![]() |
اشعار امیر بخشایی (مجموعه ی گلهای پونه)
رامین
سايه ابروي ويس دير زمانيست مانده است كمرش زير اين سايه مي خسبد و به تماشاي غروب مي نشيند دور زماني بود كه مي خواست بگويد هنرمندم هنرم خسبيدن گاهي كمانچه را برايتان كوک خواهم كرد برايتان نغمه ها خواهد خواند باره اي بسيار بود فرياد مي زد عاشقم عاشق ويس چرا هيچ كس نشنيد؟ چرا هيچ كس به مهماني او نيامد؟ ابرزانوي غم بغل گرفت غرشي كرد و گريست پرنده اي بر سايه نشست كمانچه آرام گرفت همه فرياد زدند رامين رفت |
دف
كلافي بود و پوستي و زنجيري و صداي هو ، هويي كه تراوش مي كرد كلاف و پوست از علي مي گفتند و زنجير از حسين نمي دانم هوي خيبر بود يا كربلا نمي دانم ضجه ي فاطمه بود يا زينب نديدم ضربه ، ضربه ي ابن ملجم بود يا يزيد لاكن هنوز فاطمه ، فاطمه بود و عباس ، عباس خيبر از آن علي بود و كربلا از آن حسين قمه اي كه خون فرق بر سرش ريخته بود اما دف در اين ميان چرا پاره بود نمي دانم؟ |
آرزو
شن جاي پايم را به آب سپرد گفت : برو دريا نگاهم كرد و گفت جايت اينجا خالي است دستش را دراز كرد آرزوهايت را به من بسپار به ماهي ها خواهم گفت تا دل كوسه با خبر شود و او به نهنگ نهنگ آرزويت را به ابر خواهد گفت او با بذر در ميان خواهد گذاشت آنگاه آرزويت سبز خواهد شد زود باش شايد آرزويت را بزي ناهار كند |
اقاقی
اقاقي اي بودم و تو انجيري بن ي چه بيهوده پيچيدم دود بر چشم كاش بستري نبود و مادر مرا هنوز در آغوش اقاقي بودم و تو انجير بن ي كاش شب مي خوابيد و مرا در بستر تو نمي خوابانيد كاش فراموش مي كردم ، كه هستم آن روز كه اقاقي بودمو از بن ، تو انجير بن را نمي رستاندند چه بيهوده چرخيدم من و تو در هم كاش خدا اقاقي و انجير بن را فراموش مي كرد شايد اكنون در نگاهي خوابيده بوديم من و تو تنها |
اوج را در مقابله باید جست
قبل از سپيده دم قبل از آنكه خورشيد بيدار شود به ملاقات آب خواهم رفت و وضو را با او در ميان خواهم گذاشت به ملاقات بيد خواهم رفت همانجا كه خورشيد در لابه لايش براي خود گيسو مي جست به ملاقات ابر خواهم رفت به من خواهد گفت روي صورتش خواهم نشست اگر پاكم كند به پايش خواهم افتاد و با روياندن ، سايه اي خواهم ساخت به ملاقات خود خواهم رفت كودكي خواهم ديد در مقابل باد بادبادكش به اوج مي رفت از بودنم با او هيچ خواهم گفت خود مي دانم وارونه پوشيده ام اوج را در مقابله بايد جست |
شیشه ی ترشی
هنوز شيشه ي ترشي مادربزرگ خاطرم هست ، در پشت شيشه و يادهايي كه كلم وار در درونش قلدري مي كردند ترشي فلفل و گذر زمان هر دو تند و خاطرات شرابي كه در خمره به ناگه سركه مي شد غذاي مادربزرگ كوچه را بو مي كرد مبادا بر پنجره اي گرسنه ، تلنگر زند ، شايد شايد صداي گرسنه ي شكمي ، نفرين كند ، سفره اش را سبزي بود ، به ياد مادر گردو بود ، به ياد قوام پدر آب بود ، به ياد روشني پاكي دست و نام ، به ياد بركت پينه بسته ي دستان و سفره اي كه پهن مي شد جلوي پاهاي چهار زانو آموخته چه زود هنگام از خود برايم مادربزرگ تنها پنجره اي خالي از شيشه هاي ترشي گذاشت به يادگار |
بار فتن
آنگاه كه شب مخملي بود بر سقف پرندگان خود نمي دانستي تردي بار فتني بودي با ياقوتي در دل چه ساده آ را به جرعه اي بخشيدي انگار همين ديروز بود لبم را هم آغوشي تازه يافتم ، گس گفتم مبادا گم شوي دستانت را گرفتم و تو لبم را و با جرعه اي بوسه اي تازه بخشيدي گفتي : بخند ، هوشياران خوابند خنديدم و افتادي از آن روز تا فرداي هميشه بيدارم بيدار |
