پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   اگه اهل سوتی دادن و سه کاری و سه شدن و خرابکاری هستی بیا اینجا تعریف کن جیگرررر (http://p30city.net/showthread.php?t=528)

امیر عباس انصاری 09-16-2007 01:50 AM

اگه اهل سوتی دادن و سه کاری و سه شدن و خرابکاری هستی بیا اینجا تعریف کن جیگرررر
 
سلام عزیز دل برادر
به تاپیک بروبچز باحال و دمت گرم و جیلیز و ویلیز خوش اومدین جیگرررر
میگم جیگرررر شده تو زندگی روزمره خودتون و یا در شبهای پر از خررررر و پوووفتون!!!!!

و کلا در مواقعی که نباید...

یا در روزهایی که نباید....
یا وسط مناظری که نشاید!!!!!!!!!!!!
اتفاقی و یا موقعیتی رو به وجود آورده باشین و یا دیده باشین که الان و تو این دور و زمون جدید به اون جور نبایدها و نشایدها که پشت سرش یا چشم غره و یا صدای انفجار و شلیک خنده اطرافیان بر هوا میرفت ... سوتی یا سه کاری یا خرابکاری و یا سه شدن اطلاق می شود؟؟

یعنی اینکه:
عزیز دل من هر چی خرابکاری داشتی و داری و یادت میاد و یا می خواد یادت بیاد رو اینجا بنویس

البته من باب طنزززززززز
و البته مطمئن باشین کسی توهین نخواهد کرد و مسخره نیز هکذا
چون یه ادمین داریم آه ه ه ه ه ... همچین هواتونو داره که آ ه ه ه ه ه

پس بیا و دمت گرم و جیلیز و ویلیز

هرچی سوتی داشتی و داری بریز روی میز
باقی بقایتان

عمه جورج بوش فدایتان

امیر عباس انصاری 09-17-2007 03:01 PM

اگه اهل سوتی دادن و سه کاری و سه شدن و خرابکاری هستی بیا اینجا تعریف کن جیگرررر
 
خوب بازم سلام و سلام و سلام و عرض ادب...

آخه این چه وضعیه.... من نمی خوام... اه ه ه ه ه ه ... من مامانمو می خوام

یعنی چی شونصد نفر اومدن اینجا دریغ از یه سوتی نوشتن؟؟؟؟؟
اه زرنگین؟؟
من بنویسم بشینین بخونین هرهر به من بخندین
باشه منم نمینویسم تا دماغتون اوف بشه

.
نه شوخی کردم... می نویسم

شماها هم خسیس بازی درنیارین بنویسین دیگه ( ننویسین بهتون گیر میدم ها )

اگه ننویسین که تاپیک جون نمیگیره و فروم راه نمی افته که بالام جان:
.
کلاس سوم دبستان بودم تو دبستان عدل بزرگ تو تهرانپارس ( اونایی که می دونن کجاست خوش به حالشون!!!
:cool: )
منو از بس بچه خوبی بودم ارشد و مبصر و انتظامات و از این چیزمیزا کردند

یادمه چندتا معلم تازه وارد هم اومده بودند و البته چون جنگ بود همینجوری هم مدرسه ها روزی 324654 بار با آژیر خطر و غیر خطر تعطیل میشد
یه معلم تازه وارد هم داشتیم که اسمش آقای محسنی بود
این بنده خدا از دلاوران خطه گیلان و شهرستان رشت بود

تو تمرینهای فرار از خطر و رفتن به پناهگاه یا همون زیرزمین مدرسه....معمولا ایشون و کلاسشون با تمام سرعت و بدوبدو و زودتر از همه به انتهای زیرزمین حمله می کردند...آخی نازی... چه دلاوری
وظیفه مبصرها و انتظامات و یاورها هم دقیقا کمک به معلمین و مدرسین و حفظ آرامش و خلاصه کمک به بروبچز کوچولوتر و این جور فداکاریهای خطرناک بود حسن
یه بار این جناب اومد سرکلاس ما جای معلم ما که رفته بود مسافرت
آقا چشمت روز بد نبینه... یه چیزی شبیه آژیر تو کوچه و حیاط و ساختمون ونگ ونگ کرد
اینم داد زد برپاااااااااااااااااااااا... یاللله فسقلی ها...... اگه جونتونو دوست دارین
همین الان همه تون به سمت زیرزمین بدوئید

و خودش زودتر از همه پابه فرار گذاشت و به سمت زیرزمین دوید
و من موندم و یه کلاس پسربچه ترسیده و البته جیغ کشان و فریاد کش که........
خوب خدائیش منم یهو خیلی ترسیدم
تمام این بچه ها با ترس و جیغ و داد تو راهرو مثل فشنگ در رفتند تا رسیدند زیرزمین
فقط یه بچه بود که عوض رفتن به پناهگاه کیفشو برداشته بود و مثل موشک داشت به سمت خونشون می دوید

و اصلا یادش نبود که بابا مثلا خیر سرت ارشدی... کمک کن بروبچز رو ببر زیرزمین

انگار مدرسه تعطیل شده بود
می دونین اون فسقلی کی بود؟؟؟؟
.
خوب چیزه... اینه... بچه بودیم... جوون بودیم...

