![]() |
زندگينامه قيصر امين پور_اشعار قیصر امین پور
زندگينامه دكتر قيصر امين پور http://www.p-khorshid.ir/images/aks/p-khorshid-42.jpg زندگينامه دكتر قيصر امين پور دكتر امينپور در دوم ارديبهشت ماه ۱۳۳۸ در گتوند دزفول به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در دزفول ادامه داد و در سال ۵۷ در رشته دامپزشكي دانشگاه تهران پذيرفته شد ولي پس از مدتي از اين رشته انصراف داد. قيصر امينپور، در سال ۶۳ بار ديگر و اين بار در رشته زبان و ادبيات فارسي به دانشگاه رفت و اين رشته را تا مقطع دكترا گذراند و در سال ۷۶ از پاياننامه دكتراي خود با راهنمايي دكتر محمدرضا شفيعى كدكني با عنوان «سنت و نوآورى در شعر معاصر» دفاع كرد. اين پاياننامه در سال ۸۳ و از سوي انتشارات علمي و فرهنگي منتشر شد. قيصر امينپور، تدريس در دانشگاه را در سال ۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز كرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدريس شد. وي همچنين در سال ۶۸ موفق به كسب جايزه نيما يوشيج، موسوم به مرغ آمين بلورين شد. دكتر امينپور در سال ۸۲ بهعنوان عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادبيات فارسي برگزيده شد. وي فعاليت هنري خود را از حوزه انديشه و هنر اسلامي در سال 1358 آغاز كرد . در سال 1367 سردبير مجله سروش نوجوان شد و از همين سال تاكنون در دانشگاه الزهرا و دانشگاه تهران به تدريس اشتغال دارد. در سال 1382 نيز به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسي انتخاب شد. اولين مجموعه شعرش را با عنوان "تنفس صبح" كه بخش عمده آن غزل بود و حدود بيست قطعه شعر آزاد؛ از سوى انتشارات حوزه هنرى در سال 63 منتشر كرد و در همين سال دومين مجموعه شعرش "در كوچه آفتاب" را در قطع پالتويى توسط انتشارات حوزه هنرى وابسته به سازمان تبليغات اسلامى به بازار فرستاد. در سال 1365 "منظومه ظهر روز دهم" توسط انتشارات برگ وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به بازار مىآيد كه شاعر در اين منظومه 28 صفحهاى ظهر عاشورا، غوغاى كربلا و تنهايى عشق را به عنوان جوهره سروده بلندش در نظر مىگيرد. سال 69 برگزيده دو دفتر تنفس صبح و در كوچه آفتاب با عنوان «گزيده دو دفتر شعر» از سوى انتشارات سروش از وى منتشر مىشود . "آينه هاى ناگهان" تحول كيفى و كمى امينپور را بازتاب مىدهد؛ در اين مرحله امينپور به درك روشنترى از شعر و ادبيات مىرسد. اشعار اين دفتر نشان از تفكر و انديشهاى مىدهد كه در ساختارى نو عرضه مىشود. آينه هاى ناگهان، امينپور را به عنوان شاعرى تأثيرگذار در طيف هنرمندان پيشرو انقلاب تثبيت مىكند و از آن سو نيز موجوديت شاعرى از نسل جديد به رسميت شناخته مىشود. در اواسط دهه هفتاد دومين دفتر از اشعار امينپور با عنوان "آينه هاى ناگهان 2"منتشر مىشود كه حاوى اشعارى است كه بعدها در كتابهاى درسى به عنوان نمونه هايى از شعرهاى موفق نسل انقلاب مىآيد. در همين دوران است كه برخى از اشعار وى همراه با موسيقى تبديل به ترانه هايى مىشود كه زمزمه لبهاى پير و جوان مىگردد. پس از تثبيت و اشتهار، ناشران معتبر بخش خصوصى علاقه خود را به چاپ اشعار امينپور نشان مىدهند و در اولين گام، انتشارات مرواريد گزينه اشعار او را در كنار گزينه اشعار شاملو، فروغ، نيما... به دست چاپ مىسپارد كه در سال 78 به بازار مىآيد. "گلها همه آفتابگردانند" جديدترين كتاب امينپور نيز در سال 81 از سوى انتشارات مرواريد منتشر شد كه به چاپهاى متعدد رسيد و با استقبال خوبى روبهرو شد. دكتر قيصر امين پور در سال 1382 علي رغم تمايلش از سردبيري سروش نوجوان استعفا داد و ضمن عضويت در فرهنگستان زبان و ادبيات فارسى؛ در دانشگاه تهران و الزهرا تدريس مي كرد و به كارهاى پژوهشى مشغول بود. ويژگي سخن قيصر امين پور پيش از آنكه به عنوان شاعر دفاع مقدس و كودك و نوجوان به شمار آيد در جامعه ادبي امروز به خاطر ويژگي هاي شعري اش شناخته شده است و شعرهاي عمومي اش بيشتر از شعرهاي كودكانه و نوجوانانه اش بر سر زبانهاست. قيصر از دوران فعاليت خود در دوران دفاع مقدس،اش اشعار فراموش نشدني بر جاي گذاشته است كه تعهدات قلبي شاعري دردمند،انقلابي و آرمانخواه كاملا در آن هويداست. نگاههاي اصيل،عميق و انساني او به مقولاتي چون فلسطين،انتظار و حضرت مهدي(عج)،شهادت و دفاع مقدس از جمله نگاههاي نابي ست كه نظير آن را نزد كمتر شاعري ميتوان يافت.