پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   روانشناسی (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=102)
-   -   هوش هيجاني (http://p30city.net/showthread.php?t=30495)

MosiGolpa 02-01-2011 10:14 PM

هوش هيجاني
 

هوش هيجاني (فهم هيجاني)



با فکر کردن به باهوش‌ترين افرادي که مي‌شناسيد احتمالا چند خصيصه بارزشان را به خاطر مي‌‌آوريد، به احتمال زياد اين افراد با کمترين تلاش، بالاترين نمره‌ها را در مدرسه مي‌گرفتند. آنها شغل‌هاي خوبي دارند، ولي در ارتباط با همکارانشان موفق نيستند. و با اينکه دوستان زيادي دارند، ولي روابط جدي شخصي‌شان اندک است.

خصوصيات افراد داراي هوش هيجاني بالا

به چند نفر از موفق‌ترين افراد در زندگي تان فکر کنيد و به خصيصه‌‌هاي مشترکي که آنها با يکديگر دارند. بي‌شک، دايره دوستان اين افراد بزرگ و متنوع است. ارتباطات شخصي‌شان قوي و زندگي خانوادگي شان مملو از افتخار و کاميابي است. آنها نسبت به ديگران، حتي نسبت به کساني که تازه ملاقات مي‌کنند، علاقه نشان مي‌دهند.

آنها رضايت بيشتري از شغل خود دارند، احترام همسالانشان را برمي‌انگيزند و به خاطر خوب انجام دادن مسئوليت شغلي‌شان، از سرپرست خود امتياز و ترفيع مي‌گيرند. آنها عواطفشان بدون رياکاري، احساساتشان بدون نخوت، و اعتماد به نفسشان عاري از هر خودنمايي است. تفاوت بين اين دو گروه، تفاوت ميزان IQ يا ضريب هوشي و چيزي است که EI يا هوش هيجاني ناميده مي‌شود. هوش هيجاني شيوه‌اي پذيرفته‌شده براي ارزيابي موفقيت يک فرد است. شيوه‌اي که امروزه در آمريکا رو به گسترش است.

هوش هيجاني EI و تفاوت آن با IQ

تفاوت بين معلومات کتابي و مهارت در زندگي روزمره و ارتباطات افراد، در واقع همان تفاوت بين IQ يا ضريب هوشي و EI يا هوش هيجاني آنهاست. از اواسط سال‌هاي 1980 مطالعات روزافزوني در اين مورد انجام مي‌شود که هيجانات ما، و واکنش بعدي ما نسبت به آنها، چه مقدار در سلامت عمومي و موفقيت ما در زندگي نقش دارند، و به خصوص در سال‌هاي اخير اين مطالعات به شدت مورد توجه قرار گرفته‌است. در واقع، مطالعات وسيعي انجام شده تا نشان دهد ضريب هوشي بالا به تنهايي لازمه موفقيت نيست.

دکتر ريچارد بوياتسيز، استاد دانشکده مديريت ودرهد (Weatherhead) در دانشگاه کيس وسترن ريزرو (Case Western Reserve) در کليولند، هوش هيجاني را مجموعه‌اي از شايستگي‌ها و توانايي‌هايي مي‌داند که ما را قادر مي‌سازد تا کنترل خود را به دست گيريم و در مورد ديگران نيز آگاه باشيم. به بيان ساده، هوش هيجاني استفاده هوشمندانه از هيجانات است، و در زمينه حرفه‌اي به اين معناست که احساسات و ارزش‌هاي خود را ناديده نگيريم و تاثيرشان را بر رفتارمان بشناسيم. دکتر بوياتسيز مي‌گويد که براي پي‌بردن به شدت ميزان هوش هيجاني، بايد توجه کنيم که چقدر نسبت به ديگران دلسوز و حساس هستيم، و هميشه در نظر داشته باشيم که بالاترين درجه همدلي، درک کردن افرادي است که مثل شما نيستند.

آيا هوش هيجاني ثابت است؟

ضريب هوشي ما حتي با روند بلوغ مان نسبتا ثابت مي‌ماند، ولي هوش هيجاني مي‌تواند قوي‌تر شود. دکتر بوياتسيز مي‌گويد، بسياري از مديران و رؤسا به آن چيزي که مي‌دانند بهتر است عمل نمي‌کنند، و به اين علت شکست مي‌خورند. وي همچنين اضافه مي‌کند، با اينکه براي کودکان، در آن سنين، قوي‌تر کردن هوش هيجاني کار ساده‌تري است، حتي بزرگسالان هم مي‌توانند هوش هيجاني را در خود بپرورانند. به عنوان يک بزرگسال، شکوفا کردن توانايي‌هاي شناختي مشکل است، اما شما در هر سن و هر مرحله‌اي از زندگي مي‌توانيد هوش هيجاني خود را پرورش دهيد.

آموزش مهارتهاي اجتماعي به کودکان براي پرورش هوش هيجاني

براي پرورش هوش هيجاني طبيعتا بهتر است که هر چه زودتر شروع کنيد. کتي کوهن، يک مددکار اجتماعي باليني در فيرفاکس ويرجينيا، حومه شهر واشنگتن دي. سي. است. از نظر او، کمک به کودکان و نوجوانان جهت پرورش مهارت‌هاي اجتماعي قوي بهترين راه است. کوهن 20 سال است که به ايجاد کارگاه‌هاي مهارتهاي اجتماعي براي کودکان که بعضي از آنها فقط سه سال دارند و نوجوانان مي‌پردازد. وي مي گويد، برخي کودکان مي‌توانند علامت‌هاي اجتماعي را به آساني تشخيص دهند. آنها مي‌توانند بلافاصله موقعيت را سبک سنگين کنند. براي برخي ديگر، ارتباطات اجتماعي، مانند زبان بدن يا حالتهاي بيانگر صورت، يک زبان متفاوت است.

آموزش مهارت‌هاي اجتماعي کوهن در گروه‌هاي کوچک و اغلب هميشه با ياري والدين و معلمين صورت مي‌گيرد و شامل تمرين‌هايي براي برقراري بهتر ارتباطات، حل مسئله، مديريت خشم و استرس و حتي تاثير گذاري مثبت بر ديگران در ملاقات اول است. کوهن مي‌گويد، در يادگيري مهارت‌هاي اجتماعي مشکل اغلب افراد، کنترل هيجانات بطور موثر است. و همانطور که دکتر بوياتسيز اشاره مي‌کند ناديده گرفتن هيجانات‌مان مي‌تواند اثر نامطلوبي بر تندرستي، شادي و سلامت عمومي ما بگذارد، بدون اينکه ميزان هوش يا سواد ما مهم باشد. خوشبختانه ارتباطات اجتماعي در هر سني قابل اصلاح است. کوهن مي‌گويد، حتي من هم گاهي مرتکب خطا مي‌شوم و بايد براي برقراي بهتر ارتباط با ديگران خودم را اصلاح کنم.

يک تمرين ساده اما موثر

از يک روش ارتباطي بر پايه تفکر به جاي روشي که احساسات هم در آن دخيل است استفاده کنيد. براي بيان يک عقيده محکم، به جاي اينکه بگوييم، من فکر مي‌کنم...، عبارت من احساس مي کنم... را به کار ببريم. به اين ترتيب عبارت ما معتبرتر و متقاعد کننده‌تر خواهد بود، و احتمالا کمتر به نظر خواهد رسيد چيزي مي گوييم که خود اعتقادي به آن نداريم. و به اين ترتيب ما را از اشتغال ذهني در مورد نگفتن آنچه که بايد مي‌گفتيم و يا گفتن آن به صورت ديگر، رها مي‌کند.

