-
روانشناسی
(
http://p30city.net/forumdisplay.php?f=102)
- -
رفتارگرایی
(
http://p30city.net/showthread.php?t=16144)
رزیتا |
11-03-2009 09:17 AM |
رفتارگرایی
رفتارگرایی
رفتارگرایی ( Behaviorism ) ، مکتبی در روانشناسی است که بوسیله ”جان واتسون“، روانشناس آمریکایی ، در اوایل قرن بیستم بنیانگذاری شد. بر پایه دیدگاه رفتارگرایان ، روانشناسی تنها مربوط به رفتار است؛ بنابراین انسان را میتوان همچون سگ و گربه ، بصورت عینی مورد پژوهش قرار داد.
نظریه واتسون - پاولف
دیدگاههای واتسون ارتباطی نزدیک با پژوهشهای ایوان پتروویچ پاولف دارد که در سال 1904، جایزه نوبل دریافت کرده بود. پاولف هنگام غذا دادن به سگها ، زنگی را به صدا در میآورد. پس از مدتی، هنگامی که غذایی هم در کار نبود، سگها با شنیدن صدای آن زنگ ، آب دهانشان جاری میشد. پاولف با این پژوهش ، انگیزه ، واکنش غیر شرطی و واکنش شرطی شده را در روانشناسی اثبات نمود. پاولف معتقد بود که این واکنشهای شرطی در مورد انسان نیز صدق میکند. البته حق با پاولف بود! شما با یک آزمون ساده میتوانید پی به صحت ادعای او ببرید.
حتما بارها به این مورد برخوردهاید که در هنگام ورود به دستشویی یا آشپزخانه ، حتی هنگامی که برق نیست و شما میدانید که برق نیست، دستتان ناخودآگاه بسوی کلید روشنایی دراز میشود. این همان واکنش شرطی شده شما برای ورود به دستشویی یا آشپزخانه است. اما مسئله اینجا است که بنا به نظر واتسون، همه رفتار انسان ها در واقع واکنشهایی از این نوع به انگیزههای بیرونی است.
نقد نظریه واتسون - پاولف
”بی اف اسکینر“ در این مورد به نقد دیدگاه واتسون پرداخت و عنوان داشت که انسان به محیط خود واکنش نشان میدهد، اما همچنین برای ایجاد نتایج مشخص ، بر روی محیطِ خود تاثیر میگذارد. اسکینر نظریه شرطی شدن کنش گر (Operant Conditioning) را مطرح میکند و برای این نظریه ، مثالی را عنوان میکند که بسیار جذاب ، روشن ، و هیجان انگیز است!!!
او می گوید: اگر نامزد شما ، هنگامی که به او گل میدهید، شما را میبوسد، از نظر روانشناسی هنگامی که میخواهید او شما را ببوسد، تمایل دارید که به وی گل بدهید.
ویژگیهای رفتارگرایی
- رفتارگرایی ، طبیعتگرا است؛ یعنی بر این باور است که جهان مادی ”حقیقت محض“ است و هر چیز را میتوان با استفاده از قوانین طبیعی توضیح داد. انسان ”روح“ و ”اندیشه“ ندارد، بلکه مغزی دارد که به انگیزههای بیرونی واکنش نشان میدهد.
- یک نویسنده میگوید؛ مبنا و انگاره اصلی رفتارگرایی این است که اندیشه ، احساسات ، نیات و فرایندهای عقلانی ما تاثیری در رفتار ما ندارند و رفتار ما محصول شرطی شدن ما است. ما ماشینهایی جاندار هستیم و رفتارمان آگاهانه نیست. اسکینر تا آنجا پیش میرود که اندیشه و فرایند عقلانی را استعاره و وهم میشمارد و میگوید رفتار ، بخشی از زیست شناسی موجود زنده است! اسکینر میپذیرد که این دیدگاه او به نوعی سلب اختیار و آزادی انسان است. بدیهی است که دیدگاههای رفتارگرایان با باورهای موجود در عرفان ایرانی ، پروردگار و ... تضاد آشکار دارد.
- نتیجه طبیعی رفتارگرایی این است که انسان مسئول اعمال خود نیست.
