پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   خورخه بوکای و کتاب قصه های برای دمیان و دیگر آثار بی نظیرش (http://p30city.net/showthread.php?t=32638)

GolBarg 07-01-2011 09:44 AM

خورخه بوکای و کتاب قصه های برای دمیان و دیگر آثار بی نظیرش
 
خورخه بوکای و کتاب قصه های برای دمیان و دیگر آثار بی نظیرش

مجموعه داستان «قصه هایی برای دمیان»، اثر خورخه بوکای، پزشک و نویسنده آرژانتینی، به فارسی ترجمه شد و در ایران منتشر می شود. این کتاب داستانی - درمانی، قصه هایی واقعی از بیماران این روان درمان گر را در خود جای داده است.


به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، این مجموعه داستان را رضا اسکندری به فارسی ترجمه کرده و ترجمه او توسط موسسه انتشاراتی «آراسته»، منتشر خواهد شد.

خورخه بورکای این مجموعه داستان را در سال 1994 میلادی با نام اسپانیایی «recuentos para demián» نوشته و منتشر کرده است. «قصه های دمیان» دومین اثری است که وی منتشر کرد. این کتاب با نام «stories for demián» به زبان انگلیسی هم منتشر شده است.

پیش تر در سال 1388 از این نویسنده و پزشک آرژانتینی تنها یک کتاب با نام «قصه هایی برای تفکر» با ترجمه شمس الدین برقعی توسط همین انتشارات در ایران منتشر شده است. بورکای کتابی با این نام ندارد و به نظر می رسد مترجم ایرانی مجموعه ای از داستان های مختلف او را در این مجموعه گردآوری کرده است.

آثار بورکای به 17 زبان مختلف ترجمه شده اند و تاکنون در سراسر جهان، دومیلیون نسخه فروش کرده اند. او در سال 1949 میلادی در شهری در همسایگی بوینس آیرس به دنیا آمد. وی از خانواده ای متوسط بود و از 13 سالگی مجبور به کار شد و مشاغل مختلفی چون فروشندگی جوراب، رانندگی تاکسی، بازیگری و معلمی را تجربه کرد. این نویسنده با وجود کار سنگین، موفق شد در 24 سالگی به عنوان پزشک از دانشگاه بوینس آیرس با تخصص در بیماری های روانی، فارغ التحصیل شود.

بورکای اخیرا حرفه اش را «یاری رسان حرفه ای» تعریف کرده است. وی برای برگزاری کنفرانس های آموزشی و علمی درباره مشکلات روحی و روانی به سراسر دنیا سفر می کند و در عین حال به نویسندگی نیز مشغول است. وی 11 کتاب مستقل و یک مجموعه چهار جلدی با نام «نقشه راه» منتشر کرده است.

وی در سال 2005 متهم شد که قسمت پنجم یکی از کتاب هایش با نام «شیمریتی» را از نویسنده دیگری سرقت کرده است. این موضوع را یکی از دوستان نزدیک او افشا کرد. بوکای بعدها این موضوع را پذیرفت، بابتش عذرخواهی کرد و آن را ناشی از یک «اشتباه ناخواسته» دانست.

«قصه های دمیان» دومین کتابی است که از وی در ایران منتشر می شود. رضا اسکندری، مترجم این اثر، کتاب دیگری از بورکای را با نام «نامه هایی برای کلودیا» به فارسی ترجمه کرده است که این کتاب را هم انتشارات «آراسته» که دفتر مرکزی آن در شهر قم قرار دارد منتشر خواهد کرد.

«قصه های دمیان» در 240 صفحه چاپی منتشر خواهد شد. بسیاری از خوانندگان در شرح هایی که در اینترنت بر این کتاب منتشر کرده اند، اذعان داشته اند شخصیت های این کتاب بسیار شبیه به خودشان بوده و با شناخت این افراد درواقع خودشان را شناخته اند.

GolBarg 07-01-2011 10:21 AM

قصه هایی برای دمیان
 
سلام خدمت همه دوستان :53::53:

دوستان مدتی هست کتاب قصه هایی برای دمیان را مطالعه میکنم..

این کتاب همراه با دو کتاب دیگر به نام نامه هایی برای کلودیا و قصه هایی برای تفکر را خواهر زاده م از نمایشگاه تهران امسال گرفته بود...

فعلا کتاب قصه های برای دمیان را دارم میخونم...و هنوز کتاب های دیگه ش دستم نرسیده است...