زن
اين كيست؟ زني سرگشته ي جزر و مد دريا دستها را تا نيمه در انتظار فرو برده و جهش را در شمارشي معكوس مي بيند انگار امواج با ساحل دعوا دارند زن هنوز بر سر دوراهي انتظار سبزي را مي جويد روزي كه اسكله در پاي دريا فرو رفت انگار نمي دانست قراري ، زن را بي قرار مي كند زن نگاه كرد قرار را ، موج مي شكست و صدايش را به ساحل تحميل مي كرد و زن هنوز صبورانه ، دست را تا نيمه فرو برده بود |
انتظار
بشكن سكوت را بر وهم بكوب دانه اي قدم مي شمرد و نگراني را بر دستانش مي مالد انگار بهار او را فراموش كرده انتظاري است يشمي نمي داند ، سبز است يا مشكي؟ بشكن شايد انتظار غروب آفتاب بر دريا در چشمان تو هم برويد برخيز فرصت تا سحر باقي ست برخيز |
تفاوت را نمره آموخت
جنگ است جنگ تفاوت ها جنگ تفكر ها جنگ فاصله چشم و ديدن زمان پر دادن اقاقي هاست و زمان روياندن طوطي ها خاک حاصلخيز حاصل شخم بود بر مي گردم به زمان پاكي هايم كاش نيمكت نبود و اي كاش صندليم يک نفره بود تا در ميان خود باشم او كه بود ميانمان هيچ هيچ را در كلاس آموختم درس خوب نمره بيست غرش چشم را در كلاش شنيدم تفاوت را نمره آموخت من چه مي دانستم كاش كلاس نمي رفتم شايد پدر هنوز خانه بود |
کل
خورشيد از كل مي ترسيد و خود را پشت كوه قايم مي كرد مبادا تيري به جاي كل او را نشانه رود در راستايي كه نگاه مي دود خورشيد پنهان با دست افق را نشان مي دهد و خواهد گفت او آنجاست و تو آگه صداي تپش قلب خوف خفته اي را خواهي شنيد كه براي التماس ملودي مي سازد شايد در پشت سنگي پناه مي جست به اميدي كه مرد او را به نگاه بوته اي بنگرد و شايد زمانيكه او به سنگها التماس مي آموخت تفنگي پُر ، نشانه مي يافت و شايد كل مي خنديد |
فانوس یهودا است
خيالها گسيخته اند و سوار بر قايق بر افقي دور مي نگرند هنگاميكه گهواره دريا ، قايق را مي خواباند و موج لالايي را شوري مي داد موج از طرح خالي و براي من جاي طرح مي گذاشت احساس وزشي مي گفت بنگر فانوس ساحل را لو خواهد داد فانوس يهودا است |
شارک
دلم عجيب سر به هواست شارک را نديد عجيب سر به هواست وقتي نگاه مي كنم لحظه ها را مي بينم اسبها مست افسارها گريخته يالها پريشان و زينها بر شاخ گاو استواري مي آموزند و برگ ها به دنبال رستن روزگار ، خرچنگ واري است كه كج مي رود اما راست |
فنجانی
رويش سياه بود ولي خوش مشرب ته قامت تلخي داشت بعد از چند بوسه لب سوز با نگاهش سخنها گفت عرض عمرت از طولش طولاني تر خودت با خودت بيگانه اگر چه سخنها تازه اند اما سخن در ميان لبهايت پوسيده تعجب كردم مگر مي شود وارونه حرفهاي راست زد گفت : خطوط سفيدند پرسيدم نامت چيست؟ گفت : جدم در تركيه خانه دارد آسمانش آبي است خانه اي كوچک دارم كج خواهم نشست و راست خواهم گفت به رويم نگاه كن رازها سفيدند |
تن شعرهایم
زماني كه روسپيان در خوابند از شرف خواهم نوشت شايد تكه ناني بي تكلف دهاني بجويد آنگاه كه دهان خشک است و در سياهي حلق سپيدي سيري را گر چه مي دانم در آن گود هنوز پاهايت حس برتري جويي را مشق مي كند و تو آن را به نظاره اي من چه بيهوده برايت قلم تلف مي كنم و تن شعري را آزرده كه زمان هيچ گاه براي تو زماني است هميشگي گفته اي مي دانم |