منبع: سايت ـ باشگاه انديشه

MosiGolpa 02-01-2011 10:16 PM

هوش عاطفی یا هوش هیجانی

(یا EQ) شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجان‌های خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EQ بالایی دارد سه مؤلفهٔ هیجان‌ها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق می‌کند (مؤلفهٔ شناختی، مؤلفهٔ فیزیولوژیکی و مؤلفهٔ رفتاری).
گولمن معتقد است، هوش عاطفی بالا تبیین می‌کند که چرا افرادی با ضریب هوشی (IQ) متوسط موفق تر از کسانی هستند که نمره‌های IQ بسیار بالا تری دارند.
با ظهور عصر اطلاعات و ارتقاء ارزش مندی ارتباطات انسانی و هم چنین بروز موقعیت‌های استراتژیک سازمانی، نظریه هوش عاطفی رشد چشم گیری یافته و از مباحث پرطرفدار سازمانی شده‌است. هوش هیجانی، اصطلاح فراگیری است که مجموعه گسترده‌ای از مهارت‌ها و خصوصیات فردی را در برگرفته و معمولاً به آن دسته مهارت‌های درون فردی و بین فردی اطلاق می‌گردد که فراتر از حوزه مشخصی از دانش‌های پیشین، چون هوشبهر و مهارت‌های فنی یا حرفه‌ای است.
هوش هیجانی از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین منطق و هیجان بوده و برخلاف مباحث اولیه در این جا، فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوش مندی تلقی شده‌است به علاوه، شبیه سایر مباحث مطرح درخصوص ماهیت انسان، هوش هیجانی نیز دستخوش دو نوع بحث و گفتگوی علمی و عوام پسند گردیده‌است.
اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام‌های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.
دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب «کار کردن به وسیله هوش هیجانی» اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست که عمیقاً تمامی توانایی‌های فردی را تحت الشعاع قرار می‌دهد.
مدیران و دست اندکاران سازمانی لازم است بر توانایی و قابلیت‌هایی چون هوش هیجانی بیش از پیش مسلط گردند. اگر مدیران و دست اندرکاران مذکور بخواهند به عنوان افرادی کارآمد و اثربخش نقش آفرینی کنند، لازم است از هوش هیجانی و نیز هوشبهر کافی برخوردار باشند. این عقیده با نظریه معتبری که بیان می‌دارد، برای موفقیت در کار به چیزی بیشتر از مغز(هوشبهر) احتیاج است، مطابقت دارد.


MosiGolpa 02-01-2011 10:43 PM

من کتاب جان مایر و پیتر سالووی رو خوندم ، اطلاعات چندانی دست گیرم نشد، یعنی حداقل اطلاعاتی که به کسی سررشته ای از روانشناسی ندارن میده اینه که:
شخص با هوش هیجانی میتونه فریب خشم و غضب رو نخوره و یا برداشت و یا توهین دیگران واسش اهمیتی نداشته باشه و معقول برخورد کنه(واسه مثال میشه گفت: اگه کسی مارو توی جمع مسخره کرد باید با جمع خندید) و در برابر مسائل مختلف توانایی حل مسئله بالایی داشته باشه یعنی اصل مطلب اینه که فرد به خودشناسی یا خودارزش پنداری رسیده باشه و دیگه اینکه
درک احساسات دیگران از رفتار یا چهرشون مثل ایشون :
:confused:
و یا اینه که از خود تلقینی استفاده بشه و ما چندبعدی بشیم، مثل این آقا:

http://www.aidanhiggins.com/images/e...telligence.jpg

و دست آخر اینکه باید احساسات و عواطف بروز داده بشن یا نه؟
همه اینها برداشتای من بود، که از خوندن مطالب و کتابی که گفتم گرفتم که مطمئنم دقیقا هوش هیجانی این نیست،
الان هدفم اینه که اگه کسی اشراف کامل به این موضوع داره، تعریفی قابل درک و ملموس و عینی واسمون بیاره؟(در صورت امکان با مثالهای روزمره)

با تشکر ---

http://www.psychometric-success.com/images/EI0201.gif

GolBarg 02-01-2011 11:11 PM

ممنونم دوست عزیز از مطالبی که گذاشتین...:53:

فقط دو نکته

در پست دوم شما مطلبی که گذاشتین بعضی از مطالبش لینک میشه به ویکی پدیا برای همین قبل از ارسال مطلب همه مطلبتون رو انتخاب کنید و دکمه حذف لینک یعنی اینو http://www.p30city.net/images/editor/unlink.gif بزنید.


و اینکه قبل از ایجاد هر مطلبی در جعبه پایین سایت جستجویی داشته باشین تا اگر قبلا دوستان این مطلب رو زدن مطلب شما تکراری نباشه.

من هم قبلا این تاپیک زدم.


هوش هیجانی و ضرورت آن در فرزند پروری

خیلی خوشحالیم که در اینجا فعالیت می کنید.
منتظر دیگر فعالیت های خوب شما هستیم.:53:

MosiGolpa 02-01-2011 11:35 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط mina110 (پست 205411)
ممنونم دوست عزیز از مطالبی که گذاشتین...:53:

فقط دو نکته

در پست دوم شما مطلبی که گذاشتین بعضی از مطالبش لینک میشه به ویکی پدیا برای همین قبل از ارسال مطلب همه مطلبتون رو انتخاب کنید و دکمه حذف لینک یعنی اینو http://www.p30city.net/images/editor/unlink.gif بزنید.


و اینکه قبل از ایجاد هر مطلبی در جعبه پایین سایت جستجویی داشته باشین تا اگر قبلا دوستان این مطلب رو زدن مطلب شما تکراری نباشه.

من هم قبلا این تاپیک زدم.


هوش هیجانی و ضرورت آن در فرزند پروری

خیلی خوشحالیم که در اینجا فعالیت می کنید.
منتظر دیگر فعالیت های خوب شما هستیم.:53:

ممنون از دقت عملتون
من لینکها رو بدلیل رعایت رفرنس حذف نکردم که باشه چشم
و در مورد تاپیک هم بنده همین کار رو کردم و "هوش عاطفی" و "هوش هیجانی" رو سرچ کردم ولی تاپیکی پیدا نشد! واگر هم الان داخل جستجویه پیشرفته بالای صفحه سرچ کنید فقط همین تاپیک پیدا میشه

GolBarg 02-02-2011 01:04 AM

منم از توجه تون تشکر میکنم...:53:

خوب برای بیان رفرنس میتونین اخر پست ذکر منبع کنید...ما هم به قانون کپی رایت احترام میزاریم...:)

در مورد سرچ هم من سرچ کردم تاپیک خودم اول اومد...دیگه نمیدونم چرا واسه شما جواب نداده....{قاط}

از ادمین سایت جویایی این موضوع میشم:)

باز هم سپاس:53:

bigbang 02-02-2011 11:59 AM

الان من با این اوصاف هوش هیجانیم باید زیر صفر باشه ! در واقع خنگ هیجانیم خیلی بالاست !!
چی کار کنم الان من؟؟
حالا مثلاً یکی نمیتونه خوب ارتباط برقرار کنه با دیگران بهش چی میگن ؟
بعدشم من نمیتونم به چیزی فکر کنم ولی بعدش بگم احساس میکنم
خوب آدم با مغزش فکر میکنه عقلش بهش یه چیزی میگه
شاید در مواقعی حس ششم دخیل باشه ولی احساس نه !

من نمیتونم تا یکی رو میبینم زود از خودم شادی یا احساس نشون بدم چون فکر میکنم جلف میشم یا خودمو کوچیک میکنم در واقع به قول امروزی ها زود بُر نمیخورم . به هر حال آدم یه چیزی به اسم عزت نفس داره که باید در هر شرایطی ازش مراقبت کنه .
هیچ آدمی نیست که بتونه با همه خوب باشه
چون طبع بعضی آدمها همینجوری طبیعی ((بدون دلیل)) با هم نمیسازن.
اما در کل من بیشتر فضایی که افراد در اون تربیت میشن رو دخیل میدونم تا مثلاً هوش یکی تمام بچگیش سرکوب بشه چطور میتونه تو بزرگسالی آدم شادی باشه ؟

MosiGolpa 02-02-2011 04:34 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط bigbang (پست 205461)

من نمیتونم تا یکی رو میبینم زود از خودم شادی یا احساس نشون بدم چون فکر میکنم جلف میشم یا خودمو کوچیک میکنم در واقع به قول امروزی ها زود بُر نمیخورم . به هر حال آدم یه چیزی به اسم عزت نفس داره که باید در هر شرایطی ازش مراقبت کنه .
هیچ آدمی نیست که بتونه با همه خوب باشه
چون طبع بعضی آدمها همینجوری طبیعی ((بدون دلیل)) با هم نمیسازن.
اما در کل من بیشتر فضایی که افراد در اون تربیت میشن رو دخیل میدونم تا مثلاً هوش یکی تمام بچگیش سرکوب بشه چطور میتونه تو بزرگسالی آدم شادی باشه ؟

