پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ و تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=121)
-   -   ويژه نامه ماه محرم (http://p30city.net/showthread.php?t=29827)

ابریشم 12-10-2010 06:07 PM

ويژه نامه ماه محرم
 
پیامبرانی كه دست به دامن امام حسین شدند
پیامبرانی كه دست به دامن امام حسین شدند



در لوح‌ نقره‌ای‌ كه‌ با حاشیة‌ جواهرات‌ گرانبها، مرصع‌ در وسطش‌ خطوطی‌ به‌ حروف‌ طلایی‌ نگارش‌ یافته‌ بود، در جنگ‌ جهانی‌ اوّل‌ (1916 میلادی‌) به‌ وسیلة سربازان ‌انگلیسی‌ در چند كیلومتری‌ بیت‌ المقدس‌ ـ كه‌ مشغول‌ سنگرگیری‌ و حمله‌ بودندـ در دهكدة كوچكی‌ به‌ نام‌ «اونتره‌» كشف‌ گردید كه‌ بعد از ترجمه‌ و بررسی‌ در سوم‌ ژانویه ‌(1920) معلوم‌ شد كه‌ این‌ لوح‌ مقدسی‌ است‌ به‌ نام‌ «لوح‌ سلیمانی‌» و سخنانی‌ از حضرت ‌سلیمان‌ را در بر دارد كه‌ به‌ الفاظ‌ عبری‌ قدیم‌ نگارش‌ یافته‌ است‌ كه‌ ترجمة‌ لوح ‌سلیمانی‌ بدین ‌قرار است‌:

پیامبر اكرم‌(ص) كه درود و سلام خدا بر او و خاندانش باد، فرمودند: «حسین‌ جانم‌! تو جان‌ عالم‌ هستی‌». آری‌، حسین(ع) فرزند علی‌ و فاطمه‌، عصارة هستی‌ و جان‌ عالم‌ آفرینش‌ می‌باشد و پروردگار منان‌ با آفریدن‌ او كه‌ تمام‌ مظاهر و آثار شگفتی‌ها و شایستگی‌ها و بایستگی‌های‌ عالی‌ و متعالی‌ انسان‌ كامل‌ است، همة ارزش‌ها و برجستگی‌ها را است‌ متجلی‌ ساخت‌.

توبة‌ حضرت آدم(ع) ابوالبشر،

«فتلقّی‌ آدم‌ من‌ ربّه‌ كلماتٍ‌ فتاب‌ علیه‌». آدم‌ وقتی‌ با وسوسة‌ شیطان‌ از بهشت‌ بیرون‌ رفت‌ و از آن‌ مرتبة‌ الهی‌ نزول‌ كرد، خداوند متعال‌ كلمات‌ و اسمای‌ خمسة معصومین‌ را به‌ وی‌ القا كرد و این‌ كلمات‌ به ‌قلب‌ آدم‌ رسید (اسماء طیبه‌ و خمسه‌: محمد و علی‌، فاطمه‌، حسن‌ وحسین‌ -كه درود و سلام بی پایان خداوند بر آنان باد- است)‌ خداوند متعال‌ به‌ بركت‌ این‌ اسامی‌ و وجود مقدس‌ آنان،‌ از غفلت‌ و قصور آدم‌ درگذشت‌.



استغاثة‌ حضرت‌ یوسف‌(ع) بر امام حسین(ع)

در آن‌ هنگام‌ كه‌ برادران‌ یوسف‌ او را به‌ چاه‌ انداختند، در اعماق‌ چاه‌ جبرئیل‌ به ‌یوسف‌ فرمود: برای‌ نجات‌ خود توسل‌ به‌ این‌ ذوات‌ مقدس‌ پنج‌ تن‌ بنما كه‌ همانا «محمد، علی‌، فاطمه، حسن‌ و حسین»‌ -صلوات الله علیهم اجمعین- می‌باشند.
پس‌ حضرت ‌یوسف‌ چنین‌ نمود و خداوند متعال‌ موجبات‌ نجات‌ و خلاصی‌ او را فراهم‌ ساخت‌.

«مهاتما بده»‌ و امام حسین(ع)

عظمت‌، شخصیت‌، تحمل‌ مصائب‌ و سختی‌های‌ امام حسین(ع) را نه‌ تنها انبیای ‌الهی‌ و فرشتگان‌ آسمان‌ و ادیان‌ مختلف‌ و مكاتب‌ گوناگون‌ بیان‌ نموده‌ و با دیدة تكریم‌ وتعظیم‌ بر آن‌ اشك‌ ریخته‌اند، بلكه‌ «مهاتما بده‌» كه‌ از بزرگان ‌است‌ و عدّه‌ای‌ هم‌ او را یكی‌ از پیامبران‌ می‌دانند، بعد از تعبیر و تفسیر فراوان‌ كه‌ در مورد عظمت‌ و شوكت‌ حضرت‌ محمد(ص) و حضرت‌ علی‌(ع) و خوابی‌ كه‌ دیده‌ و بشارت ‌آمدن‌ وجود مقدس‌ علی‌ و شكافته‌ شدن‌ دیوار كعبه و آمدن‌ پیامبر گرامی‌ اسلام‌ را می‌دهد، در بستر مرگ‌ وقتی‌ شاگردش‌ «آنند» را گریان‌ و مضطرب‌ می‌بیند، او را به‌ آمدن‌ خاتم‌ پیامبران‌ ـ كه‌ نور خدا و عالم‌ به‌ اسرار هستی ‌و صاحب‌ یك‌ تاج‌ پنج‌ پهلو كه‌ مانند خورشید و ماه‌ می‌درخشد و نام‌ الماس‌ بزرگ‌ آن‌ «آلیا» باشد ـ بشارت‌ مي‌‌دهد و سپس‌ می‌گوید: آنند! به‌ یاد داشته‌ باش‌ كه‌ آن‌ انسان‌های ‌پاك‌ در ابتدا آفریده‌ شده‌اند ولی‌ هنوز به‌ ظاهر شدنشان‌ بسیار مانده ‌است‌.
ستمگران‌ دُردانه‌های‌ (فرزندان‌) وی‌ را بسی‌ زیان‌ و آزار رسانند و برای‌ ریشه‌ كن ‌كردن‌ آنان‌ از چیزی‌ فرو گذار نكنند و دست‌ به‌ هر عمل‌ ضدّ انسانی‌ زنند.
امّا خدا نام‌ و كار و مقصد او و نسل‌ او را تا آخر دنیا باقی‌ خواهد گذاشت‌.
همین ‌طور ادامه‌ می‌دهد و می‌گوید: خوشا به‌ حال‌ آنان‌ كه‌ با او و همراهان‌ او همراهی‌ كنند.
اكنون‌ ای‌ آنند! بیش‌ از این‌ نمی‌توانم‌ به‌ تو یاد دهم‌ (و اسرار را برایت‌ ظاهر كنم‌).

استغاثة‌ نوح‌ پیامبر(ع) برای‌ نجات‌ كشتی‌

در ژوئیة‌ 1951 میلادی‌ گروهی‌ از دانشمندان‌ معدن‌‌شناس‌ روسی‌، هنگام‌ معدن‌یابی‌ و كندن‌ زمین‌ به‌ تخته‌ چوب‌های‌ پوسیده‌ای‌ برخوردند كه‌ بعد از تحقیقات‌ و بررسی‌ كامل‌ باستان‌شناسی‌ فهمیدند كه‌ متعلق‌ به‌ بقایای‌ كشتی‌ نوح‌ است‌. در بین‌ این‌ چوب‌های‌ پوسیده‌ به‌ تكه‌ تخته‌ چوب‌ مستطیلی‌ برخوردند كه‌ همه‌ را به‌ حیرت‌ انداخت؛ زیرا در اثر گذشت‌ زمان‌ كهنگی‌ و پوسیدگی‌ به‌ تمام‌ چوب‌ها راه‌ یافته‌ بود جز این‌ تخته‌چوب‌ كه‌ 14 اینچ‌ طول‌ و 10 اینچ‌ عرض‌ داشت‌ و حروفی‌ چند بر آن‌ منقّش‌ بود. دولت ‌روس‌ برای‌ تحقیق‌ و بررسی‌ دربارة این‌ تخته‌ چوب‌ در 27 فوریه‌ (1953 میلادی‌)كمیته‌ای‌ تشكیل‌ داد كه‌ اعضای‌ آن‌ باستان‌شناسان‌ و استادان‌ آشنا به‌ زبان‌های‌ عتیق ‌بودند كه‌ اسامی‌ این‌ اساتید در صفحة‌ 36 و 37 كتاب‌ «علی‌ و پیامبران»‌ ضبط‌ و نگاشته ‌شده ‌است‌.
لذا پس‌ از 8 ماه‌ تحقیق‌ و كاوش‌ اسرار آن‌ تخته‌چوب‌ برای‌ كمیته‌ كشف‌ گردید و معلوم‌ شد كه‌ این‌ تخته‌ چوب‌ از كشتی‌ حضرت‌ نوح‌ پیامبر(ع) است‌ كه‌ برای‌ تَیمُّن‌ و مددخواهی‌، چیزهایی‌ بر آن‌ نوشته‌ و بر كشتی‌ نصب‌ كرده‌ است‌. در وسط‌ تخته‌ یك‌ تصویر پنجه‌ نمایی‌ وجود داشت‌ كه‌ عبارتی‌ چند به‌ زبان‌ سامانی‌ بر آن‌ نگاشته‌ بود (زبان‌ رایج‌ در زمان‌ حضرت‌ نوح‌(ع) و تا چندی‌ بعد از زمان‌ نوح‌ زبان‌ سامی‌ یا سامانی‌ بود و زبان‌های‌ عبرانی‌، سریانی‌، قیهانی‌، قبطی‌، عربی‌ و غیره‌ از شاخه‌های‌ مختلف‌ همان‌ زبان‌ است‌). ترجمه‌ و شرح‌ آن‌ بدین ‌قرار است‌:
«ای‌ خدای‌ من،‌ ای‌ مددكار من‌
به‌ لطف‌ و مرحمت‌ خود و به‌ طفیل‌ ذوات‌ مقدس: محمد، ایلیا، شُبّر، شُبیر و فاطمه، دست‌ مرا بگیر؛
این‌ پنج‌ وجود مقدس‌ از همه‌ با عظمت‌تر و واجب ‌الاحترام‌ هستند و تمام‌ دنیا برای ‌آنان‌ برپا شده‌ است‌.
پروردگارا به‌ واسطة‌ نامشان‌، مرا مدد فرمای‌!
تو می‌توانی‌ همه‌ را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ نمایی»‌.
توضیحات‌ بیشتر و تصویر لوح‌ كشتی‌ حضرت‌ نوح‌(ع) و انتشار خبر آن‌ در مجلات ‌و روزنامه‌های‌ دنیا به‌ طور كامل‌ در كتاب‌ «علی‌ و پیامبران»‌ آورده‌ شده‌ است‌.

استمداد حضرت‌ سلیمان‌ پیامبر(ع)

در لوح‌ نقره‌ای‌ كه‌ با حاشیة‌ جواهرات‌ گرانبها، مرصع‌ در وسطش‌ خطوطی‌ به‌ حروف‌ طلایی‌ نگارش‌ یافته‌ بود، در جنگ‌ جهانی‌ اوّل‌ (1916 میلادی‌) به‌ وسیلة سربازان ‌انگلیسی‌ در چند كیلومتری‌ بیت‌ المقدس‌ ـ كه‌ مشغول‌ سنگرگیری‌ و حمله‌ بودندـ در دهكدة كوچكی‌ به‌ نام‌ «اونتره‌» كشف‌ گردید كه‌ بعد از ترجمه‌ و بررسی‌ در سوم‌ ژانویه ‌(1920) معلوم‌ شد كه‌ این‌ لوح‌ مقدسی‌ است‌ به‌ نام‌ «لوح‌ سلیمانی‌» و سخنانی‌ از حضرت ‌سلیمان‌ را در بر دارد كه‌ به‌ الفاظ‌ عبری‌ قدیم‌ نگارش‌ یافته‌ است‌ كه‌ ترجمة‌ لوح ‌سلیمانی‌ بدین ‌قرار است‌:
«الله‌، احمد، ایلی‌، باهتول‌، حاسن، حاسین‌
یاه‌ احمد! مقذا = ای‌ احمد ! به‌ فریادم‌ رس‌
یاه‌ ایلی‌! الضطاه‌ = یا علی‌! مرا مدد فرمای‌
یاه‌ باهتول‌! اكاشئی‌ = ای‌ بتول‌! نظر مرحمت‌ فرمای‌
یاه‌ حاسن‌! اضو مظع‌ = ای‌ حسن‌! كرم‌ فرمای‌
یاه‌ حاسین‌! بارفو = یا حسین‌! خوشی‌ بخش‌
همین‌ سلیمان‌ اكنون‌ به‌ این‌ پنج‌ بزرگوار استغاثه‌ می‌كند:
«بذات‌ الله‌ كم‌ ایلی‌= و علیة قدر الله‌ است‌»
اعضای‌ كمیته‌ چون‌ بر مضمون‌ نوشتة‌ لوح‌ مقدس‌ اطلاع‌ یافتند هریك‌ با دیدة‌ تعجب‌ به‌ دیگری‌ نگریستند و انگشت‌ حیرت‌ به‌ دندان‌ گزیده‌ و پس‌ از تبادل‌ نظر قرار بر این‌ شد كه‌ این‌ لوح‌ در موزة سلطنتی‌ بریتانیا گذاشته‌ شود، ولی‌ بعد آن ‌را در رازخانة‌ كلیسای‌ انگلستان‌ گذارده‌ كه‌ فقط‌ «اُسقف‌» از آن‌ اطلاع‌ داشته‌ باشد.


ابریشم 12-10-2010 06:08 PM

http://www.gtalk.ir/images/icons/%2844%29.gif زندگی نامه امام حسین علیه السلام
زندگی نامه امام حسین علیه السلام

http://www.nooreaseman.com/noraseman/nooreaseman/hh.jpg

نسب امام حسین علیه السلام
رهبر نهضت عظیم عاشورا از تباری است که نسل در نسل جزو انبیا و اولیای الهی بوده اند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در توصیف این خاندان می فرمایند: «ما اهل بیت از نور آفریده شده ایم و نبوّت در تبار ما تداوم یافته و شاخ و برگ آن در خاندان ما گسترده شده و میوه و ثمره اش نیز در آن به ظهور رسیده است و به عنایت خدای عزّوجل هیچ گونه پلیدی و آلودگی در این تبار راه نیافته است». هم چنین نُه تن از حجت های الهی نیز از نسل امام حسین علیه السلام اند که آخرین آنها منجی عالم بشریت است که جهان را از عدل و داد پر خواهد ساخت.


جدّ مادری امام حسین علیه السلام
جدّ مادری او خاتم انبیاست که از طرف خداوند متعال مشرّف به خطابِ شریفِ «لَولاکَ لَما خَلَقْتُ الْاَفْلاک؛ اگر تو نبودی عالم هستی را نمی آفریدم» شده است. آیین و کتاب آسمانی اش جهانی و جاودانی است؛ یعنی پس از او پیامبری مبعوث نشده و نخواهد شد. او در چهل سالگی به رسالت برگزیده شد و بعد از 23 سال تبلیغ و ترویج آیین جهانی اسلام، بدنبال تشکیل اوّلین حکومت اسلامی در 63 سالگی در مدینه منوّره رحلت کرد و برای تداوم هدایت بشر دو امانت گران قدر از خود به جای گذاشت و تصریح فرمود که «تا مردم به این دو امانت الهی تمسّک جویند هرگز گم راه نخواهند شد».


پدر بزرگوار امام حسین علیه السلام
پدر امام حسین علیه السلام ، علی بن ابی طالب(ع)، نخستین پیرو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از میان مردان است. او از کودکی تحت نظارت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رشد یافت و به پاس ایمان و تقوایش از سوی خداوند متعال به عنوان وصی و خلیفه رسول و حجّت خدا پس از پیامبر اسلام برگزیده شد. وی ده سال قبل از بعثت در روز سیزده رجب و در درون کعبه چشم به جهان گشود. امامت آن حضرت حدود سی سال طول کشید و حدود چهار سال و نه ماه زمام حکومت مردم را به دست گرفت و در صبح نوزدهم رمضان سال چهل هجری در محراب مسجد کوفه، به ضربت شمشیر ابن ملجم مجروح شد و بر اثر این ضربه در روز بیست و یکم رمضان و در سن 63 سالگی به شهادت رسید.


مادر امام حسین علیه السلام
مادر امام حسین علیه السلام ، دختر رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام است که پدر بزرگوارشان در توصیف او فرمودند: «فاطمه سرور زنان عالم و نمونه زن کامل و اسوه و الگوی زنان امّت من است». این بانوی بزرگوار در سحرگاه روز جمعه بیستم جمادی الثانی سال پنجم بعثت در مکه مکّرمه چشم به جهان گشود و در سال دوم هجری با امام علی علیه السلام ازدواج کرد و در سال یازدهم هجری در مدینه منوّره به شهادت رسید. حضرت فاطمه علیهاالسلام در کمالات به مرتبه ای رسیده بود که خداوند متعال او را سبب پیوند بین امامت و نبوّت قرار داد و افتخار مادری یازده امام معصوم را نصیب آن حضرت کرد. با توجّه به ابعاد وجودی مختلف و کمالات والای آن حضرت برای او القاب و نام های زیادی ذکر شده که از جمله آنهاست: صدیقه، طاهره، زکیّه، محدّثه، مبارکه، زهرا و مرضیّه.


تولّد امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در عصر روز پنجشنبه سوم شعبان سال چهارم هجرت در شهر مدینه چشم به جهان گشود و پس از سال ها پرورش در کلاس نبوّت و امامت در سال 61 ه انقلاب عظیم عاشورا را بنیان گذاشت. اسماء بنت عمیس می گوید: «پس از به دنیا آمدن دومین فرزند فاطمه علیهاالسلام ، روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به خانه علی علیه السلام آمدند و به من فرمودند: پسرم را نزد من بیاورید. آن گاه من کودک را به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بردم. آن حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و بعد نوزاد را در آغوش گرفته به نوازشش پرداختند. ناگهان اشک از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جاری شد. وقتی از علت گریه سؤال کردم، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: به یاد مصایبی که بعد از من بر این نوزاد وارد خواهد شد، افتادم. او را گروهی ستمگر به نام دفاع از اسلام به شهادت می رسانند».


نام گذاری امام حسین علیه السلام
در فرهنگ اسلامی به مسئله انتخاب نام برای کودک به دلیل آثار معنوی آن و نقش مهمی که در تکوین شخصیت فرد دارد، توجّه خاصّی شده است. از جمله افتخارات ائمه اطهار علیه السلام آن است که برخی از نام ها و القاب آنها را خدا و پیامبر تعیین فرموده اند. در روایتی آمده است که در همان روزهای اوّل تولد امام حسین علیه السلام ، جبرئیل به حضور پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم رسید و فرمود: «خداوند تبارک و تعالی بر تو سلام می رساند و می فرماید: از آن جا که علی علیه السلام برای تو همانند هارون برای موسی علیه السلام است مناسب است که این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون شبیر ـ که در عربی «حسین» خوانده می شود ـ نام گذاری کنید». به دنبال این پیام الهی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم به خانه حضرت زهرا علیهاالسلام می آیند و سؤال می کنند: «آیا برای این نوزاد نامی انتخاب کرده اید؟» علی علیه السلام می فرمایند: «ما هرگز در این امر بر شما پیشی نمی گیریم». آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمایند: «نام او را حسین بگذارید».


القاب امام حسین علیه السلام
با توجه به ابعاد مختلف شخصیت امام حسین علیه السلام برای آن حضرت القاب بسیاری ذکر شده که از جمله آنهاست: رشید، طَیِّب، وفیّ، زَکیّ، سعید و سیّد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم اغلب امام حسین علیه السلام را با لقب «سَیِّدُ شَبابِ اَهْلِ الجَنَّه» یعنی سرور جوانان بهشت و امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن حضرت را با لقب «سَیِّدُالشُهداء» یاد می کردند. روی هم رفته برای امام حسین علیه السلام حدود 313 نام و لقب در مجموعه کتاب های سیره ذکر شده است که هر یک از آنها به یکی از کمالات آن حضرت اشاره دارند. برخی دیگر از القاب و کینه های آن حضرت عبارت است از: اباعبدالله، اَبوُالاَئِمَه، السِبْطُ الثانی، الامام الثالث، التابِعُ لِمَرْضاتِ اللّه، و مُبارک.


امامت حضرت حسین علیه السلام
حضرت حسین بن علی علیه السلام پس از شهادت برادر بزرگوارشان، امام حسن مجتبی علیه السلام ، امامت امت اسلامی را عهده دار شدند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در زمان حیاتشان بارها به مسئله امامت آن حضرت تصریح داشتند؛ از جمله روزی در حضور جمعی، در حالی که به حسین بن علی علیه السلام اشاره می کردند، خطاب به مردم فرمودند: «این فرزند من امام و پسر امام و برادر امام و پدر امامان شیعه است که نهمین نفرشان قائم آنهاست که هم نام من و هم کنیه من است. او زمین را پس از آن که از ستم پر می شود، از داد پر خواهد ساخت». هم چنین وقتی زمان شهادت امام حسن علیه السلام فرا رسید امام حسن علیه السلام در حضور اهل بیت علیه السلام فرمودند: «برادرم حسین، من تو را وصیّ خود قرار دادم و این پیمانی است که از پدر به ما رسیده و او از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و او نیز از جانب خداوند آن را بیان فرموده است».


امام حسین علیه السلام در مکتب پیامبر اکرم(ص)
امام حسین علیه السلام حدود شش سال و چند ماه از دوران حیات نورانی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را درک کردند و در این مدت همواره از توجهات و محبت های بی دریغ آن حضرت برخوردار بودند و اوّلین درس های زندگی و ارزشمندترین فضیلت های اخلاقی را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آموختند. عالی ترین و صمیمانه ترین رابطه معنوی و ملکوتی بین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و امام حسین علیه السلام را می توان در این سخن نورانی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دید که آن حضرت فرمودند: «حسین از من است و من از حسینم».


امام حسین علیه السلام در عهد حکومت پدر
در طول دوره حکومت علی علیه السلام که حدود چهار سال و نه ماه دوام یافت، آن حضرت با انواع حوادث تلخ روبرو شد که وقوع سه جنگ داخلی بزرگ یعنی جمل، صفین و نهروان از جمله آنهاست. امام حسین علیه السلام در تمام این حوادث در صف اوّل یاران علی علیه السلام بودند و برای برطرف ساختن مشکلات سیاسی، اجتماعی و نظامیِ دولتِ نوپای علوی تلاش می کردند؛ برای مثال در آغاز جنگ صفّین وقتی سپاه معاویه شریعه فرات را به تصرّف خود درآورد و مانع دست یابی لشکریان علی علیه السلام به آب شد، سپاهیان آن حضرت در چندین نوبت برای گشودن آب راه به سپاهیان معاویه حمله کردند، ولی موفق به این کار نشدند. امام حسین علیه السلام چون آثار اندوه را در چهره پدر دید، همراه عده ای از سواران به سپاه معاویه حمله کرد و شریعه فرات را از تصرّف آنها خارج و غبار از چهره پدر برطرف ساخت.


امام حسین در دوره امامت امام حسن علیه السلام
امام حسن مجتبی علیه السلام پس از شهادت علی علیه السلام در سال چهلم هجری، به مدت ده سال امامت کردند. در طول این دوران امام حسین علیه السلام همانند یاری مخلص و سربازی وفادار از آن حضرت پیروی می کردند و در تمام پیشامدها در کنار برادر بودند. امام صادق علیه السلام در این باره می فرمایند: «امام حسین علیه السلام برای احترام و تجلیل منزلت برادرش امام حسن علیه السلام ، حتی در راه رفتن هرگز جلوتر از آن حضرت راه نرفت و در سخن گفتن بر او پیشی نگرفت».


دوره امامت امام حسین علیه السلام
به دنبال شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام در سال پنجاه هجری، دوره امامت امام حسین علیه السلام شروع شد و تا سال 61 ه ادامه یافت. جامعه اسلامی در این دوره گرفتار حکم رانانی بود که به تخریب اساس جامعه اسلامی و قوانین الهی می پرداختند. امام حسین علیه السلام در فرصت هایی که پیش می آمد، اعمال حکومت را به باد انتقاد می گرفت و مردم را به آینده امیدوار می ساخت و برای حفظ اساس حکومت اسلامی و جلوگیری از پراکندگی صفوف مسلمانان، در بسیاری از موارد علی رغم مشاهده بسیاری از نارسایی ها دندان به جگر می نهاد و صبر پیشه می کرد. چون نوبت به حکومت یزید رسید و مسئله بیعت او مطرح شد، امام حسین علیه السلام به دلیل شناختی که از شخصیت یزید داشت، به زمامداری او بر جامعه اسلامی راضی نشد و علیه او قیام کرد و در این راه به شهادت رسید.


امام حسین علیه السلام و عاشورا
نهضت عاشورا به مانند انقلابی بزرگ، با هدف احیای احکام دین و زدودن انواع انحرافات دینی و سیاسی در سال 61 ه به رهبری حسین بن علی علیه السلام به وقوع پیوست. آن حضرت وقتی اساس اسلام را در خطر دید، همراه یاران اندک ولی باایمان خود، به مبارزه با یزید و سپاه سنگ دل او برخاست و کربلا را در روز دهم محرم سال 61 ه به صحنه درگیری حق و باطل و روز جان بازی و فداکاری در راه دین و عقیده تبدیل ساخت؛ به گونه ای که دامنه تأثیر آن تا ابدیّت کشیده شد و چنان در عمق دل ها اثر گذاشت که همه ساله عاشقان حقیقت، دهه محرم و به ویژه روز عاشورا را روز اظهار ارادت به اسوه جهاد و آزادگی و شهادت قرار می دهند و به بزرگ داشت خاطره این حادثه مهم تاریخ بشر می پردازند.


ابریشم 12-10-2010 06:09 PM

سفير عشق

چرا شهر اين چنين ترسيده است ؟ خانه ها و ديوارهايش از ترس ‍ مى لرزند... كجاست شكوه از دست رفته كوفه ؟... كجاست هيبت ديرين كوفه ؟... آيا به فراموشى سپرده است كه روزى پايتخت بوده است ؟!
مرد غريبى كه شب قبل ، هزاران نفر بر گرد او جمع شده بودند، پرسان است ... هم اكنون در كوچه هاى شهر، هراسان مى گردد... هيچ كس ‍ نيست كه او را راهنمايى كند... آيا او در مسؤ وليتى كه بر دوش دارد شكست خورده است ؟
او سفير حسين به كوفه يعنى پايتخت عظمت فراموش شده است . كجايند آنانكه با وى براى انقلاب ، دست بيعت داده بودند؟... كجايند آن همه شمشيرها و سپرها و آن همه كلماتى كه شبيه به برق آسمان و صداى رعد بودند؟!
چه شد كه آن ارتش بيست هزار نفرى ، اكنون مانند موش هايى شده كه از ترس به سوراخ خزيده و در دل زمين پنهان گشته اند؟!
مى انديشد كه فرياد بزند): يا منصور امت(
شعار انقلاب ... فريادهايى كه در بدر سر داده مى شد... شايد بار ديگر بر گرد او جمع شوند... شايد كاخ ظلم را بار ديگر محاصره كنند. اما كسانى كه در روشنايى روز او را رها كرده اند، چگونه در دل شب سياه دوباره برمى گردند؟! كسانى كه در روز روشن فرار كرده اند، آيا بار ديگر در سياهى شب بازمى گردند؟
((مسلم بن عقيل )) گام برمى دارد... گامهاى خسته خود را برمى دارد و مى گذارد. در جلو چشم او تمامى تصاوير هيجان انگيز، مجسم مى شوند. به همراه دو راهنماى خود از بيابانهاى سوزان و خشك عبور مى كند... ريگهاى مواج بيابان تفتيده ... جايى كه نه آب است و نه آثار حيات و نه هيچچيز ديگر جز دانه هاى شن داغ ... تشنگى ... سرگردانى !

