![]() |
• دست نوشته هایی به نام بهارانه •
بی تعارف بچه ها اگه اهل دل نيستيد نخونيد... اينی كه براتون ميذارمو سال پیش توو يه وبلاگ (که الان یادم نیس )خونده بودم.يه سری دست نوشته كه انگار كسی اونو تووی كارتن ِچنتا از كتابای فروغ پيدا كرده. دست نوشته هايی كه قصه ی كوچ پرستوها و رفتن تلخ بهارو روايت ميكنه. دست نوشته هايی كه واقعی به نظر می رسه. سير اين دست نوشته ها برام جالب شد و با اشتياق ِ تمام تا آخر خوندمش.برا شمام قسمت به قسمت ميذارم . شايد شمام از رفتن بهار دلتون بگيره و اونقد دلتنگش شيد كه يادتون بره دوستی كنارتونه كه بيشتر از بهار شما رو ميفهمه و بيشتر از بهار نگرانتون ميشه. يار در خانه و ما... غزل |
همينكه جنگها و بارانها به زندگی مجال ميداد، كتابهای آفتابسوختهء كتابفروشيهای "پل باغ عمومی” شهر كابل بار ديگر بر روی خاكها زير
آفتاب چيده ميشدندبسياری از كتابفروشها، بدون اينكه نام مشتريها شان را بدانند، ذوق شان را خوب ميدانستند. شايد از همين رو، شماری از كتابها بر سر ديوارها، چارپاييها و روی زمين گذاشته نميشدند. كتابفروش به كارتن كوچكی اشاره كرد و گفت: "به ذوق خودت است" و آن را كشود. در روپوش چند كتاب نام يا تصوير فروغ فرخزاد را ديدم. كتابها را يكی يكی بلند كردم . در زير كارتن، ورقهای پراكنده يی به چشم ميخوردند.آنها را نيز برداشتم . نوشته ها به نظرم زياد آشنا بودند.او گفت: "كتابچهء خاطرات است، اما نامكمل. تصادفاً از بين همين كتابها پيدا شده ..." ورقها شماره گذاری نشده بودند؛ ولی يافتن زنجيرهء خاطره ها كار دشواری نبود. كابل، بهار ١٣٧٣ |
دست نوشته هایی به نام بهارانه
يكشنبه – ١٨ ميزان ١٣٦٩
امروز "بهار" را در كانون شعر دانشگاه كابل ديدم. شعر غم انگيزی از فروغ فرخزاد را خواند و خاموش نشست. خموشيهايش او را به شعر ناسروده يی مانند ميكرد.هنگامی كه نوبت من رسيد، به جای سروده های تازهء خودم، اين شعر را خواندم: "من به راز شنفته ميمانم تو به شعر نگفته ميمانی" ادامه دارد ..... |
سه شنبه – ٥ عقرب ١٣٦٩ در سرآغاز آشنايی، بهار برايم يك شاخ پر شكوفه بود. بعدها كه دنيای شعر و افسانه ما را نزديك و نزديكتر ساخت، دريافتم كه او با همه دلتنگيهايش بيشتر به يك دشت لاله ميماند.بهار تا چشم كار ميكند زيبايی، شكوفايی و غرور است. در باره خودش كمتر حرف ميزند؛ از پرسش و پاسخ چندان خوشـش نمی آيد. گهگاهی در دلم ميگـرددكه بهــار و من سـرگذشت مشـتركی راپشت سر گذاشته ايمو سرنوشت همسانی در پيشرو خواهيم داشت. |
دست نوشته هایی به نام بهارانه
دو شنبه – ۲۹ حوت١٣٦٩