اول از یه داستان واقعی شروع میکنیم:
حدود 3هفته پیش علیرضا خمسه در رادیو7 (شبکه آموزش 11شب ) حدود 6شب مهمان بود واز زندگیش تعریف میکرد، داستانی که تعریف کرد این بود:
ما چند برادریم(6تا یا 7تا ) و همه ما از لحاظ فیزیکی و اندامی شبیه به هم هستیم و با یه فرم بینی، یک استیل و با خصوصیات اخلاقی مشابه(منظورش رفتاری بود، یعنی خوش اخلاقی و..) فقط یکی از برادرام ظاهرش سیه چهره و قد بلند بود و در تمام مدت من این سوال توی ذهنم بود که خدایا چرا اون سیه چهره هست و ظاهرش با ما فرق داره،
این سوال 36 سال توی ذهن من بود تا اینکه رفتم عکاسی و عکاس به من گفت من برادری دارم که خیلی شبیه به شماست و من هم گفتم: اتفاقا ما هم یه برادر داریم که خیلی به شما شبیه. و با هم قراری گذاشتیم و از این طریق مادرامون با هم آشنا شدن و اونجا بود که متوجه شدیم اون شبی که مادرها برای زایمان به بیمارستان رفته بودن یک شب بوده و اونجا بچه ها با هم جابجا شدن.
و ما که برادره جدیدی پیدا کرده بودیم خوشحال بودیم ولی متوجه شدیم اصلا از لحاظ اخلاقی شبیه به ما نیس و یه آدم دیگه و جدی ایه و ما با هم رفت و آمد داشتیم تا اینکه به دلیل بوجود نیومدن محبتی بینمون رابطه ای پیدا نکردیم و الان 1سالی هست ندیدیمش ولی همچنان برادر قبلی خودمون رو میبینیم و رابطمون پا برجاست{جشن پتو}
پس درسته حق باش شماست، شخصیت به محیط در ارتباطه ولی وقتی تربیت محیط اشتباه باشه و ما خودمون بدونیم که اینطوره، آیا درسته که توی این وضعیت بمونیم؟ این تربیت غلط خانواده هاس که موجب بوجود اومدن یه سری تفکرات و عقاید غلط میشه،

اگه انسان قابل تغییر نبود، هیچ وقت آفریده نمیشد تا به کمال برسه، اما متاسفانه عده ای فقط کمال از درون رو درک کردن و علت پیشرفت جوامع دیگه اینه که فقط به این دنیا اعتقاد دارن و بخاطر همین دو دستی چسبیدن و برای خودشون توهمی نزدن تا مانع پیشرفت بشه یعنی خود شخص اینو مانع پیشرفت میکنه وگرنه امام علی(ع) فرموده: طوری در دنیا زندگی کن که انگار تا همیشه زنده ای و طوری با مردم برخورد کن که تا دمی زنده ای
در صورتی که حتی توی اخلاق اسلامی هم به کمال بیرون ذکر شده:

خنده رو بودن: خنده رو بودن نشانه لوز بودن و دسته پایین بودن نیس بله درسته چندین مدل لبخند داریم ولی منظور توی هر کجا لبخند جلف و یا خجالتی و یا زیرکانه ... نیست، بلکه لبخندی از صمیم قلب و واقعی و با اعتماد بنفس هست که این لبخند نشانه قدرته و نشون میده شما بخود و توانایی هاتون اطمینان دارین و میتونید اوضاع رو کنترل کنید و عزت نفس بالایی دارین. که این جزء زبان بدن محسوب میشه

با لبخند وشادبودن فرکانس میفرستین: من آدم جذاب، واقعگرا، شاد، صادق ، قدرتمند باحال، هستم
که این لبخند اینجوری نیس که شما حالتی انفعالی داشته باشین و بی حال و آویزون، بلکه محکم و سره حال هستین
چه اشکالی داره وقتی شما محکم وایسادین و جدی صحبت میکنین، لبخندی هم به لب داشته باشین و(البته وقتی صحبت میکنید ) شاد باشید، این نشانه جلف و سبک بودن نیس بلکه نشانه قدرت هست و شما میتونید احساساتتونو کنترل کنید.(یک نگاهی به استادای دانشگاه بندازین و یا به شرکت مهم و خاصی برین ببینید با شما چجوری برخورد میکنن)

البته نیش تا بنا گوش باز بودن و رعایت محیطو نکردن و دنبال لبخند طرف مقابل و جذب کردنش اشتباه کامله

نشانه جلف بودن به نوعی خاص لباس پوشیدنو همیشه سرخوش بودن و حتی جاهای منطقی مثل کلاس درس و صحبت با فردی محترم(که اگه بتونید ) مسخره بازی در آوردن و با شوخی جو کاملا رسمی و منطقی رو خراب کردن و جلب توجه با ادا و اصول و یه جورایی شلوغ کردن بچگانه و ناخردانه هست که این افراد خیلی تحرک دارن و ریلکس نیستن و آرامشی توی صورتشون نیست و مهمتر راه رفتن، که بیانگر کلی شخصیت و جالت روحیه شخصه، که برای یک فرد جلف همراه با یکم اغراق قابل رویته که مملو از فرکانس توجهه و بعد طرز صحبت کردن با اشوه و ناز و دنبال تایید شخص بودن
و ما چه پسر و چه دختر، هر دومون وقتی شخص روبرومون جدی و محکم و با لبخند و شاد و پر انرژی صحبت میکنه خیلی بیشتر لذت میبریم و بهش جذب میشیم تا اینکه شخصی جلف باشه و بخواد بی مورد نیشش باز باشه و ادا یریزه و ناز مارو بکشه

حتما تابحال مجری شبکه یک "آزاده نامداری" رو دیدین که همیشه شاد و سره حال و خوش برخورد و خودمونیه، جلفه؟


دوم اینکه هیچ علمی جز پرستاری(و راننده ها) نمیگه که شما در برخورد اول باید عیاق بشین و خیلی خودمونی برخورد کنید بلکه برخورد اول باید کاملا جدی باشه و آنقدر اثر داره که حتی بعد از گذشت چندین سال دوستی که با هم خودمونی شدین، باز هم اثر خودشو داره و شخص حساب میبره. {قیژه}
منظور از جدی بودن شق و ورق و بی حس صحبت کردن و با چهره جدی نیس، جدی صحبت کردن یعنی داشتن چهره ای منطقی هست و وقتی شما منطقی هستی با لبخند هم صحبت میکنی به آدمای که روابط عمومی خوبی دارن نگاه کن، محکم صحبت میکنن و چهره ای منطقی دارن و با حس صحبت میکنن

این افراد که شمارشون زیاده با همه کس میتونن بر بخورن و البته نیازی به دوستی نیس، مثلا شما نیازی به دوستی با لات محلتون ندارین و اگه باهاش سلام علیک داشته باشین و کمی احوالشو بپرسین حتما جواب کارتونو میبینین، مثلا وقتی با ماشین داخل کوچتون شدی و اونم از جلو در اومد، با اون همه ادعاش بهتون راه میده ولی اگه رابطه ای باهاش نداشته باشین مطمئا باشید به هیچ عنوان راه نمیده، و یا باید شما راه بدین یا کفک بخورین{B Adabi} و شـــــاید بزنین که عواقب وخیمی پشتش هست. پس هر وقت رد شدین میگین :cool:

که این خودش هوش هیجانی هست که شما متوجه میشین شخص به چی فکر میکنه و چی میخواد



تا بحال برای یکبار هم با فردی برخورد کردیم که شاد و صمیمی و پرانرژی هست ولی سنگین و متین و عاقل و ریلکس هست، بنظرتون این فرد جلفه؟ فکر میکنید اینجوری برخورد کردن خیلی کار داره، احساسات این فرد رو بهتون میگم:

1.اعتماد بنفس، من این کلمه رو بکار نمیبرم بلکه ملموس تر میگم، چون این کلمه کلیه،
1.خودشو خوب میبینه و خودشو خیلی خیلی دوست داره و از خودش لذت میبره و بخاطر همین دوست داشتنیه و وقتی میبینیمش قلوپ میره سرجاش توی قلبمون
2.افراد رو دوست داره ولی بهشون وابسته نیس و سعی نمیکنه جذبشون کنه
3.نظر دیگران واسش مهم نیست ولی جواب شخص رو میده و شخص کاملا قانع میشه
4. احساس میکنه تسلط کامل روی فرد داره ولی سودجو نیس
5.آرامش کاملی در خود احساس میکنه
6. احساس قدرت میکنه با تمام تواضعش فردی قدرتمند هست چون بسیار قدرتمند هست متواضع هست، در حدی که بهش جسارتی کنید کاری بهتون نداره و دنبال دلیل حرفتون میگرده تا حلش کنه . با استفاده از هوش هیجانی اینکارو میکنه چون میدونه اینقدر بزرگه و حتی تحمل کردن جسارت شما بر بزرگی اون میافزاید و بخاطر این افزوده شدن کاری نمیکنه چون اینجوری حال میکنه
7.حسود نیست
8.از پیشرفت دیگران خوشحاله چون خودشو کوچیک نمیبینه که ناراحت بشه و حسادت کنه و اگه از کسی هم تعریف میکنه بخاطره خودشه چون خودشو داره بزرگتر میکنه
9. دلیل صمیمی صحبت کردنش بزرگ دیدنه خودشه چون اینقدر خودشو بالا میبینه که انگار یه درخت چنار از کمر خم شده و بخاطر اینکه این حسشو ارضا کنه با شما گپ میزنه(البته این در صورتیه که با شما فاصله سنی و یا جایگاه اجتماعی زیادی داشته باشه هست) و بهتون ارزش میده و باهاتون همدلی میکنه ولی به هیچعنوان همدردی نمیکنه
10.فکر میکنه هر مشکلی رو میتونه حل کنه و واقعا حل میکنه چون میدونه از حسش چجوری استفاده کنه و به رفتارش انتقال بده تا کاملا تاثیر بذاره
11.احساس قدرت بدنی بالایی داره
12.فکر میکنه با بقیه فرق داره و بقیه یه جورایی دارن اشتباه میکنن که فکرش درسته چون همچین آدم کاملی کم پیدا میشه
13.فکر میکنه جالب و درست و صریح صحبت میکنه که باز هم درسته
14.خودش رو کاملا مسلط بر حرفه اش میدونه
15.تمام احساسات شما رو میخونه چرا ؟
16.چون توی زمان حال سپری میکنه و هیچی ذهنشو مشغول نمیکنه و وقتی داره با شما صحبت میکنه فقط در حال صحبت با شماست و هیچ فکر پلیدی و تردیدی توی ذهنش نیس که بخواد شما رو جذب کنه بلکه اگه قصدی داشته باشه از همون ابتدا اینجوری برخورد کرده یعنی هدفش از مذاکره با شما همین بوده و با همون آرامش و جذابیتش برنامه ریزی کرده و در طول مذاکره استرس و چکنم چکنم نداره چون قوی برخورد میکنه
17.از زندگیش لذت میبره چون راهش با هدفش یکی هست
18.اون از شخصیتی که داره لذت میبره
19. و از تاثیر گذاشتن روی شما و در چنگال داشتن و احترام شما هم لذت میبره
20.از اینکه به شما احترام میذاره فوق العاده لذت میبره چون حالت خاصی بهش دست میده و احساس ارزشمندی و بزرگی میکنه و شاید کارهای مهمی هم براتون بکنه که احساس کنید خیلی با معرفته ولی اگه متوجه بشه واسش خیلی ارزشی قائل نیستین باهاتون خوب برخورد میکنه و اصلا کینه ای نیس ولی هیچ کاری واستون انجام نمیده.
21.به هیچکس وابستگی عاطفی نداره
22.ترسی از تایید نشدن هم نداره
23.دوست نداره کسی اونو در حال افتادگی ببینه و بخاطر همین همیشه سره حال و با انرژیه
24.خیلی تو خودش نیس مثلا در کل روز 2-3دقیقه چون واقعا میدونه همه اش توهمه و در درون نباید سیر کرد
25.با خودش اصلا درگیر نیس و بخاطر همین وقتی صحبت میکنه مطمئن و با قدرت صحبت میکنه و هماهنگی و اطمینان خاطری از خود داره که حتی فرد هم نمیتونه بهش نزدیک بشه چون خودشو در حد اون نمیبینه و مخاطب فکر میکنه خیلی از اون داناتر و عاقل تره در صورتی که اینطور نیس اون فقط در اینکه چجوری خودشو مدیریت کنه عاقل هست
26.خوش بین و امیدواره
27.چیزی واسش ارزش چندانی نداره که وقتی از دستش بده یا بدستش نیاره احساس کمبود یا نقص کنه
28.احساس میکنه خیلی شیک پوش و خوش تیپه
29.احساس میکنه همه میپسندنش
30. هیچ محدوده و مرزی برای خودش تعیین نکرده، با اینکه آدم اخلاقی هست
31.به آزادی خودش ایمان داره
32.فقط و فقط طبق نظر خودش عمل میکنه و وقتی که نظر شما مثل طرز تفکر اونه با شادی سرشو تکون میده واحساس میکنه شما هم میتونید مثل اون قوی باشید
33.به خرافات و بعضی اعتقادات خنده دار مثل دود کردن اسفند در قرن21 برای رفع چشم زخم اعتقادی نداره (نمیدونم با اینکه آدما به خدا اعتقاد دارن چجوری این خرافاتو قبول میکنن، پس اعتقاد به خدا یعنی چی)

34.شما هیچوقت به شخصیت و ماهیت واقعی اون پی نخواهید برد،


اگه دقت کنید تمام خصوصیات اخلاقی که این شخص داره درسته و در روانشناسی و دین ما هم به این خصوصیات تاکید شده:

اعتماد بنفس بالا،تواضع، عزت نفس، خوشرویی، احترام به دیگران، انتقاد پذیر بودن، نرم و ملایم صحبت کردن، ورزش، کنترل خشم و حسادت،همدلی، همدردی در صورت توانایی، امیدوار بودن،قانع بودن،تمیز و آراسته بودن، و..

راه کمال و موفقیت از بین مردم عبور میکنه

GolBarg 02-21-2011 05:14 PM

هوش هیجانی

بخش هوش هیجانی انسانها کمتر معرفی شده است این توان غیر قابل توصیف مجهول مانده است و تحقیقات علمی نشان می دهد 70%موفقیت انسانها مدیون هوش هیجانی است .

این واقعیت که بخش روانی درجامعه انسانی امروز نادیده گرفته میشود نمی توان رد کرد چرا که ما برای حضور درجامعه واجتماع به ظاهرمان خیلی اهمیت میدهیم ،آراسته بیرون می آییم سعی میکنیم خوشبو باشیم ،اما آیا پیش آمده که روزی ساعتی ، حتی لحظه ای به درونمان فکر کنیم روانمان را هم درمقابل یک آئینـه قراردهیم تامیزان آسیب پذیری یا اختلالات روانیمان راهم ببینیم چه بسیارند افرادی که با بیماریـهای روان رنجوری همچون افسردگی، اضطراب،وسواس،…روز را به شب می رسانند ودر فراز ونشیب زندگی روز مرگی را ادبیات گفتاری و کرداری خویش نمودند،هیچ انگیزه ایی برای جلو رفتن ندارند و خلاقیت و نو گرایی را اصلا”تجربه نمی کنند .

