پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   استان کرمانشاه (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=162)
-   -   شهر من کرماشان،تقدیم به همشهریای عزیزم (http://p30city.net/showthread.php?t=32041)

فرانک 05-18-2011 12:01 AM

شهر من کرماشان،تقدیم به همشهریای عزیزم
 
شهر من کرماشان
اهل کرماشانم
اهل این شهر غریب
شهر مظلوم و ستمدیده اعصار و قرون
شهر مظلوم کنون
دارد آیا کسی اندیشه ابادی آن
کیست آن مرد که دارد سر غمخواری آن
تا ببوسم دستش
تا ببوسم پایش

اهل کرماشانم
شهر افریشتگان
شهر فرهیختگان
ساخته شهر مرا تهمورث
دیو بندش گویند
دیو در بند نموده است و فرشته آزاد
پس درست است که شهریست ز افریشتگان
پسر هوشنگ است
از سلاطین قدیم
پیش تر از تاریخ پیشدادی باشد

اولین سلسله ایرانی
در اساطیر چنین آمده است
لیک گوید تاریخ
یادگاریست ز بهرام چهارم مانده
داشته او لقب کرمان شاه
و عمارت کردش
خسرو نوشروان
صفه ای آنجا ساخت
طول و عرضش صد گز
صد گز اندر صد گز
هر چه بوده است به هر حال در اعصار و قرون
شهر من مرکز فرهنگ و تمدن بوده

اهل کرماشانم
شهر آسیب پذیر
شهر همواره به جنگ
مرز روم است این شهر
بارها دستخوش فتنه دوران بوده
گاه در سلطه اسکندر و یونان بوده
گاه در دست عرب
گاه در سلطه ترک
گاه در سلطه عثمانی و گه لشگر روس
گاه قیصر که به دروازه شهر آمده است
بیستون پیکره ای از هرکول
یادگاریست که از سلطه یونان بر خواست
آخرین بار در این عصر و زمان
پاره پاره بدنش از ستم دزدان است
و به هر حال
گر چه پامال بسی از سم اسبان گشته
باز چون آتش زرتشت فروزان گشته

علی لیمویی
کتاب شهر من کرماشان


فرانک 05-18-2011 12:14 AM

نام های شهر کرماشان در طول تاریخ
 
اهل کرماشانم
شهر پر نام و نشان
شهر ویران ز ستم
بعد هر ویرانی نام دیگر دارد
گاه کامبادانه ست
و الی پی گاهی
گاه هم کرماجان
یحتمل کرماجان
یا همان کرماشان
که بود مفهومش شهری از برزگران
شهر آباد گران
گاه کرمیشان است
کر،همان واژه کوهستان است
معنی میشان هم مردمی آزاده
یا که یک منطقه آزاد است
مثل دشت میشان
گاه قرماسان است
عربی گشته کرماشان است
گاه هم قرمیسین
یک زمان قرماشان مدتی هم قرمیشین
وز پی آن همه سال گشت کرمانشاهان
مدتی ایمانشهر
قهرمانشهر هم بود
بعد از آن باختران
باز برگشت به آن نام قدیم
باز شد کرمانشاه یا همان کرماشان
شهری از برزگران
شهر آبادگران

فرانک 05-18-2011 09:48 AM

شهر مهمان دوست کرماشان
 
شهر مهمان دوست کرماشان

اهل کرماشانم
شهر مردان بزرگ
شهر مردان غیور ،مرزداران دلیر
مردهاشان همه مرد
سینه ها جمله ستبر،بازوان نیز قوی
دیده ها پر ز محبت و ز مهر
دستهاشان همه بگشاده
جبین ها همه باز
همه بخشنده و راد
همه مهمان پرور
عاشق مهمانند
نه که من میگویم،به گواه تاریخ
رسم دیرینه این سامان است
نه که رسمی تنها
نه که عرضی معمول
شهرم از عشق و صفا شهره به دوران باشد
میهمان دوست که بل عاشق مهمان باشد

همت مردان کرماشان

اهل کرماشانم
پر نشیب است و فراز
پر فراز است و فرود
که در ایام بسی زیر و زبر گردیده
گاه از ارتش خصم
گاهی از لشگر دوست
گاه از سیل و وبا
گاه از جنگ و بلا
بارها ویران شد
باز برخواست به پا
باز آبادان شد
آنهم از همت مردان بزرگ
گاه شارستان بود.با هوایی دلکش
با وفور نعمت
گاه یک دیه به همسایگی دینور است
دینور شهر کهن.دینور شهر بزرگ.با بزرگانی چند
سرفرازان سترگ همه با نام بلند
گاه یک شهر بزرگ
با همه وسعت و با ویژگی شهر بزرگ

مهرگان 05-18-2011 11:35 AM

تو ای کرمانشهان ای شهر شیرین
تو ای یادگار روزهای دیرین

فدای ذره ذره خاک پاکت
که در غرب وطن شد جایگاهت . . .


جا داره تشکر ویژه بکنم از فرانک خانوم:53: برای این تاپیک خیلی خیلی خوب

دانه کولانه 05-18-2011 12:17 PM

از فعالیت های خوب و مداوم اخیر فرانک خانم در بخش کرماشان بسیار سپاسگزاری میکنیم .


کرمانشاه را با تمام انچه که هست
با تمام انچه که دارد و نداشت
و با تمام انچه که ندارد و داشت
کرمانشاه را دقیقا همانطور که هست دوست داریم ....

فرانک 05-18-2011 01:15 PM

به که چه طاق وسانی داریم
 
منم از همشهریای عزیزم تشکر میکنم و خوشحالم که مورد توجه تون قرار گرفت.