این کتاب داستان های خیلی کوتاهی دارد..بدین صورت هست که دمیان یک فردی است که به جلسه مشاوره پیش خورخه می رود..و هر بار با یک موضوعی که ذهن او را مشغول کرده است...

و خورخه که از رویکرد گشتالت درمانی استفاده می کند بعد از چند فیدبک برای دمیان یک داستن تعریف می کند... داستانی که شاید مدت ها ذهن همه ما را مشغول به خود کند...و از یک مشاور خوب استفاده کرده باشیم:)

مشاور خودم بهم توصیه کرده کتاب ها را مطالعه داشته باشم...

من از خواندنش واقعا لذت بردم..یک چیز متفاوتی هست

ساده و قابل فهم ...فقط یک داستان ...بگونه ی هم نیست که با کشور ما همخوانی نداشته باشد..

چون من کتاب هایی که نویسندگانی خارج از ایران دارد با احتیاط میخرم..
مثلا چند سال پیش کتاب های خانم باربارا دی انجلیس خریدم
کتاب های خوبی هستن..کتاب رازهایی در مورد مردان و بالعکس..ولی متاسفانه در بعضی ار قسمت هاش با فرهنگ و عرف جامعه ما همخوانی ندارد.

واقعا عاشق خورخههه شدم {شیت شدن} توی کتاب دمیان به خورخه میگه چاقالو :21: دمیان اسم پسر خورخه هم هست

در ابتدا پیشنهاد میکنم این کتاب ها را از نشر اراسته تهیه کنید...
اگر زمان و همیاری شما را دیدم بعضی از داستن ها و قسمت هایی از کتاب را خواهم نوشت...


خیلی دوست داشتم ازش بیشتر بدونم که به زبان فارسی چیزی از ایشون پیدا نکردم....

GolBarg 07-01-2011 10:46 AM

اینم وبسایت دمیان بوکای پسر خورخه بوکای هست...:d

http://www.demianbucay.com.ar/


http://www.demianbucay.com.ar/images/demian/01.jpg
ساقی جان میتونه بهمون یه چیزهایی بگه :p

GolBarg 07-02-2011 05:32 PM

داستان فیل در زنجیر
 
خوب با توجه به همراهی یه دوست خوبم غزل شروع میکنم :53:

واسه اینکه حق نشر هم رعایت کرده باشم بصورت خلاصه وار می نویسم...

دوستان همانطور که گفتم اسم کتاب هست قصه های برای دمیان - داستان هایی که روانشناسم می گفت.
نویسنده ش خورخه بوکای هست.ترجمه رضا اسکندری و مونا محمد پور

دمیان اسم پسرش هست و فردی که به مشاوره خورخه می رود...


اولین داستانش تقریبا همه ما رو درگیر خودش میکنه.... پس گوش کنید

****************
فیل در زنجیر

به او گفتم: نمی تونم ، نمی تونم
چاقالو پرسید:جدا؟

-آره هیچ خواسته ی بزرگتر از این ندارم که بتونم جلوش بشینم و از احساسم بهش بگم...ولی مساله اینجاست که نمی تونم.

چاقالو لبخندی زد و گفت اجازه میدی برات یه قصه تعریف کنم....

-بله

خورخه شروع کرد به تعریف کردن:
بچه که بودم عاشق سیرک بودم و حیوانات سیر نظر منو به خودشون جلب میکردند.و از میان اینها ..فیل از همه بیشتر...

زمان اجرای برنامه آن حیوان غول پیکر نمایشی از خودش نشان میداد.
اما پس از پایان برنامه تنها با کمک زنجیری و میخ کوچک یکی از پاهایش را می بستند.

میدانستم که فیل با آن عظمتش می تواند به راحتی آن میخ را بیرون آورد و فرار کند.
صورت مسئله روشن است
پس چه چیزی فیل را نگه می دارد؟

وقتی پنج شش سال بودم...هنوز دانش کافی نداشتم..از بزگترهایم می پرسیدم و آنها در جواب می گفتند:
فیل تربیت شده است و فرار نمی کند.

و من می پرسیدم اگر تربیت شده است چرا آن را می بندند؟
یادم نمی آید کسی جواب قانع کننده ی به من داده باشد.

به مرور داستان فیل را فراموش کردم....
تا اینکه چند سال بعد از یک فرد دانایی سوالمو پرسیدم و او در جواب گفت:

-فیل سیرک فرار نمیکنه چون از وقتی یه فیل خیلی خیلی کوچولو بوده همیشه به یه همچین میخی بسته بودنش...
چشمانمو بستم و فیل کوچولو را مجسم کردم...