اما توانایی انجام آنها را دارند فقط گرفـتــــار نوعی ناتوانی تلقینی شده اند امروز علم روانشـناسی و مطالعات روانشناختی نشان می دهد، که بــــــــرای کمک به این انسان ها از هوش هیجانی آنها به عنوان بهـترین عامل مؤثر در طرح درمان یـــــــــــا روان درمانی و رفتار درمانی استــــفاده کرد ، درمانگر ، مشاور، روانشناس و مددکار اجتمـاعی با انجام یک تست روانشناختی با پایایی و روایی بالا می تواند دریافت کند نـوع توانایی تحمــل هیجانی فرد را یعنی در مقابل هیجانات مثبت ومنفی چقدر مقاومت نشان می دهد آیا زود میـــدان مبـارزه را ترک می نماید و بازنده می شود یا نه در مقابل حوادث زنــــــدگی و موج هیجانات متفاوت مقاومـت درستی از خود نشان می دهد .
انعطاف پذیری دردرمان برای مراجع که توسط درمانگر و تشخیص داده میشود قدم قدم موفقیت در درمان را نشان می دهد . پذیرش تکالیف از سوی مراجع در طرح درمان همیشه بـــه سادگی اتفاق نمی افتاد اما قابل توجه همکاران گرامــــی شناخت توان هیجانی مراجع یک اصل اساسی اسـت که بتوان آنرا با توجه به استعدادهای خود تغییر داد مراجــــــــع از سلامت روانی برخـوردار نیـست لذا نمی توان انتظار داشت که بتواند خیلی به سرعــــــت در طرح درمان تغییر را بپذیرد و منتظر یـک معجزه باشیم.

توانمند سازی نه وابستـــــــگی لازم وضـروری است. توانمند سازی اصل قابل قبول دو طرف است یعــنی هم مشاور وهم مراجع برای مشاور مهم اســـتچون می داند با این ابزار می تواند سریع ومستمر تغییر ایجــاد و ماندگاری آن هم بسیار بالاست و برای مراجع هم این بسیار جذاب است چرا که خود به تصمیم می رسد نه مشاورو درمان گــربرای او تصمیم بگیرید . پس در طرح درمان هوش هیجانی افراد در نظر بگیرید و توان هوش را برای تغییر افراد خیلی جدی بگیریم .


به عنوان مثال معاشرت اجتماعی یک مراجع ضعیف است ، یقیـنا” این فرد از توان تحمل هیجانی ضعیفی برخوردار است می توانیم با ارتقاء هوش هیجــانی او را در این ناتوانی به توانایی قابل قبولی برسانیم . ترس او از اجتماع و جمع از خود آن افراد نیست بلکه از بازتابهایی است که او باید نسبت به آنها عکس العمل نشان می دهد . عینا” برای معرفی خود در جمع چند نفری مشکلات عدیده ای دارد و همیشه از این کــــــــــار حذر می نماید اینجا لازمه این مراجــع توجه جدی به آستانه تحمل هیجانها ی اوست . که تعیین کنندهء میزان معاشرت اجتماعی است.



از آنجائیـکه در جامعه شناسی به عنوان یک اصل ثابت انسان را موجودی معرفی مینماید و حقیقت هم همین است ضرورت کمک به افراد منزوی از جمع و اجتماع اساسی است. بهترین کمک به مراجعین معرفی هیجانی آنهاست به تعبیر زیبای گالیله «ما نمی توانیم چیزی را به کسی بیاموزیم مگر ریشه آن در فطرت وجودی وی تعریف شده باشد » علم روانشناسی برای ارتقاء سطح روابط بین فردی یک علم کم نظیراست و از سایر علوم هم کمک میگیرد مثلا جامعه شناسی پایه روانشناسی است چون نهاد خانواده، سپس جامعه و اجتماع ازسوی جامعه شناسی شناخته میشوند و روانشناسی روابط بین آنها را با شناختی که جامعه شناسی به وی داده است را تعریف می نماید .


«نگارش همایون قسمتی مدرس دانشگاه ،مشاور خانواده»


GolBarg 02-21-2011 05:20 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط mosigolpa (پست 205410)
من کتاب جان مایر و پیتر سالووی رو خوندم ، اطلاعات چندانی دست گیرم نشد، یعنی حداقل اطلاعاتی که به کسی سررشته ای از روانشناسی ندارن میده اینه که:
شخص با هوش هیجانی میتونه فریب خشم و غضب رو نخوره و یا برداشت و یا توهین دیگران واسش اهمیتی نداشته باشه و معقول برخورد کنه(واسه مثال میشه گفت: اگه کسی مارو توی جمع مسخره کرد باید با جمع خندید) و در برابر مسائل مختلف توانایی حل مسئله بالایی داشته باشه یعنی اصل مطلب اینه که فرد به خودشناسی یا خودارزش پنداری رسیده باشه و دیگه اینکه
درک احساسات دیگران از رفتار یا چهرشون مثل ایشون :
:confused:
و یا اینه که از خود تلقینی استفاده بشه و ما چندبعدی بشیم، مثل این آقا:


و دست آخر اینکه باید احساسات و عواطف بروز داده بشن یا نه؟
همه اینها برداشتای من بود، که از خوندن مطالب و کتابی که گفتم گرفتم که مطمئنم دقیقا هوش هیجانی این نیست،
الان هدفم اینه که اگه کسی اشراف کامل به این موضوع داره، تعریفی قابل درک و ملموس و عینی واسمون بیاره؟(در صورت امکان با مثالهای روزمره)

با تشکر ---


من کتابی در این زمینه مطالعه نداشتم....من با صحبت های شما موافقم:)...فقط مثالی که زدین رو نظرم اینه که درست به نظر نمی آید

خوب فردی که از هوش هیجانی مناسبی برخوردار هست زمانی که در جمعی مسخره میشه با کنترل خودش به راحتی میتونه احساس ناراحتی شو بگه...

منم دوست دارم بیشتر بدونم در زمینه هوش هیجانی...شما بغیر از این کتابی که گفتین کتاب دیگه ی هم مطالعه کردین؟

MosiGolpa 02-26-2011 12:08 AM

من خیلی دنبالش بودم و مشاور دانشگاهمون کتاب دانیل گلمن رو معرفی کرد که تو اینتزنت پیدا نکردم، گفت خیلی بیشتر از این(کتاب جان مایر و پیتر سالووی) دستگیرت میشه

قسمتی از این کتاب:

هوش هیجانی-یک کتاب در یک مقاله

دانیل گُلمن، ترجمه: نسرین پارسا، تهران: رشد، 1380، 424 ص، وزیری.

قرن هفدهم، قرن انقلاب صنعتی است و نماد شروع این حرکت، ماشین بخار جیمز وات بود. اما هنوز دیری نپاییده بود که فتوحات صنعتی یکی پس از دیگری ، رخ نمود و مردمانِ رنج دیده گمان کردند که این قافله آنها را در شهر پریان جای خواهد داد و با این امکانات، دیگر جایی برای فقر و بی نوایی باقی نخواهد ماند و اضطراب و ترس، از جوامع انسانی رخت برخواهد بست.

این قدرت که با اندیشه های اُمانیستیِ (انسان گرایانه) دوران نوزایی(رُنسانس) آمیخته شده بود، این گمان را برای بسیاری زنده کرد که انسان نیز به سان یک ماشین است و می توان همه چیز او را کنترل کرد: از یک سو محرّک وارد می شود و از سوی دیگر، پاسخ دریافت می شودR( --- )S .

قبل از صنعتی شدن جوامع و پیچیده شدن روابط انسانی ، هیجانات به طور طبیعی ظهور پیدا می کردند و مأموریت خود را انجام می دادند و ارگانیزم نیز به طور طبیعی این هیجانات را تحمّل می کرد و عواطف، به گونه ای طبیعی عملکرد خود را انجام می دادند. لذا آهنگ زندگی به آرامی در حرکت بود و به ندرت، کسی از استرس و فشار روانی شرایط اجتماعی و کاری شکایت می کرد. پدر خانواده صبح سر کار می رفت و ظهر، نهار را در کنار خانواده صرف می کرد و بعد از کمی استراحت به سر کار خویش بازمی گشت. فرزندان نیز بسیاری از اوقات، همراه پدر بودند. این تعاملات، فضای روانی خانواده را بی آن که متوجه باشند، تلطیف می کرد و فضایی آکنده از مهر و محبّت، دلبستگی و... ایجاد می کرد که هر کدام آنها آرزوهای نایافتنی بسیاری از خانواده های عصر تکنولوژی است.