به ديدار دوستی كه در روزهای دشوار به يادش می افتم،رفتم و گفتم: "امروز به خاطر يك پستكارت دشت پر از لاله، تمام شهر را زير و رو كردم، ولی نيافتم. ميخواستم بهترين كارت تبريكی سال نو را به كسی بدهم ." دوست گفت : "مگر بدون پستكارت نميشود به كسی بگوييم سال نو مبارك؟"چيزی برای گفتن نداشتم. گرمای شرم را در سراپايم احساس كردم. شايد او به رازی پی برده بود كه در ميان خندههايش ادامه داد: "شوخی بود. تو ميتوانی لالهء زيبايی را در كنج ورق رسم كنی و در كنارش بنويسی..." برای آن كه به حالتم تغييری داده باشم ، در ميان سخنش دويدم و گفتم :" گپ بر سر يك گل لاله نيست ، هدف من دشت پر از لاله بود." و او بی هيچ درنگی گفت : "لازم نيست دشت لاله به كوچكی مساحت يك پستكارت باشد!" بار ديگر بی سخن ماندم و سوزشی را در سراپايم احساس كردم... |
سه شنبه – اول حمل ١٣٧٠
هرگز نميدانسـتم كه پيام تبريكی سـال نو، با لالهء تنهايی كه در كنار آن رسـم كرده بودم، نخسـتين نامهام به بهار خواهد شد. هنگامی كه نامه رابرايش ميدادم،گفتم:"تا امروز نامی به اين زيبايی نشنيده ام."اوغمگينانه گفت:"اي كاش نامم پرستو مي بود." بسيار زياد دلم ميخواهد بدانم چرا او چنين آرزويی دارد. نميتوانم بپرسم. ميدانم از چون و چرا خوشش نمی آيد. |
شنبه - ١١ جوزا ١٣٧٠
بهار هميشه به وعده اش دير می آيد. عادتش است . نميتوانم دير آمدنش را به رخش بكشم . ميترسم آزرده شود و ديگر هرگز نيايد. وقتی دلتنگ باشد،ديرتر می آيد وميگويد:"برايم شعر بخوان."به خاطر ذوق بهار،بسياری ازسرودههای فروغ را به حافظه سپردهام. برای جلب توجه او همواره وانمود ميكنم كه شعرهای فروغ را از گذشته ها دوست داشتم. |
پنجشنبه – ٢ سرطان ١٣٧٠
بهاربه وعده اش ديرتر آمد و گفت:"امروز دلم بسيار گرفته است."و خواهش كرد شعری برايش بخوانم.به جای شعر فروغ فرخزاد، غزلی را كه تازه سروده بودم، خواندم: دل من پيشتر از پيش پر از تو گشته/همچو باغی كه پر از شعر پرستو گشته بهارگفت:"زندگی بسيارعجيب است."گمان بردم كه در ادامه اش توضيح خواهد داد زندگی مثلاً چگونه عجيب است. او خاموش شد. نمي دانم چرا به ذهنم آمد كه امروز او ميخواهد رازی را به من بگويد. گفتم : " هان! به راسـتی هم كه زندگی بسـيار عجيب است . " و گذاشــتم كه او ادامه بدهد. بهــار گفت: "اي كاش ميشد نام پرستو را بدزدم." و با خود زمزمه كرد: كاش ما آن دو پرستو بوديم كه همه عمر سفر ميكرديم از بهاری به بهار ديگر شتابزده گفتم:"بهار ديگر وجود ندارد." او گفت:"چرا ندارد؟وقتی پاييز ديگرو زمستان ديگرباشد، بهارديگرناممكن نيست." و من كه ناممكن را به چشم مي ديدم ،چيزی نگفتم.بهار خاموش ماند و من از خموشی او پرواز هزاران پرستو را شنيدم. |
چهار شنبه - ١٣ اسد ١٣٧٠
نخستين بار بود كه بهار را شاد و شگفته يافتم. همينكه مرا ديد، گفت: "فردا پرستو در اديتوريم دانشگاه كنسرت ميدهد." حدس زدم كه به دومين راز بهار دست يافتهام. ای وای! او شيفتهء آهنگهای پرستو بود، و من اين را نميدانستم. |
پنجشنبه – ١٤ اسدد ١٣٧٠
با هم به كنسرت رفتيم.او مانند اينكه روانش را به پرستو داده باشد،محو آهنگها شده بود،و من كه تمام هستيم را بهاربه گروگان گرفته بود، نميخواستم بدانم كه پرستو چه ميخواند.دلم ميشد سكوت بهار را بخوانم و بدانم كه او درين خموشيهای مرموز به چه می انديشد و چرا آرام آرام اشك ميريزد. |
يكشنبه - ٢٧ ميزان ١٣٧٠
