پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   ‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎ (http://p30city.net/showthread.php?t=38833)

ساقي 05-22-2013 11:27 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 

مثل یک قطار خالی‌ هستم
که از مسیرش خارج شده
میداند که با سرعت به قهقرا میرود
و فقط دود می‌‌کند
و سوت می‌‌کشد
و هیچ چیز را نمی‌بیند
جز بی‌ انتهایی سقوطی دردناک
و آدم‌هایی‌ که خودشان را کنار می‌‌کشند...






( روزی که ترمز زندگی‌ ات برید ، چشم امید به کمک هیچکس نداشته باش ، هیچکس )




نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-22-2013 11:29 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 

روزی خواهی‌ دانست
ماندن اگر سر ریز کند ، بودن را به تعفن می‌‌کشد
و آنروز فاصله‌هایِ بی‌ توهم را عزیز تر خواهی‌ داشت از نزدیکی‌‌های دروغین...






نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-22-2013 11:31 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 

چهار زانو میزنی
کنارِ واپسین نفس‌های زنی‌ که خشک‌ترین لبها را بوسیده است
زن به خود می‌پیچد ... تو به دورِ زن
بر عریانیِ نحیفِ پیکرش جاری میشوی
جای میگیری به پهلوی کسی‌ که تمامِ شب را با "چشمانِ باز " خواب ... دیده ... است
.......
حاشیه خاطراتش نوشتم :
دست از تنِ کویریِ من بردار ... من زمانی‌ "باردار" بوده ام
...
باز نوشتم :
در امتدادِ رگ‌هایِ سرخِ تو ... "درد" را بزرگ و سیاه کشیده ام
کنارِ تختخواب تو ... ماه را شب به شب "آه" کشیده ام
...
آخرین صفحه را هرگز کسی‌ نمی‌‌نویسد





نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-22-2013 11:39 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 
در هیاهویِ غمناکِ این شهر
یکی‌ سکوتِ خود را شکسته
تو را از عمقِ شب
صدا می‌کند

تو رفته‌ای
رفته‌ای ، اما
یکی‌ رو به یک جایِ خالی‌ نشسته
به نامِ عشق
خدا خدا می‌کند

‌ تو نیستی‌
نمی‌‌دانی‌ که هر ثانیه
غمی سنگین
غمی وحشی
خودش را در آغوشِ او
رها می‌کند

دروغِ آینه بود
دروغِ یک دنیا
فراموش کردنِ عشق
کجا قلب را
مداوا می‌‌کند؟

آه تو نیستی‌
تو نیستی‌ ، نمی‌بینی
یکی‌ در نبودِ تو
چگونه با مرگِ خود
مدارا می‌‌کند



نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-22-2013 11:41 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 
برایت خواهم نوشت
از ابهام لحظه ها
از تردید
از حجم مرگ آور نبودنت
از کسانی‌ که ردّ می‌‌شوند و بوی تو را می‌‌دهند
شاعرانی که از تو می‌نویسند و شعرشان را با نام خودشان چاپ میکنند
روزنامه‌ها که عکست را درشت می‌‌اندازند ، بی‌ من در کنارت
برایت خواهم نوشت
از حدیث تلخ بغض‌های تا ابد
از قناعت به یک خاطره ، یک یاد ،یک شب مهتاب
از صبوری من و جای خالی‌ تو و شب‌های من
برایت خواهم نوشت
حتی تو هم برای من نبودی
حتی تو هم برای من نبودی





نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-22-2013 11:43 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 
به عشق ایمان دارم
به زندگی‌
به لذتِ بی‌ نهایتِ خوابِ صبح‌هایِ بهار
به سرخیِ یک انارِ ترکیده در دست‌هایِ کودکی
یا به صدای آوازِ دورِ یک باغبان
به طبیعت
به انگیزه ی یک برگ به آویختن
به تقدیرِ سبزِ یک درخت
به پیوستگیِ فصل ها
به تردیدِ دشت به باران
و به اعتقادِ راسخ قطره به دریا
من مثلِ یک کبوتر به آسمان و پرواز و به آفتاب ایمان دارم
به جریانِ آرام یک رودِ در آرزویِ تلاطم
و تلاطم یک روز
و به روز ایمان دارم
و افسوس
صد افسوس
به حالِ آن کسی‌ ، که مثلِ یک شکارچی
به تفنگ
و به مرگ
و به افتادن
و به شب
و به تاریکی‌ اعتقاد دارد...



( روزگارِ بی‌ عشقی‌ ... یعنی‌ جنون ... یعنی‌ یک زندگی‌ پر از بویِ خون)





نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-23-2013 11:05 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 

باورم نمی شود
نباشی‌
نیایی
نمانی
بروی
یا اگر می‌روی
دوباره بر نگردی..

باورم نمی‌شود
تنگِ غروب
تنگِ هم
کنارِ من
سر در آغوش من
روی پلّه نشستنی نباشد
میانِ چای خوردن ها
پک‌های سیگار
گپ زدنی‌ نباشد
شانه به شانه ت
شانه به شانه کوچه
شانه به شانه باران
دست در دستِ من
قدم زدنی‌ نباشد..

باورم نمی‌شود
غروب باشد
اذان مغرب باشد
این خانه باشد
این باغچه
این حوض
این کوچه
باورم نمی‌شود
من باشم
تو نباشی‌
و تمام شدنی برای من نباشد
تو نباشی‌ و مرگی برای من نباشد..

باورم نمی‌شود
جز خالی‌ِ این روز ها
خالی‌ِ این دنیا
هیچ چیز باورم نمی‌شود...



نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-23-2013 11:20 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 
بر من رحم نکن
بر من زخم بزن
هرگز نباید درد، جایش را به درماندگی دهد... {پپوله}

آلوده ی ذهنِ خسته من نباش
در چشمان تو تمام مقدسات
از گاهی‌ به گاهِ دیگر پلک می‌‌زنند..
من یکپارچه گناهم
در من، هیچ خدائی، خدائی نمی‌‌کند
هیچ یقینی به دل راه نمی‌‌یابد

و آسمان چیزی نیست
جز آخرین دلیل برایِ آخرین نفس...




نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-23-2013 11:23 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 
نقشه‌های من جنوب ندارند
همیشه
هر چه خاطره است
از دریای شمال به این خانه می‌‌وزد...





( چطور می‌‌شود ... یک تابستان...
یک غروب...یک ساحل...یک نگاه ...
یک آغوش...بشود دنیای یک آدم؟ )



نیکی‌ فیروزکوهی

ساقي 05-23-2013 11:25 PM

سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
 
قلب نیست لعنتی !!!
چیزی است در دلم آویخته به بندی
تاب می‌خورد بینِ بغض‌هایِ من
و درد‌هایِ زندگی‌
نه می‌‌ایستاد که مرا راحت کند
نه می‌تپد که ماتمِ تو را کم کند{پپوله}





نیکی‌ فیروزکوهی


اکنون ساعت 06:37 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)