اه خوب چیه میخواستم کارتون پسرشجاع رو نگاه کنم
معلم که تیزتر از همه در رفت... من واسه چی وایستم خوب؟

دانه کولانه 09-18-2007 08:15 AM


جالب بود موسیو امیر چه شانسی آوردی تو که اون روز معلم خودتون نبود والا نمیتونستی فرار

کنی خونه :D بذارید ادمین سایت یه خاطره از دزدیش رو بگه ! که بعدا با هرکی به مشکل

برخوردیم اینو به روم بیاره :D

من بچه که بودم یه سری چیزای خاص بود که من علاقه خیلی زیادی بهشون داشتم که هنوزم به خیلی هاش همینطوره
عطر و ادکلن خیلی یه سری خوراکی خاص به دبه نفت من خیلی علاقه داشتم :D مثلا شاید از 2 سالگی دیگه مادرم جرات نداشته از کنار پلاستیک فروشی عبور کنه که نکنه من قیاکت به پا بکنمو دبه نفت ازش بخوام پر خونه-مونو کرده بودم دبه نفت :D مگه میتونستن نخرن ؟ خلاصه
به چیزای عجیبی که دیگه لیستشونو نمیارم علاقه وافری داشتم
یکی از اینا چاقو بود که البته از سن4-5 سالگی به مدت چند سال علاقه زیادی به چاقو داشتم
منظورم کارد میوه خوری که باهاش خیار پوس میکنین نیست ها :Dچاقوی واقعی
از این چاقو های زنجانی
آرزو داشتم تیز ترین چاقوی دنیا رو داشته باشم
یک بار رفته بودیم سر بوستانی که بر سر راهمون در جاده روانسر به کرمانشاه بود که سبزی تاره و سیفی جات بخریم
جای شما خالی هندوانه های قرمز و شیرین زیادی هم داشت
و به رسم مهمان نوازی یکی رو برای ما شکست که بخوریم تا سفارشمون آماده بشه
:D:D:D:D
و اینجا بود که یه چاقوی خوشگل از جیبش در آورد و هندونه رو شکست و چاقو رو زمین گذاشت
من که عاشق چاقو بودم حواسم به دست آقاهه بود تیزی چاقو رو از روی برش هندوانه تشخیص دادم دیگه یک دل و نه 100 دل عاشق اون چاقو شدم
خدای من چیکار باید میکردم ؟ والدین گرامی که همیشه میگفتند خطر داره حسن چاقو ! برام نیمخریدن تا 2 دقیقه دیگه سفارش ما هم حاظر میشد و ما میرفتیم اون گنجینه الهی رو از دست میدادم :(
هیچ رقمه هم حاظر نبودم اون چاقو رو از دست بدم به بهانه هندوانه خوردن رفتم جلو یه قارچ خوردم بعد چاقو رو که روی زمین گذاشته بود و کسی حواسش بهش نبود خزیدم کنارش
جاتون خالی چه احساس پلیسی و کاراگاهی بهم دست داده بود خلاصه رفتم جولوی چاقوی کذایی و و اون رو از پشت به کش شلوارم بستم ! :D و همون جور مثل چوب خشک عقب عقب
بدون اینکه ذره ای در صوورتم تغییری حاصل بشه رفتم نشستم توی ماشین
آقا خیلی کیف کردیم اولین دزدی عمرتونو وقتی تجربه کنین میدونین چی میگم :D
اونجا توی داشبرد استتارش کردم تا رسیدیم توی خونه بعد بردم زیر زمین قایمش کردم
بعد رفتم بالا و خوش و خرم برای خودم نشستم و تا چندروز بعد که اساتید دوستم (پسر عمه م) که اونم به چاقو علاقه داشت اومد خونمونو رفتیم بهش نشونش دادم :D ای دل غافل به کاهدان زده بودم چاقو خیلی کند و نبر و بد بود :mad: اون آقاهه پر زور بود هندوانه به خاطر زور دستش زود شکسته شد نه تیزی چاقو :( من ضایع شده بودم اون همه عملیات انتحاری و پارتیزانی خفن انجام داده بودم واسه هیچ !
چاقو رو بردم بالا با مامانم دادم گفتم اینجوری..... فکر کنم غش کردند خندیدند بعد چاقو رو به همراه معذرت خواهی برای آقاهه پس فرستادند (خدا بگم چیکارت کنه آقاهه نمیشدم یه چاقوی خوب میداشتی آبروی ما رو هم نمیبردی ؟) اما آقاههه به همراه چند دونه هندونه شیرینو قرمز دیگه پسش فرستاده بود برام هنوز هستش :D کسی خواست نشونش میدم

نتیجه اخلاقی :
آقا به خدا دزدی سخت نیست همین امروز امتحان کنین :D خیلی حال میده خیلی هم آسونه
هیشکی هم نمیفهمه فقط بدونید چی میدزدید براتون دعا میکنم اولین تجربه تون موفق باشه نه مثل من که اولیش آخریش هم شد :D
برای شروع یکی دیگه از علاقه های خودمو میگم روی این پروژه کار کنین هر کی برام بدزدش مدیرش میکنم ناظرش میکنم اصلا ادمینش میکنم :D
میدونید یه چی دیگه که بهش علاقه داشتم چی بود ؟
این در های آویزون به لوستر هست چی بهش میگن ؟ اونایی منشورهای چند وجهی

از شیشه هستند :D خیلی دوس داشتم کلکسیون کاملی ازونا داشته باشم
عزیزان کرمانشاهی سایت یه پروژه دارند دیگر دوستان هم یکی دیگه
پاساژ سروش خیابان مصدق ( همون ایت ا... کاشانی) یه در بزرگ و قشنگ داره من اونو میخوام :D حتی حالا که ادمین سایت هستم و بزلگ شدم ! دوستان دیگه هم در شهرها و شهرستانای دیگه وقتی میرین خونه عمه0تون مثلا برید توی اتاقای خالیشون که کسی نیست اگه دستتون میرسه هر چند تا میتونید بکنید اگه نه یه بالشتی کاناپه ای چیزی بذارید زیر پاتونو برید بالا اصلا لوستر رو کامل بیارید پایین کوروش لوستر خیلی دوس داره :D در نامه خصوصی برام ضمیمه ش کنین تا خوشنود گردد از شما ادمین سایت .