روزهای دلتنگ فصل برگريزان سر رسيد. روزهای تلخ و دلگير پاييز، روزهای فروريختن، رفتن-رفتن، مهاجرت و فرار. ميگويند اوضاع بسيار خراب خواهد شد. ميترسم. مبادا اين صاعقهء نابه هنگام بر پيوند بهار و من بيفتد. |
چهارشنبه – ٤ عقرب ١٣٧٠
امروز بهار باز به وعده اش دير آمد. از دوردستها آواهايی به گوش ميرسيد."صدا، صدای شكستن بود" و من كه چيزی شكستنی ترازدل نميشناسم،احساس كردم كه غم بزرگی روی قلبم سنگينی ميكند.بهار آمد.سيمای بهارانهء اودرپاييزبسيارديدنی بود. ولی آن چه تماشايی تر مي نمود، سيمای پاييز در چهرهء او بود. بهار آمد . ولی اي كاش آنگونه نمی آمد. او بيش از حد دلتنگ بود و گفت : "امروز برای شعر شنيدن و شعر خواندن حوصله نيست." و پس از درنگی افزود:"... و تصميم دارم مدتی از خانه بيرون نشوم." شايد او چيزهای ديگری هم گفت كه من نشنيدم و شايد هم شنيدم صدای پرواز هزاران پرستو را. |
دوشنبه – ٤ قوس ١٣٧٠
بهار به وعدهء امروزش هم نيامد. دلتنگيم لحظه به لحظه اوج ميگرفت. دلم ميشد كسی برايم شعر بخواند. دوست را ديدم؛ همانی كه در روزگار دشوار دلتنگيهايم طلوع ميكرد. اوگفت : " شنيدم كه پرستو در اديتوريم دانشگاه كنسرت مي دهد. " و به آهستگی افزود:"ميگويند اين آخرين كنسرت پرستو درين شهر خواهد بود." |
شنبه - ٢٠ قوس ١٣٧٠
باور داشـتم كه بهار به كنسرت پرستو دير نمی آيد. چشـمهايم را به دروازه دوخته بودم. همهمه ها و زمزمه ها دل تالار را پر كرده بود. پردهها از روی ستيژ كنار زده نشده بودند. آواز خفيف گيتار از پشت پرده ، مردم را به خاموشی فرا مي خواند. گيتاريست شايد آدم دلشكستهيی بود كه آهنگ غمگينی را مينواخت. كسی در كنارم همنوا با تارها زمزمه ميكرد: يار نيامد، نيامد، نيامد بَرم شور قيامت، قيامت، به پا شد سرم مردم كف ميزدند و فرياد ميكشيدند: "پرستو! پرستو!" من گمان ميبردم كه آنها ميگفتند: "بهار! بهار!" به نظرم آمد كه بهار در چارچوب دروازه پديدار خواهد شد. دروازه را بستند.من در سكوت ميان دو غوغا باز هم آواهايی را شنيدم: صدا - صدای شكستن بود. آخر چرا آن روز نتوانستم بدانم كه بهار برای خداحافظی آمده بود؟ مردم دوباره فرياد زدند: "پرستو! پرستو!" و پرستو روی ستيژ آمد. اندوهگين به نظر ميرسيد. دلم ميشد با شتاب زياد روی برگه يی بنويسم:"خواهش مي كنم امروز آهنگ «كوچ پرستو» رانخوانيد " شايد نزديك پرستو رفته بودم. او مرا نديد. هنوز كاغذ را به دستش نداده بودم. كنسرت در ميان غوغای مردم با اين آهنگ آغاز گرديد: قصهء ما قصهء عشق، قصهء كوچ پرستو... قصهء يك جستجو بود،جستجو بود دستم دراز مانده بود. مردم كف ميزدند. و من ديدم كه چقدر از پرستو دور هستم.تا آنجا كه به ياد دارم، لحظههای عمرم همواره شبانه بوده اند، حتا در روزهای بلند آفتابی. شايد شبهای يلدايی من مانند دو انجام يك گره در دو سوی سپيده دم زودگذری به نام "بهار"، رها شده، امتداد مي يافتند. نميدانم مردم به كدام خوشی كف ميزدند.