از قيصر معمولا به عنوان شاعر متعادلي ياد ميشود كه حتي زيبايي كلام و نگاه هم در شعر او از افراط و تفريط به دور است.شعر قيصر يكي از معدود ردپاهايي ست كه در جريان شعر امروز مسير خود را گم نمي كنند. از نيمه ي دوم دهه شصت بود كه قيصر امين پور به ثبات زبان و انديشه در شعرش دست يافت. هر چند جامعه ادبي او را به عنوان يك اديب آكادميك و استاد دانشگاه مي شناسد ولي حوزه ادبيات كودكان و نوجوانان هنوز قيصر را از آن خود مي داند. دو دفتر "به قول پرستو" و "مثل چشمه- مثل رود" آوازه خوبي دارند. در طليعه دفتر "به قول پرستو" شاعر با طرح چند پرسش ارتباط خود را با مخاطب آغاز مي كند: چرا مردم قفس را آفريدند؟ چرا پروانه را از شاخه چيدند؟ چرا پروازها را پر شكستند؟ چرا آوازها را سر بريدند؟ قالبهاي مورد علاقه همين پور عبارتند ار:چهارپاره، غزل، دو بيتي، قالب نيمايي و مثنوي . ويژگي هاي شعري الف: مضمون بكر هوشياري و دقت نظر امين پور از او شاعري مضمون ياب و نكته پرداز ساخته است. مضمون يابي و نكته پردازي او از نوعي نيست كه وي را از واقعيت ها دور ساخته و نازك انديشي هاي معما گونه را به ذهن و زبانش راه دهد(مثل شاعران سبك هندي.( ويژگي زبان او در عين سادگي و رواني، از زيبايي چشمگيري برخوردار است؛ مثلاً شعرهاي لحظه سبز دعا،حضور لاله ها و لحظه شعر گفتن ب: انديشه هاي نو يك تفكر سنتي در اين مورد بر اين باور است كه هر چه بوده، گذشتگان و ديگران سروده و نوشته اند. پس آنچه سروده و نوشته مي شود، تازگي و طراوت ندارد و دست كم تفسيري از آثار آنان است. اما پاسخي ديگر هست كه مي گويد: همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز و به خلق و كشف مدام هنري باور دارند. قيصر يكي از شاعراني است كه در اين زمينه تلاش خوبي را سرگرفت. در قطعه "راه بالا رفتن" اين نوگرايي در مضمون و انديشه ديده مي شود. ج: زبان امروزي امين پور در شعرهايش مي كوشد از زبان امروزي در نهايت سلاست و رواني استفاده كند و رعايت كامل قوانين بكار گرفتن فرهنگ كنايات و اصلاحات به جمعيت زبان او كمك مي كند. او در شعر "بال هاي كودكي" بيش از هر شعري فرهنگ زباني توده مردم را وارد كرده است. د: گوناگوني موضوعات موضوعات برگزيده او ،عام و متعلق به نوجوانان و مردم است و تازگي و طراوت خوبي دارند و اين فعاليت و حجم ذهنيت او را نشان مي دهد. هـ: وزن يكي از راههاي ارتباط با كودكان و نوجوانان در شعر استفاده از وزن ريتميك و واژه هاي موزون و خوش آهنگ است و امين پور از اين اوزان و نيز ديگر اوزان براي عام در شعرهايش به تنوع استفاده كرده است. نمونه شعر خلاصه خوبيها براي امام خميني(ره)، از كتاب تنفس صبح: لبخند تو خلاصه خوبيهاست لختي بخند خنده گل زيباست پيشانيت تنفس يك صبح است صبحي كه انتهاي شب يلداست در چشمت از حضور كبوترها هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست رنگين كمان عشق اهورايي از پشت شيشه دل تو پيداست فرياد تو تلاطم يك طوفان آرامشت تلاوت يك درياست با ما بدون فاصله صحبت كن اي آن كه ارتفاع تو دور ازماست قصير امين پور، در حوزه شعر كودك و نوجوان نيز، نامي آشناست ولي مانند بعضي از شاعران، در حوزه شعر كودك مكث چنداني از خود نشان نداد و بيشتر توجه خود را به نوجوانان معطوف داشت. نمونه آثار او در بخش شعر نوجوان: مثل چشمه، مثل رود(1368)، به قول پرستو(1375)، تنفس