و داستان ما از همین جا شروع می شود. انسان مُدرن ، که در میان هزاران دستگاه پیچیده، ژست سروری بر تمام دوره های تاریخی را گرفته است، اکنون عاجزانه همان دلبستگی در خانواده را طلب می کند. مادران به آرزو نشسته اند که فرزند جوانشان نگاهی از

روی مهر و عاطفه از جنس همان نگاه های سنّتی به آنها بیندازند. گویا ما در بین مصنوعات خویش گم شده ایم و روابط را به گونه ای طرّاحی کرده ایم که مفهوم «مادر»، جایگاه خویش را در بین طرح واره های ما از دست داده است.

«بر اساس یک گزارش، آمار مربوط به قربانیان زیر دوازده سال نشان می دهد که در 57 درصد موارد، قاتل، والدین کودک یا ناپدری یا نامادری بوده اند. تقریباً در نیمی از این موارد، والدین می گویند که تنها سعی داشته اند کودک را ادب کنند. محرّک آغازین این ضربات مهلک، تخلّفاتی چون ایستادن کودک در مقابل تلویزیون ، گریه کردن یا کثیف کردن کهنه خود بوده است». (هوش هیجانی، ص 16).

«اخبار روزانه، مملو از گزارش هایی در زمینه از هم پاشیدگی مدنیّت و امنیّت است و از قتل و خونریزی هایی حکایت دارد که از عنان گسیختگی هیجان های خبیث، ناشی می شوند؛ اما این اخبار، صرفاً روند خزنده ای را منعکس می کنند که از طغیان هیجان ها در زندگی ما و افراد اطراف ما پدید آمده است. هیچ کس از این موج هولناکِ برون ریزی و تأسّف ، دور نمی ماند. این موج به طرق مختلف به زندگی ما راه پیدا می کند».(ص 16 - 17).

حال که سرنوشت ما ، با جوامعی چنین (جوامع توسعه یافته) گره خورده است، باید دو متغیّر را تا آن جا که می شود دست کاری کرد: ابتدا تا حدّ امکان فضای زندگی شهرنشینی ، صنعت ، و... را طوری طراحی کنیم که عوامل ایجاد فشارهای روانی را به حداقل برسانیم. این بخش، خود، مباحث مفصّل و پیچیده ای دارد که باید در جای خود به آن پرداخت. متغیّر دوم، خود ما انسان ها هستیم که می باید ظرفیت های سازگاریِ تک تک افراد جامعه را بالا ببریم و از این طریق، این تکنولوژی عظیم را در خدمت رفاه و آسایش و رشد و تعالی خویش به کار بریم.

اهداف نویسنده

کتاب آقای گلمن، دقیقاً در همین راستا نوشته شده است.او معتقد است امروز، ما به جایی رسیده ایم که برای کنترل معضلات و تبعات پرخاشگری ، افسردگی و... که زندگی امروز ما را به طور جدّی تهدید می کند، چاره ای بیندیشیم. با توجّه به وجود سیستم های پیشرفته حمایت اجتماعی و امنیتی، آمار ناراحتی های روانی رو به فزونی است و صفحات «حوادث» روزنامه ها را پرکرده است.

گلمن معتقد است که بسیاری از مشکلات ذکر شده ناشی از عدم کنترل ما بر روی هیجانات است. لذا اگر ما سعی کنیم در کنار آموزش های علمی فرزندان و جوانانمان، مقولاتی مثل «سوادآموزی هیجانی» ، «خودشناسی»، «خودسازی» و «هوش هیجانی» را نیز قراردهیم، آنها یاد خواهند گرفت وقتی عصبانی شدند به جای اسلحه از زبان و به جای زور از همدلی استفاده کنند و بتوانند هیجانات خود را شناسایی ، کنترل، و هدایت کنند.
پیشینه نظریه هوش هیجانی

گلمن برای طرح این بحث، مدیون دانشمندان زیادی است که با ارائه تحقیقات خویش، راه را برای کتاب هوش هیجانی هموار کرده اند.

سال های زیادی بر روان شناسی حاکم بود که مهم ترین استعداد افراد را بهره هوشی یا هوشبهر )IQ(می نامیدند و با همین استعداد، پذیرش و گزینش کارمندان را انجام می دادند که افراد، یا باهوش هستند یا نیستند و به هر حال، چنین زاده شده اند و کار زیادی برای آنها نمی توان انجام داد. این طرز تفکر در جامعه آن زمان - که گاردنر آن را «دوران تفکّر هوشبهری» می نامد - نیز نفوذ کرده بود.

کتاب «قالب های ذهن» (1)

اثر مهم گاردنر (2)

در سال 1983.م بیانیه ای در ردّ دیدگاه هوشبهری بود. به گفته این کتاب، هوش واحد و یکپارچه ای وجود ندارد که موفقیت در زندگی را تضمین کند، بلکه طیف گسترده ای از هوش - که هفت نوع اصلی دارد - وجود دارند که عبارت اند از : استعداد کلامی ، استعداد ریاضی - منطقی، استعداد جنبشی و انعطاف جسمانی، استعداد فضایی، استعداد موسیقی، استعداد مهارت های اجتماعی و بین فردی و استعداد درون روانی.

گاردنر ده سال بعد، این جمله را نوشت: «هوشِ بین فردی، توانایی درک افراد دیگر است؛ یعنی این که چه چیزی موجب بر انگیختن آنها می شود، چگونه کار می کنند و چگونه می توان با آنان کاری مشترک انجام

داد. سیاستمداران، معلّمان، پزشکان، و رهبران مذهبی، احتمالاً در زمره افرادی هستند که از درجات بالایی از هوشِ میانْ فردی برخوردارند. هوش درون فردی توانایی مشابهی است که در درون افراد وجود دارد . این هوش به استعداد الگویی دقیق و واقعی از خود فرد و توانایی استفاده از آن الگو برای استفاده ثمربخش در طول زندگی اشاره دارد.

در جایی دیگر می گوید: هسته هوشِ بین فردی، توانایی درک و ارائه پاسخ مناسب به روحیات، خلق و خو، انگیزش ها و خواسته های افراد دیگر است. او می گوید: کلید خودشناسی، همان آگاهی داشتن از احساسات شخصی خود و توانایی متمایز کردن آنها و استفاده از آنها برای هدایت رفتار خویش است.

گاردنر، به یک نوع از هوش فردی بسیار اشاره کرده است؛ اما آن را چندان موشکافانه بررسی ننموده است و آن، نقش هیجان هاست.

در واقع، تنها ایراد گلمن به گاردنر در همین جا نهفته است و آن، این است که چرا برای ایجاد و تقویت هوش بین فردی و درون فردی، نقش هیجان ها مورد غفلت واقع شده است و بیشتر بر شناخت ها تأکید می شود؟(ص 67 - 72).

در ادامه راه ، گلمن از تحقیقات پیتر سالووی (3)

. و جان مایر(4)

. استفاده می کند . سالووی توانایی هوش هیجانی را به پنج حیطه اصلی تقسیم می کند.

پنج حیطه هوش هیجانی

1 . شناخت عواطف شخصی . خود آگاهی (تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می کند)، سنگ بنای هوش هیجانی است.

2 . به کار بردن درست هیجان ها . تنظیم احساسات خود که بر اساس خودآگاهی است باعث تسکین دادن خود ، دوری از اضطراب، افسردگی و... خواهد شد.

3 . بر انگیختن خود. برای تسلّط بر خود ، خلّاق بودنْ لازم است. رهبری هیجان ها را در دست بگیرید! خویشتنداری عاطفی و به تأخیر انداختن کامرواسازی خویش و فرونشاندن تکانش ها(هیجان ها و اضطراب ها) زیربنای هر پیشرفتی است.

4 . شناخت عواطف دیگران . همدلی ، توانایی دیگری است که بر خود آگاهی عاطفی متّکی است و مبنایی برای مهار هیجان های دیگران شمرده می شود.

5 . حفظ ارتباطها. بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباطها، مهارت کنترل عواطف در دیگران است.

