از محتضری پرسیدند ایا در باره پسر وخانواده ات سفارش نداری گفت :از خدا حیا می کنم که سفارش انها را به غیر خدا بکنم/حضرت موسی دندان درد گرفت وبه خدا شکایت کرد .حق تعالی به او دستور داد از فلان گیا استفاده کن .حضرت چنان کرد ودندان مبارکش خوب شد .بار دیگر دندان موسی درد گرفت وهمان دوا را به کار برد ولی دندانش خوب نشد او از خدا وند سبب پرسید .خطاب امد که دفعه قبل به امید ما رفتی اما این بار به امید گیاه رفتی واز ما غافل بودی

مردی نزد حاتم اصم امد وگفت به چه چیز روزگار می گذرانی که هیچ نداری گفت از خزانه حق می خورم س/ایا نان از اسمان برای تو می اندازند /گفت اگر زمین از ان او نبودی نان از اسمان فرو انداختی

رسولخدا ص در شب معراج از خداوند سوال کرد ای خداوند متعال کدام اعمال افضل است خداوند فرمود :در نزد من هیچ عملی با فضیلت تر از این دو چیز نیست که بنده ام بر من توکل کند وبه هر چه که من برایش قسمت کرده ام راضی باشد

برادران یوسف وقتی خواستند یوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد یهودا پرسید چرا خندیدی اینجا که جای خنده نیست .یوسف گفت :روزی در فکر بودم چگونه کسی می تواند به من اظهار دشمنی کند با این که برادران نیرومندی دارم/اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که نباید به هیچ بنده ای به غیر خدا تکیه کنم

حضرت سلیمان ع مشاهده کرد که گنجشک نریبه ماده خود می گوید :چرا در مقابل من تمکین نمی کنی من اگر بخواهم گنبد وبارگاه سلیمان را با منقارم می گیرم وبه دریا می اندازم .سلیمان تعجب کرد وخندید وهر دو را احضار کرد وی اول به گنجشک نر گفت:مگر تو می توانی کاخ سلیمان را با منقارت بگیری .گنجشک گفت :خیر ولی هر کس دوست دارد خودش را مقابل جفت خود بزرگ وبا عظمت ومقتدر نشان دهد .....انگاه سلیمان به گنجشک ماده گفت چرا تمکین نمی کنی .گنجشک ماده گفت: یا نبی خدا او مرا دوست ندارد زیرا می بینم به غیر من هم علاقه دارد .بعد از این ماجرا سلیمان ع به خود پرداخت وبین خود وخدا نگاه کرد وتا چهل روز می گریست