پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   در فصلهای سفر (اشعار ناهید عباسی) (http://p30city.net/showthread.php?t=38382)

افسون 13 06-21-2012 06:13 PM

در فصلهای سفر (اشعار ناهید عباسی)
 
آسمان دی ماه

پرده
کناری ایستاده است
و سرخی آسمان دی ماه
نوید برف می دهد
و هراسی نامعلوم
چیزی شبیه حس مرگ
دلم را می انبارد
تقویم را بر می دارم
و تاریخ تولد لاله صحرایی را
به خاطر می سپارم

افسون 13 06-21-2012 06:19 PM

باد صبا

خاطره اش
همراه باد صبا می آید
تا در حافظه ی آینه
بر گیسوان جوانی ام
شکوفه ی نارنج بنشاند
و من

همراه یادِ شرقی او
شرح یغمای دلم را
به گوش باد
زمزمه خواهم کرد

افسون 13 06-21-2012 06:21 PM

بالهای پرواز

پرواز پرندگان
در آبی آسمان هر کجا
چشمانم را
کودکانه به دنبال می کشد
و روحم را
در خواهش گنگ پریدن
خوابهای شبانه ام را
تفسیر می کند
کسی چه می داند
شاید دستهایم
تقدیر بالهای پرواز است
که هنوز چیزی از اوج
به خاطر دارد

افسون 13 06-21-2012 06:23 PM

تفسیر معجزه

گیرم
که چیزی نمانده
به آخر خط
که خطی نیست
جز باور گیجی
از یک ادامه ی ناپیدا
و نشاندن عکسی
بر طاقچه های ابدیت
حال که مرگ
ناخواسته
هر روز قدمی به سوی ما می آید
باید که خواسته
قدمی به سوی دانایی رفت
و معجزه را تفسیر کرد
در هوش نگاهی
که با قطره ای آب
به بیکرانه ی دریا می رسد
و از سنگریزه ای
بر بلندای کوهی
به معراج می رود

افسون 13 06-21-2012 06:26 PM

جمع ما

همیشه باد
با حضوری نرم
میان ما ایستاده بود
و حال از جمع ما
تو رفته ای
و باد همچنان می وزد
بر خاطراتِ بی زوال

افسون 13 06-21-2012 06:42 PM

حضور

باز است
در تمنای نسیم پنجره ای
و به گوش می رسد
آواز خوش زنجره ای
که حضور کوچک خود را
به جهان می بخشد

افسون 13 06-21-2012 06:43 PM

دوست

من
از میان واژه های زلال
دوستی رابرگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست

افسون 13 06-21-2012 06:45 PM

دوگانگی

تبسمی بر لب
و نیمه دلی آفتابی
اما در دوردست های روح
بارانی
بی امان می بارد
و هراسی
به اندازه ی ابدیت
فاصله ی این دوگانگی را
رنگ خاکستر می زند

افسون 13 06-21-2012 11:15 PM

رستگاری

معصومانه
در باور رستگاری
نماز صبر می خوانم
بر سجاده ی روزها
و تمنای آفتابگردان را
می بافم
بر گیسوی بلند شبها
خواب دیده ام
مسیح دیگری در راه است
تا کوله بار آدمیان را
از آلاله ها و عدالت پُر کند

افسون 13 06-21-2012 11:17 PM

روزنه ها

خاطرات کودکی
روزنه های سبز رجعتند
در رها شده گی لحظه های پُر هوس
وقتی که جوی آب
وسوسه ات می کند
به کندن جوراب
یا که خاک

می خواندت به بازی

افسون 13 06-21-2012 11:18 PM

روزهای رفته

شبی سرمه ای
ماهی نقره ای
و زنی تنها
نشسته بر پله خیال
روزهای رفته را
غمگنانه
زیبا زمزمه می کند
و در سوگواری فاصله ها
گیسوان پریشان خویش را
از نوازش مهتاب
پُر می کند

mohammad.90 06-21-2012 11:36 PM

شعور شب

هر بار
که رازی گره در گره
در شعور منور شب
به ناگاه گشوده شود
در تولد بودا گونه ای
خواهی آموخت
تا روزهای سترون را
بر هوش شبهای بلند
وصله زنی



برکه



عکس ماه
افتاده در برکه
عکس دو کودک نیز
ماه مال آنهاست
شاید که در خیال



افسون 13 06-21-2012 11:52 PM

شاهدان ایام

باد
در نی لبک پاییز
روزهای آخر آذر را
با حزن زردی می دمد
و آینه های کهنسال
که شاهدان ایامند
در سکوت سرد خویش
درختان برهنه از برگ را
به تن پوش سفید برف
وعده می دهند

mohammad.90 06-22-2012 12:00 AM

دو راهی

پیوسته تردیدی
می گذاردت
بر سر دوراهی
کجا باید رفت ؟
به کدام سمت
یا کدامین سو
اما
راه دریا
می شناسد رود