به که چه طاق وسانی داریم


اهل کرماشانم
طاق وسانی داریم
طاق بستان به غلط خوانندش
طاق وسان ،ترکیبی خوش و زیبا دارد
به شما میگویم
که چه معنا دارد
طاق،طاق است و در معنی آن شکی نیست
سان،همان سنگ بود
گویش کردی ما گویش مردم ادوار کهن
یادگاریست ز ایران قدیم
سنگ را سان گویند
حجتم سان روسم
سنگ رستم باشد
یا همان سان سریا
سنگ غلطیده ز کوه،
حال آسان شده آن مشکل ما
طاق بر سنگ گران
یا به قولی دیگر طاقی از سنگ گران
طاق وسان ،طاق وسان
طاق وسان مرکز تفریح و تفرج بوده
از زمانهای کهن،روزگاران قدیم
گر چه اکنون شده همسایه شهر
باز هم مرکز تفریح و تفرج گه ماست
باز هم آب و هوایش دلکش
خاصه در فصل بهار
همچنین تابستان
فصل پاییز و زمستانش هم
لطف و زیبایی دیگر دارد
کوهش بس زیباست
و از آن زیبا تر
نهر آبیست که ازدامن آن می جوشد
غلغل و جوشش و شوری دارد
چه تب و تاب و غروری دارد
تالی و کوثر و زمزم بود این آب زلال
سر راهش همه جا را آباد
همه جا غرق گل و لاله و نسرین کرده
همه جا را چو ارم خوشبو و رنگین کرده
طاق وسان کوه گرانیست
ودر سینه آن
راز تاریخ بسی منقوش است
نه که نقشی ساده
یا که نقشی بیجان
بلکه نقشی گویا
نقش ادوار کهن
نقش بگذشته ما
اولین نقش بزرگ
اردشیر است که پا بر سر شاهی هشته
شاه مغلوب به زیر پی او میمیرد
اردوان شاید هست
اردوان پنجم
آخرین پادشه اشکانی
گر چه گویند که این نقش بود
اردشیر دوم
لیک من میگویم
باشد این نقش سترگ
اردشیر اول به گواه تاریخ
همره شاه دو تن دیگر هست
یکنفر موبد پیر
دیگری زرتشت است
شایدم مظهر مزدای بزرگ
شایدم مظهر مهر

فرانک 05-18-2011 01:57 PM

سوی مغرب برویم
 
سوی مغرب برویم

طاق اول اینجاست
نقش شاپور و پسر در بن طاق
هردو شاپور یکی دوم و دیگر سوم
دست بر دسته شمشیر و بپا استاده

طاق دوم که بود طاق بزرگ
یادگاریست ز خسرو پرویز
در بن طاق دو قسمت باشد
قسمت زیر همان پرویز است
او سوار است
و این مرکب او شبدیز است
اسب شبرنگ سیاه
که در آفاق بسی مشهور است
نیزه در دست سوار
دست دیگر سپر است
چهره در زیر نقاب
گر چه پر هیبت و بس مغرور است
لیک در اصل همین کبر و غرور
منقرض گشتن یک سلسله در پی دارد

قسمت بالایی باز هم پرویز است
جبه سلطنتی پوشیده
طرف راست بود
موبد موبدها
یا بود مظهر مزدای بزرگ
حلقه ای ای در کف او
شایدم منشوریست
شایدم مظهری از سلطنت است
که به پرویز دهد


طرف دیگر پرویز زنی کوزه بدست
که بود مظهر آناهیتا
یا همان ناهید است
که بود معبد او کنگاور
حالیا نیز بقایایش هست
مظهر اب زلال
که دهد فیض به این مهد کهن
طرفینش هم عجب پر بار است
چند جا صورت او نقره شده
شاه مشغول شکار
چه شکاریست،عجب نا همگون
بس گوزنان به حصاری محصور
این شکاریست که جرگه گویند
همه کس از همه جا رم بدهد خیل شکار
تا که در تیر رس شاه آیند
شاه با کبر و غرور و کمانی بر دست
بزند تیر به پهلوی گوزنان اسیر
شاهکاریست که این حضرت سلطان زده است

و به دیوار سمت چپ طاق
باز هم تابلو شاه است و شکار
شاه استاده به قایق
و بزه کرده کمان
که زند بر سر و پهلوی گرازان با تیر
آفرین بر کف و بازوی شهنشاه کنید

این دو دیواره ی طاق
گر چه خیلی غنی و پر بار است
و نشانها دارد
از هنرمندی و فرهنگ همین بوم کهن
لیک من میگویم
یک پیام دگری نیز در آن پنهان است
وسعت مملکت ما ایران
در زمانهای قدیم
روزگاران کهن
شتر و اسب و گوزن
نقش دیواره راست
این نشانی باشد
از صحاری و بیابان حجاز
و به دیواره ی چپ
فیل و نی زار و گراز
یادگاری بود از خطه ی هند
عربستان تا هند
جمله در سلطه ی ایران بوده ست
جملگی تابع و فرمانبر سلطان بوده ست

فرانک 05-18-2011 11:08 PM

داستان تکیه معاون کرماشان
 
اهل کرماشانم
شهر مردان خدا
شهر عشاق علی دوست داران علی
تکیه هایی دارد
همه با فر و وقار
شرح یک تکیه ی خوب
تکیه با قدمت بسیار و هنوزم مرغوب
تکیه ی خوب معاون که بسی معروف است
داستان را بشنو

