![]() |
لطیفه های زیبا
چند تا لطیفه خیلی قشنگ...
دوتا خجالتي باهم ازدواج ميکننبچشون آب ميشه به کسي نگو دوستت دارم اگر ديگري در فکرت است__________________ ازگدايي پرسيدند: «چرا گدايي ميکني؟» گدا جواب داد: «براي اين که پولي به دست بياورمو محتاج مردم نباشم __________________ يه روز تو رو تو كوچه ديدمو عاشقت شدم....فرداش تو خيابون ديدمت و ديوونت شدم...... امروز تو اتوبان ديدمتخدا آخر و عاقبتم و به خير كنه! عجب 206يهستي __________________ خدا وکيلي تو يه آدمي گل ماه بيستعزيز جيگر ناز با کلاس با شخصيت آخر آدميت مثل من ديدهبودي؟؟؟؟؟ __________________ روزي ازم پرسيد:بزرگترين آرزويتوچيست؟ گفتم:تحقق يافتن آرزوي تو.....اما افسوس هرگزندانستم آرزوي تو جدايي از منبود __________________ پسري بودم که اسم نداشت با دختري آشنا شدمکه وجود نداشت به شهري رفتيم که آدم نداشت به رستوراني رفتيم که غذا نداشت با قاشقچنگا لي غذا خورديم که دسته نداشت اون غذا اصلا مزه نداشت ولي سر کار گذاشتن شماخيلي مزه داشت __________________ نگاه نکن اگه دروغ خواهي گفت بهکسي سلام نکن اگر خداحافظي در پيش است دست کسي رو نگير اگر رها خواهي کرد __________________ يه بار از کنار دريا عبور کردي يه عمره موجاش واسه بوسيدن جاي پاهات ميان و ميرن... __________________ خیلی دوستت دارم. یه روز میام دنبالت تا با هم بریم یه جای دور که دست هیچ کس بهمون نرسه. قربانت عزرائیل __________________ تو زیبا، تو ما21f0 ه، تو دوست داشتنی، تو مهربون، تو بهترین، تو فرشته، اما من چی؟ یه آدم خالی بند! __________________ به نيوتن گفتندبراي چي از افتادن سيب تعجب كردي نيوتن براي اينكه من زير درخت گلابي نشسته بودم |
روزي مردي به سفر مي رود. و به محض ورود به اتاق خود در هتل، متوجه مي شود که آن هتل به کامپيوتر مجهز است. تصميم مي گيرد به همسرش ايميلي بزند. نامه را مي نويسد اما در تايپ آدرس دچار اشتباه مي شود و بدون اين که متوجه آن شود نامه را مي فرستد. |
دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن، ديگه هروقت هرجا يك خراب كاريي ميشده، ملت ميدونستن زير سر اين دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاكي ميشن، ميرن پيش كشيشه محل، ميگن: تورو خدا يكم اين بچههاي مارو نصيحت كنيد، پدر مارو درآوردن. كشيشه ميگه: باشه، ولي من زورم به جفته اينا نميده، بايد يكي يكي بياريدشون. خلاصه اول داداش كوچيكه رو ميارن، كشيشه ازش ميپرسه: پسرم، ميدوني خدا كجاست؟ پسره جوابشو نميده، همين جور در و ديوار ر و نگاه ميكنه. باز يارو ميپرسه: پسرجان، ميدوني خدا كجاست؟ دوباره پسره به روش نمياره. خلاصه دو سه بار كشيشه همينو ميپرسه و پسره هم بروش نمياره، آخر كشيشه شاكي ميشه، داد ميزنه: بهت گفتم خدا كجاست؟! پسره ميزنه زير گريه و در ميره تو اتاقش، در رو هم پشتش ميبنده. داداش بزرگه ازش ميپرسه: چي شده؟ پسره ميگه: بدبخت شديم! خدا گم شده، همه فكر ميكنن ما برش داشتيم! |
اکنون ساعت 08:57 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)