صبح(1363)، در كوچه انقلاب (1363(. شعر راز زندگي از كتاب به قول پرستو: غنچه با دل گرفته گفت: زندگي لب زخنده بستن است گوشه اي درون خود نشستن است گل به خنده گفت زندگي شكفتن است با زبان سبز راز گفتن است گفتگوي غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش مي رسد تو چه فكر ميكني كدام يك درست گفته اند من فكر مي كنم گل به راز زندگي اشاره كرده است هر چه باشد اوگل است گل يكي دو پيرهن بيشتر ز غنچه پاره كرده است! آثار تنفس صبح در كوچه آفتاب مثل چشمه ، مثل رود ظهر روز دهم آينه هاي ناگهان گلها همه آفتابگردانند گزينه اشعار « مرواريد » بي بال پريدن طوفان در پرانتز به قول پرستو « مجموعه شعر نوجوان» سنت و نو آوري در شعر معاصر و.... قيصر امينپور شب گذشته هنگامي كه بر اثر بيماري به بيمارستان دي تهران منتقل شده بود و تلاشهاي پزشكان براي مداواي وي نتيجههاي در برنداشت درگذشت. شنيدهها حاكي از آن است كه امينپور بر اثر بيماري قلبي درگذشتهاست. از وي در زمينههايي چون شعر كودك و نثر ادبي، آثاري منتشر شده است كه به آنها اشاره ميكنيم: طوفان در پرانتز (نثر ادبي، ۱۳۶۵)، منظومه ظهر روز دهم (شعر نوجوان، ۱۳۶۵)، مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان، ۱۳۶۸)، بيبال پريدن (نثر ادبي، ۱۳۷۰) و به قول پرستو (شعر نوجوان، ۱۳۷۵). از ديگر آثار قيصر امينپور، ميتوان به مجموعه شعر «آينههاي ناگهان» ۱۳۷۲، «گزينه اشعار» (۱۳۷۸، مرواريد) و مجموعه شعر «گلها همــه آفتابگرداناند» (۱۳۸۰، مرواريد) اشاره كرد. وي پس از تصادفي در سال ۱۳۷۸ همواره از بيماريهاي مختلف رنج ميبرد و در نهايت در دوشنبه هفتم مهر ۱۳۸۶ در بيمارستان دي درگذشت. |
اشعار قیصر امین پور
قیصر امین پوری که من دوست دارم شاعری است با زبانی روان و سَخته ، ، اهل درد ، با احساس و شعری پر تصویر و رنگارنگ...... به آئین دل برای رسیدن چه راهی بُریدم در آغاز رفتن به پایان رسیدم به آئین ِ دل سر سپُردم دمادم که یک عُمر ، بی وقفه در خون تپیدم به هرکس که دل باختم ، داغ دیدم به هرجا که گُل کاشتم ، خارچیدم من از خیر این ناخدایان گذشتم خدایی برای خودم آفریدم به چشم ِ بد ِ مردمان عین ِ خوبی ست که من هرچه دیدم ، ز چشم ِ تو دیدم دهانم شد از بوی نام تو لبریز به هرکس که گـُل گفتم و گـُل شنیدم ... |
اشعار قیصر امین پور
لحظه های کاغذی خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق ِ پرواز مجازی ، بال های استعاری لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری آفتاب ِ زرد و غمگین ، پلّه های رو به پایین سقف های سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :ـ شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری روی میز خالی من ، صفحهء باز حوادث در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری ... |
اشعار قیصر امین پور
حتی اگر نباشی می خواهمت چنانکه شب ِ خسته خواب را می جویمت چنانکه لب ِ تشنه آب را محو تو ام چنانکه ستاره به چشم ِ صبح یا شبنم ِ سپیده دمان آفتاب را بی تابم آنچنانکه درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب ر ا حتی اگر نباشی می آفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را ... |
اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟ هر دم به هواي دل ما مي آيي باز آي و قدم به روي چشمم بگذار چون اشک به چشمم آشنا مي آيي! ... |
اشعار قیصر امین پور
شعر بي دروغ ما که اين همه براي عشق آه و ناله ي دروغ مي کنيم راستي چرا در رثاي بي شمار عاشقان -که بي دريغ- خون خويش را نثار عشق مي کنند از نثار يک دريغ هم دريغ مي کنيم؟ ... |
اشعار قیصر امین پور
آرماني وقتي که غنچه هاي شکوفا با خارهاي سبز طبيعي در باغ ما عزيز نماندند گلهاي کاغذي نيز با سيم خاردار در چشم ما عزيز نمي مانند اگر سنگ،سنگ... اگر آدمي ،آدمي است اگر هر کسي جز خودش نيست اگر اين همه آشکارا بديهي است چرا هر شب و روز، هر بار بناچار هزاران دليل و سند لازم است، که ثابت کند: تو توئي؟ هزاران دليل و سند، که ثابت کند... |
