاقي به‌وجود‌آمده است. سينما مثل ويروس به جان بچه‌هاي كرد افتاده است. ما انقلاب سينمايي تا دهه آينده خواهيم داشت. آن‌موقع شايد فرصت شود كسي دنبال رقص و آواز هم برود. من نگاهم اين است. شايد بعدها نگاهم تغييركند اما من اين تصاوير را رها نمي‌كنم. من رفتم به بغداد بعد از جنگ و يك ماه بعد از سقوط صدام. با دوستانم اين مسير را رفته‌ام اين‌ها مسئله من است و مي‌دانم رسالت سينما چيست. آن‌قدر هوش‌مند هستم كه بدانم چطور بايد فيلم بسازم.
- شما نامه‌اي هم به وزير آموزش و پرورش نوشته‌ايد. در مورد آن نامه بيش‌تر توضيح بدهيد.
- بله به‌خاطر اعتراضي كه به اين وزارت‌خانه و اصولا سيستم آموزش و پرورش به‌ويژه در مناطق محروم دارم. من خيلي مودبانه در آن نامه نوشته‌ام كه به وضعيت شهرستاني‌ها معترضم و البته اعتراض به وضعيت فيلمسازان شهرستاني را هم در جاي ديگر مطرح كرده ام. به بي‌مهري‌اي كه نسبت به فيلمسازان شهرستاني و درميان‌شان بچه‌هاي كرد اتفاق مي‌افتد معترضم. بايد به‌سوي آن‌ها دست ياري دراز كرد تا فيلم بسازند، و در آموزش و پرورش شرايط درستي را فراهم كنيم. خواهرم از آن‌جا زنگ‌زده و مي‌گويد پول ديوار كلاس‌مان را نداريم، پول ديوار داري؟ من از اين‌جا بايد پانصد تا يك ميليون بدهم تا ديوار كلاس‌شان را در مدرسه درست كنند. اين وحشتناك است. آن‌وقت شنيديم آموزش و پرورش كردستان پانصدميليون تومان بودجه تبليغات دارد. صبح تا شب مسابقات بي‌خودي مي‌گذارند. ما بايد كار فرهنگي روزآمد انجام دهيم.
- در آن نامه اين پيشنهاد را مطرح كرده‌ايد و سينماهاي كوچك و محدود براي مدرسه‌ها بسازند.
- بله سينما بسازند. هم براي مردم و هم براي بچه‌ها. صبح‌ها براي بچه‌ها فيلم نمايش بدهند و در ساعات تعطيلي مدارس براي مردم. اصلا‌ فيلم بشود واحد درسي. با سينما آموزش بدهيم,‌ آموزش و پرورش كردستان يك سالن سينما دارد كه در سال دو فيلم هم براي بچه‌ها نمايش نمي‌دهند. اين خيانت است. بودجه مملكت را صرف كرده‌اي و در دل آموزش و پرورش سينما ساخته‌اي، چرا براي بچه‌ها فيلم نمايش نمي‌دهند؟ چرا كسي دل‌سوزي نمي‌كند و فيلم‌هاي خوب براي بچه‌ها نمايش نمي‌دهند؟ چرا بايد هم‌چنان ما را عقب‌مانده نگاه دارند؟ چرا فيلم‌هاي روز دنيا را آن‌جا نمايش نمي دهند؟ سالن را از بودجه خودت نساخته‌اي، از مالياتي كه مردم مي‌پردازند، از بودجه بچه‌ها ساخته‌اي. سينما بايد بهره‌برداري شود، اگر بلد نيستي بايد از اين سرزمين بيرون بروي و آدمي بيايد كه دل‌سوز باشد و اين كار را انجام بدهد. از اين سالن استفاده‌اي نمي‌شود چون كسي به اين موضوع فكر نمي‌كند. در استان كردستان دو سالن سينما وجود دارد. اين بزرگ‌ترين ضربه است، خيانتي است كه مسؤولان فرهنگي به اين سرزمين مي‌كنند. مسؤول فرهنگي استان بايد آن را پي‌گيري كند. اين‌همه بودجه در اين استان صرف مي‌شود، چرا حاضر نيستيم در بانه، در مريوان، در ديواندره سينما بسازيم و مردم را با زبان امروز آشنا كنيم؟ چرا كسي معترض نيست به تلويزيون‌هاي كردهاي بيرون يا داخل ايران كه نگاه‌شان را ذره‌اي تغيير بدهند؟ آن‌قدر ما را عقب‌مانده نگاه نداريد. تلويزيون وظيفه‌اش اين است كه كمك كند به ارتقاي سطح علمي آدم‌ها, يا سطح دانش عمومي، فرهنگ‌مان را بالا ببرد و آموزش بدهد، اما اين كار را نمي‌كند.
- آقاي قبادي درمورد بودجه‌هاي فيلم‌هاي شما مطالب زيادي مطرح مي‌شود. اگر موافق باشيد در اين مورد توضيحي بفرماييد و ضمنا در فيلم «لاك‌پشت‌ها...» نوشته شده است محصول ايران و عراق، در حالي‌كه در آن زمان عراق به آن مفهوم وجود نداشت و بدون تعصب تنها جايي كه موجوديت داشت كردستان عراق بود.
- ببينيد اجازه داده نمي‌شد و نمي‌شود كه در عنوان، «كردستان عراق» بيايد. يعني نوشته شود محصول مشترك ايران و كردستان عراق.
- به هر حال هم‌كاري‌هايي در كردستان عراق با شما صورت گرفته است. اين هم‌كاري‌ها از طرف چه كساني بوده و چگونه؟
- وقتي كه فيلم دارد به دنيا معرفي مي‌شود، كشورهايي كه زير نظر سازمان ملل هستند يعني ثبت شده‌اند، به عنوان كشور، دنيا عراق را به عنوان كشور مي‌شناسند نه كردستان عراق را. من در اين فكر بودم كه اگر فيلم من از ايران معرفي نمي‌شد سريع فيلم را در دنيا با عنوان عراق معرفي كنم. درواقع دورانديشي كردم و منظور از محصول ايران و عراق هم اين نيست كه دولت ايران يا عراق به من پول داده‌اند. نه دولت عراق و نه دولت ايران هيچ‌كدام به من بودجه نداده‌اند. در اين‌جا اعلام مي‌كنم بودجه فيلم من بيش از ششصدميليون تومان است. تنها پولي كه در اين فيلم از سوي ايران هزينه شده، آن است كه من حقوق اثر هنري‌ام را پيش‌فروش كرده‌ام. يعني بنياد سينمايي فارابي چهل‌ميليون تومان به من بابت پيش‌فروش تمام حقوق اين فيلم، پول داده است و همين قيمت را هم كردستان عراق بابت پيش‌فروش حقوق اثر هنري فيلم به من داده‌اند. ولي وقتي من به آن منطقه مي‌روم نبايد اين يادمان برود كه يك فيلمساز بين‌المللي، خودش و دوستانش را به‌خطر مي‌اندازد و در آن منطقه سينما را مي‌آورد. دارد يك فيلم ارزشي درباره آن منطقه مي‌سازد. درواقع اين‌همه بودجه خرج كني تا اين اتفاق آن‌جا بيفتد. ما آمده‌ايم آن‌جا و طبيعي است چادر داشته باشيم، توپ و تانك بدهند، آدم بدهند براي امنيت، سه‌تا پيشمرگ بدهند، و اگر نوشته شده محصول ايران و عراق به دليل آن است كه گروه فني از ايران آمده و لوكيشن و بازيگرها عراقي هستند. معني‌اش اين نيست كه بودجه فيلم را آن‌ها داده‌اند. زيرا كه در تيتراژ نام تهيه‌كننده آمده. اگر كسي ششصدميليون به قبادي بودجه داده است مي‌تواند شكايت كند, تهيه كننده اين فيلم در واقع «مژفيلم» (كه متعلق به خود من است) و يك كمپاني فرانسوي به نام «بك‌فيلم» است. كدام ارگان كرد مي‌تواند به من اين پول را بدهد؟ اين جوك‌ها را بعضي از دوستان كرد كه ضد كرد هستند، به‌عنوان يك حركت اين را شروع كرده‌اند. اصلا از بيرون يا از آسمان يا دشمن‌هاي مردم كرد به بهمن پول داده‌اند، اين اصلا مهم نيست بلكه آن‌چه ساخته‌شده مهم است. از اين‌جا اعلام مي‌كنم تهيه‌كننده فيلم، كمپاني «بك‌فيلم» و «مژفيلم» است. هيچ‌كس صاحب سرمايه و صاحب اين فيلم نيست و هيچ‌كس بابت اين فيلم به من پول نداده و اگر پولي گرفته شده در حد پنجاه شصت‌ميليون از فارابي، ژاپن و آلمان بابت پيش‌فروش حقوق فيلم من است. من تا بيست‌وپنج‌ سال كليه حقوق رايت تلويزيون، ماهواره‌اي و سينمايي اين فيلم را به كردستان عراق فروخته‌ام. اين فيلم به سفارش كسي ساخته نشده. حرف‌هايي كه ديده‌ام در يكي از روزنامه‌هاي آن‌جا نوشته‌شده كه به سفارش يكي از مسؤولان كردستان ساخته شده، بي‌معني است. آخر چه كسي سفارش مي‌دهد؟ مگر من فيلم سفارشي مي‌سازم؟ كدام آدم مسؤولي به سينما اين‌طور نگاه مي‌كند كه به من سفارش بدهد؟ اگر اين‌جور نگاه مي‌كردند، مي‌رفتند زودتر دوربين مي‌خريدند. كدام مسؤول يا حزب كرد توانسته است سينما را بنياد بگذارد. اين‌همه بودجه صرف حزب‌سازي سياسي مي‌شود، چرا صرف حزب فرهنگي نمي‌شود؟ چرا تجهيزات نمي‌آوريم.
- راجب اسكار چه نظري داريد؟
- حقيقتش خيلي به اسكار اميدوار نيستم. البته اميدوارم جزء پنج فيلم باشد. ولي براي جايزه اميدوار نيستم.
- و د آخر ممنون از اينكه وقتتون را در اختيار ما گذاشتيد و اگر صحبتي در پايان داريد بفرماييد.
- من هم ممنونم، صحبتي ندارم به جز ارزوي خوشي براي تمامي هموطنان در هر جا كه هستند.

منبع: روزنامه آشتي
نويسنده: ‌شهاب‌الدين شيخي


9/9/1383

زکریا فتاحی 02-09-2010 10:33 PM

مصاحبه با كارگردان بهمن قبادی توسط: ران ويلكينسون سايت ام.&.سي.



مصاحبه‌اي را با بهمن قبادي نويسنده و كارگردان ايراني كه فيلمش ” لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ از سوي ايران به‌عنوان بهترين فيلم ايراني به آكادمي اسكار در بخش فيلم‌هاي خارجي زبان (غير آمريكايي) معرفي شده، انجام داده است. قبادي به عنوان فيلم‌ساز مطرح كه در منطقه كردستان ايران/ عراق فعاليت دارد شناخته شده است.

دو فيلم بلند سينمائي اخير او ” زماني براي مستي اسب‌ها“ و ” آوازهاي سرزمين مادري‌ام “ مي‌باشد. نمايش فيلم ” لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ از هجدهم فوريه در چند سينماي ايالت متحده آغاز خواهد شد.

قبادي فيلم ” لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ را با كمك بازيگران خردسال غير‌حرفه‌اي در همان منطقه‌ محل وقوع حوادث اصلي ساخته است.

او با ساخت اين فيلم نشان مي‌دهد كه جنگ چگونه مي‌تواند بر زندگي كودكان تأثير بگذارد و همينطور چگونه رسانه‌هاي خارجي در منطقه زندگي مردم را مورد تجاوز قرار مي‌دهند.


M&C:
شما در كردستان ايران بدنيا آمديد، بعد از آن در كجا زندگي كرديد؟

قبادي :
من در يكي از شهرهاي كردستان ايران در مرز بين ايران و عراق بدنيا آمدم و بزرگ شدم و هرگز خارج از كردستان يا خارج از ايران زندگي نكرده‌ام. پدرم مجبور شد بخاطر خشونت‌هاي منطقه محل زندگي‌مان را به مكان ديگري منتقل كند. در نتيجه ما از مرز به شهر ديگري در داخل ايران نقل مكان كرديم.
وقتي كه در تهران هستم دود و آلودگي و شلوغي را دوست ندارم، نه خوب مي‌توانم فكركنم و نه كار، بيشتر ترجيح مي‌دهم در روستا باشم و در آرامش روي فيلم‌هايم كار كنم.

M&C:
چرا فيلم” لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“را در كردستان عراق فيلم‌برداري كرديد؟ چرا ايران كشور خود را انتخاب نكرديد؟ كه آن هم مناطق مشابه منطقه مورد نظر در فيلم، وجود دارد و هم مردم كرد كه در مرز هستند خيلي متفاوت نمي‌باشند؟

قبادي:
وضعيت كردستان عراق به لحاظ وجود ميادين مين و كودكان يتيم مورد تجاوز واقع شده، قطعاً بدتر از وضعيت كردستان ايران است. اگر چه از نظر جغراقيائي تفاوت چنداني بين كردستان ايران و عراق وجود ندارد، اما در كردستان عراق وجود ميادين مين وضعيت خاصي را بوجود آورده است. من خيلي دوست داشتم تا در صورت موافقت دولت تركيه بتوانم فيلمي را در آنجا بسازم، ليكن امكان انجام چنين كاري بسيار بعيد است. من مي‌خواهم خودم و مخاطبينم بتوانيم تمام جوانب اين مصيبتها را ببينيم.
مردم كُرد هيچ يك از مرزهاي اين سه كشور را نمي‌شناسند، آنها بدون توجه به اين مرزها تنها در ملت خود هستند. وضعيت در كردستان تركيه بسيار وخيم تر از ايران و عراق است.
در زماني كه كشتار كُردها در تركيه اتفاق مي‌افتد. ايران و عراق از حمايت نيروهاي خارجي، بريتانيايي و برزيلي برخوردار بودند. در تركيه چنين نيروهايي هستند تا حداقل، اندكي اخبار بي‌رحمي‌ها را فاش سازند. در آنجا قساوتها در خفا اتفاق مي‌افتد و آزادانه به حيات خويش ادامه مي‌دهد در حالي‌كه سياستمداران در قدرت خويش، پيش مي‌تازند. در تركيه براي مردم كُرد هيچگونه هويتي به عنوان موجود انساني وجود ندارد. آنها بي نام و نشان و بدون اينكه در جايي نشاني از خود بر جاي بگذارند قتل عام مي‌شوند آري در آنجا هيچگونه جنايتي عيله انسانيت وجود ندارد، چرا كه هيچگونه شاهدي وجود ندارد.

M&C :
براي ما توضيح دهيد كه چگونه بازيگران خردسال فيلم را برگزيديد. آيا هيچگونه آزمايشي وجود داشت و اينكه كودكان را از بغداد انتخاب كرديد يا كردستان؟

قبادي :
فرايند بسيار طولاني بود. سيصد نفر بودند كه مرا در مرحله پيش توليد ياري مي‌كردند. از آنجا كه هيچگونه بازيگر حرفه‌اي، صنعت سينمايي و حتي ذهنيت بازيگري در منطقه وجود ندارد.
همكاران پيش‌توليد من دوربين به دست از شهري به شهري سفر مي‌كردند از كودكان بي شماري تصوير مي‌گرفتند كه شايد مي‌توانستند براي نقش‌هاي تعيين شده مناسب باشند . تمام كودكان اهل كردستان عراق هستند. دختر اصلي فيلم (آواز لطيف) در يك روستاي بدون برق و محيطي كاملاً روستايي زندگي مي‌كرد. سوران ابراهيم (ستلايت) تنها بچه‌اي است كه در مورد تلويزيون چيزي مي‌دانست . من زمان نسبتاً‌ زيادي را با بچه‌ها زندگي كردم و براي آنها عميقاً احترام قائلم.
در مقايسه با احساس آرامش رفاه و ايفاي نقش آنها، دوربين از اهميت كمتري برخوردار است. براي اينكه آنها بتوانند خودشان باشند و نيز براي ترسيم تصوير دقيقي كه بر روي پرده مورد نياز است ،آنها بايد راحت مي‌بودند.


M&C:
آيا واقعاً بچه ها دركردستان ميادين مين را مي‌كندند و آنها را مي‌فروختند؟ آيا هريش فيصل دستهايش را در يك حادثه انفجار مين از دست داده بود؟

قبادي:
بسياري از كودكاني كه به اشكال گوناگون از جمله مين‌ها و گلوله‌هاي منفجر نشده اعضاء بدن خود را از دست داده‌اند دچار آسيب‌هاي روحي و رواني مي‌شوند و به سختي صحبت خواهندكرد،‌چه برسد به اينكه بخواهد مقابل دوربين هم باشد.
اين بچه بسيار متفاوت بود. هنگاميكه او فقط هفت سال داشت، در منطقه‌اي كه قبلاً ميدان جنگ بوده و اكنون پر از بمبهاي منفجر نشده و گلوله‌هاي توپ است بازي مي‌كرده است. در آن منطقه خطوط برق ولتاژ قوي‌اي وجود داشت كه در بعضي نقاط در اثر انفجارها پوشيده و يا سر از زمين بيرون آورده بودند.
پرنده‌اي را مي‌بيند كه در ميان سيم هاي برق گرفتار شده و سپس پرنده را آزاد مي‌كند. اما هنگاميكه داشت پرنده را آزاد مي‌كرد دچار برق گرفتگي ولتاژ بالا مي‌شود و بازوانش خاكستر مي‌شوند. عليرغم اين شرايط او هيچ ترسي از دوربين نداشت و قبول كرد كه در فيلم باشد.


M&C:
فيلم نشان مي‌دهد كه بچه‌ها مين‌ها را جمع مي‌كنند و آنها را به يك دلال مين بومي مي‌فروشند. ـ آيا اين كار بخشي از يك برنامه انسان دوستانه سازمان ملل بود؟ خريدار با آن مين‌ها چه مي‌كرد؟

قبادي:
اين يك واقعيت است كه بچه‌هاي كرد مين‌ها را جمع مي‌كنند و آنها را مي‌فروشند. خريدار بخشي از يك سازمان است كه مين‌هاي خريداري شده را مجدداً به دولت مي‌فروشد. دولت آنها را براي جنگهاي دوباره در زمين دفن مي‌‌كند و براي دوباره جمع كردن آنها بچه‌هاي بيشتري كشته مي‌شوند. تراژدي منطقه اين است.

M&C:
از آنجائي‌كه شما از شهر اصلاً دل‌ خوش نداريد، چرا پس فيلم بعدي شما قرار است در شهر فيلم‌برداري شود؟

قبادي:
فيلم بعدي من به گونه‌اي است كه بخشي از آن در شهر و بخش ديگر در روستا فيلم‌برداري خواهد شد. در واقع من سه پروژه جديد در دستور كار دارم. يكي در يك كنسرت با يك سازمان استراليايي و حول و حوش مرگ موتسارت مي‌گذرد. اين يه جور اپرا است.
دومين فيلم در صورت تكميل گفتگوها به يك ستاره فيلم آمريكايي خواهد پرداخت. از آنجائيكه ما هنوز در حال مذاكره هستيم، نمي توانم اسم اين هنرپيشه را به شما بگويم. اين فيلم يك كمدي خواهد بود و ما بايد فيلم‌برداري آن را پاييز سال 2005 آغاز كنيم. سومين فيلم كه تماماً در شهر فيلم‌برداري مي‌شود بحران شهر را آشكار خواهد ساخت‌. اين فيلم در مورد من، پدرم و بزرگ شدنم است.
M&C:

منبع: http://www.Monsters and Critics.com

زکریا فتاحی 02-09-2010 10:36 PM

سینمای ملتی بی وطن: مصاحبه ای با بهمن قبادی



بهمن قبادی با فیلم دردناک خود،" زمانی برای مستی اسبها" محصول سال 2000 میلادی، درصحنۀ بین الملل شکفت. فیلم سوم وی،" لاکپشتها هم پرواز می کنند" اولین فیلمی است که پس از فروپاشی صدام درعراق تولید می شود. داستان این فیلم که دریک کمپ پناهندگان اتفاق می افتد، بر محورکردهایی که بین مرز ایران و عراق زندگی می کنند متمرکز است. مناظر قله های پوشیده از برف کوهستانهای اطراف این منطقه و دره های سرسبز اگرچه زیبایند لیکن همانند وهم می باشند. زمین وحتی دریاچه ها، سراسر پوشیده از مین بوده وماشین آلات و دستگاههای متروک و به جا مانده از جنگ در همه جا پخشند.

همانند فیلم اول خود، قبادی توجه خویش را بر کودکانی که درمحیطی چنین زندگی می کنند متمرکز می کند. بازیگران فیلم وی متشکل از نابازیگرانی هستند که از همان مناطق انتخاب گشته اند. بسیاری ازکودکان بانضمام دو تن از هدایتگرانشان ، درحین جدا کردن مینها از زمین به منظور فروششان در بازار سیاه، اعضای بدن خویش را در زمینهای مین از دست داده اند.

رسالت قبادی برای گفتن داستانهایی از رنجهای کردستان و کردها همچنان اولین محرک وی می باشد. همانطور که در فیلم " زمانی برای مستی اسبها"، او مشتاق به تصویر کشیدن صریح رنجهای کودکان است تا به هدف خویش نائل گردد، " لاکپشتها هم پرواز می کنند" شامل چندین صحنه می باشد که درآن بی علاقگی دنیا نسبت به کودکان، قویاً هشدار داده می شود. با اینحال بازیهای کودکان و نیز شیوۀ رفتارهای آنها نسبت به یکدیگرعمیقاً به یاد ماندنی و متأثر کننده است. صحنه های زیبای فیلم وانتخاب دقیق قبادی از دامنه های کردستان نیز بسیاربرقدرت فیلم می افزاید.

فیلم " لاکپشتها هم پرواز می کنند" ازتصاویری نیمه مستقل از جریان فیلم مانند لحظه های خودکشی گرایانۀ آگرین برلبۀ یک صخره یا صحنۀ مضحک و پوچ کشیده شدن دیش ماهواره به سوی شهری که به نظر می رسد فاقد الکتریسیته است شکل گرفته است. مهارت بصری صحنه هایی از این دست و ریتم پر انرژی فیلم باعث افزایش تفاوت معنایی، سبکی و پیچیدگی نسبت به فیلمی که ممکن بود بسیار موعظه گر و افسرده کننده باشد می گردد. به هنگامیکه " لاکپشتها هم پرواز می کنند" کیفرخواست هیچ سیاست خاص سیاسی نیست، فرصتی برای بینندگان غربی فراهم می آورد تا شاهد آنچه که جنگهای خارجی از خود باقی گذاشته و تأثیری که برمردم عامی دارند باشند.
"سینه است" بواسطۀ تلفن و متعاقباً پیگیریهای ایمیلی با بهمن قبادی در تهران مصاحبه کرد. جا دارد که درهمینجا از خانم نغمه شیرخان به خاطر ترجمه و نیزهمکاری فوق العاده شان در طرح سئوالها تشکر کنم.
- راهول حمید

سینه است:
همانند فیلم قبلیتان " آوازهای سرزمین مادریم"، " لاکپشتها هم پرواز می کنند" به صورتی آزاد پیرامون خط داستانی اولیه ای ساختاریابی گشته است. می توانید دربارۀ مرحلۀ نوشتن فیلمنامۀ این فیلم و اینکه چگونه شما کاراکترها و داستانهای هرکدامشان را رشد دادید بگویید؟

قبادی:
دو هفته پس از سقوط رژیم عراق، بعد از اینکه جنگ شروع شده بود، من با یک دوربین دی وی (DV ) به عراق رفتم. من ازمرز ایران و عراق که لوکیشن فیلم " لاکپشتها هم پرواز می کنند" می باشد دیدن کردم. وقتی به ایران برگشتم مشغول کارکردن بر پروژۀ دیگری بودم، اما احساس کردم که مجبورم تا مسیرم را عوض کرده و کارکردن بر روی این پروژه را آغاز کنم. هیچ ایده ای از نتیجۀ نهایی این پروژه نداشتم اما فقط می بایست در اسرع وقت دوباره به عراق بازمی گشتم. بنابراین مسیر انحرافی را اختیار کرده و با گروهی کوچک و بدون هیچ مدرک قانونی مورد نیاز برای فیلمبرداری برگشته و شروع به کار با دولت کردستان کردم. ما تمام صحنه را ساختیم و فیلمنامه در حین کارکردن من با 8000 سیاهی لشگر و اعضای گروه فیلمبرداری شکل گرفت.

سینه است:
یکی از برجسته ترین وجوه فیلم حضور کودکان معیوب و افلیجی می باشد که نقشهای اول فیلم را ایفا می کنند. می توانید دربارۀ مراحل پیدا کردن این کودکان و بازی گرفتن ازایشان و اینکه آیا آنها درارتقای کاراکترهایی که بازی کردند مشارکت داشته اند صحبت کنید؟

قبادی:
سه ماه طول کشید تا من ازچهار نفردر چهارماشین متفاوت به منظور کشف وارزیابی لوکیشنهای فیلم استفاده کردم. پیدا کردن لوکیشنهایی مناسب، سخترین مرحلۀ تولید این فیلم بود. من کودکان را درشرایط سخت زندگیشان ازتمام کردستان پیدا کردم. پیدا کردن ایشان ساده بود. کسانیکه من در فیلم از آنها استفاده کردم ساکنان نقاط بسیارمختلف این استان به نامهای کرکوک، اربیل و سلیمانیا هستند. هرکدام ازاین مکانها حدود سیصد تا چهارصد کیلومتر از یکدیگر فاصله داشتند. ما تمامی کودکانی را که علاقه به کارکردن با ایشان را داشتیم دور هم جمع کردیم. من با ایشان زندگی کرده و وقت بسیار زیادی برای آنها صرف کردم. فیلمنامه اساساً در نتیجۀ این تجربه رشد کرد.
سینه است: شما گفتید که انتخاب لوکیشنهای فیلم یکی از دشوارترین قسمتهای ساخت این فیلم بوده است. من اززیبایی صرف مناظر و حس آرام و ساکت روستا با وجود قرارگیری آن در میان زمینهای مین، پناهندگانی رنجور و جنگی در حال وقوع بهت زده ام.

قبادی:
این ناحیه سرشارازمنابع طبیعی و یکی ازغنی ترین نواحی این سرزمین می باشد. می خواستم تا آرامش و صفای این منظره را درتقابل با این حقیقت که مردمانش حتی ازلذت قدم زدن درآن محرومند قراردهم. چراشما می توانید برخلاف تپه های زیبای اینجا، از کوههای آلپ (Alps ) دراروپا لذت ببرید؟ دلیل آن این است که این منطقه همانند پیادۀ شطرنج، همواره در گرومنافع ابرقدرتها بوده است. آنها تمامی منابع این منطقه را استخراج نموده و درعوض ویرانی، زمینهایی سرشارازمین، پوکۀ توپهای جنگی و سلاحهایی متروک به جا گذاشته اند. این است چیزهایی که آنها برای زندگی این مردمان باقی گذاشته اند. چنین وحشیگری ای حتی در سلطنت حیوانات نیز دیده نمی شود.

سینه است:
به نظر می رسد که آب نقش بسیار مهمی به عنوان مرتبط کنندۀ کاراکترها و منظرۀ طبیعی این فیلم بازی می کند.

قبادی:
هیچ مکانی دراین منطقه برای نفس کشیدن یافت نمی شود. آب آلوده است، زمین مملو از مین است، هوا سرشارازهواپیماهاست و بازارها محل تاراج اسلحه های جنگیند. حتی در زیرآب، مینهای منفجرنشده وجود دارند. هیچ راهی برای دریافت اینکه چگونه کودکان، درکمال سلامت مردند وجود ندارد. برای آگرین و ست لایت، آب نمایانگر تنها مکان سرگرمی آنهاست. آگرین، ست لایت را می فرستد تا برایش ماهی قرمز بیاورد چراکه او می داند که بزودی خواهد مرد و نمی خواهد بیشتر از این گرفتارست لایت گردد. نتیجتاً، حتی مکان بازی آنها معنی بسیار تاریکی به خود می گیرد.

سینه است:
یکی از تمهای فیلم شما ارتباطات و اخبار و اینکه چه اطلاعاتی می توانند مورد اعتماد قرار گیرند می باشد. به نظر می رسد که فیلم، این منابع مصنوعی را با پیشگوئیهای ذهنی هنگوو مقایسه می کند. ظاهراً فیلم بسیاربه احتمال وجود شبکه های ارتباطی قوی نیز بدگمان است.

قبادی:
من کاک ست لایت و نصب دیش ماهواره را به شوخی و با این ایده که مردم بهتر از هر گویندۀ سی ان ان (CNN )، بی بی سی (BBC ) یا فاکس (Fox ) می دانند معرفی کردم. مردم این ناحیه سرزمینشان را می شناسند و برای چندین نسل تمام عمردر اینجا زندگی کرده اند. آنها تاریخ این سرزمین را می شناسند و دیگر هیچ چیزحتی جنگ آنها را غافلگیر و هراسان نمی سازد. این شبکه های ارتباطی تنها به بوش و صدام علاقه مندند. آنها خود، بوش و صدام را خلق کرده و مبدل به سوپر استارکرده اند. در فیلم من، کاراکترها سوپراستارها هستند. مردم به مراتب داناتر و آگاه ترازهرگویندۀ خبری دیگری نسبت به آنچه که در پیرامونشان اتفاق می افتد هستند. اخباری که بواسطۀ ماهواره یا تلویزیون در روستا پخش می گردد، بسیار یک جانبه چیزی را به تصویر می کشد که هرگز تصویر دقیق آنچه که در حال رخ دادن است نیست. فیلم من قصد آن دارد تا به جای چهره های بزرگ سیاسی، بر وضعیت ویژۀ این سرزمین متمرکز باشد.

سینه است:
فکر می کنم که قصدی چنین قطعاً از خلال فیلم حس می شود، اما اینطوربه نظرم آمد که نوعی عدم ارتباط در میان جامعۀ آن منطقه نیزوجود دارد. اینطور به نظرمی رسد که در این فیلم بزرگسالان نسبت به کودکان کاملاً نامهربانند. خصوصاً هنگامیکه به صحنه های معلم مدرسه و دلال کرد مینها فکر می کنم.

قبادی:
فکر می کنم بزرگسالان به مراتب آسیب دیده تراز کودکان هستند. اگر چنین احساسی حس می شود، خب آن نیز بخشی از واقعیت می باشد. آنها به فکرتهیۀ غذا هستند. با آنکه به شدت فقیرند باید از خانواده های خویش مراقبت کنند، لیکن هیچ درآمدی برای این کار ندارند. نگرانی آنها یتیم ها نیست. آنها تنها می توانند به زنده ماندن روزانۀ خویش فکر کنند. آنها می بایست دردوره ای ازعمرخویش با واقعیتی خشن و ناگوار سرمی کرده اند و در نتیجه هیچگونه امیدی ندارند. رفتارآنها با کودکان انعکاس این حقیقت است که در زندگیشان به نقطه ای رسیده اند که هیچ چیز برایشان جز زنده ماندن اهمیت ندارد.

سینه است:
کاراکتر ست لایت چیزی بین بزرگسالی و کودکی است. ما می توانیم ببینیم که اوهمانطور که شما شرح دادید قادربه بیباک بودن بزرگسالان می باشد، حال آنکه همچنان معصومیت کودکانۀ خویش را ازحفظ کرده است. این دوگانگی شخصیت وی بسیار جالب است.

