لطیفه
 

پیرمردی خواست پسرش را تنبیع کند پسر از پیش او گریخت ووارد مسجدی شد پیرمرد نزدیک در مسجد امد وسر درون ان کردو به پسر گفت که ای فلان فلان شده بیا بیرون بعد از هفتاد سال پای مرا به مسجد باز مکن////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////گویند از طمایی پرسیدند که از خود طماع تر دیده ای /گفت بلی روزی در خانه به عیالم گفتم کاش در خانه گوشتی بود که ان را طبخ نموده واب گوشتی فراهم می کردیم ناگاه همسایه ما امد گفت خواهش دارم قدری از ان اب گوشت هم به من بدهید

معروف است مردی از اهل عکه که یکی از سواحل بحر روم ویکی از قبائل عرب است پیاز بسیار به مکه اوردکه بفروشد اتفاقا بازار پیاز کساد شد نزد ابوهریره رفت واورا به وجهی وعده داد که از برای رواجی پیازها چاره نماید فردای انروز ابوهریره بر منبر رفت وگفت شنیدم از پیغمبر ص که فرمود هر که پیاز شهر عکه را در مکه بخورد بهشت بر او واجب می شود پس مردم بعد از شنیدن این حدیث جعلی ازدحام نموده پیاز های ان مرد عکی را به قیمت گزاف خریدند .چون این خبر به معاویه رسید ابوهریره را خواست وگفت این حدیث را در چه روز وچه وقت فرموده جواب داد در روزیکه فرمود معاویه خال المومنین

مردی رادرروز سه شنبه دیدند سوار الاغ بود گفتند به کجا می روی گفت می روم که نماز جمعه بگذارم گفتند وای بر تو امروز سه شنبه است گفت اگر این الاغ مرا تا روز شنبه به مسجد جامع برساند خوشا به حال من

در کاشان محصلی از تحصیل داران دیوان از مرد سیدی فقیر مطالبه وجه دیوانی می نمود وان مرد بیچاره عجز والحاح می نمود که ندارم چند روزی مرا مهلت بده تا خدا چاره بسازد واز جد من شرم کن .ان ملعون گفت اگر جدت کارسازی از او می شود یا شر مرا از سر تو دفع کند یا کار سازی ترا بکند واز ان سید ضامن گرفته گفت هرگاه فردا اول وقت وجه را ندهی نجاست به حلق تو خواهم ریخت وبگو به جدت هر کاری می تواند بکند .چون شب شد انمرد ظالم به بام خانه رفت پایش لیز خورد وبا سر به چاه توالت نزدیک بام افتاد چون روز شد اورا یافتند که سر او تا حوالی ناف در نجاست فرو رفته وانقدر نجاست به حلق او رفته که شکم او ورم کرده ومرده است وشر او از سر سید بیچاره مندفع شد