محمد رفعت 07-21-2008 05:44 PM

به به !!! به به!!!
ادمین جون اولین کارت هرجقدر هم که جالب باشه بالاخره چون تجربه نداشتی زیاد حال نمیده
لطفا از الانت بگو که ماشاءالله برا خودت ....;)
موفق باشی عزیزم:p

دانه کولانه 07-22-2008 02:27 PM

دوباره متن بالا رو خوندم ظاهرا یه نکته اساسی رو فراموش کرده بودم که بگم :d من اون موقع خیلی کوچیک بودم شاید 3-4 سال البته باور کردنش سخته ....
و چیزایی که گفتم صرفا طنز و شوخی بود لطفا زیر 18 سال اینحا رو نخونه چون بد خواهد آموخت :d
سوتی های بعدی هم اگر زنده ماندیم خدمتتون عرض خواهیم کرد

امیر عباس انصاری 05-16-2010 06:06 PM

اگه اهل سوتی دادن و سه کاری و سه شدن و خرابکاری هستی بیا اینجا تعریف کن جیگرررر
 
هفته پیش سوتی دادم در حد بنز
فکرشو بکن
فقط برای یک لحظه مخ مبارک هنگ نمود

جریان اینه که بعضی مواقع دوستان لطف می کنند تا قیافه مبارک را زیارت می کنند کیس و لپ تاپ و شبکه و گوشیهای موبایل را هدیه می کنند جهت تعمیر و تمدید و تعویض و تثبت و تکریم

خیلی وقتها رودربایستی نمی ذاره بگم نه
وقت ندارم
یا حتی حوصله ندارم

یه مادربرد گیگا سری سوکت 4 خورد به پستم که سی دی درایو سخت افزار نداشت
خوب طبیعتا باید رفت از سایت گیگا دانلود کرد و درایور ها رو به هر وسیله ای به سیستم شناسوند تا چیپستها و کارت Lan و کارت صدا و باقی قضایاش نصب بشه

خیلی پروفسور شدم یه لحظه
روی جعبه شو خوندم رفتم دنبال دانلود درایوش
ولی نبود!!!
کلا مخ هنگ بود
بیخیال شدم و گفتم نمیشه ... راه نمیده
داشتم توی فروم بازی بازی می کردم یهو سرمو برگردوندم و به مادربرد و کیسی که دل و جیگرش واز مونده بود نگاه کردم و شالاپ زدم تو مخم
من باید کنار جای فن سی پی یو رو نگاه می کردم چون سریال و سری ساخت مادربرد جهت دریافت درایورهاش اونجا بود
نه روی جعبه اش
این دوتا با هم کاملا فرق دارند

خلاصه آی سوتی بود
آی سوتی بود
اونم بعد ده سال و اندی کار تو زمینه سخت افزار
ضایع شدن یعنی همین
که یه دونه سی دی درایو نباشه مجبور بشی دانلود کنی!!!

سوتی بعدی لطفا:d

forrest 05-17-2010 06:23 PM

زمانی دور بود
تحریم اقتصادی و نبود سوخت و فقر و ...........

تو همین اوضاع و احوال برامون مهمون اومد

خلاصه اش می کنم که مهمون از اون خالی بندا بود
منم از اون بچه های رک و به قولی حرف راستو باید از دهن بچه شنید من نمونه اون بچه ها بودم

مهمونه خالی می بست و ما هم گوش میکردیم
اون هرچی می گفت من سوال پیچش میکردم...
دیگه داشت اعصابش می ریخت به هم که بابام گفت بهتره بخوابیم
حالا تو سرمای زمسون ما فقط واسه یه اتاق سوخت داشتیم
واسه همین همه قرار شد تو یه اتاق بخوابیم
آخرین نفری که تصمیم گرفت بخوابه من بودم
جا نداشتم بخوابم و هیچکس نمیخواست واسه من جا باز کنه
منم همونجور سر پا وایساده بودم
یکهو همه چیزو فراموش کردم کلا یادم رفت مهمون داریم
بر طبق عادت همیشگی ام و باصدای بلند گفتم
آیییییییییی خسته شدم فلانی چققققققققدر دروغ گفت
اینو که گفتم دیگه هیچی نفهمیدم
داداشم فورا منو کشوند زیر پتوی خودش و دستشو گذاشت رو دهنم
خودشم که بی صدا از هوش رفته بود
اینگونه بود که من جایی واسه خواب گیرم اومد
اون موقع تقریبا 8 ساله بودم
فردا صبح که پا شدیم دیدیم جا خیسه و بچه نیست
آقای مهمون که الان خدا رحمتش کنه رفته بود و دیگه هم پشت سرشو نگاه نکرد