دو راهنماى او از تشنگى در كوير جان داده اند و او بايد تنها به راه خود ادامه دهد. مى خواهد از همان راهى كه آمده برگردد... اما حسين از او خواسته كه تا پايان راه برود. او، سفير حسين در راه كوفه است ... كوفه اى كه در پى به دست آوردن عظمت گذشته خويش است ... كوفه اى كه تشنهديدار دوباره على بن ابيطالب است ... تا عدل او را بسرايد... رحمت او را... همدردى او با فقيران و مسكينان را... كوفه اى كه مى خواهد دوباره از سخنان نغز او به طرب درآيد... كوفه اى كه از منبر متروك مى خواهد كه چشمه علم و فصاحت جارى كند... اينها رؤ ياها و آرزوهاى مردان موش صفتى است كه در سوراخها خزيده و از وحشت به خود مى لرزند. اينها آرزوهاى چونان گلى هستند كه نياز به بازوانى مسلح دارند.
خستگى ، سفير را رنج مى دهد... مانند فرمانده شكست خورده اى گامهاى خود را به سختى برمى دارد... تلخى شكست را احساس مى كند... در مقابل ارتشى خيالى . جا داشت كه دهشتزده باشد. چگونه ارتش بزرگ او با يك شايعه دروغين پراكنده شد!... در مقابل لشكرى كه بزودى از شام مى رسد... لشكرى خيالى ... لشكرى كه ساخته خيال بيمار بود... خيالى كه از عقل يك موش برخاسته كه از گربه مى هراسد... تنها از نام او مى ترسد.
مرد غريب ، نفس زنان كنار خانه اى قديمى مى نشيند. گويا كه هنوز در صحرا گام برمى دارد... هنوز دره را مى پيمايد.
((طوعه)) در را باز مى كند؛ پيرزنى كه در انتظار پسرش مى باشد، همان پسرى كه رفته است تا با يافتن آن مرد جايزه بگيرد.
- آيا ممكن است كه جرعه اى آب به من بدهى ؟
زن شتابان مى رود و آب براى او مى آورد... قدرى از آب را مى نوشد و بقيه را بر روى سينه خويش مى ريزد. مى خواهد آتش كوير را كه در درون او شعله ور است خاموش كند.

پيرزن در حالى كه از نشستن وى ناراحت است مى گويد:
- مگر آب ننوشيدى اى بنده خدا؟!... پس برخيز و به خانه ات برو.
سكوت مى كند... سكوتى ناشناخته كه نمى خواهد كسى به راز او پى ببرد.
- برخيز! خداوند تو را عافيت دهد... اين درست نيست كه تو درِ خانه من بنشينى .
- چه كنم ؟... راه را گم كرده ام ... و كسى نيست كه مرا راهنمايى كند.
زن وحشت زده مى پرسد: مگر تو كيستى اى بنده خدا؟!
- من((مسلم بن عقيل ))هستم .
زن در حالى كه احساس خطر مى كند مى گويد:
- تو مسلم هستى ؟!... برخيز! پس برخيز.
- كجا، اى كنيز خدا؟!
- به منزل من ...
و در آن افق تاريك درى گشوده مى شود... روزنه اى كه به نور منتهى مى گردد... لحظه اى از اميد... قطره اى آب در دل تفتيده كوير.
منزلى كوفى ، آن مرد آواره ((مسلم بن عقيل )) را در آغوش گرفته است ؛ ولى ساير منازل به صداى سم اسبانى گوش مى دهند كه در پى يافتن مردى غريب مى باشند

ابریشم 12-10-2010 06:10 PM

آغاز دعوت و بى وفائى با فرستاده امام
آغاز دعوت و بى وفائى با فرستاده امام
امام حسين عليه السلام به دنبال نامه هاى مردم كوفه ، پسر عموى خود مسلم ابن عقيل را از طرف خود به كوفه فرستاد و فرمود: من برادرم و پسر عمويم و شخص مورد اعتماد از خاندانم را نزد شما فرستادم ، و به او گفتم حال شما را برايم بنويسد، اگر آراء شما همچنانكه در نامه هاى شما بود، باشد، سريعا نزد شما خواهم آمد انشاء الله

مسلم به كوفه آمد در ابتداء چيزى نگذشته بود كه هيجده هزار نفر با او بيعت كردند، مسلم نيز طى نامه اى جريان را گزارش كرد و از حضرت خواست كه به كوفه بيايد،

چند روزى گذشت ، تا اينكه پس از دستگيرى هانى ابن عروه حضرت مسلم خروج كرد، عبيدالله ، با سى نفر نظامى و بيست نفر اشراف به داخل قصر پناه برد، و مسلم قصر را محاصره كرد، مردم به عبيد الله و پدرش ناسزا مى گفتند.


عبيد الله به سران قبائل دستور داد تا بروند و افراد قبيله خود را بترسانند و مردم را امان دهند، همينكه مردم اين سخنان را از بالاى قصر شنيدند، شروع كردند به متفرق شدن ، به گونه اى كه زن مى آمد و دست پسر و برادرش را مى گرفت و مى گفت :

بيا برويم ، ديگران هستند، مردها هم چنين مى كردند، تا اينكه از آن عده بسيار نماند مگر سى نفر، با اين تعداد نماز مغرب را حضرت مسلم در مسجد خواند، اندكى نگذشت ، كه با او جز ده نفر نماند، وقتى از در بيرون آمد، هيچكس با حضرتش نبود، حتى كسى نبود كه راه را به مسلم (كه در اين شهر غريب بود) نشان دهد، سرگردان در ميان كوچه هاى كوفه مى گذشت ،







ابن زياد كه ديد ديگر اطراف قصر خبرى نيست آمد و مردم را جمع كرد و آنها را نسبت به پناه دادن حضرت مسلم ، تهديد نمود، هيچكس حضرت مسلم را پناه نداد، جز زنى بنام طوعه ، اين زن منتظر فرزندش بود، مسلم سلام كرد و از زن آب خواست ، آب آشاميد و نشست ، زن ظرف را برد و برگشت ديد مسلم نشسته ، گفت : آيا آب نياشاميدى ؟ فرمود: چرا، عرض ‍ كرد، برو نزد خانواده ات ، حضرت ساكت شد و دوباره گفت : حضرت چيزى نفرمود، بار سوم گفت : اى بنده خداى خدا ترا سلامت دارد، نزد خانواده ات برو خوب نيست كه بر درب خانه من بنشينى ، من راضى نيستم ، حضرت برخاست و گفت : اى كنيز خدا، من در اين شهر منزلى ندارم ، فاميلى ندارم ، آيا مى خواهى اجرى ببرى و كار نيكى بكنى ، شايد بعدا تلافى كنم ، عرض كرد: چيست ؟ حضرت فرمود: من مسلم ابن عقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و فريبم دادند و مرا بيرون كردند، زن با تعجب پرسيد: شما مسلم هستى ؟ فرمود: آرى ، عرض كرد: بيا داخل ، اتاق جدا برا حضرت آماده كرد و شام آورد، حضرت نخورد، تا اينكه پسرش آمد و از رفت و آمد مادر فهميد كه در اتاق كسى هست ، بالاخره مادرش پس از گرفتن عهد و قسم ، خبر را فاش نمود، آن پسر نيز صبح خبر را براى ابن زياد فرستاد، زن براى مسلم آب وضوء آورد و عرض كرد: ديشب نخوابيدى ؟ فرمود: اندكى خوابيدم ، عمويم اميرالمؤ منين را در خواب ديدم بمن فرمود: عجله كن ، عجله كن ، به گمانم كه امروز آخرين روز عمر من است .

طولى نكشيد كه لشكر ابن زياد به در خانه طوعه رسيد، حضرت زره پوشيد و سوار بر اسب ، سريعا از خانه خارج شد تا مبادا خانه را آتش بزنند، مثل شير ژيان بر آن روبه صفتان حمله ور شد، هفتاد و چهار نفر را كشت ، آنقدر دلاور بود كه فرمانده سپاه دشمن ، نيروى كمكى خواست ، ابن زياد گفت ما تو را به جنگ يك نفر فرستاديم ، اين چنين در ميان شما لرزه انداخته ، اگر شما را نزد غير او (امام حسين ) بفرستيم چه مى كنى ؟!

فرمانده سپاه پيغام داد: آيا گمان مى كنى كه مرا به نزد يكى از بقالهاى كوفه فرستاده اى ، آيا نمى دانى كه مرا به نزد شير غران و شمشير بران در دست دلاور دوران از خاندان بهترين مردم جهان فرستاده اى ؟

گويند مسلم دست مرد را مى گرفت و به پشت بام مى انداخت .

مسلم همچنان يكه و تنها مى جنگيد و از آن نامردها كه با او بيعت كرده بودند، يك نفر به كمك وى نيامد، نه تنها نيامدند بلكه او را سنگباران مى كردند.

حضرت را امان دادند قبول نفرمود، تشنگى بر حضرتش غلبه نمود، از هر طرف حضرت را احاطه كردند، ظالمى بر لب بالاى او زد حضرت با شمشيرى او را به درك فرستاد، از پشت با نيزه مسلم را سرنگون كردند،

در ميان راه مسلم مى گريست ، يكى گفت : همانند تو و هدفى كه داشتند وقتى گرفتار شد، نبايد گريه كند، مسلم فرمود: بخدا سوگند من براى خودم نمى گريم ، گرچه مردان را هم دوست نداشته ام ، ولى بخاطر خاندانم كه در راه هستند، بخاطر حسين و خاندان او مى گريم ، آب طلبيد، خواست بنوشد، ظرف آب پرخون شد، سه بار عوض كردند، بار سوم دندانهاى جلوى حضرتش داخل ظرف افتاد، گفت : الحمدالله ، اگر روزى من بود نوشيده بودم ،

پسر اشعث را عبيدالله براى دستگيرى مسلم بن عقيل روانه كرده بود. محمد بن اشعث نيز در اين ماموريت شخصيت دو گانه كوفه را به تصوير كشيد.

ابو مخنف روايت كرده است كه چون مسلم به چنگ محمد بن اشعث افتاد ، توانست پسر اشعث را راضى بكند تا پيغام او را براى امام حسين (ع) بفرستد محمد بن اشعث نيز كه با يك بخش از شخصيت خويش مسلم را به قتلگاه عبيدالله مى برد و با نيمى ديگر از آن شخصيت بى ميل نبود كه مانع رسيدن امام به كوفه شود تا وى ناگزير به مشاركت در شهادت فرزند رسول خدا نيز نگردد ، در خواست مسلم از پذيرفت و اياس بن العثل الطايى را به سوى امام فرستاد تا اين پيام را به آن حضرت برساند:

ابن عقيل در حالى مرا نزد تو فرستاد كه خودش به دست قوم اسير شده بود و به سوى مرگ روانه بود. او مى گفت كه اى حسين به سوى اهل بيت خويش مراجعت كن. مراقب باش ‍ تا مردم كوفه فريبت ندهند كه آنان همان يارانى از ياران پدرت هستند كه او با طلب مرگ ، يا كشته شدن آرزوى فراق از ايشان را داشت. كوفيان به تو و من دروغ گفتند و دروغگو عارى از راءى و قصد درست است.

و سرانجام پس از گفتگوى و جسارتهاى ابن زياد، او را بر بالاى دارالامارة به شهادت رساندند و سر و پيكر او را از بالا به زمين انداختند و در ميان شهر آن را بر روى زمين مى كشيدند و اين در روز عرفه نهم ذى حجه بود.

پس از شهادت مسلم بن عقيل در پشت بام دارالاماره كوفه ، چون به دستور عبيدالله ، هانى بن عروه را نيز در بازار قصابان و گوسفند فروشان كوفه و در مقابل ديدگان مذحجيانى كه هانى ايشان را به نجات خود فرا مى خواند ، گردن زدند و سرهاى بريده آنان را براى يزيد به دمشق فرستادند ، اين واقعيت در كوفه عيان تر شد ، كه ساكنان اين شهر نه تنها در ايمان خويش بى ثبات و بى ريشه بودند ، بلكه عصبيت قبيله اى نيز در ميان ايشان رنگ باخته بود.





----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منتظران مهدی به هوش

حسین را منتظرانش کشتند

ابریشم 12-10-2010 06:11 PM


در كتاب مقتل ابى مخنف آمده است : وقتى كه مسلم را به بالاى دار الاماره بردند گفت : بگذاريد تا دو ركعت نماز به جا آورم ، آن گاه هر چه مى خواهيد بكنيد، اما آنها به حرف مسلم گوش ندادند (هر چند در بين عوام مشهور است كه دو ركعت نماز خوانده است ).
مسلم به گريه در آمد و اشعارى را فرمود، سپس ابن زياد صدا زد او را از بالا به زير افكندند.در روايت ديگر آمده كه وقتى مسلم را براى كشتن به بالاى قصر مى بردند، همچنان به تسبيح و تكبير مشغول بود و استغفار مى كرد و به رسول الله و خاندانش درود مى فرمود. تا اين كه در همان حال او را به شهادت رساندند و پيكرش را به پايين انداختند.




مطالب برگرفته شده از:

1)اسرار عاشورا

مولف:سید محمد نجفی یزدی

2)غروب سرخ فام

مولف:کمال السید

مترجم:سید محمدرضا غیاثی کرمانی

3)نهضت امام حسین (ع) و قیام کربلا

مولف:دکتر غلامحسین زرگری نژاد

4)قیام جاودانه
مولف:محمد رضا حکیمی

ابریشم 12-10-2010 06:12 PM

ميهمان در بحر خون بى آشنا
http://ayehayeentezar.com/images/ico...mujzlm58o1.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpghttp://ayehayeentezar.com/images/ico...mujzlm58o1.gif

روز خونينى كه شورش در فضا افتاده بود
كوفه در وحشت زخونين ماجرا افتاده بود
در دل امواج حيرت زير رگبار بلا
كشتى بى بادبان بى ناخدا افتاده بود
ميزبانان در پناه ساحلى دور از خطر
ميهمان در بحر خون بى آشنا افتاده بود
نائب فرزند زهرا نو گل باغ عقيل
دستگير مردمى دور از وفا افتاده بود
در ميان اولين دشت مناى شاه عشق
اولين قربانى راه خدا افتاده بود
در كنار كاخ حمراء پيش چشم مرد و زن
پيكر مجروح مسلم مسلم سر جدا افتاده بود
در جدال حق و باطل آن دلير جان فدا
آنقدر ايستاده بودى تا ز پا افتاده بود
در دم آخر سرشك حسرتش بودى روان
چون بياد كاروان كربلا افتاده بود


ابریشم 12-10-2010 06:12 PM

زندگی شخصی یزید
يزيد در راس حكومت اسلامى قرار مى گيرد


زندگی شخصی یزید

يك مطالعه كوتاه و اجمالى در تاريخ زندگى يزيد بن معاويه كافى است كه اين حقيقت را براى هر فردى به خوبى اثبات نمايد كه او جوانى بود عياش ، آلوده به گناه و معتاد به مشروب كسى كه نه تنها اعتقادى به اصول اسلامى و مقررات آن نداشت بلكه در صدد بود زمينه انهدام و محو كامل اسلام را با سرعت هر چه بيشتر آماده سازد و حكومت نيرومند اسلامى را به حكومت نژادى تبديل نمايد، انحراف او از مسير آسمانى اسلام و آلودگى و ناپاكى فرزند معاويه در دوران زندگى خود تا جائى روشن و علنى بود كه طبقات مختلف و گوناگون در عصر وى و پس از وى همگى زبان به شتم و ذم گاهى هم لعن او گشودند.

مسعودى مورخ مشهور سنى مذهب درباره علل قيام مردم مدينه و روش ‍ آنان در برابر حكومت يزيد مى نويسد:
و لما شمل الناس جور يزيد و عماله و عماله و عمهم ظلمه و ما ظهر من فسقه من قتل ابن بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و انصاره و ما ظهر من شرب الخمور و سيره سيرة فرعون بل كان فرعون اعدل منه فى رعيته و انصف منه لخاصته و عامته ...
يعنى ظلم و ستم يزيد و عمال او شامل طبقات مسلمين گرديد و همگان را فرا گرفت و فسق و گناه او علنى گشت زيرا وى فرزند دختر پيغمبر و ياران آن بزرگوار به قتل رساند و علنا شرب خمر مى نمود و مانند فرعون در كشور عمل مى كرد بلكه فرعون براى ملت خود عادل تر و با انصاف تر از يزيد بود.
مسعودى از اين كه فرعون را عادل تر و با انصاف تر از يزيد مى شمرد و قانع نمى شود و دنباله سخن را در مذمت از او تا جائى پيش مى برد كه علنا وى را در شمار مشركين و منكرين نبوت به حساب آورده و او را جزء كسانى مى داند كه غفران و آمرزش خداوند شامل آنان نمى گردد و بايد از رحمت خدا مايوس باشند. مورخ نامبرده در تعقيب مطالب بالا مى نويسد:
و ليزيد اخبار عجيبة و مثالب كثيرة من شرب الخمر و قتل ابن الرسول و لعن الوصى و هدم البيت و احراقه و سفك الدماء و الفسق و الفجور و غير ذلك مما ورد الوعيد بالياس من غفرانه كوروده فيمن جحد توحيده و خالف رسله
يعنى براى يزيد داستانهاى عجيب و معايب فراوانى مانند نوشيدن خمر، كشتن پسر پيغمبر، لعن نمودن بر على (ع ) وصى و جانشين پيامبر، ويران ساختن خانه خدا و آتش زدن ، و ريختن خونها و انجام فسوق و غير اين ها از گناهانى كه درباره آنها خداوند فرموده كه بايد از رحمت و غفران او مايوس ‍ باشند مانند وعده هاى عذابى كه درباره مشركين و دشمنان مقام نبوت و انبياء وارد گرديده است .
احمد بن حنبل كه از ائمه بزرگ اهل تسنن است و مذهب حنبلى به دو نسبت داده مى شود در پاسخ فرزند خود صريحا لعن يزيد را با استناد صريح قرآن جايز مى شمرد و او را از شمار مسلمين خارج مى داند!
ابن جوزى مى نويسد:
صالح بن احمد بن حنبل قال قلت لابى ان قوما ينسبونا الى توالى يزيد فقال يا بنى و هل يتوالى يزيد احد يومن بالله فقلت فلم لا تلعنه ؟! فقال ما رايتنى لعنت شيئا. با بنى الم لانلعن من لعنه الله فى كتابه فقلت فاين لعن الله يزيد فى كتابه ؟ فقال فى قوله تعالى : فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولك لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم فما يكون فساد اعظم من القتل
يعنى صالح فرزند احمد بن حنبل مى گويد: من به پدرم گفتم كه مردم ما را به دوستى يزيد نسبت مى دهند پدرم گفت فرزندم آيا ممكن است كسى داراى ايمان به خدا باشد و با اين حال يزيد را دوست بدارد؟ گفتم (اكنون كه اين گونه است ) پس چرا او را لعن نمى كنى پدرم گفت فرزندم تو تا كنون نديدى من چيزى را لعنت نمايم (سپس اضافه كرد) اى فرزند چگونه ما لعن نكنيم كسى را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده است ؟!
گفتم در كجاى از كتاب خود خداوند يزيد را لعن نموده ؟ گفت آنجا كه مى گويد: آيا نزديك شديد كه اگر حكومت بدست گيريد و والى شويد در روى زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد؟!
اين كسان را (كه داراى اين صفاتند) خداوند لعن نموده و (از شنيدن و ديدن حق ) گوشهاى آنها را كر و چشمهايشان را كور گردانده است .
فرزندم آيا هيچ فسادى بزرگتر از قتل نفس و كشتن (بر خلاف حق )است ؟!

در اين جا احمد بن حنبل با آن كه خود را در زندگى مردى محتاط مى داند و به فرزندش مى گويد كه در تمام عمر نديدى مرا كه چيزى را لعنت كنم با اين حال لعن يزيد را صريحا طبق نص قرآن جايز مى شمرد و او را از رحمت خدا مطرود مى داند و مى گويد امكان ندارد فردى داراى ايمان به خدا باشد و يزيد را هم دوست بدارد.
اين گونه سخن از احمد بن حنبل جاى تعجب و شگفت نيست زيرا فرزند معاويه به حدى ننگين و رسوا بود كه حتى ناپاكترين افراد عصر او مانند زياد بن ابيه او را تقبيح مى كرد و با زمامدارى و حكومتش مخالفت مى نمود و صريحا كارهاى زشت و پليد وى را براى معاويه بر مى شمرد، و او را از اين كه مى خواهد فرزندش را به ولايتعهدى بر گزيند بر حذر مى داشت !!!



لعنت الله علی قوم الظالمین

ابریشم 12-10-2010 06:13 PM

يزيد از نظر دانشمندان بزرگ اهل سنت


عشقبازى هاى يزيد

فرزند معاويه آن چنان به مصالح اجتماع و ملت اسلامى بى اعتنا است كه درد ناك ترين حادثه و پيش آمدها براى آنان (اگر به عشقبازى هاى او لطمه نزند) كوچكترين تاسف و تاثر براى وى به وجود نخواهد آورد، يزيد مى خواهد خوش باشد يا در بدبختى ، سعادتمند باشد يا تيره بخت !!! مورخين بزرگ سنى مذهب داستانى در عشقبازى يزيد و اشعارى از وى در اين باره نقل مى كنند كه بى اعتنائى او را به مصالح عمومى و درجه رسوائى وى را به خوبى در آن مجسم و آشكار مى سازند. متن داستان اين گونه است :
فى سنة تسع و اربعين سير معاوية جيشا كثيفا الى بلاد الروم للغزاة و جعل عليهم سفيان بن عوف و امر ابه يزيد بالغزاة معهم فتثاقل و اعتل فامسك عنه ابوه فاصاب الناس فى غزاتهم جوع و مرض شديد فانشاء يزيد يقول :

ما ان الى بما لاقت جموعهم

بالفر قدوند من حمى و من موم

اذا اتكات على الانماتط مرتفعا

بدير مران عندى ام كلثوم

يعنى در سال چهل و نه هجرى معاويه جمع زيادى از مسلمين را براى جنگ به سوى روم فرستاد و سفيان ابن عوف را فرمانده آنان قرار داد و به يزيد فرزند خود هم گفت كه با آنها در جنگ شركت نمايد، يزيد كوتاهى كرد و تمارض نمود و به سوى روم حركت نكرد، معاويه هم او را معذور داشت و از وى صرف نظر نمود. اتفاقا در اين جنگ گرسنگى ، تب ، و سينه درد شديدى به مردم مسلمان روى آورد. هنگامى كه اين خبر به يزيد رسيد وى در ديرمران با يكى از معشوقه ها و سوگلى هاى خود يعنى ام كلثوم به عياشى سر گرم بود در آن جا اين اشعار را سرود:
مرا چه باك است اگر در فرق دونه مسلمين دچار تب و سينه درد شديد شدند در اين هنگام كه در ديرمران با بالشهاى پرقو تكيه زدم و نزد من ام كلثوم است .
در اين اشعار يزيد صريحا مى گويد كه اگر ام كلثوم در آغوش من باشد هيچ غمى ندارم از اين كه مردم مسلمان در يك نقطه دور افتاده دچار تب و مرض گرديدند و گرسنگى آنها را رنج مى دهد!!!
آرى اين است ايده آل فردى كه زمام حكومت اسلامى را پس از معاويه در دست مى گيرد!!!

ابریشم 12-10-2010 06:14 PM

يزيد در ستايش از خمر و غنا شعر مى سرايد


فرزند معاويه يعنى همان كسى كه ادعاى جانشينى از پيامبر اسلام را دارد و در راس حكومت اسلامى قرار گرفته كار ننگ و رسوائى را تا جائى رساند كه علنا در مدح خمر و غنا اشعار مى سرايد و آنها را ستايش مى كند يزيد بن معاويه نه تنها خود همواره مست و مخمور است و با خوانندگان و نوازندگان بسر مى برد بلكه در اين اشعار و مديحه !!! صريحا ديگران را هم به همين اعمال شيطانى دعوت مى كند!!! وى در اين باره سروده است :

معشر الندمان قوموا

و اسمعوا صوت الاغانى

و اشر بوا كاس مدام

واتر كوا ذكر المعانى

شغلتنى نغمة العيدان

عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور

عجوزا فى الدنان

يعنى اى دوستان برخيزيد و صداى آلات موسيقى را بشنويد و پياله هاى پى در پى بنوشيد و مسائل معنوى و علمى را فراموش كنيد، نغمه هاى تار مرا از شنيدن صداى اذان باز داشته است و من حاضرم حورالعين را با يك شراب كهنه كه در ته ظرف است معاوضه نمايم .
فرزند زاده هند در اين اشعار نه تنها از نغمه هاى موسيقى و پياله هاى مى تمجيد مى كند و دوستان خود را به شنيدن و نوشيدن آنها تشويق مى نمايد بلكه صريحا به نغمه هاى آسمانى اذان باز داشته است !!! فرزند معاويه در اين اشعار معتقدات اسلامى را درباره قيامت و بهشت و حور مورد انكار و استهزاء قرار مى دهد و مى گويد من حاضرم حورالعين را با شراب كهنه اى معاوضه نمايم !!! آيا اين اشعار به خوبى گواهى نمى دهد كه يزيد (همانند پدر خود) با اصول و معتقدات اسلامى هيچ گونه رابطه اى نداشت و براى آنها در دل احترامى قائل نبود؟!