چار تن بوده در شهر بخوبی مشهور
که برادر بودند
همه مردان بزرگ
اولی بود حسین خان معین
که معین الرعایا لقبش دادندی
دومی اکبر خان
بعدها اکبر خان
گشت داخل به نظام،شد معاون لشگر
سومی بودحسن خان معاون بر ملک
چارمی شیخ علی اصغر بود
شیخ با علم و عمل
اخوان کرده کمک
همچنین مردم شهر
مردم عادی شهر
کسبه،پیشه وران
کارگر بزرگران
تکیه ای ساخته شد
بانی اصلی او بود حسین خان معین
تکیه ای زیبا بود
تک و بی همتا بود
سقف و دیوار همه آینه کاری کردند
آینه کاری خوب
همه چیزش مرغوب
چلچراغ های بزرگ
لاله و مردنگی،شمع دانهای نفیس
همه از جنس بلور
جای جا بود به سقف آویزان
گوی هایی ز بلور
شمع دان های بلور،شب چو روشن میشد
منعکس میشد نور
در همه آینه ها

چند سالی بگذشت....
شورش و غوغا شد،تکیه پا بر جا شد
لیک از فتنه ی ایام خرابش کردند
و به توپش بستند
آنچه در تکیه و آن بقعه ز آثارنفیس
بود موجود،به تاراج و به یغما بردند
باز تکرار شد ایلغار مغول
تکیه همسان شده با خاک زمین
و در آن قطعه ی خاک
کشته شد سبزی و آبش دادند
من ندانم چه کسانی بودند
که چنین کار خلافی کردند
بعد سالانی چند
کشته گردید حسین خان معین
همچنین اکبر خان
شیخ علی اصغر مرد
یک نفر بر جا ماند
او،حسن بود..
حسن خان معاون بر ملک
نه بر آن ملک آبادان بود
ملک ویران و خراب
دامن همت و مردی به کمر بست حسن
کمکش مردم شهر
مردم خوب و شریف
و حسینه ز نو ساخته شد
بار اول همه نقاشی بود
کار استاد حسن
پی این کار ز تهران قدیم امده بود
همچنین مانی کرمانشاهی
نام او سید ابوالقاسم بود
مردی از اهل هنر
لیک بعد از چندی
بهر استحکامش،فکر زیبایی کرد
رفت تهران و بیاورد استاد
اوستادی کامل
نام او نیز حسن ،حسن کاشی کار
با همه کارگر و آلت کار
با همه اهل و عیال
آمد و ساکن شد،ساکن کرمانشاه
واقعا کارش خوب
کار او کارستان
از حسینیه و عباسیه و زینیه
همه را کاشی کرد
تابلوهایی ساخت تابلوهایی نفیس
که هم اکنون برجاست
همچنان محکم و زیبا و قشنگ
یک طرف بزم یزید
یک طرف رزم علی اکبر زیبای حسین
طرف دیگر هم رزم قاسم باشد
صحنه دیگر هم
رزم سالار شهیدان به صف کرب بلاست
همرهش عباس است
صحنه ی دیگر هم
اهل بیتند که از شام خراب آمده اند
سوی دیگر باشد
نقش هایی ز سلاطین بزرگ
و به دیوار دگر
نقشی از مجلس مختار و قصاص
الغرض این همه نقش
تکیه و نقش قشنگ
همه میراث ز فرهنگ زمان میباشد
که در این شهر کهن پا بر جاست

فرانک 05-20-2011 11:15 PM

مراد حاصل..شهر من کرماشان
 
مراد حاصل..شهر من کرماشان

اهل کرماشانم
شهر تاریخ و هنر
شهر اسطوره و راز
هر چه از طاق وسانش گفتم
باشد آن یک به هزار
بین راه است دو دیواری خشتی و عظیم
بارو خسرویش میگویند
کاخ خسرو پرویز
شانه بر شانه این طاق وسان می ساید
طول این کاخ هزار است
و عرضش هشتصد
عرض دیوار حدود شش متر
گوید افسانه که اینجایگه پرویز است
کاخ ییلاقی خسرو پرویز
نقل شد سینه به سینه
همه جا نسل به نسل
پدران بر پسران
پسران بر دگران
با همین دور تسلسل که بود راز بقا
تپه ای در بغل دیوار است
سر گذشتی دارد
داستانیست که بس شیرین است
فصل تابستان است
سفرا از همه جا آمده اند
گرد این کاخ عظیم
همه جا خیمه و خرگه به پاست
سفرا منتظرند
تا که پرویز دهد بار و به خدمت برسند
لیک پرویز از این کاخ نیامد بیرون
به کسی بار نداد
همه شب با شکر و شیرین است
تحفه از شهر سپاهان شکر است
دلبر ار من بود و او شیرین است
با دو محبوبه ی شوخ
با دو همزاد پری
مست و مدهوش شراب
با نکیسا و همان باربد و هم بزمان
همه مستند و خراب
ساز شعر است و شراب
پای کوبان همه مست
همه مست از می ناب
روزها میگذرد
هفته ها میگذرد
ماهها هم شاید
کس ندارد خبر از داخل کاخ
همه درها بسته
و کسی را به درون راهی نیست
و کسی زهره ندارد که خبر دار کند