قبادی:
کودکان این فیلم مخلوطی از شخصیت من هستند. ست لایت نمایشگریکی از چهره های من می باشد. در کودکی بسیارباهوش و پرانرژی بودم. من کارهای بسیار متفاوتی انجام می دادم و از همان سن بسیارپائین شروع به کارکردن و پذیرفتن مسئولیت کردم. من با پسری که به صورت خود از پشیمانی و شرم سیلی می زد نیز شناخته می شوم. هرزمان که پدرم مرا سرزنش می کرد، من احساس چنین رفتاری را در خود داشتم. او یک پلیس بود،همیشه مرا دنبال وکوچکترین حرکت مرا ردیابی می کرد. این کار، مرا بسیار ناراحت کرده و باعث می شد بخواهم سریعتر حرکت کنم تا از موشکافیهای او به دور باشم. زندگی در کردستان، زندگی حرکت نیز می باشد. همانند آگرین، من حتی درکودکی به فکر خودکشی نیز افتادم. همچنین من قادر به نوعی پیش گویی آینده نیز بودم. همۀ شخصیتهای این فیلم بخشی از من هستند.
دوگانگی شخصیتها همه از من می آیند. اما احتمالاً مردم این ناحیه، این دوگانگی رادرنتیجۀ مواجۀ با جنگ و فقری که پیرامونشان را فرا گرفته با یکدیگر تقسیم می کنند. ست لایت شخصی بسیار مسئول و کاردان است. او آرزوی رفتن به آمریکا را دارد، اما در انتهای فیلم، این احساس منتقل می شود که آرزوی او به کلی نابود گشته است. این یأس و دلشکستگی در چهرۀ او می تواند خوانده شود. او درشرایطی به دنیا آمده است که هیچ کس نباید به دنیا بیاید. او زنده می ماند اما صورتش، صورت کسی است که مواجه با بدبختی عظیمی بوده است.

سینه است:
به نظر می آید که ست لایت و آگرین نمایشگران دو شیوۀ مواجه شدن با تراژدی ای که پیرامونشان است هستند. روحیۀ زنده ماندن ست لایت در تقابل با احساسات خودکشی گرایانۀ آگرین است. این تقسیم بندی با کلیشۀ مرد بعنوان فاعل و زن بعنوان مفعول مطابقت می کند. آیا شما قصد چنین مقایسه ای را به این شیوه داشته اید؟

قبادی:
قطعاً چنین تضادی موجود است، اما همۀ کاراکترهای فیلم شامل دکتر،معلم و کودکان، مملو از تلخی، غم و کینه هستند. حتی ست لایت نیز در آخر می بازد. او پایش، معصومیتش و محبوبش را از دست می دهد. اگرچه شخصیتهای آنها به نظر با یکدیگر متضادند، لیکن در شیوه هایی معین همانند یکدیگرند و همگی یک درد را با یکدیگر تقسیم می کنند. این داستان همیشگی این سرزمین است. مهم نیست چه اندازه امیدوار یا نا امید هستید، شما همواره به یک جا ختم می گردید.

سینه است:
اینجا درغرب، یکی از معمولیترین شیوه های سینمای نوی ایران، خصوصاً با توجه به فیلمهای اولیۀ کیارستمی و پناهی، اینگونه شناخته شده است که کودکان به گونه ای سمبولیک و استعاره ای در فیلمها استفاده می گردند. آنها همانند بزرگسالانی کوچک هستند. اما در فیلمهای " لاکپشتها هم پرواز می کنند" و " زمانی برای مستی اسبها"، کودکان، کودکان واقعی ای هستند که مجبوربه ایفای نقش بزرگسالان گشته اند. برای برخی از منتقدین غربی تصاویر رنج بردن کودکان درفیلمهای شما بسیارناخوشایند بوده است.

قبادی:
من متولد کردستان، مرزهای بین ایران و عراق هستم. ما ازبدترین بمبارانهای خلال جنگ ایران و عراق بسیار رنج بردیم. غم، تراژدی و بدبختی ای که کودکان این منطقه تجربه می کنند بسیار متفاوت ازتجربۀ کودکانی است که درمرکز ایران زندگی می کنند. من موافقم که فیلمهای من از فیلمهای کیارستمی متفاوت است و این تفاوت را جشن می گیرم. من برای این تفاوت کوشیده ام. شیوه های بسیار زیادی برای گفتن داستانهایی دربارۀ کودکان وجود دارد. چرا همه باید یک مدل را دنبال کنند؟ مردم باید عمیقاً دردرون خود جستجو کنند و به جای کپی کردن دیگری، داستانهایی را بازگو کنند که به قلبشان نزدیکتر است و تجربه اش کرده اند. کپی کردن دیگری اینگونه تعبیرمی شود که همواره این نگاه شخص دیگری است. من می خواهم فیلمهایم منحصر به فرد باشند. بر اساس تجارب کودکیم، داستانهای خاصی وجود دارند که می خواهم بگویم. داستانهایی که زندگیشان کرده ام و داستانهایی که برایم گفته شده اند.

سینه است:
می توانید برایم بیشتر از گذشتۀ خود بگویید و اینکه چگونه وارد سینما شدید و با کیارستمی کار کردید؟

قبادی:
من در بانه به دنیا آمدم و هنگامیکه بزرگتر شدم به همراه خانواده ام به شهر بزرگ سنندج رفتم. فرهنگ و تاریخ کردستان مرا به شدت تحت تأثیر خود درآورد. در سنندج، پدرم اسمم را در کلاس کشتی نوشت. درکنار باشگاه، یک استودیوی عکاسی بود. من با عکاس آنجا دوست شدم و یکروز او مرا برای عکاسی کردن بیرون برد. نصف حلقۀ فیلم را او و نصف دیگرش را من عکاسی کردم. سپس پایم به تاریکخانه، جایی که زمان حضور نداشت، باز شد و من یاد گرفتم که چگونه عکسها را ظاهر کنم. عکاس از عکسهای من تحت تأثیر قرارگرفته و مرا به دنبال کردن هنرهای بصری تشویق کرد.
من شروع به اشباع کردن خودم از تصاویر کتابهای عکاسی و کارتون کردم. من کتابی کارتونی دارم که فکر می کنم باید حداقل 20 بار خوانده باشمش. پس ازآن من دوربین 8 میلیمتری به دست گرفته و اولین فیلم کوتاه خود را دربارۀ سیگارهای ایرانی و خارجی ساختم که موفق به دریافت جایزه شد. حرفۀ من از اینجا بود که شکل گرفت. صرفاً به منظورفراگیری فیلمسازی به تهران رفتم و از شیوۀ تدریس آنجا ناامید گشته و تصمیم گرفتم که خودم بهترمی توانم فیلمسازی را بیاموزم. بنابراین آموزش را رها کرده و فیلمسازی کوتاه را آغاز کردم. من درحدود 30 فیلم کوتاه ساختم و خصوصاً یکی از آنها موفق به دریافت بسیاری جوایز گشت. همۀ اینها به من اعتماد به نفس کافی را داد تا با کیارستمی تماس بگیرم. درآن زمان او می خواست تا فیلم بعدی خویش را در کردستان بسازد و من به او گفتم که می توانم به او کمک کنم. او مرا بعنوان ارزیاب و کاشف لوکیشنهای فیلمش همراه خود برد. من حتی نقش کوچکی هم در فیلم " باد ما را با خود خواهد برد" او به عنوان گورکن بازی کردم. من عاشق او و فیلمهایش هستم، اما هرگز آرزو نکردم که مرید او شوم. از آنجا که در حین کار من بسیارمشغول دویدن دراطراف صحنه بودم موفق به دیدن او نشدم. اما چیزی که از او گرفتم وسوسۀ بی لجام وی برای هنر فیلمسازی بود. همه چیزدردستان او بود و تکلیف ای که داشت تنها مرکز توجهش. این چیزی است که من همیشه در او ستایش می کنم.
سینه است: شما بین سینمای ایران و کردستان تفاوت قائلید. این تمایز را چگونه توضیح می دهید و چگونه تلاش کردید تا هویت خود را در جامعۀ سینمایی ایران شکل دهید؟

قبادی:
من همواره تلاش کرده ام تا دردید خودم راستگو باقی بمانم ،راه خود را بپیمایم و سبک خاص خود را داشته باشم. من یک کرد ایرانی هستم. من به سینمای ایران بسیار بدهکارم. اما متجاوزازچهل میلیون کرد در سوریه، ترکیه، عراق و ایران وجود دارد که تنها هشت یا نه سالن سینما دارند. تا زمانیکه من شروع به ساخت فیلم دربارۀ کردها کردم، ایشان هیچگونه حضوری بر پردۀ نمایش نداشتند. کردها به کارهایی که کرده ام بسیار افتخار می کنند و همواره حامیان بزرگ من بوده اند. این مرا به گفتن بیشتر داستانهایشان بر می انگیزد. ایشان مردمان من هستند. تنها یک چهارم کردها در ایران زندگی می کنند. ما بقی پراکنده شده اند. برای من هیچ فرقی بین کردهای ایران یا عراق یا ترکیه یا سوریه وجود ندارد. همۀ ما یکسانیم و یک زبان ، فرهنگ و تاریخ داریم. تمامی وجود من یک ایرانی است، اما قلب من کردی است.

سینه است:
همانطور که می گوئید، فیلمهای شما برمردم کرد و تاریخ طولانیشان متمرکز است. مردمی که با ایشان به صورتی وحشیانه از سوی دولتهای متفاوتی که با آنها زندگی کرده اند، خصوصاً دولتهای ترکیه و صدام رفتار شده است. درعین حالیکه این فیلم دربارۀ شرایط فوری اتفاق افتاده در عراق است، بازگو کنندۀ داستان بسیار آشنای تمامی کردها نیز می باشد. بهنگام ساخت این فیلم، تا چه حد شما احساس می کردید که در حال گفتن داستانی کردی تا گزارش وقایع جاری درعراق بودید؟

قبادی:
این داستانی بی انتهاست و این فیلمی است که هرکس در این دنیا می تواند با آن ارتباط گیرد. داستان این فیلم فقط به واقعه ای خاص در زمان محدود نمی شود. من از وقایع جاری استفاده می کنم تا داستان را شکل دهم، نه به آن معنی که آن وقایع محوریت فیلم را تشکیل دهند. روابط آدمی، گرفتاری مردم وشرایطی که برکودکان تحمیل می شوند، قلب این فیلم هستند. هر انسانی می تواند با کودکی که واگذاشته شده و یتیمی که درمیان جنگ و ویرانی به حال خود رها شده است ارتباط برقرار کند. و این داستانی نیست که تنها مختص امروز باشد.
اگرشما به کارگردانان نئورئالیست ایتالیایی همانند دسیکا (De Sica ) نگاه کنید، می بینید که آنها شرایط ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیدند، اما فیلمهایشان جاودانه است. مردمان ایتالیا و دیگر نقاط دنیا همچنان فیلمهای ایشان را می بینند و با آنها ارتباط برقرار می کنند. امیدوارم که فیلمهای من نیز تأثیری مشابه در سالهای آینده داشته باشند. می خواهم معاصر باقی بمانم، اما داستانهایی را که همواره بوده است و ادامه خواهد داشت را بازگو کنم.

سینه است:
درکنار نئورئالیستهای ایتالیا، آیا نمونه های سینمایی دیگری نیز وجود دارند که شما را تحت تأثیر قرار بدهند؟

قبادی:
ریشه های من بیشتر در سینمای ایران است. من چندین فیلم نئورئالیستی دیده ام، اما نه آنقدر که بخواهم بگویم که آنها عمده ترین تأثیر را درمن داشته اند. فکر می کنم که موج نوی سینمای ایران قطعاً تحت تأثیر نئورئالیستها بوده است. من از چهارمین نسل فیلمسازان ایران هستم و سینمای نئورئالیستی چندان تأثیر مستقیمی بر من نداشته است. ریشه های من در سینمای ایران است.
سینه است: به نظر آمد که حدود سال 2000 میلادی پس از فیلم " زمانی برای مستی اسبها" در سینمای ایران حرکتی به سوی سبکی صریحتر و معترض ترانجام گرفت. آیا این حرکت نتیجۀ شروع فیلمسازان جوانتر به فیلمسازی بوده است یا دلایل دیگری برای آن وجود دارد؟

قبادی:
سال 2000 میلادی، سال بسیار خوبی برای سینمای ایران بود. درحال حاضر احساس من این است که جامعۀ سینمایی دنیا از سینمای ایران درحال فاصله گرفتن است و من علت آنرا نمی دانم. در سال 2000، در سینمای ایران یک تغییر بوجود آمد و این محتملاً به دلیل حضور نسل جدیدی از فیلمسازان در عرصۀ سینما و تلاش آنها برای نائل شدن به مرحله ای جدید در این عرصه بود. نسل جدید فیلمسازان ازاین مزیت برخوردارند که فیلمسازان فوق العادۀ بسیاری دارند که می توانند از ایشان بیاموزند. شاید این چیزی است که منجر به چنین سبک جدید و معترض گونۀ فیلمهایشان گشت. آنها مشتاق بیشترریسک کردن هستند.

سینه است:
با توجه به اینکه آخرین انتخابات عراق پرسش دولت کردستان را معوق گذاشت، نسبت به آیندۀ کردستان چگونه فکر می کنید؟
قبادی: من هنوزهیچگونه نظری دراین باره ندارم. من تنها امیدوارم که کردها منتظروقایع بیشتری باشند و به ایشان اجازه داده شود که بدون هیچگونه ستم زندگی کنند. دوست ندارم راجع به این موضوع زیاد صحبت کنم. این برای من آشکارا سئوالی بسیار سیاسی است.

نویسنده: راهول حمید (Rahul Hamid)
مأخذ: سینه است (Cineaste ) ، تابستان 2005
میلادی ترجمه: شیرین برق نورد

زکریا فتاحی 02-09-2010 10:38 PM

مصاحبه سعيد قطبي زاده با بهمن قبادي


ـ از اين ماجراي 275 روز شروع كنيم كه اصلا نفهميدم منظورت چيست؟‌

اين يك بازي در فيلم‌نامه است. يعني قرار نيست كسي براي ما بهشت بسازد. 275 روز يك موعد بعيد و غير‌ممكن است كه مدام به تاخير مي‌افتد. از طرف ديگر اصلا‌ پيش‌گويي لازم نيست؛ آن منطقه هر روز آبستن يك حادثه تازه است. همه اين حوادثي كه اتفاق مي‌افتد نويد فردايي بهتر را مي‌دهد،‌ اما درواقع هيچ فرداي خوشي براي ملت كرد مقدر نيست. اين دايره در حال تكرارشدن است. همه در انتظار تحولي هستند كه پس از اين 275 روز رقم خواهد خورد و كردها قربانيان اصلي اين تحولات بوده و هستند.

ـ اول فكر كردم اين 275روز اشاره چندپهلويي است كه مي‌خواهد كردها و ايران و حكومت موقت عراق و آمريكا را باهم داشته باشد و عجيب اين است كه راجع به جنگ عراق فيلمي ساخته‌اي كه هيچ‌كس از دستت دل‌خور نيست.

من براي هيچ دولتي فيلم نمي‌سازم. آن چيزي را ساختم كه ديدم و حس كردم. اگر قرار بود براي دولت موقت يا احزاب كردستان عراق فيلم بسازم، ماه‌ها دنبال تجهيزات نمي‌گشتم. فيلم من دفاع از حضور امريكايي‌ها نيست؛‌ ورود نظامي‌ها آغاز ويراني قهرمان‌هاي من است. در ايران هم مي‌بيني كه فيلم با چه وضعيتي اكران شده.

ـ فيلم‌نامه «لاك‌پشت‌ها...» را با دو رمان‌نويس نسبتا معروف تنظيم كردي، نترسيدي از اين‌كه اعتبارت به عنوان مؤلف به خطر بيفتد؟

نه،‌ اصلا. مهم اين است كه فيلم چه چيزي از آب در آمده.

ـ فيلم‌نامه بعدي‌ات را هم با اين گروه مي‌نويسي؟

با محمد كاتب. فعلا دارم تحقيق مي‌كنم. داستان درباره زندگي خاله مادرم است. عده‌اي گفته‌اند دليل موفقيت «لاك‌پشت‌ها...» فيلم‌نامه‌اي است كه قبادي ننوشته. گفتم اصلا مهم نيست. اين فقط حاصل يك ذهن بيمار است. هنوز معناي كار گروهي را نمي‌فهميم. روي فيلم‌نامه «چه كسي جنگ را پيش‌گويي كرد؟» چهارماه وقت گذاشتم و بعد زنگ زدم به محمد كاتب.

ـ درباره روش فيلمنامه‌نويسي‌ات بگو.

طرحي را مي‌نويسم و دائم با آن كلنجار مي‌روم. بعد به كليتي چهل پنجاه صفحه‌اي مي‌رسم. اگر خودم بخواهم كاركنم يا از فرد ديگري بهره بگيرم, آن‌وقت به مرحله جزئيات مي‌رسيم. كاتب درباره جزئيات «لاك‌پشت‌ها...» خيلي كمك كرد. طعنه مي‌زنند كه فلاني رفته دنبال نويسنده‌هاي حرفه‌اي تا ضعف‌هاي كارش را بپوشاند. اين‌ها اصلا توجه نمي‌كنند كه حرف‌شان كاملا درست است. رفته‌ام دنبال نويسنده‌هاي حرفه‌اي؛‌ دنبال بقال سركوچه كه نرفته ام.

ـ محمدرضا كاتب كرد است؟

نه. با او از دوران دانشجويي دوست هستم. رمان‌هاي معروفي را نوشته،‌ مثل هيس. نخواندي؟

ـ نه. كتاب خانم شاملو را همين اواخر خواندم.

آره، من هم «انگار گفته بودي ليلي» را مطالعه كردم و خوشم آمد. همه‌اش فكر مي‌كردم بايد اين نويسنده تجربه سينما را داشته باشد. خلاصه با محمدرضا از قبل دوست بودم و از خانم شاملو هم دعوت كردم.

ـ بعد موضوع فيلم را با آن‌ها در ميان گذاشتي؟

قصه را براي‌شان تعريف كردم و طي ساعت‌ها بحث درباره موضوع‌هاي مختلف به توافق مي‌رسيديم. مايه‌هاي شاعرانه و فصل‌هاي عاشقانه فيلم‌نامه را خانم شاملو پيش مي‌برد و باقي بخش‌ها را محمدرضا. بعد مدام با هم سروكله ميزديم.

اين فصل‌ها را با توجه به لوكيشن‌هايي كه ديده بودي، مي‌نوشتيد؟

آره، ولي جالب است بداني وقتي براي شروع فيلم‌برداري رفتم عراق، ديدم اكثر مكان‌هايي كه درنظر داشتم، تخريب شده بود يا شكل قبلي را نداشت.

ـ فيلم‌نامه‌نويسان همراهت‌ بودند؟

نه، اتفاقا خيلي حيف شد. به محمدرضا كاتب گفتم بيا، نيامد. بعدها برايم گفت نيامدم تا معذب نشوي. گفتم من را تنها گذاشتي تا معذب نباشم؟

ـ ادبيات روز ايران را دنبال مي‌كني؟‌

خواهر بزرگم رمان‌خوان حرفه‌اي است و راهنمايي‌ام مي‌كند كه آثار كدام نويسنده‌ها را بخوانم.

ـ از آن دسته فيلمسازاني هستي كه با فيلم‌نامه كامل سر صحنه مي‌روند يا اهل اين كشف ‌و ‌شهود‌هاي سر صحنه‌اي هستي؟

از سال 67 كه كارم را شروع كردم. حتي پيش از فيلم‌برداري دكوپاژم را هم تنظيم مي‌‌كردم . ده سال اوليه اين‌طور سپري شد؛‌ چون بايد فيلم‌نامه را به انجمن يا تلويزيون ارائه مي‌دادم و جلب بودجه مي‌كردم. زماني كه فيلم بلند را شروع كردم؟ هنوز از ايده «زندگي در مه» فاصله نگرفته بودم و مشكلي پيش نيامد. براي فيلم دوم صدوبيست صفحه فيلم‌نامه نوشتم كه موقع كار،‌ دوسومش را كنار گذاشتم و دوباره از نو نوشتم. احساس مي‌كنم اين‌طوري اشرافم بيش‌تر است. با چهل‌درصد كارم را جلو مي‌برم و چون به باور‌پذير بودن اعتقاد دارم،‌ همان زمان از فضايي كه در آن قرار دارم الهام مي‌گيرم.

ـ وقتي براي كار سومت از دو داستان‌نويس دعوت مي‌كني، معلوم مي‌شود كه فيلم‌نامه برايت اهميت بيش‌تري پيدا كرده.

دقيقا. اعتقاد داشتم كه براي اين فضاها بايد قصه خوبي داشته باشم. فيلم‌نامه‌نويسان حرفه‌اي ما كساني هستند كه شرايط جامعه را كاملا درنظر دارند. بنابراين درنوشته‌هاي‌شان به صحنه هاي جذاب و تماشاگرپسند يا بخش‌هايي كه ممكن است مشمول مميزي شود تسلط دارند. دنبال كسي بودم كه اين محافظه‌كاري را نداشته باشد، چون اين مناسبات را اصلا درك نمي‌كنم.

ـ دركردستان بر حسب مناطق مختلف لهجه‌هاي گوناگوني هست, اين تفاوت‌ها را لحاظ مي‌كني يا همه به يك لهجه واحد حرف مي‌زنند؟

زبان اورامي، كرمانجي و سوراني ميان كردهاي ايراني رايج است. در «لاك‌پشت‌ها... » با شخصيت‌هايي مواجهيم كه به جاهاي مختلفي تعلق دارند. مثلا شيركوه از منطقه با ديني مي آيد. او و معلم، كرد سنندج هستند.

ـ به‌نظر من مهم‌ترين اتفاقي كه در فيلم‌نامه «لاك‌پشت‌ها...» افتاده، مهارت تو و نويسندگان در تلفيق فضاهاي گوناگون است. جنبه استنادي و زمان‌مند فيلم، اشاره به وقايع تاريخي است. داستان اصلي‌ات رابطه عجيب بچه‌هاست و با شخصيت پيش‌گو وارد عرصه‌‌هاي خيال‌گون مي‌شويم.

به عمد مي‌خواستم يك داستان را پي‌گيري نكنم. ماجراي آگرين و بچه‌اش مسئله‌ام نبود‌,، چون كه شبيه‌اش را در سينماي روز دنيا ديده بودم. دنبال يك ساختار به مفهوم دقيق كلمه بودم كه ظرفيت پرورش و پيوند اين ماجراهاي متفاوتي كه مي‌گويي را داشته باشد. يعني تلفيق باور‌پذير اين فضا‌هاي متعدد و آدم‌هايي كه در ارتباط با هم مي‌خواهند يك كليت را سامان بدهند. خب من با كمك دوستانم به اين ساختار رسيدم، اما باز احساس كردم به چيز ديگري نياز است و آن تغيير لحن بود. در اين ساختار واحد ما قصه‌هايي داريم كه فضا و لحن منحصر‌به‌فردي دارند. همواره از تراژدي به سوي كمدي و از كمدي به تراژدي در حركتيم. اين رفت و برگشت‌ها، دشوارترين مرحله كار ما بود. كاك‌ستلايت حد فاصل اين دو لحن كلي است. او قصه تراژيك آگرين، هنگاو و كودك را به قصه كميك كودكان و ريش‌سفيدهاي روستا مربوط مي‌كند.

ـ و همين گرايش، فيلم‌نامه پرشخصيتي را رقم‌زده.

شخصيت‌هايي كه هر كدام به قصه خودشان هويت مي‌دهند. بي‌تعارف مي‌گويم كه فيلمنامه مهم‌ترين عنصر «لاك‌پشت‌ها... » است. انرژي قصه‌هاي متعدد و شخصيت‌هاي ريز و درشت در سايه فيلمنامه‌اي فكر‌شده شكل گرفته و همين فيلم‌نامه براساس فضاهايي نوشته شده كه ظرف اصلي كار ما بود؛ ميدان مين، بازار ماهواره، اسلحه‌فروشي و... اين تنوع لوكيشن, تنوع شخصيت‌ها و تنوع لحن، ويژگي اصلي ساختار «لاك‌پشت‌ها... »است، يا خشت اول . ديگر دلم نمي‌خواست قصه سرراست تعريف كنم.

ـ با اين‌كه «لاك‌پشت‌ها... » رفت و برگشت‌ها‌ي زماني متعددي دارد،‌ اما در شخصيت‌پردازي تا حدودي از قواعد كلاسيك پيروي كردي. مثل شخصيت آگرين كه به‌تدريج به تماشاگر معرفي مي‌شود. سپس زود‌تر از كاك‌ ستلايت به هويت او پي مي‌‌بريم...

شوك اوليه نشان مي‌دهد كه ما با فيلمي شخصيت‌محور طرف هستيم، منتها به شكل عرفي ومعمول.‌ وقتي سرانجام وقايع را همان اول مي‌بينيم واكنش طبيعي‌مان يافتن علت‌هاست. پس به شخصيت نزديك مي‌شويم.

ـ فيلم‌نامه‌هاي اين سه كار بلندت را از لحاظ كلي چطور از هم تفكيك مي‌كني؟‌

«زماني براي مستي اسب‌ها» ماجراي شيفتگي من به يك سينماي قصه‌گو و پرتاثير است. هر اتفاق تازه،‌ قرار است اتفاق اصلي را تقويت كند. در «آوازهاي سرزمين مادري‌ ام» تا حدودي از اين روايت منظم و استاندارد فاصله گرفتم و در مسير سفر شخصيت‌هاي اصلي، قصه‌هاي مختلفي را ديدم و از آن‌ها گذشتم. اما ساختار پارامتريك فيلم سوم، روايت جنون‌آسايي دارد. تاثير هر واقعه‌اي درست نتيجه آن چيزي است كه مي‌بينيم، نه بيش‌تر و نه كم‌تر.

شخصيت پيش‌گو از اين‌نظر با ديگران تفاوت دارد كه از آينده آگاهي دارد،‌ اما انگار تلاش نااميدكننده‌اش براي از حركت انداختن زمان است. او در اين وضعيت بشري از سرنوشت همه مطلع است. در عين حال مقاومت مي‌كند. به‌نظرم تك‌صحنه‌هاي هشداردهنده خودكشي آگرين، مي‌تواند از نقطه نظر هنگاو باشد. يعني اوست كه مدام با اين كابوس زندگي مي‌كند.

ـ حرفي كه مي زني برايم تازگي دارد. اما مقاومتي كه اشاره كردي، يك عنصر خود‌آگاه بود. جنبه‌هاي پيامبرگونه هنگاو مانع فاجعه‌اي كه در راه است، نمي‌شود. فاجعه زماني رقم مي‌خورد كه او با يقينش ستيز مي‌كند. يعني تا پاي جان مي‌كوشد پيش‌گويي‌هايش تحقق پيدا نكند.

ببين، ‌درست است كه وجود هنگاو تا حدودي رمز و راز قصه را بيش‌تر كرده، اما از جنبه‌اي ديگر حرف‌هاي او نشان‌گر هيچ قدرت غير‌مادي نيست. من به عنوان پيش‌گو مي‌گويم تا زماني كه سرمايه وارد اين منطقه نشده، تا زماني كه جهل و فقر در اين سرزمين بيداد مي‌كند و تا زماني كه بازار تسليحاتي رونق دارد، هر آن بايد منتظر يك اتفاق هولناك باشيم. اين واقعيت در تاروپود زندگي مردم كردستان جريان دارد و آن‌ها با اين وضعيت درطول تاريخ پيش آمده‌اند. اين واقعيت وقتي در معرض قضاوت ديگران قرار مي‌گيرد, مي‌شود واقعيت جادو‌شده. در حالي كه آن‌جا اين عين زندگي است؛‌ چون همه در حاشيه مرگ نفس مي‌كشند. «صد‌سال تنهايي» براي تو رئاليسم جادويي است نه براي من كه در سرزميني مشابه ماكوندو به دنيا آمده‌ام،‌ رشد كردم و بالغ شدم. كافي است در آن‌جا زندگي كني و تمام اين جنبه‌هاي به قول خودت خيال‌گون را در واقعيت ببيني. هروقت كتاب ماركز را خواندم، ياد «گورستان غريبان» ابراهيم يونسي افتادم. يادم است گفته بودي «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» يك جور «ولنگ و وازي شيرين» دارد. اين ولنگ و وازي خاصيت آن سرزمين و فرهنگ است. درباره اين‌كه نوشتي تحت تاثير امير كاستاريكا بودم،‌ من اعتراف مي‌كنم كه عاشق «دوران كولي‌ها» هستم. آن ديوانگي و بي‌نظمي و زندگي در سايه فقر و جنگ، هميشه بر سرزمين كردستان چيرگي داشته. گذشته از اين بعدها تحقيق كردم و فهميدم خيلي از كردهاي تركيه به بالكان مهاجرت كرده‌اند و ما با آن‌ها حتي واژه‌هاي مشترك داريم. آن‌ها به مادر «دايه» مي‌گويند و دوست‌داشتن درزبان آن‌ها «ئه‌وين»‌ است؛‌ درست عين زبان كردي. شيفته امير كاستاريكا نيستم،‌ انرژي دروني آدم‌هايش را دوست دارم. مثلا‌ «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» را درستايش «دوران كولي‌ها» ساختم،‌ ولي خب،‌ از اين فيلم آخرش خوشم نيامد.

ـ بازي‌هاي زماني «لاك‌پشت‌ها... » به كلي متفاوت است از شيوه روايت‌گري فيلم‌هاي بين‌المللي سينماي ايران. در اكثر اين فيلم‌ها با شخصيت‌هاي ساده و روايت سرراست طرف هستيم.

هميشه اشتياق اين را داشتم كه به جاي شروع كردن از نقطه يك و رسيدن به نقطه ده,‌ بدون هيچ پيش‌زمنيه‌اي، ‌از ده شروع كنم و بعد به تناسب اين بازي را ادامه بدهم.

ـ ويژگي شاخص ديگر «لاك‌پشت‌ها... » اين است كه خرده‌داستان‌هاي فيلم‌نامه براساس شخصيت‌هايي طراحي شده كه در زمان كوتاه حضورشان مؤثر و ماندگارند؛‌ درست برخلاف «آوازهاي سرزمين مادري‌ام»؛‌ مثل دلال ماهواره،‌ دكتر فيلم قبلي يا پيرمردهاي روستا.

خيلي از شخصيت‌هايي كه نوشته بوديم،‌ موقع ساخت به دليل عدم تناسب با محيط حذف شدند. وقتي به بازار ماهواره‌فروشي مي رسيم، ‌احساس مي‌كنيم كه بازار غريبي است. پس يك آدم نرمال نمي‌تواند در اين بازار كاسبي كند. يك‌دستي كار به هم مي‌خورد.

ـ يك‌جا اشاره مي‌شود كه ستلايت آدم خالي‌بندي است. بعد موقعي كه با آگرين به بركه مي‌رسند، مي‌گويي نكند ماجراي ماهي‌ قرمز و مرگ چند كودك و... هم خالي‌بندي باشد.