ابریشم 12-10-2010 06:15 PM

يزيد الحاد مى ورزد و تكفير مى شود



يزيد بن معاويه در پرده درى و بى اعتنائى نسبت به اسلام معتقدات مذهبى تا آن جا پيش رفت كه در يكى از اشعارش صريحا الحاد مى ورزد و عقائد كثيف و شيطانى خود را آشكارا بيان مى كند، فرزند معاويه در اين اشعار آن چنان بى پرده سخن گفت كه يكى از علماى بزرگ سنى مذهب تنها همانها را براى اثبات كفر وزندقه وى كافى مى شمرد.
ابن جوزى حنبلى مورخ مشهور اسلامى پيش از آن كه به نقل اين قسمت از اشعار وى بپردازد استنباط خود را از آن درباره عقايد يزيد اين گونه مى نويسد:
و مما يدل على كفره و زندقته فضلا عن سبه و لعنه اشعاره التى افصح بها بالالحاد و ابان عن خبث الضمائر و سوء الاعتقاد قوله فى قصيدته التى اولها:

علية هاتى و اتنى و ترنمى

بذلك انى لااحب التنا جيا

حديث ابى سفيان قدما سمى بها

الى احد حتى اقام البوا كيا

الاهات و اسقينى على ذاك قهوة

تخيرها العانى كرما شاميا

اذا مانظر نا فى امور قديمة

وجدنا حلالا شربها متواليا

و ان مت يا ام الاحم فانكحى

و لا تاملى بعد الفراق ملاقيا

فان الذى حدثت عن يوم بعثنا

احاديث طسم تجعل القلب ساهيا

و لابدلى من ان ازور محمدا

بمشمولة صفراء تروى عظاميا

يعنى از شواهدى كه بر كفر وزندقه يزيد گواهى مى دهد چه رسد به سب و لعن او اشعارى است كه به خوبى از الحاد وى سخن مى گويد و از خبث طينت و سوء اعتقاد او (نسبت به اسلام و معتقدات آسمانى آن ) پرده بر مى دارد.
قصيده اى است از وى كه اول آن اين گونه شروع مى شود: اى علية نزد من بيا و به من شراب بده و نغمه بخوان زيرا من مناجات را دوست نمى دارم ، داستان جدم ابوسفيان را كه بلند منزلت بود براى من بخوان آن هنگامى كه (براى جنگ با مسلمين ) به احد رفته بود (و آن چنان در برابر محمد (ص ) مقاومت نمود و از مسلمين كشت ) تا آن كه گريه كنندگان و نوحه گرانى اقامه كرد (كه بر كشته گان مسلمانان گريه كنند) اى عليه - بيا نزد من و به من خمر بنوشان ، خمرى كه تشنه گان آن را اختيار كنند - خمرى كه از انگورهاى شام بدست آمده باشد اى عليه ، هنگامى كه ما به گذشته (در دوران جاهليت ) نگاه مى كنيم مى بينيم نوشيدن شراب پى در پى حلال بوده است ، اى ام احيم پس از مرگم شوهر اختيار كن و آرزوى ملاقات مرا در دل مدار زيرا آن چه كه درباره قيامت و روز رستاخيز گفته اند سخنان تاريك و باطلى است كه براى دل فراموشى مى آورد، من بالاخره بايد به زيارت محمد (ص ) بروم اما در حالى كه خمر نوشيده باشم - خمرى كه استخوانهاى مرا سيراب كرده باشد.
يزيد بن معاويه در اين جا بى شرمانه ترين سخنان كفرآميز خود را بيان كرده و كثيف ترين پندارهاى پليد خود را صريحا آشكار ساخت ، در اين اشعار فرزند معاويه نه تنها سخن از مى و خمر به ميان مى آورد و از آن پياله هاى پى در پى مى مى طلبد بلكه علنا مى گويد من راز و نياز با خدا را دوست ندارم و به نغمه ها و ترنمات معشوقه خود عليه دل بسته ام ، يزيد در اين جا از ابوسفيان و جنگهاى وى عليه اسلام سخن به ميان مى آورد و از اين كه لشكر او جمع زيادى از مسلمين را در به شهادت رساند و از زنان مسلمان بر آنها گريه كردند احساس لذت مى كند و از سوگلى خود مى خواهد آن داستان را براى وى ترنم كند!!
آن گاه دامنه اشعار خود را به قيامت و روز رستاخيز مى كشاند و با صراحت آنرا پندارى باطل و اعتقادى تاريك و ظلمانى مى نامد و بالاخره در پايان اين قصيده شوم زشت ترين تعبيرات و اهانتها را بر زبان آورده و مى گويد من بايد مست و مخمور و سيراب از خمر به زيارت محمد (ص ) بروم !!!
اين است رهبر جهان اسلام !!! و زمامدار حكومت اسلامى كه بنام جانشينى از پيغمبر قدرت را در دست گرفته است !!!

ابریشم 12-10-2010 06:15 PM

بى بند و بارى يزيد سر مشق قرار مى گيرد



تظاهر يزيد به گناه و فجور و بى بندو بارى او آن چنان بزودى اثر سوء خود را در طبقات مختلف اجتماع به جاى گذارد كه در مقدس ترين مراكز و شهرهاى اسلامى مردم به غنا و موسيقى و نوشيدن شراب تظاهر مى كردند و علنا آلات لهو استعمال مى نمودند.
مسعودى مورخ مشهور اسلامى پس از آن كه درباره يزيد مى نويسد:
و كان يزيد صاحب طرب و جوارح و گلاب و قرود و فهود و منادمة على الشراب ....آنگاه اضافه مى كند: و غلب على اصحاب يزيد و عماله ما كان يفعله من الفسوق و فى ايامه ظهر الغناء بمكة و المدينة و استعملت الملاهى و اظهر الناس شرب الشراب
يعنى يزيد مرد عياشى بود و داراى حيوانات شكارى و سگها و بوزينه ها و يوزها بود و همواره شراب مى نوشيد...(و در اثر تظاهر او به گناه ) در ببين مردم و عمال و كارمندان حكومت در عصر وى فسق و فجور شايع گرديده بود و در مكه و مدينه (كه دو شهر مذهبى و مقدس بودند) غنا و استعمال آلات لهو و نوشيدن شراب علنا انجام مى گرديد.
آرى . در كشورى كه زمامدار آن و كسى كه ادعاى جانشينى از پيامبر اسلام را دارد آن گونه متظاهر به گناه باشد و علنا سگ بازى كند، مشروب بنوشد، مجالس غنا و موسيقى ترتيب دهد جاى تعجب نيست اگر اين گونه انحرافات در طبقات پائين اجتماع هم سرايت كند و حتى در مكه و مدينه كه پايگاه قدس اسلامى بود مردم آشكار مشروب بنوشند و خوانندگى و غنا انجام دهند!!!
در ادبيات فارسى گفته اند:

ابریشم 12-10-2010 06:16 PM

يزيد عقائد خود را آشكار مى سازد



يكى از موارد صريح و روشنى كه يزيد اصولى ترين معتقدات اسلامى را يك باره انكار مى كند و بغض و عناد خود را نسبت به پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله علنى مى سازد اشعارى است كه وى پس از شهادت حضرت حسين بن على عليهماالسلام ، هنگام ورود اسراء به شام در مجمع عمومى سروده است در آن روز كه فرزند معاويه در فكر كوتاه و ضعيفش ‍ خود را از هر نظر فاتح و پيروز مى ديد و تنها رقيب سر سخت و تسليم ناشدنى خود را كشته و خاندان مقدس آن حضرت را در برابر خود اسير مشاهده نمود آن چنان غرور و نخوت بر مغز پليدش غلبه كرد و قدرت كاذب او وى را سر مست ساخت كه به غلط تصور كرد كارها به پايان رسيده و تمام هدفهاى شيطانى و اصلى او و پدرش انجام گرديده و ديگر از اسلام و خاندان پيغمبر اسمى باقى نخواهد ماند در اين جا بود كه پرده از روى عقائد باطنى خود برداشت و افكار جهنمى خود را صريحا در آن مجلس ‍ بزرگ و عظيمى كه به وجود آورده بود روشن ساخت وى ضمن اشعارى گفت :



ليت اشياخى ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء ولا وحى نزل

لست من خندف ان لم انتقم

من بنى احمد ما كان فعل

قداخذنا منعلى ثارها

و قتلنا الفارس الليث البطل

و قتلنا القرن من ساداتهم

و عدلناه ببدر فالغدل

فجز يناهم ببدر مثلها

و با حد يوم احد فاعتدل

لو راوه لاستهلوا فرحسا

ثم قالوا يا يزيد لاتشل

و كذاك الشيخ اوصانى به

فاتبعت الشيخ فيما قدسئل

يعنى اى كاش پدران من ، آنهائى كه در جنگ بدر كشته شدند مى بودند و ناله هاى خزرج را از فرود آمدن نيزه ها مى شنيدند محمد (ص ) با ملك و حكومت بازى كرد نه وحى بر او نازل شده بود و نه از آسمان خبرى داشت - من از قبيله خود نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگيرم آن چه كه او درباره پدران من انجام داد- ما خونى از على طلب داشتيم گرفتيم و سوار دلاور چون شير را كشتيم - ما در زمان خود بزرگان آنها را كشتيم و اين كار مساوى بود با آن چه كه آنها در بدر نسبت به قبيله ما انجام دادند. ما آنها را با آن چه كه در بدر نسبت به ما انجام داده بودند مجازات نموديم و در روز احد هم آنها را پاداش داديم .
اگر پدران من مى ديدند آن چه كه من نسبت به فرزندان احمد در كربلا انجام دادم هر آينه از كثرت شادى و سرور فرياد بر مى آوردند و مى گفتند اى يزيد دست تو شل مباد- اين انتقامى كه من از بنى هاشم گرفتم همان وصيتى است كه پدرم به من نمود و من هم فرمان او را متابعت كردم و خواسته او را انجام دادم .
در اين اشعار يزيد ديگر چيزى در دل نگه نداشت و آن چه كه در نهاد وى پنهان بد صريحا بيان كرد. فرزند معاويه در اين جا با صراحت داستان وحى و نبوت پيغمبر اسلام را انكار كرده و ادعاى آن را تنها براى به دست آوردن حكومت و قبضه كردن قدرت مى داند، يزيد در اين گفتار خود علنا از مشركين و كفار قريش كه در جنگ بدر شركت كرده بودند حمايت مى كند و بر مصائب آنان تاسف مى خورد!!
اين فرزند زاده هند از حادثه كربلا و شهادت فرزند رسول خدا سخت مسرور است و آن را به حساب انتقامى از كشته شدگان بنى اميه و مشركين در جنگ بدر مى گذارد، نوه بوسفيان در اين اشعار آرزو مى كند كه ايكاش ‍ پدران وى و دشمنان پيغمبر اسلام مى بودند و حادثه خونين كربلا را مى ديدند و آن گاه از خوشحالى و سرور نعره مى كشيدند و به او مى گفتند اى يزيد دست تو شل مباد!!! آرى اين است حامى دين و پناهگاه اسلام آن كسى كه مسئوليت مستقيم حفظ قرآن و آئين و مصالح ملت اسلامى را بر عهده گرفته است !!

ابریشم 12-10-2010 06:17 PM

زندگى سياسى يزيد
زندگى سياسى يزيد



در اين بخش زندگى سياسى يزيد و اعمالى را كه وى در دوران حكومت خود انجام داد مورد بررسى قرار مى دهيم .
به خوبى مى توان حوادث تلخ دوران حكومت فرزند معاويه را پيش بينى كرد مردى كه در دوران زندگى فردى خود هيچ فكرى جز فكر مى و نغمه و ترانه و سگ بازى و عياشى ، شهوت رانى و قمار بازى در سر نداشته باشد و نسبت به معتقدات و مقررات اسلامى هم نه تنها در دل احترامى قائل نيست بلكه سخت از آنها و آورنده آنها و خاندان معصومش ‍ كينه در دل درد چنين فردى به خوبى پيداست كه در هنگام قدرت و تسلط خود بر جهان اسلام و اجتماع اسلامى چه خواهد كرد زيرا طبيعى است كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست .
با اين حساب ، شگفت انگيز نيست اگر نوه بوسفيان در دوران كوتاه حكومت خود وحشتناك ترين و كثيف ترين جنايات و خيانتها را مرتكب گردد.

ابن جوزى حنبلى مى نويسد كه از يكى از علماى بزرگ اهل تسنن پرسيدند درباره يزيد چه مى گوئى در پاسخ گفت :


ما تقولون فى رجل ولى ثلاث سنين .فى السنة الاولى قتل الحسين و فى الثانية اخاف المدينة و اباحها و فى الثالثة رمى الكعبة بالمجانيق و هدمها


يعنى چگونه قضاوت مى كنيد درباره مردى كه سه سال حكومت كرد. در سال اول حسين (ع )را به شهادت رساند. و در سال دوم مردم مدينه را دچار وحشت ساخت و آن چه كه در مدينه بود براى لشكريان خود مباح گرداند و در سال سوم خانه خدا كعبه را با منجنيق سنگ باران كرد و ويران ساخت .
خوشبختانه دوران حكومت پسر معاويه بسيار كوتاه و محدود بود اما در همين مدت كوتاه ننگين ترين جنايت و خيانتها با دست وى انجام شد.


اولين حادثه بزرگ و بهت انگيز كه در سال اول زمامدارى او به وقوع پيوست داستان شهادت حضرت حسين عليه السلام و ياران و نزديكان پاك آن حضرت و اسارت خاندان رسالت و وحى بوده است شرح جنايتها و وحشيگريها و درندگيهائى كه در اين حادثه انجام گرديد شرح داده خواهد شد پس اینجا از آن میگذریم.

ابریشم 12-10-2010 06:18 PM

كشتار، غارتگرى ، تجاوز در مدينه


حادثه خونين و جانسوز كربلا هنوز به پايان نرسيده بود كه فرزند معاويه دست به عمل ننگين ديگر زد و دامن جهان انسانيت را لكه دار ساخت ، يزيد در اواخر دومين سال حكومت خود فاجعه غارتگرى و كشتار و تجاوز مدينه را به وجود آورد و با انجام آن شقاوت و ناپاكى خود را به كمال رساند، انى واقعه شرمگين كه به نام داستان حره معروف است در صفحات تاريخ جهان با آهها و ناله هاى جانسوزى ضبط گرديده است .
يزيد بن معاويه در ماههاى اول حكومتش دست خود را به خون پاك فرزند پيغمبر حسين بن على عليهماالسلام آغشته ساخت و با انجام اين جنايت عظيم و بى سابقه تنها مانعى كه در راه اجراى خواسته هاى شيطانى و هواهاى نفسانى وى وجود داشت از ميان برداشت نوه بوسفيان با پايان دادن اين كار رعب و وحشت بى سابقه اى در دلهاى همگان نيبت به حكومت و قدرت خود ايجاد كرد، عمال و فرمانداران وى با استفاده از اين قدرت و مرعوب بودن اجتماع حداكثر ستم و بيدادگرى را نسبت به طبقات ملت روا داشتند و طبيعى است در حكومتى كه زمامدار كل همواره به عيش ‍ و عشرت سر گرم باشد و خود بدترين و رعب انگيزترين ستمها و بيداد گريها را انجام دهد در چنين شرائط ناله هاى ستمديدگان و داد خواهى طبقات محروم و مظلوم اجتماع كه از ستم و ظلم عمال و فرمانداران آن حكومت از دل بر مى كشند قطعا به جائى نخواهد رسيد.


گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من

آن چه البته به جائى نرسد فرياد است

اما بالاخره تحمل ستم هم حدى دارد و طاقت بشر محدود است ، اين بيدادگريها و تجاوزات اولين عكس العمل شديد خود را در مدينه نشان داد. مردم مدينه كه خودسريها و قانون شكنيهاى حكومت يزيد و مخصوصا شهادت سرور و سالار آنان حضرت حسين بن على عليهماالسلام سخت آنها را به ستوه آورده بود شمشيرها را از نيام بر آوردند و قيام مسلحانه خود را آغاز كردند اين نهضت و جنبش عمومى كه بوسيله عبدالله بن حنظله و شخصيتهاى بزرگ ديگر رهبرى مى شد توانست در ابتداى كار بر فرماندار مدينه و نيروى نظامى وى مسلط گردد و كنترل شهر را در دست گيرد اما متاسفانه بزودى با ورود ارتشيان غارتگر يزيد آن شورش پايان يافت و مردم مدينه دچار بدترين مصيبت و بلا گرديدند.


ارتشيان شام كه بفرماندهى يك عنصر پليد و ننگين به نام مسلم ابن عقبه براى سر كوبى مردم شريف مدينه آمده بودند در آن نخستين پايتخت حكومت اسلامى و در آن مهبط وحى بدترين و شرمگين ترين جنايات و تجاوزات را مرتكب شدند، جناياتى كه حتى در تاريخ زندگى خون خواران و آدم كشان و اقوام وحشى و جنگلى كمتر سابقه دارد، مسعودى مى نويسد:
فسير اليهم بالجيوش من اهل الشام عليهم مسلم بن عقبة الذى اخاف اهل المدينة و نهبها و قتل اهلها و بايعه اهلها على انهم عبيد ليزيد و سماها نتنة و قد سماها رسول الله صلى الله عليه و آله طيبة و قال من اخاف المدينة اخافه الله فسمى مسلم هذا لعنه الله بمجرم ومسرف لما كان من فعله ...و بايع الناس على انهم عبيد ليزيد و من ابى ذلك امره مسلم على السيف
يعنى يزيد لشكرى از اهل شام را بفرماندهى مسلم بن عقبه به سوى مدينه فرستاد، مسلم بن عقبه (پس از فتح و پيروزى خود) مردم آن جا را سخت دچار وحشت ساخت و آن شهر را غارت نمود و ساكنين آن را به قتل رساند و از آنها براى يزيد بيعت گرفت كه بنده يزيد باشند و هر فردى كه از اين گونه بيعت كردن امتناع مى ورزيد بلافاصله با دستور وى كشته مى شد، مسلم بن عقبه مدينه را نتنته و پليد لقب داد با آن كه پيغمبر آن را به طيبه و پاك ملقب ساخته بود و فرمود هر كس مردم مدينه را به وحشت اندازد و بترساند خداوند در قيامت او را دچار وحشت خواهد نمود، مسلم بن عقبه را به علت كارهاى ننگينى كه در مدينه انجام داد، مجرم و مسرف خواندند.
يعقوبى درباره بيعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم مدينه براى يزيد مى نويسد:
ثم اخذ الناس على ان يبايعوا على انهم عبيد يزيد بن معاويه فكان الرجل من قريش يوتى به فيقال بايع انك عبدقن ليزيد فيقول لافيضرب عنقه
يعنى مسلم بن عقبه پس از تسلط بر مدينه مردم آن جا را تحت فشار قرار داد كه با يزيد به اين صورت بيعت كنند كه آنها بنده يزيد باشند و اين گونه بود كه مردى از قريش را مى آوردند و به او مى گفتند با يزيد بيعت كن كه تو و پدرت بنده يزيد باشيد اگر امتناع مى ورزيد گردن او را مى زدند.
جناياتى كه مسلم بن عقبه پس از تسلط بر مدينه در آن جا انجام داد راستى بهت انگيز و تكان دهنده است !!


ابن جوزى مى نويسد:
....فبعث اليهم مسلم بن عقبه جيش كثيف من اهل الشام فاباحها ثلاثا و قتل ابن الغسيل و الاشراف و اقام ثلاثا ينهب الاموال و نيتك الحريم ....و خاض الناس فى الدماء حتى وصلت الدماء الى قبر رسول الله (ص ) و منبره و امتلئت الروضة و المسجد و السيف يعمل فيهم ....
يعنى مسلم بن عقبه با جمع زيادى از مردم شام به سوى مدينه رفتند و (پس ‍ از تسلط) مسلم بن عقبه سه روز تمام آن چه كه در مدينه بود براى اهل شام حلال گرداند و عبدالله بن حنظله و بزرگان آن جا را كشت و اموال مردم را به غارت بردند و به نواميس آنان تجاوز نمودند. (تعداد كشته گان در ميان مسجد پيغمبر آنقدر زياد بود كه ) مردم در ميان خون شناور بودند تا جائى كه خون به قبر پيغمبر خدا رسيد و مسجد و حرم آن حضرت را پر كرد و همچنان شمشير در ميان آن مردم به كار برده مى شد (و افراد به قتل مى رسيدند).
مرحوم سپهر مى نويسد: چهارپايان را بر ستونهاى مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بستند و حيوانات در كنار قبر مطهر بودند و سه دفعه مدينه را غارت كردند مورخ بزرگ و مشهور سنى مذهب طبرى مى نويسد:
واباح المسلم المدينة ثلاثا يقتلون الناس و ياخذون الاموال فافزع ذلك من كان بها من الصحابه
يعنى مسلم بن عقبه سه روز تمام آن چه كه در مدينه بود براى لشكر خود حلال گرداند، در نتيجه مردم آن جا را كشتند و اموال آنها را به غارت بردند و تمام صحابه را كه در مدينه بودند به ناله و زارى در آوردند.


ننگين ترين رفتارى كه ارتش يزيد بن معاويه و مردم شام انجام دادند. تجاوزات صريح و شرمگينى بود كه به نواميس و زنان و دختران مدينه نمودند و در نتيجه فرزندان نامشروع فراوانى از خود به جاى گذاردند تا جاى كه يعقوبى مى نويسد:
...واباح حرم رسول الله حتى ولدت الابكار لايعرف من و لدهن ...ولدت الف مراة من غير ازواج
يعنى مسلم بن عقبه زنان مدينه را كه به منزله خانه پيغمبر خدا بود بر مردم شام حلال كرد و در نتيجه دختران و دوشيزگان آبستن شدند و بچه آوردند. بدون آن كه پدران آن بچه ها شناخته شوند و هزار نفر از زنان بى شوهر مدينه فرزند زائيدند.


ابن جوزى در اين باره مى نويسد:
...ولدت الف مراة بعد الحرة من غير زوج و غير المدائن يقول عشرة الف مراة
يعنى هزار نفر از زنان مدينه پس از داستان حره بدون شوهر فرزند آوردند ولى غير از مدائنى از روات ديگر مى نويسد ده هزار از زنان بى شوهر بچه زائيدند.
تنها خانه اى كه در سراسر مدينه از تمام اين مصيبت ها و حوادث آسوده بود خانه حضرت زين العابدين عليه السلام و خاندان بنى هاشم بودند كه مسلم بن عقبه بنا به سفارش شخصى يزيد متعرض آنان نگرديد.
ابن جوزى هنگامى كه داستان حره و جناياتى كه ارتش يزيد تحت فرماندهى مسلم بن عقبه در مدينه انجام داد شرح مى دهد رواياتى از پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت به كسانى كه مردم مدينه را بترسانند و آنها را دچار وحشت سازند و عده عذاب دده است . نامبرده مى نويسد:


قال رسول الله (ص ) من اخاف اهل المدينة ظلما اخاف الله و عليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين لايقبل الله منه يوم القيمة صرفا و لاعدلا و فى صحيح مسلم عن رسول الله (ص ) لايريد اهل المدينة احد بسوء الا اذا به الله فى النار ذوب الرصاص ....و لاخلاف ان يزيد اخاف اهل المدينة و سبى اهلها و نهبها و اباحها
يعنى پيغمبر خدا فرمود هر كس مردم مدينه را ظالمانه بترساند
يعنى پيغمبر خدا فرمود هر كس مردم مدينه را ظالمانه بترساند و دچار وحشت سازد خداوند در قيامت او را دچار خوف مى سازد و بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم و خداوند در قيامت هيچ عملى را از او نخواهد پذيرفت و همچنين مسلم در صحيح خود از پيغمبر خدا روايت كرد كه هر كس اراده سوئى درباره ى مردم مدينه بنمايد خداوند او را در آتش دوزخ ذوب مى كند همانگونه كه سرب را ذوب مى كند .
سپس ابن جوزى مى نويسد: ترديدى نيست كه يزيد اهل مدينه را دچار وحشت ساخت و آنها را اسير نمود و اموال آنان را غارت كرد و زنانشان را بر ارتشيان شام حلال گرداند؟
آرى اين بود كه دومين حادثه ى مهم و ننگينى كه به فرمان زاده ى معاويه دو دوران حكومت وى انجام شد.

ابریشم 12-10-2010 06:18 PM

يزيد خانه خدا را به آتش مى كشد



سومين حادثه ى كه عظيم و تكان دهنده اى كه يزيد بن معاويه در زمان قدرت خود انجام داد ويران كردن بيت و به آتش كشيدن خانه ى خدا بوده است ، عبدالله بن زبير كه يكى از آن چهار نفرى بود كه با نوه ى ابوسفيان بيعت نكرده بود به مكه پناه آورد و جمعى را گرد خود جمع كرده بود، آن جمع با او به عنوان خلافت بيعت نكرده بودند، يزيد ابن معاويه هنگاميكه مسلم بن عقبه را با دوازده هزار از ارتشيان شام براى سر كوبى قيام مدينه به آن سوى فرستاده بود به او دستور داد كه پس از تسلط بر مدينه به جانب مكه رود و عبدالله بن زبير را دستگير سازد، مسلم بن عقبه فرمان يزيد را بكار بست و پس از انجام آن همه جنايت و آدم كشى و خيانت در مدينه براى دست يافتن بر پسر زبير به سمت مكه حركت نمود، ولى خوشبختانه در بين راه مرگ او فرا رسيد و به سوى دوزخ رهسپار شد و طبق سفارش يزيد قبل از مرگ خود حسين بن نمير را به فرماندهى سپاه نصب كرد و او را جانشين خود ساخت .
مسعودى مورخ بزرگ اهل تسنن داستان حركت حسين را به سوى مكه و اهانتهائى كه وى به خانه ى خدا انجام داد چنين نقل مى كند.

فسار الحسين حتى اتى مكة واحاط بها و عاذابن زبير بالبيت الحرام و نصب الحسين فيمن معه من اهل الشام المجانيق و العرادات على مكة و المسجد من الجبال و الفجاج فتواردت احجار المجانيق و العرادات على البيت ورمى مع الاحجار النار و النفظ و مشاقات الكتان و غير ذلك من المحرقات و انهدمت الكعبة و احترقت البنية و وقعت صاعقة فاحترقت من اصحاب المجانيق احد عشر رجلا
يعنى حسين بن نمير با مردم شام به سوى مكه آمد و آن شهر را محاصره كرد در اين هنگام عبدالله بن زبير به خانه خدا و داخل مسجد الحرام پناهنده گشت ، حسين بن نمير دستور داد تا از بالاى كوهها و بلنديهاى مجاور منجنيق ها و عداده ها را مسلط بر مسجد و خانه نصب كردند و با استفاده از اين وسائل خانه ى خدا را سنگ باران نمودند و با سنگهاى آتش ‍ و نفط يعنى چوبهائى كه حامل مواد قابل احتراق بود و مواد محترقه ى ديگر پرتاب مى كردند و در نتيجه كعبه و خانه ى خدا ويران گرديد و بناى آن به آتش كشيده شد و گويا در مكه صاعقه از آسمان آمد و يازده نفر از كسانيكه متصدى كار منجنيق بودند به هلاكت رسيدند؟
امام با اين حال عبدالله بن زبير دستگير نگرديد زيرا در همان اوقات براى حسين بن نمير خبر آوردند كه يزيد بن معاويه به درك واصل شد. اين بود سومين عمل ننگين و مهمى كه نوه ى ابوسفيان در دوران حكومت خود انجام داد.