سالووی با این چند گزاره مهم، کلیت موضوع «هوش هیجانی» را بیان کرده است و گلمن نیز همین پنج گزاره را محور کار خویش قرار داده است . (ص 73 - 74).
یک نکته

شاید سؤال کنید: آیا هوش هیجانی یک رویکرد و مکتب جدید را در روان شناسی ارائه می دهد؟

با توجه به نوشته های گلمن، چنین به نظر می رسد که نظریه «هوش هیجانی» در واقع، طرح یک مسئله مهم و مورد ابتلاست و لزوماً یک مکتب فکری جدید، محسوب نمی شود و مخصوصاً به لحاظ درمانی و آموزشی از شیوه های: شناختی، رفتاری و انسان گرا، استفاده فراوانی می برد؛ اما حوزه هایی را فرا روی ما قرار می دهد که بسیاری از مکاتب قبل، به آن توجه نکرده بودند.

شناخت فرایند هیجان ها به همان شکل که شخص آنها را درک می کند ، تأثیرگذاری بر روی هیجانات به وسیله تأثیرگذاری از طریق سازمان شناختی هر شخص و یا تأثیرگذاری بر روی هیجانات با نوعی ریاضت و به تأخیر انداختن کامروایی ، و یا فرو نشاندن حالت های هیجانی (مثل فرونشاندن خشمی که در یک حادثه به طور ناگهانی ایجاد شده است)، و درک و همدلی با دیگران و برقرار کردن ارتباطی صمیمانه با دیگران، بخشی از اهداف این نظریه است .
گستره نظریه هوش هیجانی

این نظریه از خصوصی ترین حالت های افراد تا گسترده ترین روابط فرد با اجتماع را به خود اختصاص می دهد.

اگر می خواهید ازدواجی موفّق، کارآمد، و لذّت بخش داشته باشید، به نظریه هوش هیجانی و پیاده کردن آن در حریم خانواده بیندیشید.

اگر می خواهید مدیری موفّق ، معلّمی توانا یا پزشکی مفید باشید، حتماً به هیجانات خود مسلّط شوید و هیجانات دیگران را خوب بشناسید.

و ده ها «اگرِ» دیگر که گستره این نظریه را به تمام زندگی فردی و اجتماعی ما جاری می کند. البته به عنوان یک نویسنده مسلمان باید عرض کنم: همان طور که سال های سال، روان شناسی نسبت به موضوع هوش هیجانی بی توجّه بوده است، بسیاری از عرصه های انسانی دیگر نیز وجود دارند که حقیقت آنها تنها توسط دین بیان شده است و تا وقتی که روان شناسی نسبت به دین به دیده انکار یا در بهترین شکل از منظر پدیدارشناسانه به دین نگاه می کند نمی تواند به نحو شایسته ای از آموزه های آن استفاده کند.

حال برای آشنا شدن با موضوع به چند بخش از کتاب اشاره می کنم.
تماشای تلویزیون و اسلحه کالیبر 38

روزنامه نیویورک تایمز (3 نوامبر 1993) : « مارلین لنیک با شوهرش مایکل مرافعه کرد. مایکل می خواست مسابقه فوتبال بین دو تیم معروف را تماشا کند؛ اما زنش می خواست به اخبار گوش دهد. وقتی مایکل برای تماشای مسابقه در جای خود مستقر شد، خانم لنیک به او گفت: «به قدر کافی فوتبال دیده ام » و به اتاق خواب خود رفت تا اسلحه دستی کالیبر 38 خود را آماده کند و وقتی شوهرش در اتاق نشیمن، مشغول تماشای بازی بود، دوبار به سوی او شلیک کرد. خانم لنیک متّهم به حمله خشونت آمیز شد و با قرار 50000 دلار آزاد شد. مایکل پس از مدّتی سلامت خود را بازیافت. یکی از دو گلوله، خراشی بر سطح شکم او ایجاد کرده بود و دیگری از کتف و گردن او عبور کرده بود».(ص 196)

هرچند تعداد انگشت شماری از نزاع های زناشویی تا این حد، خشونت آمیز یا پرهزینه اند، اما فرصتی مهم برای مطرح ساختن لزوم وارد کردن هوش هیجانی به ازدواج پدید می آید... مهم ترین تفاوت میان درگیری زوج هایی که ازدواجی سالم دارند و آنهایی که در نهایت، کارشان به جدایی می انجامد، استفاده از راه هایی است که به فرو نشاندن اختلافات موجود کمک می کند. انجام دادن حرکات ساده ای مانند نگاه داشتن بحث در مسیر خود، همدلی کردن و کاستن از تنش، ساز و کارهایی هستند که مانع از آن می شوند تا یک مجادله ساده به انفجاری مهیب تبدیل شود. این حرکات پایه، مانند ترموستات عاطفی عمل می کنند .(ص 197)

در انتقاد هنرمندانه چند نکته مهم است. ابتدا آن که به صورت خاص و مشخص و جزئی صحبت کنید، دقیقاً محلّ انتقاد را نشان دهید، کلّی گویی نکنید، آن را دلسوزانه و همراه با همدلی مطرح کنید و در حضور خود شخص باشد، نه در غیاب او یا با حضور دیگران (که هر دو می تواند شخصیت آن شخص را جریحه دار کند) و در انتها وقتی

انتقاد می کنید راه حلّی را نیز ارائه کنید.

پزشکی و هوش هیجانی

«درد مبهمی را در کشاله ران خود احساس می کردم. به دکتر مراجعه کردم. ظاهراً چیز غیرعادی ای وجود نداشت، مگر هنگامی که او به نتایج آزمایش ادرار من نگاه کرد. در ادرار من رگه های خون وجود داشت. او با لحنی تاجرمنشانه گفت : «از شما می خواهم به بیمارستان بروید و چند آزمایش انجام بدهید: کارکرد کلیه، یاخته شناسی و...».

دیگر نفهمیدم دکتر چه گفت. به نظر می رسید که لغت «یاخته شناسی (سیتولوژی)» ذهن مرا منجمد کرده بود: یعنی سرطان؟! دیگر نمی فهمیدم دکتر چه می گوید. انگار اتاق و آقای دکتر در حال چرخیدن بودند.

چرا باید با چنین شدّتی واکنش نشان می دادم . احتمال وجود سرطان خیلی ضعیف بود؛ اما این تجزیه و تحلیل ها اصلاً در آن جا کارساز نبود».(ص 223)

در سرزمینِ وجود افراد بیمار، عواطف، حاکمان مطلق اند. ترس، بی درنگ بر ذهن آنها غالب می شود. وقتی کادر پزشکی، این شرایط عاطفی را در نظر نگیرند، مشکلْ دو چندان می شود و متأسفانه مراقبت های پزشکی نوین، از هوش هیجانی بی بهره است. برای بیمار، هر بار رویارویی با پرستار یا پزشک می تواند فرصتی برای کسب اطلاعات اطمینان بخش ، آرامش بخش و تسلّی خاطر باشد؛ اما اگر آنان بدرفتاری کنند، دعوتی به سوی ناامیدی خواهد بود. چه می شود کرد که غالباً مراقبان پزشکی وقت ندارند و از بس آه و ناله شنیده اند، گوششان از این حرف ها پرشده است و تنها پرستاران محدودی می توانند شرایط عاطفی بیمار را ملاحظه کنند. البته شکی نیست که بخشی از مقدّمات را باید سازمان نظام پزشکی آماده کند و آموزش، فقط بخشی از اهداف را تأمین می کند .

شاید شما نیز با هزاران مورد برخورد کرده اید که اگر قوانین هوش هیجانی رعایت می شد، بی گمان شرایط بهتری پیش می آمد و بسیاری از حوادث ناگوار ایجاد نمی شد.

تحقیقات نشان می دهد که هوش هیجانی قابل آموزش است و با آموزش صحیح می توان شناخت افراد نسبت به هیجانات خود و دیگران را افزایش داد و به آنها آموخت که چگونه هیجانات خود و اطرافیان خویش را در شرایط بحرانی کنترل کنند و حتی چگونه رفتار کنند تا شرایط

بحرانی هیجانی پیش نیاید و شیوه های همدلی - که کلید بسیاری از این مشکلات اند - کدام است.