خب دقيقا‌ همين‌طوري است كه مي‌گويي. آگرين و ستلايت در آن سكانس دارند به‌نوعي هم‌ديگر را دست مي‌اندازند. ستلايت براي خودنمايي، ‌خالي‌بندي مي‌كند و آگرين كه نمي‌خواهد اين عشق پا بگيرد،‌ تظاهر مي‌كند كه باور‌كرده و او را مي‌فرستد سراغ ماهي، ‌ستلايت با اين‌كه مي‌داند ماهي نيست شيرجه مي‌زند و دنبال ماهي مي‌گردد. بعد مي‌فهمد كه آگرين رفته. دختر چون قصد خود‌كشي دارد و مي‌داند كه ستلايت از هويت بچه بي‌اطلاع است‌، نمي‌خواهد او را با خودش به مرگ بكشاند. حالا مي‌شود از ماهي برداشت‌هاي مختلفي كرد، يا بركه...

ـ بركه‌اي كه يادآور يك بركه ديگر است درصحنه تجاوز عراقي‌ها...

براي آگرين كه مي‌داند ته هر بركه‌اي جز كثافت و پلشتي نيست. هميشه اعتقاد داشتم كه عاشق‌كردن كسي و سپس از آن عشق كنار كشيدن،‌ درحكم قتل است. آگرين با سكوتش بازي پيچيده‌اي را كارگرداني مي‌كند.


ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار
شماره : 27
آذر 1383
گفت وگو با بهمن قبادي فيلمنامه نويس « لاك پشت ها هم پرواز مي كنند »
روايت جنون آساي آدم هايي در حاشيه مرگ
مصاحبه كننده: سعيد قطبي زاده


زکریا فتاحی 02-09-2010 10:39 PM

جنگ بی‌انتها


او لبخند‌زنان اعتراف می‌کند که: «من از وضعیت‌های خطرناک خوشم می‌آید». ما هم حرفش را باور می‌کنیم. بهمن قبادی در سال 2000 در کن با فیلم «زمانی برای مستی اسب‌ها» کشف شد. او یک فیلم‌ساز کُرد ایرانی است که بدون واهمه از سوءقصدها و تک‌تیرهای رهاشده و بی‌هدف، سومین فیلم بلند خود «لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند» را در عراق فیلم‌برداری کرده است. در سپتامبر 2003 کار را شروع کرد؛ بر روی ویرانه‌های هنوز تازه دیکتاتوری رئیس. او نخستین فیلم‌سازی است که جرئت کرده بلافاصله پس از پایان جنگ ماجراجویانه قدم به عراق بگذارد. و امروز هم او اولین نفری است که از این کشور در خاک‌وخون کشیده، تصاویری متفاوت با آن‌چه در مجله‌های تلویزیونی درج می‌شود برای‌مان می‌فرستد، چه رسد به فیلم‌های تخیلی امریکایی که در راه هستند و وعده‌شان را به ما می‌دهند.
دو هفته بعد از سقوط صدام حسین، بهمن قبادی عازم بغداد شده بود تا دومین فیلم خود «آوازهای سرزمین مادری‌ام» را در آن‌جا عرضه کند. به یاد می‌آورد که «ناگهان قایق با همه فجایعش در برابر چشمانم ظاهر شد. در بغداد و شهرهای اطراف شاهد بازارهای اسلحه، اردوگاه‌های محل تجمع خانواده‌های بسیاری که بی‌خانمان شده بودند و زمین‌هایی که ته‌مانده فشنگ‌ها و مهمات را در آن‌ها جمع کرده بودند و به‌خصوص تپه‌های مین‌گذاری‌شده را دیدم که تعداد زیادی کودکان معلول، زخمی و سرگردان اطراف‌شان سرگردان بودند. انگار جنگ تازه شروع شده بود.» بهمن قبادی که از سرنوشت این کودکان منقلب شده بود تصمیم گرفت حکایت آن‌ها را تعریف کند. یا حتی بیش‌تر، «دوباره با آنان آن چه را که زیسته بودند بازسازی کند». محل فیلم‌برداری را کردستان عراق انتخاب کرد؛ در منطقه‌ای خشن و کوهستانی، در مرز ایران و ترکیه.
به این ترتیب مسیری را که این مبارز واقعی طی‌کرده مشاهده می‌کنیم. هزینه‌های فیلم به‌سختی تامین شد، با پس‌اندازهای فیلم‌ساز و نزدیکان او و کم مانده بود که هرگز این فیلم به روی پرده ظاهر نشود. «مدت سه ماه تمام، مثل دیوانه‌ها این در و آن در می‌زدم تا از دولت ایران که نمی‌گذاشت از مرز عبور کنیم، اجازه فیلم‌برداری بگيرم». وقتی هم که به محل رسیدند باید بر ترس و تهدیدهای سوء‌قصد غلبه می‌کردند. بهمن قبادی تعریف می‌کند که «در آغاز فیلم‌برداری، یکی از کانال‌های عربی خبر ورود ما را اعلام کرد. ما دیگر به یک هدف تبدیل شده بودیم و لازم بود ردها را گم کنیم. شایعه راه انداختیم که در حال تهیه یک فیلم مستند در باره موسیقی عربی هستیم». شرایط کار و فیلم‌برداری به گونه‌ای بود که فیلم‌ساز اظهار می‌کند از خواب و آسایش افتاده بود. «مقامات کُردِ عراق شبانه‌روز از ما محافظت می‌کردند و برای این‌که موقعیت ما معلوم نشود مجبور بودیم دائماً تغیر مکان بدهیم.»
از این دوران فیلم‌برداری پرمخاطره، فیلم‌ساز ترجیح می‌دهد تنها استقبال مردم را که از ثبت و شرح ماجراهای‌شان خوش‌حال بودند و آن را «سبک‌ترشدن بار رنج‌های‌شان» می‌شمردند، به خاطر بیاورد. این فیلم محصول مشترک ایران و عراق «دو کشور از نظر فرهنگی برادر» است و شکلی نمادین پیدا کرده است. حتی این عمل ممکن است برای کُردی که در کشور جلاد قدیمی ملتش فیلم‌برداری کرده نوعی تلافی‌جویی محسوب شود. قبادی با غرور و مهربانی از آن یاد می‌کند. «وقتی که کار را تمام کردیم، از این خوش‌حال بودم که توانسته‌ام یک دستاورد فرهنگی برای این سرزمین زجردیده که چیزی جز سلاح در آن دست به دست نمي‌شود، فراهم آورم.»
«لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند» این هفته در سینما‌های فرانسه به روی پرده می‌رود. در عراق، قبلا در دو سالن سینما به نمایش درآمده؛ در اربیل و سلیمانیه و قبادی شخصاً در تأمین هزینه‌های بازسازی آن دو سینما شراکت داشته است. فیلم‌ساز با تأسف ابراز می‌دارد «در دو کشور ایران و عراق صنعت سینمایی وجود ندارد اما با این حال، از وقتی که لاک‌پشت‌ها آماده پخش شد، شاهد ظهور پوستر فیلم به روی دیوارها و تکاپوی کسانی بودم که کوه‌ها را جابه‌جا می‌کردند تا سالن‌های سینما افتتاح کنند یا قبلی‌ها را تعمیر و قابل استفاده نمایند.» و حالا بهمن قبادی به رؤیای قدیمی‌اش باور دارد: فراروییدن سینماها در کردستان به سان پناهگاه‌هایی برای ملت آواره خویش.


مصاحبه‌كننده: ماتیلد بلوتیر
منبع: تله‌راما، شماره 2876


23 فوريه 2005

زکریا فتاحی 02-09-2010 10:40 PM

مصاحبه با بهمن قبادی توسط محمد حقیقت در پاریس



ـ درفيلم اول شما «زماني براي مستي اسب‌ها»، داستان بر روي بچه‌هاي فقير متمركز بود. در فيلم دوم شما «آوازهاي سرزمين مادري‌ام»، شما با دنياي بزرگ‌سالان سروكار داشتيد و در فيلم جديد خود «لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند»، بچه‌ها دوباره موضوع اصلي داستان هستند. چه چيز باعث شد آن‌ها را مطرح كنيد؟

من در واقع چنين برنامه‌اي نداشتم. مي‌خواستم فيلمي محلي در مورد گذشته خودم بسازم ولي وقتي ‌كه براي پخش «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» براي دو هفته به عراق بعد از جنگ عراق و امريكا رفتم،‌ ديدم كه مردم در چه وضعيت وحشتناكي زندگي مي‌كردند، به‌خصوص بچه‌ها كه هميشه درتمامي جنگ‌ها اولين قربانيان هستند ولي كسي براي آن‌ها دل‌سوزي نمي‌كند. من به‌خصوص تحت تاثير بچه‌هايي قرار گرفتم كه معلول شده بودند. مي‌خواستم فيلمي عليه جنگ بسازم. پس برگشتم و رفتم ميان اين بچه‌ها زندگي كردم تا بتوانم آن‌ها را احساس كنم، بعد سعي كردم ماجراي آن‌ها را بازسازي كنم.

ـ شما قبلا‌ دستيار عباس كيارستمي بوديد ولي روش‌هاي او را طبق معمول يك دستيار سابق دنبال نمي‌كنيد.

مي‌خواهم فيلم‌هايم را به روش خودم بسازم. من از فرهنگ كشورم الهام مي‌گيرم. اين چيزي است كه از درون مي‌آيد. من خيلي حساس به زجر و درد هستم. من فيلم مي‌سازم چون دوست دارم كه دردهاي مردمم را به اطلاع همه برسانم. وقتي‌كه در كنار آن‌ها هستم پر از انرژي مي‌شوم.

ـ در بيش‌تر فيلم‌هاي ايراني موفق درسطح بين‌الملل، فيلمسازان از بازيگران غيرحرفه‌اي استفاده مي‌كنند. شما هم همين‌طور. چرا اين‌گونه است؟

دركردستان ما بازيگر فيلم نداريم، چون اين هنر نويني در آن‌جاست. ولي حتي اگر من از غيرحرفه‌اي استفاده مي‌كنم، طوري رفتار مي‌كنم انگار آن‌ها واقعا حرفه‌اي هستند. من آن‌ها را طوري كارگرداني مي‌كنم كه بتوانند كاملا درقالب شخصيت خود فرو روند.

ـ دراين فيلم، داستان از ديدگاه دو شخصيت نقل شده است: دختري در شرف خودكشي و كاك‌ستلايت. آيا اين تضاد ديدگاه در فيلم‌نامه شما وجود داشت يا در زمان تدوين به فكرتان رسيد؟‌

از قبل در فيلم‌نامه بود. مي‌خواستم كمي كولاژ داشته باشم و كمي از ديگر فيلم‌سازان ايراني متفاوت باشم. مي‌خواستم كاك‌ستلايت يك قوه تحريك‌كننده باشد كه قسمت‌هاي مختلف داستان را به خود جلب مي‌كند، كه زمينه داستان براي بيننده يك‌دست باشد. و در همان زمان مي‌خواستم داستان دختري جوان را بگويم كه از گذشته خود در عذاب بود و برادرش كه مي‌توانست آينده را پيش‌بيني كند. وقتي‌كه فيلم تمام مي شود، شما مي‌فهميد كه گذشته تلخ است، حال تلخ است و بايد فقط به آينده خود بنگريد. عوامل خارجي قدرتمند، قصد به‌وجود آوردن يك بهشت را براي ما ندارند. از ديد آن‌ها، سوءاستفاده از ما دليلي است براي لذت‌بردن خودشان.
در اين فيلم همه به دنبال خبر جنگ تحميلي ازطريق ماهواره هستند. ولي از طرف ديگر آن‌ها زبان را نمي‌فهمند و از طرفي بيش‌تر موارد پخش‌شده عليه ديدگاه و اعتقادات آنان است. اين پسر معلول است كه اخبار درست را مي‌دهد و آينده را پيش‌بيني مي‌كند.
شبكه‌هاي تلويزيوني متعلق به گروه‌هايي هستند كه مردم كره زمين را به‌عنوان عروسك خيمه‌شب‌بازي مي‌بينند و ما قسمتي از اين بازي بزرگ كانال‌هاي تلويزيوني و جنگ‌هاي آن‌ها هستيم. آن‌ها جنگ كثيف خود را به ما تحميل مي‌كنند تا پول‌دار شوند. من اين روزها به‌خاطر موقعيت منطقه‌اي و عواقب شوم آن براي بقيه دنيا، درمورد اطلاعات داده شده از آن قبيل و حتي مطالب نوشته شده در رسانه‌ها شك دارم.

ـ ‌با درنظر گرفتن فيلم‌هاي يلماز گوني و ديگر فيلم‌سازان منطقه، آيا مي‌توان در مورد سينماي كردي امروز با يك مشخصه كردي خاص صحبت كرد؟

‌من فكر كنم كه هنوز زود است. وقتي‌كه ما حداقل دو يا سه تا سينما، لابراتوار فيلم و از اين قبيل امكانات در هر يك از شهرهاي كردستان داشته باشيم، ‌خب آن وقت مي‌توانيم در مورد سينماي كردستان صحبت كنيم. تا امروز تقريبا‌ هيچ سينمايي وجود ندارد و اگر به‌طور اتفاقي يكي پيدا كرديم، تماشاگر نيست چون مردم پول ندارند. آن‌ها همه‌اش را براي غذا و اسلحه خرج كرده‌اند.

ـ كاك‌ستلايت در شروع فيلم، يكي از جان‌سختان است و بعد بيش‌تر و بيش‌تر غيرقابل تحمل و سرخود مي‌شود. مي‌توانيد در مورد او به ما بگوييد؟

‌كاك‌ستلايت مي‌تواند عاشق شود،‌ مي‌تواند بزرگ رفتار كند و در عين حال مي‌تواند نسبت به حس ديگران آگاه باشد. او درست در نقطه عكس رهبران است كه درمقايسه با او هيولا هستند.

ـ در فيلم شما بچه‌ها به امر جمع‌آوري و فروش مين مشغول هستند. كردستان چند وقت است مين‌گذاري شده؟ ‌و چرا اين‌كار انجام‌ شده؟‌ چه كسي مين‌ها را آورده است؟

من نمي‌دانم چه زماني، ولي مادرم و مادربزرگم به من درباره تاريخچه مين‌هاي ضد نفر و داستان‌هاي قربانيان مين زياد گفته بودند. از زمان اختراع آن‌ها كردستان هميشه به بدترين حالت تحت تاثير آن‌ها بوده است. امريكا و اروپا اين كشور را با مين پركردند. فكر كنم زمان زيادي بخواهد تا اين كشور از مين‌هاي خود خلاص شود. هرروز، هرساعت، طفل‌هاي معصوم زيادي توسط مين كشته يا معلول مي‌شوند. اين روزها خانواده‌هايي هستند كه بچه‌هاي تازه به‌دنيا آمده خود را «مين»‌ نام‌گذاري مي‌كنند.

ـ ‌درتمامي فيلم‌هاي‌تان، ‌شما درباره زندگي مردم دهكده‌ها و خارج از شهر صحبت مي‌كنيد. آيا شما به زندگي شهري علاقه نداريد؟‌

‌من هرگز جذب زندگي شهري نشده‌ام چون خيلي پيچيده است. درطو ل سال من شش تا هفت ماه را در مناطق دورافتاده كردستان زندگي مي‌كنم به آهنگ‌هاي آن‌ها گوش مي‌كنم و عكس مي‌گيرم و فيلم مي‌سازم.

ـ «لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» اولين فيلمي است كه پس از سقوط صدام درعراق ساخته شد. بودجه فيلم را از كجا فراهم كرديد؟‌ آيا اين فيلم در عراق پخش شده است؟

من بودجه فيلم را خودم تامين كردم، ولي كمي هم پول قرض كردم. پيداكردن پول براي فيلم‌هاي قبلي بسيار سخت بود. اميدوارم روزي برسد كه اين‌گونه مشكلات را نداشته باشم و بتوانم فيلم‌هاي برتر ديگري بسازم. درمورد پخش فيلم، اميدوارم كه در سپتامبر يا اكتبر با كمك دوستانم درعراق پخش شود.

ـ براي فيلم بعدي‌تان برنامه خاصي داريد؟

بله، فيلم‌نامه من آماده است. فيلم در يك شهر اتفاق مي‌افتد و پر از ماجراست. حال‌وهواي آن بيش‌تر واقع‌گرايي جادويي است.

مصاحبه از محمد حقيقت


زکریا فتاحی 02-09-2010 10:41 PM

تأسف و اندوه / مصاحبه‌كننده: جف اندرو


بهمن قبادي كه يك فيلم‌ساز كُرد ايراني است هم‌اكنون در لندن در مورد فيلم آخرش «لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» كه قبل از حمله امريكا به عراق در مرز بين عراق و تركيه ساخته شده است، صحبت مي‌كند.
او مي‌گويد كه ظاهراً اين فيلم محصول مشترك ايران و عراق است چرا كه فيلم‌برداري آن در عراق بوده و كارهاي لابراتوري‌اش در ايران انجام شده ولي در اصل اين يك فيلم كردي است: «من واقعاً مديون سينماي ايران هستم ولي سينماي ايران از هنر كارگردانان زبردست زيادي بهره‌مند است و بعيد مي‌دانم بود و نبود من تأثيري در حال آن داشته باشد. من مي‌خواستم نشان دهم كه ما كُردها با وجود شرايط سخت و نبود امكانات و وسايل كافي (كه سازندگان فيلم‌هاي هاليودي از آن‌ها بهره‌منداند) مي‌توانيم فيلم‌هاي خوب بسازيم.»
كساني كه فيلم اول قبادي «زماني براي مستي اسب‌ها» را ديده‌اند قطعاً از هنر ماهرانه وي در ساخت فيلم‌هايي بزرگ با امكاناتي اندك باخبرند. و به همين ترتيب براي ساخت اولين فيلم پس از سقوط صدام قبادي از تمام استعداد خود براي آفريدن طرحي نو و متكبرانه استفاده مي‌كند. «... آن‌ها تأثير فوق‌العاده‌اي روي من گذاشته بودند در حدي كه شب‌ها دچار كابوس مي‌شدم.» تا بازگشت دوباره قبادي به عراق، همه‌چيز تغيير كرده يا كلاً از بين رفته بود و او مجبور بود در شرايط بسيار سخت مالي تمام صحنه‌ها را دوباره بازسازي كند.
او مي‌گويد: «براي 2 روز از فيلم‌برداري كه من به 8000 نفر آدم نياز داشتم 2 ماه تمام با شيوخ و سران قوم مذاكره كردم تا در نهايت اين اتفاق افتاد.»
قبادي 3 ماه تمام تلاش مي‌كرد كه مجوزهاي گوناگوني از مقامات عراقي براي ساخت فيلم بگيرد و اين در حالي بود كه از هيچ كانالي هيچ كمكي دريافت نكرده بود. ولي او نااميد نشد و هم‌چنان ادامه داد. «من با مقامات دولت محلي كردستان تماس گرفتم. آن‌ها اول اظهار كردند كه حتماً من ديوانه شده‌ام كه مي خواهم فيلمي بسازم كه به گروه زيادي مردم احتياج دارد ولي من پافشاري مي‌كردم كه اين براي كردستان خيلي خوب است كه اولين فيلم پس از سقوط صدام از كردستان عراق عرضه شود. بعد آن‌ها شروع به نصيحت ‌كردند كه حداقل صبر كنم اوضاع امن‌تر شود ولي من چون به بهترشدن اوضاع هيچ اميدي نداشتم قبول نكردم. از سوي ديگر هدف من اين بود كه قبل از آن‌كه فشار، بحران و خشونت جنگ پايان يابد فيلم را بسازم. من در خطر اين كار، زيبايي به‌خصوصي را مي‌ديدم. در نهايت آن‌ها راضي شدند و تعدادي متخصص مين و حدود 30 نفر محافظ در اختيار ما گذاشتند. فيلم في‌نفسه اشك‌انگيز نيست ولي در طول فيلم‌برداري بارها اين اتفاق افتاد كه ما از صحنه‌هاي ناراحت‌كننده‌اي كه مي‌ديديم بي اختيار اشك مي‌ريختيم.»
فيلم با اين‌كه كلاً در يك اردوگاه با جماعتي محروم و تاحدي معلول و عميقاً دردمند ساخته شده، فوق‌العاده تأثيرگذار و هر از گاهي طنزآميز است .
او مي‌گويد: «من حتماً مي‌خواستم فيلم‌ام حس طنز و شوخ طبعي كُردها را به بيننده القاء كند. نمي‌خواستم تماشاگر را به گريه وادارم بلكه مي‌خواستم شرايط را درك كند، نگران شود، دل‌سوزي و هم‌دردي كند و در نهايت زماني مناسب براي عكس‌العمل داشته باشد.» هم‌چنان كه فيلم وارد مرحله دردناك‌تر خود مي‌شود، ستلايت، يكي از شخصيت‌هاي اصلي فيلم كه به دليل تخصصش در پيداكردن مناطق مناسب براي آنتن‌دهي ماهواره جهت دريافت آخرين اخبار حمله امريكا به اين اسم معروف است، تمام علاقه خود را به امريكا و امريكايي‌ها از دست مي‌دهد.
آيا به راستي اين به واقعيت زندگي كُردها چه‌قدر نزديك است؟
«به طور كلي كُردها از اين‌كه امريكا حمله كرد و آن‌ها را از شر صدام‌حسين رها كرد بسيار خشنود بودند، ‌همان‌طور كه من هم خوش‌حال بودم. ولي به عقيده من براي اين كار احتياجي به جنگ نبود. آيا واقعاً هيچ راه ديگري براي بيرون‌كردن صدام وجود نداشت؟ اگر واقعاً موضوع صدام بود آيا نمي‌بايد سال‌ها پيش او را از عراق بيرون مي‌انداختند؟ كُردها 36 سال تمام مورد ستم و تعدي او واقع بودند و بيش از صدوهشتاد هزار نفر از آن‌ها به دستور وي كشته شده بودند ولي اين مسأله هرگز كسي را نگران نكرد و به فكر وا‌نداشت تا زماني كه احساس كردند جنگ براي خودشان منافعي در بر خواهد داشت. پس خيلي طبيعي است كه من اصلاً معتقد نباشم و يا به عبارتي باور نكنم كه استقرار امريكايي‌ها در عراق براي كمك به مردم كُرد است. مردمي كه از بس به ماهواره براي اطلاع پيداكردن از تصميماتي كه ديگران براي‌شان مي‌گيرند نگاه كردند، گاهي بچه‌هاي‌شان را «بوش» يا «جورج»‌صدا مي‌كنند. كُردها نسبت به مطبوعات و اخبار به شكل جدي‌اي آسيب‌‌پذير شده‌اند.»
من به قبادي مي‌گويم كه چه‌قدر بابت «توني بلر»‌ احساس شرم مي‌كنم او نيز با تأسف سر تكان مي‌دهد و مي‌گويد:‌ «فقط آرزو مي‌كنم كه براي يك روز هم كه شده توني بلر مي‌توانست تصور كند كه داشتن فرزندي مانند يكي از بچه‌هاي كُرد فيلم من ــ كور و يا بي‌دست و پا ــ‌ چه حسي مي‌توانست داشته باشد و يا چه دردي ...»


مصاحبه‌كننده: جف اندرو
منبع: مجله تايم‌اوت

5 ژانويه 2005

زکریا فتاحی 02-09-2010 10:42 PM

مرگ دنياي بهتري است / مصاحبه‌كننده: ماري والا


بهمن قبادي فيلم‌ساز كُرد ايراني در مورد فيلم جديدش كه اولين فيلم ساخته‌‌شده در عراق بعد از سقوط صدام حسين است و نيز در مورد دنياي بي‌رحم بچه‌هاي عراقي صحبت مي‌كند.
21 ژانويه ــ «لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» به‌ عنوان اولين فيلم بلندي كه بعد از سقوط صدام‌حسين در عراق ساخته‌شده، مي‌تواند بليت بهمن قبادي براي ورود به اسكار باشد. فيلم سوم اين كارگردان كُرد ايراني با تلخي و شيريني، زندگي در روستايي را شرح مي‌دهد كه منتظر شروع جنگ است. در حالي كه بزرگ‌ترها اخبار را از كانال‌هاي ماهواره‌اي امريكايي نگاه مي‌كنند، بچه‌ها سعي مي‌كنند از طريق جمع‌كردن مين‌ها چند دلار پول در‌‌بياورند. رهبر آن‌ها پسري به نام ستلايت است كه عاشق آگرين اسرارآميز و هميشه درحال فرار مي‌شود؛ كه از بي‌رحمي‌هاي جنگ به هم‌راه برادر بي‌دستش و بچه‌اي كور فرار كرده است. ولي نهايتاً نمي‌تواند از مصيبت به اين راحتي بگريزد. اين فيلم كه در حال حاضر توسط كمپاني IFC در حال پخش است، از هفتم نوامبر در امريكا به نمايش درمي‌آيد و‌ نيز نماينده ايران براي آكادمي اسكار است. قبادي به‌تازگي با ماري والا (Marie valla) از نيوزويك (newsweek) درمورد دنياي خودش صحبت كرد. دنيايي كه در آن بچگي بچه‌ها از آن‌ها دزديده مي‌شود و از دست بزرگ‌ترها هم در اين مورد كاري بر‌نمي‌آيد.

ــ كي بر روي اين فيلم شروع به كار كرديد؟

دو هفته بعد از سقوط صدام به عراق رفتم. در طول راه تا بغداد با دوربين هندي‌كم خودم فيلم گرفتم و متوجه شدم كه چه‌طور بعضي از اين مكان‌ها، مردم و بچه‌ها عجيب بودند. ايده اوليه من ساخت يك فيلم شهري بود نه يك فيلم در مورد كردستان. ولي وقتي اين فيلم‌ها را دوباره در ايران ديدم، دريافتم كه بايد دوباره به آن‌جا برگردم. بعد، در مدت سه‌ماه به پنج گروه مختلف تقسيم شديم كه لوكيشن‌ها و كاراكترهاي درست را پيدا كنيم. من مي‌خواستم اولين فيلم بلند بعد از جنگ و سقوط صدام‌حسين را بسازم.

ــ چرا تصميم گرفتيد كه داستان جنگ عراق را از نگاه كُردها بگوييد؟

صدام‌حسين تهديد كرده بود كه آن‌ها را با بمب‌هاي شيميايي، بعد از جنگ بمباران كند. آن‌ها هم به دليل اين ترس به مناطق مرزي رفته بودند كه بتوانند هر چه سريع‌تر به تركيه يا ايران بروند. چيزي كه براي من مهم بود اين بود كه واقعيت انساني و بچه‌هايي را كه در جنگ كشته يا زخمي شده و رنج‌كشيده بودند، چه در كردستان و چه در عراق و يا هر كشور ديگري در خاورميانه نشان بدهم. جنگ عراق آخرين جنگ بود و اين باعث شد كه من بخواهم به آن‌جا بروم و فيلمي بسازم كه اعتراضم را به شرايط موجود نشان بدهد. در نتيجه خطوط مرزي كشورها روي نقشه برايم خيلي مهم نبودند.

ــ وقتي فيلم‌برداري را شروع كرديد، جنگ به‌تازگي تمام شده بود. بچه‌ها چه احساسي نسبت به اين موضوع داشتند؟

راستش خيلي براي‌شان سخت نبود، چون مي‌دانستند قضيه به چه شكلي خواهد بود. بچه‌ها در فيلم بازي نمي‌كنند. آن‌ها نقش واقعي خودشان در زندگي را دوباره اجرا مي‌كنند. الان هفده‌سال از زماني كه من شروع به فيلم‌سازي كرده‌ام مي‌گذرد. من بودجه كافي ندارم كه از ستاره‌هاي سينما استفاده كنم. از اولين فيلم مجبور بودم از بازيگران غيرحرفه‌اي استفاده كنم، درنتيجه بعد از اين‌همه‌ سال، تجربه كافي براي اين‌كه از بازيگران غيرحرفه‌اي بازي حرفه‌اي بگيرم، پيدا كرده‌ام.

ــ بعد از اين‌كه فيلم‌برداري تمام شد چه اتفاقي براي‌شان افتاد؟

زندگي‌شان دگرگون شد. كودك نابينا تحت عمل جراحي چشم قرار گرفت و بينايي خود را بازيافت. پسري كه دست نداشت و آن پسري كه يك پا داشت به مدرسه فرستاده شدند. دختر 14 ساله (آگرين)، ‌از طرف تلويزيون كردستان براي مجري‌گري يك برنامه كودك استخدام شده و به‌طور مستمر حقوق خواهد گرفت. ستلايت پسر بسيار باهوشي است و خودش يك فيلم‌ساز خواهد شد. فيلم خودش را همين‌طور كه درس را ادامه مي‌‌دهد تا چند ماه آينده شروع خواهد كرد.

ــ ‌بزرگ‌ترهاي فيلم خيلي فارغ به‌نظر مي‌رسند. آيا نظر خودتان بود كه آن‌ها را اين‌طور نشان بدهيد؟

من فقط نود دقيقه وقت داشتم تمام چيزهايي را كه آن‌جا ديده بودم نشان بدهم و به اندازه كافي فرصت نداشتم كه مشكلات مخصوص بزرگ‌ترها را هم به تصوير بكشم. نه اين‌كه آن‌ها هيچ مشكلي نداشتند، من مي‌خواستم فقط با بچه‌ها كاركنم.


مصاحبه‌كننده: ماري والا
منبع: مجله نيوزويك

زکریا فتاحی 02-09-2010 10:43 PM

علاقه‌مند به بازي اردوغان در فيلمم هستم


بهمن قبادي كارگردان ايراني كُرد، كشور تركيه را براي فيلم جديد خود انتخاب كرده است. قبادي كه در فيلم جديد خود جوانان و نگراني‌هاي آنان را مورد توجه قرار خواهد داد گفت: دوست دارم كه اردوغانِ نخست وزير در فيلم من بازي كند. بهمن قبادي كارگردان ايراني كُرد كه با فيلم ”زماني براي مستي اسب‌ها“ شهرت زيادي كسب كرد، همزمان با افتتاح فيلمِ ديگر خود با نام ”لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ به تركيه آمد.

بهمن قبادي كه با اولين فيلم بلند سينمايي خود با عنوان ” زماني براي مستي اسب‌ها“ توانست در سطح جهان مطرح شود، تصميم گرفت كه فيلم جديد خود را در تركيه جلوي دوربين ببرد. قبادي در مصاحبه با ما گفت: دوست دارم كه اردوغانِ نخست وزير در فيلم من بازي كند.

از ديد كودكان

قبادي كه همزمان با اكران فيلم خود ”لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ به تركيه آمده است در پي جستجوي راه‌هاي جلب ميانگين مخاطبين و ايجاد فضايي متفكرانه در سينما مي‌باشد، در فيلم ”لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ درد و رنج كُردهايي كه ساليان سال در مرزهاي عراق و تركيه در گير جنگ بوده‌اند را از نگاه كودكان به تصوير كشيده است. اين فيلم عليرغم اينكه بي‌اندازه احساساتي و داستان نيز دل‌سوزاننده است، اما قدرت خود را از يك ملودرام بلكه صرفاً از آنچه كه واقعي بوده اقتباس نموده است. قبادي دو هفته پس از سرنگوني صدام با رفتن به شمال عراق از تمامي آن منطقه بازديد كرد و پس از بازگشت به تهران مقدمات كار يك فيلم را مهيا نمود و موقعي كه پس از 5/2 ماه مجدداً به شمال عراق آمد با منظره بسيار اسف‌‌باري همچون گذشته روبرو گشت. قبادي با اعلام اينكه تمامي جا و مكان فيلم و بازيگران واقعي هستند افزود: از هليكوپترهاي واقعي استفاده كرديم. بخشي از سربازان آمريكايي را ما به صحنه آورديم. اما بخشي از فيلم مستند مي‌باشد. براي فيلم‌برداري وسائل مورد نياز را از منطقه تحت كنترل بارزاني يعني از كزكوك و اطراف آن حمل كرديم. در اين منطقه تجارت سلاح‌هاي دست دوم به شكل غير باوري رشد نموده است. بازرگانان ترك و ايراني راكت‌هاي خالي، گلوله‌هاي توپ و مين‌هايي را كه اغلب توسط كودكان جمع‌آوري مي‌شوند را خريداري نموده و آنها را در ايران و تركيه بازسازي مي‌كنند و پس از آوردن مجدد آنها به كشور، آنها را به كشورهاي اروپايي مي‌فروشند. اين اقدامات در محلي نزديك مرز تركيه انجام مي‌گيرد.

