amir ahmadi |
10-06-2009 03:08 PM |
قصه های مردان جاوید1
مردی به محضر رسول خدا ص مشرف گردید وعرض کرد /یا رسول خدا به چه کسی نیکی کنم پیامبر فرمود به مادرت /دوباره پرسید سپس به چه کسی نیکی کنم حضرت فرمود به مادرت/بار دیگر پرسید سپس به چه کسی نیکی کنم فرمود به مادرت /بار چهارم سوال کرد انگاه به چه کسی نیکی کنم پیامبر فرمود به پدرت//////////////علی ع به سمت کوفه حرکت می کرد که با یک کافر همراه شد ان مرد به امام عرض کرد به کجا میروی امام فرمود به کوفه وقتی بر سر دو راهی رسیدند امام از مسیر خود خارج شد ودر مسیراو حرکت کرد کافر گفت مگر به کوفه نمی روی امام گفت بله مرد کافر گفت چرا راه کوفه را رها کردی امام گفت این کمال حسن همراهی است که مرد رفیق راهش را در هنگام جدایی چند قدمی بدرقه کند واین دستوری است که پیامبر به ما داده مرد/پس هر کس از او پیروی کنه به خاطر همین رفتارهای بزرگوارانه بوده است ومن تورا گواه می گیرم که پیرو دین تو باشم واسلام اورد//////////نجیح گوید حسن بن علی را دیدم مشغول خوردن غذا بود وسگی روبروی اوقرار گرفته بود هر لقمه ای که می خورد یک لقمه هم به سگ میداد /عرض کردم یابتن رسول الله این سگ را از خود دور نمی کنی فرمود رهایش کن زیرا من از خداوند حیا می کنم که جانداری به من نگاه کند ومن بخورم وبه او نخورانم/////مردی به امام حسین رسید وقبل از هر چیزی گفت حالت چطور است خداوند سلامتی دهد /امام فرمود سلام کردن بر سخن گفتن مقدم است خداوند به تو سلامتی دهاد /ان گاه فرمود/به کسی اجازه سخن ندهید تا اول سلام کند
|