- اسکینر نظریه شکل دهی (Shaping) را مطرح میکند که در آن شما میتوانید با استفاده از پاداش و تنبیههای حساب شده ، رفتار افراد را شکل دهید.
|
GolBarg |
09-08-2011 12:30 PM |
مقایسه مکتب رفتارگرائى و مکتب گشتالت
اعتقاد واتسن از جنبهٔ مثبت
http://aftab.ir/articles/applied_sci...9a108ff00d.jpg
واتسن از جنبه مثبت، اعتقاد راسخ داشت که رفتار، مطلبى جالب و حائز اهمیت است. واتسن یک کنشگرا بود، ولى نتوانست این عقیدهٔ مکتب شیکاگو را تحمل کند که حتى روانشناسان حیوانى باید رفتارهاى دقیقاً مشاهده شده را به واژهها و معانى مبهم هوشیارى برگردانند. بهنظر او راه بسیار مفید و مستقیم و مثبتتر این بود که رفتار را بهخاطر خود آن مطالعه و توصیف کرده و فایدهٔ آن را براى موجود زنده روشن نمائیم. البته این نظریهٔ جدیدى نبود، ولى او با حذف کامل هوشیارى در روانشناسى حیوانی، از لوید مورگان نیز که علیه دیدگاه انتروپومورفیسم رومینز (Romanes) در تفسیر رفتار حیوانات برخاسته بود، پا فراتر نهاد.
واتسن یک عملگرائى شدیداً افراطى و محدود با حذف کامل مفهوم هوشیارى را پیشنهاد مىکرد. او در واقع با دیدگاه دکارت در رابطه با حیوانات، و لامترى در رابطه با تعمیم نظریهٔ دکارت در مورد انسان، موافق بود، غیر از اینکه او وجود هوشیارى را انکار نکرد. البته مشکل است که جنبهٔ مثبت این قضیه را بدون درنظر گرفتن جنبه منفى آن، عنوان کنیم، ولى آنچه که مسلم است، این است که رفتارگرائى براى واتسن خیلى بیشتر از یک اعتراض، معنا داشت. وى اعتقاد قوى به امکان مطالعهٔ رفتار در حیوانات و انسان داشت، بهویژه که روش او امتیازات روش کنشگرائى را دارا بود، بدون دردسرهاى ناشى از مفهوم هوشیاری.
در جنبه منفى هوشیارى اعتراض واتسن به درونگرى
در جنبهٔ منفى هوشیاری، اعتراض اساسى واتسن به دروننگرى بود. واتسن دیده بود که دروننگرى در مکتب وارزبرگ با شکست مواجه شده است، باورى که اکثر روانشناسان آمریکائى در سال ۱۹۱۰ به آن رسیده بودند. در پنجاه سال اول روانشناسى "جدید"، توصیف هوشیارى منجر به جمعآورى اطلاعات نظمدار جالب توجه و قابل ملاحظهاى نشده بود.
دادههاى روانشناسى "جدید"، اکثراً عینى و توصیفى بود، از قبیل: استعداد یادآورى صحیح مطالب آموخته شده، زمان عکسالعمل، تغییرات بدنى در ارتباط با عواطف و توانائى تمیز بین محرکها. دروننگرى هیچگونه توافقى دربارهٔ چگونگى و ماهیت عواطف، بهدست نداده بود. آیا عاطفه (Feeling) یک احساس (Secsation) است، ویژگى آن یا عنصرى جدید است؟ آیا واقعاً وجود دارد؟ عواطف را نمىشود همیشه از راه دروننگرى شناخت، حتى تیچنر مجبور شد اذعان کند که عواطف، فاقد صفت روشن بودن است و با روش دروننگری، تنها مىتوان غیرمستقیم به مطالعهٔ آن پرداخت. تحت تأثیر روش سخنورى آلمانی، مجلهها و کتابها مملو از بحثها و جملههاى طولانی، ضد و نقیضگوئىها و بهناچار، تهمتهاى متقابل بود. روانشناسی، ادعاى علم بودن مىکرد، ولى زنگ فلسفه از آن به گوش مىرسید، فلسفهاى که بیشتر بر محور جدلهاى لفظى استوار بود. پس جاى تعجب نیست که واتسن، تیغ تیزى جهت جراحى آن بهدست گرفته بود.