و شایان ذکر است تعداد سوتی های از این نوعم از 1000000 بالاتره

نتیجه اخلاقی: هروقت جایی واسه خواب گیرتون نیومد مجبورید که سوتی بدید
البته سوتی من ناخواسته بود

forrest 05-18-2010 04:01 PM

پیش دانشگاهی بودیم


حساب دیفرانسیل داشتیم


از قضا پسر عموی خودم (که دومادمون هم میشه) دبیرمون بود


دیر کرده بود و ما هم کلی خوشحال شدیم که نمیاد


البته من می دونستم که میاد چون ظهر هیچ خبری نداده بود که نمیاد


وقت آخر بود و ما حوصله نداشتیم بریم خونه


خونه یکی از دوستامون نزدیک مدرسه بود


من و دوستم رفتیم خونه اشون ورق آوردیم


همینکه وارد مدرسه شدیم ناظم جلومون و گرفت که کجا بودین


یه دروغی تحویلش دادیم و رفتیم بالا


چهار نفر رفتیم وسط واسه حکم بازی کردن


همه هم بالا سرمون واساده بود


( تعداد بچه های ریاضی فقط 15 نفر بود)


ما بازی می کردیم و از هیچ جا خبر نداشتیم


خلاصه جیغ و داد و تشویق و هورا بود


وسط این هیری ویری یهو پسرعموه وارد کلاس شد


همه وایسادن تا من ورقا رو جمع و جور کردم


بعد همه رفتن سر جاهاشون


ورقها همه رو میز زیر دست من بود


جرئت نداشتم دستمو بلند کنم


اگه دستمو برمیداشتم همه ورقا رو میشد و خلاصه ضایع می شدیم


من همونجور بر خلاف همیشه آروم نشسته بودم


که یهو یه ورق بی صاحب سرگردون نمیدونم از کجا اومده بود آروم آروم به سمت زمین سقوط کرد


همه برگشتن طرف من


یه نگاه به دبیرمون کردم


و اونم یه نگاه


بیچاره موند چی بگه


بعد از یه خورده گفت: حکم چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


آقا منو بگو هفتصد تا رنگ عوض کردم


همون لحظه به خودم قول دادم که دیگه آدم شم


ولی هنوزم که هنوزه آدم نشدم:d

البته این پسرعموی نامرد به هرکی هم که می رسید واسه اش تعریف می کرد...

deltang 08-31-2010 02:46 AM

یه شب با پسر عمومو نامزدش تو حال فامیلی نشسته بودیم و ps2 بازی میکردیم بعد خواستم به پسر عموم بگم گوشیمو از رو پیشخون بده گفتم گو....یمو؟(ز) از رو پیش...ون؟(ک) بده.منفجر شدیم از خنده خونه ترکیدددددددددددددددددد:24::24::21::21:

مهلا خانم 10-28-2010 05:28 PM

سوتی
 
یه شب مهمون سمج داشتیم_:2:
(از ناهار دعوت بودند ولی واسه ی شام هم تلپ شدند{قاط})آخرش که داشتند می رفتند،قاطی حرف های خداحافظی(مانند:قربون شما،سلام برسونید،:cool: و.....)
یکی از مهمون ها گفت:ببخشید زحمت دادیم!:)
خواهرم برگشت گفت:خواهش می کنم،دادید رفت:mad:!!!!!

خدا رو شکر توی اون شلوغی به جز من و خواهرم کسی دیگه هیچی نفهمید:65:!!!!!

حالا از اون به بعد هر وقت خودش میاد خونه ی ما بهش همینو می گم!!!:21:

hossein 10-20-2011 07:54 PM

سوتی خیلی بد !!
2 ساعت گیر بودم میخواستم رنگ hossein_1971 رو آبی کنم
زنگ زدم به مهدی اچ کلی خندید.......:24:

دانه کولانه 10-20-2011 10:18 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط hossein_1971 (پست 228159)
سوتی خیلی بد !!
2 ساعت گیر بودم میخواستم رنگ hossein_1971 رو آبی کنم
زنگ زدم به مهدی اچ کلی خندید.......:24:

سوتی جالبی داده این :d

فرانک 10-20-2011 11:05 PM

خودم که زیاد سوتی دادم
اما این سوتی یکی از فامیلا رو بخونید
خودش که میگفت از خجالت یکی دو ساعت خاموش شده:24:

بابک خیلی زود عصبانی میشه(یکی از اعضا خونواده ما) همکاراشم متوجه هستند و مواظب رفتار خودشون
دو تا از همکاراش خانم هستند که یکیشون قدی بلند داره و منشی هم قدی کوتاه .

اون روز عصبانی بود زنگ به حسابداری میزنه و منتظره منشی جواب بده
اتفاقا منشی نبوده و همون خانم قد بلند گوشی رو بر میداره که بابک قبل از اینکه منشی صحبت کنه میگه
به اون دراز بی ریخت چشم زاغ بگو گردنتو خورد کن لیست حقوقا رو بیار پایین
خانم...هم میگه اون دراز بی ریخت چشم زاغ خودم هستم
و با چشم گریون لیست رو میبره پایین که بابک هم از خجالت ........ :24:

bigbang 10-21-2011 01:31 AM

آخیییی دلم برای اون خانوم بلنده سوخت ..... فرانک خانوم به آقا بابک بگین دیگه در مورد هیچ خانومی اینطوری نگه
خانوما خیلی براشون مهمه که بهشون بگین زیبا هستن یا دوستشون داریم
من کاملاً درک میکنم و عمق فاجعه رو میفهمم !
-------------------------------------------------------------------------------------------------
من کل زندگیم سوتی هست !پدر و مادرم که ازدواج کردن بعد خواهرم نمیخواستن دیگه بچه دار بشن من بچه ناخواسته بودم این سوتی اول !کلاً تا پیش دانشگاهی وسایل خواهرمو استفاده میکردم اما بیشتر برای این که لج پدر و مادرمو در بیارم خرابکاری میکردم ولی گاهی اوقات هم نیست چون عادت کرده بودم ناخواسته سوتی میدادم
یک موردش هم مال زمان بچگیم هست فکر کنم 6 یا 7 سالگی اونموقع چون هنوز شرعی نشده بودیم نماز نمیخوندیم به خاطر همین هم قضای حاجتمون خارجکی بود !
یه روز بابام دستشویی بود من صبح بیدار شده بودم تو خواب بیداری رفتیم دستشویی
بدون اینکه توجه کنم مشغول شدم اصلاً بابامو هم ندیدم تقصیر من چیه خودشم چیزی نگفت دیگه آقا چشمتون روز بد نبینه . بابام متوجه شد داره خیس میشه مثل اینکه یک دادییی سر من زد که من از خواب پریدم بنگم پرید
بعد از اون تا یک هفته دوره کلاس آموزش ج.......ش کردن از نوع اسلامی بدون نجس شدن رو داشتم آموزش میدیدم !

