![]() |
شاهنامه عشاق
اين كپي و پيست كردن اشعار تقديمَت{پپوله} ... .. . ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او , آشفته گردد خوی او معشوق را جویان شود , دکان ِ او ویران شود بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او در عشق چون مجنون شود , سرگشته چون گردون شود آن کو چنین رنجور شد , نایافت شد داروی او جان ملک سجده کند , آن را که حق را خاک شد ترک فلک چاکر شود , آن را که شد هندوی او عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو میکند چون خوش نباشد آن دلی , کو گشت دستنبوی او بس سینهها را خست او , بس خوابها را بست او بستهست دست جادوان , آن غمزه جادوی او شاهان همه مسکین او , خوبان قراضه چین او شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان چندین چراغ و مشعله , بر برج و بر باروی او شد قلعه دارش عقل کل , آن شاه بیطبل و دهل بر قلعه آن کس بررود , کو را نماند اوی او ای ماه رویش دیدهای؟! , خوبی از او دزدیدهای! ای شب تو زلفش دیدهای ؟! نی نی و نی یک موی او این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان چون بیوهای جامه سیه , در خاک رفته شوی او شب فعل و دستان میکند , او عیش پنهان میکند نی چشم بندد چشم او , کژ مینهد ابروی او ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد بیپا و بیسر میدود چون دل به گرد کوی او ای روی ما چون زعفران , از عشق لاله ستان او ای دل فرورفته به سر , چون شانه در گیسوی او مر عشق را خود پشت کو , سر تا به سر روی است او این پشت و رو این سو بود , جز رو نباشد سوی او او هست از صورت بری , کارش همه صورتگری ای دل ز صورت نگذری زیرا نهای یک توی او داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل غریدن شیر است , این در صورت آهوی او بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود از صنعت جولاههای وز دست وز ماکوی او ای جانها ماکوی او , وی قبله ما کوی او فراش این کو آسمان , وین خاک کدبانوی او سوزان دلم از رشک او , گشته دو چشمم مشک او کی ز آب چشم او تر شود , ای بحر تا زانوی او این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم ای مرده جست و جوی من , در پیش جست و جوی او من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او حضرت مولانا |
تویی دریا , منم ماهی , چنان دارم که میخواهی بکن رحمت , بکن شاهی , که از تو ماندهام تنها ایا شاهنشه قاهر , چه قحط رحمتست آخر دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا عذابست این جهان بیتو , مبادا یک زمان بیتو به جان ِ تو که جان ِ بیتو شکنجهست و بلا بر ما خیالت همچو سلطانی , شد اندر دل خرامانی چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی که او شمسیست , نی شرقی و نی غربی و نی در جا حضرت مولانا |
به ملازمان سلطان , که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی , ز نظر مران گدا را ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را حضرت حافظ |
منم که گوشه میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک نوای من به سحر آه عذرخواه من است ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله گدای خاک در دوست , پادشاه من است غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواه من است مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است از آن زمان که بر این آستان نهادم روی فراز مسند خورشید تکیه گاه من است گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ تو در طریق ادب باش و گو گناه من است حضرت حافظ |
عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست بهشت و دوزخ از پیرایهٔ توست تویی از روی ذات آئینهٔ شاه شه از روی صفاتی آیهٔ توست که داند تا تو اندر پردهٔ غیب چه چیزی و چه اصلی مایهٔ توست! تو طفلی وانکه در گهوارهٔ تو تو را کج میکند هم دایهٔ توست اگر بالغ شوی ظاهر ببینی که صد عالم فزونتر پایهٔ توست تو اندر پردهٔ غیبی و آن چیز که میبینی تو آن خود سایهٔ توست برآی از پرده و بیع و شرا کن که هر دو کون یک سرمایهٔ توست تو از عطار بشنو کانچه اصل است برون نی از تو و همسایهٔ توست عطار نيشابوري |