چاره ای باید کرد
هر یک از راه بسی دور و دراز آمده اند
از پی دیدن آن خسرو ناز آمده اند
چاره اندیش بزرگان بنشستند به شور
وقت اندر گذر است
رفت بایدبه وطن
ماهها میگذرد
پس دیوار همی منتظریم
ما چسان جانب شهر و وطن خویش رویم
و چه گوییم جواب
شاه ایران چه شمایل دارد
چه لباسی .چه قد و قامت و صورت دارد
خادمان میگفتند،
گاه گاهی خسرو ،سر ایوان آید
قدمی میزند و باز به داخل برود
عاقبت چاره چنین شد ناچار
همه ی منتظران
همه از خرد و کلان
هر یکی توبره ای خاک به همراه آرند
خاکها را همه کنج دیوار
روی هم انبازند
تا که یک پشته ای از خاک فراهم آید
چاره کار چو از فکر در آمد به عمل
تپه ای ساخته شد
تپه ای خوب و بلند
بود مشرف به تفرجگه ییلاقی شاه
روزها این سفرا
بر سر تپه ی خاکند که شاید روزی
شاه از کاخ به ایوان آید
و ببینند او را
عاقبت روز قشنگی دم عصر
شاه و معشوقه شوخش شیرین
نرم و آهسته به ایوان آیند
ساعتی نرم و سبک همچو خیال
قدمی بر سر ایوان زده و برگشتند
همگی چهره شه را دیدند
همچنین چهره شیرین را هم
پس در آن روز مراد همگان حاصل شد
و از آن روز به بعد
نام آن تپه مراد حاصل شد
و همان تپه ی خاک
در محل باقی ماند
به همان نام کنون مشهور است
تپه و دهکده ای معمور است



فرانک 05-24-2011 08:34 AM

خوره سو یا قره سو
 
خوره سویا قره سو

اهل کرماشانم
شهر پر آب و گیاه
شهر رود است و سراب
شهرتالاب پر آب
رودهایش بسیار
قره سو رود بزرگیست پر آب
در شمال این شهر
سنبل شهر من است
و به دنیا معروف
راوی این گونه حکایت کرده
در طلوع اسلام
نامه بنوشته به کسری احمد
نبی اکرم ما
به همان خسرو پرویز
که معروف همه تاریخ است
دعوتش کرده به اسلام عزیز
نامه را پاره نمود و به آبش افکند
به همین رود خروشان و بزرگ
آبآن گشت سیاه
قره سویش گفتند
معنیش آب سیاه به زبان ترکی
لیک این اب نه شور است و سیاه
بلکه شیرین و زلال
این روایت ز کجا آمده است؟
من نمیدانم هیچ
یا اگر میدانم
در حد دگران میدانم
گر چه این آب هزارن سال است
شایدم بیشترک
قره سویش گویند
در کتب نیز چنین آمده است
هم چنین سیاحان
همه آنرا قره سو مینامند
قره سو (آب سیاه)
لیک من میگویم
قره سو نام نه این رود بود
زانکه نامی ترکی ست
نه پیمبر ترک است و نه خسرو پرویز
هم چنین مردم شهر
پس چه نامی دارد؟
به شما میگویم
نام او قلب شده
نه فقط این قره سو
نام جاهای دگر نیز چنین قلب شده
به مثل طاق وسان
طاق بستان شده است

مبداء و مظهر این رود روانسر باشد
مغرب کرماشان
که چنین جاری و ساری شده از غرب به شرق
رودهای دگری نیز به ان پیوندد
لیک همواره مسیرش این است
میرود جانب شرق
همگی میدانیم
در زمانهای قدیم
آب و خورشید مقدس بوده
در تمام ایران
و به ما میگفتند
آب را گل نکنید
و پرستشگاهان
رو به خورشید بنا میگشته
در تمام ایران
قره سو نیز روان جانب خورشید بود
تا همان جا که نامش قره سوست
آبش از غرب به شرق
همچنان در گذر است
شایدم بوده مقدس به قدیم
همچنان گنگ که در هند مقدس باشد
حال دارم سخنی
قره نیست اگر،نامش چیست
خوره سو شاید هست
به یقین هم خوره سوست
خور که خورشید بزرگ است
در آن شکی نیست
سو همان سو و طرف میباشد
در معانی و لغات
نه که با معنی آب
پس چه آسان شده این مشکل ما
خوره سو
معنی رودی ست که از غرب به شرق
رو به خورشید مقدس باشد
سوی خورشید رود
و خودش نیز مقدس باشد
نام آن هم خوره سو میباشد
که کنونش قره سو میگویند
به یقین هم خوره سوست
رو به خورشید بزرگ
میرود رود سترگ