سناريوي من واقعي است

قبادي در فيلم ” لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ با نشان دادن كودكان بي‌سرپرست كُرد كه از طريق جمع‌آوري مين امرار معاش مي‌كنند، دليل و ادله شخصي دارد. چون دوران كودكي خود نيز بهمين صورت سپري گشته است.

قبادي مي‌گويد: داستان فيلم كاملاً واقعيست و بازيگران خردسال فيلم چيزي جز دوران كودكي‌ام نبوده‌اند، انگار كه همبازي‌هاي آن روزگارانم هستند. آنهايي كه در ايران و عراق زندگي كرده‌اند وحشت ناشي از جنگ را تجربه نموده‌اند.

قبادي معتقد است مداخله آمريكا عملياتي نيست كه بتواند براي ملت و كُردهاي عراق ايجاد صلح و آرامش و رفاه به ارمغان بياورد.
وي مي‌گويد : من در فيلم بطور سمبوليك تاكيد داشتم كه جهنم شمال عراق توسط آمريكا به بهشت تبديل نخواهد شد. پيش داوري من از فيلم اين بود كه با وجود آمريكا، كارها از مسير خود خارج خواهد شد. زندگي كودكاني كه در فيلم قبادي ايفاي نقش نموده‌اند نيز تغيير كرده است. بطوري كه براي سوران ابراهيم كه در فيلم با نام ستلايت جزو قهرمانان اصلي فيلم بود كاري در تلويزون اربيل درست شده است. وي مي‌خواهد در آينده كارگردان شود. چشمان نابيناي عبدالرحمان كريم كه در فيلم در نقش ريگا كوچكترين بازيگر بوده است در ايران مورد عمل جراحي قرار گرفت. قبادي با بيان مورد فوق اظهار داشت اين كودك توانست در عراق با چشمان بينا فيلم خود را تماشا كند.

درخواست كمك از نخست وزير

برنامه جديد قبادي كه تصميم بر تهيه آن در تركيه را گرفته است در رابطه با جوانان و دغدغه‌هاي آنها از آينده مي‌باشد. قبادي مي‌گويد: كار جديد من در يك منطقه محروم كليد خواهد خورد .

یازده دختر بچه اهل يك روستاي مرزي كه از كمترين امكانات دولتي برخوردار نبودند، نامه‌اي با عنوان ”در اينجا در حال پير شدن هستيم“ به نخست وزير مي‌نويسند و نخست وزير نيز يكي از مشاوران خود را به منطقه مي‌فرستد.
محور اصلي فيلم را جريان سفر اين مشاور همراه با مترجم بمنطقه مرزي تشكيل مي‌دهد. موضوع فيلم يك داستان درام كمدي است. در صورت قبول نخست وزير، خيلي دوست دارم كه ايشان در فيلم در همان نقش نخست وزير ديده شوند. اگر يك كارگردان تُرك در ايران قصد تهيه فيلمي را داشته باشد و به رئيس جمهور ما پيشنهاد بازي دهد 90 در صد مورد قبول قرار خواهد گرفت.

منبع: روزنامه مليت، چاپ تركيه
مصاحبه از: آلين تاشچيان
پنجشنبه 08/02/1384



زکریا فتاحی 02-09-2010 10:56 PM

متن تمام مصاحبه های با بهمن قبادی در مورد « آوازهای سرزمین مادری‌ام »
 
گفتگوي استفان گوده با بهمن قبادي مجله پوزيتيف 2003



استفان گوده:‌ چگونه شد كه به فكر فيلم‌سازي افتاديد؟‌
قبادي:‌ من تنها پسر و چهارمين فرزند خانواده‌ام بودم. پدرم كه ارتشي بود،‌ به علت شغلش با خلاف‌كاران زيادي سروكار داشت. او معمولاً‌ روي برخي چيزها ديدگاه منفي داشت؛ مثلاً‌ مخالف سينما بود و سربازي را مامور مراقبت از من كرده بود. فكر مي‌كنم كه ميزانسن را زماني ياد گرفتم كه براي فرار از مراقبت‌هاي پدرم مجبور به ايفاي نقش مي‌شدم. هنگامي كه يازده‌سال بيش‌تر نداشتم،‌ به علت جنگ مجبور به ترك زادگاهم بانه شدم ( اين شهر در مرز عراق قرار دارد)‌ و به سنندج كه به تهران نزديك‌تر است رفتم. در مدت چندين سال جنگ،‌ ما مانند چادرنشينان از بمباران‌هاي هوايي فرار مي‌كرديم و تعدادي از افراد خانواده خود را نيز از دست داديم. هنگامي كه به سن دبيرستان رسيدم،‌ پدرم آرزو داشت من كشتي‌گير حرفه‌اي بشوم. مدت چهارسال خودم را تربيت مي‌كردم تا بتوانم آرزوي پدرم را برآورده كنم. در كنار باشگاه ورزشي‌ام يك آتليه عكاسي وجود داشت و من با پسري كه آن‌جا كار مي‌كرد دوست شدم. به عكاسي علاقه‌مند شدم و كتاب‌هاي زيادي در اين زمينه خواندم. حتي دو كتاب هم درباره سينما خواندم. هنگامي كه شانزده‌سال داشتم،‌ دوستم به من پيشنهاد گردشي در كوهستان داد و آن‌جا با هم عكس‌هايي گرفتيم. به مرور كشتي را كنار گذاشتم و به عكاسي رو آوردم. حتي يك دوربين هم خريدم. درست در همين سن شانزده‌سالگي بود كه پدرم، مادرم را ترك كرد و من خودم را مسؤول خانواده احساس كردم. مجبور شدم كار كنم. ابتدا آب‌ميوه مي‌فروختم. يك روز براي ساختن فيلمي عروسكي،‌ جعبه‌هاي زيادي جمع كردم. تماشاگران از سيگارها تشكيل شده بودند و رقابت بين سيگارهاي خارجي و ايراني بود. فيلم را به تهران فرستادم و به عنوان بهترين فيلم انيميشن سال انتخاب شد. هنگامي كه در سنندج مركز سينمايي براي جوانان (انجمن سينماي جوانان) افتتاح شد،‌ اولين كسي بودم كه ثبت‌نام كردم و چون تنها شاگرد آن بودم، تمام دوستانم را وادار به ثبت نام در آن‌جا كردم.

آيا اين مؤسسه هنوز وجود دارد؟‌
بله،‌ تا به‌ امروز در همين مركز 36 يا 37 فيلم كوتاه ساخته شده، با تمام حمايت‌ها و امكانات سينمايي و ويديويي. در كردستان، هم‌اكنون صدها فيلم‌ساز وجود دارد. اولين فيلم‌هايم را كه الهام‌گرفته از خاطرات كودكي‌ام بودند، به اين ترتيب ساختم. مي‌خواستم شيوه خاص خودم را داشته باشم. به همين دليل از اطرافيان در مورد دوران بچگي‌ام تحقيق كردم. مثلاً‌ در مورد اولين دعواهايم،‌ اولين بوسه هايم،‌ و... خاطراتم را براي دوستانم تعريف مي‌كردم و متوجه مي‌شدم چه نكاتي را آن‌ها به ياد دارند و چه نكاتي از خاطر آن‌ها محو شده است. هميشه به خودم مي‌گفتم‌ اگر نتوانم توسط سينما قدرت بيان را پيدا كنم، از سينما دست خواهم كشيد. بيش‌تر مواقع، بازيگرانم خواهرانم بودند، يا مادرم و دوستانم، يا حتي پسر صاحبخانه‌مان. زيرا مي‌دانستم تا زماني كه صاحبخانه‌مان روزنامه‌هاي محلي را كه درمورد بازي پسرش مي‌نوشتند مي‌ديد،‌ ما را از خانه بيرون نمي‌كرد.
سرانجام به دانشكده‌اي سينمايي در تهران رفتم‌ ولي خيلي زود آن را رها كردم؛‌ زيرا با اين احساس مواجه شدم كه چيزي ياد نمي‌گيرم. تعداد زيادي از فيلم‌هاي كوتاه من جوايزي را به خود اختصاص دادند، مانند: سربازي به نام امين،‌ سهميه دفتر،‌ سطل آشغال،‌ و به‌خصوص «زندگي درمه» كه در سال 1988 جوايز بين‌المللي زيادي را به خود اختصاص داد؛ ازجمله جايزه ويژه هيئت داوران جشنواره كلرمون‌فران.

آيا بعد از فيلم «زندگي در مه» بود كه توانستيد دستيار عباس كيارستمي در فيلم «باد ما را خواهد برد» شويد؟‌
بله.‌ به او تلفن كردم، چون متوجه شدم قصد دارد فيلمي دركردستان تهيه كند. به او پيشنهاد كمك دادم. تمام نواحي را كه به آن آشنايي داشتم ديديم و كيارستمي منطقه‌اي به نام سياه‌دره را انتخاب كرد. در انتخاب بازيگرانش همكاري كردم و او مرا به عنوان دستيار اولش انتخاب كرد. هم‌چنين كار توليد مي‌كردم و يكي از بازيگرانش هم بودم. من نقش مردي را بازي كردم كه در قبرستان گودالي حفر مي‌كند و فقط پاهاي او را مي‌توانيم ببينيم. با اين وجود تا لحظه آخر نمي‌دانستم كه داستان فيلم در چه زمينه‌اي خواهد بود. كيارستمي مرا عاشق سينما كرد،‌ اما ريتم من در صحنه و موقع كار، اساساً با ريتم كاري كيارستمي فرق دارد. او آرام است و من به هر طرف مي‌دوم. من فيلم‌هاي او را دوست دارم‌ اما دوست ندارم سينما را به شيوه او دنبال كنم.

شما با خانواده مخملباف هم كار كرده‌ايد و يكي از نقش‌هاي اصلي فيلم «تخته‌سياه» ساخته سميرا مخملباف را هم برعهده داشته‌ايد!
وقتي كيارستمي فيلمش را به پايان رساند،‌ من فيلم خودم را شروع كردم. تنها يك سكانس از فيلم باقي مانده بود كه بايد در برف مي‌گذشت و در آن زمان برف‌ها آب شده بودند. ‌بنابراين بايد منتظر مي‌ماندم. از آن‌جايي كه به زادگاهم عشق مي‌ورزم،‌ تصميم گرفتم كه بهترين كارگردان‌ها را متقاعد كنم در اين منطقه فيلم بسازند. برحسب اتفاق، محسن مخملباف را ملاقات كردم و او را براي تهيه فيلمي در كردستان دعوت كردم. او همراه دخترش سميرا براي ديدن كردستان آمده بودند و سميرا آرزو داشت دومين فيلمش را دركردستان بسازد. من تمام اطلاعات لازم در مورد منطقه را به او دادم و او هم مرا به‌عنوان بازيگرش انتخاب كرد.‌ اين مسئله به هيچ وجه خوشايند من نبود ‌اما چون او مي‌خواست به كردها كمك كند، پيشنهادش را پذيرفتم.

به نظر شما جايگاه «زماني براي مستي اسب‌ها»‌ در داستان سينماي كوچك كرد كه از دهه 30 آغاز مي‌شود،‌ چه مي‌تواند باشد؟‌
قبل از ساخت فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» ‌به‌جز فيلم «راه» به كارگرداني يلماز گوني، هيچ فيلم كردي ديگري نديده بودم؛ و نه در ايران و نه در عراق هيچ سينماگر كردي را نمي شناختم. كردستان ايران بيش‌تر محل توليد فيلم‌هاي حادثه‌اي و سريال‌هاي رده «ب» بود و هيچ فيلم اساساً‌ كردي ساخته نمي‌شد.

روش بازي‌گرداني شما براي انتخاب بازيگران‌تان و نحوه كارتان در «زماني براي مستي اسب‌ها» چگونه بود؟
بعد از اين‌كه بانه را ترك كردم،‌ سه الي چهار بار در سال براي عكاسي به آن منطقه برمي‌گشتم. بعضي مناطق به علت جنگ در من هراس ايجاد مي‌كردند. اما به خودم مي‌گفتم كه بايد حتماً‌ به آن مناطق بروم تا نحوه زندگي دركردستان را ببينم. مدتي در آن‌جا اقامت كردم و طي اين مدت با مردمي آشنا شدم كه داستان‌هايي باورنكردني از زندگي‌شان را براي من تعريف مي‌كردند. به اين ترتيب داستان آغاز شد. خلاصه‌داستان اوليه، بيش از نيم‌صفحه نبود و بقيه با همكاري مردم محلي كامل شد. هرچه بيش‌تر با آن‌ها صحبت مي‌كردم،‌ بيش‌تر در نوشتن فيلم‌نامه پيشرفت مي‌كردم. درواقع فيلم‌نامه توسط من و آن‌ها نوشته شده. درمورد انتخاب بازيگران،‌ دو نفر از آن‌ها قبلاً‌ در‌ فيلم «زندگي در مه»‌ بازي كرده بودند اما نتوانستم از خواهران و برادران‌شان استفاده كنم؛‌ به‌خصوص كه يكي از آن‌ها دچار حادثه شده بود. او به من پيشنهاد داد از شخص ديگري كه همسايه‌اش بود به جاي او استفاده كنم. اما آن شخص ديگر از نظر جسماني سالم‌تر به‌نظر مي‌رسيد و من اين پيشنهاد را رد كردم چون نمي‌خواستم فيلمم تبديل به يك ملودرام ساده شود. بنابراين مي‌بايست از ابتدا خانواده‌اي براي فيلم بسازم. از آن‌جايي كه تمام بچه‌هاي اين منطقه تجربه‌هاي مشتركي در زندگي‌شان دارند،‌ بنابراين به‌راحتي توانستم جايگزيني پيدا كنم.

هنگامي كه تصميم به كار با اين كودكان گرفتيد و خواستيد آن‌ها را جلوي دوربين ببريد، به‌خصوص آن كودكي كه جسم ناقصي داشت، در چه موضعي قرار داشتيد؟
آن كودك با وجود معلوليت، انرژي‌ فوق‌العاده‌اي براي زندگي داشت؛ حتي بيش‌تر از خود من! به همين علت تمايل پيدا كردم كه او را جلوي دوربين ببرم. او نه با سينما آشنايي داشت و نه با الكتريسيته،‌ ولي نگاهش به زندگي متفاوت بود. بايد بگويم كه 99 درصد از بچه‌هاي كرد تا به حال هواپيما نديده‌اند؛ منظورم از نزديك است. درتمامي سرزميني كه در آن‌جا زندگي مي‌كنند حداكثر دو فرودگاه وجود دارد. سكانسي كه آموزگار با كودكان درمورد هواپيما صحبت مي‌كند،‌ در حين ساخت فيلم و سر صحنه ساخته شد. اين در حالي بود كه دستيار من مشغول صحبت با كودكي در مورد هواپيما بود و ناگهان تمام كودكان كنجكاو شدند كه بدانند هواپيما به چه شباهت دارد. مي‌خواستند يكي از آن‌ها را از نزديك ببينند و بدانند چطور مي‌شود با هواپيما پرواز كرد. ديگر آن‌كه بمب‌هايي كه صداي انفجار آن‌ها شنيده مي‌شود از كجا مي‌آيند. بنابراين اين سكانس را براي آن‌ها نوشتم؛‌ براي اين‌كه بتوانند روي تپه‌اي بيايند كه در آن‌جا در كنار آن چيزي (هواپيما‌) كه براي‌شان رويايي دست‌نيافتني بود، قرار گيرند. سپس ايده‌اي به ذهنم آمد؛‌ اين‌كه از صداي هواپيما به‌عنوان نوعي ملودي كه به فيلم، ريتم مي‌دهد استفاده كنم. بايد بگويم كه آن بچه معلول هنوز زنده،‌ اما هم‌چنان بيمار است؛‌ چون خانواده‌اش نمي‌گذارند بچه براي معالجه، آن‌ها را ترك كند. حتي اگر به آن‌ها پيشنهاد كمك مالي كنيم!

در دو فيلم شما، ‌مكان اصلي مرز بين دو كشور بوده است. چه معني و چه علتي براي شما دارد؟‌
براي من مرزها ارزشي ندارند. چيزهايي كه ارزش دارند موانعي هستند كه توسط قدرت‌مندان به مردم تحميل شده‌اند. هر چه بر تعداد مرزها افزوده مي‌شود،‌ تجارت افزايش مي‌يابد؛ به‌خصوص قاچاق اسلحه. از همين مسئله تجاوز مرزي بود كه هشت سال جنگ بين ايران و عراق درگرفت؛ جنگي كه هنوز هم كشورهاي ثروتمند را تامين مي‌كند. سياست خارجي امريكا كه بر پايه منفعت اقتصادي قرار دارد، مي‌كوشد منافع اقتصادي كشورش را از طريق بازار تسليحات جنگي و بازار نفت جهاني تامين كند؛ درست مانند تصوير سينمايش كه سري‌هاي مختلفي را گسترش مي‌دهد، درست مثل ترميناتور. در جنگ ايران و عراق «صدام شماره يك» وجود داشت. «صدام 2» در جنگ كويت خلق شد (جنگ خليج). بعد از خاتمه جنگ كويت،‌ «جنگ خليج - 2» براي از بين بردن قدرت اهريمن _ كه در حقيقت شخص خيلي خطرناكي بود ‌ چون مردم كرد را از سرزمين‌شان بيرون‌رانده _ انجام شد. اما مسئله اين‌جاست كه مي‌شود اين قدرت اهريمني را بدون ايجاد جنگ هم از بين برد. همان‌طور كه ترجيح مي‌دهند مثلا سياهي‌لشكرها را بكشند نه يك رهبر اصلي نظير بن‌لادن را؛ زيرا با نكشتن او اين بازي هم‌چنان ادامه خواهد داشت.
اولين ايده شما براي فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» چه بود؟‌
پيش‌تر،‌ فيلم كوتاهي درباره موسيقي كردي ساخته بودم. ‌موسيقي نقش به‌سزايي در زندگي مردم كرد دارد؛‌ در حالي‌كه مردم كرد يكي از پررنج‌ترين و ستم‌ديده‌ترين مردم دنيا هستند. تقريبا تمام خانواده‌هاي كرد بر اثر جنگ‌هاي متناوب دچار غم و ناراحتي شده‌اند و آسيب ديده‌اند. حتي يك خانواده از اين حوادث جان سالم به در نبرده است. زندگي يك زن كرد در اين خلاصه مي‌شود كه چطور سريع‌ترين و بهترين عكس‌العمل را در هنگام بمباران هوايي انجام دهد. كه چگونه سرپناهي بردارد، دست بچه‌هايش را بگيرد و به سمت مرز فرار كند، و اين زندگي روزمره آن‌هاست. ويژگي واقعي كردها چيست؟‌ اين‌كه هيچ‌گاه صلح در كردستان بيش‌تر از پنج يا حداكثر ده سال دوام نمي‌آورد. كردها هميشه درحال كوچ هستند، آن‌ها را مي‌بينيم كه يا بچه‌اي بردوش دارند و يا فرشي. آن‌ها چادرنشين هستند. براي اين‌كه رنج‌هاي‌شان را تحمل كنند به موسيقي و طنز پناه آورده‌اند و اين‌ها را لباس‌هاي خود كرده‌اند. حتي آن‌هايي كه همه‌چيز خود را از دست داده‌اند،‌ ديگر چيزي جز خنديدن،‌ خواندن و رقصيدن ندارند.
اولين نامي كه براي فيلم انتخاب كرده بودم،‌ داستان‌هاي سرزمين مادري‌ام‌ بود. آن نكته‌اي كه بيش‌تر اهميت دارد، مسيري است كه قهرمانان داستان در پيش مي‌گيرند؛‌ سرزميني كه آن‌ها با موتور از آن عبور مي‌كنند و به ما فرهنگي ناشناخته را مي‌شناسانند. پيداكردن زن در درجه دوم اهميت قرار دارد. در واقع كردها، جماعتي عجيب هستند و اميدوارم كه فيلم من كه تصوير آن‌ها را نشان مي‌دهد بازتابي خاص و ويژه در نزد ايرانيان داشته باشد. زيرا چيزي كه من از آن براي صدا،‌ ريتم، ‌كادربندي و رنگ‌هاي فيلم‌ الهام گرفته‌ام،‌ درحقيقت شرايط جغرافيايي و فرهنگي كردها بود. من بيش‌تر پرسوناژهاي فيلمم را دوست دارم تا خود فيلم را. نوازندگان فيلم، دوستان نزديك من هستند. موسيقي مال خودشان است و نام آن قطعه موسيقي كه با عنوان «هناره» مي‌خوانند، به معناي انار است كه سمبل كردستان محسوب مي‌شود. براي من، كردستان هم‌چون زني است كه به او افتخار مي‌كنم. ولي آينده كردستان، همان كودك است. بچه است كه معرف كردستان فرداست.
فيلم در واقع به دو بخش تقسيم مي‌شود: درقسمت اول،‌ ابتدا خيلي به طنز نزديك هستيم، ولي به مرور كه داستان جلو مي‌رود طنز كم‌رنگ‌تر شده تا در قسمت دوم به يك تراژدي واقعي برسيم. به چه دليل اين انتخاب صورت گرفته است؟‌
براي اين‌كه فرهنگ كرد را معرفي كنم. ‌به نظرم جالب آمد كه از ظواهر و فرهنگ سنتي رقص و موسيقي سنتي آميخته با رنگ‌هاي شاد شروع كنم. درنظر داشتم كه از شادي، ‌خوشحالي و طنز شروع كنم و سپس تراژدي را كه واقعيت زندگي آن‌هاست، كشف كنم. درواقع دو جهت متفاوت از زندگي آن‌ها را نشان مي‌دهم. با اين وجود،‌ در همان ابتداي فيلم‌ متوجه مي‌شويم كه قهرمانان فيلم كساني هستند كه قرباني بمباران‌ها شده‌ و محل زندگي خود را ترك كرده‌اند (كوچ كرده‌اند). صدام‌حسين‌ در زمان جنگ ايران وعراق 182000 كرد را كشته ولي تنها 5000 نشاني از اجساد آنان پيداشده است!‌ آيا درتاريخ، مشابه چنين جنايتي كه توسط حكومت مركزي همان كشور عليه مردمان خودش صورت گرفته باشد، سراغ داريد؟‌
ابتداي فيلم، ‌ما را به ياد «دوران كولي‌ها» ساخته امير كاستاريكا مي‌اندازد. آيا شما فيلم‌هاي او را ديده‌ايد و ديگر آن‌كه در مورد اين تشابه چه فكر مي‌كنيد؟‌
من فيلم‌هاي او را خيلي دوست دارم. هنگامي كه فيلم «دوران كولي‌ها» را ديدم،‌ پرسوناژهاي اين فيلم خيلي به كردها شباهت داشتند. هم‌چنين كلماتي هم هستند كه در بين آن‌ها و ما مشترك است؛ مانند لغت «مادر‌» كه در هردوزبان «دايه» خوانده مي‌شود. هنگامي كه موسيقي گوران براگوويك را براي كردها پخش كردم،‌ احساس آنان اين بود كه موسيقي خودشان است. در واقع انرژي و ريتم زندگي كردها و كولي‌ها به هم شباهت دارد. اما سورئاليسم اين كارگردان و رابطه‌اي كه با دنياي تخيلات دارد نزد من وجود ندارد. چيزي كه نزد من و در فيلم‌هايم و در فرهنگ كرد مي‌تواند وراي حقيقت به نظر آيد، در زمان گذشته است. مثلا:‌ براي كمك رساندن به كردهاي عراقي كه از ايران آمده بودند،‌ به آن‌ها شير به صورت پودر مي‌داديم. هر روز مادراني را مي‌ديديم كه همراه با بچه‌اي برشانه سرمي‌رسيدند و درخواست شير مي‌كردند. روزي پرسيدم براي چه هيچ يك از كودكان گريه نمي‌كنند؟ در جواب گفتند كه كودكان خواب هستند اما پس از يك هفته متوجه شديم كه كودكان مرده بودند و مادران براي خودشان شير جستجو مي‌كردند! به‌نظر غيرواقعي مي‌آيد ولي حقيقت محض است. حتي با چشمان خودم زني را ديدم كه دو فرزندش را در رودخانه‌اي غرق كرد تا آن‌ها را از گرسنگي و فقر نجات دهد. هم‌اكنون حدود 35 يا 36 ميليون كرد وجود دارند. بين 18 تا 26 ميليون در تركيه،‌ 8 ميليون هم در سوريه هستند (بدون شمارش پناهندگان). اما حكومت‌هاي عراق وتركيه، كردها را به عنون انسان در نظر نمي‌گيرند. در ايران، كردها جايگاهي جدا دارند و به ارزش‌هاي آن‌ها احترام گذاشته مي‌شود،‌ حتي اگر شرايطشان خوب نباشد. درطول تاريخ آن‌ها نگهبانان پارسيان بودند و هنگامي كه ايران مورد تهاجم همسايه خود قرار گرفت آن‌ها جلوي خطر قرار گرفته بودند؛‌ حتي هنگامي كه رومي‌ها با پارسيان درجنگ بودند. ايران سرزمين‌هاي زيادي را از دست داد و كردستان به سه قسمت بين ايران، عراق و تركيه تجزيه شد. بنابراين هرگاه كشوري با ديگري وارد جنگ مي شود،‌ كردها خود را در خط مقدم مي‌بينند و مجبور به كوچ مي‌شوند؛ و قرباني جنگ. حكومت ايران بايد كمك‌هاي ويژه‌اي به مردمان كرد و آن‌هايي كه در مرز زندگي مي‌كنند اختصاص دهد. در اين نواحي،‌ به دلايل محافظتي،‌ كارخانه وجود ندارد ولي بيش‌ترين فقر و بيكاري در اين نواحي ديده مي‌شوند. من شخصاً موافق تشكيل كشور كرد مستقل نيستم ولي براي آرامش اين مردم محروم مي‌جنگم و اين‌كه آن‌ها آزاد باشند تا به زبان خودشان سخن بگويند و از فرهنگ‌شان دفاع كنند.
به همين علت است كه فيلم‌هاي من به زبان كردي هستند، به استثناي يك يا دو پرسوناژ مانند‌ معلم در فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» يا پليس‌ها در «آوازهاي سرزمين مادري‌ام».
بايد از سينماي ايران به‌خاطر معرفي فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» به جشنواره كن تشكر كنم.

منبع: مجله پوزيتيف
مصاحبه از: استفان گوده

2003


زکریا فتاحی 02-09-2010 10:57 PM

مصاحبه آوازهاي سرزمين مادري‌ام توسط اسلام آنلاين



کارگردان سینما، بهمن قبادی دغدغه‌های بسیاری همانند ریشه‌هایش در کردستان، شرایط عراق و بیش از هر چیز نیاز به داستانگویی دارد. داستان‌هایی که تماماً پیرامون وی به دفعات اتفاق می افتند و از لحظه‌ای که چشمانش را در صبح می‌گشاید تا پایان یک روز طولانی نظاره‌گر آن‌هاست. او ترجیح می‌دهد داستان‌هایش درزمانی کوتاه شکل بگیرند. این کارگردان ِ صاحب جایزه، چندان طرفدار مراحل طولانی و طرح‌هایی سنجیده و از پیش فکر شده نیست. آخرین اثر گرانبهای او با عنوان «‌آوازهای سرزمین مادری‌ام» منعکس کنندۀ سبک سینمایی او و وفاداری وی به ریشه‌هایش می‌باشد.

این فیلم که به همراه جوایز بسیار دیگر، جایزۀ فرانسوا چاله (Francois-Chalais ) را در جشنوارۀ کن سال 2002 میلادی از آن خود ساخت، داستانی ساده دربارۀ جستجوی زن قبلی موسیقیدانی مسن و دو پسرش درعراق علی‌رغم تمامی پیچیدگی‌ها و مشکلات زندگی مردمان کرد است. فیلم دربارۀ

«‌ملتی سرگردان‌» است که به ناچار به جنگ خو‌گرفته‌اند...که آن‌را به مثابۀ یک بازی تلقی می‌کنند و خویشتن را به بهانۀ تجلیل از زندگی با کمک موسیقی‌شان تسلی می‌دهند. در این‌جا قبادی در گفتگو با اسلام آنلاین (Islam Online ) دربارۀ مرحلۀ ساخت این فیلم و عشق خویش برای مردم کرد صحبت می کند.

اسلام آنلاین: شما در فیلمهایتان بسیار از زندگی و فرهنگ خودتان الهام گرفته‌اید. چقدر از زندگی خودتان بخشی از فیلم «‌آوازهای سرزمین مادری‌ام» است؟

بهمن قبادی: در حرفه‌ام، من در جستجوی فیلمی هستم که باورپذیر باشد. مهمترین چیز در یک داستان میزان باورپذیری آن است. داستان من می بایست با تجارب من در کردستان همخوان باشد. من سه ماه از سال را به سرزمین کردستان سفر کرده و مردمانی را ملاقات و تجاربم را با آن‌ها تقسیم
می‌کنم. فیلم‌های من براساس همان تجربه‌ها شکل می‌گیرند.

اآ: شما با آن‌که هرگز مدرسۀ سینمایتان را به اتمام نرساندید تا کنون دو فیلم بلند داستانی و بسیاری فیلم کوتاه ساخته‌اید. چگونه شما تکنیکهای فیلمسازی اعم از فیلمبرداری و کارگردانی را آموختید؟ مثلاً شما در این فیلم بسیاری از شغل‌ها را خودتان بر عهده گرفتید. چگونه آن توانائیها را فرا گرفتید؟

ب ق: من به مدرسۀ سینمایی رفتم اما درآن‌جا هیچ چیز نیاموختم. هیچ کالج و هیچ دانشگاهی فیلمساز خلق نمی‌کند. تمام کاری که آن‌ها انجام می‌دهند این است که شما را اندکی به فیلمسازی سوق می‌دهند. این، تجربه‌های شخصی، فیلم‌های کوتاه، عکاس بودن و تجربۀ خود زندگی است که خوب است. تلفیق همۀ این‌ها با هم می‌تواند از شما یک فیلمساز خوب بسازد.

اآ: شما با کارکردن، بیش‌تر از درکلاس نشستن یاد می‌گیرید.

ب ق: این تنها شیوۀ یادگیری است، که شروع به کار کنی و از اشتباهاتت درس بگیری. تو باید با عمل کردن بیاموزی.

اآ: چگونه ایدۀ یک فیلم به ذهنتان می‌آید؟

ب ق: مکانی که من در آن درکردستان به دنیا آمدم ازداستان‌های فراوان اشباع است. اگر شما با یک چتر نجات به روستایی درکردستان پرت شوی و 360 درجه دور خود بچرخید، احتمالاً 36 موضوع مختلف برای نوشتن درباره‌شان خواهید یافت.