ابریشم 12-10-2010 06:20 PM

خبر دادن جبرئیل در پنج نوبت رسول خدا را از شهادت حسین (ع)
خبر دادن جبرئیل در پنج نوبت رسول خدا را از شهادت حسین (ع)




در كنزالغرايب آورده كه جبرئيل امين پنج نوبت حبيب رب العالمين را از شهادت امام حسين خبر داده بود

اول در روزى كه متولد شد جبرئيل به تهنيت و تعزيت نزول نمود چنان چه شمه‏اى از آن سابقا سمت گزارش يافت

دوم در چهارماهگى و آن چنان بود كه از ام الفضل بنت الحارث رضى الله عنها روايت كنند كه گفت: شبى در خواب ديدم كه پاره‏اى از تن مبارك حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم ببريدند و در كنار من نهادند از خواب درآمدم ترسان و هراسان نزد سيد عالم رفتم و گفتم: يا رسول الله! خواب مهيب ديده‏ام و از هول و هراس آن آرام از دل من رفته است و صورت خواب تقرير كردم آن حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم تبسم‏كنان گفت: يا ام الفضل! نيكو خوابى ديده‏اى فاطمه من حامله است به پسرى و آن پسر پاره‏اى است از من چون متولد شود تو را دايه سازم و او را در كنار تو نهم بعد از چند روز حسين متولد شد او را به ام‏الفضل سپردند و به رضاع او مشرف گشت ام‏الفضل گويد: روزى سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم به خانه من در آمد و از مقدم او كلبه من خلد برين شد پس فرمود بيار جگرگوشه و نورد ديده مرا من حسين را بر كنار پيغمبر نهادم حسين اراقه كرد و قطره‏اى از آن بر جامه آن آن حضرت چكيد و آن حضرت روى بر حلق وى مى‏ماليد و بوسه بر روى وى مى‏داد و بعد از زمانى من او را به عنف از رسول خداى فرا ستدم چنان كه حسين بگريست رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كه مهلا يا ام‏الفضل مهلا آهسته باش اى ام‏الفضل كه اين قطره به آب پاك گردد و اين رنج كه به جگرگوشه من رسيد به چه چيز بر خيزد جبرئيل فرود آمد كه اى سيد تو طاقت گريستن حسين ندارى وقتى كه حلق تشنه او را به خنجر آبدار بريده باشند و جسد نازنين او را غرقه خون ساخته حال چون خواهد بود حضرت خواجه صلوات الله و سلامه عليه از اين حال محزون شد و به غايت اندوهگين گرديد هركه در اين مصيبت اندوهناك باشد مقرر است كه با حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم موافقت نموده و از اينجا گفته‏اند: كه ارواح انبيا على نبينا و عليهم‏السلام به جهت موافقت با آن حضرت همه در واقعه حسين محزون و مغموم گشته‏اند.

و اين حكايت ام‏الفضل در كتاب مطالب السؤل فى مناقب آل الرسول از كمال الدين ابن طلحه منقولست و در شواهد از ام‏الحارث نقل كرده و الله اعلم.


سوم خبر شهادت حسين عليه‏السلام در سه سالگى واقع شده و اين حكايت را امام طبرى در سير كبير آورده كه يكى بود از ياران رسول صلّى الله عليه و آله و سلم كه او را دحيه كلبى گفتندى جوانى بود زيباروى نيكوخوى اوقات وى به تجارت مى‏گذشت هرگاه كه به نزديك آن سرور آمدى آن حضرت او را گرامى داشتى و هر بار كه بيامدى دست تهى نبودى بلكه از جهت حسن و حسين ميوه‏هايى كه در آن زمان بودى بياوردى و شاهزادگان چنان خو كرده بودند كه چون دحيه بيامدى هر دو برادر به مسجد يا حجره آن حضرت تشريف فرمودندى و دليروار بر كنار وى نشستندى و دست به گريبان و آستين وى در آوردندى اما جبرئيل امين عليه‏السلام گاهگاه به صورت دحيه نزد آن حضرت مى‏آمد روزى هب صورت با پيغمبر بر در مسجد نشسته بود كه حسن و حسين درآمدند و جبرئيل را به صورت دحيه ديدند چنان تصور فرمودند كه دحيه است گستاخانه در آمده بر كنار وى نشستند و دست در آستين وى مى‏كردند و به گريبان وى در مى‏آوردند روى مبارك آن حضرت برافروخت و از جبرئيل شرم داشت و خواست كه ايشان را دور كند جبرئيل گفت: كه اى سيد ايشان را هيچ مگوى پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كه اى جبرئيل چون هيچ مگويم كه ايشان تو را نمى‏شناسند و حرمت به جاى نمى‏آورند و تو را دحيه مى‏پندارند از آن گستاخى مى‏نمايند جبرئيل گفت: اى سرور عالميان بسيار بوده كه فاطمه نماز تهجد گزارده بوده و در خواب رفته و ايشان در گهواره بيدار شده‏اند و خواسته‏اند كه بگريند از آفريدگار عالم فرمان رسيده كه اى جبرئيل به تعجيل برو و گهواره ايشان را بجنبان كه فاطمه غنوده است تا زمانى بياسايد يا رسول الله من گهواره ايشان را بسيار شبها جنبانيده‏ام و صداى اين معنى كه ان فى الجنة نهرا من لبن * لعلى و الزهراء و حسين و حسن به گوش ايشان رسانيده.
اى سيد من بسى دست آس فاطمه كشيده‏ام كه او از ماندگى دستاس كشيدن در خواب بوده و چون من دستاس كش و گهواره‏جنبان ايشانم اگر در كنار من آيند عجب نباشد اما در اين حيرانم كه در آستين و گريبان من چه مى‏جويند حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كه چون ايشان تو را دحيه پنداشته‏اند و هرگاه كه دحيه اينجا آمدى براى ايشان ميوه يا تبركى ديگر در گريبان و آستين خود داشتى ايشان از تو تبرك و ميوه مى‏جويند جبرئيل دست بيازيد به بهشت و يك خوشه انگور و انارى از اشجار بهشت باز كرده پيش ايشان نهاد و چون خواستند كه تناول فرمايند سائلى بر در مسجد آمده گفت: كه مدتيست در آرزوى آنم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم خواست كه از آن انگور قدرى به وى دهد جبرئيل دست آن حضرت بگرفت و گفت: يا رسول الله اين ابليس است آمده تا از ميوه بهشت بخورد و اين بر وى حرامست اما چون ابليس بدانست كه او را بشناختند نااميد باز گشت پس شاهزادگان ميوه مى‏نوشيدند و پيغمبر در ايشان مى‏نگريست جبرئيل گفت: اى سيد اين دو ميوه باغ تو را و اين دو چشم و چراغ تو را شربت شهادت خواهند چشانيد و يكى را به زهر قهر مقتول خواهند كرد و ديگرى را به تيغ بى دريغ بخواهند گذرانيد و مصيبت ايشان تو را موجب زيادتى شفاعتست چنان چه ابن حسام گويد.

به روز حشر بينى به دست پيغمبر ‏ ‏

كليد گنج شفاعت به خون‏بهاى حسين
و در مصابيح القلوب آورده كه جبرئيل از بهشت انارى و سيبى و بهى فرا گرفت و بديشان داد ايشان شاد شدند و حضرت رسول فرمود: كه اين ميوه را پيش پدر و مادر خود بريد و با يكديگر بخوريد و از هر يك چيزى باقى گذاريد چنان كردند روز ديگر كه بر سر آن رفتند درست شده بود و به حال خود باز رفته پس هرگاه كه از آن چيزى بخوردندى قدرى باقى گذاشتندى روز ديگر درست شده بودى تا چون فاطمه از دنيا رحلت كرد آن انار گم شد و چون امير را شهيد كردند به نيز ناپيدا شد اما سيب نزد امام حسين عليه‏السلام بود و پيوسته با خود داشتى چون در كربلا تشنگى بر او غلبه كردى آن سيب را ببوئيدى و تشنگى او كمتر شدى و چون امام حسين را شهيد كردند آن سيب نيز غايب شد اما بوى سيب از تربت مقدسه او مى‏شنودند از حضرت امام زين العابدين عليه‏السلام روايت است كه هر آن مؤمن مخلص كه در موسم عاشورا حسنى را زيارت كند بوى آن سيب از تربت وى مى‏شنود و بوى تربت آنحضرت خود هزار بار از مشك اذفر و طيب عنبر خوش‏تر است سلام على الترب الذى ضم جسمه.


اگر بر مرقد جنت پناهش بگذرى يابى ‏

شميمش در مشام جان ز بوى مشك تر خوش‏تر

هواى مشهدش چون روضه فردوس روح افزا ‏

فضاى آستانش چون سراى خلد جان پرور




چهارمخبر شهادت او در چهار سالگى وقوع يافته و آن چنان بود كه جبرئيل نزد پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم آمد و آن حضرت حسين را بر كنار داشت و بوسه بر روى و حلق او مى‏داد و سر مبارك او را به سينه با سكينه بى‏كينه خود باز مى‏نهاد جبرئيل پرسيد: كه يا رسول الله اين ميوه باغ نبوت و اين ثمره حديقه ولايت را دوست مى‏دارى؟ فرمود كه: نعم اولادنا اكبادنا.
راوى گويد: كه تعويذى برداشت و بسته در گردن حسين بود و اثر آن رشته بر گردن نازنينش مانند خطى پديد آمده بود جبرئيل عليه‏السلام در آن خط مى‏نگريست و سر مى‏جنبانيد سيد انبيا صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كه اى برادر بسيار در اثر اين رشته مى‏نگرى جبرئيل گريان گريان گفت: يا رسول الله روزى باشد كه در كربلا اثر همان رشته در گردنش خون‏آلود گردد و جان‏هاى اهل بيت به مصيبت آن شهيد غمزده مظلوم محنت فرسوده ملول و محزون و مغموم و مهموم گردد.


پنجم اعلام واقعه هايله و حادثه نازله شاه شهيدان در پنج سالگى بوده آورده‏اند كه صباح عيدى بود كه شاهزادگان به حجره سيد عالميان در آمدند و گفتند: اى جد بزرگوار امروز روز عيد است و بزرگ‏زادگان عرب را مى‏بينيم كه جامه‏هاى نو پوشيده‏اند و ما را لباس نو نيست روى به جانب تو كه تاج لعمرك بر سر و خلعت يا ايها المدثر در بر دارى آورده تا عيدى بستانيم و عيدى جز جامه نو نمى‏خواهيم خواجه عالم صلّى الله عليه و آله و سلم تامل فرمود و جامه‏اى كه مناسب ايشان باشد در خانه نبود و نااميدى و محرومى ايشان را نيز لايق نمى‏نمود متوجه بارگاه احديت شد و سر خود را به حضرت صمديت فرستاد فى الحال جبرئيل آمد و دو حوله سفيد دوخته مناسب قد و قامت ايشان از حلل بهشت بياورد و گفت: اى سيد ملول مباش و اين لباس در فرزندان عزيز خود پوش حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم شاهزادگان را طلبيد و گفت: اينك جامه‏هايى كه خياط قدرت فراخور قد و قامت شما دوخته از غيب رسيد.

خلعت قدر كه خياط كرامت آراست ‏ ‏

بر قد و قامت اقبال شما آمد راست‏

اما چون حسن و حسين آن خلعت‏ها را سفيد ديدند ديگرباره به زبان نياز گفتند: اى جد دلنواز همه كودكان عرب جامه‏هاى رنگين دارند ما را نيز هواى لباس ملون است حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم متفكر شد جبرئيل گفت: يا رسول الله خاطر جمع دار كه استاد كارخانه صبغة الله اين مهم را فى الحال بسازد و دل جگرگوشگان تو را به هر رنگ كه خواهند بنوازد بفرماى تا طشت و آبدستان بياورند پس حضرت بفرمود تا طشت و ابريق آب بياوردند و جبرئيل گفت: يا رسول الله من آب برين جامه‏ها مى‏ريزم و تو دست مبارك در آن مى‏مالى تا هر رنگ كه مطلوب باشد به ظهور رسد آن سرور كى حله را در طشت نهاد و جبرئيل آب ريختن آغاز كرد.
پس حضرت روى به جانب حسن آورده فرمود كه اى نور ديده جامه خود را به چه رنگ مى‏خواهى؟ گفت: به رنگ سبز آن حضرت دست به يك حثه ماليد به قدرت الهى لون سبز گرفت آن را بيرون آورد و به حسن داد تا در پوشيده و ديگر حله را در طشت نهاده روى به حسين كرد و او در آن وقت پنج ساله بود گفت: اى جان جد تو به كدام رنگ مايلى؟ گفت: به رنگ سرخ فى الحال به اثر دست خواجه انبيا آن حله به رنگ ياقوت رمانى برآمد و حسين آن را در بر كرد جبرئيل بعد از مشاهده اين حال گريان شد شاهزادگان شاد شده و جامه‏ها پوشيده و روى به حجره مادر نهادند و سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم جبرئيل را گفت: در اين وقت كه فرزندان من شاد گشتند تو چرا غمگين شدى؟ گفت: اى سيد مگر قصر بهشت و قصرها كه به نام حسن و حسين ساخته بودند در خاطر مبارك نمانده كه كوشك حسن از زبرجد سبز بود و از آن حسين از ياقوت سرخ اينجا نيز اختيار هر يك از ايشان همان رنگ را مؤيد آن حالست و البته حسن را زهر دهند و در آخر عمر رنگ مباركش از اثر سموم سبز شود و حسين را شهيد كنند و رخساره دلفريبش از خون وى سرخ گردد.

سبزه رو بر خاك مالد از غم زهر حسن ‏ ‏

لاله گون گردد شفق از خجلت خون حسين‏
و در شواهد از عايشه نقل مى‏كند كه روزى رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم با جبرئيل عليه‏السلام نشسته بود حسين بن على عليهما السلام در آمد جبرئيل پرسيد: كه اين كيست؟ فرمود كه پسر منست و او را بر كنار خود بنشاند جبرئيل گفت: زود باشد كه وى را بكشند رسول صلّى الله عليه و آله و سلم پرسيد: كه وى را كه كشد؟ جبرئيل گفت: جمعى از امت تو و اگر خواهى من تو را بگويم كه وى را در كدام زمين خواهند كشت پس جبرئيل اشارت به جانب كربلا كرد و قدرى خاك سرخ بر گرفت و به حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم نمود و گفت: اين خاك مقتل ويست و به خون او رنگين خواهد شد

ابریشم 12-10-2010 06:21 PM

رؤياى شگفت انگيزسگها با سنگدلى به او هجوم آورده اند... سگهايى كه قبلا آنها را نديده است ... سگهاى وحشى ... آلوده و كثيف ... چرك و خون از دندانهايشان مى ريزد. مى كوشد كه آنها را از خود دور سازد ولى بى فايده است . آنها سگانى حريص هستند كه هرلحظه بر حرص و قساوتشان افزوده مى گردد. از ميان آنها سگى ابلق ، از همه بيشتر سرسختى نشان مى دهد. مى خواهد گردن را بگيرد... با توحش كامل هجوم مى آورد و مى خواهد گردن نقره فامى را بشكند كه چون ظرفى بلورين مى درخشد.
آه !... آه !... آب !... آب !... قلبم از تشنگى مى شكافد...
از خواب بيدار مى شود... دانه هاى عرق را كه در پرتو ماه مى درخشند، پاك مى كند. دو چهره در مقابل هم قرار مى گيرند... چهره ماه و چهره او.
حسين به ستارگانى كه از دوردست ترين نقاط آسمان سوسو مى زنند، به دقت مى نگرد. برقى از آن دور دستها مى جهد و نور شديدى توليد مى كند... چشمك مى زند... مى كوشد تا اسرارى را كشف كند.
نواده رسول خدا از بستر خويش به پا مى خيزد... وضو مى گيرد... خنكاى آب ، روح او را شاداب مى سازد.
دو سوم شب گذشته است و سكوت شبانگاهى را تنها زوزه سگهايى از دوردست مى شكند.
انبانى را كه پر از غذا و هميانى را كه در آن سكه هاى طلا و نقره است ، بر دوش مى گذارد و در كوچه هاى شهر به راه مى افتد. از پيچ و خمها مى گذرد... مقابل يك منزل كه نزديك به ويرانى است ، توقف مى كند. نقاب چهره خويش را محكم مى بندد و مانند شبحى از اشباح شبانگاهى و مرموز مجسم مى گردد.
مقدارى روغن و قدرى آرد مى گذارد و از روزنه اى كوچك كيسه سكه اى را مى اندازد. آنگاه كوبه در را به صدا در مى آورد و قبل از آنكه در باز شود به كوچه اى كه در دل سياهى غرق شده قدم گذارده و ناپديد مى شود.
از روزنه منزلى بزرگ ، شعاع نور ساطع است ... و خنده اى مستانه و به دنبال آن قهقهه هايى مى شنود. به خدا پناه مى برد و به سمت راست مى چرخد. به كاخ حاكم مدينه ((وليد بن عتبة بن ابى سفيان )) نزديك مى شود.
منظره با شكوه قصر و خانه هاى خشتى و گلين اطراف آن حكايت از ظلم فراوان در توزيع ثروتها مى كند. فقر در مقابل ثروت ، تنگدستى و بيچارگى در مقابل عياشى و خوشگذرانى ...
كجايى اى رسول خدا؟!... بيا و بنگر كه آزاد شدگانت چه مى كنند؟...
در شهر تو... كجايى اى جد بزرگوار...؟




شب همچنان شهر را در سياهى سهمگين رمزآلود خود فرو برده است و ستارگان در پهنه آسمان سوسو مى زنند و ماه پشت تپه ها و بلنديها پنهان مى گردد و سياهى بر وحشت شب مى افزايد. شهر مدينه در اين شب مانند راهبه اى مى گردد كه جامه سياه خود را به تن كرده است .
آن مرد گندمگون با چشمانى براق و بينى بلند و كشيده در كنار نخلى كه جدش پيامبر آن را غرس كرده است مى ايستد و به ياد حديث او مى افتد كه فرموده :
اكرموا عمتكم النخلة فانها خلقت من طينة ادم .
نخل ، گرچه كهنسال است ولى همچنان ، رطب ، خرما و سايه دارد. بر تنه درخت تكيه مى زند؛ گويا هردو به يكديگر پيوند خورده اند و يكى شده اند... چشمه اى از نماز مى جوشد... كلمات آسمانى در فضا چون فواره فوران مى كند... و حسين دو ركعت نماز مى گزارد... سپس به سوى مرقد پيامبر روانه مى گردد.
تصاوير دوران كودكى در حافظه اش هنوز برق مى زند... حسين هفت سال اول عمرش را با گامهاى كوچك خود به سوى پيامبر دويده است ... در دامان نبوت و گلستان وحى قرار گرفته و لبخند فرشتگان ، دنياى او را پر ساخته است . تصاوير پشت سرهم مى آيند و مانند برقهاى آسمانى شعله مى كشند و خاموش مى شوند.
آن مرد كه اكنون پنجاه و چند سال از عمرش مى گذرد خود را بر روى قبر مى اندازد. گرمى آغوش پيامبر را احساس مى كند. آن تربت پاك را در آغوش گرفته و آن را مى بويد... بوى عطر هوا، سينه او را پر مى سازد. احساس مى كند كه صورت جدش را مى بوسد... احساس مى كند كه بر موى پرپيچ و شكن پيامبر كه چون امواج صحراست ، دست مى كشد. احساس مى كند كه خود را در آغوش آدم و ابراهيم افكنده و گويا تمام هستى را در بغل گرفته است .
اى جد بزرگوار! آنان از من چيزى مى خواهند كه آسمان و زمين به واسطه آن مى شكافد. از قله كوه مى خواهند كه از اوج به حضيض تنزل كند. از ابرها مى خواهند كه آسمان را ترك گويند و از نخل سرافراز مى خواهند كه سر فرود آرد... آنان از حسين مى خواهند كه بيعت كند... بيعت با يزيد!...
حسين پلكهاى خسته خود را برهم مى نهد. ناگهان آبشارى از نور محمد پديدار مى گردد. چهره اى مانند ماه شب چهارده مى درخشد؛ اطراف او فرشتگان بال مى زنند (مثنى و ثلاث و رباع ).
- حبيب من اى حسين !... پدر و مادر و برادرت به سوى من شتافته اند... آنان مشتاق ديدار تو هستند. پس به سوى ما بشتاب .
- من نيازى به ماندن در اين دنيا ندارم ؛ اى پدر! مرا نيز همراه خود ببر.
- شهادت ! اى فرزند!... تمامى دنيا به شهادت تو احتياج دارد.
حسين عليه السلام سپيده دم از خواب بيدار مى شود. با جد خود وداع مى نمايد و به منزل برمى گردد. رؤ يا در مقابل چشمانش مجسم است ؛ گويا به شاخه درخت طوبى چنگ زده است . نورى آسمانى در درون او شعله مى كشد... و صدايى در سينه اش پژواك مى كند... او را به رفتن مى خواند. رستاخيز فرا رسيده است و شتران در صحرا گردنهاى خود را برافراشته اند و در انتظار تجمع يك كاروان هستند.

ابریشم 12-10-2010 06:21 PM

امام حسين بخاطر احترام خانه خدا خارج شد
امام حسين بخاطر احترام خانه خدا خارج شد


http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%287%29.gif


امام باقر عليه السلام فرمود: امام حسين يك روز قبل از يوم التروية از مكه خارج شد، عبدالله ابن زبير حضرت را مشايعت كرده گفت : يا ابا عبدالله هنگام حج است ، شما به عراق مى رويد؟!

حضرت فرمود:
اى پسر زبير اگر من كنار فرات دفن شوم ، خوشتر است نزد من از اينكه كنار كعبه دفن شوم ،
مؤ لف گويد: امام حسين عليه السلام در اين جمله كوتاه به مطالبى اشاره فرمود:
1 - اينكه حضرت مى داند كه در كربلا شهيد و دفن خواهد شد
2 - اينكه بنى اميه حضرت را رها نخواهند كرد حتى در كنار خانه خدا.
3 - احترام خانه خدا لازم است ، حتى از مثل حسين ابن على عليه السلام هنگام خروج بر يزيد و هنگام حج ،
4 - از آنجا كه اين عبدالله ابن زبير سه سال بعد خروج كرد و در همين خانه خدا متحصن شد و سبب گرديد كه دو بار بواسطه او خانه خدا آتش بگيرد و مورد اهانت قرار گيرد، يكبار در اواخر عمر يزيد و يكبار در زمان حجاج ، گويا اين فرمايش امام حسين اشاره به آينده اين ناجوانمرد و تذكرى است به او كه حريم خانه خدا را حفظ كند.

ابریشم 12-10-2010 06:22 PM

سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت
سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت

http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%287%29.gif

شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد: اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسم حال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرم هستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا در حرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدا نكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امام حسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگر نفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرا در رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضع خارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امام حسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مى فهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد

ابریشم 12-10-2010 06:23 PM

باران طلا
باران طلا

===================

كوفه ، ساكنان خود را به جنبش و تحرك درآورده است و زمين زير پا مى لرزد. گردانهايى از سربازان ترسو و بزدل به اين سو و آن سو مى دوند... چشمان نامردانى كه سلاح كشتار را حمل مى كنند ناآرام و بيقرار است ... از شهر خارج مى شوند.
((زجر بن قيس )) پانصد سوار را فرماندهى مى كند... به سوى پل ((صرات )) در حركت است . و ((شمر)) با چهار هزار جنگجو خارج مى شود و ((حصين بن نمير)) با چهارهزار و ((شبث بن ربعى )) با هزار نفر و ((حجار بن ابجر)) با هزار نفر...
و گروه گروه به دنبال يكديگر... لشكريانى كه در ذلت مانند اسيران هستند... قلبهاى آنان با حسين است ؛ ولى شمشيرهايشان قلب او را نشانه گرفته است .
مارها و افعى هايى پيچ و تاب مى خورند... به سمت فرات مى خزند و نهر فرات چون مارى افسانه اى در ميان شنزارها در حركت است ...
و در كوفه از آسمان ، باران طلا مى بارد و چشمها را خيره مى كند و عقلها را مى ربايد و رهبران قبايل در زير اين باران جمع شده اند. آنقدر باريده كه سرهاى آنان زير طلا پنهان گرديده است و ((ارقط)) اموال و هداياى فراوانى را تقسيم مى كند. ريسمانها و عصاهايش را مى اندازد و آنان مارها و عقربهايى شده به حركت درمى آيند.
كوفه اين پرى روى هرزه گوى به افسون ابن زياد مى پردازد و حسين را به دست فراموشى سپرده است و با قهقهه مستانه اى مى گويد:
من چرا در كار پادشاهان دخالت كنم ؟
صداى قهقهه ارقط بلند مى شود... صداى خنده اى شيطانى در انتهاى قصر طنين مى افكند... لشكريان او كاروان را محاصره مى كنند... اجازه بازگشت نمى دهند.
- در دست من قرار گرفتى اى حسين !... من اكنون از قله پيروزى بالا مى روم ... بزودى دربان قصر من وارد مى شود و مى گويد: سر فرود آوريد. اين ابن زياد فرزند... ابوسفيان ... صخر بن حرب است .
((ابرص )) دهان باز مى كند و چنگ و دندان نشان مى دهد:
- از حسین به چيزى كمتر از گردن گذاردن بر فرمانت مپذير. او اكنون در سرزمين تو به سر مى برد. كار را بر او سخت بگير.
ابرص را چه مى شود!... صدايش مانند فش فش افعى است .
خوك از نخل مى خواهد كه سر فرود آورد... و نخل بالنده ، به آسمان عشق مى ورزد وگرنه ايستاده خواهد مرد.
((ارقط))، خوب شطرنج بازى مى كند. سرباز و قلعه هايش را حركت مى دهد... فيل ها و خوك ها و پياده ها را با رؤ ياى ((گرگان )) جابجا مى كند.
اصول بازى را مى شناسد.
در سمت راست او چوبه هاى دار و طنابهاست . و در سمت چپ او طلاهاى زردى كه عقل را مى ربايد و مهره هاى موش صفتى كه از ترس ‍ فرار مى كنند... شمشيرهاى چوبين را حمل مى نمايند... و جيبهاى خود را از طلا و نقره پر مى سازند...
و ارقط كه چهره اش را با پوست مار پوشانده است ، در ((نخيله )) با احتياط كامل مراقب مهره هاى خود مى باشد... در اين جا مردى بازى را درهم مى كوبد... شمشيرش تمام طنابها و عصاهاى وى را مى بلعد... و نيز لشكريان خيالى او را.
((ارقط)) بر سر ((ابرص )) فرياد مى زند:
- براى پسر سعد بنويس : اما بعد، من تو را به سوى حسين نفرستادم كه با او مدارا كنى يا براى او آرزوى سلامتى بنمايى . بنگر، اگر حسین و يارانش فرمان مرا پذيرفتند؛ آنان را به سوى من گسيل دار و در غير اين صورت با آنان جنگ كن تا كشته و قطعه قطعه شوند.
شمر مانند خوكى به سوى رؤ ياهاى بيمارگونه اش حركت مى كند... از او بوى مرگ برمى خيزد. و هزاران قربانى در كاسه خالى چشم او جاى گرفته اند... و از درون او شعله ها و دودها و بوى جسدهاى سوخته برمى خيزد...
نامه را به فرمانده لشكر تسليم مى كند و در انتظار پاسخ با زير چشمى به او مى نگرد؛ اما چشم ديگرش مانند چاه عميقى است كه عنكبوتها در آن تار تنيده اند. مرد هفتاد ساله مى فهمد كه ابرص آمده است تا رؤ ياهاى ديرينه او را بدزدد... رؤ ياهاى زيباى او را كه از زيبايى شهرهاى ((رى )) و ((گرگان )) حكايت مى كند.
- خداوند چهره ات و آنچه را كه آورده اى زشت گرداند. به خدا سوگند حسین تسليم نمى شود چرا كه روح پدرش در كالبد اوست .
- پس فرماندهى لشكر را به من واگذار.
- خودم فرماندهى را به عهده مى گيرم .
دو كژدم در بيابان به رقابت برخاسته اند... در سينه هاى آن دو، كلاغ و جغد به صدا درآمده اند... آن دو براى رسيدن به زيان آشكار، به رقابت برخاسته اند.