افسون 13 06-22-2012 05:14 PM

عادت

در پناه صخره ی عادت
روز را
به شب می رسانیم
و باید های بیهوده را
با نبایدهای پوسیده
پیوند می زنیم
تا امروز
همان باشیم
که دیروز بوده ایم
بیا تا خانه ی خود را
از علف های هرز عادت
پاک کنیم
و در زیبایی بال پروانه ای
نگاه کودکی خود را
جستجو کنیم

افسون 13 06-22-2012 07:11 PM

کمین

زندگی را می خواهیم
و همواره
فراموشی آن را پی دستاویزیم

افتاده ایم در دام پندارها
گمگشته ی هزار توی باورها
فوران زدن
خالی شدن
از نو زاده شدن
باز هم متولد خواهم شد
در کمین لحظه ای هستم

mohammad.90 06-22-2012 07:59 PM

مرگ


مرگ نزدیک است
خویش هر خویشتن است
رویای پروازی شبانه
مرحله ای از سفر است
دانه
طی راهش
گل می شود
هر بودنی
در مسیر خود
دگرگون می شود
کرم ابریشم
پروانه صفت درک جهان خواهد کرد
پروازی تا ته بودن خود خواهد کرد
عشق و شوری از مرگ می شکفد
چون شراره های آتش از باد
آنجا که می تپد دل عاشق
در خوف از دست دادن یار
مرگ ضرورتی است
که باید آن را فهمید
راهی است
که باید آن را رفت
صبور بودن بر درد فراق
باور عاشقانه است
بر گردش گردونه
که در پس هر پرده ای
نشسته است صد پرده
یاد کنیم از یاری
در دیاری که دور نیست
فاصله چندان نیست
دوست سفر کرده
در جاییست که یانجا نیست
رنگ خاطره ها از یاد نخواهد رفت
که هیچ یادی از یاد نخواهد رفت
هم در ذهن زمین ثبت است
هم در یاد زمان
سرمای اولین برف اولین زمستان
با غم از مرگ حرف نباید زد
که حرف آخر را مرگ نخواهد زد


افسون 13 06-27-2012 07:16 PM

لبریز

امروز
وقتی باران
موسیقی خود را
به پایان برد
درون ناودان حیاط
من
چنان لبریز شدم
که روحم
رنگین کمان بست
میان خلوت اتاق

افسون 13 06-28-2012 03:53 AM

ناکجاآباد

دستت را دراز کن
فاصله را بردار
و با من همقدم شو
در جستجوی ناکجا آباد
که ما
نه اسکندر وار به ظلمات خواهیم رفت
و نه خضر گونه آب حیات خواهیم یافت
تنها در قداست رنج
قرابت انسانی خود را
بر کتیبه ی ایام خواهیم نوشت

افسون 13 06-28-2012 04:52 AM

وقوف

هجوم سهم یک احساس
از رقص پرده ای
در انفعال آینه
با هیاهوی باد
میرساند دل را
به وقوف ترد رابطه ها
و رقم می خورد
خاطره ی مکرری
در ذهن روشن آینه
و شعور ازلی باد

افسون 13 06-28-2012 04:54 AM

یقین

چشمانت را
پُر از بهانه ی زیستن خواهم کرد
با شکوفه های تک درخت خانه ام
در هر بهار
و برایت خواهم گفت
که یقین
راه درازی است
و گاه
به کوتاهی یک آه

افسون 13 06-28-2012 04:55 AM

یگانه

دستت سایبان چشمم شد
در این کویر سوزان
زمانیکه چشمهایم
عاشقانه ترکهای زمین را می نگرد
و با این نظم
که تکرار پیوستگی است
یگانه می شود

افسون 13 06-28-2012 09:05 AM

پنجره ی خلقت

به مارای خود پرتاب شدن
احساس مقدسی است
که روح می نشیند
پای پنجره ی خلقت
و عاشقانه می نگرد
بارش باران را
بر ریشه ی درخت
تا در اجبار سبز حیات
بر تنه اش

قارچها بی ریشه برویند

افسون 13 06-28-2012 01:24 PM

ادامه

و زندگی
ادامه می یابد
در حنجره ی مردی
که عشق را فریاد می کند
در کوه تنهایی
و دست زنی
که چراغ یادی را
می برد به
تالار آینه ها
تا بیاویزد چلچراغی

افسون 13 06-28-2012 03:53 PM

اشراق

دشتی فراخ
آسمانی پر ستاره
و سوسوی احساسی ازلی
بسان درخشش چشمان گرگی گرسنه
می کشاند مرا
به سوی باور شفاف معجزه
آنجا که
حقانیت رسولی
در پناه تارهای تنیده بر غاری
روح را بر فراز پلی از اشراق
پرواز می دهد