مطمئنم یک وقت هایی بچه فیل سعی خودشو کرده،زنجیر کشیده و بخاطر این تلاش ها عرق ریخته تا خود را آزاد کند اما علی رغم تمام تلاش هایش موفق نشده است...
میخ چوبی حتما برایش بسیار محکم بوده است...
یقین دارم که خسته از این تلاش به خواب می رفته و روز بعد به تلاش خود ادامه می داده است و همین طور روز بعد بعدتر.

تا اینکه دست آخر...یــــــــــــــک روز،یک روز وحشتناک در داستان زندگی اش،
ناتوانی خود را قبول می کند و تسلیم سرنوشت می شود...

این فیل بزرگ وقوی که در سیرک می بینیم به این دلیل فرار نمی کند که بیچاره باور کرده نمی تواند.

او این احساس ناتوانی را در خاطره خود ثبت و ضبط کرده است.احساسی که کمی پس از تولد حس کرده است.

بدترین قسمت ماجرا هم این است که او حتی یک بار دیگر در این خاطره ثبت شده تردید نکرده است ،هیچوقت._:2:

هیچ وقت ...هیچ وقت ..تلاش نمی کند یک بار دیگر نیرویش را امتحان کند....

- قضیه همینه دمیان. همه ما یک جورایی مثل همون فیل سیرک هستیم، در این دنیا زندگی می کنیم در حالیکه به صدها میخ چوبی بسته شدیم که آزادی ما رو از بین می برن....

با این باور زندگی می کنیم که خیلی از کارها را نمی توانیم انجام بدیم فقط بخاطر اینکه زمانی توی بچگی یک بار امتحانش کردیم و از پسش بر نیامدیم.

نمی توانم....نمی توانم و هیچوقت هم نخواهم توانست...

این اتفاقیه که برای تو افتاده دمیان...تو با خاطره ای از دمیان شرطی شدی که ناتوان بود اما حالا دیگه وجود نداره....تنها راهی که برای دونستن این مساله داری اینه که دوباره تلاش کنی تلاشی که با تمام قلبت انجامش بدی


.....با تمام قلبت


GolBarg 07-02-2011 05:48 PM

زنجیر و خودم
 
بچه ها من بعضی جمله هاشو بصورت کامل نوشتم... دوست ندارم حقوق ناشر از بین برده باشم..

چون این کتاب نوبت چاپ اولش هم هست و قیمتش هم با اینکه کتاب کوچکی هست هفت هزار تومانه...
دوستان اگه نظری دارن ممنونم میشم بهم بگن....

*************
اول بگم وای چقدر سخته تایپ کردن {قاط}
دوم سخت تر خلاصه کردن و قسمت های مهم یه مطلب گفتن(البته من تقریبا کاملا نوشتم :d)

سوم خودم و این داستان....
خیلی جاها گفتم نمی تونم..من که شرایط خوبی ندارم ..من که این رشته تحصیلیم نیست ..من که حامی که بخوام ندارم...وووو

و اینم زنجیره

http://www.littleshavers.com/ImageFile/Chain_Lock.jpg

ولی بعضی جاها شکوندمش..خیلی میخ کوچولو هست ..باید نترسی و خودرت رها کنی :):53:

ترنم 07-02-2011 06:17 PM

_:2:_:2:
دمیان نمادی از همه ما ادماس
اما
اما دمیان جراتشو داشته که بره پیش یه روانشناس ومشکلشو بگه
اما هیچکدوم از ماها تقریبا حتی جرات این کارم نداریم
انقدر چیزایه کوچیک رو هم جمع شدن که الان دیگه یه میخ چوبی نیست یه میخ اهنی بزرگه
البته این احساس ما هست که بزرگه نمیتونیم
مهمتر از همه و متاسفانه برامون عادی شده

============================

مینای عزیز دستت درد نکنه عالی بود
خوشمان امد
دوست دارم بچه ها بیاین اینجا با هم بحرفیم نظرامونو بگیم با هم دیگه حتی با یه کلمه هم باشه مخالفت کنیم :)

GhaZaL.Mr 07-02-2011 10:39 PM

عالی بود
 
میناااااااااااا ..........
فوق العاده بود ........
چه کردی با این تاپیکت ....
داستانو همشو خودت تایپ کردی ؟؟
واقعا دستت درد نکنه .. ارزش تایپ کردن تو و خوندن مارو داشت ...
_چپله
خیلییییییییییییییییییییییییلیی زحمت کشیدی عزیزم_باوش

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 218695)
خوب با توجه به همراهی یه دوست خوبم غزل شروع میکنم :53:

یا ابلفضل ... :d منو میگه ؟؟
آخ آخ معلومه بدجوری روم حساب کرده ! :d



نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 218695)
-آره هیچ خواسته ی بزرگتر از این ندارم که بتونم جلوش بشینم و از احساسم بهش بگم...ولی مساله اینجاست که نمی تونم.