اين را هم ندانستم كه چند آهنگ پرستو را نشنيده گذشتم؛ ولی نميتوانستم نشنوم وقتی بر خرمن خاطرههايم آتش افگنده ميشد. او ميخواند: يار نو سفر دارم، دانه دانه ميبارم دامنم پر از اشك است، تخم لاله ميكارم دل من كه بهارانه ابر كرده بود،باز به ياد روزگار از دست رفته افتاد و پر باريد. دلم ميشد كسی برايم شعر بخواند. آنسو پرستو ميخواند: ای اشك من!چه حاصل كه ريزی ز چشمان غمديده ام ای خون دل! چه حاصل كه آيی ز چشمان نمديده ام كسی از گوشهء تالار برخاست و ورقه يی را به دست پرستو داد. گويی ما همه پشت ورق را خوانده بوديم كه به گونهء غمانگيزی خاموش شديم. پرستو نيز خاموش ماند. شايد او نيز رازی داشت كه ناگهان به گريه افتاد. سپس در ميان اشكهايش خواند: مگذار كه در حسرت ديدار بميرم در حسرت ديدار تو ای يار بميرم بگذار كه چون شمع كنم پيكر خود را در بستر اشك افتم و ناچار بميرم مردم كف ميزدند. پرستو اشك هايش را پاك كرد و بدون اين كه چشم به راه فرمايش ديگری بماند، خواند: عشق، آری يك دروغ اس، يك فريب اس، يك جنوان اس كسی ندانست كه وقتی او عشق را جنون و فريب ودروغ ميخواند، آيا راست ميگفت. وپرستوهمچنان ميخواند: كی رفتهای ز دل كه تمنا كنم ترا كی گشته ای نهفته كه پيدا كنم ترا مردم فرياد مي كشيدند، مي نوشتند، مي شنيدند كف ميزدند. پرستو برای هر كدام چيزهايی مي خواند و شايد تنها برای خودش بود كه ميسرود: تو برای دل من شعر دريا را بخوان... كنسرت به واپسين لحظاتش نزديك ميشد.من به دوردستترين جزيرهءخاطره هايم تبعيد شده بودم .در پايان خواند: گفتی در انتظارم باشی كه بر ميگردم گفتی در انتظارم باشی كه بر ميگردم شايد كسی جز من نميدانست كه اين كنسرت، آخرين برنامهء آوازخوانی پرستو در اين شهر خواهد بود. پرستو در ميان شور و شادمانی مردم، از روی ستيژ پايين آمد و با همه خداحافظی كرد. پرده ها دوباره به هم آمدند. گيتاريست دلشكسته با بيزبانی تارها همچنان ادامه داد: گفتی در انتظارم، گفتی در انتظارم، گفتی در انتظارم باشی كه بر ميگردم |
سه شنبه – ٢۹ حوت ١٣٧٠
اگر بهار بيايد، پرستو باز خواهد گشت. |
چهارشنبه - اول حمل ١٣٧١
به ديدن دوسـت، همـانی كه در روزهـای دشـوار دلتنگيهايم طلوع ميكـرد، رفتم و برايش گفتم: "سال نو مبارك!" دوست به دستهايم نگاهی كرد و خنديد. شايد ميخواست بگويد "بدون پستكارت؟" بعد گفت: "مبارك!" و دوباره خنديد. |
شنبه – ٦ جوزا ١٣٧١
فصلی از فاجعه پايان يافته است.مردم دسته دسته برميگردند.چشم من، در همه چشمها ودر ميان همه قامتها،بهار را ميجويد. هر روز فكر ميكنم فردا همينكه از خواب برخيزم، دنيا دشت لاله خواهد بود. |
دوشنبه – ۲۸ سرطان ١٣٧١
فصل ديگری از فاجعه ها تكرارميشود.از زمين وآسمان آتش ميبارد.هرروزخبرمرگ يا زخم برداشتن عزيزی شنيده ميشود. شهر گليم همواره هموار فاتحه های ناتمام شده است. به دوست گفتم: "اين شهر ديگر روی بهار را نخواهد ديد." او خنديد و چيزی نگفت. |
پنجشنبه – ٣ اسد ١٣٧١
دل من ديگر به شكستن معتاد شده است. |
اکنون ساعت 02:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)