در عشق ز اختیار بگذار عاشق بودن نه اختیاری است گر دل داری تو را سزد عشق ورنه همه زهد و سوگواری است زاری میکن چو دل ندادی تا دل ندهند کارزاری است دل کیست , شکار خاص شاه است شاه از پی او به دوستداری است شاهی که همه جهانش ملک است در دشت ز بهر یک شکاری است جانا بر تو قرار آن راست کز عشق تو عین بیقراری است آن را که گرفت عشق تو نیست در معرض صد گرفتکاری است وآن است عزیز در دو عالم کز عشق تو در هزار خواری است هر بیخبری که قدر عشقت مینشناسد ز خاکساری است وانکس که شناخت خردهٔ عشق هر خردهٔ او بزرگواری است پروانهٔ توست جان عطار زان است که غرق جان سپاری است عطار نيشابوري |
بی همگان به سر شود , بیتو به سر نمیشود...داغ تو دارد این دلم , جای ِ دگر نمیشود
دیده عقل مست ِ تو , چرخه چرخ پست ِ تو گوش طرب به دست ِ تو , بیتو به سر نمیشود جان ز تو جوش میکند , دل ز تو نوش میکند عقل خروش میکند , بیتو به سر نمیشود خمر من و خمار ِ من , باغ من و بهار من خواب من و قرار من , بیتو به سر نمیشود جاه و جلال من تویی , ملکت و مال من تویی آب زلال من تویی , بیتو به سر نمیشود گاه سوی وفا روی , گاه سوی جفا روی آن ِ منی کجا روی ؟! , بیتو به سر نمیشود دل بنهند برکنی , توبه کنند بشکنی این همه خود تو میکنی , بیتو به سر نمیشود بی تو اگر به سر شدی , زیر جهان زبر شدی باغ ارم سقر شدی , بیتو به سر نمیشود گر تو سری , قدم شوم , ور تو کفی , علم شوم ور بروی ,عدم شوم , بیتو به سر نمیشود خواب مرا ببستهای , نقش مرا بشستهای وز همهام گسستهای , بیتو به سر نمیشود گر تو نباشی یار ِمن , گشت خراب کار من مونس و غمگسار من , بیتو به سر نمیشود بی تو نه زندگی خوشم , بیتو نه مردگی خوشم سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود حضرت مولانا {پپوله} دانلود =>بی تو بسر نمی شود {پپوله} |
خوش خوش خرامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا؟ ز انصاف خو واکردهای، ظلم آشکارا کردهای خونریز دلها کردهای، خون کرده پنهان تا کجا؟ غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا؟ بر دل چو آتش میروی تیز آمدی کش میروی درجوی جان خوش میروی ای آب حیوان تا کجا؟ طرف کله کژ بر زده گوی گریبان گم شده بند قبا بازآمده گیسو به دامان تا کجا؟ دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب تو شمع پیکر نیمشب دل دزدی اینسان تا کجا؟ هر لحظه ناوردی زنی، جولان کنی مردافکنی نه در دل تنگ منی ای تنگ میدان تا کجا؟ گر ره دهم فریاد را، از دم بسوزم باد را حدی است هر بیداد را این حد هجران تا کجا؟ خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد تو ای گوشهی دل خورد تو، ناخوانده مهمان تا کجا؟ خاقاني |
عشق تو آورد قدح پر ز بلاها گفتم می مینخورم پیش تو شاها داد می معرفتش آن شکرستان مست شدم برد مرا تا به کجاها از طرفی روح امین آمد پنهان پیش دویدم که ببین کار و کیاها گفتم ای سر خدا روی نهان کن شکر خدا کرد و ثنا گفت دعاها گفتم خود آن نشود عاشق پنهان چیست که آن پرده شود پیش صفاها عشق چو خون خواره شود وای از او وای کوه احد پاره شود خاصه چو ماها شاد دمی کان شه ِ من آید خندان باز گشاید به کرم بند قباها گوید افسرده شدی بینظر ما پیشتر آ تا بزند بر تو هواها گوید کان لطف تو کو ای همه خوبی بنده خود را بنما بندگشاها گوید نی تازه شوی هیچ مخور غم تازهتر از نرگس و گل وقت صباها گویم ای داده دوا هر دو جهان را نیست مرا جز لب تو جان دواها میوه هر شاخ و شجر هست گوایش روی چو زر و اشک مرا هست گواها مولانا |
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا زان مِی که در سر داشتم من ساغری برداشتم در پیش او میداشتم گفتم که ای شاه الصلا گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا گفتا چو تو نوشیدهای در دیگ جان جوشیدهای از جان و دل نوشش کنم , ای باغ اسرار خدا آن دلبر سرمست من , بِستُد قدح از دست ِ من اندرکشیدش همچو جان , کان بود جان را جان فزا از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج میکرد اشارت آسمان , کای چشم بد دور از شما حضرت مولانا |
اکنون ساعت 11:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)