ابریشم 12-10-2010 06:23 PM

رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل در ثعلبيه
در شرايطى كه پس از مسلم بن عقيل ، هانى بن عروه ، و قيس بن مسهر نيز به شهادت رسيده بودند كاروان امام حسين (ع) به منزل (( ثعلبيه )) رسيد و براى استراحت و بررسى اوضاع و كسب اطلاع ، در آنجا توقف كرد. ابومخنف به نقل از عبدالله بن سليم و مذربن



المشمعل ، روايت كرده است كه اين دو اسدى گفته اند كه : ما چون حج خويش را به پايان برديم ، براى آنكه به سرعت به حسين بن على (ع) برسيم و از احوال و اخبار وى جويا شويم ، با شتاب تمام مكه را ترك كرديم و در منزل زرود به آن حضرت و يارانش رسيديم. در همين حال ، مردى كوفى را ديديم كه چون از نزديك كاروان امام حسين (ع) عبور كرد ، راه خويش را تغيير داد تا حسين بن على را ديدار نكند. چون چنان ديديم ، به سراغ او رفتيم و چون دريافت كه ما هم چون از بنى اسديم ، اخبار كوفه را بيان كرد و گفت من در حالى كوفه را ترك كردم كه مسلم و هانى را كشته بودند و اجساد ايشان را در بازار مى كشيدند. عبدالله و مذر افزوده اند كه چون اين اخبار را كسب كرديم ، به سوى كاروان امام حسين (ع ) بازگشتيم و با آنان روانه شديم ، اما تا زمان رسيدن به ثعلبيه و توقف امام در آنجا ، سخنى درباره آنچه شنيده بوديم به زبان نياورديم. در منزل ثعلبه چون امام فرود آمد نزد ايشان رفته و گفتيم كه اخبارى از كوفه داريم ؛ اگر مى خواهيد در حضور همه بيان كنيم ، اگر هم مايليد در خلوت بگوييم. امام پاسخ داد كه : من از همراهان خويش چيزى را نهان نمى سازم. پس آنچه را شنيده بوديم به زبان آورديم. امام چون اخبار شهادت مسلم و هانى را شنيد ، فرمود ، انالله و انااليه راجعون.

به روايت بعدى ابو مخنف ، امام پس از توقف كوتاهى در ثعلبيه ، حركت به سوى كوفه را ادامه داد ، تا به منزلى به نام (( زباله )) رسيد. در اين منزل ، مجددا خبر شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر ، يا قيس بن مسهر ، را توسط پيك محمد بن اشعث ، يا عمر بن سعد ، دريافت كرد. واضح است كه اگر برادران مسلم و شخص امام ، چه به انديشه انتقام و چه به اميد برخوردار شدن از يارى كوفيان به سوى اين شهر پيش مى رفتند ، رسيدن خبر شهادت قيس بايد به تمام آن انديشه ها و اميدها خاتمه مى داد. شهادت قيس در واقع صريح ترين و استوارترين بينه و حجت بود بر پايان هرگونه اميدى به بيدارى غيرت و وجدان كوفيان. پس به همين دليل بود كه چون امام بر آن بود تا از اين زمان به بعد ، هدف اصلى خويش در ادامه مسير به سوى كوفه ، يعنى استراتژى شهادت را به اجرا گذارد ، بنابراين بى درنگ تمامى كسانى را كه همراهش بودند ، فراهم ساخت و خطاب به آنان گفت :

بسم الله الرحمن الرحيم.
اما بعد: خبر دلخراش مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر به ما رسيده و معلوم شده است كه شيعيان ، ما را وانهاده اند. اكنون هر كدام از شما دوست داريد كه همراهى با من منصرف شود ، بر او حرج و سرزنشى نيست.
پيش از اين در تحليل و تعليل ريشه هاى عزيمت امام حسين (ع) به سوى كوفه ، گفتيم كه بى گمان امام حسين (ع) از ماهيت كوفه و كوفيان آگاهى افزون ترى از ناصحان خويش در مكه داشت. همان جا اشاره كرديم كه معرفت به ماهيت كوفيان ، گر چه عميق بود و ريشه دار ، اما رسيدن انبوه نامه ها از سوى مردم كوفه ، حجت را براى امام تمام مى كرد و مانع از آن مى شد تا آن حضرت به استناد آنچه مى دانست و واقعياتى كه از آن وقوف داشت ، عزيمت به سوى كوفه را وانهد و به اندرزهاى محمد بن حنفيه ، عبدالله بن مطيع ، عبدالرحمن بن حارث ، ابن عباس ، عبدالله بن جعفر و فرزدق شاعر تسليم گردد.


بديهى است كه اگر دعوت كوفيان و حجتى را نامه هاى ايشان در پيش روى امام قرار داده بود ، علت تامه عزيمت امام به سوى كوفه بشماريم ، طبعا با رسيدن اخبار كوفه در منزل ثعلبيه ديگر موجبى براى ادامه حركت به سوى كوفه باقى مى ماند و لازم بود كه امام پيش از رسيدن به حوزه حكومت عبدالله بن زياد و قرار گرفتن در محاصره قواى حربن رياحى ، مسير خويش را تغيير داده و عازم ديارى ديگر گردد. واقفيم كه امام چنين نكرد و كوتاه زمان پس از توقف در ثعلبيه مسير خويش را به سوى كوفه ادامه داد. در صورتى كه فرض كنيم تا زمان رسيدن خبر شهادت مسلم و هانى به امام ، آن حضرت به وفادارى كوفه و كوفيان نيز باور داشت. و چنين تصور مى كرد كسانى كه بر پدر و برادرش ستم كرده ، اكنون تحولى جدى يافته اند و مى توان به يارى آنان و وفاداريشان دل بست ، طبعا با دريافت اخبار كوفه ، همه آن گمان نيز از ميان رفته بود و از زاويه اين فرض نيز ادامه مسير به سوى كوفه معنايى نداشت. بنابراين باز هم جاى پرسشى ديگر است كه به راستى در شرايطى كه تمامى دلايل ظاهرى براى عزيمت امام به سوى كوفه از ميان رفته بود ، چرا امام همچنان راه خويش ‍ به سوى شهرى ادامه داد كه همه آگاهيهاى تاريخى وى ، تمام نصيحت ناصحان و سرانجام شهادت مسلم و هانى ، حكايت از آن داشت كه نه تنها ديگر به مردمش اميد و حمايتى براى مقابله با يزيد نمى رود ، بلكه ساكنانش شمشير آخته اموى اند براى از ميان برداشتن فرزند على (ع) و فاطمه ؟


اگر در پاسخ اين پرسش به گزارش ابو مخنف و سلسله راويان او اعتماد كنيم ، بايد بگوييم كه امام على رغم دريافت اخبار كوفه ، چون برادران مسلم بن عقيل را بر ادامه مسير براى گرفتن انتقام خون برادر خويش مصمم يافت.



لاجرم تن به خواسته آنان داد و روانه شهرى شد كه از پيش معلوم بود كه در آنجا نه امكان ستاندن انتقام مسلم وجود دارد و نه امكانى براى نجات از قتل عام كاروانيان همراهش.
بيگمان تبيين شالوده ادامه مسير امام به سوى كوفه بر بنياد خواسته برادران مسلم بن عقيل ، تبيينى است سست و عارى از توانايى براى عزمى به آن بزرگى و گامى به آن بلندى. با پذيرفتن اين تبيين لاجرم بايد گفت كه :


1. امام به جاى پيشوايى همه همراهان خويش و در شرايطى كه همه دلايل و شواهد ، حكم مى كرد كه از ادامه راه ، جز شهادت و اسارت نصيبى وجود نخواهد داشت ، خرد خويش ‍ را به احساسات برادران مسلم سپرد.
2. امام با تسليم به خواسته برادران مسلم و در حالى كه معلوم بود سرنوشت او و همراهانش به كجا منتهى خواهد شد ، زندگى و حيات تمامى ياران خويش را نيز با احساسات چند تن از ياران خود پيوند زد و به خويشتن اجازه داد تا مصلحت بقيه اعضاى كاروان را فداى احساسات برادران مسلم كند. حتى بر فرض اگر بتوان گفت كه امام پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل ، نمى بايد از موضع قصاص او به سهولت چشم پوشيد لازم بود تا درخواست برادران او را ناديده نگيرد ، اما با اين مبنا نيز آنچه بر عهده امام بود ، تصميم حركت خويش با برادران مسلم به سوى كوفه بود ، نه همراه كردن مردان و زنان و كودكانى كه از پيش معلوم بود كه در برابر سپاه كوفه ، هيچ گونه قدرت و دفاعى جدى از خويشتن را ندارند.


اگر توجه كنيم كه ياران امام چگونه در زمانى كوتاه و على رغم تمام مراتب شجاعت و ايثار به سرعت در مقابل سپاه كوفه شكست خوردند و قتل عام گشتند ، ترديدى نمى توان داشت كه از همان آغاز ، هم بر امام و هم بر برادران مسلم و هم بر تمام همراهان ديگر امام كه با انگيزه شهادت و فريادى تاريخى عليه ستم رهسپار كوفه مى شدند ، معلوم بود كه ستاندن انتقام خود برادران مسلم ناميسر و غير قابل دسترس است. آيا به راستى امام نمى دانست كه سپاه وى توان دوام در مقابل سپاه كوفه را دارد و نه قدرت تحقيق آروزى برادران مسلم را؟


ابریشم 12-10-2010 06:24 PM

عزيمت امام حسين (ع) به سوى كوفه
عزيمت امام حسين (ع) به سوى كوفه

http://www.nooreaseman.com/noraseman/nooreaseman/hh.jpg



كوتاه زمانى پس از رسيدن نامه نخست مسلم بن عقيل به امام حسين (ع) و فرا خواندن آن حضرت به سوى كوفيان ، امام خود را مهياى عزيمت به سوى عراق كرد و سرانجام در روز هشتم ذى الحجه و درست همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه به شهادت رسيد ، مكه را به سوى عراق ترك كرد.
برخى از روايات بر آنند كه جز نامه مسلم ، نگرانى امام از كشته شدن خويش در درون حرم خدا و شهر مكه نيز عامل ديگرى بود كه باعث شد تا امام بر ترك مكه مصمم تر شده و با تبديل حج تمتع به عمره ، به برنامه حركت خويش شتاب بخشد. شخصيتهاى متعددى به سراغ امام رفتند و جملگى ايشان از خطرى كه در پيش روى آن حضرت در كوفه وجود دارد سخن گفتند. كلمات و عبارات و تعابير هر كدام از اين افراد در باب كوفه و كوفيان و بى سرانجامى اين سفر متفاوت بود ، اما همه آنان در اين واقعيات مشترك بودند كه نه چنين سفرى موفقيت آميز است و نه كوفيان مردمى قابل اعتماد.


با ناكام ماندن تمام تلاشها براى ممانعت از ادامه مسير امام به سوى عراق ، و استمرار حركت آن حضرت و يارانش به سوى كوفه ، امام پس از دور شدن از مكه ، در سه يا چهار ميلى مكه ، به جايى موسوم به (( تنعيم )) رسيد. گفته شده است كه در اين منزل بود كه امام شترانى از اهل قافله اى كه از يمن مى آمدند ، اجاره كرد و آنگاه خطاب به همراهان خود گفت : آن كس كه قصد همراهى با ما را دارد كرايه اش را مى دهيم و تا با ما همراه است در حق وى نيكويى مى كنيم ؛ اما آن كس كه قصد جدا شدن از ما را دارد ، بهتر است كه از همين جا باز گردد. به دنبال اين سخن جمعى از ادامه همراهى با امام خوددارى كردند و بازگشتند.



بنا به روايت عبدالله بن سليم و مذرى ، امام در هنگام ترك مكه ، فرزدق بن غالب ، شاعر معروف را كه همراه مادرش عازم زيارت خانه خدا بود ، در صفاح ، آستانه ورود به حرم ملاقات كرد. فرزدق از امام پرسيد كه اى حسين ، چه چيز تو را به شتاب واداشته است ؟ امام پاسخ داد كه اگر شتاب نمى كردم ، گرفتار ميشدم سپس پرسيد كه تو كيستى ؟ فرزدق گفت من مردى از عربم. بر اساس روايت همان راويان ، فرزدق پس از نقل اين سخنان افزود: سوگند به خدا كه بيشتر از اين ، از نام و نشان من نپرسيد. سپس گفت اى فرزدق : مرا از حال مردمى كه پشت سرگذشته اى آگاه كن و بگو كه درباره من چه نظرى دارند؟ فرزدق پاسخ داد كه : اى حسين دلهاى كوفيان با تو و شمشيرهاى آنان با دشمنان توست ؛ اما قضاى الهى از آسمان فرود آيد. امام حسين (عليه السلام ) نيز فرمود: آرى راست گفتى ، كارها در دست خداست و خداوند هر روز در كارى است.
در روزهاى بعد ، حركت امام و همراهانش با سرعت و شتاب به سوى عراق ادامه يافت تا آنكه آنان به ذات العرق ، ميقات عراقيها رسيدند. در همين زمان بود كه به امام خبر رسيد كه پسر زياد ، پس از تسلط بر اوضاع در كوفه ، حصين بن نمير تميمى ، صاحب شرطه كوفه و مرد مورد اعتماد معاويه و يزيد را به قادسيه فرستاده تا نواحى مرزى كوفه تا (( قطقطانه )) را تحت مراقبت شديد قرار دهد. اين در حالى بود كه به دستور ابن زياد ، براى قطع رابطه كوفه با بصره و ساير نقاط عراق ، (( لعلع )) و (( خفان )) نيز تحت كنترل شديد در آمده و مردانى مسلح در آن مناطق گماشته شده بودند.
تا اين زمان و حتى زمان رسيدن به بطن الرمه هنوز وقايع كوفه به اطلاع امام نرسيده بود. در منزل اخير بود كه قيس بن مسهر صيداوى مامور شد تا نامه امام را به كوفيان برساند. در اين نامه آمده بود كه :

بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن على به برادران مومن و مسلمان خويش. سلام بر شما. ستايش مى كنم خداوندى را كه جز او خدايى نيست. اما بعد: نامه مسلم بن عقيل به من رسيد. مسلم در آن نامه به من از حسن اعتقاد و فراهم شدن شما به يارى ما براى مطالبه حق ما خبر داده بود. از خداوند درخواست مى كنم كه به ما نيكى ورزد و شما را براى اين اقدام پاداش بزرگ دهد ، من در روز سه شنبه ، ، هشتم ذيحجه ، در روز ترويه ، به سوى شما رهسپار شدم. وقتى اين فرستاده من به نزد شما رسيد امور خود را سامان دهيد و مهيا باشيد كه همين روزها من نزد شما خواهم رسيد ، انشاء الله. درود و رحمت و بركات خداوند بر شما باد.

قيس چون نامه امام را دريافت كرد ، با شتاب تمام به سوى كوفه روان شد. اشاره شد كه درست در همين زمان حصين بن نمير با قوايى در قادسيه استقرار يافته و مسير اين منطقه به سوى كوفه را مسدود كرده بود. به همين دليل نيز قيس را دستگير كرد و به حضور عبيدالله بن زياد فرستاد. پسر زياد از قيس خواست تا بر فراز منبر رفته و امام حسين (عليه السلام ) را ناسزا گويد. سفير امام كه فرصت مطلوبى را براى رساندن پيام پيشواى خويش مهيا مى ديد ، بى درنگ به بالاى قصر امير كوفه رفت و در حالى كه جمعى از كوفيان در آنجا فراهم شده بودند ، خطاب به ايشان گفت :

هان اى كوفيان ، حسين بن على (عليه السلام ) بهترين خلق خداست. پسر فاطمه دختر رسول خدا. من فرستاده اويم به سوى شما: او را در حاجز ترك كردم. او را اجابت كنيد. قيس ‍ پس از بيان اين سخنان عبيدالله و پدرش را لعن كرد و براى على بن ابيطالب درخواست آمرزش كرد. عبيدالله كه نخست غافلگير شده بود ، براى پايان دادن به سخنان قيس دستور داد تا او را بى درنگ از فراز قصر به زمين افكندند و به شهادت رساندند.

ابریشم 12-10-2010 06:25 PM

چه کسانی به منصرف کردن امام حسین (ع) پرداختند
چه کسانی به منصرف کردن امام حسین (ع) پرداختند!!!

http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpg

كوتاه زمانى پس از رسيدن نامه نخست مسلم بن عقيل به امام حسين (ع) و فرا خواندن آن حضرت به سوى كوفيان ، امام خود را مهياى عزيمت به سوى عراق كرد و سرانجام در روز هشتم ذى الحجه و درست همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه به شهادت رسيد ، مكه را به سوى عراق ترك كرد.

ابو مخنف كه گفتگو كنندگان با امام حسين (ع) براى راضى كردن آن حضرت را براى فسخ عزيمت به سوى كوفه معرفى كرده است ، عمربن عبدالرحمان را نخستين كسى نوشته است كه پس از شنيدن خبر تصميم امام براى حركت به سوى كوفه سراغ آن حضرت رفت و ضمن فرا خواندن اما از حركت به سوى عراق ، كوفه را چنين توصيف كرد:
شنيده ام كه قصد عراق دارى ، من از چنين سفرى به تو بيمناكم. تو به سوى شهرى رهسپار مى شوى كه عاملان و اميرانى دارد كه بيت المال آنجا را در دست دارند. مردم نيز بنده درهم و دينارند. از آن مى ترسم كه در كوفه ، آن كسانى كه به تو وعده يارى داده اند ، به همراه كسانى كه تو را بيشتر از دشمنان و مخالفان تو دوست دارند ، به جنگ با تو مبادرت كنند.
سخنان عمروبن عبدالرحمان مخزومى هم دلسوزانه بود ، هم صميمانه و هم مبتنى بر واقعيت . آنچه او مى گفت كمى بعد اتفاق افتاد و نشان داد كه وى در توصيف كوفيان انديشه صوابى داشته است.
اما چون سخنان عمرو را بشنيد ، بى آنكه محتواى آنها را انكار كند و يا سخنى به سود كوفيان به زبان راند ، حتى بر خيرخواهى وى نيز تاكيد كرد و او را بهترين مشاور و اندرز دهنده شمرد.
عمروبن عبدالرحمان پس از بيان نصايح خويش به امام نزد حارث بن خالد مخزومى رفت و حاصل گفتگوى خويش با حسين بن على (ع) را با وى در ميان گذاشت. حارث نيز تاكيد كرد كه راى صواب همان است كه گفته اى. در انديشه حارث نيز نه سفر امام سرانجامى دنيايى داشت نه كوفيان مردمانى قابل اعتماد بودند. عبدالله بن عباس ، نصيحت كننده ديگرى بود كه در سخنانش به امام حسين (ع) در نكوهش كوفيان ، به واقعيات مهمى چون استمرار حكومت حاكم كوفه و تسليم كوفيان به وى در پرداخت خراج انگشت گذاشت.
اى حسين خداوند تو را از گزند اين سفر محفوظ دارد. خدايت تو را قرين رحمت گرداند. آيا به سوى كسانى مى روى كه حاكم خويش را كشته و شهر خويش را در تصرف خود گرفته اند؟ آيا آنان دشمن خود را از كوفه رانده اند؟ اگر چنين است رهسپار آنجا شو ، اما در صورتى كه تو را به كوفه خوانده اند ، اما هنوز امير آنان بر آن شهر مستولى است و عمال او از مردم خراج مى ستانند ، بدان كه آنان تو را به جنگ و ستيز فرا خوانده اند من بيم دارم كه كوفيان فريبت دهند و به تو دروغ گويند؛ يا آنكه با تو به مخالفت برخاسته و يارى ات نكنند و سرانجام آنان را عليه تو به جنبش آرند و ايشان سخت ترين دشمنان تو شوند.



امام چون سخنان عبدالله بن عباس را شنيد ، با كلماتى كوتاه و باز هم بدون آنكه بنياد و محتواى سخنان پسر عموى خويش را رد كند ، پاسخ داد كه : (( از خداوند طلب خير مى كنم ، تا ببينم كه چه پيش خواهد آمد )).


ابومخنف افزوده است كه ابن عباس زمانى بعد ، شامگاهان يا صبح روز بعد ، باز هم به سراغ امام رفت و اين بار ، با كلماتى مشحون از نگرانى ، هم از مرگ و نابودى امام در كوفه سخن گفت ، هم حيله گرى كوفيان :
اى پسر عمو! مى خواهم صبورى كنم و سخنى نگويم ، اما مى بينم كه توان صبورى ندارم. بيم آن دارم كه در اين سفر هلاك گردى و از ميان بروى ، بدان كه مرم عراق مردمى حيله گرند. زنهار به ايشان نزديك نشو. در مكه بمان كه تو سرور حجازى. اگر به راستى عراقيان در اطاعت تو چنانند كه ادعا كرده اند ، از آنان بخواه تا نخست حاكم خويش را برانند تا تو روانه آنجا شوى. اگر بر آن نيستى كه در مكه بمانى و جز رفتن انديشه اى ندارى ، پس عازم يمن شو ، جايى كه داراى قلعه ها و دره هاى متعدد است. يمن سرزمينى پهناور است و شيعيان پدرت نيز در آنجا زندگى مى كنند. تو در يمن از دشمنانت دورى. در آنجا مى توانى با مردم مكاتبه كنى ، داعيانى به سوى آنان روانه دارى و اميدوار خواهى بود كه بدون افتادن در خطر ، به آنچه انديشه دارى برسى.



امام كه سخت مصمم به حركت به سوى كوفه بود ، باز هم بدون دفاعى از كوفيان ، پاسخ داد كه : تو در نصيحت خويش خير مرا مى جويى ، اما بدان كه من بر آنم كه عازم كوفه شوم.
براى ابن عباس اين همه اصرار در عزيمت به سوى كوفه اعجاب آور بود. او آنچه را كه در كوفه رخ داد با ديده بصيرت و بر بنياد معرفت ريشه دار از كوفيان مى ديد. پس چون امام را مصمم ديد ، باز هم به سخن در آمد كه :
اكنون كه قصد رفتن دارى ، پس زنان و فرزندانت را با خود همراه نكن ، ترس من آن است كه چون عثمان در مقابل ديدگان زنان و كودكانت كشته شوى.



چشم پسر زبير را با ترك مكه روشن نكن ، تو حجاز را به او وامى گذارى و مى روى. امروز با وجود تو احدى به عبدالله بن زبير نگاه نمى كند ، سوگند به خدا اگر مى دانستم كه اگر موى پيشانيت را بگيرم ، تا مردم به سوى من و تو آيند و ما را از يكديگر جدا كنند و آنگاه تو راى مرا خواهى پذيرفت ، چنين مى كردم.
عبدالله بن عمر نيز از كسانى بود كه كوشيد تا امام حسين (عليه السلام ) را از عزيمت به سوى عراق باز دارد. اما امام حسين (عليه السلام ) به سخنان او نيز كه عارى از كنايه هايى نيز نبود توجهى نكرد.



مسعودى سخنان صريحى را از ابوبكر بن حارث بن هشام ، خطاب به امام حسين (عليه السلام ) نقل كرده و نوشته است كه وى نزد حسين آمد و گفت :
اى پسر عمو! من به دليل خويشاوندى ، به تو دلبستگى دارم و نمى دانم چگونه تو را نصيحت كنم ، حسين گفت : اى ابوبكر تو از كسانى نيستى كه عارى از خلوص اند ، من به تو اطمينان دارم هر آنچه مى خواهى بگو. پس ابوبكر گفت : اى حسين ، پدرت از سابقه دارترين مسلمانان و بهترين آنان بود. مردم به او اعتماد داشتند و سخنش را بهتر مى شنيدند و در اطراف وى فراهم مى گشتند؛ او به نبرد با معاويه پرداخت ؛ جز شاميان ، ديگر مردم بر او فراهم شدند ، پدرت از معاويه عزيزتر بود ، اما همين مردم به دليل حرص دنيا ، او را خوار كردند و از يارى اش روى بر تافتند و چندان رنجش دادند تا آنكه رفت به جايى كه رفت و به رضوان خداوندى نائل شد. پس اين مردم با برادرت همان كردند كه كردند ، اكنون چگونه با آنكه تمام آنچه را كه مى گويم به چشم خويش ديده اى ، باز بر آنى تا به سوى كسانى بروى كه بر پدر و برادرت ستم روا داشتند؟ چگونه مى خواهى با يارى آن مردم به نبرد با شاميان و عراقيان كسانى بروى كه از تو آماده تر و نيرومندترند و مردم نيز با آنان همراه تر و به آنان اميدفزونترى دارند؟ اگر شاميان از مسير تو آگاه شوند ، مردم را با مال عليه تو فراخوانند. مردم بنده دنيايند ، پس همان كسانى كه به وعده يارى داده اند ، به جنگ تو خواهند آمد و تو را خوار خواهند كرد و آن كسانى هم كه تو را دوست دارند ، از يارى ات باز خواهند ماند و به يارى دشمنانت ناگزير خواهند گشت.


امام چون سخنان ابوبكر را شنيد ، پاسخ داد كه : اى پسر عمو ، خداوند براى گفتن راءيى كه گفتى ، به تو پاداش خير دهد. آنچه قضاى الهى است ، همان خواهد شد.
گفتيم كه روند حوادث بعدى و شهادت امام حسين (عليه السلام ) و يارانش در كربلا ، بارزترين دليل صحت ارزيابى ابن عباس و ديگر مخالفان حركت امام به سوى كوفه بود. حتى اگر در آن زمان در درستى اين سخنان جاى ترديدى وجود نداشت ، تمايل عبدالله بن زبير بر عزيمت امام به سوى عراق ، نشانى ديگر بود از آنكه حركت امام به سوى كربلا در منطق معمولى و ارزيابى طبيعى مردان قدرت طلبى چون ابن زبير سرانجامى سياسى نداشت و به سود عبدالله بن زبير بود. گفته شده است كه قصد ابن زبير در تشويق امام بر عزيمت بر اين انديشه استوار بود تا زمينه هاى اعتناى مردم به خويش را در عزيمت امام از مكه براى خويشتن فراهم آورد. اين سخنى است صواب ، اما نه تمام و كامل.