اشعار قیصر امین پور
با اين همه اما با اين همه تقصير من نبود که با اين همه... با اين همه اميد قبولي در امتحان سادهْ تو رد شدم اصلاً نه تو ، نه من! تقصير هيچ کس نيست از خوبي تو بود که من بد شدم! ... |
اشعار قیصر امین پور
گشايش تو را به راستي، تو را به رستخيز مرا خراب کن! که رستگاري و درستکاري دلم به دستکاري همين غم شبانه بسته است که فتح آشکار من به اين شکست هاي بي بهانه بسته است .. .. . |
سطرهاي سپيد واژه واژه سطر سطر صفحه صفحه فصل فصل گيسوان من سفيد مي شوند همچنان که سطر سطر صفحه هاي دفترم سياه مي شوند خواستي که به تمام حوصله تارهاي روشن و سفيد را رشته رشته بشمري گفتمت که دست هاي مهرباني ات در ابتداي راه خسته مي شوند گفتمت که راه ديگري انتخاب کن: دفتر مرا ورق بزن! نقطه نقطه حرف حرف واژه واژه سطر سطر شعرهاي دفتر مرا مو به مو حساب کن! .. |
اشعار قیصر امین پور
روز مبادا وقتي تو نيستي نه هست هاي ما چونان که بايدند نه بايد ها... مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خورم عمري است لبخند هاي لاغر خود را در دل ذخيره مي کنم : باشد براي روز مبادا ! اما در صفحه هاي تقويم روزي به نام روز مبادا نيست آن روز هر چه باشد روزي شبيه ديروز روزي شبيه فردا روزي درست مثل همين روزهاي ماست اما کسي چه مي داند ؟ شايد امروز نيز روز مبادا باشد ! وقتي تو نيستي نه هست هاي ما چونانکه بايدند نه بايد ها... هر روز بي تو روز مبادا است ! ... |
پيش از اينها پيش از اينها فكر ميكردم خدا خانه اي دارد ميان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس وخشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج وبلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برق كوچكي از تاج او هر ستاره پولكي از تاج او اطلس پيراهن او آسمان نقش روي دامن او كهكشان رعد و برق شب صداي خنده اش سيل و طوفان نعره توفنده اش دكمه پيراهن او آفتاب برق تيغ و خنجر او ماهتاب هيچكس از جاي او آگاه نيست هيچكس را در حضورش راه نيست پيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان دور از زمين بود اما در ميان ما نبود مهربان و ساده وزيبا نبود در دل او دوستي جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم از خود از خدا از زمين، از آسمان،از ابرها زود مي گفتند اين كار خداست پرس و جو از كار او كاري خطاست آب اگر خوردي ، عذابش آتش است هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است تا ببندي چشم ، كورت مي كند تا شدي نزديك ،دورت مي كند كج گشودي دست، سنگت مي كند كج نهادي پاي، لنگت مي كند تا خطا كردي عذابت مي كند در ميان آتش آبت مي كند با همين قصه دلم مشغول بود خوابهايم پر ز ديو و غول بود نيت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه مي كردم همه از ترس بود مثل از بر كردن يك درس بود مثل تمرين حساب و هندسه مثل تنبيه مدير مدرسه مثل صرف فعل ماضي سخت بود مثل تكليف رياضي سخت بود ***** تا كه يكشب دست در دست پدر راه افتادم به قصد يك سفر در ميان راه در يك روستا خانه اي ديديم خوب و آشنا زود پرسيدم پدر اينجا كجاست گفت اينجا خانه خوب خداست! گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند با وضويي دست ورويي تازه كرد با دل خود گفتگويي تازه كرد گفتمش پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟ گفت آري خانه او بي رياست فرش هايش از گليم و بورياست مهربان وساده وبي كينه است مثل نوري در دل آيينه است مي توان با اين خدا پرواز كرد سفره دل را برايش باز كرد مي شود درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران حرف زد با دو قطره از هزاران حرف زد مي توان با او صميمي حرف زد مثل ياران قديمي حرف زد ميتوان مثل علف ها حرف زد با زبان بي الفبا حرف زد ميتوان درباره هر چيز گفت مي شود شعري خيال انگيز گفت.... ***** تازه فهميدم خدايم اين خداست اين خداي مهربان و آشناست دوستي از من به من نزديك تر از رگ گردن به من نزديك تر…. ... |