اآ: اگر داستان‌های زیادی وجود دارند، پس چگونه ایدۀ جستجوی هناره (کاراکتر اصلی فیلم «آوازهای سرزمین مادری‌ام») و سپس داستان‌های مستقل دو مرد جوان این فیلم به ذهنتان خطورکرد؟ وقتی وفور داستان است، چگونه شما آن‌را مهار و محدود می‌کنید؟

ب ق: این به شرایط و احساس آن زمان من بستگی دارد. من داستان‌های بی‌شماری برای گفتن دارم. من آن‌ها را همانند کارت بازی روی میز می‌ریزم تا ایده‌هایم را پیدا کنم. به عنوان مثال زنی که ربوده شده یا کودکی که کور است، من همۀ آن داستان‌ها را در نظر می‌گیرم و تصمیماتم را برپایۀ غریزه استوار می‌سازم. می‌خواستم فیلمی دربارۀ یک سفر جاده‌ای بسازم و با خود اندیشیدم بهترین شیوه برای گفتن داستانی دربارۀ یک سفر جاده‌ای چیست؟ سپس به این نتیجه رسیدم که این خانوادۀ موسیقیدان که سرشار از زندگی، شوخ طبعی و عشق هستند می‌توانند وسیلۀ نقلیۀ این سفر باشند. شما باید قادر به تصمیم گیری‌های سریع دربارۀ این‌که چگونه داستانتان نمو پیدا کند باشید. این باید غریزی و فطری باشد. درست مانند یک ورق باز خوب.

اآ: آیا فیلم براساس همان ایده‌های اولیه و اصلی شما پیش رفت یا این‌که همانطورکه زمان
می‌گذشت به گونه‌ای متفاوت درآمد؟

ب ق: به هنگام شروع فیلمبرداری، من تنها یک صفحه از طرح اصلی و اولیه و شاید یک خط از دیالوگ این فیلم را داشتم. هر شب، شب به شب در داستان تجدید نظر کرده و آن‌را اصلاح
می‌نمودم. این عادت من است. این همانند بافتن چیزی در یکدیگر است.

اآ: آیا کارکردن به این شیوه استرس زا نیست؟

ب ق: من معتاد به این شیوه هستم. من از هر چیز که می‌بینم تصویری لحظه‌ای در ذهنم برداشت کرده و آن را به عنوان پتانسیل یک داستان برای فیلم ذخیره می‌کنم. این ساده‌ترین شیوه برای ساخت یک فیلم نیست. با این‌حال این شیوه‌ای است که من به آن خو گرفته‌ام. من بسیار تلاش
می‌کنم که مانند شخص دیگری نشوم. هرگز استراحتی درکارم نیست.

اآ: شخصیت‌های اصلی داستانتان همگی بسیار قوی هستند، اما طبیعت پیرامون ایشان نیز به همان اندازه قوی است. آیا مد نظرخود شما بود که روستا، در این فیلم نقشی چنین قوی داشته باشد؟

ب ق: طبیعت شخصیتی بسیار سترگ است. کردستان طبیعتی باورنکردنی زیبا دارد. یکی از دلایلی که من فقط در زمستان فیلمبرداری می‌کنم این است که در غیرآن صورت، طبیعت تأکید خود را برتراژدی بودن داستان می‌کاهد. دیدن رنج‌های یک کودک در زمینی سرسبز هرگز آن‌طور که باید تأثیرگذار نخواهد بود. زمین و هوا هرگز برکردها هموار نیست. هیچ چیز برای کردها آسان نیست. مردم این سرزمین همواره دارای رنج‌هایی فراوان بوده‌اند. حال با وجود مین‌هایی که سرتاسر این سرزمین پخش شده، زمین نیز دارای رنج‌هایی فراوان گشته است. در این ناحیه، هر قدمی که بر
می‌دارید، باید بترسید.

اآ: آیا فیلمبرداری فیلمتان مشکل بود؟ هوا و زمین به نظر ناهموار و نامساعد می‌نمودند. چگونه با آن‌ها کنار آمدید؟

ب ق: این همان عشق من به حرفه‌ام است. وقتی شما به کاری که می‌کنید اشتیاق و علاقۀ فراوان داشته باشید، سختی‌ها و زمستان‌های سخت مسئله نمی‌شوند.

اآ: شخصیت‌های کوچک‌تر فیلمتان بسیار پر رنگ و فریبنده بودند. به گونه‌ای که به نظر می‌آمد انبوه آن‌ها تقریباً شخصیت‌های اصلی داستان را در بعضی قسمت‌ها تحت‌الشعاع قرار می‌دهند. چگونه شما قادر به گسترش چنین نیمه کاراکترهایی جذاب شدید؟ به نظر می‌رسد که شناخت بسیار خوبی از این مردمان دارید.

ب ق: این شخصیت‌ها را من می‌شناسم. آن‌ها بخشی از زندگی من هستند. من با این مردمان زندگی کرده‌ام و با ایشان روابطی صمیمی داشته‌ام. حتی اگر شخصیتی برای مدت زمان کوتاهی در فیلم باشد مهم نیست چرا که من آن‌ها را به شیوه‌ای مؤثر نشان داده‌ام. من هیچ‌ وقت بی‌تحرک نیستم و همواره در حال عکاسی کردن و دیدن آدم‌ها هستم. من قسمتی از زندگی آن‌ها هستم.

اآ: دانش غربی‌ها از منطقۀ شما بواسطۀ آن‌چه در رسانه‌ها می‌شنوند به دست می‌آید. به نظر می‌آید که مردم کردستان درهیاهوی اخبار جاری گم گشته‌اند. «آوازهای سرزمین مادری‌ام» نمونۀ خوبی برای آن‌چه که می‌خواهید بینندگان غربی دربارۀ کردها و کردستان بیاموزند است؟

ب ق: در واقع نمونۀ خوبی است تا تصویری دقیق‌تر از آن‌چه که سرزمین مادری من به آن شبیه است ببینند. کردها مردمانی نیستند که شما آن‌ها را همواره با اسلحه و تفنگ ببینید. آن‌ها دارای تاریخ و فرهنگی بسیارعمیق و ژرف می‌باشند. آن‌ها فراتر از آن‌چه که رسانه‌های جمعی نشانشان می‌دهند هستند. من می‌خواهم تا تواضع و شوخ طبعی ایشان را نمایش دهم. دو وجه مهم فرهنگ مردمان کرد، موسیقی و شوخ طبعی است. شوخ طبعی یکی ازشیوه‌هایی است که بواسطۀ آن، ایشان می‌توانند برسختی‌هایشان فائق آیند.

اآ: «سلام» و تعارفاتی از این قبیل، مذهب را به سادگی در دورنمای این فیلم قرارداده‌اند.

ب ق: «سلام» در واقع چیزی جز درود و تهنیت نیست.

اآ: درست می‌گویید. اما برای مردم این‌جا، ‌«سلام» بخشی از مذهب و فرهنگ است. فرهنگ عراق و نواحی اطراف درذهن غربیها به نظر مشابه می‌نماید. چرا شما انتخاب کردید که مذهب نقش کم رنگتری در این فیلم بازی کند؟

ب ق: در حال حاضر در آن منطقه آن‌قدر مساثل در رابطه با مذهب وجود دارد که نیازی به گنجاندنشان در فیلمم نمی‌بینم. اگر شخص زیرکی واقعاً در این فیلم در جستجوی مذهب است، تمام آن‌چه که باید انجام دهد این است که به چشمان کودک بی‌گناهی نگاه کند. با جنگی که سر پایان ندارد، هواپیماهایی پروازکنان بالای سر و بمب‌هایی ریزان، شما می‌توانید تأثیر مذهب را ببینید.




نویسنده: دلشاد. د. علی مأخذ: اسلام آنلاین (Islam Online ) آوريل 2003 مترجم: شیرین برق نورد


زکریا فتاحی 02-09-2010 10:58 PM

دغدغه‌هاي فني در سينماي تجربي، شهرام جعفري‌نژاد



آيا اساساً در نوع سينماي شما، مي‌توان به دنبال ديدگاه فني و صنعتي بود؟
البته. مثلاً در منطقه كوهستاني كه كار فيلم‌برداري بسياري مشكل بود، كار با دوربين ويدئو برايم خيلي راحت‌تر بود، اما فكر كردم دوربين 35 و لنز جديدي را كه از آلمان آورده‌ام استفاده كنم تا چيزي جديد و بكر از آب درآيد. شخصاً اگر فيلمساز نبودم، سعي مي‌كردم جديد‌ترين ابزار سينما را وارد ايران كنم. وقتي فيلم‌هاي ايراني را با آثار اروپايي و امريكايي مقايسه مي‌كنيم، مي‌بينيم آن‌ها به‌وسيله كامپيوتر، فضاسازي و نورپردازي ـ و حتي اتالوناژ ـ مي‌كنند. اين كار را با صدوهشتادهزار دلار در ايران هم مي‌توان انجام داد اما اغلب فكر مي‌كنيم كه با اين هزينه مي‌توان دو فيلم ساخت!
در انتخاب عوامل چقدر به توان فني آن‌ها اهميت مي‌دهيد؟
من هميشه سعي كرده‌ام عواملي را انتخاب كنم كه با عشق كار كنند چون اين نوع كار، دل مي‌خواهد، رضايت كامل مي‌خواهد. اگر صرفاً به دليل امرار معاش باشد نمي‌توانند كار را ادامه دهند. من واقعا امتحان كرده‌ام و ديده‌ام كه نمي‌شود با اين دوستان كار كرد. بايد بيست لوكيشن عوض كنيم، در جاهاي سخت بخوابيم و گاهي حتي شايد تا دو روز غذا به ما نرسد. هميشه به خودم گفته‌ام مهم نيست اگر پول آن كارهاي كامپيوتري را نداريم، سعي كنيم حداقل بهترين وسايل را وارد سينما كنيم كه البته توانستم آن دوربين را بياورم و *****هايي را كه حتي خود فارابي هم نداشت. حال اگر اين فيلم از آن فرايند اتالوناژ كامپيوتري مي‌گذشت قطعا كار فوق‌العاده‌اي مي‌شد. هم‌چنين مي‌خواستم فيلم را صداگذاري دالبي كنم كه بودجه‌ام نرسيد اما بالاخره موفق شدم نسخه‌ اپتيك آن را به آلمان ببرم و اپتيك دالبي مونو كار كنم تا ذره‌اي شاخص صدا را بالاتر ببرم و صداها را بهتر بشنويم. براي همين كار حدود شش تا هفت‌ميليون تومان هزينه شد. اميدوارم بتوانم مطابق برنامه‌هايم جديدترين دوربين‌هاي ديجيتال و جديدترين نرم‌افزارهاي تدوين را بياورم. حتي با آقاي بديع هم صحبت كردم كه از چه طريقي مي‌شود دستگاه كامپيتوتر را كه مي‌توان توسط آن پلان‌ها را اتالوناژ كرد به ايران آورد. تصحيح رنگ و نور و اين‌چيزها دغدغه‌هاي من است.

از ديدگاه فني، تفاوت سبك سينمايي شما با سبك سينماي مرسوم تجاري ايران در چيست؟
با تمام حساسيتم راجع به كيفيت كار، در مرحله فيلم‌برداري به دكوپاژ حرفه‌اي معتقد نيستم. به طراحي صحنه تعريف‌شده معتقد نيستم. فكر مي‌كنم آن چيزي كه در واقعيت هست، همان درست است. آن تركيب‌بندي و قالب‌بندي واقعي كه دستكاري نشده باعث مي‌شود كه به نوعي جنس فيلم در قاب‌هاي من از فيلم‌هايي كه ظاهرا شسته‌ورفته‌تر هستند جدا شود. هميشه دوست داشتم فيلم‌هاي داستان‌داري كار كنم كه در قالب مستند‌گونه باشد و تماشاگر آن را باور كند. باورپذيري فيلم در تماشاگر برايم خيلي مهم است. كم‌تر اتفاق مي‌افتد كه يك بازيگر را در دو فيلم استفاده كنم، براي اين‌كه بايد در همان يك فيلم باورش كرده باشد، مثلا در «زماني براي مستي‌ اسب‌ها» همه بازيگران و افراد محلي واقعي بودند. در «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» هم پي سه نوازنده اصيل گشتم و پيدا كردم. پيش‌تر در لوكيشن‌هايي غرق شده‌ام كه قبلا در آن‌ها كار كرده‌ام، مثلا عكاسي كرده‌ام يا در آن‌جا فيلم كوتاه ساخته‌ام، بعضي‌ها داستاني شده، بعضي‌ها واقعي بوده‌اند، به طور مثال براي گرفتن صحنه‌اي، يكي از دوستانم گفته همين‌جا هم مي‌تواني اين صحنه را بگيري، گفتم مي‌دانم كه مي‌شود ولي من مي‌خواهم سيصدكيلومتر جلوتر بروم تا حس من كه زماني آن‌جا بوده‌ام و آن را لمس كرده‌ام به اين صحنه القا شود.

به‌نظر مي‌رسد به يك تناقض بر‌خورديم. آن دغدغه‌هاي فني چگونه با ديدگاهي مستندگونه و واقع‌گرا ادغام مي‌شوند؟
به نظر من، اين‌ها دو مقوله جداگانه هستند. اتالوناژ خوب، معرف كار گروهي حرفه‌اي است كه پشتوانه‌اي براي فيلمي در فضاي مستند است. اما سر صحنه اگر بازيگري را جلوي دوربين بياورم و دو ساعت نگهش دارم، اين بازيگر ديگر بازيگر من نيست و نمي‌توانم از او بازي دل‌خواهم را بگيرم. مثلاً در سكانسي در قهوه‌خانه فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» به بچه‌هاي فني اصرار كردم نور خاصي ندهند و سريع بگيرند. گفتند: «نور ندهيم؟» گفتم: «بله دست نزنيد، مي‌دانم حق با شماست اما اگر نور را اين طور بدهيم اين‌ها فكر مي‌كنند دارد چه اتفاقي مي‌افتد!» اين‌ها آدم‌هايي‌اند كه هرگز دوربين نديده‌اند، در آن فيلم، ساعد نيك‌ذات اولين فيلم بلندش بود كه به طور مستقل كار مي‌كرد و آن تجربه حرفه‌اي را نه من داشتم و نه ساعد. اما مي‌دانستم كه در زمينه سينما از خيلي از دوستان، غني‌تر است. من نمي‌توانم سر صحنه، طراحي صحنه كلي بكنم و نورپردازي به شيوه كلاسيك انجام دهم. دوست دارم همه‌چيز آماتوري شكل بگيرد. دوست ندارم مسائل فني در حين كار تاثيرگذار باشند. اما با خود مي‌انديشم حالا كه اين‌طوري كار مي‌كني لااقل در مرحله تالوتاژ، مونتاژ، صداگذاري و... دنبال بهترين‌ها بگرد. به اين ترتيب فن و صنعت برايم به‌عنوان يك وسيله است تا كيفيت كارم را بالا ببرد، نه آن تصور فني و صنعتي كه حاكم بر سينماي تجاري است در كارم نمود كند. معتقدم كه فن و صنعت امروز سينماي ايران و حتي جهان نمي‌تواند در ‌اين نوع فيلم‌ها جواب‌گو باشد. من به اصل باورپذيري معتقدم. اين ديدگاه و جهان‌بيني من است. دوست ندارم گروه من شناسايي شود، نمي‌خواهم جاي دوربين من شناسايي شود.
در اين جهان نيمه‌حرفه‌اي و آماتوري، فيلم‌نامه چه وضعيتي دارد؟ تا چه ميزان نوشته مي‌شود و چه مقدار آن سر صحنه است؟
زماني كه فيلم كوتاه مي‌ساختم تجربه كرده‌ام. آن روزها من بيست‌بار فيلم‌نامه مي‌نوشتم و تصحيح مي‌كردم، دكوپاژ را دو سه بار عوض مي‌كردم. از سي‌واندي فيلم، حداقل سي تا اين‌طوري بود. به من ياد داده بودند كه چگونه در عرض يك روز بايد يك فيلم هشت ‌ميلي‌متري ده دقيقه‌اي بسازم. بايد يك تا دو روز كار را تمام مي‌كرديم، چون اصلا دوربين نمي‌دادند و سه تا حلقه سه‌دقيقه‌اي هم فيلم بيش‌تر نمي‌دادند. بعد كه آمدم به تلويزيون و با ويدئو آشنا شدم، ويدئو اين آزادي را به من داد كه تجربه‌هاي بهتري بكنم. مثلاً بدون فيلم‌نامه جلو مي‌رفتم. مي‌گفتم من يه قصه دارم كه به‌طور مثال بچه‌اي است كه مي‌خواهد براي روز معلم كادو بخرد، درحالي كه قرارداد سي‌دقيقه‌اي بسته بودم. يك بار اين‌كار را كردم و تجربه بسيار خوبي بود و خيلي چيز ياد گرفتم. سه روزه بايد سي‌دقيقه فيلم تحويل مي‌دادم و هر روز مي‌گفتم اين‌جا تا اين‌جا ده‌دقيقه طول مي‌‌كشد، حاصل، فيلمي بود كه خيلي چارچوب درستي داشت؛ فيلم «بازباران با ترانه». من فهميدم كه از سرزميني ‌مي‌آيم كه درونش قصه است، با قصه بزرگ شده‌ام.

الان آن مقدار كه مي‌نويسيد، چقدر تفصيلي است؟

بيش‌تر توضيح حس صحنه است. گفت‌وگوهاي دقيق درون فيلم‌نامه من نيست. در حد پنج تا شش گفت‌وگو. گفت‌وگوهاي شسته‌ورفته را نمي‌توانم به يك نوازنده دوره‌گرد بدهم.

در اين نوع سينما كه عمدا همه‌چيز طبيعي به‌نظر مي‌آيد، هيچ‌چيز بازسازي نشده است؟

اردوگاه، بازارچه در كوهستان و قهوه‌خانه به تمامي بازسازي شده‌اند. ما يك ماه ساختمان‌سازي كرديم تا قهوه‌خانه درست كنيم، چون فكر مي‌كردم جاي بكري است كه ما حداقل به اندازه آن نماي دور مي‌گيريم. ما چهارصد چادر زديم و براي آن نماي دور، هشت‌ثانيه‌اي چند شب كار كرديم و براي هر چادر يك نور قرار داديم، يعني چهارصد نور تا شما باور كنيد كه در يك اردوگاه عراقي هستيد! براي من خيلي ساده بود كه صبح ساعت هشت بروم و ساعت چهار عصر تمام كنم، براي آن چند دقيقه سكانس شب در اردگاه عراقي تقريباً بيست شب دردسر كشيديم، چون براي من آدم جمع‌كردن خيلي سخت بود و هم‌چنين ايجاد آن فضا كار دشواري بود. قبلا لوكيشن‌ها را ديده بودم. با دوربين عكاسي‌ام به همه‌جا مي‌روم و عكس مي‌گيرم، مثلا اردوگاه بچه‌هاي كرد ايراني و عراقي را ديده بودم، بعد كه دنبالش رفتم و پيدايش نكردم به دنبال جايي گشتم كه آن صحنه را تداعي كند.

فكرها و طرح‌هاي‌تان را از كجا مي‌آوريد؟

از خود منطقه. مثلا در قهوه‌خانه مي‌نشينم و طرحم را براي يك آدم تعريف مي‌كنم، سر صحبت را با او باز مي‌كنم و مثلا مي‌گويم من يك قاچاقچي مي‌شناسم كه با اسب‌هايش... بعد او مي‌گويد: «نه من اين‌طور نديده‌ام، من شنيده‌ام كه يك نفر به اسب‌هايش مشروب مي‌دهد.» مي‌گويم: «كي؟» مي‌گويد «همين كاك‌رحمان». بعد من سراغ كاك‌رحمان مي‌روم و با او صحبت مي‌كنم و از اين‌ها وام مي‌گيرم. يا در «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» از نوازنده‌ها خيلي كمك گرفتم. در بي‌شمار عروسي روستايي شركت كردم، آدم‌هاي زيادي ديدم و از آن‌ها در فيلم الهام گرفتم. مثلا عموي من كه يك ارتشي است شبيه يكي از شخصيت‌هاي فيلم، هفت زن دارد، اين‌ها را پيرامون خودم لمس كرده‌ام و همه‌چيز برايم باورپذير است.

ميزان دخالت شخصي‌تان به عنوان نويسنده در خلق داستان چقدر است؟

به درام فكر مي‌كنم. البته در درجه اول به تماشاگران مي‌انديشم، خودم را جايشان مي‌گذارم و مي‌گويم: «اين‌جا تماشاگر لذت نمي‌برد، اين‌جا خسته مي‌شود و…» به سينمايي اعتقاد دارم كه به تماشاگر فرصت ندهد تا يك لحظه از بغل دستي‌اش ساعت را بپرسد. دوست دارم هر ده دقيقه ضربه‌اي به او وارد كنم، به يك لوكيشن جديد ببرمش، يك فضاي تازه به او بدهم، در مورد اين فيلم هم مثل «زماني براي مستي اسب‌ها» همين فكر را مي‌كردم كه من بايد هشتاد دقيقه فيلم بسازم طوري كه تماشاگر تكان نخورد، و حساب مي‌كردم كه بايد هشت تا فيلم ده دقيقه‌اي بسازم. اين‌طور بود كه وقتي اين سه آدم دنبال يك زن مي‌روند خود اين سه آدم برايم مهم نبودند، بلكه بهانه‌ا‌ي بودند كه من و تماشاگرم را به درون كردستان ببرند. در حقيقت «آوازهاي سرزمين‌ مادري‌‌ام» داستان‌هاي سرزمين مادري‌ام است، چون هرجا كه مي‌روي يك قصه سينمايي است كه يك شروع و پايان دارد و البته مواظب بودم كه خط اصلي گم نشود و تأثير قصه اصلي كم نشود. درواقع به دنبال يك نخ مي‌گشتم كه اين ده بيست حلقه زنجير را به هم مرتبط كند. به هر حال قصه اصلي را پررنگ‌تر كرديم ولي نمي‌خواستيم خيلي هم قوي باشد و الان كه نگاه مي‌كنم مي‌بينم كه چيزي در كل فيلم درنيامده است. مي‌خواستم هناره، هم پررنگ‌ باشد هم كم‌رنگ، يعني فقط دنبال هناره نگرديم، مي‌خواستم عشق و نفرت و جنگ را به شكل‌هاي مختلف در كردستان ببينم.

با عوامل فني مثل فيلم‌بردار و صدابردار كه شايد از قبل با اين دنيا آشنايي ندارند، چه هماهنگي‌هايي مي‌كنيد؟

در حين كار فهميدم همان اندازه كه بايد با فيلم‌بردار براي انتخاب زاويه دوربين و اندازه قاب كلنجار بروم، با صدابردار هم بايد كلنجار بروم. اين زاويه را مي‌خواهم، اين صدا را مي‌خواهم، فكر مي‌كردم كه بايد اين صحبت‌ها باشد. اگر فرصت نيست سر صحنه اين كار صورت گيرد، قبل از فيلم‌برداري توضيحات داده شود. چرا كه تجربه كرده‌ام واقعا پنجاه‌درصد سينما، صداست. الان مي‌فهمم اگر زاويه ميكروفن آن‌طرفي بود چه جنس صدايي داشتم. صداگذاري، دكوپاژ و اين‌ها را در اين كار ياد گرفتم. در «زماني براي مستي اسب‌ها» اصلا فيلم‌نامه نداشتيم. شب به شب نوشته مي‌شد و با فيلم‌بردار مشورت مي‌كردم. چرا كه فكر مي‌كرديم اين بچه‌ها سي‌درصد كار هستند.

با بازيگران غيرحرفه‌اي هم به صورتي حرفه‌اي قرارداد مي‌بنديد؟

بله، مي‌گويم نبايد سر مسئله‌اي دعوا و دل‌خوري پيش بيايد، بگذاريد قرارداد ببنديم، مثلا ماهي سيصدهزارتومان دريافت مي‌كنيد، پنج ماه اين‌قدر و اصلا نمي‌گويم چه‌كار مي‌كنند. يعني اصلا تمرين نمي‌كنيم. سر صحنه فقط جمله را مي‌گويم، نمي‌توانم بگويم «اين را بگو، بعد كه آمدي اين‌جا يك متر برو جلو و اين ديالوگ را بگو و به فلان كلمه كه رسيدي آن را بلند‌تر بگو». مثلا به بازيگر مي‌گويم: «به بابات گير بده. بگو موتورم را بردند، دندان‌هايم را دزديدند، كتكم زدند!» او از قول خودش شروع مي‌كند به گفتن و من مي‌گويم: «دوربين». برايش داستان مي‌گويم. هر وقت هم خطا مي‌كنند به من نگاه مي‌كنند، حالا اگر گوشه باشم مهم نيست. فكر مي‌كنيم دارد به يك آدم آن طرف‌تر نگاه مي‌كند. به همين دليل تازگي كنار دوربين نمي‌ايستم. او شروع مي‌كند به ديالوگ‌گفتن و وسط آن آهسته مي‌گويم: «بگو زنم تنهاست!» مي‌گويد:«آها، هفت تا زنم و سيزده تا بچه‌ام و…» مي‌گويم: «به پدرت اعتراض كن»، خودش چيزهايي مي‌گويد كه من اصلا نمي‌توانستم فكرش را هم بكنم.

«آوازهاي سرزمين مادري‌ام» دقيقاً چقدر طول كشيد؟

فكر مي‌كنم روي‌هم‌رفته نود جلسه فيلم‌برداري داشتيم. پاييز و زمستان را وقت گذاشتيم، به‌خاطر جابه‌جايي لوكيشن و تماما در كردستان بودم و يك صحنه ورامين هم داشتم. گاهي فكر مي‌كردم اگر يك تانك از آن‌جا مي‌گذشت خيلي بهتر مي‌شد اما چون امكاناتش را نداشتم، مجبور بودم از آن بگذرم. تغييرات فصلي هم آن‌جا زود اتفاق مي‌افتد، معلوم نيست گاهي در اواسط بهمن برف مي‌بارد و گاهي در اواسط آذر، مي‌خواستم كه بخش عمده فيلم را در پاييز بگيرم اما وقتي برف مي‌باريد، زمان‌ها به طور كلي جابه‌جا مي‌شد. برايم مهم بود كه لوكيشن‌هاي واقعي را بگيرم. بخشي از فيلم در عراق بود. صبح مي‌رفتيم در خاك عراق و بعدازظهر برمي‌گشتيم.

تدوين فيلم‌هاي شما چگونه است؟

زماني كه فيلم‌برداري مي‌كنيم به تدوين هم فكر مي‌كنم. گاهي بعضي از پلان‌ها را از پنج تا شش زاويه مي‌گيرم. خانم صفي‌ياري مي‌گويد: «موادت خيلي خوب است. دستم خيلي باز است.» به نگاتيو زياد رحم نمي‌كنم. مثلا يك جمله را بايد در نماي دور بگيرم، قطعا در نماي نزديك هم يك بار مي‌گيرم. تكرار زياد يك امتياز خوب دارد. از سه زاويه پلان‌ را مي‌بينيم و بهترينش را انتخاب مي‌كنيم. اما برداشت مجدد براي بازي خيلي نادر است. در يك سكانس كه سي‌تا پلان بگيريم دو يا سه پلانش دو تا سه برداشت دارد. اغلب همان برداشت اول درست است ولي مي‌گويم: «بچه‌ها زاويه دوربين را عوض مي‌كنيم».

صداگذاري و ميكس چطور؟
ا
ين مسئله تنها چيزي بود كه تجربه چنداني در آن نداشتم. در «زماني براي مستي اسب‌ها» تجربه كردم كه سر صحنه چه صدايي را بگيرم. البته در صداگذاري چون قصد داشتم كه فيلم را به خارج از ايران ببرم و دالبي كنم و بودجه‌ام نرسيد مجبور شديم سه چهار بار فيلم را ميكس كنيم. تجربه نداشتم و مي‌گفتم بايد همه صداهايي را كه سر صحنه مي‌شنويم، همين‌طور واقعي بگيريم. صدابردارم مي‌گفت خيلي دشوار است كه ده‌تا صدا را با هم بگيريم ولي من نمي‌پذيرفتم. بعد كه ميكس كردم و فيلم را ديدم براي بار اول بود كه شلوغي صداها را درك كردم. به تدريج تجربه كردم كه نيازي به همه صداها نيست. به همين دلايل ميكس مجدد كرديم. صدا مثل قصه است كه مي‌تواند ضرباهنگ شروع، ميانه و اوج داشته باشد.

اكران و پخش و تبليغات «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» چرا اين‌قدر محدود است؟

قصد كرده بودم كه حتما اين فيلم را در هشت تا نه سينما اكران كنم، اما نشد. اصرار داشتم سردر سينما پلاكارد ديجيتال بزنم كه هزينه‌اي معادل صدوسي تا صدوچهل هزار تومان مي‌برد، ولي به روال مرسوم با نصف قيمت داديم برايم نقاشي كردند! اين‌ها همه تأثيرگذار است. اما ديگر بودجه‌اي نداشتم. پخش‌كننده فيلم فارابي است و معتقد است پخش اين فيلم بايد محدود باشد.

چرا؟

معتقدند فيلم جشنواره‌اي است. جالب است كه «زماني براي مستي‌ اسب‌ها» با اين‌كه تبليغ و بيلبورد و تيزر تلويزيوني نداشت، با اين حال در يك سينما حدود چهل‌وپنج ميليون تومان فروخت. اگر تبليغات صورت مي‌گرفت مي‌دانستم كه تماشاگران زيادي جذب خواهند شد و با فيلم ارتباط برقرار خواهند كرد. در كردستان هم فيلم را برديم در يك سينما، اصلا تيزر نداشتيم. سيصدوپنجاه متر پارچه خريديم و چون مشكل مالي داشتيم خودمان با رنگ و قلم‌مو به كمك دوستان براي آن تبليغ نوشتيم. در كردستان سينما وجود ندارد. فقط در سنندج دو تا سينماي فرسوده داريم. البته من با ويدئوپروجكش فيلم‌هايم را در كردستان نمايش مي‌دهم، دوست دارم در آن‌جا سينما بسازم.

بازتاب‌هاي خارجي فيلم چگونه بود؟

خيلي خوب بود، نقدهاي خارجي را داده‌ام ترجمه كنند. برايم خيلي مهم است كه نظر يك خارجي را در مورد فيلم بدانم. مي‌خواستم فيلم را به يك كمپاني خارجي بدهم اما با توجه به ضربه‌اي كه از «زماني براي مستي اسب‌ها» خوردم تصميم گرفتم خودم اين كار را بكنم. دفتري تأسيس كرده‌ايم كه البته مكان مشخصي ندارد، دو سه نفر هستيم كه يكي مسؤول فروش است و يكي مسؤول مديريت داخلي و الان خودمان هشت كپي داريم كه آن‌ها را به دوازده، سيزده جا ازجمله فرانسه، آلمان، سوييس، هلند، ژاپن، انگلستان، ايتاليا، امريكا و كانادا فرستاده‌ايم.