پسر زبير مردى صاحب تجربه بود و اگر در فهم و معرفت نسبت به امور از عبدالله بن عباس فرو دست تر بود ، از ناصحان مخزومى امام مطلع تر و آگاه تر بود ، بنابراين نيك مى دانست كه با عزيمت امام به كوفه ، آن حضرت با همان سرانجامى روبه رو مى شد كه ابن عباس به زبان مى راند ، به ديگر سخن ابن زبير هم مى دانست كه در عراق چه سرنوشتى براى امام در پيش خواهد بود ، اما او به خلاف مخالفان اين سفر دليلى نمى ديد كه شايسته ترين شخصيت حجاز را به اجتناب از سفرى بخواند كه حاصل آن پايدار ماندن خود وى در محاق بود.
پيش از اين در لابلاى مباحثى كه ناظر به ريشه هاى نهضت كربلا و تحليل مبانى اقبال نهايى حضرت على (عليه السلام ) به بيعت با مردم بود ، اشاره كرديم كه آنچه على (عليه السلام ) را به ناديده گرفتن علم و معرفت خويش واداشت ، حضور حاضران و فراهم شدن حجت ظاهرى بود. حجتى كه گرچه ريشه دار نبود ، امام تعهدزا بود و تنها گردن نهادن به آن و تسليم به همان حجت ، ماهيت واقعى آن را نشان ميداد.


در لابلاى همان مباحث اشاره كرديم كه در مدت همان فراهم شدن حجت ظاهرى بر على (عليه السلام ) ، توسط دعوت كوفيان بر امام حسين (عليه السلام ) فراهم آمد و باعث شد تا امام بى آنكه به كوفه و كوفيان اعتماد داشته باشد و يا سخنان ناصحانى چون ابى عباس و ديگران و حتى ناصحان بعدى را نادرست بشمارد ، خويشتن را موظف بر حركت به سوى عراق داشته و بر عزم خويش پاى فشارد.


بى گمان امام حسين (عليه السلام ) كوفه و كوفيان را بسى افزون تر از ناصحان خويش مى يافت ، او تجربه پدر و برادر را در مقابل ديدگان داشت و به همين دليل نيز ، و چون سخنان ناصحان خويش را نيز دررست مى شمرد ، بنابراين تنها در عزيمت خويش به سوى كوفه اصرار مى ورزيد نه در بطلان وصف ايشان از كوفه و كوفيان و سرانجام زندگى خود ، دعوت كوفيان حجتى بود غير قابل اغماض ، حاضران و آيندگان تنها در پرتو خيانت كوفيان بود كه بر صحت سخنان ناصحان امام و باور خود امام درباره كوفه ، يعنى همان باورى كه ناصحان داشتند و امام نيز جز آن اعتقاد نداشت ، واقف مى شدند.
بى گمان در صورتى كه يگانه مبناى تصميم امام به ترك مكه و عزيمت به سوى عراق را همان تمام شدن حجت بر امام بر بنياد نامه هاى كوفيان بشماريم ، طبعا بايد نتيجه بگيريم كه پس از رسيدن اخبار كوفه و شهادت مسلم بن عقيل ، امام بايد انديشه عزيمت به سوى كوفه را وامى نهاد و رهسپار ديارى ديگر مى گشت ، اما در صورتى كه نامه هاى كوفيان به امام و فراهم شدن حجت ظاهرى را ابزارى براى امام بدانيم كه امام در پرتو آن ، (( استراتژى شهادت )) را به اجرا مى گذاشت ، آنگاه هم با يقين بيشتر اذعان خواهيم كرد كه :


اولا: امام نيز كوفه و كوفين را همان مى ديد كه ناصحان وى مى ديدند؛
ثانيا: امام دشت نينوا را جغرافياى تحقق استراتژى خويش انتخاب كرده بود ، نه آوردگاه پيروزى نظامى بر امويان ؛
ثالثا: به دليل آنكه شالوده نهضت امام شهادت در كربلا بود ، بنابراين پس از دريافت اخبار كوفه و در حالى كه ديگر تمام افراد عادى نيز مى دانستند كه عراق قتلگاه امام و يارانش ‍ خواهد بود ، تا چه رسد به ناصحان امام و خود آن حضرت ، باز هم مسير خويش را به سوى كوفه پى گرفت.
باز هم مى رويم به سراغ مستندات و گزارشها و روايات تا در پرتو آنها ، هر چه بيشتر به مبانى اصرار امام در حركت به سوى كوفه واقف گرديم.


مطابق روايات موجود ، امام پس از تدارك سفر به سوى كوفه ، در روز هشتم ذيحجه (روز ترويه ) كاروان كوچك خويش را در مقابل ديدگان مسلمانانى كه به انجام مراسم حج مشغول بودند و طبعا مى دانستند كه فرزند پيامبر با انديشه مخالفت با سلطنت اموى مكه را ترك مى كند ، به سوى كوفه هدايت كرد.
پس از رسيدن خبر حركت امام ، عمرو بن سعيد افرادى را به فرماندهى يحيى بن سعيد روانه داشت تا مانع حركت امام به سوى كوفه شوند ، اما اينان نيز نتوانستند تا راه عزيمت را به امام مسدود كنند.
اگر اين روايت را درست بدانيم ، طبعا محتواى آن دلالتى است بر نادرست بودن گزارشى كه ادعا شده بود ، يزيد عناصرى را مامور قتل امام در مكه كرده بود و امام نيز صرفا به دليل آنكه در مكه امنيت نداشت ، رهسپار كوفه شد.
كاروان امام هنوز از مكه چندان فاصله نگرفته بود كه نامه اى از عبدالله بن جعفر و پسرانش عون و محمد به دست امام رسيد ،
امام سجاد (عليه السلام ) راوى اين روايت نقل كرده است كه در اين نامه آمده بود كه :
اما بعد: تو را به خدا سوگند ميدهيم كه چون اين نامه به دست تو رسيد ، بازگردى ، بيم آن است كه اين سفر موجب هلاك تو شود و به نابودى خاندانت منتهى گردد. اگر هلاك شوى پرتو زمين خاموش شود ، زيرا تو راهنما و دليل هدايت جويانى و اميد مومنان. در رفتن شتاب مكن من به دنبال اين نامه خواهم رسيد. والسلام عبدالله بن جعفر نيز كه همانند ابن عباس اعتقاد داشت كه حاصل عزيمت امام به كوفه ، شهادت آن حضرت خواهد بود ، تنها به نگاشتن آن نامه بسنده نكرد ، او حتى به زعم خويش براى نجات جان امام و همراهانش به سراغ حاكم مكه و مدينه نيز رفت و از عمرو بن سعيد خواست تا امان نامه اى براى امام نوشته و از آن حضرت بخواهد تا از سفر به سوى كوفه منصرف شود ، پسر سعيد بى درنگ اين درخواست را پذيرفت و به عبدالله گفت هر آنچه مى خواهى بنويس تا آن را مهر كنم ، عبدالله نيز نامه زير را نوشت و آن را به برادرش يحيى بن سعيد داد تا به امام حسين (عليه السلام ) برساند:

از عمرو بن سعيد به حسين بن على ، اما بعد: از خدا مى خواهم تا تو را به آنچه موجب توفيق تو مى شود ، رهنمون گردد و از آنچه باعث زحمت تو ميشود باز دارد ، شنيده ام كه قصد عراق كرده اى ، خدايت تو را از مخالفت محافظت كند ، زيرا بيم دارم كه اين مخالفت باعث هلاك تو شود. عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد را نزد تو فرستادم. همراه آنان نزد من آى كه در پيش من در امانى و از نيكى و صله برخوردار. خدا را بر امان تو شاهد و مراقب مى گيرم.
چون نامه حاكم مدينه و مكه ، توسط يحيى بن سعيد به امام رسيد ، پاسخ داد كه :
اما بعد: هر كس مردم را به سوى خداوند فراخواند و نيكى كند و بر مسلمانى اقرار كند با خدا و پيامبر خلاف نكرده است. تو مرا به امان و نيكى خويش فرا خواندى. بدان كه بهترين امان ، امان خداست و خداوند در روز بازپسين ، هر آن كس را كه او ترسنده باشد ، امان خواهد داد. از خداوند مى خواهم كه مرا در اين دنيا ترسى عنايت كند كه همان ترس موجب امان من در آخرت گردد ، اگر در نوشتن اين نامه ، قصد مراعات من و نيكى در حقم را داشته اى ، خداوند تو را در دنيا و آخرت پاداش دهد.



به موجب برخى از گزارشها ، عمرو بن سعيد ، عبدالله بن جعفر را نيز همراه برادرش يحيى به سوى امام حسين (عليه السلام ) فرستاده بود تا نامه وى را به امام برسانند.
جعفر باز هم براى منصرف كردن امام تلاش كرد ، اما چون شنيد كه امام براى ادامه سفر به سوى كوفه به خوابى توسل مى جويد كه در آن خواب پيامبر ، امام حسين (عليه السلام ) را بر عزيمت به سوى كوفه ترغيب كرده است ، از اصرار دست كشيد و با گذاشتن پسرانش عون و محمد در كاروان حسينى ، آنان را به امام حسين (عليه السلام ) ملحق ساخت و خود به مكه بازگشت.



اگر گزارش حضور عمرو بن سعيد در مراسم حج صحت داشته باشد ، بعيد نيست كه ماموريت يحيى براى عزيمت با قوايى به سوى امام حسين (عليه السلام ) براى بازگرداندن ايشان و مقاومت امام ، كه در برخى از منابع و به نقل از ابومخنف آمده است ، پس از پاسخ منفى امام به نامه عمرو بن سعيد صورت گرفته باشد.

با فرض صحت روايت ابومخنف در مكاتبه با امام حسين (عليه السلام ) ، قدر مسلم آن است كه حاكم اموى مدينه و مكه كه طبعا محل وثوق و اعتماد يزيد بود ، مكاتبه با امام را نه از جهت خيرخواهى ، بلكه با نگرانى از موفقيت امام در كوفه ، يا با احتمال تغيير اوضاع در عراق به نفع امام حسين (عليه السلام ) انجام داد ، او نه حق امان دادن به امام را داشت و نه قصد خيرى را در انديشه پرورانده بود. جمله پايانى نامه امام به وى حاوى همين ترديد است.
اگر آنچه را كه برخى از منابع درباره نامه يزيد به ابن عباس نوشته اند نيز درست بدانيم ، طبعا بايد تلاش يزيد را براى بازداشتن امام از حركت به سوى عراق ، همان نگرانى از تغيير اوضاع عراق به سود امام حسين (عليه السلام ) تفسير كنيم ، تغييرى كه گرچه با توجه به استيلاى كامل عبيدالله بر عراقين بسيار بعيد بود ، اما احتمال آن نيز يزيد را نگران ميكرد ، درست بر همين اساس نيز بود كه وى در نامه اش به حاكم عراقين متذكر شده بود كه نبايد اجازه دهد تا امام حسين (عليه السلام ) وارد سرزمين عراق گشته و خود را به كوفه برساند.


ابن سعد و به پيروى از وى ، ابن كثير ، ابن عساكر و ابن جوزى ، متن نامه و اشعارى را ارائه كرده و نوشته اند كه يزيد چون خبر تصميم امام حسين (عليه السلام ) بر عزيمت به سوى عراق را شنيد ، در قالب نوشته و اشعارى كه در برخى از ابيات آن به ستايش از امام حسين (عليه السلام ) پرداخته بود از ابن عباس خواست تا مانع عزيمت امام به سوى عراق گردد. در صورت صحت گزارش ابن كثير نبايد ترديد داشت كه چون در آستانه عزيمت امام به سوى عراق هنوز عبيدالله بن زياد بر مسلم بن عقيل دست نيافته بود تا خبر آن به يزيد برسد ، بنابراين پسر معاويه كه احتمال مى داد با رسيدن امام به كوفه ، كوفيان به امام حسين (عليه السلام ) بپيوندند و عراق از سيطره امويان خارج شود ، بر آن شد تا سياست مداراى موقت و شيوه تزوير با امام را پيش گرفته و با نوشتن نامه اى به ابن عباس ، وى را وسيله و ابزار نيرنگ و نصيحت به امام قرار دهد.


با ناكام ماندن تمام تلاشها براى ممانعت از ادامه مسير امام به سوى عراق ، و استمرار حركت آن حضرت و يارانش به سوى كوفه ، امام پس از دور شدن از مكه ، در سه يا چهار ميلى مكه ، به جايى موسوم به (( تنعيم )) رسيد.

گفته شده است كه در اين منزل بود كه امام شترانى از اهل قافله اى كه از يمن مى آمدند ، اجاره كرد و آنگاه خطاب به همراهان خود گفت :
آن كس كه قصد همراهى با ما را دارد كرايه اش را مى دهيم و تا با ما همراه است در حق وى نيكويى مى كنيم ؛ اما آن كس كه قصد جدا شدن از ما را دارد ، بهتر است كه از همين جا باز گردد. به دنبال اين سخن جمعى از ادامه همراهى با امام خوددارى كردند و بازگشتند.


ابریشم 12-10-2010 06:25 PM

قافله سالار عشق

كاروان ، بيابان را درمى نوردد... و انبوه ستارگان در آسمان انوار ضعيفى را مى افشانند... ريگها در پرتو آن مى درخشند... و كاروانى كه از كاروان حاجيان جلو زده و مكه را ترك گفته ، در ميان دره ها به آرامى حركت مى كند... و صداى به هم خوردن خارها اسرار شب را فاش ‍ مى كند.
مردى كه قصد عمره دارد در ((صفاح )) با كاروان برخورد مى كند.
- تو كيستى ؟
- ((فرزدق بن غالب )).
- وه ! چه معروف و برجسته اى .
- تو برجسته تر و معروف تر از منى . تو فرزند رسول خدايى .
از كوفه سؤ ال مى كند... از پايتخت حكومت پدر و برادرش .
- دلهايشان با تو و شمشيرهايشان بر ضد تو است .
اينها چه دلهايى هستند كه بازوان آنان را يارى نمى كنند. دلهاى ترسناك دلهايى مرده هستند... قطعاتى گوشت سرد و يخ ‌زده اند.
و حسين در سرزمينى در ((ذات عرق )) نشسته است و نامه اى را مى خواند... و در مقابل ديدگانش بيابانى بى انتها و به هم پيوسته است ... بيابانى با شنزارهايى بى نهايت ... و تاريخ در كنار او سرگردان است و نمى داند كه سرنوشت آن چه خواهد شد و مردى كه چند روز قبل در كوفه بوده ، به او مى رسد...
آن مرد سر خود را با تاءسف تكان مى دهد...
- شمشيرها با بنى اميه و قلبها با تو هستند.
- راست مى گويى .
- چه مى خوانى اى فرزند رسول خدا؟!
- نامه اى از اهل كوفه كه قاتل من خواهند بود... در اين صورت حرمت حريم الهى را درهم شكسته اند.
- تو را به خدا! حرمت عرب را حفظ كن .(17)
مرد راه خود را گرفت و رفت ... و تاريخ نيز پس از آگاهى از سرنوشت خويش به راه خود ادامه داد... حركت او به سمت كوفه بود؛ ولى با اندكى اختلاف جهت .
آن جا در مقابل نهر، ملاقات صورت خواهد گرفت ... تاريخ در آن سرزمين يكى از شهرهاى جاويد خويش را بنا خواهد كرد.
و در ((خزيميه )) شتران سرهاى خود را برمى گردانند... اندكى مى ايستند... به نداى شگفت انگيز هاتفى گوش فرا مى دهند كه چنين مى سرايد:
الا يا عين فاحتفلى بجهد فمن يبكى على الشهداء بعدى
على قوم تسوقهم المنايا باقدار الى انجاز وعد(18)
و حسين نجوا كنان مى گويد:
((اين قافله حركت مى كند و مرگ با شتاب به سوى آن مى آيد)).
- اى پدر! آيا ما بر حق نيستيم ؟
حسين به فرزند بزرگ خويش مى نگرد... شوق ديدار جدش در او برانگيخته مى شود.
- آرى ؛ به خدايى كه بازگشت همه بندگان به سوى اوست .
- چون بر حقيم از مرگ پروايى نداريم .
و اشك در ديدگانش از شوق ديدار جدش حلقه مى زند.
حسين در ((ثعلبيه )) به مردى كه بر سر دوراهى قرار گرفته و نمى داند كدام راه را برگزيند، مى گويد:
((اى برادر عرب ! اگر در مدينه تو را ديدار كنم جاى پاى جبرئيل را در خانه خود به تو نشان مى دهم ...)).
مرد، سرگردان در پى نجات است و نمى داند كه كدام راه را بپيمايد؟... راه حسين يا راه زنده ماندن ؟
كاروان بى پروا از همه چيز، به راه خود ادامه مى دهد... به سوى كوفه در حركت است ، ولى دلها به سوى شهر ديگرى پر مى زنند... شهرى كه هنوز متولد نشده است .
يكى از ياران حسين تكبير مى گويد.
- نخلستانى را مى بينم ... نخلستان كوفه .
ديگرى ناباورانه مى گويد:
- در اين سرزمين نخلى وجود ندارد... اينها نيزه ها و گوشهاى اسبان است .
و حسين نظر مى افكند:
- من نيز همين را مى بينم ... آيا اين جا پناهگاهى وجود ندارد؟
- بله ؛ ((ذوحسم ))، كوهى است در سمت چپ تو.
و شتران مى خوابند... بارهاى خود را بر زمين مى گذارند... كشتيهاى صحرا توقف مى كنند؛ مى ايستند تا از درستى مسير مطمئن شوند... يا با دزدان رو به رو گردند... دزدان تاريخ .

ابریشم 12-10-2010 06:26 PM

http://www.almujtaba.com/popup/5/husain.jpg


حسین هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...


صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، يكماه تکیه راه می‌اندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل می‌مالد و ۱۱ ماه هم سرشان شیره!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


قدرت سامورایی! شب ها در تکیه لخت می‌شود و میانداری می‌کند و روزها مردم را لخت می‌کند و زورگیری ...!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...
فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع می‌کند و آخرین ورژن! پوسترهای علی‌اکبر (ع) و حضرت عباس (ع) را در بساطش پهن ...!


حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...
آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه می‌کند و تا آخر سال هم مشتری‌هایش را!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...
قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه می‌زند و علم می‌کشد ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمی‌افتد!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...
سیامک چشم چران! که پاتوقش همیشه خدا نزدیک مدارس دخترانه است در دسته‌هاي عزاداری اسفند دود می‌کند!


حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...
نیما پشت ماکسیمایش می‌نویسد "من سگ کوی حسینم" ولی هیچ وقت از چارلی! سگ ۱۱ماهه‌اش دور نمی‌شود!

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...
مداح معروف شهر بابت ۷ ساعت مداحی حقوق 250 روز یک کارگر را می‌گیرد!



حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


جباری رییس شرکت لبنیات شیر تو شیر! ۳۰شب شیر صلواتی به خلق خدا می‌دهد و ۳۳۵ روز هم با اضافه کردن آب شیرشان را می‌دوشد!


حسین (ع) هنوز مظلوم است



چون وقتی محرم می‌آید...


به جای آنکه ما بر مصیبت مولا بگرییم، مولا بر مصیبت ما می‌گرید!



حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


حاج آقا کلامی، ۹شب مردم را به تقوی دعوت می‌کند ولی در شب دهم سر زود پایین آمدن از منبر با هیت امنا دعوا می‌کند!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...
هیت امنای مسجد ...علیه السلام! درست وقت اذان ظهر عاشورا اطعام عزاداران را شروع می‌کنند و بعد از آن با انرژی و فلوت! سینه می‌زنند و گریه می‌کنند !

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید...
کل یوم عاشورا
یعنی...۱۰ روز و شب ...غم گریه
کل ارض کربلا
یعنی...چند مسجد و چند تکیه !



http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum//mastohoshyar/5.jpg

ابریشم 12-10-2010 06:27 PM

نگاهی به زندگی شهدای کربلا صحابه باران


● شهید ب*** بن حر بن یزید ریاحی
ب*** فرزند حر بن یزید ریاحی بوده است. ب*** در سال ۶۱ هجری قمری به همراه پدرش برای جنگ با سپاه امام(ع) وارد دشت کربلا شد، اما هنگامی که از تصمیم پدرش مبنی بر پیوستن به لشگر امام حسین(ع) آگاه شد، به همراه پدر به خیمه گاه سید الشهدا رفت. امام(ع) نگاهی مهربان به او کرد و از حر پرسید: «این جوان کیست که همراه توست؟» حر نزد حضرت رفت و عرض کرد: «مولایم این فرزند من است.» حضرت برای آنان طلب پاداش خیر نمود، ب*** با خوشحالی خود را به پای امام(ع) افکندو بر او و جدش رسول خدا(ص) درود فرستاد. سپس حر به فرزندش گفت: «به دشمن حمله کن من نیز در کنار تو هستم تا جانم را فدای فرزند پیامبر (ص) نمایم. خدا را شکر که ما از گروه ستمگران جدا شدیم.» ب*** به سفارش پدر و اجازه امام وارد میدان نبرد شد و پس از مبارزه ای سخت و طولانی در روز عاشورا، سال ۶۱ هجری قمری توسط کفار کوفه به شهادت رسید.( سیمای آزاده شهید حر بن یزید ریاحی)
● شهید موقع بن ثمامه اسدی
«موقع» فرزند «ثمامه اسدی صیداوی» از قبیله «بنی اسد» و کنیه اش «ابا موسی» می باشد. او که از یاران امام حسین(ع) بود، شبانه خود را به اردوی امام(ع) رسانید و پس از اینکه حضرت شروط دشمن را رد کرد، در روز عاشورا در راه دفاع از امام آنچنان جنگید که تیرهایش تمام شد و مجروح بر روی زمین افتاد. در آن هنگام قومش او را به کوفه برده و مخفی نمودند.
وقتی ابن زیاد از حال او مطلع شد، دستور قتل وی را صادر کرد، اما جمعی از بنی اسد او را شفاعت کردند تا اینکه ابن زیاد از کشتن وی منصرف شد و او را به زنجیر کشید و به روستای زاره تبعید کرد. «موقع» که در جنگ کربلا سخت مجروح شده بود، یک سال بعد در تبعیدگاهش شهید شد. او هر چند در کربلا به لقاء ا… نرسید، ولی در عظمت و ثواب همتای شهیدان کربلا است.
● شهید سعید بن عبدا… حنفی
«سعید» فرزند «عبدا… حنفی» از اهالی کوفه، عابد، شجاع و از شیعیان مخلص بوده است. او از آغاز خلافت یزید مبارزات انقلابی خود را آغاز کرد. سعید، جزو سومین گروهی بود که به همراه «هانی بن هانی» دعوتنامه هفت نفر از سران کوفه را خدمت امام حسین(ع) رساند. زمانی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، مشتاقانه با او بیعت کرد. سعید ارادت خاصی نسبت به اباعبدا… داشت، در شب عاشورا هنگامی که امام حسین(ع) بیعت خود را از یارانش برداشت، در مقابل حضرت ایستاد و عرض کرد: «نه، به خدا قسم ای پسر پیامبر، ما هرگز تو را رها نمی کنیم تا خداوند تعالی بداند که ما از تو محافظت کردیم و اگر بدانم که تا ۷۰ مرتبه کشته می شوم و سپس کشته شده و سوزانده می شوم و سپس از آن نیز متلاشی شده و در هوا پراکنده می شوم، از تو جدا نخواهم شد، تا مرگ خود را در نزد تو ببینم. پس چگونه این کار را نکنم در صورتی که این ]تنها[یک کشته شدن است و پس از آن نیز به کرامتی می رسم که برای آن هرگز پایانی نیست.» او در روز عاشورا سال ۶۱ ه.ق. در حالی که برای محافظت از امام در مقابل ایشان ایستاده بود، به شهادت رسید. وقتی برای دفن پیکر مقدسش به کنار او رفتند، به غیر از زخم شمشیر و نیزه ، ۱۳ چوبه تیر در بدن او یافتند. نام سعید در زیارت ناحیه مقدسه همراه با جملاتی که شب عاشورا در برابر امام حسین(ع) گفت و ثنا و دعایی که حضرت حجت (عج) در این زیارت برای او دارد، آمده است.
● شهید زاهر کندی
«زاهر کندی» غلام «عمرو بن حمق خزاعی» از پیروان اهل بیت(ع) راوی حدیث و از پهلوانان شجاع بوده است. وی جد «محمد بن شأن» یکی از صحابی امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) است. زاهر فضائل درخشانی داشت، به طوری که از اصحاب رسول اکرم (ص)، امام علی(ع) و اصحاب الشجره بوده و در صلح حدیبیه و جنگ خیبر نیز حضور داشته است.«زاهر» سالها قبل از واقعه عاشورا در عصر معاویه به همراه مولایش از دست مأموران ابن زیاد به غاری پناه برد، اما ماری «عمرو» را گزید. در همین لحظه او به زاهر گفت: «تو خود را پنهان کن و بعد از شهادت من، مرا کفن و دفن نما.» ولی زاهر اظهار داشت: «تا من تیر در ترکش دارم، با آنان می جنگم تا اینکه به همراه تو کشته شوم. عمرو پیشنهاد غلامش را نپذیرفت و زاهر بنا به دستور مولایش از دست مأموران زیاد فرار کرد تا اینکه در سال ۶۰ هجری قمری عازم حج شد و در آنجا به خدمت امام حسین(ع) رسید. سرانجام سال ۶۱ هجری قمری شاهد شهادت حامی اباعبدا… در حمله اول روز عاشورا بود. نام او زاهر در زیارت ناحیه مقدسه به بزرگی یاد شده است.
● شهید عبدالاعلی کلبی
«عبدالاعلی کلبی» فرزند «یزید کلبی» از اهالی کوفه و از یاران مسلم بن عقیل بوده است. او شیعه ای شجاع، فعال، سوارکار و از قاریان قرآن به شمار می رفت و به همراه «حبیب بن مظاهر» از مردم کوفه برای امام حسین(ع) بیعت می گرفت. زمانی که مسلم(ع) قیام خود را آغاز کرد، عبدالاعلی لباس رزم پوشید و از منزل خویش بیرون رفت تا در محله «بنی فتیان» به مسلم(ع) بپیوندد اما در میان راه کثیر بن شهاب مذحجی او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد برد. وقتی ابن زیاد از او پرسید: «چرا به لباس رزم از خانه بیرون آمده بودی؟» عبدالاعلی به صورت تقیه جواب داد: «تو را اراده کردم و به قصد تو بیرون آمدم.» ولی ابن زیاد سخن او را باور نکرد و دستور داد تا او را زندانی کنند. پس از شهادت مسلم(ع) بار دیگر او را نزد عبیدا… آوردند. ابن زیاد به او گفت: «ما را از کار خویش آگاه کن و بگو چرا از خانه بیرون آمدی؟» عبدالاعلی گفت: «خدا تو را اصلاح کند، من از خانه بیرون آمدم تا ببینم مردم چه می کنند، ولی کثیر بن شهاب مرا دستگیر نمود.» ابن زیاد که خشمگین شده بود فریاد زد: «سوگند بخور، که جز آنکه گفتی هدفی دیگر تو را به بیرون آمدن از خانه نکشانده است و گناه این سوگند اگر دروغ بگویی بر گردن توست.» عبدالاعلی از سوگند خوردن امتناع ورزید. سرانجام عبیدا… بن زیاد دستور داد، او را به «جبانه السبیح» برده و گردنش را قطع نمایند. هر چند او در کربلا به شهادت نرسیده است اما در شأن و مقام با شهدای کربلا برابر است.
● شهید جون غفاری
«جون» فرزند«حوی» غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلب بوده است. حضرت علی(ع) او را به ۱۵۰ دینار خرید و به ابوذر غفاری بخشید. جون تا زمان وفات ابوذر (سال ۳۲ هجری) در تبعیدگاه ربذه در خدمت او بود و پس از آن نزد حضرت علی(ع) بازگشت و تا نبرد کربلا در خدمت امام حسن (ع ) و امام حسین(ع) بوده و در خانه امام سجاد(ع) زندگی می کرده است. جون در شب عاشورا تعمیر سلاحهای یاران امام(ع) را به عهده گرفت. زمانی که در روز عاشورا از امام(ع) اجازه جهاد خواست، حضرت فرمودند: «تو از ما پیروی کردی در طلب عافیت، پس خویشتن را به طریق ما مبتلا مکن، از جانب من آزاد هستی که طریق سلامت خویش جویی.» جون عرض کرد: «یابن رسول ا… من در ایام راحت و وسعت بر سر خوان شما بوده ام و امروز که روز سختی و شدت شماست، دست از شما بردارم؟ به خدا قسم! که بوی من متعفن و جسم من پست و رنگ من سیاه است. پس دریغ مفرمای از من بهشت را، تا بوی من نیکو شود و جسم من شریف و رویم سفید گردد. نه، به خدا سوگند! هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاه خود را با خون طیب شما مخلوط سازم.»جون پس از نبرد سختی در روز عاشورا سال ۶۱ هجری قمری توسط کفار کوفه به شهادت رسید، نام این شهید بزرگوار در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
● شهید حنظلة بن اسعد
«حنظله» فرزند «اسعد بن شبام … همدان الهمدانی الشبامی» منسوب به «بنی شبام» تیره ای از قبیله «همدان» است. او از رجال سرشناس شیعه، سخنوری فصیح، شجاع و قاری قرآن کریم و اهل کوفه بوده است. برخی از مورخان شامی را به صورت شامی نگاشته اند؛ حنظله فرزندی به نام علی داشت، وی قبل از روز عاشورا به خدمت امام(ع) رسید و از طرف حضرت برای اتمام حجت نزد ابن اسعد رفت .سرانجام او در سال ۶۱ هجری قمری در روز عاشورا به شهادت رسید. نام حنظله در زیارت ناحیه مقدسه و زیارت رجبیه با تغییر مختصری آمده است: «… السلام علی حنظله بن سعد الشبامی …»
این شهید بزرگوار در کنار دیگر شهدای کربلا توسط امام سجاد(ع) و قبیله بنی اسد به خاک سپرده شد.
● شهید موسی بن عقیل
«موسی» فرزند «عقیل بن ابی طالب» در روز عاشورا، سال ۶۱ هجری قمری با اجازه از امام (ع ) پس از «مالک بن داود» به میدان نبرد رفت و فرمود: «ای گروه پیروان وجوانان، با شمشیر و نیزه شما را می زنم و از پیشوای انس و جن و از بانوان و فرزندان او دفاع می کنم تا خدا و پیامبرش را خشنود سازم.» او پس از اینکه تعداد زیادی از لشگر دشمن را به هلاکت رساند، شهد شیرین شهادت را نوشید. البته برخی از کتب مقاتل ایشان را جزو شهدای کربلا معرفی نکرده اند. به همین دلیل شهادت موسی در کربلا مورد تردید است.
● شهید قعنب نمری
«قعنب بن عمرو نمری» از شیعیان و از اهالی بصره بوده است. او به همراه «حجاج بن بدر» که نامه ای از «مسعود بن عمرو بصری» برای امام حسین(ع) داشت به خدمت حضرت رسید و تا کربلا همچنان در خدمت ابا عبدا… (ع) بودند. سرانجام او در روز عاشورای سال ۶۱ هجری قمری به فیض شهادت نائل گشت. نام «قعنب» در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است. « … السلام علی قعنب بن عمرو النمری…»