خیلی خوشحالم که بر عکس دمیان خیلی وقتا
به خودم جرئت حرف زدن دادم
و باید ها رو گفتم ....


نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 218695)
این فیل بزرگ وقوی که در سیرک می بینیم به این دلیل فرار نمی کند که بیچاره باور کرده نمی تواند.

بدترین قسمت ماجرا هم این است که او
حتی یک بار دیگر در این خاطره ثبت شده تردید نکرده است ،هیچوقت._:2:

وای اینی که نقل قول کردم یه نکته طلاییه !
یاد اون درس مورچه دوران مدرسمون افتادم.
همون مورچه که 37 بار دونه رو بلند کرد و بلاخره با تلاش تونست به مقصدش برسونه...
ماها یاد گرفتیم با شنیدن اولین "نه" و یا دیدن اولین "ناملایمتی" دست از تلاش برداریم ....
درحالی که "نتونستن" باورمون میشه !
و این خیلی بده . چون بعد ها قبولوندن این که "می تونی" به ناخودآگاه خیلی سخته !


نقل قول:

نوشته اصلی توسط ترنم (پست 218702)
_:2:_:2:

وا ترنم ؟ تو و مینا چرا شکلک ناراحتی میذارین
حس بدی رو بهم انتقال می ده !{B Adabi}
این داستان پر از نکته های زیبا بود نه ناراحت کننده :)

بنظرم که فوق العاده بود !!

مینا بازم مچکرم ...._چپله

GolBarg 07-03-2011 01:14 PM

مینا 12/4/90
 
از بچه هایی که اومدن خوندن و نظر دادن و... ممنونم...:53::53::53::53:

غزل یه سپاس ویژه هم واسه تو...با حوصله ی که به خرج میدی و رنگ بندی هایی که واسه نوشته هات میزاری..من واقعا لذت میبرم وقتی میبینم اینقدر جذاب و با دقت نوشتی :53::53:

من از داستان ناراحت نیستم....به این فکر میکنم آگاهی که الان داشتم اگر چند سال پیش داشته م الان شرایط خیلی بهتری داشتم..ولی بازهم خدا رو شکر...هنوز هم دیر نیست..

ترنم هیچ میخ بزرگی نیست..این ترس و احساسی که داری باعث میشه فکر کنی یه میخ خیلی بزرگ هست....

اولش واقعا سخته...عادت کردیم ..شرطی شدیم...
من خودم خیلی جاها ضعیف عمل کردم...دوست داشتم قویتر از این حرفا باشم

بعضی وقت ها که قفل شکوندیم باید خیلی مواظب باشیم که دوباره اسیرش نشیم..فکر نکنیم طلسمو شکستیم دیگه رها شدیم...هر لحظه با توجه به محیطی که در آن هستیم و عادت هایمان برگشت وجود داره...

میدنین بچه ها دمیان هفته ی یک بار پیش خورخه میره و خورخه هر بار یک داستان واسش تعریف میکنه و دمیان یک هفته درگیر این داستان هست...

من نظرم اینه خودم و شماها مثل دمیان این یک هفته را روی داستان و مسائلی از زندگیمون که مرتبط به اون هست فکر کنیم تا هفته ی بعد داستان بعدیشو بنویسم...:d البته دعامم کنید حسش باشه:d ..وجود شماها بهم نیرو میده :){پپوله}:53::53:


GhaZaL.Mr 07-03-2011 10:32 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 218791)
غزل یه سپاس ویژه هم واسه تو...با حوصله ی که به خرج میدی و رنگ بندی هایی که واسه نوشته هات میزاری..من واقعا لذت میبرم وقتی میبینم اینقدر جذاب و با دقت نوشتی :53::53:


به دست و پنجول شما تو تایپ کردن که نمی رسه بانو :d:53:

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 218791)
من نظرم اینه خودم و شماها مثل دمیان این یک هفته را روی داستان و مسائلی از زندگیمون که مرتبط به اون هست فکر کنیم تا هفته ی بعد داستان بعدیشو بنویسم...:d البته دعامم کنید حسش باشه:d ..وجود شماها بهم نیرو میده :){پپوله}:53::53:

مینا چطوره ما بیایم چیزایی که در این رابطه برامون اتفاق افتاده رو بنویسم
همش نمیشه که تو تایپ کنی ما فقط یه تشکر خشک و خالی بزنیم برات ..
اگه کتابشو گرفتم توی تایپ بهت کمک می کنم (به این میگن همکاری {پپوله})


پی نوشت :
بازم مچکرررررررم میـــــنا
:53::53:

GolBarg 07-03-2011 11:01 PM

غزل مرسی ...وجودت احساس خیلی خوبی بهم میده...نیمه گمشده منی تو آیــــــــــــــــــــــا؟

با اینکه بیشتر شب ها بی حسم و یه که شرایط خوبی ندارم ولی اینجا و وجود و تو بقیه بچه ها بهم امید میده :53:

غزل موافقم با نظرت ... فقط یک نکته بگم
خودت هم با محیط نت اشناییت داری..و اینجا یه تاپیک بازی هست..
دوست دارم اگر خودم یا تویی یا بقیه دوستان یه وقتی از خودمون نوشتیم بعد از مدتی احسلس بدی بهمون نده...

یه نمونه ش هم ازت دارم میدونی کدومو میگم...هیچ پستی بعدش نمیزارم پاک بشه :d

نه اینکه بچه ها بترسونمتون بگم ننویسین..اتفاقا من احساس میکنم یخ خیلی از دوستان آب نشده ...

دیگه به خودتون بر میگرده....من همکاری شما رو دوست دارم و
تا توانم همراه تان هستم...

غزل امیدوارم و از خدا میخواهم این حس خوبی که به من میدی خودت هم تجربه کنی..اینو از صمیم قلبم میگم....:53::53:

خیلی خوبه بچه ها کتابشو تهیه کنید..من امروز تمومش کردم..موفق باشین{پپوله}:53::53:

GhaZaL.Mr 07-03-2011 11:20 PM

تو هم نیـــــــــمه گم شده ی منی آیا ؟
مینا نرخ بازار برای نیمه گم شده بودن چقده ؟:d
______________

ای بابا مینا چرا لو میدی مارو ؟ :d اون قضیه کاملا فرق داشت .
اینجا می خوایم تجربه هامونو بنویسیم نه ..
حتی یه اتفاق خیلی کوچیک که تووش نکته باشه ...
______________


میخوای یخ کیارو برات آب کنم هان ؟
سه سوت اسم کاربری بگو .. آب تحویل بگیر :d
من کلا آبمیوه گیری م ... :p
______________

حسی که نسبت به من داری رو واقعا درک می کنم ... چون منم همین حس و نسبت بت دارم ....

پی نوشت :
مینا حالا که من تورو میخوام تو منو می خوای , از فردا حق نداری لوج لب بزنی :d
(کپی رایت : دیالوگ یه فیلم ...:d)



GolBarg 07-03-2011 11:53 PM

نه غزل جان یخ هیچکس نمیشه به زور آب کرد تا خودش بخواد...
شما برو یه آب هویج واسه من بیار من عاشخشممم :d

کتاب کوچکی بود ...و لذت بردم ..و دوست داشتم مسائل بیشتری را در بر بگیرد..

شبی به مامانم میگفتم
مامان خیلی ها هستن تو شرایط بهتر از من
و خیلی ها هم تو شرایط بدتر از من

عدلی که میگن چیه؟ واقعا اینکه چی میشه بعضی انسانها بهتر و با آرامش بیشتر نسبت به بقیه زندگی می کنند..فکر کنم هیچکس جواب این سوالو ندونه
میدونم هیچ کس بدون گرفتاری نیست..ولی چرا بعضی ها بیشتر ..خیلی بیشتر از دیگران...

به نظر من هیچ چیز مثل امنیت و آرامش نمیشه...

من یه میخ در مورد بابام داشتم که کم کم داره حل میشه...
همیشه وقتی ناراحت میشدم هیچی نمی گفتم..و یا ناراحتیمو اشتباه بیان می کردم.....

محیط خونه فعلا اون چیزی نیست که میخوام..ولی من میخ های گذشته رو در اوردم...
خودمو مشغول زبان و کتاب های متفرقه کردم... تا جایی که هوای وحشتناک یزد اجازه بده کلاس میرم..تا این تابستان تمام بشه...
راستش غزل من هیچوقت تعطیلات دوست نداشتم..چون برام مفهومی نداشت...