فال نیک گفتى: غزل بگو! چه بگويم مجال كو شيرين من، براى غزل شور و حال كو پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى گيرم هواى پرزدنم هست، بال كو گيرم به فال نيك بگيرم بهار را چشم و دلى براى تماشا و فال كو تقويم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو رفتيم و پرسش دل ما بى جواب ماند حال سؤال و حوصله قيل و قال كو .. |
http://img.tebyan.net/big/1387/08/25...3724518384.jpg
لبخند تو خلاصه خوبیهاست ----- لختی بخند خنده گل زیباست پیشانیت تنفس یک صبح است ----- صبحی که انتهای شب یلداست در چشمت از حضور کبوترها----- هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست رنگین کمان عشق اهورایی----- از پشت شیشه دل تو پیداست فریاد تو تلاطم یک طوفان----- آرامشت تلاوت یک دریاست با ما بدون فاصله صحبت کن----- ای آن که ارتفاع تو دور از ماست |
الفباى درد الفباى درد از لبم مى تراود نه شبنم، كه خون از شبم مى تراود سه حرف است مضمون سى پاره دل الف. لام. ميم. از لبم مى تراود چنان گرم هذيان عشقم كه آتش به جاى عرق از تبم مى تراود ز دل بر لبم تا دعايى برآيد اجابت ز هر ياربم مى تراود زدين ريا بى نيازم، بنازم به كفرى كه از مذهبم مى تراود .. . |
جغرافياى ويرانى دلم قلمرو جغرافياى ويرانى است هواى ناحيه ما هميشه بارانى است دلم ميان دو درياى سرخ مانده سياه هميشه برزخ دل تنگه پريشانى است مهار عقده آتشفشان خاموشم گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است صفات بغض مرا فرصت بروز دهيد درون سينه من انفجار زندانى است تو فيض يك اقيانوس آب آرامى سخاوتى، كه دلم خواهشى بيابانى است! .. |
غزل پنجره يك كلبه خراب و كمى پنجره يك ذره آفتاب و كمى پنجره اى كاش جاى اين همه ديوار و سنگ آئينه بود و آب و كمى پنجره در اين سياه چال سراسر سؤال چشم و دلى مجاب و كمى پنجره بويى زنان و گل به همه مى رسيد با برگى از كتاب و كمى پنجره موسيقى سكوت شب و بوى سيب يك قطعه شعر ناب و كمى پنجره . . . |
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی لب زخنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است گل به خنده گفت زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد تو چه فکر میکنی کدام یک درست گفته اند من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است هر چه باشد اوگل است گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است! |
نامی از هزار نام اي شما! اي تمام عاشقان هر كجا! از شما سوال ميكنم: نام يك نفر در شمار نامهايتان اضافه ميكنيد؟ يكنفر كه تا كنون ردپاي خويش را لحن مبهم صداي خويش را شاعر سرودههاي خويش را نميشناخت گرچه بارها و بارها نام اين هزارنام را از زبان اين و آن شنيده بود يك نفر كه تا همين دو روز پيش منكر نياز گنگ سنگ بود گريهي گياه را نميسرود آه را نميسرود شعر شانههاي بيپناه را حرمت نگاه بيگناه و سكوت يك سلام در ميان راه را نميسرود نيمههاي شب نبض ماه را نميگرفت روزهاي چارشنبه ساعت چهار بارها شمارههاي اشتباه را نميگرفت اي شما! اي تمام نامهاي هركجا! زير سايبان دستهاي خويش جاي كوچكي به اين غريب بيپناه ميدهيد؟ اين دل نجيب را اين لجوج ديرباور عجيب را در ميان خويش راه ميدهيد؟ " قیصر امین پور " |
دردهای من ... دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده ی سرودنم درد می کند انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه ی لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟ درد رنگ و بوی غنچه ی دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟ دفتر مرا دست درد می زند ورق شعر تازه ی مرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می زنم؟ درد، حرف نیست درد، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم؟ ... |