فرانک 06-06-2011 06:09 PM

میعاد گاه فرهاد..تخت شیرین
 
تخت شیرین

اهل کرماشانم
شهر من کرمانشاه
تخت شیرین دارد
تخته سنگی که هزاران سال است
خفته بر ساحل رود
رود گاماسی آب
تخته سنگی ست بزرگ
صاف و سخت است و سترگ
تخته سنگی ست که میعاد گه فرهاد است
با که ؟
با مونس جانش شیرین
گر چه افسانه بود
عشق فرهاد به شیرین
ولی شیرین است
به عقب بر گردیم
روز گرمی ست و تابستان است
رفته شیرین لب این آب زلال
نگران منتظر فرهاد است
هوس آبتنی هم دارد
گرچه شیرین تنهاست
و بیابان خلوت
هوس آب تنی سخت بر او چیره شده
سبک عریان شده و داخل شط میگردد
غوطه در آب زند
مست و خرامان چون قو
تن سپرده ست به آب
تن همچون سیماب
مثل ماهی بی تاب
غوطه هایی زده چون ماهی و انگه به شتاب
خسته از آبتنی
آمده بیرون از آب
مست و شاداب رود با تن مانند بلور
روی آن سنگ سترگ
رایگان تن بسپردست به خورشید بزرگ
دستها زیر سر و غرق تماشا خورشید
خواب بر دیده او بنشیند
و بخوابد شیرین
ناگه از کوه بیامد فرهاد
تیشه بر دوش چو یک اشتر مست
یا نه چون اشتر مست
بلکه چون پیل دمان
خسته از شدت کار
خسته از سنگ تراشیدن بی اجرت و مزد
نه که بی اجرت و مزد
اجرتش دیدن یار
اجرتش دیدن شیرین عزیز
لیک شیرین عزیز
بیبخبر خفته به سنگ
مات و حیران شده فرهاد جوان
زان تن و آن بدن و آن همه حسن
از همه حسن خدادادی او
لحظه ای غرق تماشا فرهاد
محو آن لجه نور
محو آن آتش طور
محو تندیس بلور
محو آن حور برون آمده از خلد برین
به خود آید ناگه
مرد مبهوت جوان
بانگ بر او بزند وجدانش
که جوانمردی چیست؟
به کجا رفت همه خصلت مردانه تو
چه شد آن شرم و حیا
آن جوانمردی تو
بانگ وجدان چو به گوشش برسد مرد جوان
روی برگرداند و به او پشت کند
خم شود نرم و سبک
زیره سنگی ز زمین بردارد
نرم و آهسته به پشت سر خود اندازد
زیره سنگ آید و بر سینه شیرین افتد
بت ارمن ناگه
شده بیدار ز خواب
جامه پوشد به شتاب
خیزد از جای به تندی
ز خجالت شده آب
برود جانب فرهاد که بس دور شده
بانگ بردارد و گوید که بیا فرهادم
شرمسارم که در این برکه به آب افتادم
حال پوشیده و خجلت زده و منتظرم
باز برگرد فرهاد
دیده ها دوخته بر روی زمین
به تماشا .شیرین
به تماشا بت چین
آن مه زهره جبین
به تماشای قد و قامت آن سینه باز
پس رود جانب فرهاد
به صد عشوه و ناز
دست در دست هم آیند به نزدیکی رود
بنشینند به تخت شیرین
به همان سنگ بزرگ
دست در دست هم و دیده به بگذشتن آب
راز دل میگویند
هر دو مستند و جوان
مست یک عشق بزرگ
مست یک عشق حقیقی نه هوس
دل عشاق حقیقی ز هوس بیخبر است
و به قول شاعر
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است

فرانک 06-09-2011 07:44 PM

مرگ فرهاد
 
اهل کرماشانم
بهستون هم دارد
بیستونش گویند
هم بغستان گاهی
بغ خدا را
گویند
جایگاهی بود از آن خدایان شاید
این گران کوه بلند
سر بسائیده به ابر
نقش هایی دارد
غارهایی دارد
که در آفاق بسی مشهور است
گر چه این کوه گران
مترادف شده با عشق و هنر
عشق فرهاد به شیرین که به عالم سمر است
داستانیست عجیب
قصه ای پر غصه
عشق آغشته به خون میگردد
داستانی خونین
داستانی غمبار
داستانی غمگین
به شما میگویم
مرگ فرهاد که نا شیرین است
بعد از آن سنگ تراشیدن بی اجرت و مزد
هوسی در دل فرهاد جوان میجوشد
که نگارد رخ شیرین بر سنگ
عشق با عقل بسی میجنگد
بکند یا نکند
بکشد یا نکشد
عاقبت عشق شود چیره به عقل
عشق گوید که بکش
قصد آن را دارد
بکشد صورت شیرین بر سنگ
شاهکاری بشود
شاهکاری کند از دولت عشق
تا جهان نیک بداند که چه سان
سنگ چون موم شود ز آتش عشق
شود آماده کار
تیشه را ساب دهد
نام یزدان برد و تیشه به کار اندازد
سینه کوه همان جا که ز هر سو پیداست
بتراشد بکند صاف کند
که کنون پا بر جاست
این همان جاست که فرهاد تراشش گویند
یا فرا تاش
که این گویش اهل محل است
خبرش زود به پرویز رسد
آتش رشک زند شعله به جانش پرویز
گر موفق شود آن مرد جوان
که چنین خواهد شد
کوه کن گر رخ شیرین بنگارد بر سنگ
همه جا شهره آفاق شود این هنرش
شود افسانه و دیگر نتوان چاره کار
چاره میباید کرد
روز شومی ست که بس سنگین است
وقت عصر است افق خونین است
پیر مردان کهن
تکیه به دیوار غروب
باز امشب چه کسی میمیرد
که افق این همه خونین شده است
کوه کن مرد جوان
با همه زور و غرور با همهشادی و شور
با همه تاب و توان
با همه جسم و روان
صیقلی کرده و صاف
سینه ی کوهستان
تا بر آن نقش رخ یار کشد
تکیه بر تیشه و بر کوه گران مینگرد
ناگهان پیر زنی پیدا شد
پیر زالی غمناک
مو کنان مویه کنان ناله زنان
قدم آهسته و با شور و نوا میگرید
وای من وای که شیرین مرده
گلشن از باد خزان پژمرده
حیف از آن قد بلند
حیف از آن زلف کمند
حیف از آن دیده ی نرگس و لبهای قشنگ
حیف آن عشوه و ناز
حیف از آن خنده و آن شوخی و آن حسن جمال
حیف و صد حیف که او رفته ز دست
کوه کن گوش فرا میدارد
کیست این پیر زن بیهوده گو
و چه میگوید او
سبک از سنگ فرو می آید
و سر راه بگیرد بر زال
چیست ای زال چرا یاوه سخن میگویی
گفته ات بس تلخ است
از که گویی تو سخن
گفت ای مرد جوان دست بدار از دل من
دایه شیرینم
دایه آن بت ارمن که شب پیش بمرد
دایه آن بت زیبا که ز بیداد زمان
دوش خسبید سحرگاه نه بر خواست ز خواب
من چه سان بی رخ او جانب ارمن بروم
مادرش را چه بگویم
که چه آمد به سرش
زال مینالد و میگرید و بر سر کوبد
باورش شد فرهاد
با خودش گفت که شیرین مرده
گل زیبای رخش پژمرده
داد زد چنگ به رخسار کشید
جامه بر تن بدرید
نعره بسیار کشید
گفت ای وای که شیرین عزیزم مرده
چه کنم با که بگویم غم این درد گران
غم این رنج بزرگ
غم این سوگ عظیم
باز غلطید به خاک
باز برخاست ز جای
ناگهان راست شد و اشک ز چشمان بسترد
با قدم های منظم طرف تیشه برفت
دسته تیشه گرفت
گفت با تیشه که ای همدم تنهایی من
ای رفیق همه شبهای شکیبایی من
زندگی بی رخ شیرین مرگ است
مرگ بس شیرین است
دیگر ای مرگ بیا زندگیم را بر گیر
هستیم را برگیر
یار دیرین من ای تیشه ی من
تو دگر باره مرا یاری کن
با دو دستش بگرفت
دسته ی تیشه به دست
تیشه را بالا برد
سخت کوبید به سر
آنچنان سخت که اندر سر او جای گرفت
و بغلطید به خاک
غرقه در خون فرهاد
ناله میکرد هم از درد و فراق
تا گه جان در تن داشت
نرم و آهسته چنین می نالید
وای شیرین عزیز
وای شیرین عزیز
عاقبت رفت به خواب
رفت در خواب ابد
تا کند زنده ز نو
رسم عشاق کهن
که بود درج به دیوان و کتاب
همه جا آرام است
شب بیفتاده به دشت
پیر زن هم به شتاب
میرود جانب خسرو که ستاند مزدش
مزد مرگ فرهاد
اجرت کاری زشت
مزد خونی ناحق
مرد فرهاد
ولی قصه او بر جا ماند
همه شب از دل کوه
ناله و صوت و صدا می آید
ناله کوه کن است
لیکن این ناله فقط عاشق شیدا شنود
و ز خون فرهاد
لاله هایی که برون گشته ز خاک
واژگون لاله بود نامش و اکنون به بهار
بیستون کوه شود پر ز همان لاله سرخ
از همان لاله خون رنگ نگون
شاید از خجلت نا مردمی است
که سر افکنده به زیر
لاله یاد آور فرهاد ستمکش باشد
تا که یاد آور یک عشق مقدس باشد