Saba_Baran90 10-21-2011 11:11 AM

دختر عموم خیاطی می کرد بخاطر همینم ما هر وقت می رفتیم پیشش یه عالمه غیبت برا گفتن داشت و داشتیم
یه بار داشت درباره خانم شماره 1 که از فامیل های دورمون بود حرف می زد که گفت فلانی بازار رو نابود کرده انقد پارچه میگیره و لباس می دوزه!
بعد که اومدیم خونه مامانم که دل خوشی از دخترعموم نداشت گفت برو بابا خانم شماره 2 که دست اونو هم از پشت بسته!
منم که 4-5 سالم بیشتر نبود فقط کپی می کردم!
فرداشبش رفتیم خونه دختر عموی بزرگم! سرشام بحث این شد که خانم شماره 1 لباس زیاد میدوزه منم با صدای بلند گفتم خانوم شماره 2 که دست اونو از پشت بسته!
تمام مهمونا به بعلاوه صاحبخونه به مدت 10 دقیقه رفتن رو اسکرین سیور!
اما من که احساس بدی نداشتم!
وقتی از خونشون اومدیم بیرون به بابام گفتم چرا اینطور شد بابامم گفت چون خانوم شماره 2 دختردایی جمع بود!
معلوم شد من فقط چون نسبت خانم شماره 2 از خودم دور بود فک میکردم از عموم اینا هم دوره!
----------------------------------------------------------------------------------------
راستی یه بارهم یکی از آقایون کلاس رو بلند با فامیلی خودم صدا زدم!
-----------------------------------------------------------------------------
یه عالمه سوتی یادم اومد!
خدا منو ببخشه!

دانه کولانه 10-21-2011 11:51 AM

وقتی جوون تر بودم بسیار زیاد حرف میزدم و شلوغ پلوغ میکردم و فعال بودم بنابراین سوتی ها مال اون موقع هاست این روزها خیلی ساکت و اروم هستم :p بنابراین سوتی زیاد نمیدم
یکی از سوتی های زمان کودکی این بود که عموی بنده از حج قرار بود برگرده و ما میدون فرودگاه منتظر بودیم تاخییر داشتند و ما بچه ها و بعضی از ادم بزرگها توی یه خاکی اطراف میدون داشتیم فوتبال بازی میکردیم من اون موقع ها زیاد فوتبالی بودم
یکی از اقایان دوستان عمو که بسیار مرد شریف و محترمی هست متاسفانه یک دستش به خاطر نقص عضو دچار مشکل هست منتهی خب من خیلی بچه بودم !
بعد به رسم فوتبال های توی کوچه که همیشه مشغولش بودم دروازه موندن چرخشی بود با هر یک گل یک بار دروازه بان عوض میشد نوبت این اقا رسید و رفت دروازه
تیم حریف حمله کرد به ما (من و این اقا توی یه تیم بودیم) حمله کرد و ضربه محکمی به توپ وارد کرد و ایشون که دروازه بان بود با سینه توپ رو مهار کرد و بعد اون رو جلوی پاش انداخت و شوتید (دور کرد) من کلی عصبانی شدم گفتم اخه اقای فلانی این چه وضع دروازه بانیه چرا با دستت توپو نمیگیری میخوای گل بخوریم ؟
یادم نمیره بمیرم الهی چه مرد نازنینی بود خندید گفت کوروش جان من میگیرمش نگران نباش ...
واقعا خجالت میکشم الان ...

KHatun 10-22-2011 12:51 AM

از بزرگان نقل شده که من در کودکی عفت کلام نداشتم!!
حالا خودم یادم نمیاد ولی تعریف می کنن یه بار پسرخاله ام که سی و اندی سالش بود بهم گفته وای چه دختر ماهی، نازی، الهی، کوچولو اسمت رو بلدی بنویسی و اینا
منم با افتخار براش نوشتم
اونم گفته اسمت اینطوری نیست که خانوم خوشگله، بیا بهت یاد بدم
منم اخم کردم و صاف تو صورتش نگاه کردم و گفتم نخیر! برو گمشو آشغال!
(خاک بر سرم!)
بعد خواهران گرامی که اطراف بودن از شدت شرمندگی آب شدن رفتن عمق زمین!
خلاصه پسرخاله هم هنگ کرده و طفلی مونده چی بگه!

:|

من الان شفا پیدا کردم ها!

kiana 10-22-2011 10:34 AM

وای خیلی بامزه بود خاتون جان.....من کلی خندیدم.

GolBarg 10-22-2011 07:04 PM

چه خوب همه از کودکی شون یادشون میاد..اونم سوتی های که دادن..
من نه یادم نمیاد!