اختلاف و اشتراك سينماي شما با سينماي مثلا كيارستمي در چيست؟

اختلاف زيادي حس مي‌كنم، چون به صرف فضاي مستند و واقع‌گرا نمي‌توان گفت كه اشتراكاتي وجود دارد. با اين‌كه قالب‌ها يكي است اما روش كار متفاوت است. سينماي كيارستمي را براي تماشا دوست دارم اما دوست ندارم خودم آن‌گونه بسازم، اصلا بلد نيستم، من متعلق به منطقه‌اي هستم كه بيش‌تر با حس و حالم فيلم مي‌سازم. يك جور انرژي هست كه جغرافياي كردستان به من مي‌دهد. معتقدم انرژي نهفته‌اي در آدم‌ها هست كه به فيلم من منتقل مي‌شود، ضرباهنگ و فرهنگ آن‌جا و آن آدم‌ها به من تحميل مي‌شود.

خشونت بي‌رحمانه فيلم‌هاي‌تان گاهي آدم را ناراحت مي‌كند.

بله، اين هست و من نمي‌توانم تغييرش بدهم. چون واقعيت دارد. اگر من يك فيلم شاد و موزيكال و شهري و شيك بسازم، هم‌شهري‌هايم به من مي‌گويند چطور اين‌ها را نشان مي‌دهي، در حالي كه درصد بيش‌تري از ما در فقر مطلق زندگي مي‌كنند. مسئله من حقيقتا‏ً‍ اين‌ها هستند. اكثر مناطق لب مرز اين مسائل را دارند.

اما ته مايه‌اي از طنز هم در كارهاي‌تان به چشم مي‌خورد. اين از كجا آمده است؟

از خودم و آن مردم. كردها آدم‌هاي طنازي هستند. فكر مي‌كنم نمي‌خواهند رنج و سختي‌اي كه كشيده‌اند بر روح‌شان غالب شود.

واقعاً وسط آوارگي و اردوگاه، رقص و پاي‌كوبي‌شان را هم دارند؟

بله. زماني كه كردهاي عراقي مي‌آمدند، در اوج آوارگي ضرب مي‌زدند و مي‌رقصيدند. درواقع نوعي مبارزه بود. اصلا قرار بود «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» شاد باشد اما نشد. در طول تاريخ امكان ندارد كردها به مدت ده سال در آرامش بوده باشند. هميشه جنگ و آوارگي بوده است و اين سياربودن درون‌مايه اصلي فيلم من بود. ما هيچ كرد مرزنشيني نداريم كه سكونت كامل داشته باشد. همه در چادر زندگي مي‌كنند، از نوازنده‌هاي دوره‌گرد تا زن‌هاي اردوگاه، دكتر دوره‌گرد، سه خواهري كه دنبال جنازه برادرند، معلم سيار، اردوگاه سيار، همه‌چيز سيار.

بين فيلم‌هاي شما و امير كاستاريكا شباهت‌هايي ديده مي‌شود.

انكار نمي‌كنم كه بسيار تحت تاثير او به خصوص «دوران كولي‌ها»يش هستم. مي‌دانيد كه در «دوران كولي‌ها» يك موسيقي بسيار شبيه تم‌هاي كردي وجود دارد. به هر حال انرژي او به من منتقل مي‌شود. هميشه آرزويم اين است كه بتوانم يك فيلم انرژيك مانند او بسازم. فيلمي كه به شما نيرو بدهد، لذت بدهد و ديوانه‌ات كند. آرزويم اين است كه حداقل يك‌دهم فيلم‌هاي او از كار در بيايد.

اما كارهاي او با شما تفاوت‌هايي دارد، او تخيل قوي‌تري داراست و در جاهايي خيلي راحت مرز واقعيت و خيال را مي‌شكند.

بله، خيلي تفاوت دارد. كاستاريكا نابغه است و نوعي ديوانگي در تركيب سكانس‌هايش هست كه من جراتش را ندارم. خيلي جسارت مي‌خواهد، من واقعا نمي‌توانم. اتفاقا در اين فيلم يك صحنه نوشته بودم كه در جايي در مرزعه‌اي براي بچه‌اي به دنبال شير يك زن مي‌گردند و با يك گاو مرده روبه‌رو مي‌شوند. اين ماجرا با اين‌كه واقعي بود اما يك حس سورئال داشت كه البته نشد و نگرفتيم. يك خواب هم در اين فيلم داشتم. برات كسي بود كه خواب زياد مي‌ديد. هر وقت عينكش را بر‌مي‌داشت خواب مي‌ديد و خوابش حتما به واقعيت نزديك مي‌شد، اما من خودم را منع كردم و به آن نوع سينما نزديك نشدم.

اصولا كدام سينماگران را دوست داريد؟

كاستاريكا، يلماز گوني را به خاطر «راه»، آنجلوپولوس را به خاطر «گام معلق لك‌لك» و از سينماي ايران، امير نادري را به خاطر «سازدهني» و «دونده»، كيارستمي را به خاطر «خانه دوست كجاست؟» و «كلوزآپ»، بيضايي را به خاطر «باشو»، مهرجويي را به خاطر «گاو»، اما بيش از همه از كاستاريكا متاثرم. خودم را در كارهاي او پيدا كردم. خيلي دوست داشتم ببينمش، تا اين‌كه اخيرا در جشنواره‌اي پيدايش كردم و با خودش حرف زدم.

فكر مي‌كنيد جشنواره‌هاي خارجي از چه مؤلفه‌هايي در فيلم‌هاي شما بيش‌تر خوش‌شان مي‌آيد؟

در «زماني براي مستي اسب‌ها» ساختار براي‌شان خيلي مسئله بود. سكانس‌هاي غريبي مي‌ديدند. تصاوير و باورپذيري بيش‌تر از همه براي‌شان جالب بود. بازي‌هاي غريب آن بچه‌ها براي‌شان فوق‌العاده بود و همه باور كردند كه فيلم واقعي‌ است. به آن‌ها مي‌گفتم كه دو سال صبر كردم، فكر مي‌كردند دو سال در لوكيشن بودم. مي‌گفتم نه، دو زمستان صبر كردم. فكر مي‌كردند كه من يك فيلم مستند صدساعته ساخته‌ام كه هفتاد دقيقه‌اش را تدوين كرده‌ام. به هر حال سينماي متفاوتي مي‌ديدند و مي‌گفتند كه با ديدن فيلم قبادي احساس مي‌كنند به‌جز سينماي كيارستمي، سينماي ديگري هم در ايران هست. اين بزرگ‌ترين جايزه براي من بود، چون هميشه به خودم مي‌گفتم: من نسل امروزي چه كار تازه‌اي دارم؟ چه چيز جديدي دارم كه در سينما كار كنم؟ چه چيز بكري براي تماشاگر دارم. اگر نداشته باشم يك‌جور خيانت فيلمساز به جامعه است. فيلم سومم هم داستان يك روستا در منطقه‌اي بين آذربايجان ايران و تركيه است.


امكان دارد روزي يك فيلم شهري هم بسازيد؟

بله، اتفاقا فكرش را هم دارم. اما شروعش سنگين است. داستان يك پدر و فرزند است و نودوپنج درصد خاطرات بچگي خودم است. البته آدم‌هاي آن، آدم‌هاي غيرمتعارفي‌اند. باور كنيد صدسال از عمر سينماي ايران مي‌گذرد اما از هزار گوشه ايران هنوز نتوانسته‌ايم يك گوشه‌اش را هم تصوير كنيم. خيلي چيزهاي نهفته هست كه مي‌توان در آن كنكاش كرد. البته ابزار و صنعت بايد خيلي قوي باشند تا اين‌گونه سبك‌ها تحقق يابند.



زکریا فتاحی 02-09-2010 10:59 PM

مصاحبه علي معلم با بهمن قبادي



علي معلم: بهمن به نظر مي‌رسد تو دوست داري در مورد موضوعات منطقه خودت فيلم بسازي. دليل علاقه وافرت به ساخت فيلم در مورد منطقه كردستان چيست؟ بسياري از فيلمسازان ما به ناحيه‌اي كه از آن آمده‌اند وفادار نيستند. اين يكي از مشكلات سينماي ايران است كه فيلمسازان در مورد حوزه‌هاي شناختي خودشان حرف نمي‌زنند. تو در درجه اول به سينما و فيلم‌ساختن صرف فكر مي‌كني يا به دغدغه‌ها و مسائلي كه با آن‌ها در دوران زندگي‌ات برخورد داشتي؟
قبادي: انگيزه كاركردن حول حيطه مسائل زادگاهم، مسأله تعصب ـ در مفهومي كه از آن برداشت مي‌شود ـ نيست. كردستان را به دو دليل انتخاب كردم، چون بزرگ‌شده آن‌جا هستم و از لحظه‌اي كه چشم گشودم تاكنون كه به 33 سالگي رسيده‌ام، در دالان‌ها و كوچه‌پس‌كوچه‌هاي آن‌جا زندگي كرده‌ام. جنگ و اتفاقات غريبي ديدم و تمامي خاطرات من مربوط به زماني است كه در آن‌جا زيسته‌ام. دليل دوم، برداشت ذهني نادرستي است كه مردم از اين ناحيه دارند. اكثريت فيلم‌هايي كه در مورد اين منطقه ساخته شدند ـ چه دوره پيش از انقلاب و چه دوره بعد از آن _ كردستان را منطقه‌اي نشان مي‌داد پر از آدم‌هاي دزد و قاچاقچي كه اسلحه در دست دارند. اولين استثناء فيلم كامبوزيا پرتوي به نام «بازي بزرگان» بود. ولي تأثير آن فيلم‌ها كه حاوي برداشت نادرستي بودند، تا به‌حدي بود كه دوستان صميمي من به خاطر ترس، دعوت من براي كار در كردستان را رد كردند. در حالي‌كه مردم كردستان، انسان‌هاي نجيب و مظلومي هستند و نمي‌توان به‌خاطر وجود يك‌سري مسائل كوچك، اين مسئله را به كل آن جامعه تعميم داد. تا اين‌كه جريان جديدي به وجود آمد؛ به طور مثال فيلم كيارستمي «باد ما را خواهد برد»، كه اين نگاه به كل عوض شد. ايران تنوع قومي زيادي دارد. اقوام لر و كرد و تركمن و بلوچ و… من هم جزو يكي از اين اقوام هستم و تصميم گرفتم به عنوان يك كرد، ديد غلطي را كه به وجود آمده، عوض كنم و در واقع براي معرفي درست آن منطقه تلاش كنم. صدسال از تولد سينماي ايران مي‌گذرد و ما هنوز فيلمسازي از اين خطه نداشته‌ايم. فيلمسازاني حرفه‌اي كه بتوانند خدمتي به آن ناحيه و مردمش بكنند وجود نداشته‌اند. طبيعتا اين منطقه از نظر اقتصادي و فرهنگي رشد لازم را نداشته است. به طور كلي استان‌هاي مرزي ما اعم از كردستان، سيستان و بلوچستان، آذربايجان و خوزستان به خاطر منطقه مرزي بودن‌شان هميشه محروم بوده‌اند؛ به دليل محيط خاصي كه قرار گرفته‌اند و مسئله آسيا و خاورميانه و جنگ‌هاي خاصي كه در آن‌جا انجام مي‌شود. من به عنوان يك كرد ايراني وظيفه دارم خدمتي انجام دهم. من هنوز زبان و نگاه پخته‌اي ندارم ولي تلاش مي‌كنم تجربه‌هاي زيادي پيدا كنم و راه براي حداقل چندين جوان ديگر باز كنم. هم‌اكنون در شهرهاي سنندج، بانه و مريوان وچندين شهر ديگر اين ناحيه، سالي بيست تا سي فيلم كوتاه ساخته مي‌شود. اين حركت بزرگي است و نشان مي‌دهد ما مي‌توانيم در سال‌هاي آينده موفقيت‌هاي زيادي كسب كنيم. من در حال حاضر نتوانسته‌ام با دو فيلم 80 دقيقه‌اي خدمت بزرگي انجام دهم. پس مي‌مانم و ادامه مي‌دهم تا فيلمسازان ديگري در آن‌جا پا بگيرند. از طرفي چون نسبت به اين ناحيه شناخت زيادي دارم، سعي مي‌كنم نگاهم، نگاه صحيح‌تري باشد. به جاي چند سال صرف وقت براي شناختن ناحيه‌اي ديگر، بهتر است در همين محدوده آشنا كار كنم.
معلم: امكان اين هست كه روز فيلمي در حيطه جغرافيايي ديگري بسازي؟
قبادي: صددرصد.
معلم: براي تو كاركردن در حيطه جغرافيايي ديگر دشوار است؟
قبادي: خير، طرح سوم من كه در حال حاضر روي آن كار مي‌كنم در كرمانشاه يا آذربايجان غربي خواهد بود. دوست دارم در محيط‌هاي ديگر هم كار كنم. به هر حال دغدغه من اين است كه چند فيلمساز از اين ناحيه بيايند و يا از نقاط ديگر در اين منطقه كار كنند. اين بده‌بستان‌ها خوب است كه فرد ديگري بيايد و نگاه جديدي ارائه بدهد. نگاه آقاي مهرجويي در فيلم «بماني» نگاه جالبي است. من هم اين نوع تجربه‌ها را دوست دارم، ولي به دلايلي كه ذكر شد تاكنون در همين حيطه كار كرده‌ام. در واقع موضوعاتي را كه انتخاب مي‌كنم، فراملي مي‌بينم. در واقع كردستان بهانه‌اي است تا بتوانم در اين لوكيشن يك حرف جهاني بزنم و با يك غيركرد يا غيرايراني، زبان مشتركي پيدا كنم و تا به حال توانسته‌ام به اين زبان مشترك برسم. دوست دارم در فيلمسازي هر بار به تجربه جديدي برسم. به عنوان نسل سوم فيلمساز، دوست دارم نسبت به نسل اول و دوم تفاوت داشته باشم و راه جديدي در بستري تازه پيدا كنم.
معلم: بعد از ساختن اولين فيلمت «زماني براي مستي اسب‌ها» در اين ناحيه، از نتيجه كار راضي بودي؟
قبادي: بله، راضي بودم و روحيه بيش‌تري گرفتم. وقتي با خواهرم حرف مي‌زدم به او گفتم از وقتي اولين فيلم بلندم را تهيه كردم ـ از سال 2000 _ روز خوشي برايم نمانده. از آن جهت كه صبح تا شب در مورد فيلم بعدي و به مسؤوليت بزرگي كه بر دوش من است فكر مي‌كنم، روز خوشي ندارم و نتوانسته‌ام از زندگي‌ام لذت ببرم. به هر سفري كه مي‌رويم برايم مثل دوره سربازي، فشرده است. خيلي سخت است بايد بعد از يك كار گام بزرگ‌تري برداريد و اين مسئله به‌راحتي دست‌يافتني نيست.
معلم: كار هر روز سخت‌تر مي‌شود.
قبادي: بله، و به جايي مي‌رسيد كه حس مي‌كنيد به جاي يك مادر، پنج ميليون مادر، پنج ميليون خواهر، پنج ميليون برادر داريد و بايد به همه آن‌ها توجه كنيد. اين معيار من است. يك لحظه آرامش ندارم و ناآرامي‌ام به شكلي نيست كه انرژي منفي ايجاد كند بلكه انرژي قوي‌اي در من پديد مي‌آورد. هنوز كار اول من تمام نشده بود كه بي‌درنگ دنبال لوكيشن كار جديدم بودم. اين التهاب به جنس فيلمسازي من كمك مي‌كند و من اين ناآرامي را دوست دارم.
معلم: چطور شد كه فيلم دوم را ساختي؟ در واقع موضوع فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» از كجا آمد؟
قبادي: فكر كردم براي ورود به فرهگ منطقه‌ام و شناساندن آن. كليدهاي مختلف وجود دارد و به اين نتيجه رسيدم كه «زن» كليد و عنصر خوبي است و مي‌توان به اين بهانه وارد كردستان شد. زن را نمادي از كردستان مي‌ديدم، زايش، تولد، خيزش دوباره، كنكاش، جست‌وجو. وقتي كردستان را يك زن ديدم، تمركز بيش‌تري نسبت به آن منطقه پيدا كردم و اين به ذهنم رسيد كه شخصيتي را مدنظر قرار دهم و سفري را آغاز كنم براي يافتن او، شبيه چنين قصه‌اي در كردستان اتفاق افتاده است. داستان سه چهار نوازنده دوره‌گرد كه يكي از آن‌ها پيرمرد هفتاد، هفتادوپنج ساله‌اي است كه زنش 24ـ23 سال پيش، از ايران فرار كرده است. به اين دليل كه نمي‌توانسته در ايران آوازه‌خوان بماند، به عراق رفته و در آن‌جا هم به جايي نرسيده است. پيداكردن اين زن بهانه‌اي بود براي سفر و همراه بودن با اين آدم‌ها سوار برموتورسيكلتي كه از دل كردستان مي‌گذرد. قصه، بهانه‌اي است براي شنيدن موسيقي و موسيقي بهانه‌اي است براي پش‌برد داستان. من تعداد زيادي قصه در ذهنم داشتم و حس كردم مي‌توانم تعدادي از آن‌ها را در فيلم بگنجانم. اگر شما يك سفر بيست‌روزه به كردستان برويد، در هر گوشه اين خاك، قصه غريبي مي‌يابيد. با هر آدمي: قهوه‌چي، دوره‌گرد، كارمند، معلم، دانش‌آموز، مسؤول مخابرات صحبت كنيد، در مدت پنج دقيقه يك فيلم‌نامه كامل به شما مي‌دهند. از اين جهت اين شكل كار را دوست داشتم كه ساختار غريبي بود. تجربه‌اي نداشتم تا بدانم براي ساخت و پيش‌برد قصه چقدر بايد انرژي گذاشت. وقتي فيلم را مي‌بينيد، درمي‌يابيد كه ما مي‌‌توانستيم در هر كدام از پانزده يا شانزده لوكيشن فيلم كه به بهانه سفر اين سه نفر از آن‌ها مي‌گذريم، توقف كنيم. امكان‌پذير بود كه در هر يك از اين لوكيشن‌ها بمانيم و شخصيت حاضر در اين مكان، براي ما قصه‌اي تعريف كند. يكي از دوستانم وقتي فيلم را ديد، گفت چرا اين همه موضوع را يك‌جا خرج كردي؟ و من گفتم جاي اين قصه‌ها در اين فيلم بود و اين شكل ديگري از سينما مي‌تواند باشد.
معلم: فيلم دوم تو برخلاف فيلم نخست‌ات كه داراي لحن و سبك بصري آرام‌تري بود و بر تصوير تأكيد بيش‌تري داشت، فيلم شلوغ‌تر و كولي‌وارتري است. آيا به اين تغيير سبك فكر كرده بودي؟ از نظر تو داستان فيلم دوم قابليت اين افسارگسيختگي بيش‌تر نسبت به فيلم اول را داشته؟
قبادي: از پيش تا حدي به اين مسأله فكر كرده بودم كه نمي‌توان از مسير فيلم اول دوباره گذر كرد. بايد مسير جديدي پيدا مي‌كردم و از آن‌جا كه تجربه عمده‌اي در كار سينما ندارم، مي‌ترسيدم خطا كنم. هر آن‌چه را كه مي‌نوشتم، عوض مي‌كردم و در اين مسير فريبرز كامكاري همراه من بود و همه چيز مدام در حال دگرگوني. ديگر آن سرراستي موجود در «زماني براي مستي اسب‌ها» وجود نداشت. در كار دوم مي‌خواستم پايم را فراتر بگذارم. دوست داشتم كاري با فيلم‌نامه، شكل و ساختاري متفاوت و دشوارتر انجام دهم و فكر مي‌كنم به اين هدف رسيده‌ام.
مؤلفه‌هاي مشتركي در اين دو فيلم موجود است اما تا حدي فيلم دوم از آن سرراستي موجود در فيلم اول دور شده و زندگي را در لايه‌هاي مختلفش بررسي مي‌كند. مي‌توان گفت در فيلم اول تا حدي تماشاگر با يك جريان و لحن يكنواخت‌تري مواجه است. در فيلم دوم آن يكنواختي موجود نيست و زندگي جنبه‌هاي متفاوتي دارد. تا حدي فيلم رويكرد طنز هم دارد و اين مورد در سينماي ايران كم‌تر ديده مي‌شود. كمي شبيه فيلم‌هاي امير كاستاريكاست. فيلمسازي كه به دليل مكاني كه در آن رشد كرده لحن كولي‌واري دارد. فيلم‌هايش پر از فاجعه است ولي توأمان شوخ طبعي هم دارد. كولي‌ها در شرايط سختي زندگي مي‌كنند ولي روحيه شاد و سرزنده‌اي دارند و احساسي‌تر با زندگي برخورد مي‌كنند و افسرده و مونوتن نيستند. به طور مثال زندگي افغان‌ها داراي ريتم يكنواختي است و گرچه در جنگ و هياهو زندگي مي‌كنند ولي به نوعي ايستايي در آن‌ها هست. در حالي‌كه كردها چنين نيستند و بسيار پرشروشور هستند . ولي گاهي در فيلم‌ها (چريكه هورام) خلاف چنين خصيصه‌اي بود وقتي شخصي با ديدگاه جغرافيايي خاص خود كه نشأت‌گرفته از زندگي‌اش در شمال است بخواهد در مورد كردستان فيلم بسازد، جواب درستي نمي‌گيرد. شمال آدم‌هاي آرامي دارد، برخلاف كردها. به همين‌خاطر تصوير ارائه‌شده از كردها نادرست مي‌شود.
قبادي: حرف شما را تأييد مي‌كنم. وقتي به «زماني براي مستي اسب‌ها» نگاه مي‌كنم، مي‌بينم تعداد شخصيت‌ها كم است و با چند بچه و يك قصه تك‌خطي پيش رفته‌ام و مرحله به مرحله به آن پرو بال داده‌ام و از يك جزء به لايه‌هاي زيرين آن وارد شده‌ام. حجم داستاني اين كار جديد حدوده ده تا پانزده برابر «زماني براي مستي‌ اسب‌ها» است. در همين فيلم هم امكان كار كردن فقط روي يك شخصيت موجود بود ولي دوست داشتم از مسير قبلي فاصله بگيرم. مي‌خواستم كاري متفاوت انجام دهم و از داستان معمولي پرهيز داشتم. نمي‌دانم كه اين كار متفاوت خوب شده است يا بد. ما كردها درست مثل جغرافياي منطقه‌مان هستيم. انرژي آدم‌ها و ريتم زندگي‌شان مطابق با خطوط جغرافيايي منطقه است. سرما انرژي زيادي در مردم ما ايجاد كرده. سريع حركت مي‌كنند تا گم شوند. راه‌رفتن يك زن شمالي با يك زن كرد متفاوت است، حتي جنس لباس‌هاي‌شان نيز با هم فرق دارد. من اين تفاوت فرهنگ در مناطق گوناگون را باور دارم. دوربين را مي‌گذاشتم و به بازيگر مي‌گفتم بايد چه كاري انجام دهد. وقتي او سريع و با ريتم تند آن كار را انجام مي‌داد، من نيز گروه و دوربينم را با او تطبيق مي‌دادم. اعتقاد دارم پنجاه‌درصد فيلم‌نامه فيلم‌هاي من متعلق به بازيگري آن است. هميشه در تيتراژ فيلمم مي‌نويسم با زندگي اين آدم‌ها، چون پنجاه تا شصت‌درصد فيلم‌نامه من از زندگي آن‌ها گرفته شده؛ از شخصيت‌ها، لوكيشن و روابط زندگي آن‌ها. دوربين من شاهد و در مي‌آورم. اين انرژي موجود در من از جايي كه در آن بزرگ شده‌ام مي‌آيد و در خون من است. نمي‌توانم سينماي آرامي داشته باشم. دوست دارم در مورد فرهنگ‌ها و مسائلي اقوام ديگر نيز كار كنم و مسلما كارم مطابق با جنس آن فرهنگ تغيير خواهد كرد.
معلم: بازيگران فيلمت شخصيت‌هاي جذابي هستند؛ پدر و دو پسرش. آن‌ها را از كجا پيدا كردي؟
قبادي: پسران اين فيلم نوازنده‌هاي عروسي خواهرم بودند، و فكر كردم اين سه شخصيت كاملاً با هم متفاوت هستند چنان‌كه در فيلم‌ يكي از آن‌ها زن دارد، يكي زن ندارد و ديگري چهار زن خود را به خاطر يك زن رها كرده و آن زن هم فرار كرده است. در كردستان هيچ خانواده‌اي نيست كه يك نفر را در طول اين ساليان از دست نداده باشد، و به همين خاطر، جنگ براي آن‌ها امري عادي شده است. بدون استثناء عضوي از هر خانواده در جنگ از دست رفته است، ولي لحن شوخ و سرزندگي با اين مردم پيوسته است، و اين درست همان چيزي است كه در فرهنگ هم‌وطنان امير كاستاريكا ديده مي‌شود و مسأله‌اي نيست كه توسط او به فيلم‌هايش تحميل شده باشد.
معلم: اين امر رابطه‌ مستقيمي با جغرافيا و فرهنگ قومي دارد.
قبادي: تنها راه خروج از سياهي و تلخي زندگي براي اين مردم، ورود به حيطه طنز و شوخي است. شوخ‌طبعي كردها كم‌نظير است در بطن فقر مطلق، عشق به زندگي در آن‌ها فراتر از كساني ديگر در شرايطي بهتر است. جنگ براي آن‌ها امري عادي شده و به آن مي‌خندند. بخش عمده هفتاد دقيقه اول فيلم طنز است. با يك پس‌زمينه قهوه‌اي و تناليته خاكستري كه در فضا سيال است و عناصر و حجم‌ها و آدم‌ها را در برگرفته است، و اين افراد چون از عمق همين زندگي آمده بودند، در اين پيش‌زمينه به بهترين شكلي جاي گرفتند.
معلم: نزديكي بازيگران با داستان فيلم چطور بود؟ به نظر مي‌آيد در فيلم بسيار راحت و طبيعي‌اند. به طور مثال شخصيت عوده كاملاً خودش است.
قبادي: مدام مي‌ترسيد كه مبادا كسي از تيپ او ايراد بگيرد.
معلم: من در منطقه خودمان يعني كوير هم نوازنده‌هاي محلي ديده‌ام؛ كساني كه رفتار خاص و پيچيده‌اي دارند و شخصيت‌هاي گذرا در بخش‌هايي از زندگي ما وارد مي‌شوند و بعد ناپدپد. در واقع حكم مهمان را دارند.
قبادي: در كردستان به اين‌ها لوطي مي‌گويند كه واژه نابه‌جايي است و اين به دليل تعريف نادرستي است كه از آن‌ها داده شده. در زبان عام تعريف لوطي يعني لات بي‌ارزش، بي‌شخصيت، كساني كه نبايد به آن‌ها نزديك شد. اما اين‌ها كساني هستند كه در مركز شهر منتظر مي‌شوند تا كسي براي مراسم‌شان از آن‌ها دعوت كند. وقتي من براي پيدا كردن آن‌ها به قهوه‌خانه‌اي كه محل تجمع‌شان بود رفتم، به من گفتند كه نترسيديد به چنين جايي رفتيد؟ گفتم چرا بايد بترسم؟ وقتي وارد بطن زندگي اين افراد مي‌شويد، مي‌بينيد چقدر آدم‌هاي خوبي هستند و چه پيچيدگي‌هاي غريبي دارند. آن‌چه من از سينما آموختم، استفاده مناسب از آدم‌ها و شرايط و گرفتن لحظه‌هايي شكاري در جهت پيش‌برد فيلم‌نامه و قصه فيلمم است. آموخته‌ام كه بايد ترس را در آن‌ها از بين ببرم تا بتوانم خواسته‌ام را از بطن زندگي‌شان استخراج كنم.
معلم: از پيش نسبت به اين افراد شناخت داشتي؟
قبادي: بله، به خصوص عوده. در منطقه ما هيچ عروسي بدون حضور او برگزار نمي‌شد ولي حالا با آمدن ارگ و سينتي‌سايزر و بلندگو و امثال اين‌ها، كسي از آن‌ها دعوت نمي‌كند و در فقر كامل به سر مي‌بريم. من گفتم از اين پس به آن‌ها دو بلندگو و دو ميكروفن مي‌دهم كه از طريق آن‌ها بتوانند اين موسيقي را زنده كنند، گفتند اين دستگاه‌هايي كه آمده خيلي قوي است و من گفتم: صداي شما قوي‌تر است، فقط كافي است بلندگو و ميكروفن داشته باشيد. متا‌سفانه اين حرفه در كردستان مرده است.
معلم: جزو حرفه‌هاي فراموش شده است.
قبادي: در حال حاضر از هر دويست عروسي، در حدود نود و پنج تاي آن‌ها دستگاه‌هايي كه مربوط به فرهنگ ما نيست وارد شده، حتي لباس‌ها هم كت‌وشلوار وديگر لباس‌هاي مد روز است و كم‌تر لباس كردي مي‌بينيم.
معلم: مسئله كردهاي عراق را چرا وارد فيلم كرديد؟
قبادي: مي‌خواستم به بهانه سفري به اين منطقه، وضعيت اسف‌بار كردهاي ساكن آن‌جا را نشان دهم. به هر حال آن‌ها هم كرد هستند، كردهاي تركيه هم همين‌طور به خاطر جبر تاريخي ناگزير شده‌اند در مناطق ديگر زندگي كنند. تا جايي كه من مطالعه كرده‌ام، كردها بخشي از مردمان ايران باستان بوده‌اند. در حمله به ايران، بخشي كه قلب ايران و جايگاه كردها و در واقع آريايي‌ترين بخش ايران بوده، تار و مار شده است. آن‌ها ناچار تقسيم شده‌اند و بخشي به عراق و عده‌اي به تركيه رفته‌اند و چون ريشه‌اي در ميان اقوام آن كشورها نداشته‌اند، هميشه با حكومت مركزي درگير بوده‌اند. وقتي با عراقي‌ها صحبت مي‌كردم ديدم عاشق ايران‌اند، براي اين‌كه ريشه تاريخي در اين‌جا دارند. در تهران براي من كرد احترام بيش‌تري قايل هستند تا در عراق و در تركيه. كردهاي عراق تحت فشار هستند و آرامشي كه در آن‌ها ديده مي‌شود آرامش پيش از توفان است و هر لحظه امكان جنگي در آن‌جا وجود دارد. من هرگز هيچ كردي را ساكن نديده‌ام. كردهاي عراق و تركيه حتي مدت چند ماه هم ايستا نيستند، هميشه در حركتند و آواره. هميشه بر دوش آن‌ها چيزي مي‌بينيد يا يك بچه يا يك قاليچه يا مجروح و جنازه، از دكتر گرفته تا نوازنده دوره‌گرد، آواره هستند. زناني كه به دنبال جنازه عزيزشان سرگردانند. اين‌ها براي من مسئله بود، مي‌خواستم به اين بهانه شخصيت‌هاي فيلم را وارد عراق كنم.
معلم: فيلم به دو بخش تقسيم شده، كردستان ايران و كردستان عراق. آيا از نظر جغرافيايي و مكان فيلم‌برداري هم اين اتفاق افتاده؟ يعني عملاً بخشي از فيلم در كرستان ايران و بخش ديگر در كردستان عرق فيلم‌برداري شد؟
قبادي: بله، مي‌خواستم متفاوت بودن مكان‌ها را به تصوير بكشم. وقتي وارد اين منطقه مي‌شويد، حس غريبي بر روي نگاه‌تان، لوكيشن و قاب‌بندي‌تان اثر مي‌گذارد. با اين حال مراقب بودم كه با عوض شدن فيلم‌بردار، آن سبك و يكنواختي به‌هم نخورد. براي تك‌تك قاب‌ها با فيلم‌بردار كلنجار مي‌رفتم تا قاب مورد نظر به‌دست بيايد. به حس درستي هم مي‌رسيديم چون آدم‌هاي آن‌جا حس درستي داشتند.
معلم: از نظر شرايط جغرافيايي كار چگونه بود؟ فيلم در چند فصل فيلمبردري شد؟
قبادي: فيلم را حدوداً 15 مهرماه آغاز كرديم و فيلم‌برداري تا اواسط اسفند ادامه داشت. كلا 86 جلسه فيلم‌برداري كرديم. يك ماه صرف تعويض فيلم‌بردار براي فيلم‌برداري بخش دوم فيلم شد و حدود يك ماه ديگر، صرف تغيير لوكيشن براي اين‌كه كار در سنندج را تمام كرده بوديم و بايد به شهر ديگري مي‌رفتيم. حدود دو ماه و نيم تعطيلي در كار داشتيم. براي صحنه‌اي، پاييز مي‌خواستيم و در سالي كه گذشت، زمستان زود هنگام بود و تمام آن‌چه را در ذهن من بود به‌هم ريخت. به همين دليل بخش‌هاي پاييزي و آغازين فيلم را در آخر فيلم‌برداري كردم. فيلم‌نامه من روزبه‌روز عوض مي‌شد و دكوپاژم سرصحنه تغيير مي‌كرد.
معلم: كاركردن در عراق چگونه بود؟ مشكلي نداشتي؟
قبادي: نه، خوب بود چون گروه ما در ايران مستقر بود.
معلم: يعني بعد از اتمام كار به ايران بر مي‌گشتيد؟
قبادي: بله، ما نيم ساعته به آن‌جا مي‌رفتيم، چند ساعتي كار مي‌كرديم و شب‌ها برمي‌گشتيم. ما در مرزي‌ترين ناحيه بوديم. در اورمانات ايران در يكي از روستاهاي مريوان.
معلم: به نظر كارسختي مي‌رسد. در بعضي صحنه‌ها جمعيت زيادي در فيلم هستند. به عنوان مثال در بخش پناهنده‌ها، جمع‌آوري اين تعداد از مردم مسلما سخت بوده است. چگونه با اين مسايل كنار آمدي؟
قبادي: بله سخت‌ بود. ولي به هر حال به كمك دوستانم و خانواده‌ام و گروه توليد توانستم با اين مشكلات كنار بيايم و اين افراد را جمع كنم. در واقع مردم نيز به من لطف داشتند، يكي از آن‌ها مي‌گفت از سينما بي‌زارم! گفتم پس براي چه آمدي؟ گفت براي اين‌كه به تو كمك كنم. در واقع آن‌ها از سر تعصب آمده بودند. براي يك سكانس به ششصد زن احتياج داشتيم، ما بيست اتوبوس گرفته بوديم و آن‌ها را سرصحنه مي‌آورديم. بيست بار سرصحنه آمدند ولي هر بار هوا آفتابي مي‌شد و ما نمي‌توانستيم كار كنيم، نهايتاً رفتيم بالاترين نقطه كوهستان مريوان ـ جايي كه برف‌هاي آخر اسفند مانده بود ـ پير و جوان با پاي پياده آمدند، همه‌اش براي چهار يا پنج پلان. مي‌گفتند از اين پلان‌ها بگذر، ولي گفتم نمي‌شود.
معلم: هيچ ارگاني كاري براي شما انجام نداد؟
قبادي: خير. من از ارتش كمك خواستم ولي نتيجه‌اي نگرفتم به آن‌ها گفتم كه مي‌خواهم در فيلمم شما را به تصوير بكشم و از شما تانك مي‌خواهم با اين كه نگاه درستي پشت اين كار بود، آن‌ها به من كمكي نكردند. برخي حتي مي‌گفتند چرا اسم فيلم را «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» گذاشته‌؟ گفتم پس چه بايد مي‌گذاشتم؟ آواز‌هاي سرزمين هيچ‌كس؟ چرا اين‌قدر روي تفاوت‌هاي قومي تأكيد مي‌كنيم؟ چه فرقي بين فيلمساز كرد و لر و ترك ايراني هست؟
معلم: نقطه‌قوت سرزمين ما در اين است كه همه اين اقوام در كنار هم زندگي مي‌كنند بدون اين‌كه مزاحم هم باشند.
قبادي: در حال حاضر يكي از امن‌ترين استان‌هاي اين مملكت كردستان است.
معلم: مسئله ناشي از اين است كه ما در واقع به وفاق ملي معتقد نيستيم. يك‌سان كردن قوم‌ها را به جاي وفاق ملي گرفته‌ايم. در حالي‌كه ايران مفهومي از اقوام درون آن است چه فارس، چه كرد، لر، ترك و اين مسئله باز مي‌گردد به عدم شناخت درست ما از جغرافيا. ما سرزمين‌ يكه‌اي در دنيا هستيم. هيچ سرزميني به جز اتحاد جماهير شوروي سابق تا اين حد داراي تنوع قومي نبوده است و مي‌بينيم كه اتحادجماهير شوروي دچار فروپاشي شد. زيرا حكومت مركزي دست روس‌هاي سفيد بود و آن‌ها هم مالك اصلي اين سرزمين‌ها نبودند. و روسيه تازه حالا روسيه واقعي است. اما ايران اكنون واقعي است. وقتي همه اين اقوام هستند ايران معني ايران مي‌دهد. حتي كشورهايي مثل تاجيكستان، آذربايجان و افغانستان كه در گذشته بخشي از ايران بودند را هم وقتي با دقت نگاه مي‌كنيم درمي‌يابيم مسائل ما با آن‌ها يكي است و بيشتر از هر كشوري ما نگران مسايل آن‌ها هستيم حتي با اعراب به دليل مسئله اشتراك ديني نزديكي بيش‌تري داريم، ما ريشه‌هاي مشتركي داريم و دين‌مان يكي است به همين مناسبت آن اندازه دل‌سوزي كه ما براي آن‌ها داريم زيادتر است. از ديد سياسي نمي‌گويم، ولي كلا اين حس خويشاوندي را كه ما با اقوام خودمان داريم با ساير اقوام منطقه نيز داريم. زيرا ما در تهران همه اين اقوام را در كنار هم مي‌بينيم كه با هم كار مي‌كنند، وصلت مي‌كنند و رابطه دارند.
قبادي: به هر حال كمك‌هايي كه انتظار آن مي‌رفت، نشد ولي چند نفر بسيار دل‌سوزانه پيگر اين كار بودند كه من بايد اسمي از آن‌ها بياورم. يكي از آن‌ها آقاي دكتر مهاجراني بود كه بسيار نامه نوشتند، پيگري كردند، تلفن زدند تا حداقل اين امكان براي من به‌وجود آمد كه بتوانم با مجوز در هر منطقه‌اي كه مي‌خواهم فيلم‌برداري كنم. استانداري كردستان خارج از وقت اداري براي من چادر جمع مي‌كردند. من بدون حمايت اين افراد به جايي نمي‌رسيدم. معاونت سينمايي آقاي پزشك و آقاي عسگرپور هم نگران روند كار بودند و خودشان را سهيم مي‌دانستند. حالا و بعد از تمام اين مسائل تنها چهل درصد از ايده‌آل من در فيلم تصوير شده. من نوددرصد از انرژي و وقت و فكرم را براي مسئله تجهيزات گذاشتم؛ اين‌كه سرصحنه لباس نظامي يا ماشين هست يا نيست، نبايد دغدغه فكري فيلمساز باشد. فيلمساز نبايد وقت خود را براي پيدا كردن اين تجهيزات صرف كند. هر وقت جلوي كار را مي‌گرفتند و از من فيلم‌نامه مي‌خواستند بايد از استانداري مجوز و نامه مي‌گرفتم و هر روزي كه به خاطر اين مسائل كار متوقف مي‌شد، يك ميليون تومان به ما ضرر مي‌رسيد، و جمع‌كردن اين همه آدم دشوار و گاه ناممكن بود. وقتي چنين حركت فرهنگي‌اي در منطقه‌اي محروم شكل مي‌گيرد، وظيفه مسؤولان منطقه و مسؤولان فرهنگي است كه از اين حركت حمايت بكنند. لحظه‌اي كه تصميم مي‌گيرم فيلمم را شروع كنم، ترس پيش‌توليد و چهل‌وپنج درصد براي پيش‌توليد و چهل‌وپنج درصد براي پس‌توليد صرف مي‌شد و فقط ده‌درصد از آن براي فيلمسازي مي‌ماند. حس مسؤوليت‌پذيري فيلمسازان ما از همتايان غيرايراني‌شان بسيار بيش‌تر است ولي غربي‌ها امكانات بيش‌تري دارند. آن‌ها سرمايه‌گذاري كلان مي‌كنند و همه چيز طبق برنامه است ولي ما چون سرمايه‌اي نداريم ناچار همه چيز بايد از طريق روابط حل شود.
معلم: تو مي‌خواستي چشم‌اندازهاي اساسي‌تر به طور مثال چشم‌انداز جنگ داشته باشي؟
قبادي: بله، و هم‌چنين ديگر تصاوير زيبايي كه دوست داشتم از منطقه ثبت و ضبط كنم.اغلب اوقات دغدغه من پيداكردن سرباز، اسلحه و مجوز بود و اين‌ه ل مرز ما را نگيرند. عملا نمي‌توانستم به فيلم فكر كنم.به همين سبب است كه اغلب فيلم‌هاي ما مكل دارند. مطمئن باشيد كه جريان توليد به فيلمساز فشار مي‌آورد. وقتي سينماي ما به چنين مرحله‌اي رسيده، بايد امكانات فراهم شود تا فيلمساز بتواند به بهترين شكل كار كند. يادم مي‌آيد براي فيلم‌هاي قبلي‌ام دو روز و هر روز به مدت دوازده ساعت كنار يك در مي‌ايستادم براي اين‌كه امضاي يك مسؤول را بگيرم. به خاطر دارم چند سال پيش آن‌قدر براي گرفتن يك امضا منتظر شدم كه صبرم تمام شد و در نهايت عصبانيت به آن مسؤول گفتم چون من هستم، تو هستي و اين ساختمان هست، وظيفه داريد به من كمك كنيد به همين دليل به شما حقوق مي‌دهند.
معلم: متأسفانه در نظام اداري ما برنامه‌ريزي و سازمان‌دهي وجود ندارد. فقط واژه لطف در فرهنگ اداري تعريف شده.
قبادي: آن‌چه در من انرژي مثبت ايجاد مي‌كند، اين است كه حداكثر تلاشم را بكنم تا ظرف سه تا چهار سال آينده بهترين سيستم‌ها را از وسايل مونتاژ گرفته تا صدا جمع‌آوري كنم كه ديگر نيازي به نامه‌نگاري، تلفن‌زدن و پناه‌بردن به افراد مختلف نداشته باشم.
معلم: به همين دليل است كه هر كس در سيستم فيلمسازي ايران به دنبال يك امپراتوري كوچك است، در حالي‌كه يك تشكيلات بزرگ مي‌تواند همه را تحت پوشش قرار دهد.
قبادي: در كليت سينماي ايران آن اتحاد لازم وجود ندارد. عدم وجود وفاق ملي در سينما نيز ديده مي‌شود. هر كس جداگانه ساز خودش را مي‌زند. شرايط به نحوي شده كه هر كس بايد براي خود دفتري جداگانه داشته باشد و تمام تجهيزات مورد نياز را در آن‌جا گردآوري كند. اي كاش توان مالي داشتم كه بهترين سيستم‌هاي جديد دنيا را در اين‌جا جمع‌آوري كنم. در حال حاضر براي به‌وجودآوردن يك استوديوي دالبي‌ساراند تلاش مي‌كنم ولي اين وظيفه من نيست. توانستم دوربين سوپرمووي‌كم را وارد اين جريان بكنم و درصدد آن هستم دوربين‌هاي ديجيتالي هم وارد كنم. ما از نظر تجهيزات فرسوده هستيم و مي‌خواهم بخشي از وقتم را صرف اين كار كنم. درواقع وظيفه نسل امروز، مهيا كردن شرايط بهتر براي نسل بعد است. ما در مورد ورود فيلم‌هاي‌مان به جشنواره‌هاي جهاني و جايزه‌گرفتن آن‌ها صحبت مي‌كنيم ولي كم‌تر شده است بگوييم «سفر قندهار» دوازده‌ميليون دلار فروش كرد، بگوييم «دايره» و فيلم‌هاي آقاي مجيدي چندين‌ميليون دلار فروش كردند. مسئله موفقيت اكران فيلم‌هاي ما در خارج از ايران بسيار مهم است و اين موفقيت تجاري مي‌تواند بخشي از سرمايه را از تو وارد بدنه سينماي ايران كند تا صرف خريد تجهيزات مورد نياز شود. اي كاش به آن حد توانايي مالي برسم تا بتوانم از كانال خودم اين ملزومات را وارد كنم. نمي‌دانيد براي ساخت فيلم سوم چقدر وحشت دارم. ترس من از ساخت نيست، هراسم از اين است كه چگونه به دنبال مجوز و امثال آن بروم.
معلم: وحشت از امضا‌ها!
قبادي: با اين كه مشكلي هم با دوستان مسؤول ندارم ولي حقيقتا برايم سخت است.
معلم: نظام ناهموار و نادرستي است. ربطي به افراد ندارد.
قبادي: به آقاي پزشك گفتم من آدم سمج و پررويي هستم، اين‌طور بار آمده‌ام، مي‌توانم دوازده ساعت بايستم و امضا را از به فرض مسؤول اداره‌اي بگيرم ولي بعضي از فيلمسازان جوان و امروزي آدم‌هايي خجالتي هستند، در حالي‌كه سينما را بهتر از من مي‌دانند. آن‌ها نبايد به دنبال مسؤولان باشند بلكه اين مسؤولان هستند كه وظيفه كشف و پشتيباني از اين جوانان را دارند. ما نيروها و فيلمسازهاي فوق‌العاده‌اي داريم كه بسياري از آن‌ها به خاطر همين مسائل تاكنون محروم مانده‌اند، و بعد از يكي دو سال به دليل فشارهاي اقتصادي و رواني، سينما را به كل فراموش مي‌كنند. اين سيستم اشتباهي است كه در آن تنها كساني كه توان شكستن درها را دارند، باقي بمانند و بسياري از افراد با استعداد از اين حيطه بيرون بروند.
معلم: برگرديم به فيلم. شما در سكانس پاياني به سراغ بچه‌هاي يتيم و معلماني كه سرپرست آن‌ها هستند، مي‌رويد. چه الزامي براي حضور آن‌ها بود؟
قبادي: آن سكانس وجه شاعرانه سرزمين من بود و اگر دقت كنيد در طول فيلم، بهترين سكانس همين سكانس اردوگاهي است كه بچه‌ها را سرپرستي مي‌كنند و آموزش مي‌دهند. حس مي‌كنم من همان شخصيت معلم فيلم هستم.
معلم: معلمي كه زندگي را تجربه مي‌كند و در گستره زندگي حقيقي به بچه‌ها درس مي‌دهد، نه در يك محيط آزمايشگاهي.
قبادي: اين لوكيشن واقعي بود و همين حالا هم در كردستان جايي هست كه از كودكان بي‌سرپرست نگه‌داري مي‌كنند. بچه‌هايي كه تعداد زيادي پرستار زن و مرد و معلم، به دور از مسايل مادي خودشان را وقف آن‌ها كرده‌اند. در واقع آن‌ها پدر و مادرهاي دو هزار كودك شده‌اند. اين براي من خيلي غريب بود و دوست داشتم به بهانه ‌گذر اين سه نفر، آن‌ها را نشان دهم. در واقع همان عشق به زندگي‌كردن و باقي‌ماندن است كه در «زماني براي مستي اسب‌ها» هم بود. عشق به آموختن بارقه‌اي از زندگي است در بستر تلخ جنگ مي‌خواستم در هر سكانس وارد مرحله زندگي، مرگ و تولد شوم. در سكانس آخر، تولد را به تصويركشيدم؛ زماني كه مرد دختر زن قديمش را ـ دختري از پدري ديگر ـ به كردستان مي‌آورد تا بتواند از او خواننده‌اي مثل هناره بسازد و عشق را در پس‌زمينه سكانس عروسي مي‌بينيم كه در آن، مردي عاشق سايه زني مي‌شود.
معلم: يكي از صحنه‌هاي خوب و تأثيرگذار فيلم زماني است كه بچه‌ را به دوش مي‌گيرد و با خودش باز مي‌گرداند؛ درست مثل فرزند خودش. اين پذيرش راحت او، زيباست.
قبادي: فيلم با همين عشق به بچه‌ها شروع مي‌شود، صحنه‌اي كه زير باركش كاميون با سازهاي حلبي آموزش موسيقي مي‌دهند، نشان‌گر عشق افراطي به زندگي و موسيقي است. موسيقي جزء لاينفك زندگي كردهاست و حكم غذاي روزانه را براي‌شان دارد. در زمان جنگ، كردهاي عراق به مهاباد آمده بودند و در مسجد و حياط آن زندگي مي‌كردند. نصفه‌هاي شب حمله هوايي عراقي‌ها شروع مي‌شد و حتي به مسجد نيز رحم نمي‌كردند. ما براي آن‌ها به دنبال قالي و پتو بوديم. تعداد زيادي كشته دادند، بسياري فرزندان خود را هنگام فرار گم كرده بودند ولي مي‌خنديدند، به نوعي از جنون، از نبودن و نيستي به هستي رسيده بودند. مي‌خواندند و مي‌رقصيدند، براي آن‌ها آميختن موسيقي و آوارگي شكل جديدي از زندگي به وجود آورده بود. مست خواندن بودند و فاجعه را فراموش كرده بودند. پيرزن و پيرمرد حدودا هفتاد ساله در چادر آوارگان بودند و آه نداشتند با ناله سودا كنند ولي پيرمرد با دقتي زياد ريش مي‌تراشيد و پيرزن نيز آرايش مي‌كرد. مي‌گفتند اگر دشمن بيايد دوست داريم ما را به آراسته‌ترين شكل ببيند. اتفاقا از آن‌ها عكس گرفتم. آن‌ها نمي‌خواستند تسليم شوند و اين مسئله ريشه در فرهنگ اين مردم دارد. از ديگر مشخصه‌هاي فيلم، موسيقي است كه در طول آن جريان دارد.
معلم: سكانس آغازين فيلم با موسيقي شروع مي‌شود.
قبادي: بله و سكانس آغازين با بچه‌ها شروع مي‌شود و فيلم با بچه‌ها تمام مي‌شود.
معلم: به نظر مي‌رسد شخصيت‌هاي فيلم به كودك وجودشان باور دارند.
قبادي: در نگاه اوليه، ما از خشونت موجود قضاوت ناعادلانه‌اي مي‌كنيم، برداشت ما از شخصتي پيرمرد، اين است كه آدم خوبي نيست. ولي وقتي با او هم‌سفر مي‌شويم و كشفش مي‌كنيم، درمي‌يابيم روح كودكانه‌اي دارد. نگاهي فيلسوفانه و ديدي عاشقانه به زندگي دارد. «مرز» مسأله ديگري بود كه مي‌خواستم آن را در فيلم مطرح كنم. يكي از جرم‌هاي ما حايل شدن بين دو منطقه است. به عنوان مثال مرزي كه ميان آذربايجان غربي و كردستان وجود دارد. وقتي از آن‌جا مي‌گذرم احساس جدايي مي‌كنم و گويي وارد كشور ديگري شده‌ام، تنوع قومي و فرهنگي خوب است ولي اين كه زنجيره‌هاي پيونددهنده آن‌ها سست باشد، ناراحت‌كننده است. ما وقتي وارد جغرافياي خودمان مي‌شويم، حس مي‌كنيم به سرزمين خودمان آمديم و اين حس از ديد من نادرست است، اين بازي‌ها بر سرمرز، جنگ ويران‌كننده هشت‌ساله‌اي به‌پا كرد كه بخش عظيمي از مشكلات فعلي ما از آن نشأت مي‌گيرد. غربي‌ها اين مناطق را به صورت لوكيشني براي فروش تسليحات نظامي فرسوده خود در‌آورده‌اند. هيچ‌وقت در مناطق مرزي ما سرمايه‌گذاري‌هاي كلان نمي‌شود، به همين خاطر مردم آن‌جا از بيكاري و فقر رنج مي‌كشند، اعتياد در مناطق مرزنشين بيش‌تر ديده مي‌شود و وقتي جنگ شروع مي‌شود همه آواره مي‌شوند اما با يك دوچرخه مي‌توان تمام اروپا را گشت چون براي آن‌ها مرز معني ندارد. موقعيت را معكوس كرده‌اند زماني كه ما مرز نداشتيم آن‌ها حتي كشف نشده بودند و حالا آن‌ها مرز ندارند و ما داريم. حتي در سفر به كشورهاي همسايه مثل عراق تركيه، افغانستان يا پاكستان نيز نبايد مرز مطرح باشد. زماني كه به افغانستان رفته بودم احساس نمي‌كردم مرزي ميان‌مان وجود دارد.
وقتي مدتي بمانيم درمي‌يابيم كه تا چه حد به هم نزديك هستيم. به‌خاطر ستايش ايران نيست كه اين حرف را مي‌زنم ولي به عقيده من، درصد زيادي از آموخته‌هاي غريبان از شرق است. كشور ما يكي از با فرهنگ‌ترين ممالك دنياست. ولي جرم ما اين است كه در خاورميانه قرارگرفتيم، اگرنه حتما اوضاع بهتري داشتيم.
معلم: فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» در كشورهاي بسياري نمايش داده و در جشنواره‌هاي گوناگون جوايزي گرفت.
قبادي: بله در 36 كشور نمايش داده شد.
معلم: به نظرت فيلم موفقي بود و توانست به‌جز مخاطب كرد، با ديگر تماشاگران ارتباط برقرار كند؟
قبادي: بله، وجالب اين‌جاست كه قوي‌ترين ارتباط را با امريكايي‌ها برقرار كرد. حس امريكايي‌ها به ايرانيان بسيار نزديك است، حسي كه يك تماشاگر ايراني در سالن برادوي در نيويورك داشت. امريكايي‌ها به‌نوعي از اروپايي‌ها بااحساس‌تر بودند. حس مردم آن‌جا برخلاف دولت‌مردانش كه باعث بسياري از جنگ‌ها و خون‌ريزي‌ها بوده‌اند، بسيار عميق و لطيف است. فيلم به‌خاطر موضوعي كه داشت و اين امكان كه در هر جايي مي‌توانست اتفاق بيفتد، در ميان مردم كشورهاي مختلف از جمله تركيه، ژاپن، ايتاليا و اروپاي شرقي مخاطب خاص خود را يافته بود. من به باورپذيري اين فيلم اعتقاد داشتم. لوكيشن‌هايي كه در آن‌ها كار مي‌كرديم معمولا مكان اصلي وقوع همان اتفاقات بود. تمام شخصيت‌هاي فيلمم واقعي بودند؛ از دكتر گرفته تا راننده. تمام اين عوامل موجب شد تا بيننده در مرز اين مستند و داستان بماند. اين جنس سينما را دوست دارم.
معلم: بعد از ساخت فيلم اول و به دست آوردن تجربياتي در اين حيطه، فكر مي‌كني زباني جهاني براي بيان موضوعات محلي وجود دارد؟ در واقع تو به چنين مؤلفه‌اي رسيده‌اي؟ سينماي امريكا تا حدي به اين مؤلفه دست پيدا كرده است. يكي از اشكالات سينماي ايران همين عدم دست‌يابي به زبان فرامنطقه‌اي است. به عقيده تو سينما مي‌تواند به اين زبان برسد؟