ramin27 06-09-2011 10:36 PM

ممنون ... قشنگ بود ... بخصوص واسه من که توی یه شهر دیگرم ....

فرانک 07-06-2011 07:48 PM

یار محمد خان

اهل کرماشانم
شهر گردان دلیر
شهر شیران ژیان
شهر یار ممد خان
گرد کردی بوده ست
به گواه تاریخ
اوست تنها مردی
داد پاسخ به دلیران وطن
مردم آزاده
انجمن های جوان
در تمام ایران
عازم تهران شد
با برادر خوانده
نام او هست حسین
او امیر برق است
و حسینی دیگر
نیمه راه شنید
مجلس از دست برفت
و به توپش بستند
خیل آزادی خواه
همه در تبریزند
راه را کج کردند
چون به تبریز رسید
همره اردو شد
همره ستار خان
بارها داده نجات
جان سردار بزرگ
جان سردار دلیر
پا به پایش همه جا میجنگید
با که؟با دولتیان
بهر مشروطه چیان
پی آزادی این مام وطن
کار او کارستان
همه جا همره سردار وطن
گشته سردار مجاهد لقبش
با مسمی لقبی ست
جنگها واقع شد
عده ای کشته شدند
همه جا خیل مجاهد پیروز
تا که مشروطه ز نو پای گرفت
بعد از این پیروزی
عازم تهرانند
همه چون شیر ژیان
هر دو سالار و سردار وطن
سایر شیر دلان
یار محمد و برادر خوانده
شهرها را همه آذین بستند
هم چنین تهران را
مجلس جشن و سرور
همه جا بر پاشد
باز مجلس وا شد
مردم و خلق وطن غرق سرور
همه جا شادی و شور
مدتی میگذرد
ماجرایی دیگر در پیش است
شده با پیچ دلیران وطن
جنگها بود و برادر کشتن
ماجرا را همگان میدانند
جنگ در پارک اتابک باشد
فتنه ها بر پا شد
هر یکی جانب شهری رفتند
یار ممد خان هم رفت از سوی دگر
جنگ در جای دگر
جنگها بر پا شد
رفت و امدها شد
شهر او جایگه دیوان شد
یار محمد خان هم
شد ز دولت یاغی
یاغی از دولت و با مردم یار
یاغی از مستبدانی که شده مشروطه
شده اما به دروغ
زد شبیخون به سر دیو و ددان
یار او مردم شهر
همه جا مرد و زنان
یاریش میدادند
کسبه،برزگران
مردم عادی شهر
نه که ثروتمندان
وارد شهر شده وارد کرمانشاه
با سپاهی اندک
(سرپتی)رمز ورود
طبل و سنج است و سرود
تا به چار سوق رسید
تا در ارگ حکومت دیگر
راه بسیاری نیست
حاکم شهر که فرمانفرماست
گشته عازم به قرار اول هایش
یار محمد پیروز وسط چار سوق است
ناگه از بام صفیری آمد
ناله و غرش و تیری آمد
ناله از سردار است
غرش تیر ز کیست؟
غرش تیر ز نا مردان است
تیر امد به دهان سردار،یار محمد افتاد
و همان جا جان داد
زنده شد استبداد