اوه..اینجا شد تاپیک درد و دل...نیمه گمشده و بقیه دوستان شب خوش :53:

GhaZaL.Mr 07-04-2011 12:44 AM

مینا عزیزم خوشحالم که میخ های گذشته رو درآوردی ..
درست مث تاپیک کام هیر ...
اونجا هم بهت گفتم .. این مهم نیست که چقد زبان انگلیسی ات خوبه !
این مهمه که به خودت جرئت و اجازه دادی بیای اونجا و بنویسی
این خیلی خیلی خوبه ...
نتیجه ش هم نمیگم عالی بود ولی خوب بود ...:53:
آفرین

غزل

GolBarg 07-10-2011 10:43 PM

به پایان رسید این دفتر اما حکایت همچنان باقیست
 
سلامی مجدد:53::53:

غزل و ترنم و مینا خانم و شکوفه خانم و بقیه دوستان تصمیم گرفتم داستان ها را تایپ نکنم...
خوب اگر به حق مترجمین و نویسنده توجه مبذول داشته باشیم منطقی و حقوقی نیست من داستانهای این کتاب را در اینجا منتشر کنم...

داستان اولش را نوشتم تا پیش زمینه ی از این کتاب برای شما بوجود آمده باشد....

پیشنهاد می کنم این کتاب و همچنین کتاب نامه هایی برای کلودیا را تهیه کنید و اگر مایل بودین در اینجا در مورد داستان هایش صحبت خواهیم کرد.

باز هم سپاس از همیاری و همدلی شما عزیزان



ترنم 07-11-2011 05:17 PM

مینا غزل وبقیه دوستان سلام
من اومدم داستان کبخونم ها میــــــــــــــــــنااااااااا ااااا
پس کو :d
مینا من یکم متوجه منظورت از پست بالایی نشدم :confused:
==============================
ولی اون داستان فیله منو خیلی تو فک برد یه خرده ای شبیه من بود_:2:

مینا نمیدونم چیکار کنم {قاط}

ولی اشکال نداره هیچ چیزی بدون راه حل نیست {داش مشتی}
{پپوله}

GolBarg 07-11-2011 06:17 PM

ترنم و جوابش-21/4/90
 
ترنم به کردی نوشتم من آیــــــــا :d

عزیزم میدونی که هر ناشر و مترجم و نویسنده ی یک سری حقوق داره...
منم بخاطر اینکه کتاب چاپ اولش هست و نمی خوام مشکلی برای ناشر ومترجم بوجود بیاد تصمیم گرفتم داستان ها را تایپ نکنم...

اینو ببین پایین سایت نوشته
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)

خوب واسه ترجمه و نشر کتاب زحمت کشیده شده است بجا نیست من اینجا در اینترنت داستان هاشو منتشر کنم

من خودم خیلی دوست دارم بحث و گفتگو داشته باشیم..فقط میتونم پیشنهاد کنم کتاب تهیه کنید

من اعتقاد دارم هزینه های مختلفی واسه پوشاک و...میدیم یه کتاب 7500 تومان قرار نیست خیلی ما را از نظر مالی در سختی قرار بده

ترنم داستان فیل واقعا واسه من جالب بود...منم خیلی درگیر کرد...هنوز هم فکر میکنم میخ ها بزرگن در حالیکه این در تصور من هست ...
میتونی در قهوه خونه بحث کنیم..;)


ساقي 07-11-2011 10:30 PM

باشه میتا جان می ایم کمک :d
کتاب Mirar de nuevo یعنی دوباره نگاه کردن ...
میخونمش اول بعد در موردش باهم حرف میزنیم :)
خسته نباشی :53:

ترنم 07-12-2011 12:18 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Mina110 (پست 218814)
غزل مرسی ...وجودت احساس خیلی خوبی بهم میده...نیمه گمشده منی تو آیــــــــــــــــــــــا؟

با اینکه بیشتر شب ها بی حسم و یه که شرایط خوبی ندارم ولی اینجا و وجود و تو بقیه بچه ها بهم امید میده :53:

غزل موافقم با نظرت ... فقط یک نکته بگم
خودت هم با محیط نت اشناییت داری..و اینجا یه تاپیک بازی هست..
دوست دارم اگر خودم یا تویی یا بقیه دوستان یه وقتی از خودمون نوشتیم بعد از مدتی احسلس بدی بهمون نده...