چهار پنج سال پیش رفته بودیم یکی از شرکت های دوستان...
با دوستم بودم..وارد شرکت که شدیم..با اون پسره سلام علیک کردیم یه خرده حرف زدیم..یه سی دی جاوا میخواستیم..سی دی خاصی بود
بعد اون اقاهه رفت تو اتاق بغلی پشت سیستم ..که بگرده ببینه داریه یا نه
ما هم رفتیم پشت سرش
من فک کردم یکی دیگه پشت پی سی نشستم..دوباره گفتم سلااام :24:
پسره دیونه هم از روی بدجنسی گفت سلام :21:
از یه طرف شاکی بودم از این خل بازیم از طرف دیگه دوستم بهم میخندید..هی روزگار..انگار همین همین دیروز بود..سال 85 یا 86

نوشین هر وقت حرف اسدی میشه میگه یادته مینا به اسدی دوبار سلام کردی
:24:
نوشین اسدی الان چین هست :24:


GhaZaL.Mr 10-25-2011 12:18 AM

دیروز کلـــــــــــی کار سرم ریخته بود. بعداظهر رفتم کارت بزنم پول بردارم.وخت نداشتم اصن.
ماشینم بد جایی پارک بود .هی هرچی کارت وُ وارد دستگاه می کردم قبول نمی کرد !
هف هش ده بار امتحان کردم نشد. حرصم در اومد. گفتم اه لعنتی دیرم شددددددددددد !
دیدم پسره از اون پشت وایساده داره چپکی نیگام میکنه قیافه شم این شکلی : :d
نگو دوساعته کارت وُ دارم توو قسمت "برداشت فیش" وارد می کنم ! :d

خدارو شکر ظهر بود . خلوت بود.فقط پسره منو دید :d

shokofe 10-25-2011 12:35 AM

غزل این که خوبه من ی بار تو پمپ بنزین بجای کارت بنزین کارت بانک میزاشتم و هی میدیدم قبول نمیکنه
پسره که ماشین پشتیم میخواست بنزین بزنه همون طوری نگاهم کرد:d گفت خانم کارتتونو ی نیگا بکنین منم که خندم دم دستمه با صدای بلند طوری زدم زیر خنده که پسره هم که میخواست به روی خودش نیاره با خنده من شروع کرد به خندیدن:21:

اهورا 10-25-2011 08:45 AM

یادم میاد که یه شب سطل اشغالا رو بردم که بزارم دم در ،کیسه زباله رو در اوردم

و گذاشتم بیرون ،بعد برگشتم توی خونه ،به سمت یخچال رفتم ،درش رو باز کردم

نگاهی به دستم کردم ،تازه فهمیدم که میخواستم سطل اشغالو بزارم تو یخچال.

از کار خودم خندم گرفت وگفتم بنازم به این هوش و حواص:21:

Saba_Baran90 11-08-2011 06:26 PM

نزدیک بود سوتی بدم تپل!
به ادمین نگین ها همکلاسمانه، ولی الآن داشتم با کلمه "مهرگان" دنبال پست هایی می گشتم که بری اسم شرکت فیلم سازی داده بودم پیداش کردم دیدم همه کلمه های "مهرگان" قرمز شدن، خواستم از کارگر سایت شکایت بکنم که بریچه پست منه رنگی رنگی کرده آمدم جواب بدم سیاه شد تازه فهمیدم چه کردم!:dمهندس کامپیوتر مملکتمانه نگا!قرض خوم دامو!
(چون با کلمه "مهرگان" جستجو کرده بودم قرمز نشانش داده بود!)


------------------------
ادمین:
باش میگم بش نگن :21:

Saba_Baran90 11-08-2011 10:02 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 (پست 229695)
نزدیک بود سوتی بدم تپل!
به ادمین نگین ها همکلاسمانه، ولی الآن داشتم با کلمه "مهرگان" دنبال پست هایی می گشتم که بری اسم شرکت فیلم سازی داده بودم پیداش کردم دیدم همه کلمه های "مهرگان" قرمز شدن، خواستم از کارگر سایت شکایت بکنم که بریچه پست منه رنگی رنگی کرده آمدم جواب بدم سیاه شد تازه فهمیدم چه کردم!:dمهندس کامپیوتر مملکتمانه نگا!قرض خوم دامو!
(چون با کلمه "مهرگان" جستجو کرده بودم قرمز نشانش داده بود!)


------------------------
ادمین:
باش میگم بش نگن :21:

بس تو نگو ای هی کار آقای ادمین بوده مه فک می کردم کارگر سایته!:d

-----admin:
خب جوابت درست بود سایت خودش واژه های سرچ شده رو هایلایت میکنه

hossein 12-22-2011 06:49 AM

دیروز یه سوتی خفن دادم . توی مرورگر هم پی سی باز بود ، هم سایت پورتال شرکت
یکی از ایمیلهای مهدی اچ ای رو که برای همه ارسال کرده بود رو خوندم
تا یه دقیقه هنگ کرده بودم ! آخه دنبال کلید تشکر میگشتم پیدا نمیکردم :24:

آناهیتا الهه آبها 12-31-2011 10:06 PM

سوتي -سه كاري
 
هفته پيش يكشنبه ساعت 8 تا 10 كلاس داشتم شب قبلش تا ساعت 3 بيدار بودم خيلي خوابم مي اومد:37:
حال و حوصله نداشتم برم كلاس ولي رفتم غيبتام زياد بود حالا نه تنها هيچ تمريني حل نكرده بودم اصلا به كتابم يه نگاه ننداخته بودم
خلاصه دست به جيب رفتم سركلاس:65:
قرار بود تمرين حل كنيم يه دفعه استادگفت : خانم ... مسئله 8 رو بخونش و حلشو بگو...
منو ميگين انگار برق بهم وصل كردن شوكه شدم ولي خوندم...(كشته مرده اين اعتماد به نفسمم:15:)
"شركت ايران خودرو يك دستگاه..."
رسيدم به كلمه وانِت مغزم هنك كرده بود نميدونستم چجوري بخونمش يه كاره از دهنم در رفت گفتم وانْت (want).:d:65:
بعد چند ثانيه فهميدم كه عجب سه كاري شد سه كه چه عرض كنم شش و هفت شدم رفت{B Adabi}
حالا مگه بچه هاي كلاس بي خيال ميشدن همش نگام ميكردن و ميخنديدن منم اينطوري:o شده بودم
ولي خب خوب شد بچه ها بهم تقلب رسوندن خدا خيرشون بده:d

شابادی 07-08-2012 10:12 AM

کلاس اول ابتدایی بودم تازه رفته بودم مدرسه با یه بچه عرب دعوام شد معلم گفت چتونه بچه ها بلند تو اون کلاس داد زدم گفتم : اجازه این عرب خر شروع کرد
الان که فکر شو میکنم بابا معلم هم عرب بود( با عرض پوزش از اعراب فرم)

ماهین 07-08-2012 12:16 PM

خب من خدای سوتیم... از بچگیم تا همین الان ... با دوستام که جمع میشیم قبل از هر کاری میگن اخرین سوتی رو بگو تا شارژ شیم...:24:

کلاس سوم ابتدایی بودم و از شاگردای مطرح مدرسه چون جهشی خونده بودم و حسابی سوگلی بودم .معلممون هم همسایمون بودن و خیلی هم سختگیر بودن...
فکر میکنم سال 63 یا 64 بود و قرار بود یه امتحان هوش از پایه های مختلف بگیرن...
از کلاس ما هم غیر لز من دو نفر دیگه هم بودن...
صفحه ی دوم برگه ها یه سوال بود که جای خالی داشت و باید پرش میکردیم ،دقیقا یادم نیست اما مضمونش این بود که :
غذا بعد از آماده شدن کجا میره!!! خب من کلی نشستم فکر کردم که حالا یعنی چی این ؟ بعد کلی به سر نازنین فشار آوردم و به این نتیجه رسیدم که وقتی غذا آماده میشه میره رو سفره برا خوردن:21: خب به من چه !!! سوالشون اشتباه بود دیگه...
اما خب من شدم سوژه و کل دفتر ترکید از این همه هوش و استعداد من...:24:

لاوین 07-08-2012 01:26 PM

یکی از دوستام دو سه سال پیش یه سوتی داد که هر وقت رئیس دانشگامو میبینم یاد اون روز میوفتم
با دوستم رفته بودیم پیش رئیس دانشگاه واسه یه مسئله ای
ایشونم بعد از شنیدن حرفای ما گفتن شما شماره تلفنتونو بذارین من باهاتون تماس میگیرم دوستمم گفت یادداشت کنین رئیسم تو گوشیش نوشتش بعد یه دفه دوستم برگشت به رئیس گفت میشه یه میس بندازین شماره شما هم بیوفته
من و میگی داشتم منفجر میشدم از خنده آخرشم نتونستم جلو خودمو بگیرم اومدم بیرون

Afsaneh_roj 07-08-2012 02:13 PM

سوتی
 
من چند روز پیش با برادر شوهرم و خانمش رفتیم بیرون خرید .
بین راه برادر شوهرم یه دوچرخه دید گفت خوبه برای پسرم بگیرم .
از فروشندهه قیمت پرسید ..
تا قیافه ی فروشنده رو دیدم . بیخ گوش برادر شوهرم آروم گفتم .
این سرحال نیست بی خیال .. منظورم فروشنده بود .
چشاش باز نمی شد . جون نداشت راه بره .
بعد یهو برگشت رو به من گفت آره حالم خوب نیست سرطان دارم
هم کلیه هم روده . می خوای سر حال باشم .
من هم اصلا فکر نمی کردم صدامو شنیده باشه . گفتم خدا شفاتون بده :d
برادر شوهرم سریع جمع و جورش کرد حرف منو .
گفت منظور خواهرم شما نبودی که ..
گفته دوچرخه ش سر حال نیست :)
خلاصه من موندم چجوری صدای منو شنیده بود .

لاوین 07-08-2012 02:21 PM

سوم راهنمایی بودم درس حرفه و فن داشتیم
من باید از رو کتاب میخوندم
آقا نمیدونم حواسم کجا بود رسیدم به کلمه گرَم(geram) گفتم گِرم(germ) :eek:
کلاس ترکید:21:
هیچ وقت یادم نمیره :o:d

شابادی 07-08-2012 08:59 PM

سوم ابتدایی بودم یه ناظم مدرسه داشتیم که همیشه یه پسری رو که من باهاش لج بودم مبزد نه بخاطر من بخاطر پررویی پسره
یه روز یه شلنگ خوش دست پیدا کردم ( آخه اون موقع بود ،که بچه ها رو با شلنگ هم بزنن بخاطر همین شلنگه به چشمم اومد ) با خودم اوردمش
یه روز که ناظم یارو پسره رو کتک میزد منم شلنگ و اوردم به
ناظم دادم ناظم گفت خوب که این طور اول من خوب زد بعد رفت سراغ پسره
به خاطر این کار تا کلاس پنجم که ازاون مدرسه رفتم هر موقع که این ناظم منو میدید بدون دلیل منو با شلنگ میزد
به همین دلیل من 3 سال از دست ناظم فراری بودم