فرانک 09-05-2011 02:47 PM

حسین گلزار
 
اهل کرماشانم
شهر مردان بزرگ
شهر مردان دلیر
پهلوانان سترگ
هر یکی شهره شهرند و به ایران مشهور
در اساطیر و تواریخ فراوان داریم
شرح احوال یکی از آنها
یکی از آن همه مردان بزرگ
پهلوانی نا کام
پهلوانی مظلوم
به شما میگویم
به شما مردم خوب
گر که در خانه کس است
یاد این مرد بس است
دگران را خودتان یاد کنید
اسم او بود حسین
نام مادر (گلزار)
مادرش شیر زنی اهل سراب
از سراب قنبر
هست در حاشیه کرمانشاه
پدرش زود بمرد
شده مشهور به نام مادر
شهره شد او به حسین گلزار
در همان کودکیش
هیکلی داشت درشت
سیزده ساله
ولی هیکل او در حد بیست
داخل ورزش شد
بعد تمرین زیاد
پهلوان گشت و قوی
مردی از زمره کشتی گیران
مردی از خیل یلان
مثل مردان اساطیری ما
در همه شهر به مردی مشهور
همچنین قدرت و زور
نیست در شهر کسی هم رزمش
هم چنین هم سنگش
نیست در شهر کسی بر تر از او
جانب مشهد رفت
که بود مرکز مردان دلیر
پهلوانان قدر قدرت و شیر افکن و یل
همه جا را گردید
پهلوانان دلیر
همه را کرد درو
پشتشان را همه سایید به خاک
بعد از آن فتح بزرگ
عازم تهران شد
آزمایش بکند قدرت خویش
کشتی خوب گرفت
در حضور سلطان
با که؟با یزدی معروف و بزرگ
پهلوان کشور
صاحب بازوبند
صدو هشتاد و سه کیلو وزنش
و به هم پیچیدند
آن دو تن مرد سترگ
پهلوانان بزرگ
بعد یک کشتی پیچیده و سخت
و تماشایی خوب
هیچ کس چیره نشد
او حریفی ست قوی
کهنه کار است و قدر
این جوانست و حریفش هشیار
و به هر حال
همان یزدی معروف و بزرگ
باز هم صاحب بازو بند است

ادامه دارد

مهبا 02-06-2012 05:14 PM

کرمانشاه شهر من
 
کرمانشاه

تو کرمانشاهی و مهد دلیران
نگین سرزمین سبز ایران

همیشه نام تو با جان قرین است
همیشه خاک تو عشق آفرین است

تو را در روم و در چین می شناسند
تو را با عشق شیرین می شناسند

تو را از صخره ای راد آفریدند
برایت عشق فرهاد آفریدند

یقینا کاوه از خاک تو بوده است
دلیر عاشق پاک تو بوده است

همین جا آرش آمد تیر می جست
برای خاک تو تدبیر می جست

تو را مرز غیوری می شناسند
تو را خاک صبوری می شناسند

همین دیروزها در قصرشیرین
دلیران تو و میدانی از مین

گذشتند از نفس تا جان بماند
بهار عزت ایران بماند

دلیری، سربلندی، گرد هستی
بهار افتخار کُرد هستی

تو آن خاک نجیب راز پوشی
نگین سرزمین داریوشی

غرور کاخ خصمت بی ستون باد
شکوه نام تو چون بیستون باد

جلیل آهنگر نژاد


شابادی 06-04-2012 09:21 AM

یه سوال از اهالی کرمانشاه
من درسته خونمون خرمشهره ولی در طول سال زیاد اسلام اباد و کرمانشاه میام
تو اسلام اباد راحت با مردمش کردی حرف میزنم
اما وقتی میرم کرمانشاه کردی که میگم یارو میفهمه هاچی گفتم !کرد هم هست ولی میاد با لهجه میگه : چه گفتی؟ نمی دانم چه میگی؟
چرا اکثر کرمانشاهی ها میخوان هویت خودشونو تغییر بدن؟
یبار رفتم تو یه مغازه کرمانشاه هرچی کردی حرف میزدم میگفت : نمیدانم چه میگی منم گفتم :وارگ سر چرا کردی یاد نگرفتی
دیدم یارو داغ کرد گفت اقا درست حرف بزن گفتم تا حالا میگفتی نمدانم چه میگی الان دانستی چه گفتم
یه بار اگه یادتون باشه تو برنامه هفت شمه یکی از کرمانشاه تماس گرفت به مجری گفت آقا لطفا تو برنامه فارسی بگید(با لهجه کردی)
مجری به از قطع کردن تلفن گفت: هفت پشت دالگ کرد هفت پشت باوگ کرد الان یارو اوشه ( با ما فارسی حرف بزنید) دالگد خاص باوگد خاص ایمه کوردیم له یاددانو چیه!
علت چیه؟ من که 21 ساله خرمشهرم همه جا کردی حرف میزنم البته من تو منطقه کرد نشین (طالقانی) زندگی میکنم. اونوقت بعضی ها میخوان راحت هویتشونو عوض کنن