یه نمونه ش هم ازت دارم میدونی کدومو میگم...هیچ پستی بعدش نمیزارم پاک بشه :d

نه اینکه بچه ها بترسونمتون بگم ننویسین..اتفاقا من احساس میکنم یخ خیلی از دوستان آب نشده ...

دیگه به خودتون بر میگرده....من همکاری شما رو دوست دارم و
تا توانم همراه تان هستم...

غزل امیدوارم و از خدا میخواهم این حس خوبی که به من میدی خودت هم تجربه کنی..اینو از صمیم قلبم میگم....:53::53:

خیلی خوبه بچه ها کتابشو تهیه کنید..من امروز تمومش کردم..موفق باشین{پپوله}:53::53:


گفتم منظورتو نفهمیدم مینا منظورم این بود
چون نمیدونم حواسم کجا بود که ندونستم صفحه دوم مطلب نوشتن بچه ها :d


مطمئن باش اگه کردی گفته بودی حتما متوجه میشدم :d
چشم بحث دیگه تو قهوه خونه

shokofe 07-13-2011 04:35 PM

سلام به همه بچه های خوب و مینای عزیز:53:
من از اول که این تاپیک و ایجاد کردی داشتم دنبالش میکردم ولی همونطوری که میدونی یه ذره حوصله نوشتن نداشتم _:2:
اما تا میتونستم در موردش فکر کردم و دیدم این میخ ها که حالا تعدادش زیاد شده باید یکی یکی از جاش در بیادو این کتاب و باید حتما بخرم و بخونم
امیدوارم که همه بتونن این میخ ها رو از بیخ دربیارن

GhaZaL.Mr 07-14-2011 03:46 PM

اهوم
مینا قبلنم که گفته بودم راجب این قضیه بات موافقم :53::53:
به زودی دست پر برمی گردم اینجا ..

ساقي 07-19-2011 03:01 PM

Recuentos para Demián
 
یکی از داستانهای دمیان رو انتخاب کردم که اینجا براتون مینویسم {پپوله}:53:



LAS ALAS SON PARA VOLAR
Recuentos para Demián

Jorge Bucay


LAS ALAS SON PARA VOLAR



Ese día, Jorge me esperaba con un cuento:

... Y cuando se hizo grande, su padre le dijo:

—Hijo mío, no todos nacen con alas. Y si bien es cierto que no tienes obligación de volar, me parece que sería penoso que te limitaras a caminar, teniendo las alas que el buen Dios te ha dado.

—Pero yo no sé volar –contestó el hijo.

—Es verdad... –dijo el padre y caminando lo llevó hasta el borde del abismo en la montaña.

—Ves, hijo, este es el vacío. Cuando quieras volar vas a pararte aquí, vas a tomar aire, vas a saltar al abismo y extendiendo las alas, volarás.

El hijo dudó:

—¿Y si me caigo?

—Aunque te caigas no morirás, sólo algunos machucones que te harán más fuerte para el siguiente intento –contestó el padre.

El hijo volvió al pueblo, a sus amigos, a sus pares, a sus compañeros con los que había caminado toda su vida.

Los más pequeños de mente le dijeron:

—¿Estás loco? ¿Para qué? Tu viejo está medio zafado...

¿Qué vas a buscar volando? ¿Por qué no te dejas de pavadas?

¿Quién necesita volar?

Los más amigos le aconsejaron:

—¿Y si fuera cierto? ¿No será peligroso? ¿Por qué no empiezas despacio? Prueba tirarte desde una escalera o desde la copa de un árbol, pero... ¿desde la cima?

El joven escuchó el consejo de quienes lo querían. Subió a la copa de un árbol y, con coraje, saltó... Desplegó las alas, las agitó en el aire con todas sus fuerzas pero igual se precipitó a tierra....Con un gran chichón en la frente,
se cruzó con su padre:

—¡Me mentiste! No puedo volar. Probé y ¡mira el golpe que me di! No soy como tú.
Mis alas sólo son de adorno.

—Hijo mío –dijo el padre— para volar, hay que crear el espacio de aire libre necesario para que las alas se desplieguen.

Es como para tirarse en un paracaídas. Necesitas cierta altura antes de saltar.

Para volar hay que empezar corriendo riesgos.


Si no quieres, quizás lo mejor sea resignarse y seguir caminando para siempre...