خزان دلْ گرفته تر ز خزان دلم خزانی نیست ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست به حجم تنگدلی های آفتابی من مدار حوصله هیچ کهکشانی نیست سزای پاکی ات ای اشک، آستینی نیست به سر بلندی ات ای عشق، آستانی نیست مرا که شانه ام از حمل آفتاب خم است بجز پناه دو دست تو سایبانی نیست به سوگواری این چشم های سرگردان به غیر چشم سیاه تو نوحه خوانی نیست به غیر تسلیت چشم های دلسوزت مرا نیاز تسلی به همزبانی نیست ... |
پیش از اینها فكر میكردم خدا
|
چرا مردم قفس را آفریدند
چرا مردم قفس را آفریدند ؟ چرا مردم قفس را آفریدند ؟ چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟ چرا پروازها را پر شکستند ؟ چرا آوازها را سر بریدند ؟ . پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد سرودن بر لب بلبل گره خورد کلاف لاله سر در گم فرو ماند شکفتن در گلوی گل گره خورد . چرا نیلوفر آواز بلبل به پای میله های سرد پیچید ؟ چرا آواز غمگین قناری درون سینه اش از درد پیچید ؟ . چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟ چه شد آن آرزوهای بهاری ؟ چرا در پشت میله خط خطی شد صدای صاف آواز قناری ؟ . چرا لای کتابی ، خشک کردند برای یادگاری پیچکی را ؟ به دفتر های خود سنجاق کردند پر پروانه و سنجاقکی را ؟ . خدا پر داد تا پرواز باشد گلویی داد تا آواز باشد خدا می خواست باغ آسمان ها به روی ما همیشه باز باشد . خدا بال و پر و پروازشان داد ولی مردم درون خود خزیدند خدا هفت آسمان باز را ساخت ولی مردم قفس را آفریدند قیصر امین پور |
دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد! می توان آیا به دل دستور داد؟ می توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بی گذاره در نهاد ما نهاد خوب می دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی بایست داد |
قیصر امین پور
قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............ و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!(قیصرامین پور) |
قیصر امین پور
کشت تقدیر تو ما را، به که باید گفت؟ مُردم از درد، خدا را، به که باید گفت؟ سرنوشتم اگر این است که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟ آی خط خوردگی صفحه ی پیشانی! این همه خطِ خطا را به که باید گفت؟ مو به مو حادثه بارید به هر بندم تیر باران بلا را به که باید گفت؟ هر نفس آهی و هر آینه اشکی شد وضع این آب و هوا را به که باید گفت؟ هر دمی دردی و هر ثانیه سالی بود شرح این ثانیه ها را به که باید گفت؟ هذیان بود و شب و تاب و تب تردید درد و درمان و دوا را به که باید گفت؟ چه کنم این همه اما و اگر ها را این همه چون و چرا را به که باید گفت؟ آفرین بر تو و نفرین به خودم گفتم جز تو نفرین و دعا را به که باید گفت؟ شکوه از هر چه و هر کس به خدا کردم گله از کار خدا را به که باید گفت؟ ز که یاری، ز که یاری ز که باید خواست؟ به که یارا، به که یارا، به که باید گفت؟ قیصر امین پور |
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست قیصر امین پور |
الفبای درد
الفبای درد از لبم می تراود نه شبنم ، که خون از شبم می ترواد سه حرف است مضمون سی پاره ی دل الف ، لام ، میم از لبم می تراود چنان گرم هذیان عشقم که آتش به جای عرق از تبم می تراود ز دل بر لبم تا دعایی بر آید اجابت ز هر یا ربم می تراود ز دین ریا بی نیازم ، بنازم به کفری که از مذهبم می تراود |
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن |
آواز عاشقانه |
اگر دل دلیل است |
اکنون ساعت 12:06 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)