عامل ناخودآگاه مثبت، جو فرهنگى
عامل ناخودآگاه مثبت "جو فرهنگی" بود. روانشناسى براى در آغوش کشیدن رفتارگرائى کاملاً آماده بود. آمریکا قبلاً به روشهاى سنتى اجداد آلمانى خود اعتراض کرده بود. رفتارگرائى رهرو این طریق بهشکلى جدىتر شد. در همان حال، عینىگرائی، آنقدر رشد کرده بود که شامل نه تنها بخش عمدهاى از روانشناسى کنشى مىشد، بلکه اکثر آسیبشناسى روانى و تمام روانسنجى و روانشناسى کاربردى را دربرمىگرفت. رفتارگرائی، بهسادگى تمام این رشتهها را دربرگرفت، بهعبارت دیگر، این رشتهها، رفتارگرائى را دربرگرفتند. بههر تقدیر، زمان، آمادگى بیشترى براى عینىگرائى در روانشناسى داشت و واتسن، عامل اجراء آن بود.
مقایسه مکتب رفتارگرائى و مکتب گشتالت
مقایسهٔ رفتارگرائى و مکتب گشتالت، بهعنوان حرکتى اعتراضآمیز، جالب بهنظر مىرسد. این نهضتها همزمان بودند و اعتراض هردوى آنها علیه سنتگرائى در روانشناسى بود. تفاوت فاحش بین آنها نشاندهندهٔ این واقعیت است که نهضتهاى جدید، چیزى بیش از یک اعتراض محسوب مىشوند. در این مورد، دو جو فرهنگى متفاوت وجود داشت. یکى روش علاقهٔ فلسفى آلمانها به هوشیارى و دیگری، روحیهٔ کنشگرائى و عملکردى آمریکائی.
ویژگىهاى روانشناسى سنتى در سال ۱۹۱۰ عبارت بودند از:
۱. آزمایشی
۲. دروننگرى
۳. اجزاءگرائی
۴. ارتباطگرائی
رفتارگرائى و گشتالت، فقط در مورد اول توافق داشتند. هر دوى این مکاتب معتقد بودند که روانشناسى مىتواند و باید آزمایشى باشد.
روش دروننگرى را رفتارگرایان بهکلى رد کردند، در حالىکه روانشناسى گشتالت، اهمیت بسیار براى توصیف پدیدارى تجربهٔ مستقیم قائل بود، گرچه دروننگرى حسى نوع وونت و تیچنر را مردود مىدانستند.
رفتارگرائى در آغاز، جزءگرا (Elementistic) بود، زیرا بازتاب را واحد مطالعهٔ سیستم روانشناسى خود نمود، در حالىکه روانشناسى گشتالت، تجزیه و تحلیل را مردود مىدانست و برخورد با پدیدهها بهصورت کل را صحیح مىانگاشت. از اینرو، نوک حملهٔ خود را بهسوى رفتارگرایان هدایت مىکرد. با در برگرفتن بازتاب شرطی، رفتارگرایان نوعى ارتباطگرائى (Associationism) را پذیرا شدند، آن نوع ارتباطگرائى "und - verbindung" که در آن، محرک شرطى شده فقط براساس همجوارى مکرر با محرک غیرشرطی، با پاسخ ارتباط پیدا مىکند؛ ارتباط و اتصالى که در آن، هیچ مکانى جهت پدیدههائى مانند سازماندهى یا بینش، وجود ندارد.
لازم به یادآورى است که تا چه اندازه تفاوت بین دو جو فرهنگى مىتواند در تعیین پویائى نهضتهاى علمی، اهمیت داشته باشد. آمریکا علیه روش وونت اعتراض کرد و حاصل آن، نخست کنشگرائى و سپس رفتارگرائى بود. آلمان اعتراض کرد و نتیجهٔ آن روانشناسى گشتالت بود. با درنظر گرفتن شرایط موجود در سال ۱۹۱۰، یعنى سال مرگ ویلیام جیمز، اعتراضى بهصورت روانشناسى گشتالت نمىتوانست مؤثر و پایدار باشد؛ دستکم، نه در آن زمان و مکان.
منبع: rezaashtiani.mihanblog.com
|
اکنون ساعت 05:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)