بالها برای پروازند



اون روز خورخه منتظرم بود با یک داستان ...
و پدرش برای او گفت..
پسرم همه ادمها با بال بدنیا نمی ایند و هیچکس هم مجبورت نمیکنه که پرواز کنی
گاهی ادمها فقط ترجیح میدن راه برن و از بالهایی که به اونها هدیه داده شده استفاده نمیکنن...

پسردر جواب پدر .. ولی من بال ندارم..
پدر .. درسته که بال نداری و قدم زنان او را به لبه کوه نزدیک میکنه ..
میبینی پسرم پایین رو نگاه کن خالیه زمانی که تو تصمیم به پرواز میگیری
باید بر لبه پرتگاه بایستی خودت رو اماده پرواز کنی نفس عمیق بکشی و بالهاتو برای پرواز
از هم باز کنی.. اونوقت پرواز خواهی کرد ...
پسر.. و اگر زمین خوردم ?
پدر.. اگر زمین هم بخوری نمیمیری فقط زخمی میشی و اون زخمها تو رو برای پرواز بعدی قویتر میکنه ..
پسر این ماجرا رو برای دوستان و همکارانش تعریف کرد..
اون عده که کمتر فهمیده بودند به پسر گفتند دیوانه شدی عقلت کجا رفته
به حرف یک پیرمرد گوش میدی ..

پرواز میخواهی چکار ?
چه کسی به پرواز نیازمنده ?
بهترین دوستانش به او گفتند . شاید حرفش درسته خطری نداره چرا کم کم شروع نمیکنی ?
امتحان کن اول از یک پلکان و بعد از شاخه یک درخت .. ولی شروع کن :53::){پپوله}
پسر به حرف اونهای که دوسش داشتن گوش کرد ..

از شاخه یک درخت بالا رفت نفس عمیقی کشید بالهاش رو برای پرواز اماده کرد
با تمام قدرت پرید .. ولی بیفایده بود زمین خورد و زخمی شد ..
ناگهان پدر رو دید به او گفت به من دروغ گفتی من نتونستم پرواز کنم ببین چقدر زخمی شدم
من مثل تو نیستم پدر بالهای من فقط نمایشی هستند..

پدر به پسرش گفت .. پسرم برای پرواز باید زمان و فضای مناسب بدست بیاری تا بالهای تو رشد کنه و از هم باز بشه ..
مثل وفتی میخوای از جایی بپری با چتر نجات ارتفاع لازم نیاز داری برای پرش و پریدن {پپوله}
برای پریدن تو باید خطر کنی ریسک کنی ..

اگر نمیخوای خطر کنی , شاید بهترین کار این باشه که صرف نظر کنی از پرواز
و برای همیشه راه رفتن رو ادامه بدی .. :53:{پپوله}:)


امیدوارم مفید بوده باشه براتون بچه ها
مینا جون اینم همکاری با تو و پسر خورخه :d

ترجمه اختصاصی برای پی سی سیتی
ساقی


GolBarg 07-20-2011 07:06 PM

بسیار سپاسگزارم از توجه و لطف ساقی جان :53::53:

بچه ها این داستانی که ساقی جان زحمتشو کشیدن و ترجمه کردن و تایپ کردن یکی از داستان های کتاب قصه هایی برای دمیان هست...

ساقی جان دمیان پسر خورخه هست:d...یعنی ابتدای داستان اینجور شروع میشه ...
دمیان منظر یک داستان از خورخه بود...
حالا برم به این فک کنم وقتی میخوام بپرم آیا ترس باعث شده که از بالای درخت امتحان کنم ...نه منم میخوام از یه ارتفاع بلند بپرم :):d
و شاید بعضی اطرافیان و دوستانم گفتند بابا پریدن چیه...چه حوصله ی داریا !!مرافه
دوستان اگه مایل بودن بیان از برنامه ها و هدف ها واسه پرواز های اینده تون و همچنین از پروازهای قبلی تون بنویسین :53::53:


ساقي 07-21-2011 01:20 PM

مینا اینفدر میگفتی خورخه رو میخوای منظورت پدر بود :d
مقصر خودتی دیگه فکر کردم خورخه پسرس :21:
چه اسم عجیبی نشنیده بودم دمیان :d
همینجوری یکی از داستانها رو انتخاب کردم امیدوارم بدردتون بخوره
و خارج از موضوع نبوده باشه
پس اون کتاب نگاه دوباره یا دوباره نگاه کردن از دمیان بوکای هست نه خورخه بوکای :)
بقیه داستانها بصورت انلاین اینجا هست ...
http://elmistico.com.ar/descarga/jor...ra_volar21.htm


اکنون ساعت 01:35 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)