افسون 13 06-28-2012 03:59 PM

اکنون

دیروزها را
باد برده است
و فرداها
آمیزه ای است
از امید
و تصور مبهم یک خوشبختی
کاش
در این دایره
ابر بطالت
نقطه ی روشن اکنون را
پنهان نکند

افسون 13 06-28-2012 04:05 PM

انتظار

کدام راه است
که پای خسته را نشناسد
کدام کوچه
خالی از خاطره است
و کدام دل
هرگز نتپیده به شوق دیدار
بیا
تا برایت بگویم
از سختی انتظار
که چگونه
در دیده های بارانی
رنگ هذیان به خود می گیرد

mohammad.90 06-28-2012 08:32 PM

سبد آفتابگردان

خورشید
از پس ابرها
سبد خالی آفتابگردان را می نگرد
که در انتظار فردا
دل به رویای آفتاب سپرده است

افسون 13 06-28-2012 09:34 PM

باور فراق

دستهایم را از اشک
برکه ای ساخته ام
و در آینه اش
چشمانم را
آماده ی تسلیم دیدم
بی باوری مرگ بود
که جای خود را
به باور فراق می داد
در حُزن تفته ی غروب تابستان
و زندگی
به خاطر چشمانی
عزیزتر از زندگی
ادامه می یافت

mohammad.90 06-28-2012 10:10 PM

کنون
دیروزها را
باد برده است
و فرداها
آمیزه ای است
از امید
و تصور مبهم یک خوشبختی
کاش
در این دایره
ابر بطالت
نقطه ی روشن کنون را
پنهان نکند


افسون 13 06-29-2012 09:31 AM

بدرقه

و ما
جوانی را بدرقه کردیم
در شتاب بی صدای زندگی
و در نیمه راههای زیادی ماندیم
با دلتنگی های نفس گیر
اما وقتی
در شهاب یادی
ظلمت شبهای بی ستاره می شکند
و با تکرار حرفی
نبض دیرینه ی عشق تندتر می زند
به گلگشت خاطرات چهار فصل می رویم

افسون 13 06-29-2012 03:38 PM

برادری

نیمه نانی را با هم
دو نیمه کردیم
بی آنکه
سخن از برادری گفته باشیم
تا تعبیر رقص گندمزار باشد
در فضیلت خوابها
و نگاه خود را
پرواز دادیم
به دنبال هر پرنده ای
تا در مسیر آن
زندگی را سرابی نبینیم

افسون 13 06-29-2012 04:27 PM

بشارت

جوانترین خاطره ام
ساعتی پیش بود
که دستش را
در بشارت دیدار
در فردایی نامعلوم
تکان داد و رفت
سنگی فرو افتاد
در گرداب خاطره ها

افسون 13 07-03-2012 04:20 PM

بلوغ بشر

آمد
با شاخه ای در دست
از باغ اساطیر
و گونه ای تر
از مفهوم خلقت
و برایم تقویمی آورد
که در آن
هزاران شمع
با هزاران رنگ
وحدت نورانی خود را
خواب دیده بودند
در انتظار روز بلوغ بشر

افسون 13 07-03-2012 04:22 PM

تجربه ای دیگر

به وعده ی دیداری
غبار غم
از آینه ی دل
پاک می شود
و چشمه ای اشک
از چشمان یخ بسته
به سوی تجربه ای دیگر
سرازیر می شود

افسون 13 07-03-2012 04:23 PM

تضاد

کرانه ی درکت
بیکرانه می شود
در التهاب لحظه ای
که راز بی قفل تضاد
گشوده می شود
و تو
از ضرورت ظلمت
می رسی به فهم نور
و از ناخوشیها
به شکر عافیت

افسون 13 07-03-2012 04:26 PM

تقدیر

پُر بود شب
از صدای شباویز
و می چکید
از هر روزنی
ترانه ی تقدیر
و من
بی خبر از فردا
نمی دانستم که چشمانم
خاک تازه ی گوری را
خواهد شست
و دلم
در صراحت مرگ عزیزی
همچون شقایقی خواهد شد

افسون 13 07-03-2012 04:27 PM

جان عاشق

بر روی درختی
کندم نشان عشق
شیرابه ای آمد برون
نشان جان عشق
شرمنده
به راه خود رفتم

افسون 13 07-03-2012 09:19 PM

جستجو

در جستجوی فصل چهارمی
به نام کمالیم
در مسیر زندگی
تا بیهوده نباشد
کودکی
جوانی
پیری
همچون سالی
با چهار
فصل خویش

افسون 13 07-03-2012 09:21 PM

حادثه ی عشق

خش خش برگهای زرد
صدای پاییز بود
و آغاز بستن پنجره ها
کوچه تنها می شد
با سوتهای بی وقت عشق
و تدارکی ازلی در کار بود
تا حادثه ی عشق
در برخوردی ساده
میان بادهای گیج پاییزی
چشمان ما را تر کند


اکنون ساعت 03:07 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)