----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دیگران را ببخش نه به این خاطر که آنان سزاوار بخشش اند بلکه به این خاطر که تو سزاوار ارامشی

ابریشم 12-10-2010 06:28 PM

اعتقاد به امامت

http://img.tebyan.net/big/1386/10/24...1093816218.jpg
در فرهنگ اسلام، امامت منصبی الهی است که پس از نبوت برای تبیین مکتب و حفظ دستاوردهای نهضت اسلامی و اجرای حدود و احکام خدا در جامعه از مسیر رهبری و ولایت، پیش‌بینی شده است.
فلسفه سیاسی اسلام برای مدیریت جامعه بر مبنای دین، در قالب و شکل «امامت» تجلی می‌کند. از این رو، از شاخصه‌های امامت نیز، همچون نبوت، علاوه بر صلاحیت‌های علمی و تقوایی، «جعل‌ الهی» و «نصب» است.
اهل‌بیت پیامبر اکرم صلی‌ الله علیه و ‌آله به لحاظ صلاحیت‌های خاص و نزدیکی بیشتر به سرچشمه دین، شایسته‌تر از دیگران برای تصدی زمامداری مسلمین‌اند. آنچه که در غدیر خم اتفاق افتاد، تاکیدی مجدد بود که رسالت پیشوایی امت پس از رسول خدا صلی‌ الله علیه و ‌آله، بر عهده امام برتر و شایسته‌ترین فرد پس از آن حضرت، یعنی امیرالمومنین علی علیه‌السلام است.
هر چند که عده‌ای ریاست‌طلب و زورمدار با راه‌اندازی غوغای سقیفه، مسیر امامت مسلمین را در بستری دیگر انداختند و امت را از امامت علی علیه‌السلام محروم کردند، ولی این حق، از آنِ حضرت بود و خود او پیش از رسیدن به خلافت و پس از آن در درگیری و مناقشاتی که با خلفا و معاویه داشت و پس از شهادتش، امامان دیگر شیعه، پیوسته بر این حق راستین تاکید کرده‌اند و آن را حق مسلم خویش دانسته‌اند و دیگران را غاصب این منصب دانسته‌اند.
قیام عاشورا، جلوه‌ای از این حق‌خواهی و باطل‌ستیزی در ارتباط با این والاترین رکن جامعه ‌اسلامی بود. گرچه امام مجتبی علیه‌السلام بنا به مصالح و شرایطی با معاویه قرارداد صلح امضا کرد، امام حسین علیه‌السلام نیز تا وقتی معاویه زنده بود، به عهدنامه برادر شهیدش وفا‌دار ماند، اما این خاندان پیوسته نسبت به امامت مسلمین و منصب خلافت، مدعی بوده‌اند و پیوسته می‌کوشیدند در حد توان و امکان، با بیدارسازی مردم و تهیه مقدمات و زمینه‌چینی‌های لازم، این عنصر مهم و رکن اساسی اسلام را جامه عمل بپوشانند.
در این راستا، امامان شیعه، از جمله اباعبدالله الحسین‌ علیه‌السلام چند برنامه محوری داشتند:
1- تبیین جایگاه امامت و ویژگی‌های امام؛
2- تبیین عدم صلاحیت دیگران برای تصدی این منصب؛
3- بیان شایستگی و احقّیت خود بر امامت مسلمین .
امام حسین علیه‌السلام در هر سه مورد، سخنان بلندی دارد که به گوشه‌ای از آنها اشاره می‌شود.

ابریشم 12-10-2010 06:29 PM

شرایط امام

امام حسین علیه‌السلام پس از دریافت نامه‌های گروه‌ها و چهره‌های بارزی از بزرگان شیعه در کوفه که او را دعوت به آمدن به کوفه می‌کردند تا در سایه امامت ایشان به قیام علیه یزید بپردازند، نامه‌ای به آنان نوشت و توسط دو پیک فرستاد و ضمن آن به اعزام مسلم بن عقیل اشاره نمود و در پایان‌ نامه افزود:
«فَلَعَمری ما الاِمامُ الاّ الحاکمُ بِالکِتابِ، اَلقائِمُ بِالقِسطِ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفسَهُ عَلی ذاتِ اللهِ»(1) ؛ به جانم سوگند، امام، جز آن که به کتاب خدا حکومت و داوری کند و قیام به قسط و عدل نماید و به دین حق گردن بنهد و خود را وقف راه خدا کرده باشد، نیست.
این بیان، نشان د‌هنده ویژگی‌های امام راستین از دیدگاه اوست. چنین پیشوایی، تجلی دین خداست و معرفت او ضروری و اطاعتش حتمی است و اعتقاد و شناخت نسبت به چنین امامی جزء توحید است. در کلامی از آن حضرت، در پاسخ کسی که می‌پرسد «خداشناسی» چیست؟
می‌فرماید: این که اهل هر دوره و زمانی، پیشوایی را که اطاعت او بر آنان واجب است، بشناسند. (2)
شیخ صدوق در ذیل این حدیث می‌افزاید: مقصود آن حضرت این است که مردم هر دوره باید بدانند که خداوند، هرگز در هیچ دوره‌ای آنان را بدون امام معصوم وانمی‌گذارد و اگر کسی خدایی را بپرستد که برای مردم «حجت» اقامه و تعیین نکرده است، در واقع غیر خدا را پرستیده است.
پس شناخت امام مفترض الطاعه و سپردن زمام اختیار به ولایت و هدایت او، شرط صحت خدا‌پرستی و زمینه‌ خداشناسی کامل است. در یکی از زیارت‌های آن حضرت آمده است:
خدایا! گواهی می‌دهم که اینجا قبر حبیب و برگزیده توست، آن که به کرامت تو نائل آمده است، آن که با شهادت به او عزت و شرافت بخشیده‌ای و میراث پیامبران را به او عطا کرده‌ای و او را «حجت» بر بندگان خود قرار داده‌ای. (3)
در فرازی از یک زیارتنامه دیگر می‌خوانیم:
شهادت می‌دهم که تو امام راشد و راهنمایی؛ قیام به حق کردی و به آن عمل کردی. گواهی می‌دهم که اطاعت از تو واجب است؛ سخن تو صدق و راست است و تو با حکمت و موغطه نیکو به راه پروردگارت دعوت کردی. (4)

ابریشم 12-10-2010 06:29 PM

http://img.tebyan.net/big/1386/10/22...1621911771.jpg
صلاحیت خود و نفی صلاحیت دیگران


وقتی الگوی کلی امامت و ویژگی‌های پیشوای صالح بیان شد، انطباق آن عنوان بر شخص خاص، محور دیگر بحث است. رهبر نهضت عاشورا، در جاهای مختلف، با بیان جایگاه والای اهل‌بیت پیامبر و بر شمردن فضایل شخصی خود و برخورداری‌اش از ملاک‌های امامت، همچنین با ذکر نقاط ضعف و اشکال‌های اساسی و غیرقابل اغماض در امویان به ویژه یزید بن معاویه، ذهنیت جامعه ‌اسلامی را به سمت و سوی «امام صالح» سوق می‌دهد. نمونه‌های این هشدار و تبیین فراوان است که به تعدادی از آنها اشاره می‌شود:
امام حسین علیه‌السلام در مسیر راه کوفه، پس از برخورد با سپاه حرّ، در خطابه‌ای که پس از برگزاری نماز جماعت، خطاب به آنان ایراد نمود، فرمود:
ای مردم! اگر تقوای خدا پیشه کنید و حق را برای صاحبانش بشناسید، خدا از شما بیشتر راضی خواهد بود. ما دودمان پیامبریم و به عهده‌‌داری این امر (حکومت) ولایت بر شما، از دیگرانی که به ناحق مدعی آنند و در میان شما به ستم و تجاوز حکومت می‌کنند، سزاوارتریم. (5)

در نامه‌‌ای که پس از برخورد با سپاه حرّ به بزرگان کوفه می‌نویسد، پس از بر شمردن این که این جماعت (زمامداران اموی) پیرو شیطانند و حدود الهی را تعطیل کرده و فساد را آشکار ساخته و حلال را حرام و حرام الهی را حلال کرده و بیت‌المال را برای خود برداشته‌اند، می‌فرماید: «و اَنّی اَحَقُّ بِهذا الاَمرِ لِقَرابَتی مِن رَسول ‌الله...» (6) و خود را به دلیل نزدیک‌تر بودنش به پیامبر، برای حکومت بر مسلمین شایسته‌تر می‌بیند.
وقتی که آن حضرت در مدینه بود، خیر مرگ معاویه رسید و ولید به دستور یزید، می‌خواست از آن حضرت بیعت بگیرد. حضرت فرمود: ای امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و نزول رحمتیم. خداوند به ما آغاز کرده و به ما ختم نموده است. ولی یزید، مردی تبهکار و شرابخوار و آدم‌کُش است که فسق علنی می‌کند، کسی مانند من با کسی همچون او بیعت نمی‌کند، ولی ما و شما صبح کنیم و منتظر باشیم و نگاه کنیم که کدام یک از ما به بیعت و خلافت سزاوارتریم؟! «نَنتَظر و تَنتَظِرونَ اَیُّنا اَحَقَّ بِالخِافَةِ وَالبَیعةِ.» (7)

این دیدگاه را امام حسین علیه‌السلام، از سال‌ها قبل نسبت به یزید داشته است. معاویه در ایام حیات خود وقتی برای ولایتعهدی یزید، تلاش می‌کرد و می‌کوشید تا نظر موافق بزرگان و شخصیت‌ها را جلب کند، در مدینه دیداری با ابن عباس و امام حسین علیه‌السلام داشت و می‌خواست از آنان بیعت بگیرد. امام حسین علیه‌السلام از گستاخی او انتقاد کرد و فرمود:
این که به کمال رسیدن و سیاست و تدبیر یزید را نسبت به امت پیامبر یاد می‌کنی؛ می‌خواهی مردم را به توهم اندازی! گویا چهره‌ای پنهان و ناشناخته را توصیف می‌کنی یا اطلاع خاصی داری! یزید، خودش گواه رای اوست، او برای همان کارهایی که مشغول است مثل بازی با سگ‌ها، کبوتر‌بازی، نوازندگی و عیاشی، بهتر است، بیش از این بار ستم بر دوش مکش. (8)

ابریشم 12-10-2010 06:29 PM

http://img.tebyan.net/big/1386/10/81...1910110256.jpg
امام در نامه‌‌ای خطاب به معاویه درباره همین موضوع و خلافکاری‌های او می‌نویسد:
بدان که خداوند، هرگز فراموش نمی‌کند که تو تنها به گمان، انسان‌ها را می‌کشی و به تهمت، دستگیر می‌کنی و نوجوان شرابخوار و سگ‌بازی را به امارت مردم می‌گماری. با این کار، خودت و دینت را هلاک و تباه می‌سازی و مردم را ضایع می‌کنی. (9)

در همین نامه می‌نویسد:
ای معاویه! برایم نوشته‌ای که مردم را به فتنه نیندازم. من فتنه‌ای بالاتر از زمامداری تو بر مردم نمی‌شناسم و اگر اهل مبارزه باشم، جهاد با تو را برترین کار می‌دانم و اگر با تو نجنگیده‌ام از خدا آمرزش می‌خواهم!
این دیدگاه امام را در مورد خلافت و زمامداری ناصالحان بیان می‌کند. در نقل دیگری آمده است که امام به معاویه نامه نوشت و از اموری انتقاد کرد از جمله این که:
جوانی را به ولایت امر مردم تعیین کرده‌ای که شراب می‌خورد و یا سگ‌بازی می‌کند، به امانت خود خیانت کرده و مردم را تباه ساخته‌ای، چگونه یک شرابخوار را به تولیت امور امت محمد صلی ‌الله علیه و ‌آله می‌گماری، در حالی که شرابخوار، امین بر یک درهم نیست، چگونه نسبت به امت امین باشد؟! (10)

از دیدگاه امام حسین علیه‌السلام کسی شایسته امامت مسلمین است که از نظر علم و تقوا و اصل و نسب برتر باشد. در سفری که معاویه به مدینه داشت، دستور داد همه در مسجد حاضر شوند. عده‌ای هم که هنوز به نفع یزید بیعت نکرده بودند، کنار منبر نشسته بودند. معاویه شروع کرد به برشمردن فضایل (!) یزید و در پایان گفت همه جا همه بیعت کرده‌اند. تنها مدینه مانده است... امام حسین برخاست و فرمود: کسی را وانهاده‌ای که از نظر پدر و مادر و صفات شخصی از یزید بهتر است! معاویه گفت: گویا خودت را می‌گویی؟! حضرت فرمود: آری! (11)
در نقل دیگری آمده است که فرمود: به خدا قسم من به خلافت شایسته‌ترم، پدرم بهتر از پدر اوست، جدم برتر از جد اوست، مادرم بهتر از مادر اوست و خودم بهتر از اویم. (12)
گردن نهادن به حکم پیشوا - هر که می‌خواهد باشد - در منطق عاشورا و دین، درست نیست. هر زمامدار و امامی شایسته پیروی نیست. در فرهنگ قرآنی، «امام نار» و «امام نور» مطرح است (13) پیشوایان ستمگر و باطل، «ائمه نار» ند که هم خودشان دوزخی‌اند، و هم مردم را جهنمی می‌سازند و «ائمه نور»، پیشوایان الهی، روشنان و روشنگران‌اند و پیروی از آنان نیز، گام زدن در مسیر هدایت است. عاشوراییان با این فرهنگ، به خوبی آشنا بودند. وقتی امام حسین علیه‌السلام در سرزمین نینوا فرود آمد، قاصدی از سوی ابن زیاد آمد و نامه‌ای آورد. یکی از همراهان امام که او را شناخت نفرینش کرد و گفت چیست که آورده‌ای؟ پاسخ داد: اطاعت از امامم کرده و به بیعت خود وفا کرده‌ام. همراه امام گفت: پیشوای تو از همان «ائمه نار» است که به آتش فرا می‌خوانند و چه بد امامی است. (14)
پیام عاشورا این است که در جامعه‌ اسلامی، حاکمیت و ولایت، حق شایسته‌ترین افراد است که تعهد ایمانی بالایی داشته باشند و برای اجرای قرآن و فرمان خدا و هدایت جامعه به سوی اسلام ناب بکوشند و شیوه حکومتی‌شان بر مبنای عدل و قسط و محترم شمردن مال و جان و نوامیس مسلمانان باشد. جز به این صورت، حق این منصب الهی و حقوق مردم ادا نخواهد شد و با زمامداری ناصالحان، جامعه رو به سقوط و تباهی و دین خدا رو به نابودی خواهد رفت. امام هرگز تن به چنین حکومتی نمی‌‌دهد. آن حضرت، ضمن برشمردن رسوایی‌های یزید، و رد صلاحیت او برای خلافت، نسبت به بیعت با او فرمود:
«... لا وَ اللهِ! لا یکونُ ذلکَ ابَدا» (15) ؛ نه به خدا قسم، این هرگز شدنی نیست!
در راستای همین هدایت و نجات‌بخشی که از شوون امامت به حق است، سیدالشهدا به مبارزه‌ای دست می‌زند که به شهادت ختم می‌شود و همین زمینه جهل‌زدایی و بیدارگری مردم می‌شود. در زیارت امام حسین ‌علیه‌السلام می‌خوانیم:
«فَاَعذَر فِی الدَّعوةِ وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیک لِیَستَنقِذَ عبادَک مِنَ الضَّلالَةِ وَ لجَهالَةِ وَ العَمی و الشّکِ و الارتیابِ اِلی بابِ الهُدی وَ الرَّشادِ» (16)؛ (خدایا...) او در دعوت خویش، راه عذر را بر مخالفان بست، در راه تو خون خویش را نثار کرد، تا بندگانت را از گمراهی و جهالت و کوری و دو دلی و شک بیرون آورد و نجات بخشد و به هدایت و رشادت رهنمون گردد.
عمل امام، نشان ‌دهنده بینش صحیح اسلام نسبت به رهبری و خلافت است. امام حسین علیه‌السلام، حتی اگر هیچ یاور و دعوت کننده و بیعت کننده‌ای هم نداشت، باز با حکومت یزید کنار نمی‌آمد، چرا که مشروعیت نداشت. خود وی تصریح فرمود:
«وَ اللهِ لَو لَم یکُن فِی الدُّنیا مَلجَا و لا مَاوی لَما بایَعتُ یزیدَ بن معاویَةَ.» (17)
به خدا قسم اگر در دنیا هیچ پناهگاه و ماوایی نباشد، باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد.

ابریشم 12-10-2010 06:30 PM

اعتقاد به شفاعت

http://img.tebyan.net/big/1386/10/91...5424359138.jpg


از جمله مباحث سازنده اعتقادی، «شفاعت» است. شفاعت یعنی عقیده به این که با وساطت اولیای الهی، خداوند از گناهان مومنان خطاکار در می‌گذرد. شفاعت با اذن خدا است و معصومین نیز از کسانی شفاعت می‌کنند که هم خدا اذن می‌دهد هم خود آن افراد، استحقاق شفاعت را داشته باشند. پس شفاعت، زمینه لازم دارد و عقیده به شفاعت شفعا، نوعی مراقبت در رفتار و عملکرد را می‌طلبد. بُعد سازندگی شفاعت همین بخش است.
مقام شفاعت برای پیامبر و خاندان او ثابت است. در قیامت هنگام حسابرسی نیز مواجهه انسان‌ها با پیامبر و آل او حتمی است و نقادی عملکرد دنیوی در آخرت است. طرح مساله شفاعت یا برخورد با پیامبر در قیامت، توجه دادن به این بعد اعتقادی است.
«اللهم ارزُقنی شَفاعَةَ الحُسینِ یَومَ الورود.»


در کوفه، وقتی امام سجاد علیه‌السلام را با آن حال رقّت‌بار و دست بسته و زنجیر بر گردن آوردند، حضرت ضمن اشعاری که می‌خواند، یکی هم این بود:
لَو اَنَّنا و رَسُولَ ‌اللهِ یَجمَعُنا یَومَ القِیامَةِ ما کُنتُم تَقُو لینا (1)
«اگر روز قیامت، ما و پیامبر خدا در یک جا جمع شویم، شما چه خواهید گفت؟ و چه حرفی برای گفتن یا عذرخواهی دارید؟»
در سخنانی هم که حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه داشت، از جمله به این شعر تمثل جست که:
ما ذا تَقُولوُنَ اِذ قالَ النَّبیُّ لَکُم ماذا فَعَلتُم و اَنتُم آخِرُ الاُمَم ... (2)
«آنگاه که پیامبر (در قیامت) به شما بگوید: چه کردید؟ شما که امت آخرالزمان هستید! شما چه جواب خواهید داد؟»
و به نقل برخی منابع، در یکی از منزل‌های راه کوفه تا شام که اسرای اهل‌بیت را می‌بردند، بر دیواری با خطی از خون نوشته شده بود:
اَتَرجُوا اُمّةٌ قَتَلَت حُسَیناً شفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ الحِسابِ؟ (3)
یادآوری موضوع اعتقادی شفاعت، نوعی ملامت بر عملکرد دشمنان نیز بود، چرا که جنایت آنان نسبت به ذریّه پیامبر، با وضع امتی که به شفاعت آن حضرت اعتقاد داشته باشند، ناسازگار است.
درخواست شفاعت و امید به آن نیز، که در زیارت‌نامه‌ها آمده است، همین اثر تربیتی را دارد. از جمله در زیارت امام حسین علیه‌السلام می‌خوانیم: «فَاشفَع لی عِندَ رَبِّکَ و کُن لی شَفیعاً.» (4)
در زیارت عاشورا نیز از خدا می‌خواهیم که شفاعت آن حضرت را در روز قیامت، روزی ما سازد:
«اللهم ارزُقنی شَفاعَةَ الحُسینِ یَومَ الورود.»(5)
اهل‌بیت پیامبر، برگزیدگان خدایند و مقام والایشان نزد او، در زیارتنامه‌ها بازگو شده است. در سخنانی هم که خود امام حسین، امام سجاد، حضرت زینب علیهم السلام و دیگر عاشوراییان بیان کرده‌اند، از این مقام یاد شده است.

پی‌نوشت‌ها:
1- مقتل الحسین، مقرم، ص 410 .
2- همان، ص 439 .
3- همان، ص 444، به نقل از تاریخ ابن عساکر، صواعق محرقه و ... .
4- مقتل الحسین، مقرم، ص 444، به نقل از تاریخ ابن عساکر، صواعق محرقه و ... .
5- مفاتیح‌الجنان، زیارت عاشورا، ص 458.
منبع:
پیام‌های عاشورا، جواد محدثی .


ابریشم 12-10-2010 06:31 PM

اعتقاد به رسالت پیامبر اكرم

http://img.tebyan.net/big/1386/10/18...5168118251.jpg



عقیده به نبوت پیامبر اکرم صلی‌ الله علیه و آله و عصمت ايشان مکمل بینش اسلامی و «شهادتین»، نشان مسلمانی است. این موضوع، در فرهنگ عاشورائیان مکرر مطرح شده است، چه از سوی امام حسین علیه‌السلام و چه از سوی فرزندان و بستگان و یاران شهید‌ش .
یاد کردن از پیامبر اسلام و بعثت و رسالت ايشان، احیای تفکر اسلامی است. ربط دادن وجود امام و خاندانش به آن بزرگوار، یاد‌آور اصل دیگری از معتقدات مسلمین است. پیوند دادن حرکت عاشورا به احیای سنت پیامبر و مبارزه با بدعت‌هایی که در دین حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله پیش آمده است، باز هم تاکید بر یک مساله اعتقادی است.
در عصر پیامبر، به ظاهر همه او را قبول داشتند و مطیع او بودند. اما در عصر پس از او، دچار تجزیه شدند. برخی به سنت و دین او وفادار ماندند و برخی در پی احیای جاهلیت‌های رنگ باخته و بی‌روح به راه افتادند. پیدایش ضلالت و بدعت و حیرت و جهالت (که در زیارت‌نامه‌ها علت شهادت امام حسین برای نجات امت از این خصیصه‌ها قلمداد شده است) نوعی انشعاب در پیروان اسلام، و جنگیدن با ذریّه پیامبر، خروج از دین و انکار رسالت آن حضرت بود.
امامت، محور یکدست ماندن و عامل انسجام امت است. کسانی که از امام حق پیروی نکنند و حق را رها کرده بر گِرد باطل جمع شوند، از امت «محمد» بیرونند و مسلمان نیستند. ملاک مسلمانی پس از اطاعت از رسول خدا، «ولایت‌پذیری» است. ولی مسلمانان آن عصر، عده‌ای بر محور باطل تجمع کردند و اطاعت از کسانی کردند که وحی و نزول جبرئیل و خبرهای آسمانی را منکر بودند و با سلطه‌یابی بر مقدرات مردم، کفر به خدا و عناد با حضرت رسول را که دیری در دل‌هایشان مانده بود، بروز دادند.