قبادي: مسئله‌اي نيست كه بشود با يك فرمول به آن دست يافت. فيلم‌هاي ما كم‌كم در آن‌سوي مرزها راه خودشان را باز مي‌كنند. ده روز بعد از اكران موفقي كه فيلم در جشنواره كن داشت، پخش‌كننده‌ها به سراغ من آمدند. مسلما از ديد آن‌ها فيلم من با فرمول‌هاي مخاطب هماهنگ بوده است. وقتي كشورهايي مثل فرانسه، انگليس، هلند، اتريش، فنلاند، ژاپن، تركيه، روسيه، طالب فيلم بوده‌اند حتما به اين نتيجه رسيده‌اند كه فيلم به خودشان نزديكي دارد.
معلم: در بعضي از دوستان اين تلاش را ديده‌ام كه مي‌خواهند موضوعي را نه فقط در ابعاد داخلي بلكه با بعد فراملي مطرح كنند. گاهي اوقات اين تلاش‌ها منجر به فرمول‌هايي مي‌شوند. مسئله جنگ و مهاجرت مسئله يك قوم نيست، يك درد مشترك جهاني است ولي آيا زباني وجود دارد كه يك موضوع بومي و محلي را به سينماي جهاني بدل كند؟
قبادي: دغدغه من اين است كه تماشاگر در طول نمايش فيلم از جايش بلند نشود. من به دنبال مخاطب كلان هستم نه به اين دليل كه صرفا فيلمي سرگرم‌كننده بسازم؛ با اين هدف كه او را با جغرافيا و فرهنگ جديدي آشنا كنم. هم‌چنين مي‌خواهم اين حس غربت و اين مرزها شكسته شود. لازمه از بين رفتن اين مرزها اين است. بايد هر سال سه چهار فيلم به زبان‌هاي كردي، لري، شمالي، تركي ببينيد تا بتوانيد اين تنوع قومي موجود را درك كنيد. براي رسيدن به اين حد، بايد رنج كشيد، دوربين را در بدترين شرايط به دوش گرفت و آن‌قدر منتظر ايستاد تا لحظه‌اي ناب را شكار كرد. در درجه اول، لذت‌بردن درست تماشاگر از فيلم برايم مهم است و در مرحله بعد، دادن اطلاعات درستي از فرهنگ و منطقه‌ام و طرح موضوعي فراملي. اگر جنگ دغدغه من است بايد بتوانم به نحوي آرام در جريان فيلم آن را به تماشاگر تحميل كنم. مي‌دانم كه اگر فرمول‌وار پيش برويم به جايي نمي‌رسم و حسي كه ايجاد مي‌شود دروغين است. وقتي از روي فرمول‌ها دكوپاژ مي‌كنيد، آدم ها را انتخاب مي‌كنيد و كار ديگر از دل برنمي‌آيد و قطعا فيلم، فيلم غلطي خواهد بود. البته فرمول‌هايي براي جذب مخاطب هست كه من آن‌ها را نمي‌پسندم. آن جنس سينما را كه هدفش فقط لذت‌بخشيدن به تماشاگر است، دوست ندارم. به‌نوعي سرگرمي كاذب است. سينمايي كه به دنبال آن هستم، سينمايي است سالم و صادق كه نگاه درستي به مردم و منطقه‌اش داشته باشد. وقتي نگاه اين‌گونه باشد فيلم‌تان از حد و مرز سرزمين شما بيرون مي‌آيد. من به دنبال تماشاگر هستم و دوست ندارم بعد از اين همه زحمت فيلمم پس از دو سه اكران به بايگاني برود و خاك بخورد. دوست دارم بعد از سختي و رنجي كه بچه‌هاي گروه كشيده‌اند و به پاس آن‌چه از مردم و سرزمينم وام گرفته‌ام، فيلمم به بار بنشيند و لازمه‌اش اكران مناسب فيلم است.
معلم: چه كمبودي در فيلم‌هاي ايراني مي‌بيني؟ موردي كه گفتي يعني عدم برخورداري از وسايل و ابزار و پشتيباني درست است. فيلم‌هاي ايراني ارزش‌هاي توليدي ضعيف و پاييني دارند. به‌جز اين مورد و بر‌اساس تجربه‌هاي خودت چه چيز ديگري را نقص يا كمبود سينماي ايران مي‌بيني؟
قبادي: آن‌چه مرا آزار مي‌دهد همين جشنواره‌هاست. وقتي شما به جشنواره كن مي‌رويد و احيانا جايزه مي‌گيريد، ديگر همه‌چيز براي شما معمولي مي‌شود. حضور در كن براي من لذت‌بخش نيست، من بيش‌تر نگران اكران فيلم «دايره»، فيلم هاي آقاي‌ مجيد مجيدي و ديگر فيلم‌هايي كه نام بردم در كشورهاي اروپايي و آمريكا هستم كه حايز اهميت است. يعني مقوله جذب مخاطب مهم است. جشنواره بد نيست، دروازه عظيمي رو به فيلم‌تان گشوده مي‌شود، پخش‌كننده‌ها طالب فيلم شما مي‌شوند ولي تنها همين بخش جشنواره براي من مهم است و براي به‌دست‌آوردن اين بازار نياز است كه تمام تجهيزات مورد نظر فراهم باشد. دانشگاه‌هاي ما فرسوده است. آن‌چه امروزه در آن‌ها تدريس مي‌شود، سي‌سال پيش در اروپا و آمريكا تدريس مي‌شد. كسي نيست كه ده نفر را به خارج از ايران بفرستد تا علم روز سينماي جهان را بياموزند و به جوانان ما تدريس كنند. وقتي وارد جشنواره مي‌شويد هم‌چنان احساس نياز مي‌كنيد و مي‌بينيد هدف اين نيست. سينماي ما جداي از تجهيزات درستي كه بايد داشته باشد و ندارد، نياز به بازار صحيح دارد. وقتي فيلم ما در بهترين سينماي اروپا نمايش داده شود، فيلم بين پانزده تا بيست‌هزار دلار پول مي‌دهند چرا نبايد سيستم‌هاي دالبي در ايران راه‌اندازي شود؟ بايد دوربين جديد، نگاتيو و لابراتوار درست فراهم كنيم. من به حركت‌هاي جديدي كه صورت‌گرفته خوش‌بين هستم و اميدوارم اوضاع بهتر شود.
معلم: بهمن چند سال داري؟
قبادي: گفتم كه 32 سال. پير شده‌ام.
معلم: همه ما به نسبت سن واقعي‌مان پيرتر هستيم، سن حقيقي ما با سن واقعي برابر نيست.
قبادي: ديگران هم كه سن من را حدس مي‌زنند، مي‌گويند بايد 38 ـ 39 ساله باشيد. از درون پير شده‌ام. براي شروع كار جديد همواره ترس و نگراني در من وجود دارد. مي‌دانم مجوز فيلم و نگاتيو و نوار صدا را بالاخره خواهم گرفت ولي مسئله براي من تمام آن سختي‌هايي است كه بايد براي به‌دست‌آوردن تك‌تك اين‌ها متحمل شوم. اين رنجي است كه بيش‌تر انرژي فيلمسازي‌ام را مي‌گيرد. اميدوارم براي فراهم شدن امكانات و پيش‌رفت بهتر، سرمايه‌گذاري شود.