امیر عباس انصاری 07-10-2012 01:22 AM

سلام دوستان
خوشحالم که این تاپیک داره به لطف شما عزیزان جون میگیره

دیشب یه سوتی دادم در حد بنز
رفتم نانوایی سنگکی نون بگیرم
بلند گفتم چهارتا کنجدی برشته لطفا
پولشو دادم.... نوبتم که شد شاطر نونها رو گذاشت جلوم منم سنگهاشو درآوردم دستم گرفتم ببرم بیرون رو میز بیرون بسته بندیش کنم
اتوماتیک دستم یه فعل اضافه ای انجام داد متوجهش نشدم... چیزی تو جیبم جابجا شد

موقع بیرون رفتن از ننونایی دیدم یه دختر نوجوون دنبال من راه افتاده هی میگه اقا آقا وایستا !!!!
برگشتم میگم چیه؟؟ گفت موبایلم... موبایلمو بده!!! کجا میبریش!!!!
منو میگی گفتم کو کجاست
گفت رو میز بود گذاشتی جیبت
دست کردم جیبم گوشی دختره از توش دراومد هاهااااااا
کپ گوشی خودم بود اتوماتیک دستم رفته بود گوشی رو از رو میز کنار نونها برداشته بود گذاشته بود تو جیبم کنار موبایلم به جان خودم!!!!!!!!! هاها
منو میگی کپ زدم دختره هم داره سکته میکنه
حالا دارم گوشی دختره رو پس میدم خیلی دقت کردم اشتباهی گوشی خودمو بهش ندم!!

قسمت جالب ماجرا اینجا بود که همزمان هر دوتامون مسیج هم دریافت کردیم
ایرانسل: مشتری گرامی.... و هردو با هم گفتیم اهههههههههههههههههههههه
و دری وری به ایرانسل گفتیم
دری وری هامون هم شبیه هم بود
مال من به شعور ربط داشت مال اون به ذات!!
:cool:

آناهیتا الهه آبها 05-20-2014 03:16 PM

امروز خیلی عجله داشتم باید از یه برگه ای کپی میگرفتم
برگه رو گذاشتم تو دستگاه کپی هر چی دکمه کپی رو فشار میدادم کپی نمیگرفت
حالا هی غر میزدم این چه وضعشه اینم خرابه که آقای فلانی این چیه خریدی و ...
اقای فلانی هم دیگه اینقد غر زدم خودش اومد کپی بگیره
یه کم چپ چپ نگام کرد و گفت: فرمودی کدام دانشگاه درس خواندی آی کیو برگه رو پشت و رو گذاشتی
فک کو نوشته هاش رو به سمت سقف بود!!!!

یکی دیگه ام بگم مال چند وقت پیش
واحد بالای محل کار ما دفتر فوتباله تیم کرمانشاهه
یه بار پستچی اشتباهی اومده بود دم شرکت ما
دنبال دفتر مهندسی میگشت
منم گفتم این طبقه که نیست
طبقه بالا هم یکیش دفتر وکالته اون یکیشم استادیومه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فک کن استادیوم 12 هزار نفری!!!!!

مهرگان 11-21-2014 02:24 PM

داشتم همینطوری اطلاعات تماس خودمو میدیدم اخه از قالب نارنجی استفاده میکنم اطلاعات کامل نشون نمیده. قالبو عوض کردم و دیدم ای دی قدیمی و خاطره انگیز اسمان فیزیک نوشته شده.. یاد یه سوتی افتادم گفتم بنویسم

جند سال پیش اقا پسری عضو سایت شد اسمشو یادم نمیاد اما اهل اسلام اباد بود و تو امضاشم نوشته بود کرمانشاه نوزده یا یه همجین جیزی توی پاتوق ازاد مینوشت و کرمانشاه و اینا در کل کاربر مودب و خوبی بود تا جاییکه یادمه.

منم اون وقتا تازه برنامه نویسیم گل کرده بود و همیشه خد ا انلاین بودم دنبال کد و اینا میگشتم و یه دوست دیگه مم اینطور بود. یه بار بادوستم درباره برنامه حرکت مهره اسب توی شطرنج صحبت میکردیم که یه هو دیدم اون اقا پسر و ای دی من رو ادد کرد و شروع کرد به صحبت کردن منم اصن وسط بحث مهمی بودم و اون بنده خدا هم چیز خاصی نمیگفت. اگه اشتباه نکنم عمدا حرفایی رو که با دوستم میخواستم بزنم براشی میفرستادم که بدونه که سرم شلوغه و کار دارم الان. یعنی یه جوری میخواستم به در بگم که دیوار بشنوه. اما دیدم متوجه نمیشه هی میگفت اشتباه فرستادی. نمیدونم چرا خیلی محترمانه بش نمیگفتم که اقا جون بذار من کار دارم و تو اصن از کجا میدونی این ای دی مال منه!!!!!! برای دوستم نوشتم یکی سیریش شده هی داره پی ام میفرسته چه جوری میشه بلاکش کرد؟!
چشمتون روز بد نبینه اینا رو برای اون بیچاره فرستادم همه شو!!!

اونم گفت با کی هستی مهرگان؟
هیچی دیگه، یادم نیست بعدش چی شد ولی دیگه اصن حرف نزد
خیلی بد بود این اشتباهم...

ادم فکر میکنه توی اینترنت دیگه کسی کسی رو نمیشناسه و میشه هر چیزی گفت و هر کاری کرد ولی واقعیت اینه که داشتن شخصیت مجازی هم خوب چیزیه!


اکنون ساعت 05:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)