سواد آموزی هیجانی

تحقیقات نشان می دهد که آموزش هوش هیجانی از همان لحظات اولیه زندگی شروع می شود.

وقتی که کودک دو ماهه بعد از گریه بسیار می خوابد و بعد از آن، مادر نیز آرام آرام احساس خوابیدن می کند، اما هنوز چشم هایش گرم خواب نشده است که ناگهان گریه نوزاد، سرزمین رو به آرامش او را به آشوب می کشد، مادرانْ متفاوت اند. یکی با ترشرویی و به سختی از جا بلند می شود و نوزاد را در آغوشش می اندازد و پستانش را در دهان نوزاد می گذارد و با اه و اوه و غر و لند، دقایقی را تحمّل می کند و به محض آن که نوزاد ساکت شد، او را از سینه اش جدا می کند؛ اما مادر دیگر، علی رغم تحمّل همان سختی ها به آرامی نوزاد را برمی دارد و در سینه اش می فشرد و با لبخند و چند بوسه بر فرزند، به او شیر می دهد و آن قدر صبر می کند تا نوزاد، پستان مادر را رها کند و با خیالی آسوده و با دنیایی عاطفه و شکمی سیر، ساعتی را به خواب می رود . تحقیقات متعددی نشان داده است که این دو کودک در ماه های بعد، اثرات این رفتارها را بروز خواهند داد. کودک دوم، کودکی خوشبین ، آرام و سازگار خواهد شد.

نوع انضباط والدین (سختگیرانه یا با همدلی) در شکل گیری هیجانات کودک، بسیار مؤثر است.

تحقیقات مختلف روان شناسی در رویکردها و مکاتب مختلف آن، تأثیرپذیری سال های نخست زندگی را مورد تأکید قرار می دهند؛ اما تحقیقات دیگری نشان می دهند که شکل دهی و تأثیر سال های اولیه زندگی قطعی نیست؛ بلکه با یک دوره «سواد آموزی هیجانی» می توان بسیاری از خلق و خوهای هیجانی را عوض کرد. البته این دوره ها چند واحد درسی نیست که با گذراندن آن به طور معجزه آسایی خلق و خوی شخص عوض گردد؛ بلکه دوره های هوش هیجانی و سوادآموزی هیجانی باید در کنار فعالیت های درسی و متناسب با دوره های تحوّل و رشد هر شخص، طرّاحی و اجرا شود. برای آشنایی بیشتر، یکی از این برنامه ها در ذیل آورده می شود.
برنامه «گرانْت»

گرانْت (W.T.Grant)، برای پدید آوردن «هوش هیجانی» در فرد، برنامه آموزشی چند مرحله ای زیر را پیشنهاد کرد که با موفقیت خوبی همراه بود:
الف) آموزش مهارت های هیجانی:

شناسایی و نامگذاری احساسات، ابراز احساسات، مدیریت احساسات، به تعویق انداختن کامیابی، کنترل هیجان ها، آگاهی یافتن از تفاوت های موجود میان احساسات و عمل.
ب) آموزش مهارت های شناختی:

صحبت با خود (اجرای گفتگوی درونی)، دریافتن و تفسیر نشانه های اجتماعی، استفاده از گام های مشخص برای حلّ مسائل و تصمیم گیری ها (به عنوان مثال، در کنترل هیجان، تعیین اهداف ، و...)، درک نظرگاه دیگران، درک هنجارهای رفتاری، داشتن دیدگاهی مثبت به زندگی، خودآگاهی.
ج) آموزش مهارت های رفتاری:

مهارت های غیر کلامی، مهارت های کلامی.

در اجرای این برنامه ، اساتید و آموزشگاه ها از شیوه های متفاوتی استفاده می کنند؛ اما نوعاً با شناخت هیجانات آغاز می کنند و از دانش آموزان می خواهند در رابطه با احساسات مختلف خود فکر کنند و تا آن جا که می توانند در مقابل دوستانشان آنها را توصیف کنند.

با یکی از این کلاس ها آشنا می شویم .

بچه ها بر روی موکت نشسته اند. یک جلسه حلقه ای ، رو در روی هم. هیچ کس به دیگری پشت نمی کند و وقتی یک نفر صحبت می کند، چشم ها به او خیره می شوند.

استاد حضور و غیاب می کند:

- «هِنری!».

هنری به جای «بله حاضرم» عددی را که نشانه نمره و درجه عاطفی اوست، بیان می کند:

- «پانزده».

و اگر دلش بخواهد می تواند علّت این نمره را نیز بگوید:

- دیشب پدر و مادرم با یکدیگر دعوا کردند. آنها خیلی سرِ یکدیگر فریاد کشیدند و تهدید کردند که از هم جدا می شوند. من که خیلی ترسیده بودم و بغض، گلویم را گرفته بود، نمی دانستم چه کار کنم و از این بابت، خیلی ناراحت بودم. دوست داشتم آنها را آشتی بدهم؛ اما نمی دانستم در آن کوران خشم و غضب و پرخاشگری، چگونه وارد شوم. باهمان حالت و با هزار فکر و خیال به رختخواب رفتم و خوابیدم.

صبح نیز اصلاً میل به صبحانه نداشتم. حالت افسردگی عجیبی بر من حاکم بود. لباس هایم را پوشیدم و سَلّانه سَلّانه خودم را به مدرسه رساندم. راستش خیلی نگرانم که اگر پدر و مادرم از یکدیگر جدا شوند، سرنوشت من چه خواهد شد.

بچه ها با سؤالات خود تلاش می کنند، تا احساسات او را درک کنند و در صورت لزوم با او همدلی نمایند.

حضور و غیاب همچنان ادامه پیدا می کند و هر ده الی پانزده نفر حاضر در کلاس، به شکلی احساسی حضور خود را در کلاس اعلام می کنند؛ اما حضوری متفاوت، همراه با همدلی و درک یکدیگر!

در بخش دیگری از کلاس، برای تقویت اراده و کنترل هیجانات از بچه ها خواسته می شود به سه گروه تقسیم شوند و یک کار گروهی را در سکوت محض با ایما و اشاره انجام دهند و حتی در صورت بروز مشکل یا تنش بین اعضای گروه، باید با سکوت و همدلی آن را حل کنند. حتی در همین سکوت، رهبر گروه انتخاب می شود و اگر گروهی قواعد بازی را رعایت نکند، امتیاز بازی شان کم می شود.

در یک بخش دیگر، استاد، نزاعی ساختگی را طرّاحی می کند و از بچه ها می خواهد به بهترین شکل، میانجیگری کنند وبا درک روحیات طرفین و قضاوتی ضمنی، یک حکمیت و قضاوت موفق را به نمایش بگذارند.

و ده ها تمرین دیگر از این دست که متناسب با شرایط سنّی و سطح تحوّل آنها طراحی شده است و کودکان و نوجوانان می آموزند که چگونه هیجانات خود را بشناسند و با چه شیوه ای بر هیجانات، عواطف و رفتار خود، مدیریت کنند.
در پایان

در زمینه ارتباط نظریه هوش هیجانی با «خویشتنداریِ» سفارش شده در تعالیم اخلاقی اسلام و دیگر ادیان الهی، در شماره پیشین «حدیث زندگی» (مقاله «سامان تربیت»)، اشاراتی داشتیم که گذری دوباره به آنها، برای خوانندگان، بی فایده نخواهد بود.

MosiGolpa 02-26-2011 12:32 AM

نقل قول:

3 . بر انگیختن خود. برای تسلّط بر خود ، خلّاق بودنْ لازم است. رهبری هیجان ها را در دست بگیرید! خویشتنداری عاطفی و به تأخیر انداختن کامرواسازی خویش و فرونشاندن تکانش ها(هیجان ها و اضطراب ها) زیربنای هر پیشرفتی است.
من یک کتاب بسیار عالی در این زمینه پیدا کردم که زندگیتونو عوض میکنه
بیایین به این پست

GolBarg 03-08-2011 11:47 AM

دو کتاب در زمینه هوش هیجانی

هوش هيجاني نويسنده: ويل گلنن


هوش اجتماعي نويسنده: دانيل گلمن


منبع: iketab.com


اکنون ساعت 02:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)