علي. 06-04-2012 11:31 AM

آفرين صد بارك الله به فرانك بسيار محترم
انشالله هميشه زنده و پايدار باشيد

علي. 06-04-2012 11:53 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط شابادی (پست 264459)
یه سوال از اهالی کرمانشاه
من درسته خونمون خرمشهره ولی در طول سال زیاد اسلام اباد و کرمانشاه میام
تو اسلام اباد راحت با مردمش کردی حرف میزنم
اما وقتی میرم کرمانشاه کردی که میگم یارو میفهمه هاچی گفتم !کرد هم هست ولی میاد با لهجه میگه : چه گفتی؟ نمی دانم چه میگی؟
چرا اکثر کرمانشاهی ها میخوان هویت خودشونو تغییر بدن؟
یبار رفتم تو یه مغازه کرمانشاه هرچی کردی حرف میزدم میگفت : نمیدانم چه میگی منم گفتم :وارگ سر چرا کردی یاد نگرفتی
دیدم یارو داغ کرد گفت اقا درست حرف بزن گفتم تا حالا میگفتی نمدانم چه میگی الان دانستی چه گفتم
یه بار اگه یادتون باشه تو برنامه هفت شمه یکی از کرمانشاه تماس گرفت به مجری گفت آقا لطفا تو برنامه فارسی بگید(با لهجه کردی)
مجری به از قطع کردن تلفن گفت: هفت پشت دالگ کرد هفت پشت باوگ کرد الان یارو اوشه ( با ما فارسی حرف بزنید) دالگد خاص باوگد خاص ایمه کوردیم له یاددانو چیه!
علت چیه؟ من که 21 ساله خرمشهرم همه جا کردی حرف میزنم البته من تو منطقه کرد نشین (طالقانی) زندگی میکنم. اونوقت بعضی ها میخوان راحت هویتشونو عوض کنن

شابادي عزيز و محترم ضمن عرض سلام و تبريك ولات مولاي متقيان علي (ع) باستحضار مباركتان برسانم
آنهايي كه هويت خود را انكار ميكنن اشكال از هويت نيست اتفاقا كردها از همه قبايل از كردستان گرفته و كرمانشاه وايلام تا مشهد مقدس (شهر قوچان) و از شمال ايران از توابع شهر سياهكل تا جنوب ايران و شهر خرمشهر عزيز كه حضرتعالي تشريف داريد و خارج از كشور همه به كرد بودن خودشان افتخار ميكنن حتي اقوام ديگر نيز كردها را به مردانگي و غيرت ميشناسند . مطمئن باش كسي كه هويتش را مخفي ميكند فرقي نميكند كرد يا بلوچ يا ترك و فارس و لر و... باشد، مشكل در خود اون فرده . بنده نيز از كردهاي منتسب به كرمانشاه هستم كه از ابتداي دوره قاجاريه به قزوين وحومه اش تبعيد شده اند ، بعد از چن نسل ما همچنان كردي صحبت ميكنيم و به فرزندان خود نيز ياد ميدهيم و افتخارم ميكنيم كه كرديم نه اينكه خداي نكرده نژاد پرست باشيم بلكه از اين جهت افتخار ميكنيم كه عقبه روشن و درخشان و غيوري داشته ايم بدون هيچ خيانتي. اما ضمن احترام بحضرتعالي بنده هم به كرمانشاه سفر ميكنم ولي اينطور نيست كه اكثر كرمانشاهي هاي عزيز بخوان هويت خود را پنهان كنن اين كار بخاط اين است كه ماها كه در آنجا نبوديم بتدريج لهجه و اصطلاحتمان خيلي دچار تغيير شده و بعضي هاشون واقعا اين اصطلاحات رو نميفهمن
بنابراين مشكل از ماست البته حضرت عال بسيار محترم و بزرگواريد.

شابادی 06-04-2012 03:47 PM

با سلام و سپاس فراوان از علی( عید شما مبارک و روز مرد را به شما و مردان خانوادتان تبریک میگویم)
چیزی که گفتم با عرض معذرت من فقط از کرمانشاه دیدم
من به اسلام اباد ، جوانرود ، پاوه ...سفر کردم چرا اونها این مشکل رو ندارن به راحتی بگو بخند میکنیم البته همه اهالی (محترم)کرمانشاه رو نمیگم بعضی ها ( اکثرا یا اونهایی که به تور من خوردن) از این جور اداها در میارن حالا شاید مشخص باشه که غریبم ولی دیگه چینی حرف نمیزنم که بگن (چه میگی؟)
حتی ایلام هم میرم راحت کردی میگم کردی جواب میدن
اینکه میگیند کردها غیرت دارن 100% درسته من که نگفتم هپلی هه پون
اصلا اسم کرد یه ابهت خاصی داره مثلا وقتی تو دانشگاه سر کلاس میگی کردم تمام سرهای کلاس به سمتت برمیگرده این بارها برای خودم اتفاق افتاده یه حس غرور آمیزی داره
من میگم چرا بعضی ها ایطور حرف میزنن؟

علي. 06-04-2012 03:52 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط دانه کولانه (پست 215387)
از فعالیت های خوب و مداوم اخیر فرانک خانم در بخش کرماشان بسیار سپاسگزاری میکنیم .


کرمانشاه را با تمام انچه که هست
با تمام انچه که دارد و نداشت
و با تمام انچه که ندارد و داشت
کرمانشاه را دقیقا همانطور که هست دوست داریم ....


سلام آقا كوروش عزيز صدآفرين به اين احساس قشنگ و مرام دوست داشتنيت. درضمن عيد ميلاد مولا علي(ع) را نيز تبريك عرض ميكنم



شاباي جان عزيز من قصد جسارت خدمت بزرگوارتان نداشتم ، اصلا بي خيال اون بعضي هارو هم شما به بزرگي خودتان ببخشيد. همچنين روز مرد نيز بر شما مباركباد


اکنون ساعت 05:08 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)