منبع: دنياي تصوير، شماره 109
مصاحبه از: علي معلم
آبان/81

زکریا فتاحی 02-09-2010 11:01 PM

برخورد با فيلم‌هاي هنري بيرحمانه و غير كارشناسانه است




«آوازهاي سرزمين مادري‌ام» دومين فيلم بلند بهمن قبادي از هفته گذشته در سينما سپيده اكران شد. اكران بي‌سروصدا و تك‌سينمايي فيلمي كه تاكنون جوايز مهمي از جشنواره‌هاي جهاني مثل كن و شيكاگو دريافت كرده، مثل ساير فيلم‌هاي به‌اصطلاح جشنواره‌اي يا هنري، اين سؤال اساسي را مطرح مي‌كند كه واقعاً مخاطب اين‌گونه فيلم‌ها چه كساني هستند؟ بهمن قبادي معتقد است فيلم‌هايش را براي مردم كشور خودش ساخته و نه براي خوشايند جشنواره‌هاي خارجي، او ضمن اشاره به فروش چهل‌ميليون توماني فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» اضافه مي‌كند: «اگر آثار مخاطب خاص يا اصطلاحاً جشنواره‌اي مثل ساير فيلم‌ها با تبليغات مناسب و در سينماهاي كافي اكران شوند، مطمئن باشيد فروش خوبي خواهند كرد؛ فروشي كه هم تهيه‌كننده را راضي مي‌كند و هم سينمادار را و مطمئناً مردم هم اين فيلم‌ها را پس نمي‌زنند».
«آوازهاي سرزمين مادري‌ام» مثل فيلم قبلي قبادي، باز هم در باره كردهاي مرزنشين است كه قبادي سعي دارد از منظر چند نوازنده، مسائل ومشكلات آن‌ها را بررسي كند. قبادي در ساخته اخير خود به قصه اهميت داده و فيلم مسئله مربوط به نسل‌كشي عراق را روايت مي‌كند و برخلاف ساختار ضدداستان فيلم‌هاي جشنواره‌اي سال‌هاي اخير است. هم‌چنين كارگردان براي جذب مخاطب عام در جاي جاي فيلم، از فضاهاي كميك استفاده كرده است. فيلم قبلي قبادي «زماني براي مستي اسب‌ها» موفق به دريافت جايزه معتبر دوربين طلايي جشنواره كن شده بود. اين كارگردان بين‌المللي سينماي ايران علاوه ‌بر ساخت دو فيلم بلند، پيش‌تر چندين فيلم كوتاه نيز ساخته و هم‌چنين در فيلم «تخته‌سياه» سميرا مخملباف به‌عنوان بازيگر حضور داشت. او اخيراً در اقدامي اعتراض‌گونه، از پذيرفتن جايزه پلاك طلايي جشنواره شيكاگو امتناع كرد و گفت: «تا زماني كه سردم‌داران كشور امريكا از ورود هنرمندان به اين كشور جلوگيري مي‌كنند جوايز جشنواره‌هايي مثل جشنواره شيكاگو ارزشي نخواهد داشت».

چرا اسم فيلم را كه قبلاً «كنار سيروان آواز خوانديم» بود، تغيير داديد؟

در ابتدا طرح اوليه و داستان در كنار رودخانه سيروان مي‌گذشت. بعد از تغييرات فراوان، داستان عوض شد و «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» شكل گرفت كه در اصل، داستان‌هاي سرزمين مادري‌ام است. هدف اصلي‌ام اين بود كه تماشاگر بعد از ديدن فيلم به اسم داستان‌هاي سرزمين مادري‌ام برسد. از عوامل ديگر در ارتباط با تغيير اسم فيلم مي‌توانم به حذف رودخانه سيروان اشاره كنم، چون در ابتدا قرار بود سفر ميرزا و پسرانش در اطراف اين رودخانه صورت بگيرد.

در فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» مشكلات و مصائب زندگي كردها را با بياني تلخ و گزنده ارائه كرديد اما در فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» به نوعي براي تلطيف فضاي تلخ قصه از طنز بياني و تصويري استفاده كرده‌ايد و در واقع بخش‌هايي از فيلم، فرصتي براي تنفس مخاطب فراهم مي‌كند.

اين فضاهاي كميك فيلم دقيقاً آگاهانه شكل گرفت. البته «زماني براي مستي اسب‌ها» يك داستان سرراست بود و با نيت جذب تماشاگر هم ساخته شد ولي در فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» مي‌خواستم كار متفاوت‌تري انجام دهم. اگر طنزي در فيلم ديده مي‌شود مربوط به خود آدم‌هاي منطقه است و چيزي نيست كه تحميل كرده باشيم. در زندگي كردها، هم مسائل تلخ وجود دارد و هم مسائل شيرين. من سعي كردم هر دوي اين‌ها را به تصوير بكشم.

فكر مي‌كنيد فيلمي بازبان كردي و زيرنويس و بدون حضور بازيگران مطرح در اكران عمومي موفق باشد؟

من مطمئنم اگر اين فيلم مثل ساير فيلم‌ها در تهران و شهرستان‌ها اكران مي‌شد فيلم موفقي از نظر فروش بود اما برخي از دوستان اجازه ندادند كه اين فيلم در اكران خود موفق باشد. اكثر اين دوستان چنين فيلم‌هايي را صرفاً جشنواره‌اي قلمداد مي‌كنند و نظرات كارشناسانه هم ارائه مي‌دهند كه مثلاً فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» جشنواره‌اي است و نمي‌فروشد اما تجربه نشان داده كه مخاطبان عام هم فيلم‌هاي مرا پس نزده است. مثلاً فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» در يك سينماي تهران بيش از چهل‌وپنج ميليون تومان فروش كرد و اگر چند سينما با چند پوستر و تابلوهاي تبليغاتي معمولي به اين فيلم تعلق مي‌گرفت فروش آن تا سقف دويست ميليون تومان هم مي‌‌رسيد. در واقع برخورد با فيلم‌ها‌ي هنري خيلي بي‌رحمانه و غيركارشناسانه است .

پس اين فيلم را جشنواره‌اي نمي‌دانيد؟

اصلاً. اگر فيلم را صرفاً براي جشنواره مي‌ساختم و تماشاگر را در هنگام نوشتن فيلم‌نامه و ساخت فيلم فراموش مي‌كردم، مطمئن باشيد به جاي نگاتيو از ويدئو بهره مي‌بردم و حاضر نمي‌شدم اين همه سختي را به خودم و گروهم تحميل كنم. من در هر مرحله از فيلمسازي‌ام به تماشاگر فكر كرده‌ام. به‌گونه اي كه هم قشر عام از فيلم لذت ببرد و هم قشر خاص.

دراين ميان آواز و موسيقي نقش مهمي در اين فيلم دارد به گونه اي كه برخي از زنان مي‌گويند اگر گروه موسيقي ميرزا متلاشي نمي‌شد اين مشكلات هم به وجود نمي‌آمد. آيا آواز راه حلي براي كنار آمدن با مشكلات است و در ميان كردها اهميت اشاره شده را دارد؟

با بيان اين مسئله مي‌خواستم بگويم كه در اين گيرودار و در سرزميني كه تناليته قهوه‌اي سراسر آن را گرفته و جنگ و رنج، سايه خودش را روي آن انداخته، حداقل به اندازه يك آواز خواندن به ما فرصت بدهيد. يعني با كليدي مثل زن مي‌خواستم وارد يك فرهنگ شوم و به بهانه جست‌وجوي اين زن، تماشاگر را از يكي از دالان‌هاي كردستان عبور دهم تا گوشه‌هاي مختلفي از اين سرزمين را ببيند. آواز خواندن و سفر ميرزا و پسرانش بهانه‌اي بود براي ديدن و يك جور بيانيه صادركردن؛ بيانيه‌اي كه درعين حال با اعتراض همراه باشد.

تاكنون دو فيلم درباره مشكلات كردها ساخته‌ايد، آيا اين روند فيلمسازي را ادامه خواهيد داد؟

من حق ندارم از كردستان و منطقه‌هاي كردنشين غرب كشور دور شوم. چون صدسال از عمر سينما مي‌گذرد و ما سينماگراني نداشته‌ايم كه حداقل چندين فيلم به زبان كردي از وقايع و مشكلات اين منطقه بسازند و تا به امروز به جز چند فيلم از عباس كيارستمي، كامبوزيا پرتوي، فرهاد مهران‌فر و سميرا مخملباف، كار قابل توجهي درباره كردها ساخته نشده است. البته فيلم‌هاي سبك و مبتذلي را كه صرفاً خشونت و كشت‌وكشتار را در منطقه كردستان نشان مي‌دهد، به حساب نياوريد. اين آثار كه شما بهتر از من آن‌ها را مي‌شناسيد فقط به‌خاطر استفاده تجاري ساخته شده‌اند و اصلاً ربطي به مشكلات و مسائل كردها ندارند.
اما گذشته از صحبت‌هاي اشاره شده، حالا كه اين فرصت به دست آمده كه هر دو سال مي‌توانم يك فيلم بسازم، آيا حق دارم از اين منطقه دور شوم؟ مطمئناً مردمان كرد نخواهند گذاشت كه از اين منطقه جدا شوم. اگر اين كار را انجام دهم قطعاً به من پشت خواهند كرد و اگر به روزي رسيديم كه چندين فيلمساز خوب در اين منطقه داشته باشيم و سالي چند فيلم درباره كردها ساخته شود، شايد آن‌وقت فرصتي به دست آيد تا درباره مناطق ديگر هم فيلم بسازم. البته شما در فيلم‌هاي «زماني براي مستي اسب‌ها» و «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» نوعي سينماي فرامنطقه اي و حتي فراملي را مي‌توانيد ببينيد و دليل آن هم استقبال منتقدان، مردم و جشنواره‌هاي مختلف جهاني از فيلم‌هاي اشاره شده است؛ به گونه‌اي كه «زماني براي مستي اسب‌ها» به سي‌وچهار كشور فروخته شد و در اكثر اين كشورها فروش خوبي داشت و جالب اين است كه بدانيد در حال حاضر قصد دارم در آذربايجان غربي و درباره مردم اين منطقه فيلم بسازم كه اين قصه با فرهنگ منطقه كردستان بي ارتباط نيست. من به سينماي قوم‌نگارانه معتقد هستم. ما بايد در هر منطقه از ايران از جمله شمال، جنوب، غرب و شرق چندين فيلمساز مطرح را تربيت كنيم تا در دل اين فرهنگ‌ها فيلم‌هاي متفاوتي شكل بگيرند.

چرا در فينال داستان، ميرزا هناره را نمي‌شناسد. آيا آن‌قدر بمباران شيميايي بر چهره هناره اثر گذاشته كه ميرزا او را به ياد نمي‌آورد؟

به نظر من يك فيلمساز نبايد در مورد فيلمش حرف بزند و نظرات خود را تحميل كند. من هميشه سعي كرده‌ام كه از تحميل خود به مخاطب جلوگيري كنم تا به تعداد تماشاگر، نظرات متفاوتي در مورد فيلم باشد. همه داستان‌هاي اين قوم، تراژيك و ريشه‌‌دار است و اگر سطحي به اين قوم نگاه شود مي‌توانيم به آن بگوييم ملودرام. تلخي، درد، رنج و مشكلات بسياري در داستان‌هاي اين منطقه وجود دارد و براي پاسخ به سؤال شما بايد بگويم كه اين داستان واقعي است و بسيار پيش آمده كه عشاق به واسطه پوشش زن و يا مسائلي كه باعث تغيير چهره‌هاي آن‌ها شده، هم‌ديگر را پيدا نكرده‌اند.

در فيلم هاي خود معمولاً با بازيگران غيرحرفه‌اي كار مي‌كنيد. آيا اين عامل براي واقعي‌تر جلوه دادن فيلم است؟

من از كاركردن با بازيگران غيرحرفه‌اي لذت مي‌برم، چون با اين افراد زندگي مي‌كنم و آن‌ها را به‌خوبي مي‌شناسم. اطمينان دارم كه آن‌ها براي ايفاي نقش‌هاي فيلم‌هايم مناسب هستند. درواقع سينما براي من يك جور برداشت از زندگي واقعي است. از زماني كه فيلم كوتاه مي‌ساختم براي اين‌كه نمي‌توانستم با بازيگران مطرح كار كنم و دستمزد آن‌ها را بپردازم، مجبور بودم با بازيگران آماتور كار كنم و به حضور آن‌ها در فيلم‌هايم عادت كرده‌ام. ضمن اين‌كه دوست دارم داستان‌هاي فيلم‌هايم باورپذيرتر باشند. براي همين منظور، آوردن آدم‌هاي اصيل منطقه مي‌تواند كمك شاياني به باورپذيري مخاطب كند چون جنس صدا، فيزيك صورت، ژست‌ها، فيگورها و حركات اين آدم‌ها شبيه به هيچ بازيگر ديگري نيست و اين خصيصه خود مي‌تواند داستان را باورپذيرتر كند. با توجه به اين خصوصيات، كارگردان مي‌تواند داستاني قوي را انتخاب كند كه به سينماي مستند پهلو بزند.

يعني تاكنون از هيچ بازيگر حرفه‌اي در فيلم‌هاي خود استفاده نكرده‌ايد؟

دريكي از فيلم‌هايم مي‌خواستم از آقاي جهانگير الماسي استفاده كنم كه ايشان هم نقش مورد نظر مرا قبول كردند ولي به دلايلي اين امر صورت نگرفت اما در طول مدتي كه فيلمسازي را فرامي‌گرفتم، شانس حضور سر صحنه فيلم‌هاي بلند دوستان ديگر را پيدا كردم و ارتباط كارگردان‌ها را با بازيگران مي‌ديدم. در واقع چندان هم در مورد كاركردن با بازيگران حرفه‌اي بي‌تجربه نيستم اما فيلم‌ها‌ي خودم نوعي تجربه كاملاً شخصي است و بد هم نيست كه سالي چهار يا پنج فيلم با آدم‌هايي كار كنيم كه در اصل تماشاگر واقعي سينما هستند و اگر همان افراد در پروسه توليد و ساخت يك فيلم سهيم شوند مشاركتي زيبا به‌وجود مي‌آيد. درواقع ضمن اين‌كه منكر حضور بازيگران حرفه‌اي در سينما نيستم، اما در فيلم‌هاي خودم حضور نابازيگران خيلي اهميت دارد.

قصه فيلم براساس داشته‌ها شكل گرفت يا اين كه ابتدا داستاني در مورد سه نوازنده نوشته شد و بعد آن‌ها را پيدا كرديد؟

ببينيد آدم‌هاي اصلي فيلم واقعي هستند و دو نفر از آن‌ها نوازنده‌هاي مشهور اطراف شهر سنندج هستند. طرح اوليه كه نوشته شده، در اصل الهام‌گرفته از آدم‌هاي حقيقي جامعه است؛ آدم‌هايي كه آن‌ها را مي‌شناختم و نسبت به آن‌ها ذهنيت داشتم و يا در طول زندگي‌ام از كنارشان گذر كرده‌ام يا در كنارشان زندگي كرده‌ام و دوباره كه اين افراد را به‌عنوان كارگردان مي‌بينم از خود و زندگي‌شان وام مي‌گيرم. همان‌طوري كه قبلاً هم اشاره كردم فيلم‌نامه‌هاي فيلم‌هاي من از دو منبع شكل مي‌گيرد، يكي داده‌هاي آدم‌هاي منطقه، كه به مرور زمان و با زندگي در كنار اين مردم به آن‌ها مي‌رسم و ديگر شناخت جزئي و يا كلي از شخصيت‌ها و يا خلق مجدد آن‌ها است. درواقع قسمتي از داستان را مردم منطقه به من مي‌دهند و قسمتي ديگر با شناخت خودم شكل مي‌گيرد و با تلفيق اين دو، فيلم‌نامه نوشته مي‌شود. من اصولاً به دنبال داستان‌هايي مي روم كه به نوعي ديده باشم و برايم باورپذير باشند.

از اين‌كه هر دو فيلمت تنها در يك سينما اكران شد ناراضي نيستي؟

نمي‌دانم كه چرا فيلم‌هاي من تنها در يك سينما اكران مي‌شوند. براساس شواهد به نظر مي‌رسد فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» مخاطبان عادي را راضي كرده است. همان‌طوري كه فيلم قبلي‌ام هم در ارتباط با مخاطب موفق بود. بايد دلايل اكران محدود اين فيلم را از خود مسؤولين پرسيد. شايد شما خبرنگاران بهتر از من دلايل اكران نامناسب فيلم‌هاي «زماني براي مستي اسب‌ها» و «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» و چندين و چند فيلم ديگر از كارگردان‌هاي مطرح سينماي ايران را بدانيد.

در مورد عدم پذيرش جايزه پلاك طلايي جشنواره شيكاگو توضيح بدهيد.

من جايزه را پس فرستادم چون از جانب مسؤولان جشنواره كشوري بود كه سردم‌دارانش از ورود هنرمندان شايسته و مطرح به آن كشور جلوگيري مي‌كنند و تا زماني كه اين برخوردها با هنرمندان وجود دارد، جوايز اشاره شده چندان ارزشي نخواهد داشت.



زکریا فتاحی 02-09-2010 11:03 PM

فيلم من همچون شخصيت كردهاست شوخ طبع و تراژيك



بهمن قبادي متولد دوازدهم بهمن 1348 فعاليت هنري خود را در سال 1367 با عكاسي در انجمن سينماي جوان آغاز كرد. اولين ساخته او انيميشني است با عنوان از زاويه‌اي ديگر كه در سال 68 كارگرداني كرد او دانش آموخته رشته فيلمسازي از دانشكده صدا و سيماست و تاكنون نزديك به سي فيلم هشت ميلي متري و VHS ساخته‌. از آثار كوتاه مهم او مي‌توان به فيلم‌هاي زندگي در مه، سرتاش خانه ، باز باران با ترانه، آن مرد‌ آمد، مثل مادر، نغمه‌هاي دختران دشت، وظيفه م حسيني، سربازي به نام امين و دنگ اشاره كرد. آوازهاي سرزمين مادري‌ام دومين فيلم بلند بهمن قبادي هم اكنون بر پرده سينماست. به همين بهانه با او كه مدام در حال سفر است گفت‌و‌گويي كرده‌ايم گفتني است نقد اين فيلم يكشيبه گذشته از نظر شما گذشت.
 آوازهاي سرزمين مادري‌ام داراي تاثير حسي به مراتب كمتري نسبت به زماني براي مستي اسب‌ها است. داستان احساسي آن فيلم با موضوع ايثار و شكست لحني تراژيك داشت و داستان نامتعارف اين فيلم با وجود اشاره به حوادث واقعي و تلخ لحني كميك دارد. چگونه در دومين فيلم‌تان به اين پرداخت جديد رسيديد؟
 زندگي كرد‌ها آميخته با تراژدي و … است. زندگي كردها در كوهستان با آن شرايط دشوار از سويي و روحيه زنده آنان همراه شخصيت همواره شوخ‌شان از سويي ديگر اين دوگانگي را باعث مي‌شود. زماني كه به ساختار اين فيلم فكر مي‌كردم به دنبال شكلي متفاوت بودم. از اين رو تاثير توامان اين دو وجه متضاد مد نظرم بود. كردها اين گونه‌اند. طنز و شوخي لباسي است كه هر كرد به تن مي‌كند تا رنج و دردش پنهان بماند. پس اين طنز نوعي مبارزه است. زماني براي مستي اسب‌ها داستان سر‌راستي داشت با پرسوناژهاي كم. در اين فيلم من داستاني مثل مستي اسب‌ها نداشتم سه شخصيت هستند كه به سفري رهسپار مي‌شوند در طول اين سفر حوادثي رقم مي‌خورد و آدمهايي سر راه آنان قرار مي‌گيرند. در آن فيلم چون ايده‌اي محدود گسترش يافته بود جزييات اهميت داشت. در اين فيلم اما سفر عامل شكل‌گيري روابط است پس در بيان وقايع و شخصيت‌ها بايد به كليات بها مي‌داديم. جزييات زندگي اين آدم‌ها پيچيده و تلخ است در حالي كه اگر از منظر كلي به آنها نگاه كنيم سادگي و شوخ طبعيشان آشكار مي‌شود. زماني براي مستي اسب‌ها روايتگر تلخكامي‌هاي آدم‌هايش بود و اين فيلم رويدادي ديگر از زندگي همان آدم‌ها را به نمايش مي‌گذارد. جست‌وجوي «هناره» انگيزه‌اي بود تا تماشاگر را به همراه قهرمان‌هايم به قعر كردستان بكشانم. من در اين فيلم از مايه‌هاي طنزگونه استفاده كردم تا احساسات مانع ارتباط درست تماشاگر با فيلم نشود. در مرحله نگارش فيلم‌نامه با آقاي كامكار بر روي همين مساله تمركز كرديم. اما فراموش نكنيد كه پايان اين فيلم به هيچ وجه طنز و كميك نيست. ماجرايي تاريخي و دردناك در بك‌گراند آن سكانس نهفته است.
 آوازهاي سرزمين مادري‌ام بطور چشمگيري متاثر از سه فيلم سفر به سيترا (تئوآنگلوپلوس) اي برادر تو كجايي (جوئل كوئن ) و دوران كولي وار (امير كاستاريكا) است. تا چه ميزان اين تاثير خود آگاه بوده است؟
 فيلم سفر به سيترا را تاكنون نديده‌ام با اين وجود به برخي از فيلم‌هاي آنگلوپلوس فوق‌العاده علاقه دارم. فيلم اي‌ برادر تو كجايي را ديده‌ام و دوست هم دارم اما هيچ تاثير مستقيمي از آن نگرفته‌ام. پيش از شما هم كه گفتيد سرگرداني دو سرباز فيلم كوئن را به يادتان آورد دوست ديگري شروع حركت ميرزا و دو فرزندش را متاثر از آن فيلم دانسته بود كه البته همان طور كه گفتم هيچ تعمدي در كار نبوده. اما حقيقت اين است كه من عاشق فيلم دوران كولي‌ها (وار) هستم و يكي از محبوب ترين فيلمسازانم امير كاستاريكاست. اولين بار كه اين فيلم را ديدم از نزديكي و تشابه موسيقي آن سرزمين با موسيقي كردستان به حيرت افتادم تا جايي كه احساس كردم اساسا ملودي‌هاي آن كردي است در تحقيقي دريافتم كه پيش از اين تعدادي از اقوام كرد آنجا ساكن بوده‌اند. گذشته از اين به لحاظ زباني هم پيوندهايي وجود دارد؛ آنها مادر را «دايه» خطاب مي‌كنند همچون كردها. شخصيت اصلي اين فيلم تاثير زيادي بر من گذاشت بطوري كه احساس كردم انگار با اينها زندگي كرده‌ام. اين تاثير محدود به همين جزئيات است در شكل كلان ماجراها، فضا، آدم‌ها و… فرق مي‌كند.
مرز، به عنوان يك دلمشغولي اصلي در اين فيلم هم به مانند فيلم قبلي مطرح است … اين دلمشغولي را هميشه همراه خواهم داشت. مرز بلاي جان انسان‌هاي اين اطراف است. تقديس اين مساله در خاورميانه به قدري است كه اگر كسي اندكي پايش را آن طرف بگذارد مي‌شود جنگ چند ساله. يك قدرت بيرون از منطقه اين مساله را ديكته كرده است. رونق بازار تسليحات نظامي به دليل وجود اين وضعيت مرز آنجا چقدر بي‌اهميت و بي‌ارزش قلمداد مي‌شود. مي‌توان كل اروپا را با يك دوچرخه گشت، اما من اين جا براي تدارك رفتن به عراق جهت ديدن يك دوست، فاميل يا تدارك فيلم و… بايد دو هفته انتظار بكشم تا مجوز صادر شود. همين شرايط در‌‌ مرزهاي شرقي هم وجود دارد من به عنوان يك ايراني زماني كه مي‌بينم كردها به دليل مرزنشيني در شمال عراق هميشه قرباني اوليه درگيري‌هاي اين دو كشورند متاثر مي‌شوم. عده‌اي وجود اين مضامين در فيلم‌هايم را به كرد بودن من نسبت مي‌دهند ، خب طبيعي است كه من متعلق به اين منطقه هستم و آدم‌هاي آنجا را خوب مي‌شناسم. من هر دو سال فرصت ساختن يك فيلم را دارم. دو سال يك بار فيلمي درباره كردستان ساختن رقم زيادي نيست من تنها دو فيلم تاكنون ساخته‌ام.
 سه شخصيت اصلي فيلم اخير شما در زمينه موسيقي صاحب تجربه‌اند و آيا قطعات موسيقي در فيلم زنده اجرا مي‌شوند؟
 تمامي فيلم صدابرداري سر صحنه است و قطعات مورد نظر شما واقعا اجرا مي‌شوند. در مورد اين سه شخصيت هم بايد بگويم كه آنها نوازندگان دوره‌گرد كردستان هستند و در اين منطقه بسيار مشهورند. آنان از سالها پيش در عروسي‌ها و بزم‌ها شركت مي‌كردند و همچنان به اين كار مي‌پردازند. البته با ورود سازهاي جديد مثل ارگ و… كار آنها تا حدودي از رونق افتاده است.
 لحن فيلم در فصل مربوط به صحبت‌هاي معلم براي بچه‌ها كش‌دار به نظر مي‌رسد و نوع صحبت كردن معلم و هيات او كمي شعاري جلوه مي‌كند.
 شخصا اين فصل فيلم را خيلي دوست دارم ما به ازاي واقعي اين آدم، دايي من بود كه شهيد شد. اونيز معلمي بود در مناطق محروم كه شديدا خود را با مردم آنجا تطبيق داده بود. هر هفته بچه‌ها را با اتومبيل به شهر مي‌آورد و آنان را بطور عملي در جريان رويدادها مي‌گذاشت. به آنان درس سينما‌،خياطي و… ميداد. انسان غريبي بود. كلاس درس فيلم قبلي و معلم آن هم متاثر از شخصيت او بود. مدتي قبل در يكي از همين مناطق محروم زماني كه بچه‌ها فهميدند من به خارج از كشور با هواپيما سفر كرده‌ام معصومانه سؤال مي‌پرسيدند، و هواپيما برايشان معني واضحي نداشت. اين موضوع درآنجا طبيعي است بچه ها حتي يك روستا آن‌سوتر نرفته‌اند. نكته ديگري كه باعث مي‌شود اين بخش فيلم را دوست داشته باشم به سفر از برلين به روسيه برمي‌گردد. در حين اين سفر پس از توقف در استانبول، در آسمان به پايين خيره شدم كه كردستان سرسبزتر از تركيه بود. همان جا اعلام شد كه اين مناطق بسيار زيبا فلان‌جا است و … در‌ آن لحظه احساس كردم كه كودكاني آن پايين دارند هواپيما را با دست نشان مي‌دهند در حالي كه مسافرين هيچ اطلاعي راجع به وضعيت زندگي مردمان اين سرزمين زيبا نداشتند.
 در فصل مربوط به بازار جايي كه يكي از سه نفر به جست و جوي موتور دزديده شده‌اش برمي‌آيد فضايي مشابه فيلم اول شما شكل مي‌گيرد با دو رويكرد متفاوت. به اين رابطه بينامتني توجه داشتيد يا خودبه‌خود شكل گرفت؟
 اين مكان يك بازارچه سيار است. نگاه دقيقي داشته‌ايد. من چندين نما از ايوب( نام شخصيت اصلي فيلم زماني براي مستي اسب‌ها) گرفتم كه همچنان دنبال دفتر براي خواهرش بود اما حذفش كردم. چون ايوب را ديگر نمي‌شناختم و مطمئن بودم تماشاگر نيز ديگر او را نخواهد شناخت. احساس كردم تحميلي باشد. الان نميدانم كه كار درستي كرده‌ام يا اشتباه، اما خوشحالم كه شما متوجه اين رابطه شده‌ايد. من در عملي كردن اين فكر دو نكته را مي‌خواستم منتقل كنم كه اولا اوضاع همان است كه بود و هيچ تغييري صورت نگرفته و دوم اين كه هر كدام از آدمهاي اين جمع داراي يك قصه‌اند. قصه هاي زيبا و يكه. ايوب و ميرزا دو قصه از اين هزاران هستند. مردمان روستاهاي مرزنشين شهرهايي نظير نقده، پيرانشهر، مريوان، بانه ، سردشت، اكثرا به كار باربري قاچاق اشتغال دارند. زنان و دختران اين منطقه براي رسيدن به حداقل حقوق خود اجناسي همچون چاي و … قاچاق مي‌كنند. آنها كيلومترها راه پياده مي‌آيند به همين منظور تا پول كرايه ندهند. در مسيرشان هزاران خطر از جمله مين، راهزن و … وجود دارد.
 در اكثر و شايد تمام فيلم‌هايي كه تاكنون در ايران با موضوع كردها و كردستان ساخته شده كوهستان و اماكن خشن طبيعي، لوكيشن مشترك بوده‌اند. فكر نمي‌كنيد بتوان چنين موضوعي را در شهر روايت كرد ؟
 من جنس آن نوع سينما را خوب نمي‌شناختم ولي با گفته شما كاملا موافقم. موضوع فيلم سوم من پيشتر داراي چنين فضايي بود. يعني قصه مردي شصت ساله كه در شهر زندگي مي‌كند. برايم فيلم‌برداري از گروه عظيمي از مردم در شهر كار دشواري است. پس منصرف شدم و تصميم گرفتم به دلايل شخصي قصه‌ام را باز در كوهستان روايت كنم. اما قطعا فيلم چهارم من شهري خواهد بود. در آوازهاي سرزمين مادري‌ام چندين داستان كوتاه را مد نظر داشتم كه ساختاري واحد داشتند. من اين داستان‌ها را با خط روايي جست‌و‌جوي هناره به هم پيوند دادم. مي‌خواهم بگويم كه داستان‌هاي زيادي هستند كه بايد آن‌ها را در ساختار درستي عرضه كرد. در حال حاضر در فيلم‌هاي شهري همه چيز كليشه شده و تكراري است داستانهاي مشابه، فضاهاي آشنا، تيپ‌هاي بسيار تجربه شده … در صدد هستم تا با پيدا كردن چند فيلمساز جوان، آن‌ها را به ساخت فيلم‌هاي كوتاه در مورد اقليم‌شان تشويق كنم و در اين راه مصمم هستم. حداقل حسن اين كار تنوع تجربيات فيلمسازان است كه آزادانه و با شناخت از منطقه‌شان تلاش كرده‌اند. با تحقق اين پروژه ما فيلم‌هايي اصيل از فيلمسازان يزدي، بلوچ، گيلاني، شيرازي، لر، بوشهري و… خواهيم داشت.
 نسخه مونتاژ شده اين فيلم صدوسي دقيقه بود كه بسياري از سكانس‌هاي آن را حذف كردم تا رسيد به اين نسخه نود و هفت دقيقه‌اي اكران شده. دوسكانس طولاني كوره پزخانه و عروسي را مجددا در تدوين حذف كرديم.
 اين فيلم در چه شهرهايي فيلم‌برداري شد؟
 اطراف شهرهاي سنندج، ديوان دره، مريوان، اورامانات ايران و عراق و …
 و جشنواره شيكاگو…
 چندان علاقه‌اي به مطرح كردن دوباره اين موضوع ندارم. من به دلايل شخصي جايزه نگرفتم. به دليل اين كه به كيارستمي بي‌حرمتي شد. من به احترام او اين كار را كردم كه چندان هم مهم نبود. من شخصا دوبار براي همين جشنواره به دبي و ابوظبي رفتم و تمام برنامه‌هايم به هم ريخت. همان طور كه گفتم عمل من يك اعتراض شخصي بود و انتظار نداشتم كه بازتاب سياسي پيدا كند.
 آخرين موفقيت فيلم هم كه به سائوپائولو بر مي‌گردد.
 بله. جايزه بزرگ سائوپائولو به آوازهاي سرزمين مادري‌ام تعلق گرفت. البته در سال2000 هم من اين جايزه را براي زماني براي مستي اسب‌ها دريافت كرده بودم.






اکنون ساعت 09:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)