ابریشم 12-10-2010 06:31 PM

http://img.tebyan.net/big/1386/10/16...2124858206.jpg
در روز عاشورا، برخی از یاران امام، سخنرانی‌هایی ایراد کردند. زهیر‌ بن قین، یکی از آنان بود. در خطابه‌اش گفت:
«ای کوفیان! از عذاب الهی هشدارتان می‌دهم! نصیحت مسلمان، وظیفه، و حق هر مسلمان است. ما و شما تاکنون، تا وقتی که میان ما و شما شمشیر نیاید بر یک آیین هستیم. اما هر گاه تیغ بین ما کشیده شود، عصمت از میان برداشته می‌شود. شما یک امت هستید، ما هم امتی. خداوند، ما و شما را به وسیله ذریه پیامبرش آزموده است تا ببیند چه می‌کنیم... .»(1)
کلام مهم زُهیر، حکایت از خروج عده‌ای از جمع «امت محمد» داشت. قیام کربلا، حادثه‌ای بود که مرز میان پیروان راستین و مدعیان دورغین اسلام را روشن ساخت. مردم دو گروه شدند: مدافعان حق و مخالفان حق؛ و عاشورا سند این تمایز بود.
وقتی یزید، پس از کشتن امام و اسیر کردن اهل‌بیت او، سرمستانه ادعا کرد که «بنی‌هاشم» با پادشاهی بازی کردند، والا نه خبری آمده و نه وحی نازل شده است (لعبت هاشم بالملک...) این کفر صریح و نفی رسالت بود که از زبان مدعیان مسلمانی شنیده می‌شد.
سیدالشهدا در مکه با ابن عباس درباره امویان حاکم صحبت می‌کرد. حضرت از وی پرسید: نظر تو درباره کسانی که پسر دختر پیامبر را از خانه و وطن و زادگاهش بیرون کرده و او را آواره دشت و بیابان کردند و در پی کشتن او و ریختن خونش هستند چیست؟ در حالی که این پسر پیامبر، نه برای خدا شریکی قائل شده، نه غیر خدا را سرپرست خویش گرفته و نه از آیین پیامبر خدا فاصله گرفته است. ابن عباس گفت: درباره آنان چیزی نمی‌گوییم جز این آیه قرآن: «آنان به خدا و پیامبرش کافر شدند و نماز را جز با کسالت به جا نمی‌آورند ...»(2) امام حسین علیه‌السلام فرمود: «خدایا شاهد باش.» (3)
ابن عباس به صراحت به کفر آنان نسبت به خدا و رسول گواهی داد. در طول این سفر نیز، امام و یاران و خاندانش، پیوسته از رسول‌ خدا یاد می‌کردند و خود را از نسل آن پیغمبر پاک معرفی می‌کردند و کرامت و شرافت خویش را در آن می‌دانستند که وارث و ذریّه آن فرستاده الهی‌اند. این نیز نیشتری بود بر غده‌های کینه آلود امویان نسبت به دین خدا و عترت حضرت محمد صلی‌ الله علیه و آله .

پی‌نوشت‌ها:
1- حیاة الامام الحسین بن علی، ج 3، ص 188.
2- توبه، آیه 54.
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 306.

منبع:
پيام‌هاي عاشورا، جواد محدثي .

ابریشم 12-10-2010 06:32 PM

http://www.gtalk.ir/images/icons/%2830%29.gif پيام هاي عاشورايي/اعتقاد به مبدا و معاد
http://img.tebyan.net/big/1386/10/15...7416729249.jpg
عقیده به مبدا و معاد، مهم‌ترین عامل جهاد و فداکاری در راه خداست و بدون آن، هیچ رزمنده‌ای معتقدانه در صحنه دفاع قدم نمی‌گذارد و خود را که در جنگی كه به شهادت منتهی می‌شود، برنده نمی‌داند. بدون عقیده به حیات اخروی، با چه انگیزه‌ای می‌توان از جهاد و جانبازی استقبال کرد؟
از این رو، چنین اعتقادی در کلمات امام حسین علیه‌السلام و اشعار و رجزهای او و یارانش، نقشی محوری دارد و به برجسته‌ترین شکل، خود را نشان می‌دهد. امام حسین علیه‌السلام روز عاشورا وقتی بی‌تابی خواهرش را می‌بیند، این فلسفه بلند را یادآور می‌شود و می‌فرماید:
«خواهرم! خدا را در نظر داشته باش. بدان که همه زمینیان می‌میرند، آسمانیان هم نمی‌مانند. هر چیزی جز وجه خدا که آفریدگار هستی است. از بین رفتنی است، خداوند همگان را دوباره بر‌می‌انگیزد... .» (1)
در سخن دیگری که در شب عاشورا با اصحاب خویش فرمود، باز هم تاکید بر همین محورها را می‌بینم، از جمله این‌ که:
«بدانید که شیرینی و تلخی دنیا، خواب است و «بیداری» در آخرت است. رستگار کسی است که به فلاح آخرت برسد و بدبخت کسی است که به شقاوت آخرت گرفتار آید.» (2)
باور به معاد، رشته‌های علقه انسان را از دنیا می‌گسلد و راحت‌تر می‌تواند در مسیر عمل به تکلیف، از جان بگذرد. امام در اشعاری که پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، از فرزدق در مسیر راه کوفه شنید، به این جلوه تابناک اشاره فرمود:
«اگر دنیا ارزشمند به حساب آید، سرای آخرت که خانه پاداش الهی است، برتر و نیکوتر است و اگر بدن‌ها برای مرگ پدید آمده‌اند، پس شهادت در راه خدا برتر است.» (3)
پیش از این اشعار هم، بر مسلم بن عقیل رحمت فرستاد، و به عنوان کسی که «به سوی روح و ریحان و بهشت رضوان الهی رفت و ما نیز در پی اوییم»، از او یاد کرد.
با این دید، شهادت خود و هر یک از همراهان و دودمانش را رسیدن به ابدیتی می‌دانست که «آرمیدن در جوار رحمت الهی و دیدار با رسول خدا و دست یافتن به بهشت برین» را دارا بود. آن همه تاکید بر اجر الهی و رسیدن به فوز و رستگاری و نوشیدن از شراب‌های بهشتی و برخورداری از نعمت‌های جاودانی الهی، ایجاد انگیزه جهاد و شهادت می‌کرد، چرا که شهدای کربلا با این دید مرگ را آغاز حیات طیبه در جوار رسول‌الله می‌دیدند، نه پایان یافتن خط هستی و به نهایت رسیدن وجود!
وقتی علی‌اکبر علیه‌السلام به میدان رفت و جنگید و تشنه بازگشت، امام در فرا خواندن او به مقاومت و ادامه نبرد فرمود: به زودی جدّت رسول خدا را دیدار کرده، از دست او سیراب خواهی شد و شربتی گوارا خواهی نوشید که پس از آن تشنگی نیست. (4)
آنگاه هم که سر جوانش را بر دامن نهاده بود و خون از چهره و دندان‌هایش پاک می‌کرد، فرزند را نوید داد که از رنج و اندوه دنیا رسته و به روح و ریحان بهشتی رسیده‌ای. (5)




http://img.tebyan.net/big/1386/10/14...5303817991.jpg

ابریشم 12-10-2010 06:32 PM

سخنی شبیه به این را به فرزند امام مجتبی که پس از مدتی جنگ، نزد امام آمد و آب طلبید، فرمود:
پسرم! کمی دیگر درنگ و مقاومت کن تا جدت رسول خدا را دیدار کنی و از او شربت گوارایی که بعد از آن تشنگی نیست به تو بنوشاند. (6)
این سخنان نیز یادآور این نکته است که شهادت در جبهه، دیدار رسول خدا و سیرابی از آب‌های بهشتی را در پی دارد.
بر اساس همین باور، رزمندگان جبهه حسینی طرف مقابل را خارج از دین، تارک سنت پیامبر، رسوای دنیا و آخرت و رو به آتش دوزخ می‌دانستند. امام حسین علیه‌السلام پس از شهادت سردارش عباس علیه‌السلام در ضمن اشعاری که نکوهش از رفتار شوم دشمنان در کشتن عترت رسول خدا بود، فرمود: «... فَسَوفَ تَلاقَوا حَرَّ نارٍ تَوَقَّدُ» (7) و آنان را در آستانه دیدار با آتش پر شعله دوزخ دانست.
در رجزهای یاران امام نیز، تکیه بر مبادی اعتقادی و پیوند زدن مبارزه با انگیزه اعتقادی و باور داشت قیامت و امید به پاداش خدا و رضای الهی است و رسیدن به بهشت برین موج می‌زند. به عنوان نمونه:
وقتی عمر و بن خالد ازدی به میدان رفت، در رجز خویش گفت: ای جان! امروز به سوی خدای رحمان و روح و ریحان می‌روی و آنچه را که در لوح تقدیرت از پاداش‌های الهی نوشته شده، در می‌یابی؛ پس بی‌تابی مکن، که هر زنده‌ای مردنی است. (8)
«اگر دنیا ارزشمند به حساب آید، سرای آخرت که خانه پاداش الهی است، برتر و نیکوتر است و اگر بدن‌ها برای مرگ پدید آمده‌اند، پس شهادت در راه خدا برتر است.»


پس از وی، پسرش خالد به میدان شتافت و باز به خود تلقین می‌کرد: که در راه رضای خدای رحمان، بر مرگ شکیبا باش، ای پدر! تو به سوی قصرهای نیکو و آراسته شتافتی. (9)
سپس سعد بن حنظله با این رجز پای به میدان گذاشت: صبر و مقاومت بر شمشیرها و نیزه‌ها، صبر بر این زخم‌ها در راه رسیدن به بهشت و حوریان بهشتی. ای نفس! برای آسایش ابدی و خیر جاودانه، تلاش کن و راغب باش. (10)
مسلم بن عوسجه به میدان رفت و ضمن معرفی خود گفت: هر کس بر ما ظلم و تعدی کند، از راه حق کنار رفته و به دین خدای بی‌نیاز کافر شده است. (11)
و عمرو بن مطاع جعفی به میدان شتافت و در رجز خویش، ضمن شیرین و گوارا دانستن جهاد و مرگ در رکاب امام حسین علیه‌السلام، آن را «فوز» و رهایی از آتش دوزخ دانست. (12)

ابریشم 12-10-2010 06:33 PM

http://img.tebyan.net/big/1386/10/20...3115162115.jpg
و بسیاری نمونه‌های دیگر که همه نشان دهنده پشتوانه عقیدتی و ایمانی به مبدأ و معاد در رزم‌آوری عاشوراییان است.
یادآوری مبادی اعتقادی اسلام در کربلا و از زبان امام حسین و یاران او، نوعی خلع سلاح دشمن و زیر سوال بردن هجومشان بر ضد خاندان عصمت بود، هجومی که با هیچ منطق و آیین و مرامی سازگاری نداشت و نشانه خروجشان از دین و فاصله گرفتن از شریعت حضرت رسول اكرم صلی‌الله علیه‌ و ‌آله بود. یادکرد اصول اعتقادی از سوی امام حسین علیه‌السلام نیز به صورت دیگری دفع شبهه آفرینی‌های بعدی امویان را در برداشت. سیدالشهدا علیه‌السلام در مدینه پس از آن که تصمیم گرفت خارج شده به مکه رود، کاغذ و قلمی طلبید و به برادرش محمد حنفیه وصیت‌نامه‌ای نگاشت. این وصیت‌نامه، علاوه بر آن که مظلومیت آن حضرت را در شرایطی که تبلیغات در دست امویان است نشان می‌دهد و امام را وامی‌دارد که برای رفع هر گونه تهمت و جعل و نسبت‌های ناروای بعدی، اصول اعتقادی خویش را به صورت مکتوب بنگارد، مروری بر مفاهیم اعتقادی اسلام نیز به حساب می‌آید. حضرت نوشت:
«حسین شهادت می‌دهد که خدا یکتا و بی‌شریک است و محمد صلی‌الله علیه‌ و ‌آله بنده و فرستاده اوست که حق را از سوی حق آورده است و گواهی می‌دهد که بهشت و جهنم حق است و قیامت حتماً خواهد آمد و شکی در آن نیست و خداوند همه خفتگان در گور را برخواهد انگیخت...»(13) پس از بیان این اصول اعتقادی به ذکر فلسفه قیام خویش، یعنی اصلاحگری و امر به معروف و نهی از منکر، پرداخت، تا هیچ شائبه‌ای در حرکت دینی و مرامی او باقی نماند.

ابریشم 12-10-2010 06:33 PM

توحید در عقیده و عمل

http://img.tebyan.net/big/1386/10/23...0418437181.jpg



رسالت تبیین «مکتب» و تصحیح باورهای مردم در مسائل عقیدتی و بینشی، بر عهده «امام» است. امامان با سخن و عملشان هم صورت صحیح اعتقادات را می‌نمایانند، هم با انحرافات عقیدتی مقابله و مبارزه می‌کنند. این که توحید ناب چیست و خداباوری و عقیده به مبدا و معاد چه نقشی در زندگی دارد و شیوه انبیا و مرامشان کدام است و تداوم خط رسالت در قالب «امامت» چگونه است و دین چیست و اهل‌بیت علهیم‌السلام کیانند و چه مسوولیتی دارند و وظیفه امت در قبال امام چیست، همه و همه جلوه‌هایی از «پیام‌های اعتقادی» عاشورا است. اگر به قیام سیدالشهداء علیه‌السلام از این دیدگاه بنگریم، درس‌‌های عظیمی را خواهیم آموخت و عاشورا را کلاس درسی خواهیم یافت که در سخنان امام و عاشوراییان، متجلی گشته است.
حتی رجز‌های اصحاب امام و خطبه‌های امام و اهل‌بیت، چه قبل از شهادت و چه در مقطع اسارت، پر از نکته‌های عقیدتی است.
علاوه بر بُعد نظری و تبیین خطوط اصلی و روشن دین، تجلی این باورها در عمل آنان، جلوه دیگری از بعد اعتقای مساله است. مثلا «توحید» را نه صرفا از بعد نظری، بلکه توحید در عبادت و اطاعت را نیز در صحنه عاشورا و انقلاب امام حسین علیه‌السلام می‌توان دید و این، بسی آموزنده‌تر و تاثیرگذارتر از جنبه‌ فکری و ذهنی موضوع است. عقیده به خدا و قیامت، نه تنها به صورت یک باور خشک ذهنی، بلکه منشا اثر در زندگی فردی و اجتماعی مسلمان مطرح است و تلاش‌های او را حتی در صحنه مبارزه، جهت می‌دهد. اعتقاد به امامت نیز، نه صرفا در حد یک بحث کلامی و احتجاجات قرآنی و حدیثی در مورد این که پس از پیامبر، چه کسی خلافت دارد، بلکه به عنوان نظام سیاسی و پذیرش ولایت پیشوای صالح و خط مشی منطبق بر قرآن و سنت رسول و این که چه کسی شایسته زمامداری امت اسلامی است، مطرح می‌گردد.
جایگاه اهل‌بیت‌ پیامبر صلی‌الله علیه و آله در جامعه اسلامی نیز از همین زاویه قابل طرح است و نیز اصل مساله رسالت حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله و قرآن و وحی و شفاعت و ... باید هر کدام به نحوی که دارای «پیام» است، در نهضت عاشورا مورد مطالعه قرار بگیرد. تنها در این صورت است که حرکت عاشورایی در امتداد زمان، گسترش و دوام می‌یابد و نسل‌های امروز و آینده را در مورد خطاب قرار می‌دهد و هدایتگر می‌شود.
بعد اعتقادی کربلا نباید مورد غفلت قرار گیرد، هم محتواهای عقیدتی که در مجموعه این حماسه متجلی است، هم اساس نهضت کربلا که برای حفظ باورهای ناب از زوال تحریف بود. این هدف مهمی بود که شهید بزرگی همچون ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام فدای تحقق آن شد.
در سخنان امام حسین علیه‌السلام و یاران او، مفاهیم بلندی از اعتقادات در محورهای خداشناسی، رسالت انبیاء، نقش وحی و قرآن در زندگی، اصالت دین و گمراهی بدعت‌گذاران، زندگی ابدی و حیات پس از مرگ، بهشت و جهنم، حساب و اجر و عذاب، شفاعت، حقانیت امامان برای ولایت و خلافت، وظیفه مردم نسبت به حجج‌ الهی، نفاق دنیاپرستان، استفاده از عقاید دینی برای اغفال مردم و ... دیده می‌شود که جای مطالعه دارد.

ابریشم 12-10-2010 06:34 PM

وحید در عقیده و عمل

عقیده به «توحید» و خداباوری، تنها در ذهن یک مسلمان موحد نمی‌ماند، بلکه در همه شوون و شرایط و زوایای زندگی او سایه می‌افکند. این که خدا کیست و چیست و این شناخت چه تاثیری در زندگی عملی و موضع‌گیری‌های اجتماعی مسلمان دارد، جایگاه این عقیده را در حیات، نشان می‌دهد.
عقیده به خدایی که راست است، راست می‌گوید، وعده‌هایش تخلف‌ناپذیر است، اطاعتش واجب است، نارضایی او موجب دوزخی شدن است، در همه حال، حاضر و ناظر انسان است، کمترین کار انسان از علم و بصیرت او پنهان نیست، مجموعه این باورها وقتی به صورت «یقین» در آید، موثرترین عامل تاثیر‌گذار در زندگی است.

مفهوم توحید، تنها در بینش و دیدگاه نیست، بلکه در بعد عملی، به «توحید در اطاعت» و «توحید در عبادت» تبدیل می‌شود.
امام حسین علیه‌السلام پیشاپیش، از شهادت خود، با خبر بود و جزییات آن را هم می‌دانست. پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نیز مکرر این حادثه را پیشگویی کرده بود. این علم و اطلاع قبلی، نه تنها رای او را بر ادامه راه و ورود به میدان جهاد و شهادت، سست یا آمیخته به تردید نکرد، بلکه شهادت‌طلبی او را افزون‌تر ساخت. آن حضرت با همین ایمان و باور، به کربلا آمد و به جهاد پرداخت و عاشقانه به دیدار خدا شتافت.
حضرت ضمن خطابه‌ای که درباره حرکت خویش و امتناع از بیعت و استناد به نامه‌های کوفیان بود، در پایان، ضمن گلایه از عهدشکنی کوفیان فرمود: «تکیه‌گاهم خداست و او مرا از شما بی‌نیاز می‌کند. «سَیُغنی اللهُ عَنکُم» در ادامه راه نیز وقتی با عبدالله مشرقی ملاقات کرد و او و همراهش اوضاع کوفه و گرد آمدن مردم را برای جنگ با آن حضرت بیان کردند، پاسخ امام این بود که «حَسبیَ اللهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.»


حتی در موارد متعددی اصحاب و بستگان و اقوام او از روی خیرخواهی و دلسوزی آن حضرت را از رفتن به عراق و کوفه بر حذر می‌داشتند و بی‌وفایی مردم و مظلومیت و تنهایی پدرش امیرالمومنین و برادرش امام مجتبی علیه‌السلام را یادآور می‌شدند. هر یک از اینها کافی بود که در دل فرد معمولی، ایجاد تردید کند، اما باور روشن و عقیده یقینی او و خدایی دانستن این راه و انتخاب، سبب شد در مقابل عوامل یاس‌آفرین و تردیدساز بایستد و قضای الهی و مشیت او را بر هر چیز مقدم بدارد. وقتی ابن عباس از امام حسین علیه‌السلام می‌خواست که راه دیگری جز رفتن به عراق برگزیند و با بنی‌امیه در نیفتد، حضرت ضمن تبیین اهداف و نیّات امویان، فرمود: «انّی ماضٍ فی امرِ رسولِ‌الله صلی‌الله علیه و آله حَیثُ اَمَرَنی و اِنّا لله و انّا الیهِ راجعون»(1) و تصمیم خود را در پایبندی به فرمان حضرت رسول و بازگشت به جوار رحمت خدای هستی‌آفرین باز گفت؛ چرا که به حقانیت راه و درستی وعده‌های خدا باور داشت.
«یقین»، نمودی از وضوح و روشنی باور نسبت به دین و فرمان خدا و حکم شریعت است. گوهر یقین در هر جا که باشد، او را مصمم و بی‌باک می‌سازد. صحنه عاشورا جلوه یقین بود. یقین به حقانیت راه خود، یقین به باطل بودن دشمن، یقین به حق بودن معاد و حساب و محاسبه رستاخیز و یقین به حتمیت مرگ و ملاقات با خدا، در درجه بالایی در دل امام و عاشوراییان وجود داشت و جهت‌دهنده مقاومت و کیفیت عمل و ثبات قدم در راه انتخابی بود.
«استرجاع» (گفتن انا لله و انا الیه راجعون) علاوه بر آن که هنگام آگاهی از مرگ یا شهادت کسی گفته می‌شود، در منطق امام حسین علیه‌السلام، یادآور فلسفه بلند هستی و حیات و سرنوشت «از اویی و به سوی اویی» است که بارها امام در طول راه آن را بر زبان آورد، تا این عقیده، جهت‌ دهنده تصمیم‌ها و عمل‌ها باشد.
«یقین»، هم در «موضوع» بود؛ یعنی شناخت روشن هدف و راه و وضعیت، هم در «حکم» بود؛ یعنی تکلیف بودن جهاد و شهادت در آن شرایط به نفع اسلام، هم در عقیده به «خدا» و هم به «آخرت» بود که مقوم اصلی پا گذاشتن در میدانی است که گروهی می‌خواهند جان بدهند و فدا شوند. وقتی وهب بن عبدالله برای دومین بار در كربلا به میدان جنگ رفت، در رجز خویش، خود را با عناوینی همچون «مومن به رب» و «موقن به رب» معرفی کرد. (2)
توحید در نصرت‌خواهی و فقط و فقط بر خدا اعتماد کردن، از جلوه‌های دیگر نقش‌آفرینی عقیده در عمل است. امام حسین علیه‌السلام تنها تکیه‌گاهش خدا بود، نه نامه‌ها و حمایت‌ها و شعارها. وقتی سپاه حر راه را بر کاروان امام بست، حضرت ضمن خطابه‌ای که درباره حرکت خویش و امتناع از بیعت و استناد به نامه‌های کوفیان بود، در پایان، ضمن گلایه از عهدشکنی کوفیان فرمود: «تکیه‌گاهم خداست و او مرا از شما بی‌نیاز می‌کند. «سَیُغنی اللهُ عَنکُم» (3) در ادامه راه نیز وقتی با عبدالله مشرقی ملاقات کرد و او و همراهش اوضاع کوفه و گرد آمدن مردم را برای جنگ با آن حضرت بیان کردند، پاسخ امام این بود که «حَسبیَ اللهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.» (4)
صبح عاشورا نیز، وقتی سپاه کوفه با همهمه رو به اردوگاه امام تاختند، دستانِ نیایشگر امام حسین علیه‌السلام رو به آسمان‌ها بود، وی چنین می‌گفت: خدایا! در هر گرفتاری و شدت، تکیه‌گاه و امیدم تویی و در هر حادثه که برایم پیش آید، پشتوانه منی، چه بسا در سختی‌ها و گرفتاری‌ها که تنها به درگاه تو روی آورده و دست نیاز و دعا به آستان تو گشودم و تو آن را بر طرف ساختی ... . (5)
این حالت و روحیه، جلوه بیرونی، عقیده قلبی به مبدا و یقین به نصرت‌ الهی است و توحید در دعا و طلب را می‌رساند.
هدف اصلی معارف دین، تقرب بندگان به سوی خداوند است. این محتوا حتی در زیارتنامه‌های شهدای کربلا به ویژه زیارت امام حسین علیه‌السلام نیز مطرح است. علی‌رغم تبلیغات سوء و جاهلانه‌ای که شیعه را به بدعت متهم می‌کنند و زیارت قبور اولیاء الهی را شرک می‌پندارند، در فرهنگ زیارت، خود این عمل گامی برای تقرب به خدا شمرده شده است که توحید ناب است. در بخشی از زیارت امام‌ حسین‌ علیه‌السلام که با فراز «اللهم مَن تَهَیأ و تَعَبأ...» شروع می‌شود، خطاب به خداوند می‌گوییم:
خدایا! هر کس که آماده شود و وسایل فراهم کند و به امید دست یافتن به نعمت و موهبتی سراغ یک مخلوق رود، تا از هدایا و جوائز و عطاهای او بهره‌مند شود، آماده شدن و زمینه چیدن من و سفر من به سوی تو و برای زیارت قبر ولی تو است و با این زیارت، به تو تقرب می‌جویم، و هدیه و عطا و جایزه را از تو امید دارم... . (6)
در ‌ادامه نیز با حالت حصر، می‌گوییم: تنها تو را قصد و آهنگ کردم و تنها آنچه را نزد تو است می‌خواهم؛ «فالیکَ قَصَدتُ و ما عِندُکَ ارَدتُ.»
اینها نشان دهنده بعد توحیدی تعالیم شیعی است که مراقد معصومین و زیارت اولیاء الهی را هم معبر و مسیری برای رسیدن به توحید خالص می‌داند و تعبد به امر الهی است که بزرگداشت اینان را توصیه فرموده است.





ابریشم 12-10-2010 09:56 PM

اعمال ماه محرمچرا محرم؟!


پيش از اسلام عرب، جنگ در اين ماه را حرام مي‌دانست و ترك مخاصمه مي‌كرد؛ لذا از آن زمان اين ماه بدين اسم نامگذاري شد.(1) و روز اول محرم را اول سال قمري قرار دادند.(2) در توضيح اين كه چرا ماه‌هاي ديگر كه جنگ در آنها حرام است، محرم ناميده نمي‌شود مي‌توان گفت: چون ترك جنگ از اين ماه شروع مي‌شد به آن محرم گفتند.
اين ماه در مكتب تشيع يادآور نهضت حضرت سيدالشهدا و حماسه‌ جاودان كربلاست.
اين ماه، يادآور دلاورمردي‌هاي ياران با وفاي اباعبدالله الحسين(عليه السلام)، فداكاري‌هاي زينب كبري(سلام الله عليها)، حضرت سجاد(عليه السلام)، و همه‌ اسراي كاروان امام حسين(عليه السلام)، است. اين ماه، يادآور خطبه‌ها و شعارهاي آگاهي‌بخش سالار شهيدان، نطق آتشين حضرت زينب(سلام الله عليها) و خطابه‌ غرّاي زين العابدين(عليه السلام)، است.
اين ماه، يادآور استقامت حبيب بن مظاهر و شهادت عون و جعفر است.
آري اين ماه، ماه پيروزي حق بر باطل است.



http://img.tebyan.net/big/1387/10/21...4195255199.jpg
محرم از منظر ائمه(عليهم السلام)


شيعيان از امام رضا(عليه السلام)، چنين نقل شده است:
«وقتي محرم فرا مي‌رسيد، پدرم خندان ديده نمي‌شد، حزن و اندوه تا پايان دهه‌ اول بر او غالب بود و روز عاشورا، روز حزن و مصيبت و گريه ايشان بود.»(3)
همچنين حضرت امام رضا(عليه السلام) درباره‌ عاشورا مي‌فرمايد:
«كسي كه عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه‌اش باشد، خداوند قيامت را روز شادماني و سرور او قرار خواهد داد.»(4)

ابریشم 12-10-2010 09:56 PM

اعمال شب اول ماه محرم

1ـ نماز: اين شب چند نماز دارد كه يكي از آنها به شرح ذيل است:
دو ركعت، كه در هر ركعت بعد از حمد يازده مرتبه سوره‌ توحيد خوانده شود.
در فضيلت اين نماز چنين آمده است:
«خواندن اين نماز و روزه داشتن روزش موجب امنيّت است و كسي كه اين عمل را انجام دهد، گويا تمام سال بر كار نيك مداومت داشته است.»(5)
2ـ احياي اين شب.(6)
3ـ نيايش و دعا.(7)


اکنون ساعت 05:03 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)