کلاس
زنگ اول تئوري زنگ دوم عملي زنگ سوم تئوري زنگ چهارم عملي خروس مي خواند زنگ اول است معرفي كتابهاست لوازم التحريرهاست كتابها جلدشان سبز و خطشان سرخ مدادهايم رنگشان سربي مي خوانم ، مي نويسم مي خوانم ، مي نويسم خروس مي خواند ، زنگ دوم است چكاک قلمهاست جوهرها قرمز كارگاه نقاشي از قلم ها پر و پر از صداي گوش آزار پاره شدن كاغذها و كاغذهاي پاره احساس در جعبه مداد رنگي محفوظ مدادهاي سياه ، خاكستري ، قرمز ، زرد ، همه تا ته تراشيده مدادهاي سبز و سفيد و آبي همه نو خروس مي خواند زنگ سوم است كتابهاي جديد لوازم التحرير جديد جلدشان قرمز ، خطشان سبز مدادهايم آبي مي خوانم ، مي نويسم مي خوانم ، مي نويسم خروس مي خواند ، زنگ چهارم است كسي نمانده مشقهايم تمام شده است |
اشرف
سايه ي آب را بر عطش ديدم و قناري را در هواي پرواز سوسني كه خودش خواب مي ديد و نقاشي مي آموخت كبوتري ديدم براي بچه هايش دانه نقاشي مي كرد و صبر را نقد نشسته اي ديدم دوان چشم مي راند و خسته اي كه بر ماشين حسادت مي دوخت تازيانه اي ديدم به اشرف مي گفت همت و او مي خنديد مشقهايم تمام نشده هنوز دارم آب را حلاجي مي كنم سخت است سخت |
سلام
سلام را بايد از پيچک آموخت سلام پيچش دستهاست تلاقي دو نگاه و امتدادي تا چشم لبريز و جود سلام شقايق است نگاهي نگران سايه اي خفته بر تن در زيراستواري بيد سلام حدود عاطفه هاست سلام مرزي است ميان من و تو مرز را با بوسه اي بردار |
مرغان دریایی
شايد در زماني صداي گرسنگي بيايد و مرغان دريايي آوازخوان بگذرند شايد در زماني در پس ديوار نگاه خفته اي ، سنگي ، بر مرغي زند و هوار باد بر ديوار آرام فرود نشيند و او آوازخوان بگذرد شايد در زماني در فرداي ديروز باشيم و فارغ و شايد نگاه ها وزن نداشته باشند و شايد در زماني ... تو آن روز اينجا باشي |
کودک 1+7 اکتبر
دور نبود ، نزديک بود چشمانش براي دلش گريه مي كرد بزرگ نبود قدش شايد به نيمي از آرزوهاي من نمي رسيد دور نبود ، نزديک بود چشمان عقاب نشانه مي رفت و لحظات تصوير مرگ تكه استخواني را به نظاره نشسته بود دور نبود ، نزديک بود ساختمان سر بر افراشته و كمربند ابر چون فانوسخانه چون تيري بر قلب بوي غذا ساختمان را آذين كرده بود شايد ساختمان مي توانست او را از مرگ نجات دهد ولي همه سرگرم مضمون شعار بودند چند روزي بيشتر نمانده بود 1+ 7 اكتبر در راه بود عكاس بي محابا عكس مي گرفت شايد لحظات تكرار نمي شد اين تنها وجه مشترک عكاس با كودک بود هنگام نهار عكاس بشقابي پر از آرزوهاي كودک داشت چه لذيذ زمان چون اسب رم كرده مي گريزد انتظار انتظار عكاس ، عكس كودک ، غذا و عقاب ، او دور نبود ، نزديک بود با هم غذا خوردند هر دو مسرور يكي از شكار لحظه و ديگري از شكار استخوان 1+ 7 اكتبر در روزنامه ها مي خوانم |
هجوم |
دریا |
تمشک |
تخته سیاه |
پایت را آرام بگذار |
گلهای پونه |
ماندن |
قبل از آنکه سبزم کنید |
ریشه در خاک ماندنی ست |
اخبار ناشنوایان |
کوله سنگین |
یک دو سه |
اکنون مال اوست |
تولد |
که بود که آرام مرا می جست؟ |
کوچه پس کوچه های غربت |
مناره ها |
خانه ام |
قصه ام |
بازی کودکانه |
اکنون ساعت 02:30 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)